شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۲ -


توضيح مفردات

ثنا: قسمتى از ستايش است كه با تكرار صادر گردد. راغب در مفردات ميگويد:

«الثناء مايذكر فى محامد الناس فيثنى حالا فحالا ذكره» ثنا عبارت است از آنچه كه در ستايش مردم، وقت بوقت تكرار ميگردد. و چون نعمتها از جهت شمول و عمومى بودن و نيز پى در پى بودن ملاحظه مى شود مناسبت اقتضاء ميكرد كه ستايش بصورت ثناء كه تكرار ستايش است آورده شود.

سبوغ: در محاورات فصيحانه ميگويند: درع سابغ- زره رسا نه دراز و نه كوتاه. در آيه شريفه ى است: «وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة [ لقمان /20.] نعمتهاى ظاهرى و باطنى را بر شما رسا و كامل نمود كه با نيازها تطبيق كند و هم آهنگ با آنها باشد. و باز در آيه ى ديگر است: «ان اعمل سابغات». [ سبا /11.] اسداء: عطاء بخشيدن. در روايت وارد شده: من أسدى إليكم معروفأ فكافئوه- هركس كه بشما نيكى نمود او را مكافات و پاداش بدهيد.

آلاء: جمع إلى. با فتح و كسر همزه. نعمت منن: جمع منت، نعمتهاى گرانقدر و سنگين: چنانكه از تتبع استعمال قرآن بدست ميآيد ماند نبوت: «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا» خدا منت گذاشت بر مؤمنان كه از ميان آنها پيامبر را برانگيخت.

جم: زياد. در آيه شريفه: «يحبون المال حبا جما» زياد دوست ميدارند مال را (خارج از اندازه).

نأى: دور است.

تفاوت: راغب گويد: دور شدن چيزى از انسان بنحويكه دسترسى بآن ممكن نباشد.

امد، أبد: راغب در مفردات گويد: «الامد والابد متقاربان لكن الابد عبارة عن مدة الزمان التي ليس لها حد محدود ولا يتقيد لايقال ابد كذا. والأمد مدة لها حد مجهول اذا اطلق، وقد ينحصر نحوان يقال أمد كذا كما يقال زمان كذا. والفرق بين الزمان والأمد يقال باعتبار الغاية، والزمان عام في المبدء والغاية».

يعنى: ابد وامد در معنى نزديك بهم است فرقى كه هست ابد عبارت از مقدار زمانى است كه محدود نيست وقيد لفظى هم قبول نمى كند مثلا نمى توان گفت ابد فلان كار اما مى توان گفت امد فلان كار.

امد در صورت عدم تقييد، حد مبهم و مجهول دارد و در صورت حصر گفته ميشود: امد فلان كار. فرق ميان زمان وامد، آنست كه امد را باعتبار فرجام ميگويند و زمان شامل، آغاز و فرجام است. و لى در قبال راغب بايد گفت كه ابد بمقدار زمان غير محدود در هر مورد بنحوى است كه خود آن مورد گنجايش دارد نه غير محدود مطلق. مثلا در آيه شريفه: «إنا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها»، ما هرگز داخل قريه نخواهيم شد ماداميكه (ابدا) آن عده آنجا هستند- در اينجا ابديت بمعناى احاطه و شمولى است كه در مدت آن عده ملاحظه شده، يعنى آن قطعه از زمان كه شامل آغاز، وسء فرجام است همه را فرا گرفته يعنى چه در اول و چه در وسط و چه در آخر اقامت آنها وارد قريه نمى شويم. و در فارسى معنا و مفهوم «هميشه-پيوسته» را ميرساند كه ممكن است با قرائن بمعناى آنچه غير محدود است و آخر نداشته باشد استعمال شود، مثلا «خالدين فيها أبدا» يعنى ثابت هستند در آتش بزمان غير محدود يعنى زمانى كه آخر ندارد. پس بنابراين بطور كلى نمى توان گفت در غير محدود استعمال ميشود بلكه بايد از قرائن مقام استفاده كرد. و نيز امد را كه گفته باعتبار فرجام اطلاق ميشود صحيح نيست، زيرا در قرآن كريم بمعناى گذشته وارد شده «ثم بعثناهم لنعلم أي الحزبين أحصى لما لبثوا أمدا» [كه ف /12.] سپس اصحاب كهف را از خواب برانگيختيم تا معلوم بداريم كدام يك از دو حزب از حيث زمان و مقدار توقفى كه نموده اند بيشتر بشماره اش احاطه دارند- مسلم است كه امد دراينجا بمعناى زمان است. پس مطلقا باعتبار فرجام نيست.

ندب: دعوت نمودن.

حمد و شكر

متن: الحمد لله على ما أنعم وله الشكر على ما ألهم «ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهى بر نعمتهائيكه ارزانى داشته و سپاس فراوان بر آنچه كه الهام فرموده است.

شرح: گرچه هر كس كه آشنائى به زبان عربى دارد ميتواند بفهم ارتكازى و فطرى بطور اجمال معناى حمد و شكر را بدست آورد كه حمد يعنى ستودن و ستايش، و شكر بمعناى سپاسگزارى است. اما تعيين امتياز مفهوم حقيقى هرسه كلمه حمد و شكر و ثنا از همديگر خالى از پيچيدگى نيست، بدين جهت دانشمندان در تعريف آنها اختلاف نظردارند و ما بنقل بعضى از آنها ميپردازيم. گفته اند:

1- حمد مرادف با مدح است.

2- حمد مرادف معناى شكر است.

3- حمد و مدح و شكر هر سه مترادف هستند.

