سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۵ -


دست ايشان از مال دنيا تهى شود تا آنكه، دنياپرستان [ فانّ النّاس قَد ذَهبوا- اِلى مَن عندهُ ذهبُ و من لا عنده ذهبٌ- فعنه النّاسُ قَد ذهبوا فانّ النّاس قَد مالوا- الى مَن عنده مالٌ و مَن لا عندهُ مالٌ- فعنه النّاس قَد مالوا اهل دنيا ز پى درهم و دينار روند- در ره شخص غنى جاى قدم سر بنهند گر رياست طلبى جمع مكن مال و بده- تا همه اهل جهان جان به فداى تو كنند ] از ناحيه ى ايشان منحرف شوند و به اين جهت وقتى كه صحيفه ى ملعونه را مى نوشتند حديثى جعل كردند كه ما گروه انبياء ارث نمى گذاريم، آنچه از ما مى ماند صدقه است.

گفتگوى صديقه طاهره با غاصبان فدك

در «ناسخ التواريخ» مى فرمايد: به روايت احمد بن عبدالعزيز كه سند به ابوالطّفيل مى رساند.

«قالَتْ فاطِمَةُ اِلَى اَبى بَكْر: ءَاَنْتَ وَرِثْتَ رَسُولَ اللَّهِ اَمْ اَهْلَهُ؟ قالَ: بَلْ اَهْلُهُ. قالَتْ: فَما بالُ سَهْمِ رَسِولِ اللَّهِ؟ قالَ: اِنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: اِنَّ اللَّهَ اَطْعَمَ نَبِيّاً طُعْمَةَ ثُمَّ قَبَضَتَْهُ وَ جَعَلَهُ لِلَّذى يَقُومُ بَعْدَهُ، فَوَلَّيْتُ اَنَا بَعْدَهُ اَنْ اَرُدّهُ عَلَى الْمُسْلِمينَ». [ ناسخ التواريخ: 1/ 123، دلائل الصدق: 3/ 40- 55. ] مى گويد: فاطمه كس به ابوبكر فرستاد كه ميراث رسول خداى آيا بهره ى تست يا بهره ى آل و عترت اوست؟ ابوبكر گفت: ميراث او خاص اهل بيت اوست.

فاطمه گفت: پس چه شد ميراث پيغمبر و چرا از ما دريغ دارى؟ گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: خداوند پيغمبر را عطيّتى كرد و اطعامى فرمود و چون پيغمبر برود آن عطيّه را خاصّ آن كس داشت كه به جاى او بنشيند.

من او را خليفتى يافتم و به جاى او نشستم و آن مال را به هر كس از مسلمانان كه سزاوار دانم مى رسانم.

در اين مقام ابن ابى الحديد [ ايراد ابن ابى الحديد بر روايت ابى بكر :

مراجعه شد به كتاب «ابن ابى الحديد»، علاوه بر ايراد در متن، ايراد ديگرى بر حديث مى كند. حاصل آن ايراد اين است كه:

ابوبكر مى گويد، پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: «اِنّ الله اَطعَمَ نبيّا طُعمةً ثُمَّ قَبَضَه، وَ جَعله للّذى يقوم بعده.» اين حديث ربطى به خود پيغمبر ندارد، بلكه حكايتى است از حال يكى از پيغمبران سلف و لفظ «نبيّاً» نكره اى است در سياق اثبات و اصلاً عمومى ندارد و لفظ «اَطعَمَ» فعل ماضى است، دخلى به زمان آينده ندارد و معنى حديث اين است كه خداوند اطعام و عطيّتى فرمود پيغمبرى را، پس آن پيغمبر را قبض روح كرد و قرار داد آن عطيّه را از براى آن كس كه جانشين او باشد. ابوبكر چگونه استنباط كرد از اين حديث كه رسول خدا مثل آن پيغمبر بود؟! يا چگونه استنباط كرد كه مقصود حضرت رسول از آن پيغمبر خود حضرت رسول باشد؟! انتهى.

