بر خانه حضرت فاطمه (س)چه گذشت؟

سيد ابوالحسن حسينى

- ۱۶ -


بعضى از عوامل بيعت امام (عليه السلام) با خلفاى پيشين

از طرفى گذشت زمان به نفع دستگاه خلافت و تثبيت پايه هاى حكومت و به زيان خاندان رسالت بود، و در اين شرايط نهضت و قيام امام براى گرفتن حق خويش در آن اوضاع به نفع اسلام جوان و جامعه نو بنياداسلامى نبود ، از اين جهت پس از مدتى مقاومت بخاطر مصالح ديگر ناچار به بيعت با آنان شد. ولى اين بيعت كردن را نمى توان دليل بر مشروّعيت خلافت خلفاء از ديد اميرالمؤمنين دانست چنانچه صلح امام حسن (عليه السلام) و بيعت او با معاوية را نمى توان دليل بر مشروعيّت خلافت معاويه دانست، بلكه امام بنابر مصالحى با حكومت خلفاى قبل از خودش موافقت و بيعت نموده است.

اينك برخى از عوامل اين بيعت ناخواسته و تحميلى را ذكر مى كنيم;

1ـ نداشتن ياران براى گرفتن خلافت .

امام در يكى از سخنرانيهاى خود علت آنرا نداشتن ياران و از بين رفتن اهل بيت نزديك خويش معرّفى مى كند:

فنظرتُ فاذا ليس لى مُعينٌ اِلاّ اَهْلُ بيتى فَضَنِنْتُ بهم عَنِ الموت و اَغْضَيتُ عَلَى الْقذى و شَرِبْتُ عَلَى الشَّجى وَصَبَرْتُ عَلى اَخْذِالكَظْمَ وَعَلى اَمَرَّ مِنْ طعم العَلْقم.

* * *

پس از رحلت پيامبر در كار خويش انديشدم، در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيت خود يار و ياورى نديدم. پس به مرگ آنها راضى نشدم و چشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فروبستم و با گلويى كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم و برگرفتگى راه نفس و بر حوادث تلخ تر از زهر صبر كردم.

شارحين نهج البلاغه در ذيل اين خطبه، اين سخن را از امام نقل مى كنند: لَوْ وَجَدْتُ اربعينَ ذَوى عَزْم مِنْهُم لَنا هَضْتُ القوم.

اگر چهل مرد مصمم مى داشتم براى گرفتن حقّم قيام مى كردم.

2ـ ارتداد قبايل عرب از اسلام

در نامه اى كه امام به مصريان مى نويسد علّت قيام نكردن و بيعت كردن با ابوبكر را ارتداد قبائل عرب ذكر مى كند.

...فلمّا مَضى (عليه السلام) تنازع المسلمون الامر من بعده: فواللهِ ما كان يُلْقى فى رُوعى وَلايخطر بِبالى ان العرب تُزْعِجُ هذا الامرَ مِنْ بعده (صلى الله عليه وآله وسلم) عن اهلِ بيته، و لااَنَّهم مُنَحُّوه عَنّى مِن بعده، فما راعَنى اِلاّ انثيال الناسِ على فُلان يبايعونه، فامسكت يَدى حتى رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى مَحق دين محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)، فخشيتُ اِنْ لَم اَنْصُرِ الاسلامَ و اَهله اَرى فيه ثَلْماً او هَدْماً تكونُ المصيبةُ به عَلىّ اعظم من فوت ولايتكم التّى هِىَ متاعُ ايّام قلائل، يزول منها ما كان كما يزول السَّراب او كما ينقشّع السحاب فنهضت فى تلك الاحداث حتّى زاحَ الباطلُ و زهق واطَمَانَ الدينُ وتَنَهْنَه.

همين كه پيامبر رحلت كرد مسلمانان در امر خلافت و جانشينى او اختلاف كردند، به خدا قسم من هرگز فكر نمى كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر بگرداند ـ و در جاى ديگر قرار دهد ـ و مرا از آن دور سازد، تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت مى كردند، دست نگه داشتم و از بيعت كردن خوددارى كردم. تا اينكه ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمّد را نابود سازند در اينجا بود كه ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر است از حكومت چند روزه اى كه به زودى مانند سراب از بين مى رود، پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را يارى كردم تا آنكه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.

ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه پس از نقل اين قسمت از نامه امام داستانى را از تاريخ طبرى نقل مى كند كه خلاصه اش چنين است.

