قبر گمشده

داود الهامي

- ۴ -


ابوبكر به «قُنفذ» نوكر عمر دستور داد على عليه السلام را احضار نمايد قُنفذ به خانه ى فاطمه عليهاالسلام رفت و به على عليه السلام گفت: خليفه ى پيغمبر تو را مى خواهد. على عليه السلام فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد، قُنفذ برگشت و پاسخى را كه شنيده بود، ابلاغ نمود. ابوبكر مدتى گريان شد ولى عمر دوباره فشار آورد كه به اين مرد نافرمان مهلت ندهد و از او بيعت بگيرد. ابوبكر به قنفذ گفت: اين مرتبه برو و به على عليه السلام بگو اميرالمؤمنين مى خواهد بيائى و با او بيعت كنى قنفذ دوباره پيام ابوبكر را به على عليه السلام ابلاغ كرد ولى على با صداى بلند گفت: سبحان اللّه چيزى را كه در خور آن نيست، ادعا نمود.

فرستاده برگشت و پاسخى را كه شنيده بود، به ابوبكر گفت. ابوبكر براى بار دوم گريه كرد اين بار عمر با عده اى به خانه ى فاطمه عليهاالسلام هجوم آورد. فاطمه كه صداهاى آنها را شنيد و فريادهاى تند و هولناك عمربن خطّاب به گوشش رسيد كه مى گفت: «من اين خانه را با اهلش به آتش مى كشم» اين جمله را فاطمه به روشنى شنيد و با صداى بلند پدرش را مخاطب ساخته و گفت:

«پدر پس از تو چه ها از پسر «خطّاب» و پسر «أبى قُحافه» ديديم (ماذا لَقينا بَعدكَ مِن إبن الخطَّاب و ابن أبى قُحافة).

از شنيدن ناله ى فاطمه عليهاالسلام عده اى كه همراه عمر بودند، به گريه افتادند و چند گام به عقب برگشتند. گروهى نتوانستند خود را نگه دارند بلند گريستند و گروهى بر سر درِ خانه ى فاطمه عليهاالسلام و پيغمبر لحظه اى خيره ماندند و شرم، آنها را آهسته آهسته بازگرداند ولى بالاخره على عليه السلام را از خانه بيرون آورده و به مسجد بردند [ الإمامة و السياسة: ص 10. ] و در مقابل ابوبكر نگاهداشته به وى گفتند: بيعت كند.

- اگر بيعت نكنم چه؟!

- به خدا قسم اگر بيعت نكنى گردنت را مى زنيم.

فرمود: آن وقت بنده ى خدا و برادر پيغمبر را كشته ايد.

عمر گفت: بنده ى خدا درست، اما برادر پيغمبر نه. [ ظاهراً عمر فراموش كرده است موقعى كه پيغمبر بين ياران خود عقد برادرى بسته بود، على عليه السلام را برادر خود خواند. (تاريخ طبرى: ج 2، ص 217 و تاريخ ابوالفداء: ج 1، ص 119). ] ابوبكر در تمام اين مدت ساكت بود.

على عليه السلام فرمود: من از شما به خلافت سزاوارترم شما بايد با من بيعت كنيد. شما به اتّكاء خويشى پيغمبر و سبقت در اسلام انصار را از ميدان در كرديد حالا خلافت را به زور و ستم از ما مى گيريد. [ الإمامة و السياسة: ص 18. ] اى مهاجرين ما از همه كس لايق تر هستيم. ما اهل بيت پيغمبريم كسى كه قرآن را بداند و از احكام خدا مطلع باشد و خوبى رعيت را بخواهد و بدى را از آنها برطرف سازد، ميان ماست.

