شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۲۰ -


افعال اعضاء و جوارح و در معرض ديد و اطلاع مردم است و بهمين جهت اخلاص را بيشتر استوار مى نمايد. حضرت باقر «ع» از رسول اكرم «ص» نقل مى فرمايد:

«قال الله عز و جل الصوم لى وانا اجزى به». [و افى ج دوم ص 5.] يعنى: «خداى عزوجل فرمود روزه براى من است و من خود پاداش آنرا مى دهم.» سر اين عظمت در اين است كه انسان در روزه خود را آماده مى كند كه از چيزهائى كه در كتابهاى فقه ذكر شده دورى جويد، و فقط علام الغيوب از آن آگاه است. برخلاف سائر عبادات كه آنها در معرض ديد مردم قرار دارند. و معناى اينكه «خودم پاداشش را مى دهم» كنايه از اهتمام و بزرگداشت اين عمل است، زيرا هر عملى كه مورد توجه زياد و اهتمام شخص باشد خود بالمباشره آنرا انجام مى دهد.

متن: والحج تشييدا للدين.

شرح: خداى متعال حج را براى استوارى دين قرار داد.

حج در لغت بمعناى قصد و در اصطلاح شرع عبارت از اعمال مخصوصى است كه در امكنه و مشاعر خاص انجام مى گيرد. و اين عبارت از بزرگترين عبادتهاى دين مقدس اسلام و داراى چند بعد است: بعد فردى و بعد اجتماعى سياسى و بعد فرهنگى كه در هر سال مسلمانان از نقاط مختلف جهان در آن مهبط وحى گرد هم آمده و كنگره بزرگى را تشكيل داده و از مصالح مسلمانان پاسدارى نمايند.

يادگار نبوت در اين فراز اشاره به آيه شريفه مى فرمايد:

«واذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم». [ حج /27 و 28.] «اى پيامبر اعلان عمومى حج را صادر كن تا مردم چه پياده و يا سواره از مسافتهاى بسيار دور در آنجا گرد هم آيند و مصالح و منافع خود را بطور مستقيم رسيدگى و نظارت نمايند...».

اما از نظر بعد فردى حج موجب اصلاح است كه در گذشته گفتيم رفع تكبر و خودبينى و پى بردن آدمى به كوچكى و ناچيزى خود و پيدايش حالت تسليم در برابر فرمانهاى الهى است. على عليه السلام در خطبه قاصعه باين حقيقت تاكيد مى فرمايد:

«الا ترون ان الله سبحانه اختبروا الاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذا العالم باحجار لاتضر ولا تنفع ولا تبصر ولا تسمع فجعلها بيته الحرام الذى جعله للناس قياما ثم وضعه باوعر بقاع الارض...» «آيا نمى نگريد كه ذات اقدس الهى از زمان آدم پيشينيان را تا آيندگان با سنگهائى كه نه ضرر مى تواند بزند و نه نفعى را عايد مى سازد و نه مى بيند و نه مى شنود بمقام امتحان آورد. و آنجا را مركز قيام مردم قرار داد سپس آنرا در سنگلاخ ترين نقطه ى زمين و بى حاصل ترين و در تنگناى كوههاى سخت و شن زار كه حركت در آن به دشوارى انجام مى گيرد و چشمه هاى سست جوش و آباديهاى بى آب و علف كه چهار پايان در آن قادر بزندگى نيستند قرار داد.

آنگاه آدم عليه السلام و فرزندان وى را فرمان داد كه آهنگ آنجا كنند كه در اثر اين مسافرتها كه به مركز اقتصادى و تجارى تبديل شد و هدف و نهايت سير مسافرتها گرديد كه از صحراهاى بى آب و علف و نقاط بسيار دور و زمينهاى ناهموار و ميان كوهها و جزاير درياها آهنگ آنجا مى نمايند. تا مردم نشانه هاى خود را در سعى و طواف با ذلت به حركت درآورد و در اطراف خانه خدا تهليل [ تهليل: لا اله الا الله گفتن.] گويان با موهاى ژوليده و گرد گرفته و جامه ها را پشت سر انداخته و موهاى اصلاح نشده و چهره هاى نابسامان بچرخند. با چنين عملى خدا آزمايش سختى نمود تا در انسان شايستگى نزول رحمتش پيدا شده و نيل به بهشت جاويدان فراهم گردد...» [ نهج البلاغه صبحى صالح صفحه 292.] و اما از نظر بعد سياسى و فرهنگى، هشام بن الحكم از امام صادق عليه السلام فلسفه حج را سئوال مى كند و امام در جواب به علت اجتماعى و سياسى و فرهنگى حج اشاره مى فرمايد:

