سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۸ -


سينه اش، سراى مهربانيست...

آقايان يك كلمه عرض نكنم: عبارت خبر «بحار» اين است:

«فَضَمَّتْهُما اِلى صَدْرِها ملِيّاً» «فاطمه دست آورد و حسنين را آهسته به سينه ى خود چسبانيد.» با وجود آنكه حضرت صدّيقه (عليهماالسلام) حسنين را آهسته به سينه ى خود چسبانيد ملائكه به خروش آمدند. نمى دانم ملائكه چه حالت داشتند آن وقتى كه شمر ملعون با پاى چكمه به روى سينه ى امام حسين (عليه السلام) نشست.

در «بحار» مى فرمايد: شمر و سنان آمدند به بالين حسين (عليه السلام) و حضرت اندك رمقى داشت.

«يَلُوكُ لِسانَهُ مِنَ الْعَطَشِ وَ يَطْلُبُ الْماءَ» [و فى «المجمع»، اللوّك: ادارة الشى ء فى الفم. و قد لاكه يلوكه لوكاً، و لُكْتُ الشى ء فى فمى، اَلوُكه: علكته. مجمع البحرين: 2/ 154 حرف لام. ] «زبانش را اطراف دهان مى گردانيد از تشنگى و طلب آب مى فرمود» شمر ملعون با پاى نحسش زد به آن مظلوم و گفت:

«اى پسر ابى تراب! آيا گمان نمى كردى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و سيراب مى كند هر كه را دوست مى دارد؟ پس آب نخور تا از دست پدرت آب بخورى.» پس شمر به سنان گفت: سر آن حضرت را از قفا جدا كند. سنان گفت: قسم به خدا نخواهم كرد. اگر سرش را جدا كنم جدّش خصم من خواهد بود پس شمر در غضب شد و بر سينه ى آن حضرت نشست [ آه و وا ويلا كه چون بنشست شمر بى حيا++ از جفا بر سينه ى مظلوم دشت كربلا تا كه لب تشنه جدا سازد سر سلطان دين++ تا برد از پيكرش سر، آن لعين از تيغ كين زير تيغ شمر ملعون، گفت شاه تشنه كام++ از پى اتمام حجّت با تبسّم اين كلام تشنه لب برّى سرم را، آخر اى ظالم چرا++ مى كشى از راه كين اى شمر و نشناسى مرا!

شمر ملعون گفت آن دم با شهيد كربلا++ مى شناسم اى حسين من بهتر از هر كس ت را مادرت زهرا بود، بابت على مرتضى++ جدّ تو پيغمبر است و دشمنت باشد خدا مى برم از كين سرت را و ندارم باك از آن++ نوبهار عمر تو خواهم نمود اكنون خزان پس به چندين ضربت از راه جفا آن بى حيا++ سر جدا كرد از تن پاك شهيد كربلا چون جدا شد رأس شاه دين ز تيغ آن لعين++ در تزلزل آمد از اين ماجرا عرش برين تيره شد در چشم عالم زين مصيبت قرص مهر++ گوئيا واماند از رفتار، اين نيلى سپهر چون به نوك نى سر سلطان دين شد استوار++ گوئيا در چشم عالم شد قيامت آشكار بعد از آن آتش زدند از كينه اندر خيمه گاه++ سوختندى خيمه هاى اهل بيت بى پناه چون كه آتش شعله ور شد در خيام اهل بيت++ رو به قبله گه نمودندى تمام اهل بيت زينب آمد چون به بالين شهنشاه شهيد++ پيكر پاك برادر را به خون آغشته ديد گفت آن مظلومه به آه و فغان و شور و شين++ بر سر نعش شهيد كربلا يعنى حسين اين حسين توست يا جدّا به خاك و خون طپان++ اين حسين توست پاره پاره از تيغ و سنان اين حسين توست يا جدّا فتاده روى خاك++ پيكر پاكش شده از تيغ و خنجر چاك چاك اين حسين توست يا جدّا كه شمر بى حيا++ از جفا رأس شريفش را بريده از قفا اين حسين توست يا جدّا مرمّل بالدماء++ اين حسين توست مسلوب العمامة والرّداء بأبى المهموم والمغموم حتى قد قضى++ بأبى العطشان والجوعان حتى قد مضى جان فدايت اى كسى كه نيستى غايب ز من++ كه اميد بازگشتن باشدش سوى وطن جان فدايت اى كسى كه زخمهاى پيكرت++ نيست آن گونه كه تا مرهم گذارد خواهرت آن چنان بگريست زينب كز فغان و ناله اش++ دوست و دشمن به گريه آمدند از گريه اش بعد از آن آمد سكينه بر سر نعش پدر++ همچو جان بگرفت جسم پاك بابش را به بر تا كه بردارد در اين دم يك توشه++ تا برد از خرمن آتش زده يك خوشه عاقبت جمعى ز اعداء از ره جور و جفا++ از سر نعش پدر او را نمودندى جدا ] و ريش مباركش را گرفت و خواست حضرت را به قتل برساند، پس حضرت خنديد و فرمود: آيا مى كشى و مرا نمى شناسى؟! شمر گفت: تو را خوب مى شناسم مادرت فاطمه ى زهرا است، پدرت علىّ مرتضى است، جدّت محمّد مصطفى است و دشمنت حق تعالى است، مى كشم ترا و باكى ندارم، پس با شمشيرش دوازده ضربت به گلوى آن حضرت زد و سر آن حضرت را جدا كرد. [ بحار: 45/ 56. ] اَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

