شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۲۲ -


در اين صورت است بر اعمال صالح بسود دنيا و آخرت خواهد بود. و اين موضوع به تجربه رسيده كه سود اندك با مراعات تقوى هزار مرتبه بركتش بيشتر از سود و بهره زيادى است كه بدون تقوى بدست مى آيد.

متن: والنهى عن شرب الخمر تنزيها من الرجس شرح: خداى متعال نهى از شرب خمر را براى پاكى از پليدى قرار داد.

در اين فراز صديقه طاهر «ع» اشاره باين آيه مى فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون. انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغضاء فى الخمر والميسر ويصدكم عن ذكرالله و عن الصلوة فهل انتم منتهون» [ مائده /91-90.] «اى كسانيكه ايمان آوردايد حقيقت اين است كه مى خوارى و قمار و بت هائى كه براى پرستش نصب مى شود و قرعه با تيرها پليدى و از عمل شيطان است پس از آن پليدى دورى كنيد، باشد كه رستگار شويد. فقط غرض شيطان از اينكارها آنست كه ميان شما با مى خوارى و قمار كردن دشمنى و كينه دراندازد و شما را از ياد خدا و نماز بازدارد، آيا با اين همه ابلاغ شما خوددارى خواهيدكرد!؟...» مراد از رجس پليدى معنوى است و آنچه كه از مضرات مشروب الكلى بروح و جسم در تمام مجامع علمى باثبات رسيده ما را از بحث در اين مورد بى نياز مى كند.

نكته اى كه بايد توجه داشت اين است كه در آيه ى شريفه مرادف خمر، ميسر و انصاب و ازلام ذكر شده ولى خبر را فقط براى خمر آرده و فرمود «فاجتنبوه...» شايد براى آنست كه شراب ام الخبائث است و بقيه حرمتشان از باب مرادف، خمر از موارد ابلاغ جميل و تاكيد فوق العاده براى نزاهت و پاكى روح و جسم است.

متن: واجتناب القذف حجابا من اللعنة شرح: خداى متعال دورى جستن از نسبت زنا (به زن عفيف) را حجاب و مانعى از لعنت دنيا و آخرت قرار داد.

شريكة القرآن در اين فراز به اين آيه ى شريفه اشاره مى فرمايد:

«ان الذين يرمون المحصنات النافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا والآخرة ولهم عذاب عظيم» [ نور /23.] «براستى افرادى كه زنهاى عفيف و غافل از معصيت و با ايمان را بزنا تهمت مى زنند در دنيا و آخرت مورد لعنت واقع شده و بر آنان عذاب دردناك است...» در اين آيه مى بينيم كه خداى متعال «قذف محصنه» را بسيار مورد اهميت قرار داده تا جائيكه معلوم نيست معصيتى را تا اين درجه از اهميت قرار داده باشد چه اينكه آنان را در دنيا و آخرت ملعون و بعذاب دردناك بيم داده است. شايد انگيزه ى اين همه تهديد بدو جهت باشد.

1-آبرو و حيثيت شخص آبرودار حائز درجه ى اعلاى اهميت است. زيرا قرآن كريم از قول مريم عليهاسلام نقل مى كند وقتى كه خود را در معرض چنين تهمتى مى بيند از جان و دل آرزوى مرگ مى كند: «يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا» [ مريم /23.] اى كاش! قبل از اين جريان مرده بودم و از خاطره ها بكلى محو و فراموش مى گريدم...

ضربه روحى تهمت و افتراء آنچنان كارى است، كه مانند مريم عليهاسلام كه به تصديق قرآن «صديقه» است از تحمل آن اظهار ناتوانى و آرزوى مرگ مى كند. بنابراين زن يا مرد آبرودار و داراى شخصيت را لكه دار نمودن چندين بار از كشتن بدتر است. زيرا اين تهمت و لكه نه فقط دامن متهم را فرا مى گيرد، بلكه آبروى اقرباء و خويشاوندان را نيز لكه دار مى سازد و بهيچ وجه قابل تدارك نيست بويژه در جامعه كنونى كه عموما فاقد فرهنگ اصيل اسلام مى باشند. روى اين جهت است كه در زيارت حضرت رضا عليه السلام وارد شده «قتل الله من قتلك بالايدى والالسن» خدا لعنت كسى را كه شما را با دستها و زبانها كشتند...