4- حمد، ستايش در برابر عمل (فعل) نيكى كه از راه اختيار صادر شود، مى باشد.

در ميان اين اقوال گفته چهارم درست است، و با توضيح آن بطلان بقيه روشن ميگردد. حمد در مقابل لؤم (سرزنش) است. و از اين مقابله ميتوانيم معناى حمد را بدست آوريم، سرزنش كسى آن وقت درست است كه از شخصى عمل زشت و ناشايستى در حالت اختيار صادر شود. چون داراى اختيار بود و مى توانست آن عمل زشت را ترك نمايد، لذا مورد سرزنش قرار گرفت. پس معناى حمد عبارت است از ستودن عمل نيكى كه از راه اختيار صدور يابد، خواه آن عمل نيكو موجب نيكى براى ستايش كننده باشد يا نه، اما مدح لازم نيست كه در مقابل عمل اختيارى باشد. بلكه ميتوان چيز خوبى را اگرچه خوبى آن از راه اختيار نباشد، مدح كرد. في المثل خنكى و گوارا بودن صفتى است براى آب و همچنين رفع تشنگى كه اثر آب است هر دو غير اختيارى و اثر طبعى آنست. در مقام مدح ميتوان گفت فلان چشمه چقدرخنك و گواراست، اين جمله را مدح ميگويند، خنكى و گوارا بودن ذات آب و جنبه ى صدورى ندارد تا عمل در آن صدق نمايد و سپس بحث شود كه آيا در حالت اختيار بوده است يا نه؟ و بنابراين نمى شود گفت آب فلان چشمه را حمد كردم. بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم حمد يعنى ستايش در برابر احسان و نيكى است كه از راه اختيار صادر گردد و اگر چه آن احسان به ستايش كننده ارتباطى نداشته باشد. و مدح در مقابل صفات و اعمالى است كه از راه اختيار صادر شود و يا آن صفات ذاتى باشد. پس بدينسان دائره مدح وسيعتر از حمد است.

فرق ميان حمد و شكر

شكر بمعناى سپاسگزارى در مقابل كفران است، و چنانكه كفران صحيح نيست مگر از كسى كه استفاده از نعمت نموده و از آن بهره مند شده اما در عوض نافرمانى كرده و از آن قدردانى نكرده باشد. شكر و سپاس نيز بر نعمتى صحيح است كه بخود سپاسگزار رسيده باشد، بر خلاف حمد كه گفتيم ستايشى است در برابر مطلق نيكوئى.

با توضيح مفهوم حقيقى هرسه كلمه روشن مى شود كه اگر بجاى الحمد لله، المدح لله گفته شود، احتمال اينكه معناى غير اختيارى بودن داشته باشد امكان دارد و اين احتمال با عظمت و قدرت كامله ى ذات احديت سازگار نيست. اما حمد، ستايش خاص و صريح در برابر احسانى است كه از روى كمال اختيار صادر شود، چه اينكه خداوند متعال با تعبيرى كه در قرآن آمده (قهار) است يعنى در مقابل هيچ موجودى مقهور نمى گردد. و از اينجا نكته اى هم استفاده ميشود، كه گوينده الحمد لله اعتراف ضمنى دارد كه احسان ذات بارى جل شأنه از راه اختيار بوده و جبرى در كار نيست. و نيز بجاى الحمد لله- الشكرلله نمى توان گفت، زيرا چنانچه گذشت شكر سپاس نعمتى است كه بخود سپاسگزار رسيده باشد، ولى مراد در اين خطبه ى شريفه اينست كه: خدا را در برابر انعام و احسان عمومى كه همه ى موجودات، از جمله خود سپاسگزار را فرا گرفته ثنا مى گويم و آن با كلمه شكر ادا نمى شود.

ممكن است گفته شود كه حمد با شكر مترادف است [ مترادف، يعنى: دو كلمه و يا بيشتر كه در لفظ مختلف و در معنى يكى باشد مانند انسان و بشر.] و در دعا هم وارد شده: الحمد لله شكرا- ستايش خاص ذات الهى است بجهت انجام مراتب سپاسگزارى- و در اصطلاح دستور زبان عربى كلمه شكرا مفعول مطلق كه براى بيان كيفيت فعل است و در اين صورت حمد از اقسام شكر ميشود.

اما اين استدلال صحيح نيست زيرا كلمه شكر (مفعول له) است و هميشه مفعول له در زبان عربى براى بيان انگيزه ى فعل استعمال ميشود چنانكه ميگويند: ضربت تأديبا بعلت تأديب زدم و در جمله الحمد لله شكرا هم شكر علت سپاسگزارى است باين معنا كه ستايش مخصوص ذات اقدس الهى است و اين ستايش براى بجا آوردن شكر است، پس مفهوم شكر غير از مفهوم حمد است، و نيز فرق ميان حمد و مدح هم معلوم شد و هيچ كدام از اين كلمات سه گانه مترادف نيستند.

تحقيقى در كلمه ى (ما) در ما أنعم و...

درباره ى كلمه ى ما در جمله هاى فوق دو احتمال وجود دارد 1- ما موصوله. 2- ماء مصدريّة. و مفهوم جمله ها در هر دو صورت فرق ميكند. زيرا اگر ما موصوله باشد معنى چنين ميشود: ستايش مخصوص ذات جامع كمالات در برابر نعمتهائى است كه احسان و انعام فرموده، در اين صورت مورد ستايش خود نعمتها است. و اگر ما مصدرى باشد بايد اينطور معنى كنيم ستايش مخصوص ذات مقدس الهى است در برابر عمل انعام و احسان و در اين تعبير نظر بخود نعمتها نيست و بلكه بخود عمل نعمت دادن (انعام) ميباشد.