«فقلت له جعلت فداك، ما العلة التى من اجلها كلف الله العباد الحج والطواف بالبيت؟ فقال ان الله خلق الخلق- الى ان قال- وامرهم بما يكون من امر الطاعة فى الدين و مصلحتهم من امر دنياهم فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب ليتعارفوا و لينزع كل قوم من التجارات من بلد الى بلد ولينفع بذلك المكادى والجمال لتعرف اثار رسول الله صلى الله عليه و آله و تعرف اخباره و يذكر ولا ينسى ولو كان كل قوم انما يتكلون على بلادهم وما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت اعجلب والارباح و عميت الاخبار ولم تقفوا على ذلك وذلك عله الحج...» [و سائل ج 5 كتاب حج ص 9.] يعنى: «هشام گفت از امام پرسيديم چرا خداى متعال مردم را به حج و طواف خانه خود فرمان داد؟ فرمود: براى آنكه مسلمانان از شرق و غرب كشورهاى اسلامى گرد هم آيند و با يك ديگر طرح آشنائى بريزند و از اوضاع و احوال همديگر مطلع شده و هم را يارى نمايند و روابط اقتصادى و تجارتى با همديگر برقرار سازند و از فرآورده هاى همديگر آگاه باشند و ضمنا دارندگان وسائل نقليه سود ببرند و اگر بنا باشد كه اهل هر كشور در داد و ستد فقط بمحدوده كشور خويش اكتفا نمايند و روابط اقتصادى با كشورهاى اسلامى ديگر برقرار نسازند مسلما بنيان اقتصادى آنان متزلزل شده و از بين مى رود و شهرها در اثر انحطاط اقتصادى رو بويرانى نهاده و سرمايه ها نابود مى گردد. و يك اثر مهم فرهنگى و حياتى ديگر آن بازديد و شناسائى آثار پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد و يادآورى سرگذشت آن حضرت و شناخت اخبار وى تا آن آثار از خاطره ها فراموش نگردد. و اگر در حج ارتباط مردم كشورهاى اسلامى با هم صورت نگيرد و از اوضاع هم مطلع نشوند، بكلى در غفلت مانده و مورد تاخت و تاز و هجوم ملل بزرگ! قرار مى گيرد و سرانجام شهرها و سرمايه ها به نابودى كشيده شده و اخبار از همديگر منقطع شده در تاريكى بى خبرى بسر مى برند، اين است علت حج!!» با يك سير اجمالى در مراسم حج كه هم اكنون مسلمانان آنرا بجاى مى آورند چيزيكه بدست انسان مى آيد از اين مسائل حياتى و سازنده و تحرك بخش خبرى نيست و فقط مردم بيك بعد حج كه انجام اعمال خاص است توجه دارند و بس واقعا جاى بسى تاسف است با اينكه در اين عصر وسائل مسافرت سهل گشته سالانه ميليونها مسلمان در آنجا گردهم مى آيند ولى از اين تعاليم حيات بخش سخنى بميان نمى آيد، جمعيت زياد اما ميان تهى است و بفرموده ى قرآن كه درباره ى قوم بنى اسرائيل مى فرمايد:

«بأسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون...» [ حشر /14.] يعنى «بظاهر محكم استوار انسان مى پندارد كه امتى متحد و پرتوان هستند ولى چنين نيست زيرا فكرها و قلبها پراكنده هست و با همديگر يكدل و يك رنگ نيستند چه اينكه ملتى بى خردند...».

متن: والعدل تنسيقا للقلوب.

شرح: خداى متعال عدل و دادگسترى را سبب برابرى قلب ها قرارداد اين جمله و دو جمله بعدى متمم و مكمل يكديگر است و اشاره بدو ركن عظيم اختلافات جوامع بشرى است. اساس و ريشه ى اختلاف در جامعه ى انسانى بر محور دو موضوع دور مى زند:

الف- نابرابرى در توزيع ثروت و موهبتهاى الهى است كه به خاطر عموم بشر آفريده شده و بايد همه از آن بطور عادلانه بهره مند شوند. دراين فراز اشاره بآن است.

ب- اختلاف در عقايد و افكار و عدم اشباع در جواب بحد كافى انگيزه بروز اختلاف فكرى در جامعه مى شود كه فراز بعدى بآن اشاره مى كند «اطاعتنا نظاما للملة...» كه اگر اين دو مسئله اساسى در جامعه بشرى حاصل شود جامعه يكپارچگى خود را حفظ نموده و رشد واقعى و تكاملى خود را ادامه خواهد داد.

اينك به شرح جمله مى پردازيم: اين جمله از جوامع الكلم و نياز به توضيح دارد.

اگر با دقت بيشترى رويدادهاى جنائى مانند سرقت و قتل و بى حرمتى و تجاوز به ناموس و راهزنى و بلكه اساس انقلاب هاى خونين را در تاربخ بشريت بررسى كنيم مى بينيم كه سرمنشاء اصلى فقدان عدالت و وجود نابرابرى ها بويژه در مسئله ثروت كه اختصاص بعده محدود دارد و اكثريت از آن محروم مى باشد و هركس بطور عادلانه از آن برخوردار نيست و بعبارت ديگر منشاء طغيان اكثريت همان خواسته هاى درونى است كه بارها فرياد خواسته خود را از باطن جانش اعلام نموده و فشارها را تحمل كرده و چون فريادرسى نيافته قهرا بصورت انحرافى بيرون زده است. زيرا غرائز و احتياجات مادى بشر حتما بايد از راه مشروع اشباع شود و گرنه بطور مسلم بصورت انحرافى نمودار مى شود و نيز مسلم است اكثريت افراد بشر براساس فطرت اوليه اگر خواسته ها و غرائز مادى و بدنى شان بطور عادلانه تامين بشود اينطور نيست كه باز دست به جنايت و يا خيانت بزند. مولاى متقيان عليه السلام در جواب كسى كه عرض مى كند شما چرا وسعت را در لباس و خوراك بخودتان روا نمى داريد مى فرمايد: «ان الله فرض على ائمة العدول ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كى لايتبيغ بالفقير فقره» [ نهج البلاغه عبده ص 400.] «خداوند بزرگ بر رهبران دادگستر بطور حتمى واجب كرده است بر خود تنگ بگيرند تا نياز تهيدستان آنانرا بهيجان و شورش واندارد...» در اين جمله «يتبيغ بهيجان مى آورد» [ در حديث وارد شده «عليكم بالحجامة لايتبيغ الدم باحدكم فيقتله» لا يتبيغ اى لايتهيج. حجامت را ترك ننمائيد تا خون شما بهيجان نيامده و شما را نكشد. «حراج اللغه».] اشاره به نكته ى مهمى فرموده كه هر چيزى فشار را تا حد معينى تحمل مى كند يعنى همان حد معتدل و طبيعى و اگر از حد گذشت موجب طغيان مى شود مانند گردش خون در رگهاى بدن آدمى حد معين و معتدلى از فشار را دارد كه مايه ى زندگى و نشاط در بدن است اگر فشار از آن اندازه معين گذشت موجب مرگ خواهد شد. بهمين ترتيب خواسته ها و نيازها به افراد جامعه فشار مى آورد اگر آن نيازها با داد و قسط برطرف شد جامعه در آسايش و اعتدال زندگى خواهد كرد و گرنه سرانجام بهيجان و انفجار منجر خواهد شد.