2- در اسلام به كانون خانواده كه زمينه ى رشد انسانها است توجه خاص شده و بايد محيط خانواده گرم و سرشار از حسن اعتماد باشد چنين تهمتها اساس يك خانواده را از هم مى پاشد و سوءظن ايجاد مى نمايد و در نتيجه حسن تفاهم و صميميت از كانون خانواده رخت بربسته و محيط گرم خانواده بمركز كينه و عداوت تبديل مى شود.

گرچه در آيه ى شريفه از تهمت به «رمى» و در خطبه به «قذف» تعبير مى كند ولى اشاره بهمين آيه ى شريفه است. بجاست اينك به تناسب مقام مختصرى را كه مناسب اين شرح است در پيرامون «قذف» بيان داريم:

1- قذف، عبارت از تهمت زدن بكسى بزنا و يا لواط بشرط آنكه با لفظ صريح و تهمت زننده معناى لفظ را بداند و يا آگاهى بگويد. اگرچه كسى كه مورد تهمت قرار مى گيرد معناى آنرا نداند و چه مرد باشد چه زن.

2- قذف فقط در مورد زنا يا لواط و مساحقه [ مساحقه هم جنس بازى با زنان.] تحقق مى يابد. واما تهمت كفر و مشروب خوارى حد ندارد و بايد تعزير شود.

3- در كسيكه تهمت زده مى شود شرط است كه آزاد و مسلمان و بالغ باشد، و در غير اين شرائط تعزير ثابت مى شود.

4- حد قذف حق الناس است بايد كسى كه مورد تهمت واقع مى شود از حاكم شرع مطالبه نمايد، و حد قذف با توبه ساقط نمى شود مگر قبل از آنكه تهمت قذف بمرحله اثبات برسد شخص متهم عفو نمايد. و اگر با بينه شرعى تهمت ثابت شد عفو متهم اثرى نخواهد داشت.

متن: وترك السرقة ايجابا للعفة شرح: خداى سبحان ترك دزدى را براى عفت نفس و نگهدارى از طمع بمال مردم قرار داد.

اين قسمت ناظر به آيه ى شريفه است: «والسارق والسارقه فاقطعوا ايديها جزاء بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم» [ مائده /38.] «دست هاى دزد چه زن و يا مرد را قطع نمائيد تا كيفر آنچه كه با عمل خود بدست مى آوردند به بينند و عقوبت الهى را بچشند چه اينكه خدا قادر و حكيم است...» زيرا دستى كه واجد امانت و عفت شد ارزش بسيار سنگينى دارد اما وقتى كه خيانت كرد ديگر كرامت و ارزشى ندارد چه اينكه از حدود خود تجاوز نموده است، ابوالعلاء معرى از سيد مرتضى علم الهدى (قده) فلسفه اين حكم قرآنى را بدينسان سؤال مى كند:

يد بخميس ميئن عسجد اوديت   ما بالها قطعت فى ربع دينار!

دستى كه پانصد دينار طلا ديه آن است چرا به خاطر يك چهارم دينار بايد بريده شود!؟ سيد مرتضى قده چنين جواب مى دهد:

عز الامانة اءلاها، وارخصها   ذل الخيانة، فافهم حكمة البادى

[ فاطمه الزهراء من المهد الى اللحد صفحه 408.] .

آنچه كه به دست عزت بخشيده امانت است و ذلت خيانت است كه او را از ارزش انداخته پس حكمت الهى را بدان!

پس سرقت عفت را از دست سلب مى كند و ترس سرقت موجب بقا و عظمت و امانت مى گردد. به مناسبت مقام مسائلى در اين باب مطرح مى شود:

1- اگر دزدى در نزد حاكم شرع دو مرتبه اقرار بدزدى كرد و يا دو شاهد عادل شهادت دادند بايد از دست راست چهار انگشت او را بريد و انگشت ابهام را باقى گذاشت.

2- نصابى كه موجب قطع است بنابر مشهور چهار دينار طلاى خالص و يا باندازه قيمت چهار دينار باشد. بعضى از اجله فقهاى عصر فرموده اند كه نصاب قطع خمس دينار است.