ميتوان هر دو احتمال را گرفت ولى بهتر آنست كه ما موصوله گرفته شود بدو جهت:

1- عمل ستايش و حمد يك نوع ارتباط مخلوق (انسان) با مبدء متعال است. پيدا است كه نخستين ارتباط آدمى بعد از ارتباط فطرى كه در نهاد هر انسانى موجود است همان ارتباط و بستگى است كه نتيجه انعام و نيكى است كه فعل خداوند قيّوم (پاينده) متعال است و آنهم اثر فعل است نه خود فعل. و هرچه در صحنه ى گيتى مشهود اسث همه انعام و احسان اوست كه ناشى از مرحله ى رحمانيت و افاضه ى حق مى باشد.

اديم زمين سفره ى عام اوست   بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست

2- چنانكه در آيه ى شريفه ى بسم الله الرحمن الرحيم بعد از كلمه ى الله اسم رحمان كه اولين نمودار ذات الهى است و رحمان هم صفت انعام و احسان عمومى خداوند است. شريكه ى القرآن فاطمه ى اطهر صلوات الله عليها هم بر طبق قرآن مناسب است بفرمايد. و بعبارت روشنتر، چون نظر در ستايش به جهت ذات و صفات كه يكى از آنها صفت انعام الهى است كه همان اولين ارتباط و نخستين تجلى و اثر ذات لايتناهى ميباشد، فرمود: الحمد لله و نفرمود الحمد على نعم الله زيرا در اين عبارت ستايش در برابر نعمتها بدون نظر به منعم است ولى در (الحمد لله على ما أنعم)نخست نظر به منعم و آنگاه نظر بانعام اوست. خلاصه آن كه: بعد از ملاحظه ى ذات الهى كه خود در خور ستايش است انعام وى هم كه اولين ارتباط بين خالق و مخلوق است مشمول ستايش ميباشد. پس بنابراين مناسب آنست كه كلمه ى (ما) موصوله باشد و علاوه بر اين جملات بعدى (من عموم نعم...) با (من) بيانى آمده است و هميشه (من بيان) در لغت عرب بعد از موصول بكار ميرود. فعل إنعام بمعناى مصدرى (يعنى نعمت دادن) جز در مرحله ى فكر و تعقل موجود نيست.

قرآن و تسبيح موجودات

آيات متعددى در قرآن كريم حمد و تسبيح را بهمه موجودات نسبت ميدهد از جمله در آيه ى شريفه «وان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لايفقهون تسبيحهم [ اسراء /44.] هيچ موجودى نيست مگر اينكه با ستايش او را به پاكى ياد مى كند ولى شما تسبيح آنها را متوجه نمى شويد- و در سوره هاى ديگر مكرر آمده: سبح لله يا يسبح لله ما في السموات والأرض- آنچه در آسمانها و زمينها از موجودات هست همه تسبيح ذات حق را ميگويند- پس بنابراين لازم است كه مفهوم و مراد از تسبيح موجودات روشن گردد.

متكلمين، گفته اند: مراد از حمد و يا تسبيح موجودات در قرآن كريم عبارت است از دلالت آنها بذات كردگار و اينكه آنها را پديد آورنده ايست، خواه اين دلالت موجودات را از راه حدوث (يعنى همه ى موجودات نبودند و بعد حادث و پديد شدند) بگوئيم، و يا از راه امكان) يعنى در ذات خود ممكن نياز به علت دارد). و بدين بيان تمام موجودات عالم فقط نمودار وجود ذات احديت ميباشد اما كاشف از كمال سازنده ى آنها نيست، و پر واضح است كه اين تفسير بسيار نارسا و ناقص است. زيرا در معناى حمد گفته شد كه ستايش فضيلتها و نيكيهائى كه بر حسب اختيار صادر شود حمد گفته ميشود چنانكه معناى تسبيح آنست كه ذاتى را به پاكى ياد كنيم، پاكى يعنى پاك بودن از نقص، چنانكه در آيه ى شريفه مى فرمايد: «لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا وقالوا هذا إفك مبين» [ نور /12.] چرا وقتى كه همه مؤمنين و مؤمنات (آن تهمت ها را) شنيديد، گمان نيكى درباره ى يكديگر نبرديد و نگفتيد: اين بهتان بزرگى است- پس معناى تسبيح در ذات احديت آنست كه آن ذات حق را از هرگونه نقص و عيب منزه بدانيم، و اصلا دلالت موجودات، چه از راه حدوث و يا امكان بذات احديت، ربطى بحمد و تسبيح ندارد. برخى از حكماء، و از آن جمله حكيم سبزوارى در بعضى از تأليفات خود- حاشيه ى اسفار گفته است: و جود و هستى را دو نسبت و دو ملاحظه است، يكى نسبت بمبدء خود و ديگرى نسبت بماهيتى كه وجود بر آن اضافه شده، مثل ماهيت انسان و زمين و آسمان، هستى از جهت نسبت اول روشنگر وجود مبدء خود و ظهور او در مرتبه ى خاص ميباشد، و همين وجود نسبت بحد خاص خود، كه واجد كمال و جمال است، بهمان اندازه از كمال و جمال پديد آورنده ى خود حكايت مى كند. مثلا خورشيد كه نمونه ى كامل عظمت و رفعت است حكايت از رفعت و عظمت بارى متعال و پديد آورنده خود مينمايد و از جهت حد، دوامش نمايانگر ابديت او جل شأنه و از جهت اضافه بماهيت خرد اظهار همان ماهيت و كاشف آن از جمال و جلال الهى ميباشد: پس ماهيت اين ستارگان شب افروز مثلا با وجودات خاص خود و باندازه ى مرتبه و برخوردارى از هستى، حاكى از جمال بارى متعال است، زيرا مفروض آنست كه ماهيت در مرتبه ى ذات چيزى، جز ذات و ذاتيات دارا نيست و نمودى بيش نيست، بدين نحو هستى خورشيد و ستارگان و ساير موجودات است كه حكايت از كمال مطلق دارد، در اين تفسير اصل معناى تسبيح محفوظ مانده و همچون تفسير متكلمين مسخ نشده است. و بنابر توجيه حكماء هر موجود علاوه براينكه از مبدء متعال بجهت امكان و يا حدوث حكايت دارد نيز حاكى از جهت كمالى و جمالى ذات احديت ميباشد. و بعضى ديگر از محققين حكماء گفته اند: كه خود هستى حقيقت آن عين علم و اراده و قدرت و حيات است، باين معنا كه همه ى اين مفاهيم درحقيقت وجود، وجود احدى (يكتائى) وبيك وجود موجود است و اين مفاهيم اگرچه در عالم ذهن از هم جدا هستند ولى در حقيقت و خارج بيك وجود واحد موجود است و هرجا وجود و هستى هست همه اين مفاهيم موجود ميباشند، نهايت اينكه نسبت بشدت و ضعف وجود ظهور و بروز آنها فرق مى كند. مثلا اگر مانند ماده وجود ضعيف و آميخته بعدم و ظلمت گرديد علم و قدرت در آن معلوم نمى شود و آثار نيستى و ضعف بر آن غلبه دارد، و اگر به سرچشمه ى وجود نزديك شد همه آن مفاهيم ديگر نيز غلبه پيدا ميكند. بنابراين هر وجود بهر اندازه كه از وجود بهره مند است از شعور و ادراك نيز برخوردار است زيرا وجود عين شعور است و تفاوت در مفهوم است. پس شايسته است كه بگوئيم:

