سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )

على كرمى فريدنى

- ۳۹ -


و درست به همين دليل است كه در نگرش مترقى و تاريخ ‌ساز ريحانه آزاده و حق طلب پيامبر، هم بيدادگرى و استبداد و انحصار قدرت و امكانات ملى و سانسور و حق كشى و غصب و زورمدارى و فريب و بازيگرى و تبليغات يكطرفه و شست و شوى مغزى جرم و جنايت است و هم تحمل اين آفت هاى اجتماعى و اين بلاهاى هستى سوز و تن دادن به آنها؛ و خود حق طلبى و حق گرايى و حق خواهى و ستم ناپذيرى به خودى خود يك ارزش والاى انسانى است ؛ خواه اين حق طلبى و دفاعى از حقوق و امنيت و مقاومت شهامتمندانه ، ايستادگى در برابر غصب حقوق اقتصادى و شخصى باشد و يا انحصار قدرت و امكانات عمومى ، به دفاع از آزادى فردى ، فكرى ، فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى ، بازگردد يا به حقوق ابتدايى و طبيعى يا حقوق بشر؛ چرا كه اگر اين نسيم حق طلبى و آزاديخواهى و ايستادگى در برابر ستم و انحصار در تاريخ بشر نباشد، مى بايد بر سراسر آن مشتى خاكستر ذلت و حقارت و انحطاط پاشيد و ديگر بر صفحات آن ننگريست ؛ درست به همين دليل هم آن چهره ها و جريانها و حركتهايى كه در روزگاران گذشته و امروز براى حقوق و آزادى خويش و يا همدينان و همنوعانشان حركت كردند و با انگيزه هاى انسانى و حق طلبانه در برابر ستم و آفت استبداد و سركوب و ريخته شدن خونها ايستادند و عدالت و انصاف و دموكراسى و حقوق بشر و قانون مدارى و حق مدارى را براى همه انسانها فرياد كردند؛ چنين كسانى به هدف هاى رسالت و بعثت ها و روح اسلام و آرمان قرآن از ذلت پذيران و حقيران و دنباله روان و چاپلوسان و بزك كنندگان چهره كريه ستم و توجيه گران ظلم و بيداد كه به نام خدا و مذهب به چنين بيدادها و حقارت ها و ذلت ها تن مى سپارند و يا اگر هم فريادى زدند و آزادى و امنيت خواستند، آن را تنها براى خود و گروه خود مى خواهند و نه براى همه انسانها، بسى نزديكتر و خداشناس ترند.
آموزگار حق طلبى
ريحانه سرفراز پيامبر در سيره و سبك خويش ، آموزگار حق طلبى و حق خواهى و ستم ستيزى و ظلم ناپذيرى بود و آن را ارزش مى دانست و ارزش معرفى مى كرد.او در زندگى درس آموزش حق كشى و بيداد را از هر فرد و جريان و در حق هركسى ، مردود مى شمرد و به يارى ستمديده برمى خاست ؛ براى نمونه :
1- آن بانوى آزاده و حق طلب با شهامتى وصف ناپذير و درايتى تحسين برانگيز در برابر حق كشى و زورمدارى ايستاد و خطاب به ابوبكر فرمود:
ان رسول الله جعل لى فدك فاعطنى اياها.(613)
((هان اى ابوبكر! ((فدك )) را پيامبر خدا به فرمان او به من داد و شما بى دليل و زورمدارانه آن را مصادره و غصب كرده ايد؛ پس بى درنگ حق مرا بازگردانيد و در حق كشى پافشارى نكنيد!))