بشير بن سعد گفت: اگر انصار سخنان تو را شنيده بودند، با غير تو بيعت نمى كردند. [ الإمامة و السياسة: ص 20. ] عمر عجله داشت هر چه زودتر كار را تمام كرده و از على عليه السلام بيعت بگيرد ولى ابوبكر نظرش اين بود تا فاطمه عليهاالسلام با اوست، به وى نبايد فشار آورد. [ الإمامة و السياسة: ص 11. ]

3- احمد بن يحيى بلاذرى (متوفى 279) مؤلف كتاب «أنساب الأشراف» مى نويسد:

«ابوبكر براى بيعت گرفتن از على عليه السلام به دنبال وى فرستاد، على عليه السلام حاضر نشد بيعت كند در اين موقع عمر با شعله اى آتش به خانه ى على عليه السلام هجوم آورد. فاطمه عليهاالسلام در پشت در، با او مواجه شده و گفت: اى پسر خطّاب! آيا مى خواهى خانه ى مرا آتش بزنى؟! عمر گفت: آرى و آنچنان در تصميم مصرّ و محكم هستم. چنانكه پدرت بر دينى كه آورده بود، محكم بود». [ بلاذرى، انساب الأشراف: ج 1، ص 586، حديث شماره 1184. ]

4- ابن عبدربّه اندلسى (متوفى 328 ه-) مى گويد:

«عمر با شعله اى از آتش روانه ى خانه ى فاطمه عليهاالسلام شد تا آنجا را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه عليهاالسلام را ديد، فاطمه به وى گفت: اى پسر خطاب! آيا آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ عمر گفت: آرى! مگر آن كه با ابوبكر بيعت كنيد چنانكه امت بيعت كردند». [ ابن عبدربه، عِقدالفريد: ج 5، ص 13 و 14- فقالت يابن الخطاب اجئتَ لتحرقَ دارَنا؟ قال: نعم أو تدلخوا فيما دخلت فيه الأمّة. چاپ بيروت، ج 4، ص 260. ]

5- شهرستانى مؤلف كتاب «الملل والنِّحَل» (متوفى 548) مى نويسد:

«از جمله عقائد نظام [ ابراهيم بن سيّار از رؤساى مذهب معتزله است. ] اين بود كه مى گفت: عمر به هنگام هجوم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام فرياد مى زد: «حرِّقوا دارَها بِمَن فيها و ما كان فى الدّار غير علىّ و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام» «خانه ى فاطمه را با اهلش به آتش بكشيد، در حالى كه در خانه كسى جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نبود». [ الملل والنِّحل: ج 1، ص 57. ]

6- اسماعيل بن على عماد الدين (متوفى 732) مؤلف كتاب «المختصر فى أخبار البشر» با ذكر سند مى گويد:

«... سپس ابوبكر، عمر بن خطّاب را دستور داد تا على عليه السلام و كسانى كه با او بودند از خانه ى فاطمه (رضى اللّه عنها) خارج سازد. ابوبكر به عمر دستور داد كه اگر از بيرون آمدن از خانه خوددارى كردند، با آنها جنگ كن!

در اين موقع عمر با قطعه اى از آتش به سوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت كرد تا آنجا را به آتش بكشاند، پس با فاطمه عليهاالسلام برخورد كرد فاطمه عليهاالسلام گفت: كجا اى پسر خطاب! آيا آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ عمر گفت: آرى مگر آن كه در بيعت ابوبكر داخل شويد همان طور كه امت داخل شدند». [ عمادالدين، المختصر فى أخبار البشر: ج 1، ص 156 چاپ مصر. ]

7- متّقى هندى مؤلف كتاب «كنز العمّال» (متوفى 975) از اسلم روايت مى كند كه:

«زمانى كه بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى ابوبكر از مردم بيعت مى گرفتند، على عليه السلام و زُبير نزد فاطمه عليهاالسلام رفته و با وى به شور نشستند و از وى كسب تكليف مى نمودند.

همين كه اين خبر به گوش عمر رسيد، به طرف خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و بر فاطمه عليهاالسلام وارد شده و گفت: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هيچ كس نزد ما دوست داشتنى تر از پدرت نبود و بعد از او هيچ كس از تو دوست داشتنى تر نزد ما نيست وليكن به خدا قسم اين محبت مانع از اين نيست كه اگر اين افراد كه نزد تو جمع شده اند، را خارج نكنى، دستور دهم خانه را بر آنان بسوزانند. همين كه عمر رفت، فاطمه عليهاالسلام آمده و خطاب به آنان گفت: عمر به خدا قسم خورد كه اگر بيرون نرويد، خانه را بر شما به آتش مى كشد و قسم به خدا كه بر آن كه قسم خورده است، محكم و استوار مى باشد». [ متقى هندى، كنز العمّال: ج 5، ص 651، حديث شماره 14138. ]