در هر فردى نيازهاى طبيعى مانند خوراك و پوشاك و مسكن و همسر و... موجود است و اگر اين ضرورتها بطور عادلانه از مواهب طبيعى و خدادادى برخوردار شد هيجانها خاموش و گرنه بصورت عقده متراكم و بسان آتش زير خاكستر درآمده و در هر فردى ديريا زود بحد قدرت و توان وى منفجر مى گردد. اگر افرادى عاجز و ناتوان بودند آن عقده ها بصورت انتقاد و بدگوئى و غيبت جلوه مى كند، چنانكه مى بينيم مولا عليه السلام در كلمات قصار ريشه ى بدگوئى و غيبت را عجز و ناتوانى معرفى مى فرمايد «الغيبة جهد العاجز» همه قدرت و توان و عاجز در بدگوئى اوست... و اگر جرئت بيشترى داشت دست به جنايت زده و تا حدى فشار و هيجان داخلى را با اقدام به جنايت تسكين مى دهد. و اگر با سياست و تدبير توأم با شيطنت بود با استفاده از اين عقده ها دست بانقلاب عمومى زده و دمار از روزگار خوشگذرانها كه جز آسايش خود و اطرافيان خود نمى انديشند درمى آورد. و اين است تفسير فرمايش مولاى متقيان كه مى فرمايد «نياز فقير او را بهيجان واندارد». و روى همين انگيزه است كه مولا «ع» در نهج البلاغه در بخش نامه اى بفرماندارش در بصره چنين مى نويسد:

«ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذاالعسل و لباب هذا القمح ولكن هيهات ان يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه ان يغلبى هواى ولعل بالحجاز واليمامه من لاعهدله بالشبع ولا طمع له في القرص» [ نهج البلاغه عبده ص 505.] يعنى «اگر بخواهم راه دستيابى به عسل مصفا و نان مغز گندم را بلد هستم اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد و فزون طلبى مرا وادارد باختيار طعامهاى لذيذ بروم و چه بسا در قلمرو فرمانروائى من در يمامه و حجاز كسى باشد كه هرگز از غذاى معمولى سيرنشده و مدتهاست كه يك قرص نان را بدست نياورده باشد...» آرى رهبر دلسوز بايد سطح زندگى خود را تا حد زندگى فقيرترين مردم پائين آورد؟ چون براى نيازمندان بهترين تسكين آن خواهد بود كه ببيند رهبر بيدارشان با داشتن اختيارات وسيع مانند يكى از فقراء زندگى مى كند و هيچ گونه امتيازى براى خود قاثل نمى شود روى همين جهت قرآن و اسلام از«أثره: استبداد» [ آثره: استبداد و خود محورى و استيثارهم بمعناى استبداد است كه يكى از ويژگيهاى فرمانروايان خودكامه است مثلا فرمانداران خودكامه عثمان، بيت المال را بخود اختصاص داده بودند و اين خودكامگى قهرا بانقلاب و شورش مسلمانان بر عليه عثمان انجاميد. مولاى متقيان «ع» فرمود «استأثر فاساء الاثره» يعنى او «عثمان» استبداد و خودكامگى را به بدترين صورت يعنى سوار كردن بنى اميه و بنى مروان بر گرده مردم عملى كرد. نهج البلاغه عبده ج 2/ 83 در عهدنامه اشتر.] و خودمحورى و مواهب را بخود اختصاص دادن را نهى فرموده و مى فرمايد:

«كى لايكون دولة بين الاغنياء» [ حشر /7.] يعنى تا اينكه زمينه اى پيش نيايد كه ثروت در ميان ثروتمندان دست بدست در گردش باشد و فقراء از آن محروم گردند و تنسيق و تنظيم قلب ها از بين برود.

على عليه السلام در نامه اى بمصريان هنگام فرمانروائى مالك اشتر مى فرمايد: و لكنى آسى ان يلى امر هذا الامة سفهاءها و فجارها فيتخذون مال الله دولا و عباده خولا» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 252.] و لكن من از آن اندوهناكم كه كار رهبرى و امامت اين امت بدست سفيهان و فاجران بيفتد آنگاه مال خدا (بيت المال) كه بايد در مصالح و تامين احتياجات همه مسلمانها توزيع و صرف بشود در ميان خود دست بدست بگردانند و بندگان خدا را استثمار نموده و از آنان برده وار بهره بگيرند.