2- و دگرباره در برابرسران مهاجر و انصار در مطالبه حقوق خويش از راهى ديگر سخن آغاز كرد و فرمود:
يا ابابكر! لم تمنعنى ميراثى من ابى رسول الله واخرجت وكيلى من فدك وقد جعلها لى رسول الله بامر الله تعالى ؟(614)
((هان اى ابابكر؟ چرا مرا از حق پدرى خويش محروم ساخته و كارگزارانم را از قلمرو ملك و مزرعه ام بيرون رانده اى ، در حالى كه پيامبر خدا به فرمان او ((فدك )) را به من بخشيد؟))
3- ونيز در مقام و موقعيت ديگرى بيداد نظام سقيفه را شجاعانه باز گفت و فرمود: هان اى ابابكر! تو خود مى دانى كه حق ما خاندان وحى و رسالت را پايمال ساخته اى ؟ لقد علمت الذى ظلمتنا عنه اهل البيت من الصدقات و ما افاء الله علينا من الغنائم فى القرآن من سهم ذوى القربى ؟...(615)
4- و در حضور انبوه مردم فرمود: ((هان اى ابابكر! تو ادعاى خلافت و رهبرى دارى و بر آن هستى كه بر جايگاه پرفراز پدرم پيامبر تكيه زده اى و آنگاه عمال حكومت خويش را براى پايمال ساختن حقوق و مصادره اموال من به سوى كارگزارانم گسيل داشته اى ؛ در حالى كه خودت مى دانى كه پيامبر ((فدك )) را به فرمان خدا به من بخشيده است .)) يا ابابكر! ادعيت انك خليفة ابى و جلست مجلسه انك بعثت الى وكيلى واخرجته من فدك .(616)
5- ونيز در ميان كوچه و در برابر عمله هاى ستم و پاسداران اختناق و استبداد شهامتمندانه خروشيد كه :
لا عهد لى بقوم حضروا اسوء محضرا منكم ...ولم تردوا لنا حقا...(617)
من گروهى كج انديش تر و بدتر از شما نمى شناسم كه اين گونه بر حق و عدالت پشت نموده و از ستم و حق كشى طرفدارى كنند! شما پيكر مطهر پيامبر خدا را بر روى دست ما رها كرديد و با شكستن پيمانهاى خود، حقوق روشن و انكارناپذير ما را پايمال ساختيد؛ چنان كه گويى هرگز از رويداد روشنگر ((غدير)) و سفارش پيامبر و رهنمود آيات قرآن آگاهى نداريد!
6- آن نداى رساى حق طلبى و ستم ستيزى نه تنها در برابر حق كشى و زورمدارى به مقاومتى شجاعانه و افتخارآفرين دست زد، كه ديگران را نيز فراخواند و با همه وجود كوشيد تا با روشنگرى ، مردم را از تحمل بيداد و ذلت پذيرى و تحمل حقارت و بت پرستى و بت سازى باز دارد و آنان را بينديشاند و برانگيزد.
7- در اين جهت بود كه به خانه مهاجر و انصار رفت تا نسيمى از روح حيات و حق طلبى و شهامت و شجاعت و آزاديخواهى و آزادگى و عزت طلبى و ستم ناپذيرى خويش را بر آنان بدمد و خيرخواهانه و آموزگارانه و دلسوزانه از تسلط شوم آفت استبداد و انحصار و سركوب و پايمال شدن ابتدايى ترين و طبيعى ترين حقوق و آزادى و امنيت مخالفان ستم ، آن هم به نام دين و به بهانه ديندارى و به نام خدا و پيامبر هشدار دهد.
او به ((معاذ)) فرمود: هان اى معاذ! اينك نزد تو آمده ام تا در برابر حق كشى حكومت از تو يارى بخواهم ...چرا كه رهبر نظام سقيفه حق مرا غصب نموده و كارگزارانم را از زمين شخصى ام رانده و با ددمنشى و زورمدارى به حق كشى پاى مى فشارد.يا معاذ! انى قد جئتك مستنصرة ...و ان ابابكر قد غصبنى على فدك و اخرج وكيلى منها.(618)
8- و سرانجام هم وقتى گوش شنواى حق نيافت و استبداد نوپا و تازه نفس ‍ را در مستى و غفلت و حق ناپذيرى ديد، در قالب دعا و نيايش از حق طلبى و ستم ستيزى سخن گفت و شكايت ظالمان و تجاوزكاران به حقوق و امنيت و آزادى مردم را به خدا برد.اللهم اليك نشكو فقد نبيك ...وارتداد امته علينا، ومنعهم ايانا حقنا الذى جعلته لنا فى كتابك .(619)
و بدين وسيله نشان داد كه به هر حال نبايد تن به حق كشى و بيداد سپرد.