جمله ى اجزاء عالم در نهان   با تو مى گويند روزان وشبان
ماسميعيم و بصير و باهشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم

و رسيدن باين معنا موقوف است براين كه انسان درك كند. خود هستى بالطبع مصداق همه ى كمالات است و اين چنين دركى بغير از افراد نادر دست نميدهد. لذا مى فرمايد: وان من شي ء إلا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم [ سوره اسراء /44.] هيچ چيزى نيست مگر اينكه بحمد او تسبيح ميگويند ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد. بدين جهت همين جماد وقتى شعاع نور وجود باو بيشتر تابيد سرتا پا نطق و شهادت ميگردد: وقالوا لجلود هم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الدي انطق كل شي ء [ فصلت /21.] (گنه كاران وقتيكه شهادت اعضا بدن خود را مشاهد كرده مى شنوند) ميگويند چرا شهادت داديد!؟ در پاسخ ميگويند: اكنون خدائى كه همه چيز را بقدرت خويش بنطق آورد ما را نيز بنطق آورد- پس بنابراين هر يك از موجودات باندازه ى حظ و نصيب خود از هستى، داراى شعور است.

فارابى در فصوص الحكم ميگويد: «آسمان بحركت خويش ستايش ايزد متعال را ميكند و بذكر اوصاف جمال و كمال حق مشغول است و زمين بحركت دائمى و آب بجريان و باران بريزش تند خود نماز ميگزارد و تو نيز بدون اينكه متوجه باشى نمازگزار او هستى و بى شبهه ذكر خدا بزرگتراست». [ صلت السماء بدورانها والأرض برججانها والماء بسيلانه والمطر بهطلانه وقد تصلى له ولا تشعر ولذكر الله اكبر.] .

و لى آنچه در قبال اين اقوال از خود آيات شريفه استفاده ميشود عبارت از اينست كه حمد و تسبيح در ذات احديت يكى هستند. قرآن كريم مى فرمايد همه موجودات بحمدش تسبيح مى كنند. چگونه مرجع و برگشت تسبيح و تنزيه به حمد و ستايش انعام اوست؟ با بيان مقدمه اى روشن ميشود: صفات جماليه، آن صفاتى است كه ذات متعال با آن نيكوئى و زيبائى را دارا است. و صفات جلالى صفاتى هستند كه ذات ربوبى منزه از اتصاف بآنهاست. و چنانكه در محل خود ثابت شده است برگشت اولى بوجوب وجود است و برگشت دومى بمعناى سلبى يعنى سلب حدود امكان از ذات مقدس ميباشد. و چون خود معناى امكان عبارت از سلب و حدود و فقدان كمال است بنابراين سلب امكان يعنى سلب سلوب است كه در خارج مصداقى جز ذات احديت ندارد. پس تنزيه بارى متعال عبارت از سلب امكان كه مصداق آن در خارج ذات ربوبى است، و نيز مصداقى كه از امكان تنزيه ميشود همان مصداقى است كه ستايش ميشود بصفات جمالى. پس برگشت تسبيح در ذات بحمد است. و بعبارت ديگر، اصل صفات ثبوتيه جمالى كه مورد ستايش قرار ميگيرد عبارت است ازسعه و احاطه ى وجود و بساطت تا جائيكه احاطه و اطلاق و ارسال آن هر موجود و معدوم و بلكه هر وجود و عدم را در برگيرد، ميباشد. زيرا عدم بحمل شايع وجود است و در مرتبه ى تقرر ذهنى وجود است، و ثبوت محكوم يعنى محكوميت بعدم هم بسبب احاطه ى وجود وسعت اطلاق آنست، چنانكه اصل صفات سلبى جلالى است كه بايد بآن تسبيح نمود عبارت از سلب همه محدوديت ميباشد. و خود جد امر عدمى و سلبى است، بنابراين سلب محدوديت مساوى با سلب سلب و مصداق سلب السلب همان ذات واجب الوجود است كه داراى صفات جماليه و ثبوتيه كه ملاك حمد و ستايش است، ميباشد. اما ممكنات معناى سلب كمال و تحقق نقصان است و سلب كمال وجودات ديگر است كه از حد وجودى ممكنات انتراع ميشود نه از خود وجود. پس بطور كلى برگشت تسبيح و تنزيه در حق متعال به حمد بصفات ثبوتى و جمالى است. فسبحان من لايحمد إلا على ما يسبح به ولا يسبح إلا بما يحمد عليه- به باكى ياد مى كنم خدائى را كه ستايش نمى شود مگر به آنجه كه تسبيح ميشود، و تسبيح نمى شود مگر بآنچه ستايش ميشود.