«و بر همين اساس است كه بمالك اشتر در عهدنامه ى تاكيد مى فرمايد: «اياك والاستئثار بما الناس فيه سواء» «مبادا در چيزهائى كه مردم حق مساوى دارند بخود اختصاص دهى...» پس بنابراين بنا به تعبير صديقه طاهره عليهاسلام براى تنسيق قلبها بايد عدل و قسط را گسترش داد تا سكون و امنيت اجتماعى تامين شده و همه ى افراد از زندگى متوسط بهره مند گردند و اگر مواهب طبيعى و همگانى مخصوص بيك طبقه گرديد و اكثريت جامعه را قشر محروم تشكيل داد و آنان از نعمتها و مواهب ضرورى محروم و در تأمين ضروريات خود و خانواده شان درمانده شدند و يا در توزيع ثرورت تبعيضات ناموزون حكم فرما گرديد تنسيق قلبها بهم خورده احساس تحقير و محروميت عقده هاى روانى توليد خواهد كرد و نارضايتى در سطح اجتماع حاصل خواهد شد و همان منشاء اصلى درگيريها و خونريزيها و انقلابها مى شود.

متن: وطاعتنا نظاما للامه وامامتنا امانأ من الفرقه.

شرح: خداى متعال اطاعت از ما را نظام امت اسلامى و رهبرى ما را سبب ايمنى از پراكندگى قرار داد. در اين دو فراز كه شامل يك مضمون است يادگار نبوت و رسالت نظام امت اسلامى و مصون بودن از پراكندگى را در گرو امامت و پيروى از رهبرى خودشان معرفى فرمود كه دومين اساس در حضظ وحدت اجتماع مى باشد كه هر جامعه اى بايد قطب فكرى داشته باشد تا تمام افكار را بخود جذب و خلاء موجود از اين ناحيه را برطرف كند در اينصورت است كه زمينه اى براى اختلاف فكر باقى نمى ماند.

دراينجا اين سئوال مطرح مى شود كه با بودن قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و رهبريت يك فرد كه با اكثريت آراء انتخاب شده ديگر اختلافى باقى نمى ماند و نظام اسلامى از پراكندگى و هرج و مرج مصون خواهد بود پس بچه دليل نظام امت و امنيت از تفرقه در گرو امامت و رهبرى اهل بيت مى باشد؟ پاسخ اين سئوال را با الهام از يك بيت عربى مى دهيم:

فان النار بالعودين تزكى   و ان الحرب اوله كلام

براستى آتش از دو چوب روشن مى شود و آغاز هر جنگى از سخن آغاز مى شود.

اين شاعر مى گويد اينطور نيست كه جنگها بطور دفعى واقع شده باشند بلكه اگر ريشه يابى كنيم مى بينيم آغاز آن از سخن شروع مى شود بدينسان كه با رد و بدل كردن سخنان ناشايسته كم كم عقده ها و كينه ها بسته شده و سرانجام به يك پيكار خونبار تبديل مى شود. و اگر اين نكته اجتماعى كه در اين بيت عربى تصوير شده بطور گسترده بنگريم خواهيم ديد كه يكى از عوامل موثر در جنگها كه در اثر صف بنديها و تقسيم بندى در اجتماع صورت مى گيرد ريشه ى آن نيز اول بصورت عقيده و سپس به مرور زمان منجر باختلاف در گفتار و سرانجام حوادث خونبار مى شود. بنابراين اگر بخواهيم نظام جامعه محفوظ و از تفرق مصون بوده باشد بايد هم آهنگى در عقايد را فراهم نمود زيرا مهمترين عامل در وحدت و نظام يك اجتماع وحدت فكر و عقيده در آن اجتماع است كه يكپارچگى را حفظ خواهد نمود وگرنه جامعه دير يا زود از هم خواهد پاشيد و جامعه از درون متلاشى خواهد شد. گكرچه ممكن است برمبناى تعصبات جاهلانه بدون تكيه براساس فرهنگى، وحدتى براساس قوميت و امثال آن ايجاد كرد؟ اما هرگز آن وحدت ضامن حفظ بنيان اجتماعى نخواهد بود بلكه عمده و اساس در جامعه وحدت افكار و عقايد است و اگر چنين وحدتى در اجتماع نبود در باطن آن جامعه هرج ومرج وجود خواهد داشت، زيرا بنا بفرموده ى امام در«نهج البلاغه» «پناهندگى به ركن وثيق نيست».

هركس در تاريخ اسلام سيرى بنمايد مى بيند كه در طى قرون براثر فتوحات شايانى كه نصيب مسلمانها گرديد افكار و آراء گوناگون جديد داخل در حوزه اسلام گرديد دانشمندان اديان و مذاهب مختلف به اجتماع مسلمين روى آوردند و از طرفى هم چون كنترل فكرى هم نبود بحثهاى گوناگونى در اطراف معارف اسلامى مطرح شد كه مسلمانها مى بايست با توجه قرآن و اصول معارف اسلام، يا قرآن را حاكم و غالب بر آنها دانسته و همه آن افكار را با ميزان قرآن مى سنجيدند و پس از تطبيق، قرآن و سنت هرچه مطابق با قرآن باشد قبول و آنچه را كه مخالف يافتند رد نمايند و باين ترتيب اصالت و حاكميت قرآن را حفظ نمايند و يا اينكه باطنا مغلوب آن افكار شده و كتاب و سنت را با آن افكار تطبيق دهند. البته حفظ برترى قرآن در برابر افكار انحرافى احتياج به كسانى دارد كه خود قرآن آنانرا معرفى نمود و بآنان ارجاع داده و آنان با احاطه غيبى به حقايق و دارا بودن «علم اسماء» اين صلاحيت و توانائى را بطور انحصارى دارند كه همه افكار را در چهار چوب قرآن تفسير نموده و نظرها را اشباع نمايند تا ديگر مجالى براى اختلاف باقى نماند. اين جا است كه چون جز معصوم قادر بر چنين كارى نيست به ناچار هر كس با سنخ افكارى كه خود دارد آنرا اصل قرار مى دهد و بر طبق خواسته و عواطف و افكار و آراء خود بدون توجه قرآن و سنت را بهمانگونه تفسير خواهد نمود.