5- پرچم برافراشته مقاومت و اعتراض
واكنش انسانها در برابر جنبشها و حركت هاى گوناگون اجتماعى همانند و يكسان نيست بلكه به تناسب تفاوت شخصيت معنوى و فرهنگى و اخلاقى آنان ، متفاوت و گاه متضاد است ؛ بدين صورت :
1- بسيارى به دليل عدم شناخت و عدم رشد فكرى و اجتماعى و نداشتن هدف و آرمان والا در زندگى ، كارشان دنباله روى از جريانهاى غالب و سينه زدن پاى علم آنان است ؛ از پى هر هياهو و صدايى به راه مى افتد و با هر توفان و بادى مى رقصند؛ نه از نور دانش و بينش و شناختى بهره ورند و نه به پناهگاه فكرى و فرهنگى و عقيدتى درست و مورد اعتمادى تكيه دارند.
اينان قربانيان جهل و فريب اند و در همان حال مى پندارند كه مى فهمند و خود بر شاهراه حق و عدالت گام مى سپارند، و متاءسفانه شمارشان نيز به ويژه در جامعه هاى عقب افتاده و استبدادزده بسيار است .
وهمج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم سيتضيئوا بنور العلم ، ولم يلجؤ وا الى ركن وثيق .(620)
2- گروه دوم ، فرصت طلبان و عناصر بى هويت و ريشه اند.
اينان برخلاف گروه نخست كه فاقد شناخت و آگاهى بودند و از عوام يا عوام زده و عوام زاده ، چه بسا از شناخت و آگاهى نيز بهره ورند، اما بى محتوا و بى هدف و بى آرمانند و تنها در انديشه زر و زور و هواهاى دل خويش ؛ و در اين راه به هر خفت و نكبت ، حتى چاپلوسى ها و تملق بافى ها و ستايش هاى چندش آور و بت تراشى و بت سازى از خودكامگان و بزك كردن چهره كريه انحصار و سركوب تن مى سپارند و منطق و شعارشان اين است كه بايد همرنگ جماعت شد و بر روى موج سوار گرديد و بر سر خوان رنگين زورداران و زورمداران نشست ، خواه به سوى بهشت آزادى و عدالت و تضمين حقوق و امنيت انسانها برند و يا به سوى دوزخ استبداد و ارتجاع و خشونت و تنگ نظررى و تاريك انديشى .
اينها در جامعه شمارشان از گروه نخست كمتر است اما زيان و تباهى شان بيشتر.
3- وگروه سوم ، آگاهان بارسالت و صاحب آرمان و هدف اند.
چهره هاى پيشتاز و سرفرازى كه هم داراى بينش و دانش درست و ژرف و آگاهى و شناختى شايسته و بايسته اند و هم رسالت مدار و داراى احساس ‍ مسئوليت در برابر روند جامعه و تاريخ و دنياى خويش و سرنوشت آيندگان .
اينان در برابر موج فتنه و تباهى و تندباد فريب و دجالگرى و توفان عوام زدگى و عوام زادگى و عوام فريبى ، دليرانه و هوشمندانه و حق طلبانه مى ايستند و در سخت ترين شرايط نيز پرچم مقاومت و اعتراض را برافراشته مى سازند و با همه وجود از حق و عدالت ، آزادى و برابرى ، امنيت و حاكميت بر سرنوشت و ديگر حقوق انسانى دفاع مى كنند؛ گرچه تنها بمانند.
اين چهره هاى سرفراز و تاريخ ‌ساز شمارشان اندك است اما نقششان حياتى و سرنوشت ساز؛ و ريحانه سرفراز پيامبر از برجسته ترين نمونه هاى اين چهره هاى تاريخ ‌ساز و تحول آفرين است .
