جلوه نور
پرتوى از فضائل معنوى فاطمه زهرا (س)

على سعادت پور

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

درباره شخصيت والاى بانوى دو عالم، حضرت صدّيقه كبرى، فاطمه زهرا عليهاالسلام كتابها و رساله هاى فراوان نگارش يافته كه كثرت آنها نشانگر عشق بى حدّ و حساسيّت دوستداران اهل بيت عليهم السلام به يگانه دخت گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است. شايان توجّه آنكه محور عمده ى آنها خصوصيّات تاريخى و اخلاقى آن بزرگوار و ظلمهايى است كه منابع فراوانى در جوامع روايى شيعه درباره مقامات و منازل معنوى آن بانو وارد شده و كمتر مورد توجه محقّقان قرار گرفته است، و گويا اين كم توجّهى به دليل صعوبت فهم بعضى از روايات و يا احتمال غلوّ در برخى ديگر بوده است.

محور اساسى بحثهاى اين رساله، منازل و مقامات معنوى آن حضرت است، و اگر در فصلى بحث تاريخى عنوان شده به منظور بهره گيرى از آن در بيان فضائل معنوى آن حضرت بوده است.

نكته ى ديگر آنكه: در تنظيم مطالب، حتى الامكان سعى بر آن شده كه بر طبق سنت حسنه ى قدما، متن روايات عينا ذكر گردد، و تنها در مواردى كه نكات حساس و يا مشكل در ارتباط با موضوع كتاب وجود داشته، «بيان» مخترص در آخر روايت و يا پايان فصل ذكر گرديده است.

به اين ترتيب، اولا از تطويل بى دليل مباحث جلوگيرى شده، و ثانيا از توجيهات بى مبنايى كه گاه در تاريخ زندگى اولياى دين ديده مى شود جلوگيرى گرديده است.

اميد آنكه اين سنت حسنه و بهره گيرى از متن آيات قرآن شريف و روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در ميان محققان و پژوهشگران، خصوصا سخنرانان مذهبى حفظهم الله تعالى رايج گردد. و به حول و قوه الهى، اين نحو نگرش و تحقيق در مقامات و منازل معنوى اولياى دين، در كنار تحقيقات ارزشمند تاريخى پژوهشگران، مورد توجه بيشترى واقع شود، و غواصان پر تلاش درياى ژرف و بى كران ولايت و امامت، هر روز گوهرى ناب تر و پر فروغ تر از دل آن برآرند كه در اين راه بى پايان هر بابى كه به لطف حق گشوده گردد، هزاران باب به دنبال آن مفتوح خواهد شد.

در پايان لازم است از كليه برادرانى كه در تدوين و چاپ اين كتاب زحماتى را متحمل شدند، و نيز ترجمه روايات را به عهده گرفتند، و نيز در چاپ اخير بخش ضمائم را با ترجمه زير نويس به كتاب الحاق نمودند، تشكر كرده، و توفيق روز افزون ايشان را از خداوند متعال مسئلت نمايم.

قم- على سعادت پرور

مقدمه: فاطمه ى زهرا كيست؟

بسم الله الرحمن الرحيم

انا اعطيناك الكوثر، فصل لربك و انحر، ان شانئك هو الابتر [استاد بزرگوار علامه طباطبائى- رضوان الله عليه- در ذيل سوره شريفه كوثر، پس از ذكر اقوال زيادى درباره معناى كوثر، چنين مى نگارند: در هر صورت آيه آخر سوره (ان شانئك هو الابتر) كه ظاهر كلمه «ابتر» به معناى كسى است كه نسلش منقطع شده باشد، و ظاهر جمله از باب قصر قلب است- بيانگر آن است كه مراد از كوثرى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اعطا شده، تنها و تنها كثرت ذريه آن حضرت است، و يا مراد از آن، هم خير كثير است و هم كثرت ذريه، و اگر جز اين بود، تأكيد و تقرير كلام سابق يا جمله (ان شانئك هو الابتر) بى فايده بود». تا آن جا كه مى فرمايد: و اين جمله (ان شانئك هو الابتر) اشاره دارد بر اين كه فرزندان فاطمه عليهاالسلام، ذريه و نسل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هستند. و اين خود از پيشگوييهاى قرآن كريم است، زيرا خداوند متعال بعد از رحلت ايشان، آنچنان نسلش را زياد كرد كه هيچ نسلى در كثرت بدان نمى رسد، با آن مصائبى كه بر آنان نازل شد و كشتارهاى فجيعى كه گروههاى بسيارى از آنان را از بين برد.» (الميزان، ج 20، ص 370).]