انشاء اختلاف از اينجا آغاز مى شود و هرج ومرج در عقايد بوجود مى آيد و روى همين جهت «فقدان قيم قرآن» گروههاى مختلفى بنام اشاعره و معتزله و... بوجود آمد و پيروان هر دسته و فرقه پيروان فرقه ديگر را تكفير و لعن و سب مى نمود مثلا در تفسير قرآن در اثر اختلاط با دانشمندان يهود و مسيحيان، تفسير قرآن پر از افسانه هاى اسرائيلى و مسيحيت گرديد و مسلمانان چون تاريخ بنى اسرائيل در قرآن كريم به اختصار آمده مايل بودند بطور تفصيل بشنوند زمينه اى براى ورود چنين افسانه ها بوجود آمد.

در تفسير طبرى سند روايت ها منتهى به وهب بن منبه مى شود. وى يكى از يهوديان يمن بود كه قبول اسلام نمود و بمناسبت اصل يهوديت كتب آنها را تتبع مى نمود و بدون بحث و تدقيق داخل در تفسير قرآن مى كرد، بگفته ابن خلدون مسلمانها نيز از وى نقل مى كردند چنانكه در تفسير آيات مربوط به مسيحيت سلسله ى سند منتهى به (ابن جريح عبدالملك بن عبدالعزيز جريح مكى) مى شود كه در تذكرة الحفاظ گفته: «انه من اصل رومى» وى اصلا رومى (مسيحى) بود. بعضى مى گويند او جعل حديث مى نمود. [و يك نمونه ديگر از اختلاف عقيده را در كتاب «الامام الصادق والمذاهب الاربعه ج 4 ص 457-451» كه منجر به حوادث خونبار شد چنين بيان مى كند:

مسئله اينكه قرآن مخلوق و حادث است يا مثل ذات احديت قديم است در اوائل قرن دوم هجرى مطرح شد. يكى از دانشمندان بنام- جعدين درهم- آنرا علنا گفت آنرا بوسيله فرماندار عراق خالد بن عبدالله قسرى كشته شد و پس از كشته شدن وى ديگر خبرى از مسئله فوق نبود تا در زمان هارون الرشيد معتزله نهضت علمى نموده و بر عليه جمود فكرى قيام نمودند، اما آنها با اينكه طرفدار مخلوق بودن قرآن بودند از ترس هارون الرشيد كه بشدت از قديم بودن قرآن دفاع مى كرد نتوانستند كارى از پيش ببرند تا زمان مأمون و دوران ظهور فلسفه و انتقاد، مأمون خود طرفدار آزادى فكر و دوستدار علم و دانشمندان بود، مهمترين مسئله بحث در كلام خداوند اينكه آيا قرآن قديم است يا حادث رونق گرفت معتزله فرصت را غنيمت شمرده اطراف مأمون را كه هم فكرشان بود گرفتند مأمون نيز از آنان با آغوش باز استقبال كرد تا آنجا كه معتزله اختياردار و صاحب نفوذ دربار مأمون شدند و در همه شئون مملكتى بالخصوص در سياست دخالت ها نمودند و با در دست گرفتن قدرت، دشمنان خود را كه قائل به قدم قرآن بودند شكنجه ها دادند.

دادگاه تشكيل مى دادند و دانشمندان و قضاة را مى آوردند، هر كدام كه قائل به خلق و حدوث قرآن بود آزاد و هركس كه اين عقيده را قبول نداشت مورد شكنجه و توهين قرار مى دادند و از اين حادثه در تاريخ مورخان اسلام بعنوان (محنت خلق قرآن) تعبير كرده اند.

مأمون بحدى در اين مسئله پافشارى داشت كه همه فقها و محدثين را الزام نمود كه بايد عقده مند به خلق قرآن باشند تا سرانجام توقيعى به فرماندارش اسحق بن ابراهيم در بغداد فرستاد و فرمان داد همه قضاة و محدثين را احضار نموده و آنان را در موضوع خلق قرآن امتحان نمايد، و نيز بهمه اطراف مملكت اسلامى بخشنامه صادر كرد كه مردم را به عقيده خلق قرآن وادار نمايند. و نيز در نامه ى ديگر بفرماندارش در بغداد نوشت كه علماء و قضاة را جمع نموده و عقيده خلق قرآن را به آنها پيشنهاد و الزامى بودن قضيه را اعلام نمايد، فرماندار بغداد امتثال امر همه فقها را گرد آورد و آخرين نامه خليفه عباسى را بر آنها خواند همه فقها اظهار موافقت نموده به جز احمد بن حنبل و معدودى ديگر از علما. فرماندار بغداد دستور داد همه را بزنجير بستند. فرداى آنروز مجددا آنانرا امتحان كرد جز احمد بن حنبل همه، اعتراف به خلق قرآن نمودند، حاكم بغداد جريان را به مأمون نوشت او فرمان داد كه احمد بن حنبل و محمد بن نوح را زنجير بگردن روانه حضور خليفه نمايد در بين راه خبر مرگ مأمون رسيد و محمد بن نوح قبل از مراجعت به بغداد در بين راه درگذشت و احمد بن حنبل بر وى نماز گذارد. اما اين داستان خفت بار با مرگ مأمون پايان نيافت بلكه بشدت اوج گرفت و در عهد معتصم و واثق بزرگتربن حادثه روز بود».