بر اطفال اهل علم معلوم مى شود كه چقدر ابوبكر بى درايت بوده كه مقصود از «نبيّاً» را رسول خدا گرفته است و به استمساك به اين حديث، فدك را غصب كرده است!!! ] گويد: مرا شگفت مى نمايد از اين حديث زيرا كه فاطمه گفت: تو وارث رسول خدايى يا اهل او؟ پس ابوبكر تصريح كرد كه رسول خداى موّرث است و اهل او از وى ارث مى برند و اين خلاف قول اوست كه گويد: «لا نورّث». تمام شد فرمايش ناسخ.

ملاحظه مى فرمائيد ابن ابى الحديد سنّى درباره ى غصب فدك حضرت صدّيقه چه مى گويد!!

تَشْهَدُ بِحُسْنِ صِفاتُها ضَرَّاتُها وَ اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْدآء

لِلَّهِ دَرَّهُ قائِلاً:

لِكن بَكَيْتُ لِفاطِمَ وَ لِمَنْعِها فَدَكاً وَ قَدْ اَتَتْ الخُئُونُ الْأَوّلا
اِذْ طالَبَتْهُ بِارْثها فَرَوى لَها خَبَراً يُنافى الْمُحْكَم الْمُتَنَزِّلا
تُخْفِى تَفَجُّعَها وَ تُخْفِضُ صَوْتَها وَ تَظِلُّ نادِبَةً اَباها المُرْسَلا

خلاصه اين كار را كردند كه دنياپرستان به خيال آنكه صدقه بگيرند، به جانب آن ظالمان ميل كنند [ هر كجا قندى، مگس آنجا بود ] هر كجا شهدى، هوس آنجا بود هر كجا برگى، نوا آنجا بود- هر كجا مالى، گدا آنجا بود و خلافت بر آنها مستقر شود.

مجلسى رحمه اللَّه مى فرمايد: كه ابن بابويه و شيخ طبرسى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه چون ابابكر كار خود را محكم و بيعت از مهاجر و انصار گرفت و وكيل حضرت صديقه (عليهاالسلام) را از فدك بيرون كرد فاطمه (عليهاالسلام) سوى ابابكر آمد و فرمود:

به چه جهت منع مى كنى ميراث مرا از پدر من رسول خدا و به چه جهت وكيل مرا از فدك بيرون كردى و حال آنكه رسول خدا به امر حق تعالى به من داده بود؟ ابوبكر گفت: بر آنچه مى گوئى گواه بياور. حضرت صديقه (عليهاالسلام) ام ايمن [ ] فلو كان النساء بمثل هذى- لفضّلت النّساء على الرّجال اللمعة البيضاء: ص 62. را آورد.

ام ايمن گفت: گواهى نمى دهم اى ابوبكر تا حجّت را بر تو تمام كنم به آنچه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) در حقّ من گفته است. تو را به خدا قسم مى دهم كه نمى دانى كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) گفت: امّ ايمن زنى است از اهل بهشت؟! ابوبكر گفت: بلى مى دانم.

امّ ايمن گفت: پس گواهى مى دهم كه حق تعالى وحى كرد بر رسول خود كه بده به ذوى القربى حق او را، پس حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فدك را به فاطمه داد به امر خدا و حضرت اميرالمؤمنين آمدند و به همين نحو شهادت دادند و به روايتى حسنين هم آمدند و شهادت دادند.

پس ابوبكر نامه اى نوشت و به حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) داد كه فدك را براى خود مضبوط كند.

عمر بن الخطّاب دست آورد و نامه را از آن حضرت گرفت و بدريد و گفت:

«لا تَقْبَلْ شَهادَةَ امْرأَةٍ عَجَميّه لا تُفْصَحُ وَ اَمَّا عَلِىّ فَيَجُرُّ النَّارَ اِلى قُرصَيْهِ» [ احتجاج: ص 90، بحار: 28/ 302 و ج 29/ 189- 191، عوالم: 11/ 423 باب 6 ح 1. ] «اى ابابكر قبول مكن شهادت زن عجميّه كه فصيح نيست و نااستوار است و اما على پس مى كشد آتش را به سوى دو قرص نان خود».

پس حضرت صدّيقه روى به ابابكر كرد و فرمود: قسم به خدا كه با تو سخن نخواهم گفت هرگز.

مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» و «حقّ اليقين» و ابن ابى الحديد و صاحب «كشف الغمّه» [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 211- 249، بحار: 29/ 216، كشف الغمّه: 1/ 480، حق اليقين: ص 148- 149. ] و سيّد مرتضى در كتب خود نقل نموده اند كه بعد از غصب فدك. حضرت صدّيقه چادر عصمت بر سر نموده و با گروهى از خدمتكاران و زنان و خويشان در حالى كه چادرش در پايش مى پيچيد و مثل حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) راه مى رفت [ قامت است اين يا قيامت، عارض است اين يا قمر- صورت است اين يا معانى، شكر است اين يا كلام مى رفت و به پاى او ملك جان مى ريخت- طوبى به رهش، لؤلؤ و مرجان مى ريخت مى گفت به كافر و ز اعجاز پيش- هر لحظه دو صد هزار ايمان مى ريخت در «لمعة البيضاء» مى فرمايد: و روايت كرده ترمذى و بخارى اينكه، عايشه زوجه ى حضرت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) گفت: نديدم احدى را شباهت دارنده تر به رسول خدا از حضرت فاطمه (عليهاالسلام) و آن حضرت وقتى كه بر رسول خدا داخل مى شد، پيغمبر برمى خاست و مى بوسيد فاطمه را و او را به جاى خودش مى نشاند. لمعة البيضاء: 45، ينابيع المودّة: 2/ 55 ح 30.

اى خاك راه گشته عبير از عبور تو- در اهتزاز و وجد زمين از سرور تو ] تا در مسجد نزد ابوبكر رسيد.

خوب گفته:

اى دختر رسول خداوند عالمين بر عرصه ى تجلى نور تو آفرين
اى گوهر يگانه ندانم چه مظهرى از صنع كردگار بود جلوه ات يقين
هر كس كه ديد طرز خراميدن تو را گفتا كه نيست جز روش ختم مرسلين

و ابوبكر در ميان مهاجر و انصار نشسته بود، پس پرده سفيدى در پيش روى آن حضرت زدند، در پس پرده نشست و ناله ى جانسوزى كشيد [ چون كرد صدا به ناله و آه بلند- آتش به تمام جمله ى ذرّات فكند چون خلق شنيدند خروش زهرا- با آه و فغان او، هم آواز شدند ] كه خروش از مردم برخاست و صداى گريه و زارى بلند شد.

پس لحظه اى صبر كرد كه صدا فرونشست و شروع كرد به حمد و ثناى الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى. دوباره مردم به خروش آمدند و جزع و ناله نمودند و زار زار بگريستند. [ ] خون شد از ناله ى زارش، جگر دشمن و دوست- سوخت بر حال فكارش، دل بيگانه و خويش خواند آيات الهى، پى ارشاد ولى- نشد ارشاد ز اعجاز وى آن كافر كيش حضرت صدّيقه سكوت فرمود تا گريه و زارى مردم فرونشست پس شروع فرمود به اين خطبه:

«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى ما اَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلى ما اَلْهَمَ وَالثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمومِ نِعَمٍ ابْتَدأها وَ سُبُوغِ الاءِ اَسْداها وَ تَمامِ نِعَمٍ والاها، جَمَّ عَنِ الْإحْصا عَدَدُها وَ نَأىَ عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها...» «چون خطبه آن حضرت خيلى طولانى است و قريب به دو جزو است و اين مختصر گنجايش آن را ندارد، لذا اكتفا مى كنيم به آن مقدارى كه راجع به غصب فدك است [ لم انسها إذا قبلت فى نسوة- من قومها يروى مدامعها المسلا و تنفّست سعداً و نادت ايّها- الانصار يا اهل الحمامة والكلا أترون يا نجب الرّجال و أنتم- أنصارنا و حماتنا ان نخذلا مالى و لا لدعىّ تيّم ادّعى-ارثى و ضل مكذباً و مبدّلاً أعليه قَد نزّل الكتاب مبلّغا- حكم الفرائض اَم علينا نزلا اَم خصَّه المبعوث منه بعلم ما-اخفاه عنّاكى نضلّ و نَجهلا اَم اَنزلت اىٌ بِمنعى ارثه- قد كان يخفيه النّبى اذا تلا ام كان فى حكم النّبى و شرعه- ننقصُ فتمّته القوّى المكملا ام كان دينى غير دين ابى فلا- ميراث لى منه و ليس له و لا بحرالعلوم رحمه اللَّه ] «... وَ اَنْتُمْ تَزْعَمُونَ اَن لا اِرْثَ لَنا أفحُكْمَ الْجاهِليَّةِ تَبْغُونَ؟ وَ مَنْْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ؟ [ اشاره به كلام خداوند متعال در سوره ى مائده: 50. ] اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، (قَدْ) تَجَلّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّى اِبْنَتُهُ.

اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ ءَاُغْلَبُ عَلى اِرْثِهِ؟!

يَابْنَ اَبى قُحافَةَ! اَفى كِتابِ اللَّهِ اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لا اَرِثَ اَبى؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً!! [ اشاره به كلام خداوند متعال در سوره ى مريم: 27. ] اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذتُموهُ وَرآءَ ظُهُورِكُمْ اِذْ يَقُولُ: وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ؟! [ آيا پيامبران الهى ارث مى گذارند؟ در اين خطبه شريفه پنج آيه از آيات قرآنى ذكر شده و گفتگوهاى بسيار و ردّ و ايرادهاى بى شمار از علماء عامّه و خاصّه در آنها واقع شده است.

علماء اماميّه استدلال فرموده اند به اين آيات بر اينكه وارث انبياء، از انبياء ارث مى برده اند و علماء عامّه جوابهائى از آنها داده اند و مى گويند: مراد از ارث، مال نيست بلكه علم است. به نظر رسيد كه بعضى از آنها را با فى الجمله توضيحى ذكر نمايد.

اوّل: آيه ى شريفه «وَ وَرثَ سليمانُ داود» مى باشد. من باب مقدّمه، ماقبل و مابعد آيه را ذكر مى كنيم، زيرا كه بعضى از ايرادها و جوابها مربوط به ماقبل و مابعد است.

(وَ لَقَدْ آتينا داود و سليمان علماً و قالا: الحمد للّه الذّى فضّلنا على كثير من عباده المؤمنين- و ورث سليمان داود و قال: يا ايّها الناس عُلِّمنا منطق الطّير و اوتينا من كلّ شى ء انّ هذا لَهُو الفضل المبين- وَ حُشر سليمان جنودَه من الجنّ والإنس والطير فهم يوزعون) نمل: 15- 17.

سيّد مرتضى در «شافى» مى فرمايد: متبادر از ارث مال است، به جهت فهم عرف زيرا كه اگر بگويند: زيد، وارث عمرو است، عرف مى فهمد كه اموال عمرو، منتقل مى شود به زيد.

قاضى القضاة در «مغنى» مى گويد: مراد به ميراث، علم است به قرينه ى «وَ علّمنا منطق الطّير».

ابن ابى الحديد مى گويد: مراد علم است به همين قرينه و صدر آيه كه «و لَقَد اتينا داود و سليمان علماً» باشد.

فخر رازى هم تأييد همين معنا را مى كند و مى گويد: اگر آيه چنين بود، «ورث سليمان داود ماله» معنائى نبود براى آيه ى «يا ايّها النّاس علّمنا منطق الطّير». به خلاف آنكه اگر به جاى «ماله»، «عِلْمه» بود معنا خوب مى شد. به علاوه آنكه، «اِنّ هذا لهو الفضل المبين» مناسب با علم است نه با مال، و به علاوه «وَ حُشِر لسليمان جنوده...»، از نتايج علم است نه مال.

باز فخر رازى مى گويد: ممكن است كه هم مال و هم علم باشد معاً، ولى مال باطل است به دليل «نحنُ معاشر الانبياء لا نوّرث» يعنى مخصّص عموم است. تفسير كبير فخر رازى: 24: 160. اينها تمام آن چيزهائى است كه گفته اند.