8- عُمَر رضا كحّاله از علماى اهل سنت (معاصر) در كتاب «أعلام النّساء» با ذكر سند مى نويسد:

«... تا آن كه ابوبكر از عده اى كه از بيعت با او سر باز زده بودند، و نزد على عليه السلام جمع شده بودند (مانند: عباس، زُبير و سعد بن عباده) سؤال كرد آنها در خانه ى فاطمه عليهاالسلام به بست نشتسه بودند. ابوبكر عمربن الخطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر به سوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و فرياد كشيد، آنان از بيرون آمدن از خانه ممانعت ورزيدند در اين هنگام عمر هيزم طلبيده و گفت: قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست يا از خانه خارج شويد و يا اين كه خانه را بر اهلش به آتش مى كشم! شخصى به عمر گفت: اى اباحفص در اين خانه فاطمه عليهاالسلام است! عمر گفت: اگر چه فاطمه در اين خانه باشد». [ أعلام النساء: ج 5، قسمت حرف «فاء» فاطمه بنت محمد صلى اللَّه عليه و آله. ]

9- عبدالفتّاح عبدالمقصود از علماى معاصر اهل سنت در كتب «السقيفة والخلاقة» مى نويسد:

«در تاريخ اُمم و ملوك آمده است كه- عمربن الخطاب به منزل على عليه السلام آمده- در حالى كه در منزل طلحه و زُبير و عده اى بزرگان مهاجرين جمع بودند و گفت: به خدا قسم يا براى بيعت با ابوبكر از خانه شويد و يا آن كه خانه را بر شما به آتش مى كشم!».

عبدالفتاح مى افزايد:

«و شبيه به اين عبارت، در كلمات مورخين بسيار ديده مى شود همچنين نقل شده كه ابوبكر، عمر را با عده اى به سوى خانه ى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرستاد، عمر با يارانش با آتش به طرف خانه ى آنها حركت كرده تا آنجا را به آتش بكشند، چرا كه آنان از بيعت با ابوبكر خوددارى كرده بودند در اين ميان عده اى از مردم به عمر اعتراض كردند كه: آيا مى دانى در اين خانه فاطمه عليهاالسلام هست؟! لكن عمر گفت: اگرچه فاطمه باشد!!». [ السقيفة والخلافة: ص 14 چاپ قاهره. ] عبدالفتّاح و عبدالمقصود در كتاب ديگر خود مى نويسد:

«اين مرد (عمر) خشمگين و خروشان به خانه ى على عليه السلام روى آورد و همدستانش دنبال او راه افتادند و به خانه هجوم آوردند و يا نزديك بود هجوم آوردند.

ناگاه چهره اى چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان درب ظاهر شد، چهره اى كه بر آن آثار اندوه و تأثّر و رنج و مصيبت آشكار بود. در چشمهايش قطرات اشك مى درخشيد و بر پيشانيش علائم غضب هويدا بود. عمر بر جاى خود خشك شد و جوش و خروشش به ناگاه از ميان رفت و همراهانش كه دنبال وى به راه افتاده بودند، در مقابل بهت زده ايستادند زيرا كه روى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را از خلال روى دختر نازنينش زهرا عليهاالسلام ديدند و سرهاى آنان از شدت حيا و شرمندگى و خوارى به زمين افتاد ديگر تاب از دلها رفت. همين كه ديدند فاطمه عليهاالسلام مانند سايه اى حركت نموده و با قدمهاى حزن زده و لرزان، اندك اندك به سوى قبر پدر نزديك شد، چشمها و گوشها يكسره متوجه وى شد در اين هنگام كه ناله ى فاطمه زهرا عليهاالسلام بلند شد:

بابا اى رسول خدا اى بابا رسول خدا تو گوئى كه از تكان اين صدا زمين زير پاى آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد.

باز زهرا نزديكتر رفت و به آن تربت پاك روى آورد، آن غائبى كه همواره در بين مردم است و از بين آنان نمى رود و اين چنين استغاثه مى نمود: اى بابا اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطّاب و پسر ابوقُحافه چه بر سر ما آمد؟!».