اين نمونه و صدها نمونه ديگر بود كه مسلمانان را به خود مشغول مى داشت و قرآن و سنت در ميان آنان بود و با اين همه اختلاف و هرج و مرج عقيده حكم فرما بود. ولى چنانكه به قيم قرآن يعنى ائمه معصومين عليهم السلام رجوع مى كردند دچار اينهمه لغزش و انحراف نمى شدند.

شيخ صدوق رضوان الله عليه از محمد بن يقطين روايت كرده، كه او گفت:

«كتب على بن محمد بن على بن موسى الرضا صلوات الله عليه و عليهم الى بعض شيعته ببغداد:

بسم الله الرحمن الرحيم- عصمنا الله و اياك من الفتنه فان تفعل فقد اعظم بها نعمة و ان لا تفعل فهى الهلكة نحن نرى ان الجدال فى القرآن بدعة اشترك فيها السائل والمجيب فتعاطى السائل ما ليس له و تكلف المجيب ما ليس عليه وليس الخالق الا الله و سواه مخلوق والقرآن كلام لاتجعل اسما من عندك (يعنى حادث يا قديم) فتكون من الظالمين جعلنا الله و اياكم من الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون».

حضرت امام هادى به بعغى از پيروان خود در بغداد نامه نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم: خدا ما و شما را از فتنه مصون بدارد، اگر مصون داشت بزرگتر موهبت و اگر محفوظ نداشت در هلاكت هستيم (ضمير تفعل به «عصصت از فتن» برمى گردد يعنى اگر عصمت از فتنه ها حاصل شد چه نعمت بزرگى است و اگر حاصل شد هلاكت اخروى است).

امام مى فرمايد: ما را عقيده بر آنست مجادله در قديم و يا حادث بودن قرآن بدعت است كه در گناه آن سئوال كننده و پاسخ دهنده هر دو شريك هستند زيرا سئوال كننده چيزى را كه موظف بسئوالش نيست نموده و جواب دهنده چيزى را كه بعهده او نيست جواب داده و آفريدگار جز خدا نيست و غير از خدا همه مخلوق او هستند قرآن كلام است از پيش خود باونامگذارى مكن كه در نتيجه از ستم كاران باشى. خداوند ما و شما را از افراى كه از خداى پوشيده از چشمها و از روز قيامت مى ترسند قرار بدهد.] بطور خلاصه آنكه هركس با توجه يا بدون توجه طرفدار هرعقيده و فكرى بود آنرا اصل براى قرآن و سنت قرار مى داد و بهمين وضع نيز كسانى كه خودباخته ى افكار يونان و هند و يا غير آن بودند قرآن را با آن تعبير و تطبيق مى كردند. و در اثر نبودن قيم قرآن در متن جامعه قرآن كريم و سنت نبوى «ص» در هريك از ادوار اسلامى تحت تأثير افكار علمى و عقيدتى رائج در آن عصر واقع مى گرديد اين بلائى بود كه بسر تفسير قرآن كريم آمد.

اما احاديث نبوى «ص» خدا مى داند كه چقدر راويان حديث پيدا شدند و بنفع قدرت وقت و هر گروهى بنفع خود و كوبيدن ديگرى جعل حديث مى كردند و جعل حديث از نزديكترين زمان برحلت رسول اكرم «ص» يعنى زمان مولاى متقيان «ع» آنچنان زياد شد كه تميز صحيح از سقيم مواجه با اشكال شد. روى همين جهت از مولا مى پرسند علت چيست؟ مولى جواب مفصلى در نهج البلاغه در بخش «ومن كلام له عليه السلام عن احاديث البدع و عما في ايدى الناس من اختلاف الخبر» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 325.] مى دهند.

پس بدينسان مى بينيم قرآن و احاديث نبوى «ص» منهاى امامت نتوانست رفع اختلاف در عقائد و افكار بنمايد. در زمان خود پيامبر «ص» بحكم قرآن خود حضرت مرجع حل هر گونه اختلاف بود:

الف: «ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه وهدى و رحمة لقوم يوقنون» [ نحل /66.] «و ما فرو نفرستاديم بر تو آيات قرآن را مگر براى آن كه روشن كنى براى آنان آنچه را كه در آن اختلاف دارند و هدايت و رحمت براى باوركنندگان است...» ب: «وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون» [ نحل /44.] «و ما فرو فرستاديم بسوى تو ذكر (قرآن) را تا روشن كنى بمردم آنچه بر آنها فرو فرستاده شد تا باشد آنان تفكر كنند...» پس مرجع هرگونه اختلاف كه بايد با قرآن آنرا برطرف نمود و يا آنچه از معارف الهى و معاد و بيان احكام و قوانين الهى همه بايد بوسيله رسول اكرم «ص» بيان شود و با كسب روشنائى از وجود شريفش بايد در قرآن تفكر و تأمل نمود. و مى بينيم در عصر رسول «ص» اصلا اختلافى هم در عقائد پمش نيامد. و اين آيات بيانگر آيات ديگرى هستند كه در آن آيات امر به تدبر و تفكر در قرآن بطور مطلق شده است يعنى تدبر و تفكر در قرآن با الهام از بيان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم. و اينگونه بيان جز با نوعى اتصال به غيب ميسر نيست. و پر واضح است كه معرفى مقامى كه بتواند با الهام از غيب قرآن را تفسير كند جز از ناحيه خود پيامبر از ناحيه ديگر ميسور نيست، لذا مى بينيم پيامبر عديل قرآن را پس از خود معرفى مى كند «كتاب الله وعترتى»تا جامعه اسلامى دچار خلاء فكرى نشده و پراكندگى ايجاد نشود [ نظير اين استدلال در كافى از منصوربن حازم منقول است كه به امام صادق «ع» گفتم با عامه صحبت كردم و گفتم:

آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا «ص» حجت خدا بر مردم است؟ گفتند: چرا مى دانيم.