سيّد مرتضى عليه الرّحمة مى فرمايد: كه ممتنع نيست كه مراد از ارث، مال باشد فقء پس از آن بگويد: «وَ علّمنا منطق الطّير» و اشاره كند به «فضل مبين» به سوى مال و علم و قوله تعالى: «و اوتينا من كلّ شى ء» احتمال مال و علم هر دو مى رود، پس مختصر نشد به علم. و بعضى از فضلا تأييد سيّد مرتضى رحمه اللَّه كرده و ردّ بر فخر رازى و گفته: قول فخر رازى سنّى بر آن است كه: «وَ عُلِّمنا منطق الطّير» عطف تفسير باشد از براى «وَرثَ». و شكى نيست كه تأسيس، اولى از تأكيد است.

باز سيّد مرتضى رحمه اللَّه مى فرمايد: اگر مسلّم بداريم ميراث را به خصوص علم، مانعى ندارد كه به ظهور ميراث مال باشد و به اين نحو از استدلال، علم باشد به جهت آنكه رفع يد از ظهور مى كنيم به اندازه ى قرينه و قرينه نفى مال نمى كند. (شافى: 411) بعضى از فضلا مى گويند: خداوند حقّ را به زبان فخر رازى جارى كرده كه گفت: مال و علم، هر دو ممكن است و مال باطل است به جهت حديث «نحن معاشر الانبياء لا نوّرث»، زيرا كه حديث مخصّص نمى تواند بود. و باز مى فرمايد: كلام رازى مبنى است بر اين كه معطوف كه «و عُلّمنا» باشد در معطوف عليه كه «وَ وَرَثَ» باشد. بنابراين فخر رازى در «و اوتينا من كلّ شى ء» چه مى گويد، داخل كدام معطوف است؟ باز مى فرمايد: «اِنَّ هذا لهو الفضل المُبين»، اگر اشاره باشد به علم و مال، اقرب است تا آنكه اشاره باشد به «اوتينا من كلّ شى ء». و امّا «وَ حُشِرَ لسليمان جنوده» قرينه ى بر مال است زيرا كه جنّ و انس و طير از براى داود نبوده تا اينكه سليمان ارث ببرد، بلكه عطيه بود و اهدائى از جانب پروردگار به جهت سليمان. پس ظاهر شد از آنچه گفتيم كه انبياء، هم مال ارث مى گذارند و هم علم.

اما كلام ابى بكر كه مى گويد: «نحن معاشر الانبياء لا نورّث»، ابن ابى الحديد در چهار موضع كتابش اشاره مى كند كه راوى اين حديث فقط ابوبكر، تنهاست:

اوّل: در ذيل حديث اباهريره كه مى گويد: پيغمبر فرمود: «لا يقسم ورثتى ديناراً و لا درهماً، ما تركت بَعد نفقة نسائى و مؤنة عيالى فهو صدقه» ابن ابى الحديد مى گويد: اين حديث غريبى است كه ابى هريره نقل كرده، به جهت آنكه مشهور است، حديث ارث نبردن را هيچ كس نقل نكرده است مگر ابوبكر تنها.

دوم: در جاى ديگر مى گويد: «و هذا ايضاً مشكل لأنّ اكثر الرّوايات انّه لَمْ يَرْوِ هذا الخبر الّا ابوبكر وَحْدَه».

سوم: در قبول خبر واحد مى گويد: «و احتَجّوا بِقَول الصَّحابَة رِوايَة ابى بكر وَحْدَه «نَحْنُ معاشر الانبياء لا نوّرث».

چهارم: مى گويد: راست گفته است سيّد مرتضى كه مى گويد: اين خبر را احدى روايت نكرده مگر ابوبكر تنها.

حال ملاحظه فرمائيد با وجود اين كه خبر را به اعتراف خودشان، فقط ابوبكر ذكر كرده و با وجود آنكه ابوبكر به اعتبارى مدّعى بوده زيرا كه اگر ارث نباشد و صدقه باشد، جايز است براى ابوبكر اخذ و تصرّف و تملّك آن به عنوان صدقه، مع ذلك كلّه، چگونه مى شود كه مخصّص باشد؟! علاوه بر اينكه سيّد مرتضى مى فرمايد: ظاهر قرآن، مفيد علم است و خبر واحد مفيد ظنّ است و رفع يد از علم نمى شود به واسطه ى ظنّ.