3- دزدى بايد مخفيانه باشد نه علنى و نيز خودش بالمباشره بردارد نه ديگرى باو امر كند و نه با مشاركت ديگرى دزدى نمايد مگر اينكه دزدى هريك باندازه نصاب باشد.

4- اصحاب ما شرط نموده اند كه بايد برداشتن مال از حرز باشد و مراد از حرز يعنى مال در جائى محفوظ باشد و بجز مالك كسى را حق ورود بآنجا نباشد.

مفهوم «حرز» شرعا بيان نشده پس در اينصورت بايد به بينيم در عرف به چه چيز گفته مى شود. ازاينجا اهميت احترام اموال مردم از نظر اسلام معلوم مى شود كه چقدر مسلمانان بايد نسبت باموال همديگر با ديده احتياط بنگرند.

متن: والتنزه عن اكل اموال الايتام والاستثار بفيئهم اجارة من الظلم [ اين قسمت در كتاب «كشف الغمه» اضافه شده است (فاطمه الزهراء من المهد الى اللحد ص 408).] شرح: دورى جستن از خوردن اموال يتيمان و اختصاص غنايم به خود آنان را براى حفظ از ظلم به آنان قرار داده است.

در اين قسمت اشاره باين آيه شريفه است:

«وابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشد فادفعوا اليهم اموالهم ولا تاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبروا» [ نساء /6.] «يتيمان را تا وقت بلوغ و صلاحيت ازدواج امتحان نمائيد اگر در اين مدت از آنان رشد نگهدارى مال را دريافتيد آنگاه مال آنان را بخودشان رد نمائيد و اموال آنان را از راه اسراف و حق العمل كارى و يا از ترس اينكه بزرگ شده و خود صلاحيت تصرف را پيدا كنند در خوردن اموال آنان پيش دستى ننمائيد...» خوردن مال يتيم هرچند يكى از مهمتربن اقسام ظلم و بيدادگرى است ولى اينگونه بيدادگرى امتيازى دارد زيرا يتيم از دفاع خود و مالش عاجز و بلادفاع است. ظلم بچنين فردى در نزد هر فردى كه فطرت اصلى خود را از دست نداده و مسخ نشده محكوم است و كمال بى انصافى وددمنشى است. و روى همين اساس خداى متعال از عاقبت وخيم اين بيدادگرى ترسانده و مى فرمايد: «ان الذين ياكلون اموال اليتامى انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» [ نساء /10.] «براستى كسانيكه اموال يتيمان را مى خورند شكمهاشان را از آتش دوزخ پر مى كنند و بزودى گرفتار شعله هاى دوزخ خواهد شد...

ميان اكل و استيثار فرق است. اكل مفهوم وسيع تر از استيثار دارد زيرا اولى شامل چيزهائى مى شود كه خود يتيم در خوردن شريك است بخلاف استيثار كه فقط خوردن خود و بريدن دست يتيم از مال خودش اطلاق مى شود.

متن: وعدل الحكام ايناسا للرعية [ اين فراز هم در كشف الغمه اضافه شده است.] شرح: دادگرى و عدالت در واليان امور را موجب انس و با محبت شدن رعيت قرار داد.

اين فراز از جمله پربارترين سخنان آن حضرت است كه يادگار نبوت ثابت مى كند كه بضعه رسول «ص» و نشانگر استجابت دعاى آن بزرگوار درباره ى اهل بيت خود هست كه فرمود:

«اللهم اعطهم فهمى وحكمى» [ كافى كتاب الحجة.] «بارالها! به اهل بيت من فهم و قضاوت مخصوص بمن را ارزانى فرما.» اين سخن راجع بآئين مملكت دارى است و اين فراز بمنزله صغراى قياسى است كه ترتيب آن چنين است:

«العدل ايناس للرعيه، وكل ايناس للرعية مصلح لدولة فالعدل مصلح للدلة» «عدالت انگيزه انس و محبت، رعيت است، و هر انس و محبت رعيت صوجب اصلاح دولت است پس عدالت اصلاح كننده ى دولت است.» و اين موضوع يكى از قواعد اساسى مملكت دارى است، زيرا عدل به رعيت همگى راجع بامور دولت است كه امروزه از آن بسياست تعبير مى كنند.