گفتم: پس هنگامى كه از دنيا رحلت فرمود حجت كى بود؟ گفتند: قرآن.

گفتم: چگونه قرآن حجت است در حاليكه مى بينم قدرى و مرجئى و زنديقى كه بآن ايمان ندارد از قرآن استدلال مى كند پس فهميدم كه قرآن بدون قيم حجت نيست. تا آنجا كه مى گويد: نديدم كسى بگويد بتمام رموز قرآن آشنا هستم جز على «ع» پس شهادت مى دهم كه على قيم قرآن و اطاعت از وى واجب و حجت خدا پس از پيامبر «ص» مى باشد...».] بهمين مناسبت است كه مى بينيم كه جز مولاى متقيان و ائمه معصومين «ع» كسى مدعى نشد كه احاطه بقرآن داشته و تفسير آنرا نه فقط در سطح متعارف بلكه معناى آنرا تا هفتاد بطن احاطه داشته باشد. بنابراين پيروى از اهل بيت «ع» و اطاعت از آنهاست كه در هر بعد مايه ى نظام امت است. و همين امر تأمين از هر گونه افتراق و اختلاف و فكر است و موجب نظام در همه ابعاد در جامعه اسلامى مى باشد و با اتصال سنخ وحى كه با عالم غيب دارند جوابگوى رشد افكار بشرى در هر رشته از اقتصاد و سياست و حقوق مدنى و جزائى و صدها نظائر آن كه رو به تكامل است مى باشند. و در اين صورت مى توان جلوى هرج و مرج افكار و عقائد را كه منشاء اختلاف برونى است گرفت پس ائمه عليهم السلام و علماء راستين متولّيان مكتب اسلام هستند كه مى توانند افكار بشرى را با استفاده از قرآن بدون افراط و تفريط تغذيه نموده و از انحراف مصون ساخته و نظم واقعى بخشند. و ديگر از هرگونه دسته بندى و صف آرائى در مقابل همديگر مصون مانند و فلاسفه در مقابل متكلمين و يا فقها در مقابل فلاسفه صف آرائى نكنند. و تاريخ دانش پژوهانى مانند مولفان كتاب اخوان الصفاء تكرار نمى شد تا بطور قاچاق دست به تأليف آن كتاب نمى زدند و حربه تكفير ديگر كارگر نبود.

متن: والجهاد عزا للاسلام.

شرح: پيكار با دشمنان اسلام را مايه عزت و سربلندى قرار داد.

جهاد در اين فراز بمعناى لغوى آن پيكار مى باشد. فقهاى اسلام از مجموع آيات و روايات وارده اقسامى براى احكام جهاد بدست آورده و براى هريك اصطلاح خاصى دارند كه در ذيل بطور گذرا اشاره مى شود:

جهاد بمعناى عام: عبارت از بذل نفس و مال براى اعلاى كلمه اسلام و برپا داشتن شعائر ايمان است. با قيد «اعلاء كلمه اسلام» تعريف شامل جهاد با كفار و با قيد «برپا داشتن شعائر ايمان» شامل جنگ با طائفه موسوم به «بغاة» مى شود.

بغاة، جمع باغى و آنها گروهى هستند كه بر امام معصوم «ع» شورش نمايند و از اطاعتش سرپيچى كنند مانند گروهى كه در جنگ جمل و يا صفين بودند، و چه نام گذارى به «باغى» الهام از آيه شريفه است كه مى فرمايد: «فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الي امر الله» [ حجرات /8.] اگر يك گروه از مومنان تجاوز بديگرى نمود با تجاوزگران پيكار كنيد تا آنان به امر خدا برگردند...

جهاد بر دو قسم است. جهاد تهاجمى براى دعوت باسلام و هجوم به كفار و نشر آيين الهى و گسترش دين در روى زمين، جهاد دفاعى، براى دفاع و راندن از سرزمين هاى اسلامى است.

در جهاد تهاجمى اذن امام معصوم «ع» باتفاق فقها شرط است و نمى توان با اذن فقها كه نواب عام هستند باين قسم جهاد قيام و اقدام نمود و روايات زيادى چنانكه صاحب رياض ادعاى تواتر نموده، در اين باب وارد شده و از جمله آنهاست «ان القتال مع غيرالامام المفترض طاعته حرام مثل الميتة والدم ولحم الخنزيز» جنگ با غير امام مفترض الطاعه مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك حرام است...

جهاد تهاجمى با سه طائفه صورت مى گيرد:

1- بغاة، و مراد افرادى هستند كه بر عليه امام مفترض الطاعه ياغى شوند و اسلحه بدست گيرند.

2- اهل كتاب، مراد يهود و نصارى و مجوس و جهاد با اين سه طائفه در صورتى است كه از دادن جزيه خوددارى نمايند در اين صورت امام معصوم با آنها جنگ مى كند و اگر جزيه دادند از جنگ دست برداشته مى شود و مى توانند آزادانه در ممالك اسلامى بمراسم دينى خود عمل نمايند.