گفتار چهارم

 

دوستى شان فرض خدايى بود، چه ها كردند...

بسم الله الرحمن الرحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى جَعَلَ نَبِيَّنا مُحَمَّداً خاتَم أَنْبِيائِهِ وَ جَعَلَ اَجْرَ رِسالَتِهِ مَوَدَّةَ اَقْرِبائِهِ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلَى الرَّسُولِ الْمُؤيَّدِ الْمَحْمُودِ الْأَحْمَدِ حَبيبِ اِلهِ الْعالَمينَ اَبِى الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلى اَعْدآئِهِمْ اِلى يَوْمِ الّدينِ.

قال اللَّهُ تعالى فى كتابه الكريم و خطابه العظيم: (قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى) [ شورى: 23. ]

پاداش رسالت

ظاهر معنى آيه ى شريفه اين است: «بگو اى محمّد سؤال نمى كنم اجر و مزدى بر تبليغ رسالت خود، مگر دوستى و محبّت اقوام و اقارب خود».

در «مجمع البيان» از ابن عباس نقل فرموده كه ابن عباس گفت: چون آيه نازل شد اصحاب گفتند: اى رسول كيانند اشخاصى كه خداوند ما را امر فرموده به دوستى آنها؟ حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: على (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و د و فرزند از آن دو بزرگوار. [ مجمع البيان: 9/ 28- 29، تأويل الايات: ص 530- 534، دلائل الصدّق: 2/ 119، شواهد التنزيل: 2/ 189 ح 822 و ص 203 ح 837. ] و باز در «مجمع البيان» مى فرمايد: ابوامامه ى باهلى گفت: كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود كه: خداى تعالى خلق فرمود پيامبران را از درختهايى چند و خلق فرمود من و على (عليه السلام) را از يك درخت پس من ريشه ى درختم و على (عليه السلام) ساقه ى درخت است و فاطمه (عليهاالسلام) شاخه ى آن درخت است و حسنين (عليهماالسلام) ميوه ى آن درختند و شيعيان ما برگهاى آن درختند.

پس كسى كه چنگ بزند به شاخه اى از شاخه هاى آن درخت نجات يابد و كسى كه از آن درخت جدائى كند، به هلاكت افتد و اگر بنده اى عبادت كند خدا را در ميانه ى صفا و مروه هزار سال تا آنكه پوستش بر استخوانش بچسبد، پس محبّت ما را در دل نداشته باشد خداوند او را به رو به آتش مى اندازد. پس حضرت خواند:

(قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى) و بر ناظران اخبار ائمه اطهار (عليهم السلام) واضح و آشكار است كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) چقدر سفارش ذوى القربى را فرمود، خاصّه در مورد حضرت صدّيقه طاهره كه به چه حدّ و اندازه مبالغه و تأكيد فرمود درباره ى او.

خدا سياه كند روى اشخاصى كه هنوز آب غسل پيغمبر خشك نشده بود، آتش به در خانه اش زدند و محسنش را سقط كردند و شوهرش را سر برهنه به مسجد بردند و حقّش را غصب كردند.