جلوه ها و شيوه هاى اعتراض دليرانه او
او همان گونه كه در كودكى و نوجوانى در كنار پدر و آموزگارش ، در برابر شرك و بيداد جاهليت ايستاد و پيروزى آفريد، پس از رحلت جان سوز پيامبر و هنگام خطر افتادن دين و دفتر و ناديده انگاشته شدن راه و رسم عادلانه و انسانى او، به وسيله ارتجاع سقيفه نيز خيرخواهانه ، حق طلبانه و آزادمنشانه در برابر آنان بپاخاست و رويارويى موج فتنه و تندباد هستى سوز، دلسوزانه و آزادمنشانه به مقاومت پرداخت و بر خلاف گروه هايى كه به آفت دنباله روى و بى تفاوتى و فرصت طلبى و زرپرستى درغلتيدند، پرچم اعتراض را برافراشت و در همه جلوه ها و شيوه هاى ممكن روشنگرى كرد و طبيبانه و آموزگارانه ، با طاعون فريب و دجالگرى و استبداد در افتاد و اجازه نداد تا جاه طلبان با بمباران دروغ و تحريف حقايق و بازى با ارزش ها و جعل حديث ، همه چيز را به يغما برند و بى سر و صدا و به سادگى ، باطل و بيداد را بر جاى حق و عدالت و استبداد را به جاى آزادى و امنيت بنشانند.
او در جلوه ها و شيوه هاى گوناگونى به اعتراض و مقاومت پرداخت ؛ از آن جمله :
1- از راه روشنگرى و انتقاد و فرياد
ريحانه پيامبر در برابر جنبش ارتجاعى سقيفه كه با فريب و دجالگرى خود را نماينده اسلام و مفسر قرآن و ترجمان وحى و جانشين پيامبر و حاكم مطلق بر دين و دنياى مردم ، به خورد ساده دلان مى داد، و هر گونه چون و چرا، حتى كمترين اعتراض منطقى و مسالمت آميز را مارك ارتداد مى زد و با خشونت آن را سركوب مى كرد، شجاعانه و درايتمندانه به اعتراض ‍ برخاست و با بيان روشنگرانه و زبان حق گو و منطق ستم ستيزش به روشنگرى پرداخت و موجى از آگاهى و حقيقت را در بستر تاريخ جارى ساخت .
او به مسجد آمد و آن حماسه بزرگ را در برابر سردمداران ارتجاع آفريد و براى عصرها و نسل ها به يادگار نهاد و مشعل روشنگر راه قرار داد.
او در بستر شهادت و به هنگام عيادت زنان مهاجر و انصار از وى ، باران حقايق را بر سرزمين دلها و جانها و انديشه ها باراند و گفتنى ها را گفت و نگرانى ها را روشن ساخت و هشدارها را داد.
او در برابر مهاجمانى كه بر در خانه اش آمده بودند و در انديشه به آتش ‍ كشيدن كانون آزادى و آگاهى و به بند كشيدن امير آن و به مسجد بردنش ‍ براى ستاندن بيعت به سود خودكامگى بودند، دليرانه و هوشمندانه ايستاد و روشنگرى كرد و سخن حق را در برابر دژخيمان آتش افروز ساخت كه :
ما راءيت كاليوم حضروا اسوء محضر تركوا نبيهم (صلى الله عليه و آله ) جنازة بين اظهرنا واستبدوا بالامر دوننا.(621)
من هرگز روزى بسان امروز نديده ام ؛ چه روز تلخ و ناگوارى !
روزى كه جاه طلبان و شيفتگان قدرت زشت ترين صحنه ها را در حق كشى و بنياد ستم و انحراف پديد آوردند.پيكر پاك پيامبر خدا را در برابر خاندانش ‍ وانهادند و خودسرانه و زورمدارانه مرزهاى دين و آيين او را شكستند و با حق ستيزى و قانونگريزى ديگران را به جانشينى او بالا بردند.