3 - جنگ با كفار مانند مشركان جنگ با اينان با دادن جزيه پايان نمى گيرد بايد يا اسلام را بپذيرند و يا كشته شوند. جهاد دفاعى، در صورتى است كه خطرى از ناحيه بيگانگان و دشمنان اسلام بحوزه اسلام بشود. در اين قسم بايد تمام مسلمانان بر عليه دشمن بسيج شوند اعم از زن و مرد و سالم و معيوب، صاحب جواهر مى فرمايد:

«اگر گروهى از كفار به مسلمانان هجوم آوردند بنحوى كه بيم رخنه براساس اسلام برود و يا خواستند به آباديهاى مسلمانان هجوم آورند و آنان را اسير نمايند در چنين صورتى دفاع از كفار بهمه مسلمانان واجب مى شود خواه آزاد باشد يا بنده مرد باشد و يا زن سالم باشد يا مريض كور باشد يا لنگ و يا مانند آن در صورتى احتياج بحضور آنان در صحنه، و در چنين جهادى حضور امام و اذن او شرط نيست... [ جواهر الكلام ج 21/ 18.]».

اما اينكه جهاد عزت اسلام است پر واضح است چنانكه اكنون مى بينيم در اثر مسامحه در اين فريضه بزرگ كشورهاى اسلامى مورد تاخت و تاز دشمنان اسلام از استعمارگران شرق و غرب واقع شده و بر تمام شئون كشورهاى اسلامى مسلط شده اند و مسلمانان هر چند بظاهر استقلال دارند اما در تحت نفوذ و سيطره ى دول كفار مى باشند و عزت و استقلال خود را از دست داده اند. على بن ابراهيم بسند خود از حضرت مولاى متقيان «ع» روايت كرده كه فرمودند:

«ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعل نصره و ناصره والله ما صلحت دين ولا دنيا الا به.» [و سائل كتاب جهاد.] يعنى «براستى خدا جهاد را واجب فرمود و آن را بزرگ داشته و جهاد را يار و ياور خود قرار داد بخدا سوگند نه دين و نه دنيا اصلاح نمى پذيرد مگر با جهاد.» على عليه السلام وقتى كه اصحاب معاويه در صفين به نزديكى فرات رسيدند و آب را بر اصحاب على «ع» بستند خطبه اى ايراد فرموده اند كه در آن معيار عزت و ذلت در زندگى را با بيان بسيار شيوا چنين بيان مى فرمايند:

«قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تاخير محله او روّوا السيوف بالدماء ترووا من الماء، فالحيوة في موتكم قاهرين والموت في حياتكم مقهورين...» [ نهج البلاغه عبده /157 چاپ دوم.] «اينان خواهان جنگند، يا بر ذلت و بيچارگى در دست دشمن و عقب افتادن تن دردهيد و يا شمشيرها را از خون دشمن سيراب كنيد تا به آب فرات دست يابيد، زيرا زنده بودن در مرگ شما است در حاليكه بر دشمن پيروز شويد، و مردن در زنده بودن شما است در حاليكه در دست دشمن مغلوب باشيد!...» متن: والصبر معونة على استيجاب الاجر شرح: صبر و استقامت را كمك براى استحقاق اجر و پاداش قرار داد.

صبر دو گونه است:

1- صبر بر طاعت و فرمان بردارى از امر و نهى الهى در عمل به واجبات و ترك محرمات.

2- صبر در مقابل حوادث روزگار در رويدادهاى اندوه آور و طاقت فرسا.

شريكة القرآن در اين قسمت پاداش صبر را بطور مطلق بيان مى فرمايد «استحقاق اجر و مثوبت» و بلكه فرمود شكيبائى موجب حتمى شدن پاداش است خواه در دنيا و آخرت، مقيد به دنيا و يا آخرت نفرمود، و اين اشاره به عظمت صبر است و الهام از قرآن چه اينكه خداى متعال مى فرمايد: «وكل شى عنده بمقدار» [ رعد /8.] هر چيز در نزد او باندازه معين مى باشد... ولى صبر را از اين محدوده خارج ساخته و مى فرمايد: «انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب» [ زمر /10.] محققا پاداش صابران بدون حساب داده خواهد شد...

صبر و شكيبائى علاوه بر مغفرت و درود الهى موجب پاداش دنيوى است. خدا از قول يوسف «ع» در قرآن هنگاميكه با برادرانش سخن مى گفت چنين نقل مى كند:

«انه من يتق و يصبر فان الله لايضيع اجرالمحسنين ولاجر الآخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون». [ يوسف /90.] «بدرستى چنين است كسى كه تقوى پيشه سازد و استقامت و صبر كند بطور حتم خدا اجر نيكوكاران را تباه نمى سازد و در نزد مؤمنينى كه راه تقوى را پيش گيرند اجر اخروى بهتر است...» معلوم است كه مراد از«لايضيع اجرالمحسنين» بقرينه (لاجر الآخرة...) همان پاداش دنيوى است، علاوه براينكه پاداش آخرت را هم متذكر مى گردد. و يا در زمينه استقامت دست جمعى مى فرمايد: «وان تصبروا و تتقوا لايضركم كيدهم شيئا ان الله بما يعملون محيط» [ آل عمران /120.] اگر صبر و استقامت همراه با تقوى باشد هرگز كيد دشمنان بشما آسيب و ضرر نمى رساند و براستى خدا از عمل كافران آگاه است...