اگر پيغمبر سفارش فرموده بود در اذيّت آن مظلومه تصوّر نمى شد كه بيشتر از اين اذيّت كنند با وجود مشاهده ى آيات بيّنات و خوارق عادات كه مكرّر از آن معصومه به ظهور مى رسيد.

دخت پيامبر و شكايت به پيشگاه پدر...

چنانچه در «بحار» از «احتجاج طبرسى» نقل مى كند از حضرت صادق (عليه السلام):

«لَمَّا اسْتُخْرِجَ اَميرُالمؤمنين مِنْ منزِلِهِ خَرَجَتْ فاطَمَةُ، فَما بَقيَتْ هاشِمِيَّةٌ اِلَّا خَرَجَت مَعَها حَتّى إِنْتَهَتْ قَريباً مِنَ الْقَبرِ [و َ دنت (رنت) الى القبر الشريف بمقلة++ عبرى و قلب مكمّد محزون قالت و اظفار المصاب بقلبها++ غوثاه قلَّ على العداة معينى ابتاه هذا السامرى و عجله++ تبعا و مال الناس عن هرون ما كان ناقة صالح و فصيلها++ بالفضل عنداللَّه الّا دونى درباره ى سراينده ى شعار توضيحى در پاورقى شماره ى 30 گفتار اوّل آمده است. ] فَقالَتْ: خَلّوُا عَنِ ابْنِ عَمّىِ وَالَّذى بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلّوُا عَنْهُ لَأنشُرَنَّ شَعْرى وَ لأضَعَنَّ قَميصَ رَسُولِ اللَّهِ عَلَى رَأسى وَ لَاَصْرُخَنَّ اِلَيْهِ تَبارَكَ وَ تَعالى فَما ناقَةُ صالِحٍ [ صالح نبى از اولاد ثمود است و ثمود پسر عاد است و عاد پسر ارم است و ارم پسر سام است. پنجاه و هشت سال صالح نبى در اين دار دنيا بود و در مكّه معظمه دار دنيا را وداع كرد. نقل از مجمع البحرين: 1/ 625 حرف صاد. ] بِاَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنّى وَ لَا الْفَصيلُ [ الفصيل ولد الناقة اذا فصل عن امّه والجمع فصال والفصلات و قوله تعالى «و فصيلته الّتى تؤويه»، (معارج: 13)، هى عشيرته و رهطه الادنون. مجمع البحرين: 2/ 405- 406 حرف فاء. ] بِاَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وُلدى.

قالَ: سَلْمانُ كُنْتُ قَريباً مِنْها فَرَاَيْتَ وَاللَّهِ اَساسَ حيطانِ الْمَسْجِدِ تَقَلَّعَتْ مِنْ اَسْفَلِها حَتّى لَوْ اَرادَ رَجُلٌ اَنْ يَنْفَذَ مِنْ تَحْتِها نَفَذَ فَدَنَوْتُ مِنْها فَقُلْتُ: يا سَيِّدَتى وَ مَوْلاتى اِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بَعَثَ اَباكِ رَحْمَةً فَلا تَكُونى نِقْمَةً فَرَجَعَتْ وَ رَجَعَتِ الْحيطانُ حَتّى سَطَعَتِ الْغَبْرَةُ مِنْ اَسْفَلِها فَدَخَلَتْ فى خَيا شيمنا» [ احتجاج: ص 87، مناقب: 3/ 339، بحار: 43/ 47 ح 46 و ج 28/ 206 ح 5.

هزار جنّت در يك توجّهش مظهر++ هزار دوزخ در يك تعرّضش مضمر به يك اشارتش اندر فناى صد اقليم++ به يك اشارتش اندر بقاى صد كشور به انصرام زمان قهرش ار دهد فرمان++ به انهدام جهان خشمش ار كند محضر دگر نبينى زين چرخ چارپايه نشان++ دگر نيابى زين كاخ هفت پرده اثر فلك ندارد با باد عزم او جنبش++ زمين ندارد با كوه عزم او لنگر ] «چون حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به جهت بيعت با ابابكر از منزل بيرون بردند حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) از خانه بيرون آمدند و نماند زن هاشميّه اى مگر آن كه از خانه بيرون آمد با آن حضرت، تا رسيدند نزديك قبر رسول (صلى اللَّه عليه و آله).