چگونه مى توان در رساى «جلوه ى نور» جز با توسل از منبع نور سخن گفت؟ و چگونه بشر خاكى و آلوده به گناه و مخلوق از «صلصال من حما مسنون» جز به يارى معصوم و اقتباس از انوار كلمات مقام ولايت مى تواند روزنه اى به سوى شناخت صديقه ى كبرى عليهاالسلام باز كند؟

الا ان ثوبا خيط من نسج تسعة
و عشرين حرفا، عن معاليه قاصر

[آگاه باشيد! لباسى كه از بيست و نه حرف بافته شده، از ذكر مقامات و بلنداى كمالات او قاصر است.]

بناچار و با قلمى بى تاب ولى لرزان، دست تمنا به سوى بهترين و مطمئن ترين را در ارائه مقامات معنوى آن خورشيد فروزان دراز مى كنم و با استعانت از پروردگار، مقدمه كتاب را كه گزيده ى بيانات فصلهاى كتاب است و همگى از متن روايات اخذ شده در معرفى آن حضرت آغاز مى نمايم.

فاطمه عليهاالسلام، زهره ى زهرائى است كه از نور عظمت الهى خلق شده، و آنچنان آسمان و زمين به نور وجودش روشنايى يافته كه ملائكه به سجده افتادند،و درباره عظمت آن نور، از حضرت حق پرسيدند.

فاطمه عليهاالسلام، حوراء إنسيه اى است كه خداوند پيش از خلقت آدم ابوالبشر عليه السلام وى را از نور خويش آفريد، و در زير ساق عرش خود جاى داد، و پيوسته به تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد حضرت حق اشتغال داشت.

فاطمه عليهاالسلام، بزرگ بانويى است كه چون خداوند، نور او و پدر و شوهرش و دو فرزندش حسن و حسين عليهم السلام را آفريد، ولايتشان را بر ملائكه و ساير مخلوقات عرضه داشت، قبول كنندگانش از مقربين، و منكرينش از كافرين به حساب آمدند.

فاطمه عليهاالسلام، يگانه بانويى است كه خود و پدر و شوهرش و حسن و حسين و ديگر فرزندان معصومش عليهم السلام، در خلقت نورى، اقدم و اشرف و اعلاى بر خلقت نورى ديگران- حتى انبياء و اوصياى سلف عليهم السلام- بوده اند، و نور ايشان بر آسمانها و زمين و كوهها و... عرضه شد و همه را فرا گرفت.

فاطمه عليهاالسلام، بانوى برجسته اى است كه خود پدر و شوهر و حسن و حسينش عليهم السلام در پرده سراى عرش الهى، پيش از خلقت آدم عليه السلام در مقام «عالين» تسبيح گوى بودند، و ملائكه به تسبيح ايشان تسبيح مى گفتند.

فاطمه عليهاالسلام، تنها دخترى است كه پدرى چون رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم داشت كه اولين ايمان آورنده به پروردگار، و نخستين پيامبرى بود كه پس از اخذ ميثاق نبيين «بلى» گفت: او «اول ما خلق، و سيد من خلق» بود و خداوند بهتر از او را خلق ننمود و در شان او فرمود: «لولاك، لما خلقت الافلاك».