امّا آيه دوّم ظهور آن در مال اظهر است و مقدّمةً ماقبل و مابعد آن را ذكر مى كنيم:

قالَ اللّه تعالى: (و انّى خِفْتُ الموالىّ مِنْ ورائى و كانت امرأتى عاقراً، فَهَبْ لى من لَدُنك وليّاً- يرثُنى و يرثُ مِنْ آل يعقوب، واجْعَلهُ ربّ رضيّاً). مريم: 5- 6.

سيّد مرتضى رحمه اللَّه مى فرمايد: مراد به موالى، پسر عمّ هاى زكريّا هستند و زكريّا مى ترسيد كه مال او به پسر عمّ هاى او برسد و صرف در معصيت كنند چنانچه طريقه ى آنها اين بود. از اين جهت سؤال كرد كه خداوند اولادى به او عطا فرمايد كه مال او را ببرد و صرف در رضاى خدا و خيرات كند و اگر علم بوده باشد، خوفى تصوّر نمى شد به جهت زكريّا. و به علاوه در ذيل آيه دارد: «واجْعَلُهْ ربّ رضيّا»، و اگر چنانچه ميراث علم و نبوّت باشد، تقييد به «رضيّاً» لغو خواهد بود زيرا كه خداوند نبوّت را به غير «رضىّ» عطا نمى فرمايد به خلاف مال. مگر نمى بينى كه خوب نيست كسى بگويد: اللّهم ابَعَثْ نبيّاً واجعَلْهُ عاقلا!! زيرا كه قيد «عقل» لغو مى شود، به خلاف آنكه اگر بگويد: اللّهم هَبْ لى ولداً عاقلاً يرثنى. و اينها علاوه بر ظهور، تبادر لفظ است در مال.

بعضى از علماء عامّه مى گويند: كه ممكن است مراد علم باشد و زكريّا مى ترسيد كه ولى او مردم را از راه علم به ضلالت بياندازد، از اين جهت دعا كرد.

سيّد مرتضى رحمه اللَّه جواب از اين ايراد به اين طور داده اند كه مراد از علم، يا كتب علم است مجازاً، يا علمى است كه بر نبى واجب است به مردم برساند، يا غير آن از علوم ديگر مثل علم عواقب.

امّا اوّلى، راجع به مال است. و امّا دومى، نبى نبايد بترسد از وصول آن به پسر عمّ هاى خود به جهت آنكه آنها هم از جمله امّت هستند. و امّا سومى، پس به يد خود زكريّا مى باشد، اگر خائف بود از بنى اعمام تعليم آنها نمى فرمود.

ابن ابى الحديد مى گويد: اگر شما مى گوئيد، اگر مى ترسيد قسم سوم علم را، تعليم آنها نمى كرد به جهت آنكه از علومى نيست كه تعليمش واجب باشد، در مال هم همين قسم را مى گوئيم كه اگر زكريّا از مالش مى ترسيد، خوب بود خودش صدقه بدهد.

بعضى از فضلا جواب داده اند كه: در دادن مال، احتمال مى رفت كه بعد محتاج شود و براى آن تحصيلش ممكن نباشد و امّا در تعليم نكردن علم ضررى وارد نبود. اگر كسى بگويد: «وَ يرث مِنْ آل يعقوب» ظهور در ميراث علم دارد.

جواب گوئيم: اوّلاً: تسليم نداريم و مى گوئيم تبعيض است. يعنى ارث ببرد از بعض آل يعقوب، و اين مطلب ممكن است در مال. و ثانياً: بر فرض تسليم، ضررى به استدلال نمى زند، زيرا كه ما مى خواهيم بگوئيم آيه دلالت بر ميراث مال دارد نه اينكه بخواهيم بگوئيم مجازاً هم در علم استعمال نمى شود.

امّا استدلال به سه آيه ديگر كه ظاهر است: زيرا كه عموم آنها دلالت دارد بر اينكه هر كسى ميراث مى گذارد، خواه پيغمبر و خواه غير پيغمبر و حديث سابق هم مخصّص نمى تواند بود، هم چنانچه گفتيم واللّه العالم. منه. ] و َ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحيى بْنِ زَكَرِيّا اِذْ قالَ: رَبِّ فَهَبْ لى مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ. و َ قالَ: وَ اُولُوالارْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّهِ. [ انفال: 75. ] و َ قالَ: يُوصيكُمُ اللَّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَين. [ نساء: 11. ] و َ قالَ: اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبَيْنَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ. [ بقره: 180. ] و َ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حُظوَةَ لى، وَ لا اِرْثَ مِنْ اَبى، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايةٍ اَخْرجَ منها ابى؟! اَمْ هَلْ تَقُولُونَ اَهْلُ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟! أوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبى مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟!.

اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِن اَبى وَابْنِ عَمّى؟!.

فَدَونَكَها مَخطُومَة مَرْحُولَة تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.

فَنِعْمَ الْحَكَمَ اللَّهُ، وَالزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَالْمَوْعِدُ الْقِيمَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ ما يَخْسِرُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَّأٍ مُسْتَقَرٌ [ اشاره به كلام خداوند متعال در سوره ى انعام: 67. ] وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَاْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ [ اشاره به كلام خداوند متعال در سوره ى زمر: 40. ] مُقيمٌ» [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 211، سفينة النجاة: ص 171، بحار: 29/ 220- 235، احتجاج: ص 97- 104، الغدير: 7/ 192، عوالم: 11/ 467- 477، كشف الغمه: 1/ 480- 492 احقاق الحق: 10/ 296- 305. ] «و شما گمان مى كنيد ما را ارثى نيست؟ آيا به سنت جاهليّت مى رويد و دين جاهليّت طلب مى كنيد؟ كيست بهتر از خداى از براى حكم آنان كه به خدا يقين دارند؟ آيا نمى دانيد ما ارث داريم؟ همانا مى دانيد، آشكارا شد براى ما مانند آفتاب چاشت گاه.

هان اى مسلمانان! من فاطمه دختر پيغمبرم، آيا من مغلوب شوم در اخذ ارث خويش و ديگران ارث مرا با خود دارند؟!

اى پسر ابوقحافه! آيا در كتاب خدا مسطور است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدر خود ارث نبرم؟!

عظيم و عجيب حكمى آورده اى؟ آيا دانسته و فهميده قرآن را متروك ساختيد و از پس پشت انداختيد؟ شما حجّت مى تراشيد كه انبياء ارث نمى گذارند، فراموش كرديد كه در قرآن مى فرمايد: «و وَرِثَ سليمان داود» يعنى: ارث برد سليمان از داود. و در قصّه ى يحيى بن زكريّا مى فرمايد كه: زكريّا عرض كرد: الهى مرا فرزندى ببخش كه از من ارث ببرد و نيز از آل يعقوب خدا اخذ ميراث كند. و نيز در قرآن كريم مسطور است كه خداوند وصيت مى كند شما را در حق اولاد شما كه بهره ى پسر مساوى دو دختر است، و همچنان فرموده است: اگر ترك نمائيد مالى، وصيّت براى والدين و خويشاوندان به طور معروف سزاوارتر است بر پرهيزكاران. و گمان مى كند كه حظّى و نصيبى از براى من نيست و ارثى از پدر نمى برم و رحم و قرابت با پدرم ندارم؟! آيا مخصوص كرده است خداوند شما را به آيتى از آيات كه ارث ببريد و ارث بگذاريد و پدر مرا از اين آيت بيرون كرده است؟!

آيا مى گوئيد: اهل دو ملّت از يكديگر ميراث نمى برند و من و پدرم از اهل ملّت واحده نيستيم؟! آيا پدرم مسلمان است و من كافرم (كه) ميراث مسلمان به كافر نمى رسد؟! آيا شما داناتريد بخصوص و عموم قرآن از پدر من و پسر عمّ من؟!

اكنون اين فدك و اين خلافت، شترى را ماند كه مهار كرده ايد و پالان بر آن نهاده ايد بى دافعى و مانعى، لكن ملاقات كند تو را روز حشر تو، آنگاه خداوند حاكم است و زعيم و غريم [ غريم: طلبكار و بستانكار. ] محمّد است و موعد قيامت!

آنجا خسران و زيان شما آشكار مى شود و سخت پشيمان مى شويد و پشيمانى سود نمى دهد و از براى هر چيزى وقتى است، زود باشد كه