پس از رحلت رسول خدا قبائل اسد و غطفان و ثعلبه و قيس و گروهى از بنى كنانه در اطراف مدينه اجتماع كردند و نمايندگانى به سوى ابوبكر فرستادند و از او درخواست كردند كه آنها را از پرداخت زكات معاف دارد. ابوبكر در جواب گفت كه اين قبايل اگر از ريسمانى كه با آنها پاى شتر را مى بندند از من دريغ كنند با آنها خواهم جنگيد. و نمايندگان قبائل پاسخ را به مردمشان رساندند و در ضمن آنها را از ضعف مسلمين و كمى جمعيت آنان آگاه كردند و آنان را براى حمله به مدينه به طمع انداختند. ابوبكر و مسلمانان از قضيه مطلع شدند و ابوبكر مسلمانان را مخاطب قرار داد كه نمايندگان آنها جمعيت اندك شما را ديدند و منتظر شبيخون آنها باشيد، فاصله شما با آنها زياد نيست و از ما توقعاتى داشته اند كه نپذيرفتيم پس آماده مقابله باشيد. پس على به تنهايى حركت كرد و حراست يكى از گذرگاههاى مدينه را به عهده گرفت و طلحه ، زبير ، عبدالله بن مسعود و گروهى از مسلمانان گذرگاههاى ديگر مدينه را در اختيار گرفتند و چيزى نگذشت كه نخستين گروه دشمن به قصد شبيخون به سوى مدينه روى آوردند كه با مسلمانان مواجه شدند ... تا اينكه دارد مسلمانان پس از مدتى دشمنان را شكست دادند و با پيروزى به مدينه بازگشتند.

ابن ابى الحديد پس از نقل اين داستان مى گويد: اين قصه قيام امام در ايام خلافت ابوبكر است كه در اين نامه به آن اشاره كرده است . مثل اينكه اين سخن امام پاسخ به سخن گوينده اى است كه تصور مى كرد كه امام بخاطر ابوبكر حركت كرده و به فرمان او جنگيد. امام عذرشان را در اين قيام بيان كردند و فرمودند موضوع چنان نيست كه او گمان كرده است بلكه قيام او از باب دفع ضرر از جان و دين بوده و اين امرى است واجب چه اينكه براى مردم امام و پيشوايى باشد يا نباشد.

حقيقت نيز همين است ، امام به خاطر مصلحت اسلام كه مهمتر و با ارزش تر از نرسيدن به خلافت است به يارى اسلام و مسلمين شتافت و در مقام نظرخواهى خلفا از ايشان، كمال اخلاص و خيرخواهى را از خود نشان مى داد. چرا كه مصلحت اسلام و مسلمين در كار بود نه مصلحت افراد. پس اين حمايت ها و خيرخواهى هاى امام نسبت به مصالح اسلام و مسلمين را نمى توان دليل بر رضايت امام از خلافت خلفادانست . ما اين مسأله را در جزوه اى تحت عنوان «نظريه تفكيك خلافت از امامت» مورد بررسى قرار داده و به همان بسنده مى كنيم.

3 ـ عُقده هاى درونى قريش

در مواردى امام (عليه السلام) غضب خلافت را به عوامل و عقده هاى درونى قريش نسبت به خودش مى داند.

امام در پاسخ سائل، كه در بحبوحه جنگ صفين پرسيده بود: چگونه قريش شما را از مقام خلافت كه از همه سزاوارتر بوديد كنار زدند؟ فرمود: ... فَاِنَّها كانت اثرةً شَحَّتْ عَلَيْها نفوسُ قوم وَسَخَتْ عنهانفوسُ اخرين وَالحكَمَ اللّه واَالمَعْودُ اليه القيامة.

رهبرى امّت و خلافت از آن ما بود، اما گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى هم از آن چشم پوشيدند داور ميان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوى اوست.

از طرفى جامعه اسلامى در آن ايّام سخت دچار اختلاف داخلى و دودستگى شده بود اختلاف مهاجرين با انصار در سقيفه ، قريش با بنى هاشم وجود منافقين و ارتداد بعضى از قبايل عرب ... در يك چنين جوّى، يك جنگ داخلى و خونريزى كوچك چه بسا موجب انفجارهايى در داخل و خارج مدينه مى شد، و در چنين شرايطى اگر امام (صلى الله عليه وآله وسلم) براى گرفتن حقّش به قوّه قهريه متوسّل مى شد چه بسا اين سر از جنگ داخلى بزرگ و ارتداد افراد به جاهليت و شكاف در وحدت مسلمين درمى آورد، ازين جهت امام صبر و بردبارى را پيش گرفتند و با شرايطى كه برايش پيش آورده بودند ساختند.

اين فرازها و فرازهاى ديگر دلالت دارند كه امام پس از يأس و نوميدى از گرفتن حق، و نداشتن ياور، و ارتداد بعضى از قبائل عرب و اختلافات داخلى و وجود منافقين و جديد الاسلامها و ... ناچار به بيعت با خليفه شد.