ديگر دلى نماند كه نلرزد و چشمى نماند كه اشك نريزد، آرى آن مردم آرزو مى كردند كه زمين شكافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد...». [ عبدالفتاح، الإمام على بن ابيطالب: ج 1، ص 190. ]

10- محمد حافظ ابراهيم از شعراى معاصر و مهم اهل سنت، گفته ى عمر بن خطّاب را «خانه را بر شما به آتش مى كشم» به نظم كشيده و به عنوان مدح و ثنا در ديوان خود آورده است و در «قصيده ى عمريّه» تحت عنوان «عمر و على عليه السلام» گفته است: و قَوْلَةٍ لِعلىٍّ قالَها عُمَر أكرمُ بِسامِعها أَعْظَمُ بِمُلقيِها َحرَّقْتُ دارَكَ لا أَبقى عليكَ بها- إِنْ لَم تُبايع و بِنتُ المُصطفى فِيها ما كان غير أبى حَفص يقُوه بها- امام فارس عدنان و حامِيها [ ديوان محمد حافظ ابراهيم: ج 1، ص 82. ] .

«چه نيكو سخنى عمر به على عليه السلام گفت، شنونده ى اين كلام را گرامى بدار و گوينده اش را بزرگ بدار. «به آتش مى كشم خانه ات را و نمى گذارم در آن بمانى اگر بيعت نكنى اگر چه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله در آن باشد». چه كسى غير از ابوحفص (عمر) مى توانست در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان چنين سخنى بگويد».

به گفته ى مرحوم علّامه ى امينى قدس سره حافظ ابراهيم اين قصيده را در محفل شعراى مصر كه در اوائل سال 1918 ميلادى برگزار شده بود، خوانده و تمام شعراى اهل سنت كه در آن كنفرانس حاضر بودند، او را مورد تشويق و تحسين قرار داده اند و ديوانش را مكرر به چاپ رسانده اند. [ علامه ى امينى، الغدير: ج 8، ص 86. ] منظور اين است كه بى حرمتى عمر و دار و دسته ى او به خانه ى فاطمه عليهاالسلام يك امر مسلم مى باشد و اغلب بزرگان اهل سنت در كتابهاى خود آن را نقل كرده اند منتهى برخى از علماى اهل سنت عين جمله ى تهديد عمر را نقل نكرده اند مثلا ابن عبدالبرّ [ الإستيعاب: ج 3، ص 975. ] و صفدى [ الوافى بالوفيات: ج 17، ص 311. ] و برخى ديگر جريان را چنين نوشته اند:

«عمر خطاب به حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: اين افراد كه نزد تو جمع شده اند اگر چنين باشد هر آينه چنين و چنان خواهم كرد، وقتى عمر رفت، فاطمه عليهاالسلام نزد اين افراد آمده گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر بيعت نكنيد چنين و چنان خواهم كرد و به خدا قسم كه بر آنچه قسم خورده پايدار و استوار است. [ نويرى: نهاية الأرب فى فنون الادب: ج 19، ص 40. ] بسيار عجيب است برخى از علماى اهل سنت اين عمل عمر را جزء فضائل او شمرده اند در حالى كه ابوبكر از يادآورى اين حادثه ى دلخراش به شدت رنج مى برد و آرزو مى كرد اى كاش چنين جنايت هولناك از او سر نمى زد.

چنانكه اغلب مورخان به ذكر سند از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده اند كه گفت: زمانى كه ابوبكر مريض شد- در مرضى كه مرد- به عيادت او رفتم. ابوبكر گفت: بر هيچ چيز دنيا تأسّف نمى خورم مگر بر سه كار كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم و سه كار كه ترك كردم و اى كاش انجام داده بودم و سه چيز كه ايكاش از پيامبر در مورد آنها سؤال كرده بودم اما آن سه چيزى كه انجام دادم و اى كاش آنها را انجام نداده بودم: «فوددتُ انّى لم أكُن كشفت عن بيت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و تركته و لو أغلق على حرب...». [ طبرانى: المعجم الكبير: ج 1، ص 63، حديث 43 و طبرى، تاريخ الأُمم والملوك: ج 2، ص 619 و يعقوبى: ج 2، ص 137 و ابن قُتيبه، الإمامة و السياسة: ج 1، ص 18 و متقى هندى، كنزالعمّال: ج 5، ص 631 و دهلوى هندى، إزالة الخلفاء: ج 2، ص 29. ] «اى كاش به خانه ى دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بى احترامى نكرده بودم اگر چه بر عليه من اعلان جنگ مى نمودند».