همه ى حمد و ستايش مخصوص ذات الهى است

در (فن اصول فقه) ثابت شده است كه الف ولام كه برجنس و صنف وارد مى شود مانند الرجل والماء والانسان براى آنست كه خود صنف رجل و ياماء را در تحت لحاظ حرفى قرار ميدهد باين معنا كه-الف ولام- حرفى است كه خود طبيعت را مى رساند بدون چيز زائد- حتى بدون جهت شمول و عموم و عهد ذكرى- مورد لحاظ حرفى واقع شده است و استغراق افراد و يا عهد ذكرى و خارجى همه احتياج بقرينه دارد زيرا خارج از ملاحظه ى خود طبيعت است. بنابراين در اين جمله اسميه الحمد لله- طبيعت حمد و ستايش بدون ملاحظه ى چيز ديگر، حتى شمول افراد مورد ملاحظه قرار گرفته و ثابت بذات احديت- الله- شده است و مثل اينست كه بجاى الحمد لله گفته شود: (طبيعة الحمد يختص للذات الجامع اله الكمالات) طبيعت حمد مخصوص ذات جامع كمالات است. در حاليكه ستايش براى غير ذات اقدس الهى فراوان است. پس چگونه مى توان گفت برگشت تمام حمدها به حق متعال است؟ ميتوان اين موضوع را به چند وجه بيان نمود:

1- كسى كه يك چيز خواه، نيكى آن اختيارى باشد و خواه غير اختيارى باشد، ستايش كند در حقيقت ستايش كمال كرده است. نه ستايشى در مقابل كمال محدود آن چيز بلكه در مقابل خود كمال. زيرا ستايش كمال محدود معناى نقص و سلبى است و قابل ستايش نيست مثلا كمال كل از جهت رنگ آميزى و عطر دلاويز آن ميباشد. اما نه از جهتى كه كمال ديگر رنگها و عطرها را فاقد است. لذا اگر در عين اينكه واجد همان كمال رنگى است كمال رنگى، ديگرى هم ميداشت بطور مسلم دائره ى ستايش بيشتر ميشد و مثلا در صورت داشتن رنگ و عطر مخصوص در تعريف آن مى گفتيم: گل خوبى است. و حال كه واجد كمال بيشترى است، ميگوئيم گل بسيار خوبى است. پس باطن همه ى حمد و ستايش ها، حمد و ستايش صرف الكمال (نيكى و زيبائى محض) ميباشد. در جاى ديگر چنين نوشته ام «ستايشگر بهنگام حمد فقط خود كمال را متذكر است نه كمالى كه آميخته به نقصان است. پس اگر فردى از مشاهده ى زيبائى گل به شگفت آيد: اگر بر باغ سرسبز خرمى داخل شود و يا به سرچشمه ى كمال اتصال يابد حال او چگونه خواهد بوده!؟ [ ان الحامد إنما يتذكر حين الحمد، الكمال ماهو كمال لاهو بما انه مشوب بالنقص فمن ادهشه جمال ورده فكيف به اذا ورد روضة غنا أم كيف به اذا اتصل بينبوع الكمال؟]