به فرزندان عدالت خواهش حسن ، حسين ، زينب ، كلثوم و...و نيز به شاگردان و ارادتمندان آزاده اش چون اسماء، ام ايمن ، ام سلمه و ديگر زنان روشنفكر و نامدار و ستم ستيز، گفتنى ها را گفت و سفارش ها نمود و اعتراض ها را بيان فرمود و بدين وسيله با همه وجود پرچم اعتراض و مقاومت حياتى و عادلانه و انسانى را برافراشته تر داشت .
اعتراض در چهره ديپلما
ريحانه هوشمند پيامبر اعتراض خويش بر تحويل ناهنجار و رويدادهاى تلخ و ناگوار را به صورت ديپلماسى نيز طرح كرد.
او چهرهاى سرشناس را با روشنگرى و پيام اعتراض خويش نزد سردمداران و بازيگران سقيفه فرستاد و در راه سامان بخشيدن به آشفتگى ها و بازگشت داد آنان به حق و عدالت ، و رعايت حقوق و آزادى و امنيت و حرمت انسانها از سوى حكومت كوشيد و نهايت دلسوزى و خيرخواهى را براى جامعه نمود، اما دريغ و درد كه گوش شنوا نيافت .
3- ترسيم دورنمايى از آينده تيره و تار
او به همراه همتاى گرانقدر و فرزندان ارجمندش به خانه سران مهاجر و انصار رفت و از آنان يارى خواست و آينده تيره و تار امت را ترسيم كرد و كوشيد تا آنان را زير پرچم مقاومت و اعتراض گرد آورد و به بيان حق و دفاع از عدالت برانگيزد و راه را براى تسلط ارتجاع و استبداد بر سرنوشت دين و جامعه ببندد.
يكى از دانشوران اهل سنت در اين مورد مى نويسد: پس از رويداد سقيفه ، ريحانه پيامبر به همراه همتاى گرانقدر و فرزندان ارجمندش به درب خانه سران مهاجر و انصار مى رفت و آنان را به يارى حق و عدالت و مقاومت در برابر ستم و بيداد فرامى خواند.
ان عليا حمل فاطمة على حمار، و سار بها ليلا الى بيوت الانصار، يساءلهم النصرة ، و تساءلهم فاطمة الانتصار له ...(622)
4- در چهره مناظره با سردمدار سقيفه
ريحانه ارجمند پيامبر چهره ديگرى از اعتراض خود را به صورت مناظره هاى روشنگرانه با ابوبكر به نمايش نهاد و بارها او را در برابر مردم محكوم ساخت و او كه شهامت پذيرش حق را نداشت ، به دروغ و دجالگرى دست يازيد؛ براى نمونه :
1- در اين مورد از جمله آورده اند كه : آن حضرت پس از مصادره فدك از سوى حكومت ، در يك مناظره كوبنده از سردمدار كودتا پرسيد: هان اى ابوبكر! هنگامى كه تو بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟ يا ابابكر! من يرثك اذا مت ؟
او گفت : همسر و فرزندانم .
فرمود: پس چه شده است كه دختر پيامبر از پدرش ارث نمى برد؟
فمالى لا ارث رسول الله ؟
ابوبكر از آن جايى كه پاسخ نداشت ، به جعل حديث پرداخت و گفت : پيامبران ارثى بر جاى نمى گذارند.
ان النبى لا يورث
آن حضرت فرمود:
الم يرث سليمان داود؟
آيا به صراحت قرآن ، سليمان از داود ارث نبرد؟(623)
آيا يحيى از زكريا ارث نبرد؟(624)
آيا قرآن در مقررات ارث نمى فرمايد:
الم يقل يوصيكم الله فى اولادكم ...(625)
خدا در مورد فرزندانتان سفارش مى كند كه پسر دو برابر دختر ارث مى برد؟
اگر به راستى تو به قرآن و پيامبر ايمان دارى و از مقررات قرآن آگاهى ، چرا ارث مرا نمى دهى ؟
اعطنى ميراثى من ابى رسول الله
پاسخ او در برابر اين روشنگرى و استدلال به آيه هاى قرآن ، تنها يك روايت دروغ در برابر آيات بود و بس ؛ او مى گفت : پيامبران ارث بر جاى نمى گذارند.