مسعودى در قسمت (مرض ابوبكر) مى گويد:

«... ابوبكر 15 روز قبل از آن كه از دنيا برود، مريض شد چون به حالت احتضار رسيد، گفت: باكى بر من نيست مگر بر سه چيز كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم... اما آن سه كار كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم:

«وَدَدتُ انّى تركتها فوددت انّى لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر فى ذلك كلاماً كثيراً». [ مسعودى، مروج الذهب: ج 2، ص 308. ] «اى كاش خانه ى فاطمه را مورد تفتيش قرار نداده بودم، دراين باره سخنان زيادى گفت».

ابن ابى الحديد معتزلى كه در ميان علماى اهل سنت به انصاف معروف است با توجه به گفتار مورخان صدر اول در جاى جاى كتاب خود به دقايقى در اينباره متعرّض شده است كه ديگران كمتر متعرّض شده اند از جمله:

تحت عنوان «حديث السقيفة» (جريان سقيفه) مى نويسد:

روايات در مورد قصّه سقيفه مختلف است، آنچه كه شيعه مى گويد با توجه به آن كه جمع قابل توجهى از محدّثين اهل سنت بيشتر آن را نقل كرده اند، آن است كه:

«همانا على عليه السلام از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد تا آن كه آن حضرت را به زور از خانه بيرون كشيدند و همچنين زبير بن عوام نيز از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد و مى گفت: با هيچ كس جز على عليه السلام بيعت نخواهم كرد». [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 2، ص 21. ] سپس ابن ابى الحديد مى گويد:

«و گفته شده كه عمر شمشير را از دست زبير گرفت و آن را به سنگ زد تا آن كه شكست. سپس تمام آنها را (على عليه السلام و زبير و بنى هاشم) به طرف ابوبكر كشانيد و در مقابل وى قرارشان داد و آنها را با زور به بيعت مى كشانيد تا آن كه تمام آنها با ابوبكر بيعت كردند مگر على عليه السلام به تنهائى. در اين موقع على عليه السلام به خانه ى فاطمه عليهاالسلام پناه برد لكن به خانه ى فاطمه عليهاالسلام حمله ور شدند و با زور و بدترين صورت على عليه السلام را از خانه خارج ساختند در اين وقت فاطمه درب خانه ايستاده بود، پس هجوم آوردندگان متفرّق شده و گفتند: على عليه السلام به تنهائى ضررى به حال آنها ندارد».

البته گفته شده است كه: «آنان على عليه السلام را به زور با آن افراد ديگر از خان خارج كرده و نزد ابوبكر بردند». از اينگونه روايات محمد بن جرير طبرى زياد نقل كرده است. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 2، ص 21. ] باز ابن ابى الحديد مى گويد:

«اما آنچه اكثر محدّثين و بزرگان آنها گفته اند، آن است كه على عليه السلام از بيعت با ابوبكر تا شش ماه خوددارى كرد و در خانه نشست و بيعت نكرد تا آن كه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رحلت كرد». [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 2، ص 22. ] همچنين ابن ابى الحديد با ذكر سند روايت كرده كه: زمانى كه براى ابوبكر بيعت مى گرفتند، زبير و مقداد با عده اى از بيعت سرپيچى كرده و نزد على عليه السلام كه در خانه ى فاطمه عليهاالسلام بود، رفته و با هم به شور و مشورت پرداخته بودند.

عمر كه از جريان با خبر شد به طرف آنان حركت كرد در اين هنگام با فاطمه عليهاالسلام برخورد كرد و گفت: «به خدا قسم! شخصيت تو مانع از آن نيست. اگر اين افراد را كه نزد خود جمع كرده اى دستور بدهم خانه را بر آنها به آتش بكشند».