باده درد آلودمان مجنون كند   صاف اگر باشد ندانم چون كند!؟

ازطلب خويش كس آگاه نيست   ورنه كه جوينده ى اين راه نيست

در طلب هرچه بسر ميبرى   آن طلب اوست اگر بنگرى

2- در كتاب بيان [ تأليف آيت الله خوئى مدظلّه.] ميفرمايد: فئ كل يعمل على شاكلته [ اسراء: 84.] بگو هركسى برطبق سرشت و نيت خود عمل را انجام ميدهد- به حكم اين آيه ى شريفه حسن و كمال فعل تابع حسن و كمال فاعل ميباشد، هر اندازه فاعل و انگيزه فعل كاملتر باشد بهمان درجه نيكى فعل بيشتر و كمال آن زيادتر است. بعد از اين مقدمه ميگوئيم كه ذات مقدس احديت منزه از هر نقصان است و مبدء كمال و حسن است و بنابراين لازمه اش آنست كه فعلش در اعلى درجه ى حسن و كمال باشد، و اما غير او از ممكنات ذاتا ناقص و محدود و مشوب به نقصان است پس فعل او هم بحكم- سنخيت فعل و فاعل- از يك و يا چند نقصان خالى نخواهد بود. بنابراين مستحق حمد و ستايش، خداوند متعال است كه جامع كمالات ميباشد و ممتنع است كه ديگرى مستحق حمد گردد، و لذا موضوع استحقاق در كلمه ى مباركه ى- الحمد لله- در خود الله قرار داده شده كه علم به ذات مقدسش جامع كمالات است تا اشاره بجهت و علت حكم باستحقاق باشد. باين معنا كه نفرمود الحمد للكريم و يا الحمد للرحيم كه اشاره بيك جهت كمال است. ولى لفظ الله تمام كمالات را در بردارد. و نيز دليل بر اين معنا روايتى است از امام صادق (ع) امام فرمود: استرى از پدرم (ع) گم شد. پدرم فرمود اگر اين حيوان پيدا شد و خدا آنرا بمن رد فرمود خدا را بستايشهائى ياد خواهم كرد كه مورد رضايت الهى واقع شود. كمى نگذشت كه استر را بازين و لجام آوردند و سپس پدرم سوار حيوان شد و لباسهاى خود را جمع نمود و فرمود: الحمد لله. ديگر چيزى نگفت! بعد فرمود چيزى را (ازستايش) ترك و فرو گذار ننمودم و همه ى ستايشها و انواع آنرا مخصوص ذات احديت قرار دادم و هيچ قسمى از حمد نيست مگر اينكه داخل در اين حمد ميباشد. و نيز در روايت ديگر وارد شده است: هيچ نعمتى را چه بزرگ و چه كوچك، خداوند به بنده اى از بندگانش ارزانى نداشت مگر اينكه او در مقام سپاس گفت: الحمد لله- و حق سپاسگزارى را انجام داد. و از اين دو روايت استفاده ميشود كه حمد مختص ذات احديت است زيرا در روايت اولى امام(ع) فرمود همه ى انواع ستايشها را بخدا نمودم و هيچ حمدى نماند مگر اينكه كلمه الحمد لله آنرا فرا گرفت و در دومى نيز با كلمه الحمد لله حق سپاسگزارى و شكر ادا شده است.

آنچه بنظر مى آيد اين بيان تمام نيست زيرا مدعاى ما اينست كه طبيعت و جنس حمد مخصوص ذات احديت است باين معنى كه هر حمد و ستايشى كه از ديگرى در مقابل عمل نيكى صادر ميشود آنهم مخصوص خدا است. ولى بيان فوق بيشتر از اينكه مرتبه ى شامخى از حمد را كه ذات اقدس الهى استحقاق دارد محال است ديگرى استحقاق داشته باشد نمى رساند و اين موضوع مسلم است اما دعوى ما را كه هر ستايشى در برابر هر فعل نيك اختيارى مخصوص خدا است اثبات نمى كند. و اما روايت اولى اين مقدار را اثبات ميكند كه با اين جمله الحمد لله همه ى ستايشها انجام شده است از اين جهت كه ذات باريتعالى مرتبه اى از حمد را مستحق است كه ممتنع است ديگران مستحق آن باشند پس حمد در مرتبه ى خاصى مخصوص خدا است نه طبيعت حمد. يعنى تمام حمدها در مراتب طولى (حمد در مرتبه خاص و سپس در مرتبه عمومى كه به غير حق تعالى ممتنع نباشد) اختصاص بذات احديت دارد. و نيز روايت دومى هم ظاهرش عبارت از آنست كه با اين جمله (الحمد لله) حق شكر ادا شده يعنى طبيعت و جنس حمد مخصوص خدا است و آنهم بجهت شايستگى خدا به مرتبه اى از حمد كه ممتنع است ممكنات آن شايستگى را داشته باشند و همان ايراد اولى پيش مى آيد. 3- حكما گفته اند هر موجودى دو كمال را دارا است. كمال اول و كمال دوم. مراد از كمال اول عبارت است از افاضه ى وجود و هستى به تمام موجودات. كمال دوم بعد از وجود و خلقت عبارت است از هدايت خاص و غريزى هر موجودى به كارهائى كه در تكميل خلقت خاص وى لازم است و اگر هدايت غريزى نباشد بكمال خاص خود نرسيده تباه خواهد شد.

لذا در قرآن كريم فرمود: الذي أعطى كل شي ء خلقه ثم هدى [ طه /50.] پروردگار متعالى كه خلقت همه چيز را نيكو كرد و سپس بآنچه لازم دوام و بقاء زندگى اوست هدايت فرمود- مانند هدايت حيوانات و حتى حشرات بآنچه كه در زندگى لازم دارند و منافع و ضررهاى خود را تشخيص ميدهند و بهدايت غريزى آنچه منفعت است بسوى خود جلب و آنچه ضرر است ازخود دور مى نمايند. و بديهى است كه همه ى اينها از ناحيه ى پروردگار متعال است. ميماند كارهاى نيكى كه به طور اختيار از افراد سرميزند مانند خدمات اجتماعى كه همه از آنها بهره مند ميشوند. اگرچه در اين مورد صحيح است خود شخص نيكوكار را ستايش نمائيم اما در عين اختيارى بودن عمل منتهى ميشود بمسبب الاسباب جلت قدرته. زيرا پر واضح است تا توفيق ربانى و هدايت خاص او يار و مددكار نباشد شخص را آن قدرت نخواهد بود كه عمل خير از او اختيارا صادر گردد. پس اگر اين فرد را ستايش كنيم چون سررشته كارها بدست تواناى قادر متعالى است كه آن شخص را موفق بكار خير نموده و چنانچه توفيق همراهى نميكرد محال بود از او چنين كار خيرى صادر شود؟ لذا برگشت ستايش هركسى كه خيرى را بطور اختيار انجام مى دهد بذات كبريائى خواهد بود. پس بدين بيان صحيح است كه گفته شود: جنس حمد مخصوص ذات احديت است.