و بدين سان فاطمه (عليها السلام ) پرچم اعتراض به حق كشى را در چهره مناظره هاى كوبنده و روشنگرش برافراشته داشت .(626)
5- افشاى انگيزه هاى جاه طلبانه
آن حضرت در پرتو ژرف نگرى و تيزهوشى خويش ، انگيزه هاى درونى جاه طلبان و تشنگان قدرت را - كه خود را شيفته خدمت جا مى زدند - بر ملا ساخت و راز نهانى آن حق كشى ها و بيدادها و غصب و مصادره و سركوب و انحصار را افشا كرد و بدين وسيله پرچم اعتراض و مقاومت را در اهتزاز نگاه داشت .
او در پاسخ يكى از زنان روشنفكر و آگاه كه از آن همه تب و تاب و بى قرارى فاطمه (عليها السلام ) مى پرسيد، فرمود:
((هان اى دختر طلحه ! آيا از فاجعه بزرگ و رويداد تلخى مى پرسى كه در همه جا انتشار يافته است ؛ به گونه اى كه گويا بر پر و بال پرندگان نوشته شده و در جهان ، پراكنده شده و پيك هاى چابك سوار با نهايت سرعت آن را به جهانيان رسانده اند؟
رويداد تلخ و جنايت هولناكى كه دل مرغان هوا و ماهيان دريا از شنيدن آن كباب مى شود و گامهاى انسان را سست مى نمايد و به لرزه در مى آورد، گرد و غبار آن تا آسمان بالا رفت و تيرگى و تاريكى فاجعه آن ، زمين و زمان را فرا گرفت ؟ آيا از اين فاجعه مى پرسى ؟
واقعيت اين است كه فرومايه ترين فرزند قبيله ((تيم )) و فريب كارترين فرزند قبيله ((عدى ))، بر جانشين راستين پيامبر، ستم و بيدادى ناجوانمردانه روا داشتند.آنان با او به رقابت برخاستند و به هر درى زدن تا بر او پيشى گيرند اما هنگامى كه نتوانستند در توحيد و تقوا، عدالت و آزادگى ، زهد و پارسايى ، مردم خواهى و بشردوستى ، آراستگى به ارزش ها و والايى ها بر او پيشى گيرند، از سر بدانديشى و ددمنشى ، كينه و دشمنى او را به دل گرفتند و تا رحلت پيامبر آن را نهان داشتند و به ظاهر فرو خوردند، اما پس از رحلت غمبار پيامبر با خاموش پنداشتن مشعل ديانت و غروب خورشيد رسالت ، آن را به بدترين شيوه ظاهر ساختند.آرى ، آن گاه بود كه كينه هاى آنان به فوران و خشم كورشان به خروش آمد، شيطان بر پندار و گفتار آنان حاكم گرديد و بى درنگ كوره راه ستم و غصب فدك و خلافت و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت مردم و پيش از همه ، حقوق ما را پيشه ساختند...))
اء تساءلينى عن هنة حلق بها الطائر و حفى بها السائر، رفعت الى السماء اثرا ورزئت فى الارض خيرا ان قحيف تيم واحيول عدى ، جار يا اباالحسن فى السباق حتى اذا تفريا بالجناق اسرا له الشنآن وطوياه الاعلان ...(627)
6- در چهره دفاع از جانشين راستين پيامبر
ريحانه پيامبر چهره ديگرى از اعتراض خويش به حق كشى و بيداد برخاسته از سقيفه را در محور دفاع از جانشين راستين پيامبر به نمايش نهاد.