چون عمر برگشت فاطمه عليهاالسلام نزد آنها آمده و گفت: دانستيد كه عمر نزد من آمده و قسم خورد اگر متفرّق نشويد خانه را بر شما آتش بكشد و به خدا قسم! بر آنچه قسم خورده، ثابت و پايدار است. [ شرح ابن ابى الحديد: ج 2، ص 45. ] در روايتى ديگر آمده كه «سعد بن وقّاص» و «مقداد بن اسود» نيز از جمله افرادى بودند كه در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد آمده بودند، در اين هنگام عمر جهت آتش زدن خانه بر ايشان به آنها حمله ور شد كه زبير با شمشير از خانه به طرف عمر خارج شد از طرفى فاطمه عليهاالسلام نيز از خانه خارج شد در حالى كه فرياد مى كشيد و گريه مى كرد، مردم او را از گريه و ناله نهى كرده گفتند: گناهى بر ما نيست چرا كه نبايد در امرى كه مردم بر آن اجتماع كرده اند، اختلاف نمود. [ شرح ابن ابى الحديد ج 2، ص 56. ] در روايت ديگر ابوبكر به عمر و خالد بن وليد دستور داد براى دستگيرى على عليه السلام و زبير حركت كنند. آن دو به طرف خانه ى على عليه السلام روانه شدند عمر داخل خانه شده و خالد بن وليد در آستانه ى درب خانه ايستاد، فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و آنها را به خدا سوگند داد، پس آنها شمشيرهاى آن دو را گرفتند و به سنگ زدند تا شكست در اين هنگام عمر آن دو را به زور با صورتى بد مى كشانيد. [ شرح ابن ابى الحديد: ج 2، ص 57. ] مردم جمع شده بودند و تماشا مى كردند كوچه هاى مدينه پر از مردم بود فاطمه عليهاالسلام كه اين رفتار عمر را ديد ناله هاى جانسوز بر كشيد و ولوله مى كرد، عده اى از زنان هاشمى و غير هاشمى اطراف او جمع شده بودند فاطمه عليهاالسلام در آستانه ى درب ايستاده و فرياد مى كشيد و مى گفت:

«يا ابابكر، ما أسرع ما أغرتُم على أهلِ بيتِ رسولِ اللّه واللّهِ لا أُكَلِّمُ عمرَ حتّى ألقى اللّه».

«اى ابوبكر چه زود فراموش كرديد و چه بد با اهل بيت رسول خدا رفتار كرديد به خدا قسم تا زنده هستم با عمر سخن نخواهم گفت». [ شرح ابن ابى الحديد ج 6، ص 49. ] ابن ابى الحديد روايت مى كند كه:

زمانى كه ابوبكر مريض شد (مرضى كه در آن مرد) گفت: «اى كاش با خانه ى فاطمه عليهاالسلام كار نداشتم و به آنجا حمله ور نمى شدم».

ابن ابى الحديد در ادامه مى گويد:

«اين گفته ى ابوبكر دلالت بر صحت آنچه درباره ى حمله به خانه ى فاطمه عليهاالسلام روايت شده است، مى كند و همچنين دلالت بر اين مطلب دارد كه ابوبكر حق را به غير خود- به على وفاطمه- عليهاالسلام داده نه به خود». [ شرح ابن ابى الحديد ج 6، ص 49. ] ابن ابى الحديد در پاسخ اعتراض دوم شيعه به خلافت ابوبكر مى گويد:

«اما حديث «حمله خانه ى فاطمه عليهاالسلام» ذكر كرديم و ظاهر نزد من آن است كه آنچه سيد مرتضى (در كتاب شافى) و شيعه مى گويد صحيح مى باشد لكن نه هرچه آنها مى گويند، بلكه بعضى از آن و ابوبكر هم حق داشت كه از اين كار اظهار ندامت و پشيمانى كند و از كرده ى خود ناراحت باشد. لكن اين ندامت و پشيمانى وى حاكى از محكم بودن دين وى و ترس وى از خدا مى باشد!!

پس اين پشيمانى ابوبكر بهتر است جزو مناقب وى بشمار رود تا در مطاعن وى!! جداً اين منطق ابن ابى الحديد در اينجا بسيار ضعيف است زيرا دلش نمى خواهد جنايت به آن بزرگى را از مطاعن ابوبكر و عمر بشمارد ولى اظهار پشيمانى از ان را در دم مرگ جزء مناقب ابوبكر بشمار مى آورد و اين نوع پشمانى چه فائده اى دارد. كيست كه در حالت احتضار از جنايات خود اظهار ندامت نكند؟!