4- سيد استاد حكيم بارع آقاى طباطبائى رحمة الله عليه در تفسير نفيس (الميزان) مى نويسند: بعد از اينكه ميفرمايند (ال) در الحمدلله جنس و يا استغراق است. خلاصه آن كه، همه چيز بدون استثناء مخلوق خدا است و چون همه ى مخلوقات پديده ى او است نيكو و حسن است. و از طرفى خلقت هم در كمال اختيار و بدون جبر و قهر ميباشد، پس چنين نتيجه مى گيريم تمام افعالى كه از انسان بطور اختيار واقع ميشود همه از ناحيه ى حق متعال صادر شده است، چون يكى از مخلوقات خداوند سبحان اينست كه انسان عمل نيكو را با اختيار خود انجام مى دهد پس برگشت هر ستايشى بخداوند متعال است و هيچ ستايشى صادر نمى شود مگر اينكه در حقيقت از او صادر شده آنگاه سيد استاد تمام اين مطالب را از آيات استشهاد مى فرمايند:

اما اينكه همه چيز مخلوق خدا است در آيه ى شريفه مى فرمايد: ذلكم الله ربكم خالق كل شي ء [ انعام /102.]- اين خدا پروردگار شما پديد آورنده هر چيز است- واما اينكه همه ى مخلوقات نيكو و حسن است، در آيه ديگر مى فرمايد: الدي أحسن كل شي ء خلقه [ سجده /7.] - مفهوم اين آيه شريفه اينست كه هر چيز از او جل شأنه صادر شده نيكو و زيبا است پس بنابراين نيكوئى و زيبائى دائر مدار خلقت است: مخلوقى نيست مگر اينكه نيكوست، چون احسان اوست و هيچ نيكى و زيبائى نيست مگر اينكه منسوب باو و مخلوق او ميباشد. واما اينكه همه ى مخلوقات در كمال اختيار از او صادر شده صريح آيه شريفه است: هوالله الواحد القهار عنت له الوجوه للحى القيوم [ رعد /16.] اوست خداى يگانه، كردگار قهار، و همه ى صورتها در برابر قدرت حى قيوم او خاضع ميباشد. خداى متعال ميفرمايد: او قهار (بسيار چيره ى) بر همه ى قاهران است پس كيست كه بتواند او را مقهور و مجبور سازد؟ و خلقت او از راه كمال اختيار است، بنابراين هر كار نيك و زيبائى فقط با كمال اختيار و آگاهى از او صادر ميگردد و نتيجه عبارت از اينست كه ذات متعال فاعل حقيقى هر كار نيكى است كه از كسى صادر ميگردد پس هيچ ستايشى از كسى براى كار خير صادر نميشود مگر اينكه- حقيقت آن- بخداى متعال برميگردد.

اصلى كه استاد فرموده اند صحيح و متين است اما استشهاد بآيات خالى از نظر نيست زيرا ظاهر از: خالق كل شى ء موجوداتى است كه بالاستقلال وجود دارند مانند خلقت آسمان و زمين و آنچه كه در آنها ميباشد و اين آيه در مقابل مشركين است كه مخلوقات از قبيل سنگ و چوب را مى پرستيدند: «قل أروني ماذا خلفوا من السماوات والأرض [ فاطر /40.] - اى پيامبر بگو (آنچه كه شما مى پرستيد) بمن نشان دهيد چه چيزى از آسمان و زمين را آفريده اند!؟- و نيز آيه (الذي أحسن...) احسان خلق هم از اين قرار است. و مراد از آيه: عنت له الوجوه... خضوع اضطرارى در قيامت است كه فايده اى بحال خاضع نمى بخشد و لذا در بقيه ى آيه فرمود: قد خاب من عمل ظلما- كسى كه ظلم ميكند حتما ناكام است- و چون در وقتش ميبايست خضوع كند و تسليم نشده است و ستم ورزى كرده اكنون ستمگر است. و بايد از آيه ثابت شود كه خضوع تكوينى است تا شاهد مقدمات باشد در هر حال اصل موضوع به براهين عقلى ثابت است.

الهام چيست؟

اگرچه تحقيقات صناعى (اصطلاحى) در فرق ميان وحى و الهام زياد شده اما براى بدست آوردن معناى اصيلى بايد از موارد استعمال در كتاب و سنت استمداد جست: الهام عبارت از حالت دريافتى است كه شخص در خود بدون مقدمه احساس ميكند خواه در موضوع علمى و يا غير علمى از اخلاق و تقوى باشد. چنانكه در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم: اللهم ألهمني التقوى. پروردگارا! تقوى را بمن الهام نما- يعنى لذت دريافت تقوى را كه از جمله لذائذ معنوى است بمن برسان. در دعاى ديگر وارد شده است: اللهم ألهمني الخير والعمل به- خدايا! خير را بمن الهام كن و عمل به آنرا يعنى الهام خير چه از نظر دانستن موارد خير (كه كدام عمل خير است) و چه از نظر عمل كه لذت دريافت قلبى است و بالاترين لذتها است بمن مرحمت فرما.