او در اين راه ويژگى هاى انسانى و اخلاقى و عقيدتى و علمى و هنرى و نظامى و سياسى امير والايى ها را در برابر دوست و دشمن ترسيم كرد،
از پيشتازى او در ايمان و اسلام گفت ،
از فداكاريش در راه حق و عدالت و آزادى پرده برداشت ،
از برادرى و ايثار او نسبت به پيامبر ياد كرد،
از فداكارى هاى و شجاعت ها و دلاورى هاى او قدردانى نمود،
دلها را به احترام عميق پيامبر به او، توجه داد،
و از غدير و برگزيده شدن او از سوى خدا و پيامبر داد سخن داد و امامت او را راز صعود جامعه خواند(628) و كنار نهادن او و قبضه قدرت و امكانات از سوى جاه طلبان را مايه انحطاط و عقب ماندگى جامعه و نسل هاى آينده ارزيابى كرد.
او در برابر سردمداران غاصب به گونه اى از جانشين راستين پيامبر دفاع كرد و فداكارى ها و برترى هاى او را ترسيم نمود كه سركرده آنان به ناگزير زبان به اعتراف گشود و در پاسخ ريحانه پيامبر از برتريهاى اميرمؤمنان و افتخار برادرى او با پيامبر،
مهر و محبت بى نظير پيامبر به او،
برگزيدگى او از سوى پيامبر،
و دلاورى ها و فداكاريهاى خالصانه او در راه حق و عدالت ، سخن گفت و اعتراف كرد كه دوستداران على و فاطمه نيكبخت هستند و دشمنان آنان نگون بخت .يا بنت رسول الله ! لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما...لا يحبكم الا كل سعيد، ولا يبغضكم الا كل شقى ...
7- گسستن از سياست ظالمانه حاكم
ريحانه پيامبر پس از روشنگرى نهان و آشكار، اعتراض خويش بر سياست ظالمانه حاكم را در چهره اعلان بريدن و گسستن از نظام سقيفه به نمايش ‍ نهاد.
او نه در مسجد غصب شده پدر حضور يافت و نه پاى منبر بازيگران ظاهر ساز؛
نه در صف نماز جمعه آنان نشست و نه در نماز جماعت شان حاضر شد؛
نه به دين سياسى و ابزار سلطه شده آنان روى خوش نشان داد و نه آنان را به حضور پذيرفت ؛
و با اعتصاب اعلان شده اش امكان هر گونه مانور عوام فريبانه را از آنان گرفت و پرچم اعتراض و مقاومت در برابر فريب و بيداد را كه ستار دين و تقدس در بر كرده بود، برافراشته تر داشت .
8- خشم حكيمانه و تفكرانگيز
چهره ديگر اعتراض ريحانه پيامبر و نمود ديگر مقاومتش در برابر باطل و بيداد، خشم حكيمانه و تفكرانگيز آن حضرت است كه به صورت پرچم اعتراض تاكنون هم برافراشته مانده و همچنان در اهتزاز است .
او كه پرتوى از خورشيد جهان افروز وجود پيامبر و نمونه اى از خلق و خو و شكيبايى و بردبارى و مهر و بزرگ منشى و بزرگوارى آن حضرت بود، بارها خدا را به گواهى طلبيد كه از سياست ظالمانه سردمداران سقيفه ، ناخشنود و خشمگين است و نسبت به آينده دين و جامعه سخت نگران ؛ و به خود آنان اعلان كرد كه تا به حق و عدالت باز نگردند و حقوق و آزادى مردم را محترم نشمارند، با آنان سخن نخواهد گفت و شكايت آنان را به خدا و پيامبرش خواهد كرد.
فانى اشهد الله و ملائكته انكما اسخطتمانى و ما ارضيتمانى ولئن لقيت النبى لاشكونكما اليه .(629)
آنان به حق بازنگشتند و از خودسرى و خشونت و قانون گريزى و تاريك انديشى و سياست بازى دست برنداشتند و او نيز با همان اعتراض و خشم و ناخشنودى با آنان سر بر بستر شهادت نهاد.