در جهان امروز يكى از امور مسلمه ى حكومتها آنست كه ملى باشد يعنى مطابق درخواست همه طبقات بوده و تحميلى نباشد، و لذا بهترين حكومت را همان حكومت جمهورى تشخيص داده و مى گويند در اين سيستم از حكومت است كه مردم آزادانه با ملاحظه ى سوابق خدمت و فعاليت و لياقت فرد معين، آنرا با شرائط خاص انتخاب مى نمايند كه رئيس قوه مجريه باشد كه در تحت نظارت مجلس شورى كه آن نيز با آگاهى از طرف مردم تعيين شده اند و بايد از متخصصان و آگاهان بسياست و اوضاع مملكت باشند، انجام وظيفه بنمايند. و در حقيقت مرجع قانون گذارى در چنين نظامى لازم خواهد بود.

اما در حكومت اسلامى اكثريت آراء بعنوان پشتوانه ى قوه ى مجريه و رئيس دولت كه عبارت از قوه مجريه است مى باشد. و هرگز اكثريت مردم مرجع براى قانون گذارى نيست و از اين ديدگاه اكثريت مردم از نظر قرآن محكوم است پس بنابراين اگر رئيس قوه مجريه در حكومت اسلامى هرچند همه ى مردم طالب و خواهان وى بوده باشند اگر از آئين الهى تخطى و تجاوز نمايد مشروعيت خود را از دست داده و خود بخود معزول خواهد شد و نياز بخلع ندارد.

فرق اساسى بين حكومت اسلامى و حكومتهاى ديگر در جهان، در اين نكته ى اساسى است كه در نظام حكومتهاى جهان آنچه مطرح است فقط رضايت و خواسته ى اكثريت است و ديگر اينكه آيا خواست اكثريت مطابق قوانين الهى هست يا نه اصلا مطرح نيست.

از اين رو مى بينيم يكى از ژنرالهاى فرانسه كه در جنگ جهانى دوم خدمات شايانى بفرانسه نموده و فرانسه را از يوغ حكومت هيتلرى نجات داد ژنرال دوگل بود پس از پايان جنگ ملت فرانسه بپاداش خدمات و جانفشانى هاى وى او را بسمت رياست جمهورى انتخاب نمود تا اينكه ژنرال فوق با توجه برقص هاى كاملا عريان كه در سينماها و كاباره هاى فرانسه رايج بود و باخلاق و عفت عمومى صدمه مى زد، در طى اعلاميه اى از مردم خواست كه رقاصه ها در هنگام رقص باندازه موضع مخصوص خود را ستر نمايند و آنگاه رقص كنند، اما بمجرد صدور (اين اعلاميه، سيل اعتراضات مردم روانه شد كه ملت ترا انتخاب نمود براى آنكه آنچه خواسته ى آنان مى باشد بدون چون و چرا اجراء كنى!! ژنرال دو گل هم وقتى موقعيت و رياست خود را در خطر ديد با اعتذار از مردم دستور خود را در خصوص پوشاندن موضع خاص پس گرفت. آرى اين است نظريه اكثريت كه به تعبير قرآن «ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» [ اعراف /179.] مى باشند.

پس ديدگاه قرآن به اكثريت غير از آنست كه در حكومت هاى فعلى و سياسى جهان است. اسلام براساس جهان بينى الهى اكثريت را بعنوان وسيله قدرت الهى مى داند كه در مواقع خطر عمومى از آنها كار ساخته و موج خروشانى هستند كه هيچ قدرتى بشرط اتحاد و پايدارى با آنان نمى تواند در برابر آن مقارمت نمايد، نه اينكه اختيار قانون گذارى بدست آنها باشد نه اينكه منتخب مردم بايد در قوانين از رأى اكثريت تبعيت نمايد بلكه درست در جهت مخالف حكومتهاى فعلى كه بايد تابع نظر اكثريت باشند. حال ببنيم كه يادگار نبوت صلوات الله عليها در خصوص خواسته ى رعيت چگونه مى انديشد. او مى فرمايد دادگسترى والى سبب آرامش و رضايت توده ى مردم است. حال اين سؤال پيش مى آيد آرامش مردم چه فائده بملت و دولت دارد؟ جواب اين سؤال را از عهدنامه على «ع» بمالك اشتر نقل مى كنيم:

«وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق واعمها فى العدل واجمعها لرضى الرعيه فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه وان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه. وليس احد من الرعيه اثقل على الوالى موؤنة فى الرخاء واقل معونة له فى البلاء واكره للانصاف واسأل بالالحاف، واقل شكرا عندالاعطاء، وابطا عذرا عندالمنع واضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه وانما عماد الدين و جماع المسلمين، والعدة للاعداء، العامه من الامه فليكن صغوك لهم و ميلك معهم» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 429.] يعنى: «كاريكه از مهمترين كارهاى تو باشد ميانه روى در حق و همگانى بودن عدالت است كه موجب رضايت «رعيت» و عموم مردم است. چه اينكه خشم عمومى رضايت و خشنودى چند تن «اقليت» را پايمال مى سازد، و خشم چند تن «اقليت»، در برابر رضايت عمومى اهميت ندارد، و هيچ كس بر والى (حكمران) سنگين تر از اقليت در هنگام فراخى، و در گرفتارى كم يارى دهنده، و در برابر انصاف و برابرى ناراضى تر، در خواهش پر اصرارتر، و در موقع تقسيم كم سپاس تر و ديرعذر پذيرتر و در سختيها كمتر شكيبا نيست، و فقط ستون دين، و اجتماع مسلمانان و آماده- در مقابل دشمنان عامه مردم و اكثريت آنان مى باشد. پس بدين جهت بايد با آنان همراه بوده و ميل و رغبت تو با آنان باشد.» در اين فراز على «ع» تحليلى بسيار ارزنده اى از بافت اجتماعى و قشرهاى تشكيل دهنده آن ارائه مى دهد كه چگونه بايد زمامدار مواظب رفتار خود بوده و از كدام قشرى در پيشبردن اهداف اجتماع مدد گيرد بر اين اساس امام بافت اجتماع را بر دو دسته اقليت و اكثريت تقسيم نموده و خصلت هاى هر دو گروه و عمل كرد آنانرا بازگو مى كند.

در اين قسمت از عهدنامه مراد از «رعيت» اكثريت هستند كه در برابر آن «خاصه» به تعبير مولى مى باشد. خاصه، همان است كه در اصطلاح فعلى از آن به طبقه ى مرفه و خوش گذران و بى حال و ثروتمند تعبير مى شود چنانكه مراد از عامه در آنها اكثريت زحمت كش است كه ثروت محدود چنان اجازه اى بآنان نمى دهد كه در پى خوشگذرانى باشند و معاش خود را با كسب و كار و جديت اداره مى كنند. امام مى فرمايد در همه ى كارها كه مى خواهى در مملكت اجرا شود بايد با توجه بمقتضاى عدالت و با درنظر گرفتن مصالح اكثريت مردمى كه از چنان زندگى مرفهى برخوردار نيستند باشد. حال بايد چرا رضايت اكثريت را جلب كرد؟ امام خصلت هر دو گروه را با ديدى بسيار ژرف، بيان مى فرمايد:

الف- گروه خاصه «اقليت» در حركت اجتماعى در مواضع خاصى قرار مى گيرند كه آنها عبارت است از:

1- در حالت عادى قشرى هستند كه بر خزانه دولت تحميل مى شوند.

2- انصاف و عدل بر آنان دشوار است زيرا عدالت مخالف منافع شخصى آنان هست.

3- در مصالح شخصى خود بسيار پافشارى و اصرار مى ورزند.

4- در هنگام تقسيم بيت المال كم سپاس هستند چون باندازه ميل به آثان سهميه داده نمى شود.

5- در موقع منع حقوق بخاطر مصالح عاليه مملكتى دير عذر پذيرند و با والى كدورت پيدا مى كنند.

6- و در ناملايمات و حوادث روزگار كم طاقت هستند.

ب- گروه عامه «رعيت» و اكثريت جامعه داراى ويژگى هاى زير مى باشند:

1- آنان پايه هاى دين هستند.

2- اجتماع مسلمانان را آنان تشكيل مى دهند.