اگر لذت ترك لذت بدانى   دگر لذت نفس لذت نخوانى

سفرهاى علوى كند مرغ روحت   گر از چنبر قيد بازش رهانى

همه ى افراد بشر اگرچه بطور بسيار كم هم كه شده در خود حالت پيش فهمى را بدون مقدمه در طول عمر احساس ميكنند و اين غريزه كم و بيش در بشر موجود است. چيزى كه هست اين حال در اثر اشتغال حواس انسان بافكار گوناگون و هراس و سرگرمى روزمره ى زندگى از بين مى رود و چه بسا آنچنان اين گرفتاريها در انسان توليد انقلاب مى كند كه بطور كلى وجود چنين احساسى را در خود انكار مى كند. ولى بهر حال در وجود معلوماتى كه ناگهان به قلب انسان وارد ميشود شكى نيست و روشن است چنين احساسى هرگز بوسيله ى مقدمه حاصل نمى شود. و شايد اين غريزه را خداى متعال در افراد نهاده تا دريابند كه مشت نمونه خروار و اندك دليل بسيار است. وقتى كه اصل چنين دريافتى را انسان در درون خود احساس نمود بآسانى ميتواند از اين نمونه ى اندك باصل چيزيكه در انبياء (ع) (وحى) است پى برد. زيرا بحكم فطرت عقل «حكم الامثال فيما يجوز و مالا يجوز واحد [ موضوعاتى كه مانند هم هستند در احكامى كه بر آنها ثابت است و در احكامى كه ثابت نيست مساوى ميباشند. يعنى وحى هم چنانكه خواهد آمد انشاء الله از سنخ الهام و مرتبه ى كاملى از الهام است و چنانكه وحى محال عقلى باشد، بايد الهام هم محال باشد و چون مانند هم هستند و هر حكمى كه بر يكى از آنها ثابت شود بر ديگرى هم ثابت است. پس اگر وجود الهام را احساس مى كنيم وحى كه مرتبه ى كامله ى الهام است آنهم نيز وجود دارد.] ». و اين همان است كه مولاى متقيان (ع) در وصف ائمه (ع) فرمودند: «هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين.- علم آنها بر اساس حق و حقيقت هجوم آورد و آنان با روح يقين مباشرت و تماس مستقيم داشتند.

پس بطور خلاصه الهام يعنى حصول و دريافت حالات انجذاب (كشيده شدن و جذب شدن) به اعمال صالحه و حقايق عاليه است بدون مقدمه و فكر و استدلال كه معلوم نمى شود چگونه و از كجا حاصل شد؟ بلكه شخص آنرا بطور دفعى درمى يابد. اين چنين حالت را الهام ونفث در روع يا نفث در قلب مى نامند

انگيزه ى اين حالت

بدون شبهه روان آدمى استعداد آنرا دارد كه حقايق معلومات در آن منعكس گردد، اما حجابهائى مانع از درك و اتصال بمنبع خروشان حقيقت ميگردد، كه از آن منبع در عرف شرع به لوح تعبير ميشود. روان انسان در مقابل حقايقى كه در لوح نقش بسته، مانند دو آينه كه روياروى هم قرار گيرند. حال همان حجاب پرده اى است در ميان اين دو آينه. گاهى همين پرده با استدلال و فرا گرفتن كه آنرا اعتبار واستبصار (كه مخصوص دانشمندان است) برطرف شده و واقع درك ميشود. و گاهى با هجوم بر قلب چنانكه اشارت رفت.

در قسمى كه در قلب انسان القاء ميشود، اگر از القاء كننده اطلاعى حاصل نشد، يعنى ملكى كه آن را در قلب مى اندازد، ديده نشد، آنرا الهام، ونفث در روع [ قلب.] ميگويند. چنانچه در حديث وارد شده «إذا أراد الله بعبد خيرأ نكت في قلبه نكتة من نور» [ مجمع البحرين ماده نكت.]- وقتيكه خداى متعال خيرى را براى بنده اى اراده فرمايد نكته اى از نور در قلب او قرار ميدهد. گفتگو با ملك اگر شنيدن با گوش باشد از مختصات ائمه هداة و اوليائى [ مانند سلمان كه در حديث است سلمان محدث بود.] است كه از انوار آنها اقتباس مى كنند؟ و اگر ملك مشاهده شد آنرا وحى مينامند.

در كتاب بصائر الدرجات، بسند خويش از امام صادق (ع) نقل كرده است: «كان على سلام الله عليه محدثا قال قلت له فما له آية المحدث؟ قال ياتيه ملك فينكت في قلبه كيت و كيت» فرمود: على اميرالمؤمنين (ع) محدث بود گفت پرسيدم نشانه ى محدث چيست؟ فرمود فرشته مى آيد و در قلبش نقش مى كند چنين و چنان. و نيز روايت ديگر از آن حضرت (ع) وارد شده است كه فرمود: ان عليأ (ع) كان يوم بني قريظة و بني النضير كان جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره يحدثانه در روز جنگ بنى قريظه و بنى نضير جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از طرف چپ با او صحبت ميكردند- و نيز باين مطلب در زيارت ششم اشاره شده: «السلام على من أيده الله بجبرئيل و أعانه بميكائيل و ازلفه في الدارين و حباه بكل ماتقربه العين» درود بر كسى كه خداوند متعال او را با جبرئيل و ميكائيل تأييد و اعانت فرمود، و او را در دنيا و آخرت منزلت عظيمى عطا فرموده و آنچه كه موجب روشنى چشم است به او مرحمت كرده- و نيز در بصائر الدرجات بسند صحيح از امام صادق از پدر بزرگوارش (ع) نقل كرده: «قال كان رسول الله (ص) يملى على على فنام نومة و نعس نعسة فلما رجع نظر إلى الكتاب فمد يده قال من أملى هذا عليك عال أنت قال لابل بجبرييل» وقتيكه رسول الله (ص) بر حضرت على (ع) املاء ميفرمودند مقدار مختصرى خوابيدند و پس از بيدارى، به كتاب نگاه فرمودند و سپس فرمودند: چه كسى اين را بر تو املا كرد حضرت على(ع) در جواب فرمودند شما، حضرت فرمودند نه بلكه جبرئيل