بارى ابن ابى الحديد در شرح خود تحت عنوان «ايراد كلام أبى المعالى الجوينى فى أمر الصحابة و الردّ عليه» به نقل از ابوالعمالى جُوينى مى گويد:

اگر گفته شود كه خانه ى فاطمه عليهاالسلام مورد هجوم واقع شود و حرمتش شكسته شد به خاطر «حفظ نظام اسلام» و به خاطر جلوگيرى از تفرقه ميان مسلمانان چرا كه مسلمانان آن زمان از دين برمى گشتند و دست از اطاعت برمى داشتند.

در جواب گفته مى شود كه: همين كلام و جواب را بدهيد آنجا كه در جنگ جمَل «هودج عايشه» مورد هتك واقع شد (چرا كه عايشه بر عليه خليفه ى رسمى مسلمانان قيام مسلحانه كرده بود) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آن كه ريسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمين از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود.

پس وقتى كه حمله به خانه ى فاطمه عليهاالسلام به خاطر امرى كه هنوز واقع نشده، جايز باشد، بدون شك حمله به هودج عايشه به خاطر امرى كه و اقع شده بود، جايز است.

چگونه هتك حرمت از هودج عايشه از گناهان كبيره، آن هم از گناهان كبيره اى كه موجب خلود در آتش جهنم است، مى باشد و بايد از انجام دهنده ى آن بيزارى جست و اين بيزارى از مهم ترين اركان ايمان بشمار مى رود ولى حمله به خانه ى فاطمه عليهاالسلام و ورود وحشيانه در منزلش و جمع آورى هيزم و تهديد به آتش زدن از اركان ايمان بشمار مى رود، چرا كه اين كار ستونهاى دين را محكم كرد! و خداوند به وسيله ى اين كار به مسلمانان عزّت بخشيد و آتش فتنه و خونريزى با آن كار خاتمه پيدا كرد و حال آن كه حرمت هر دو زن يكى بود! اگر نگوييم كه حرمت فاطمه عليهاالسلام بيشتر و شأن و منزلت او بالاتر و صيانت او به خاطر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مهمتر بود. چرا كه فاطمه پاره ى تن پيامبر بود و جزئى از گوشت و خون آن حضرت بود و فاطمه عليهاالسلام مانند زن نسبت به شوهر اجنبى نبود زيرا كه بين زن و شوهر نسبتى نيست مگر وصله اى، آن هم به طور عاريه و عقدى كه به جاى عقد اجاره جارى مى شود. نه! هرگز چگونه عايشه يا غير او، در منزلت فاطمه عليهاالسلام باشد و حال آن كه تمام مسلمانان مى دانند كه فاطمه عليهاالسلام سيّده ى زنان عالميان مى باشد. [ شرح نهج البلاغه: ج 30، ص 16 و 17. ]