به گونه اى كه حتى دانشمندان اهل سنت نيز نمى توانند اين حقايق را انكار كنند و مى كوشند تا به گونه اى توجيه نمايند.(630)
9- در چهره اعتصاب سخن با سردمداران ارتجاع
ريحانه پيامبر پس از بى پاسخ ماندن اعتراض و حق طلبى او از سوى ستمكاران و ادامه سياست سركوب و تهديد، به چهره ديگرى از اعتراض و مقاومت در برابر آنان روى آورد و آن اعلان اعتصاب سخن با مدعيان دروغين جانشينى پدرش پيامبر بود.
آن حضرت پس از خيره سرى ابوبكر در ادامه غصب خلافت و فدك و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت مردم با سركوب و انحصار و بازى با دين خدا، با صراحت و شجاعت اعلام كرد كه : به خداى سوگند ديگر با او سخن نخواهد گفت و در هر نماز او را نفرين خواهد كرد.
والله لا اكلمك ابدا...(631)
و روشنگرى فرمود كه اين اعتراض نه تنها به خاطر حقوق پايمال شده خويش و جامعه و امت كه به خاطر بازى با دين خداست .والله لا اكلمك من راءسى كلمة حتى القى ربى فاءشكونكما اليه بما صنعتما به وبى ...(632)
10- يادآورى جنايت ها و ددمنشى ها
آن حضرت اعتراض خويش را پياپى و به مناسبت هاى مختلف يادآورى مى شد و از جنايت ها و بيدادها و حق كشى ها پرده بر مى داشت ، تا مبادا فراموش گردد و پرچم اعتراض و مقاومت بر زمين افتد.
براى نمونه :
1- آن حضرت در برابر گروهى كه در انديشه بهانه جويى و عذرتراشى بودند و مى خواستند آن ددمنشى ها را به گونه اى به بايگانى تاريخ و در بوته فراموشى سپارند، فرمود:
هل تعلمون ان عمر جاءنى و حلف لى بالله ان عدتم ليحرقن عليكم البيت ؟(633)
((آيا شما مى دانيد كه عمر به سركردگى گروهى به در سراى ما آمد و چه گفت ؟
او با خشونت و بى رحمى سوگند ياد كرد كه اگر ما از بيعت تحميلى سرپيچى كنيم و به سركرده جريان سقيفه دست بيعت نسپاريم ، خانه ما را به آتش كشيده و آن را بر سرمان ويران خواهد كرد.))
2- در نامه اى افشاگرانه براى ثبت در تاريخ چنين مرقوم داشت :
گروهى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبرش در مورد امامت و پيشوايى اميرمؤمنان شكستند و حق او را ناديده گرفتند و جامعه و نسل هاى آينده را از بركت وجود او محروم ساختند، و بدين وسيله ستم و سركوب و اختناق و استبداد را پى ريختند، چنين كسانى حق ندارند پس از مرگ من بر پيكرم نماز بگذارند؛ چرا كه آنها نسبت به ما ستم روا داشتند و ارث مرا به يغما بردند و سند مالكيت مرا كه پدرم برايم نوشته بود، از دستم ربودند و آن را به آتش كشيدند و گواهان مرا دروغگو شمردند، در حالى كه گواهان من ، جبرئيل ، ميكائيل ، اميرمؤمنان و ام ايمن بودند...(634)
لاتصلى على امة نقضت عهد الله و عهد الى رسول الله فى اميرالمؤمنين على وظلموا لى حقى و اخذوا ارثى وحرقوا صحيفتى ...
11- فرياد اعتراض با برپاداشتن بيت الاحزان
ريحانه عدالت خواه و ستم ستيز و آزاده پيامبر، افزون بر روشنگرى و بيان خشم و نفرت خويش با سكوت و اعتصاب ، اعتراض خويش بر آن تحول ارتجاعى و بيدادگرانه را با برپاداشتن بيت الاحزان و فرو باريدن باران اشك و گريه هاى جان سوز و تفكرانگيز نيز به نمايش نهاد.<