ذخيره در برابر هجوم دشمن مى باشند باين معغا كه هميشه همين قشر هستند كه در مقابل دشمن ايستادگى مى كنند. امام با بيان ويژگيهاى هر دو گروه به مالك اشتر تاكيد مى فرمايند كه همواره عامه مردم را در نظر داشته باشد، و در جلب رضايت آنان سعى و كوشش فراوان مبذول دارد و از جبهه گيرى اقليت در هراس نباشد زيرا رضايت عمومى ناخشنودى اقليت را تحت الشعاع قرار داده و بلكه اگر در انديشه ى رضايت اقليت باشد نارضائى عمومى خشنودى يك مشت اقليت را همچون سيل از بين خواهد برد.

در اين قسمت مى بينيم كه امتياز اكثريت از آن جهت است كه بقدرت آنان دين در جامعه عملى مى گردد و پايه هاى دولت اسلامى بر دوش رعيت كه همان اكثريت است، مى باشد و آنان قدرت و ذخيره دولت هستند و در مواقع بحرانى بياريش مى شتابند. پس بايد آرامش خاطر آنان را جلب نمود و آن جز در سايه ى عدل كه مقررات اسلامى تامين كننده ى آنست صورت پذير نيست، و اكثريت جامعه بعنوان اهرمى در تحقق قوانين اسلامى در نظر گرفته شده اند نه از جهت كميت با قطع نظر از كيفيت. چنانكه به كميت بدون كيفيت و فقط بر محور عدد در ملت هاى غربى تكيه شده و همچنانكه اشاره شد اكثريت بدون كيفيت خاص در قرآن تمجيد نشده، بلكه بشدت محكوم شده است:

«ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» [ اعراف /56.] «اى پيامبر آيا گمان دارى اكثريت آنان گوش شنوا دارند و داراى عقل هستند؟ نه اينان مانند چهار پايانى و بلكه گمراهتر از آنها مى باشند...» و در روايت از حضرت هادى صلوات الله عليه وارد شد: «الغوغا قتلة الانبياء» [ امالى شيخ صدوق.] اكثريت ها بودن كه انبياء عليهم السلام را كشتند...

متن: و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبية شرح: خداوند متعال شرك بر خود را حرام كرد تا اينكه در ايمان بخدا اخلاص حاصل شود.

در بخش الهيات به تفصيل در اين مورد بحث شد و گفته شد كه توحيد در اسلام بسيط نيست، بلكه مركب از نفى طاغوت و ايمان بخدا مى باشد و نيز بحث كرديم كه مراد از طاغوت، آنچه در برابر ذات احديت واقع گردد مى باشد، خواه در ذات باشد و خواه در افعال و خواه حكومت در روى زمين.

در اين فراز مى فرمايد: خداى متعال شرك را در تمام ابعادش حرام كرد تا اعتقاد بربوبيت خالص شود و مراد از اخلاص صاف كردن دين است بگونه اى كه شائبه اى از غير خدا در آن نباشد و اين چنين توحيدى ثمربخش است.

در آغاز اين بخش فرمود: «فجعل الايمان تطهيرا لكم من الشرك» در اين فراز از اثر وضعى ايمان كه شرك زدائى باشد، سخن گفت، در خاتمه هم از تحريم تشريعى و قانونى شرك و فلسفه ى اين حكم صحبت مى دارد در اين قسمت اشاره به آيه ى شريفه فرموده «يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم» [ لقمان /13.] اى فرزندم بخدا شريك قرار مده، زيرا بدرستى كه شرك ستم بزرگى است...

متن: فاتقوا الله حق تقاته، ولا تموتن الا وانتم مسلمون، واطيعوا الله فيما امركم به ونهاكم عنه فانه انما يخشى الله من عباده العلماء.

شرح: از خدا پروا داشته باشيد پروائى شايسته مقام الهى، و اجل شما را در نرسد مگر اينكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه امر و نهى فرموده اطاعت كنيد چه اينكه از بندگان خذا فقط دانشمندان هستند كه از ساحت قدس الهى بيمناك هستند.