چرا فاطمه سقط جنين كرد؟

عده اى از مورخان آنجا كه تعدا فرزندان على عليه السلام را از حضرت زهرا عليهاالسلام ذكر كرده اند، يادآور شده اند كه نام يكى از آنان «محسن» بود و در كودكى از دنيا رفته است [ الكامل ابن اثير: ج 3، ص 397- طبرى: ج 5، ص 153- بيهقى، دلائل النبوّة: ج 3، ص 161- الحدائق الورديه: ج 1، ص 52- المواهب اللدنية: ج 1، ص 198- جمهرة أنساب العرب: ص 16- نزل الأبرار: ص 134- الرياض النضرة: ج 4، ص 239- ذخائر العُقبى: ص 116- إرشاد السارى: ج 6، ص 141- البحر الزخار: ج 1، ص 108- اُسدالغابة: ج 4، ص 308- الإصابة: ج 4، ص 471- صفة الصفوة: ج 2، ص 9. ] وليكن هيچ يك از مورخان اشاره به روز تولّد آن كودك نكرده اند. به قول نويسنده ى كتاب ارزشمند «آتش به خانه ى وحى» اين مطلب سرّى بسيار سنگين در درون دارد و آن اين كه تولد و شهادت حضرت محسن عليه السلام در يك روز بوده است. [ سيد محمد حسين سجاد، آتش به خانه ى وحى: ص 100 پاورقى يك. ] برخى از مورخان براى اين كه از شدت جنايات حمله مهاجمين به خانه ى فاطمه عليهاالسلام بكاهند، راجع به سقط جنين فاطمه دراين حمله متعرّض نشده اند تنها به اين اكتفاء كرده اند كه فاطمه عليهاالسلام براى على عليه السلام چند فرزند به دنيا آورد كه از همه كوچكتر محسن بود كه در كودكى از دنيا رفت [ بلاذرى، أنساب الأشراف: ج 1، ص 404- طبرى، ذخائر العقبى فى مناقب القربى: ص 55- البحر الزخار: ج 1، ص 208- اتّحاف السائل: ص 33- لباب الأنساب والألقاب والأعقاب: ج 1، ص 337- الجوهرة فى نسب الإمام على و آله: ص 19- اسدالغابة: ج 4، ص 308- الإصابة: ج 4، ص 471- التبيين فى أنساب القرشييّن: ص 133- تاريخ الهجرة النبوية: ص 58- صفة الصفوة: ج 2، ص 9- التحفة اللطيفة فى تاريخ المدينة الشريفة: ج 1، ص 19- نورالأبصار: ص 147- تاريخ الخميس: ج 1، ص 279- البداية والنهاية: ج 7، ص 332- المختصر فى أخبار البشر: ج 1، المعارف: ص 211- نهاية الارب: ج 18، ص 213. ] و در بعضى از منابع به سقط شدن «محسن» بدون ذكر سبب اشاره شده است. [ إسعاف الراغبين: ص 86- مطبوع در حاشيه ى نور الأبصار- نُزهة المجالس: ج 2، ص 184- الفصول المهمّة: ص 126- اولاد الإمام على، تأليف سيد مهدى سويج: ص 46- مشارق الأنوار حمزاوى: ص 132. ] و لى در بعضى از منابع اهل سنت به موضوع سقط جنين حضرت فاطمه عليهاالسلام اشاره شده است از جمله شهرستانى در ملل و نحل از نظّام نقل كرده كه گفته است :

«همانا عمر چنان ضربه اى به شكم فاطمه عليهاالسلام در روز بيعت زد كه فاطمه عليهاالسلام جنين خود را از شكم انداخت». [ شهرستانى، ملل و نحل: ج 1، ص 57. ] و همچنين صفدى نيز در كتاب خود كلمات و عقايد ابراهيم بن سيّار بن هانى بصرى معروف به نظّام معتزلى را نقل نموده تا آنجا كه مى گويد: نظّام گفته است:

«انّ عمر ضرب بطنَ فاطمة عليهاالسلام يوم البيعة حتّى ألقتِ المُحسن من بطنها». [ الوافى بالوفيات: ج 6، ص 17. ] «روز بيعت عمر چنان به شكم فاطمه زد كه محسن از شكمش ساقط گرديد».

ذهبى مورخ مشهور (متوفى 748) در كتاب «لسان الميزان» با ذكر سند مى گويد:

محمد بن احمد كوفى (از حافظين حديث اهل سنت) گفته است:

«بدون شك عمر چنان لگدى به فاطمه زد كه محسن از او سقط شد». [ لسان الميزان: ج 1، ص 268 شماره ى 824. ] مسعودى در «اثبات الوصيّة» تحت عنوان «حكاية السقيفة» مى گويد:

«آنان در هجوم خود به خانه ى فاطمه عليهاالسلام سيّده ى زنان را در پشت درب چنان فشار دادند كه محسن عليهاالسلام را سقط كرد». [ اثبات الوصيّة: ص 142. ] ابن شهر اشوب در كتاب «المناقب» از كتاب ابن قُتيبه ى دينورى، درباره ى اولاد فاطمه عليهاالسلام نقل مى كند: فرزندان فاطمه عبارتند از: حسن و حسين و زينب و اُمّ كلثوم عليهم السلام و همانا «محسن» در اثر ضربه ى قُنفذ عدوى كشته شد. [ المناقب: ج 3، ص 132. ] و لى در چاپهاى جديد كتاب معارف ابن قتيبه چنين مطلبى وجود ندارد و پيداست كه آن را در چاپهاى بعدى حذف كرده اند، البته حذف و تحريف و دستبرد در كتب اهل سنت بسيار است.