پس حضرت فرمود: دست از پسر عمّم برداريد، قسم به خدائى كه فرستاد محمّد را به حق و راستى، اگر دست برنداريد دت به تار گيسو مى زنم و پيراهن رسول خدا بر سر مى افكنم و فرياد و فغان به درگاه حق تعالى مى كنم تا آنكه عذاب نازل شود، پس نيست ناقه ى صالح گرامى تر نزد خدا از من و نه بچّه ى آن گرامى تر از اولاد من.

سلمان [ فى «المجمع» سلمان فارسى معروف مشهور اصله من اصفهان و قيل من مرازم. توفّى سنة سبع و ثلثين بالمدائن، نقل انّه عاش ثلثمائه و خمسين سنة و امّا مأتين و خمسين سنة فممّا لا يشكُّ فيه. مجمع البحرين: 2/ 382 حرف فاء. ] مى گويد: بودم نزديك حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) قسم به خدا ديدم بنيان مسجد از جا كنده شد حتّى اگر مى خواست مردى از زير او عبور كند، مى كرد پس نزديك حضرت آمدم و عرض كردم: اى سرور و مولاى من خداوند تبارك و تعالى فرستاد پدر تو را به جهت آن كه رحمت باشد براى مردم، پس مباش باعث نزول عذاب.

پس حضرت برگشت و اساس و بنيان مسجد به جاى خود برگشت و به قسمى گرد و غبار بلند شد در دماغ و خيشوم ما».

بلى آيات و بيّنات و خوارق عادات در قلوب قاسيه اثر نمى كند [ گر جان بدهى سنگ سيه لعل نگردد- با طينت اصلى چه كند بد گُهَر افتاد ] چنانچه خود حضرت صدّيقه در آخر آن خطبه بالغه كه در مسجد انشاء فرمود و به آن ناكسان اثرى نكرد، فرمود:

«اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها [ محمّد: 24. ] كَلّا بَلْ رانَ [ قولها (عليهاالسلام): كلّا بل ران على قلوبكم: فى «المجمع»: اى غلب على قلوبهم كسب الذّنوب كما يرين الخمر عَلى قلب (عقل) السّكران. يقال: ران على قلبه ذنبُه، من باب باع يَرِيْن ريناً اى غلب والرَّيْن: الحجاب الكثيف. مجمع البحرين: 1/ 261 حرف راء. ] عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِن اَعْمالِكُمْ فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُم».

«آيا در احكام كتاب خدا به نظر تحقيق نمى نگريد تا بدان عمل كنيد يا آنكه دلهاى شما مقفّل و مختوم است؟ همانا كردار زشت شما دلهاى شما را محجوب داشته و چشم و گوش شما را كر ساخته». و چون فرمايشات آن سرور در آن گروه شقاوت اثر تاثير نكرد، مأيوسانه رو به قبر پدر بزرگوارش كرد و اين اشعار را تذكره فرمود و در «ناسخ» مى نويسد چنان بگريست كه خاك را با آب ديده عجين ساخت.

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ [ أنباء، جمع النّباء و هى الخبر. ] وَ هَنْبَثَةٌ [ فى «المجمع»: الهنبثة، واحدة الهنابث و هى الامور الشدائد المختلفة المختلطة والنّون زائدة، قاله الجوهرى. مجمع البحرين: 2/ 441 حرف هاء. ]++ لَو كُنْتَ شاهِدَها لَمْ يَكْثُرِ الْخَطْبُ [ در «بحار» لَم يكبَرْ الخطب به باءِ موحّده است. والخطب بالفتح: الامر الذى يقع فيه المخاطبة والّشان والحال. مجمع البحرين: 1/ 662 حرف خاء. ] اِنَّا فَقَدْناكَ فَقَْدَ الْأَرْضِ وابِلَها [ الوابل: المطر الشّديد و جمعه الوَبْل بالفتح فالسّكون. مجمع البحرين: 2/ 461 حرف واو. ]++ و َاخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ [ الشهود: الحضور. ] فَقَد نكبوا [ «تنكب عن وجهى» اى تنحّى و أعرض عنّى. مجمع البحرين: 2/ 366 حرف نون. ] و َ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبى وَ مَنْزِلَةٌ++ عِنْدَ الْاِلهِ عَلَى الْأَدْنَيْنِ [ الادْنى بمعنى الاقرب التجهّم بمعنى كرة العبوس. ] مُقْتَرِبٌ