فاء تفربع در آيه فاتقوالله وكلمه «فانه» در آيه انما يخشى الله من عباده... نيست صديقه طاهره «ع» در مقام اتمام حجت نه بعنوان جزء بودن آيه آورده در اين فراز براى تفريع است يعنى نتيجه گيرى است بدينسان:

حال كه امر در تشريع احكام الهى را در موضوعات مختلف مانند نماز و روزه و حج و حكومت و زمامدارى ما اهل بيت نبوت و مركز وحى و طهارت را شنيديد، پس حق تقوى و خداترسى را بجا آوريد و اجل شما را درك نكند مگر در حالى كه در راه اسلام باشيد، و خدا را در آنچه امر كرده و يا نهى فرموده فرمان بريد زيرا حق تقوى را بجا آوردن ميسر نيست مگر با فرمان بردارى از همه ى احكام در همه ى موضوعات، و گرنه تاريخ بيهوده تكرار خواهد شد كه در قرآن از آن بيم داده:

«افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض. فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب وما الله بغافل عما تعملون» [ بقره /85.] يعنى «آيا به بعضى از كتاب (تورات) ايمان آورده و از بعض ديگر سرباز مى زنيد پس نتيجه اينكار را بدانيد كه جز رسوائى و خوارى و گرفتارى در زندگى دنيا چيزى نيست و در آخرت نيز به بدترين وجه به عذاب الهى گرفتار خواهيد شد، و خدا از آنچه عمل مى كنيد غافل نمى باشد.» چه اينكه دين نظام يك پارچه است كه اگر تبعيض در آن صورت گيرد از بى ايمانى بدتر است و قرآن در اين آيه به اين حقيقت تاكيد مى فرمايد:

«ان الذين يكفرون بالله و رسله يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا! واعتدنا للكافرين عذابا مهينا» [ نساء /150- 151.] «هوشيار باشيد افرادى كه به خدا و رسولش ايمان ندارند مى خواهند بين خدا و پيامبرشان تفرقه ايجاد كنند، مى گويند: به بعضى ايمان داشته و بعضى ديگر را قبول نداريم و مى خواهند ميان ايمان بخدا و رسولش (كه يك واحد جدانشدنى است) راهى براى خود ايجاد كنند. اينان براستى كافر هستند! و براى كافرين عذاب دردناكى فراهم كرده ايم...» پس تبعيض در ايمان بدستورات الهى عين كفر حقيقى است و حق تقوى كه دستور الهى است با حق كفر بهيچ وجه سازگار نيست. آنهم چنين تبعيضى مهم كه امامت ما و فرمان بردارى از ما را نپذيرفته و ديگر دستورات را عمل كنيد اين عين كفر است.

بلكه شما اى صحابى رسول صلى الله عليه و آله كه بايد حائز عالى ترين درجات تقوى را كه مقام و حيثيت مخصوص دانشمندان است باشيد. زيرا پدرم كه معلم كتاب و حكمت و منبع دانش بود درك كرديد و بافتخار صحبت او نائل آمديد، و اينك در ادامه ى آن موفقيت خود و رسالتتان به جهانيان «بلغائه الى الامم» از افراد دانشمند و از قضيه آگاه هستيد [ در عيون الاخبارالرضا«ع» ج 1 ص 315 افراديكه محضر رسول را درك كردند چنين توصيف مى فرمايد: «يدخلون روادا ولا يفترقون الا عن ذواق و يخرجون ادله فقها» مسلمانان به پيامبر «ص» وارد مى شدند در حالى كه طالبان علم و حكمت بودند و ميان آنها تفاوتى نبود جز اينكه بعضى ها بسيار سطحى درك مى كردند و خارج مى شدند از محضرش در حالى كه راهنماى فقها بودند... ] خشيت از بالاتربن مراتب خوف خداست چه اينكه بحكم همين آيه خشيت ناشى از درك عظمت الهى است پس بايد موبمو فرمانهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه از مهمترين آن ولايت و فرمانروائى است بپذيريد و هيچگونه تبعيضى روا نداريد.

اين بخش با اين دلائل روشن و استوار زمينه اى براى احتجاج بعدى است كه بانصار مى فرمايد: «فانى حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان» پس كجائيد، چرا بعد از بيان سرگشته شديد و پس از اعلان كتمان مى كنيد، و پس از اقدام عقب نشينى مى نمائيد و پس از ايمان مشرك شديد!؟