فاطمه عليهاالسلام، يگانه دخترى است كه مادرى چون خديجه كبرى عليهاالسلام داشت، كه حضرت حق هر روز مكرر به وجودش بر ملائكه مباهات مى كرد، و جبرئيل پس از بازگشت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از معراج، سلام خدا و خود را به وى رساند، و خداوند از ميان زنان عالم چهار تن را اختيار فرمود كه بهشت مشتاق آنان است و خديجه عليهاالسلام يكى از آنها مى باشد.

فاطمه عليهاالسلام سيده اى است كه انعقاد نطفه او از ميوه بهشتى است كه جبرئيل از جانب پروردگار به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هديه نمود.

فاطمه عليهاالسلام محدثه اى است كه در رحم مادر، با خديجه سخن مى گفت، و او را به صبر و شكيبايى در مقابل گفتار ناشايست بدگويان دعوت مى نمود، و موجبات آرامش خاطر او را فراهم مى نمود.

فاطمه عليهاالسلام، طاهره و مطهره اى است كه پاك و پاكيزه (در حالى كه زنان بهشتى و حورالعين عهده دار وضع حمل مادرش بودند) قدم به عالم هستى نهاد، و زبان به شهادتين گشود، و شوهر و اولاد خود را به وصايت و سيادت خواند، و نور جمالش نه تنها تمام خانه هاى مكه، بلكه شرق و غرب عالم را فرا گرفت، به گونه اى كه در آسمان نور درخشنده اى ظاهر شد كه ملائكه مثل آن را نديده بودند،و بهشتيان و ملكوتيان تولد مباركش را به يكديگر بشارت دادند، و بالاخره زنان بهشتى، وى را در حالى كه طاهره و مطهره و زكيه و مباركه بود، با تبريك به قدوم وى و مباركى نسلش، به دست خديجه عليهاالسلام دادند، و هر روز و هر ماه رشد و نموش بيش از حد عادى بود.

فاطمه عليهاالسلام، يگانه خانمى است كه خداوند اسمى از اسماء خويش را به وى عنايت كرد، و «فاطمه»اش ناميد، و از آنجا كه دوستانش را يارى خواهد كرد در آسمان «منصوره» نام گرفت، و نيز از آنجا كه شيعيان خود را از آتش نجات خواهد داد در زمين «فاطمه» نام گرفت. و بالاخره وى را اسماء و كنيه ها و القاب ديگرى است كه هر كدام به منزلت و كمال ظاهرى و باطنى آن بزرگوار اشاره دارد.

فاطمه عليهاالسلام، حوريه اى است به صورت انسانى كه از عادات و ابتلائات زنانگى پاكيزه بود، و بدين جهت «بتول»، و «طاهره» و «فاطمه» نام گرفت.

فاطمه عليهاالسلام، آنچنان مورد عنايت خاص رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود كه همواره هنگام سفر، آخرين كسى بود كه پدر با او وداع مى نمود، و در بازگشت از سفر نيز، اولين شخصى بود كه با او ملاقات مى كرد، و همواره غمخوار و نگران او بود.

فاطمه عليهاالسلام، در عظمت معنوى به گونه اى بود كه خداوند او را بر تمامى زنان عالم برگزيد، و آنچنان محبوب او واقع شد كه گروهى از ملائكه را بر وى گماشت كه در حيات و پس از مرگ با او بوده و بر او و پدر و شوهر و پسرانش صلوات و رحمت بفرستند.

فاطمه عليهاالسلام، داراى آن شخصيت والايى بود كه جبرئيل عليه السلام ولادتش را به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بشارت داد.

فاطمه عليهاالسلام، حوراء انسيه اى است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هر زمان مشتاق بوى بهشت مى شد، او را مى بوييد و مى فرمود: «هرگاه فاطمه را مى بوسم، بوى درخت طوبى را از وى استشمام مى كنم.»

فاطمه عليهاالسلام مظهر جلال و جمال و «جلوه نور» الهى است كه غضب او، غضب پروردگار، و خوشنودى او، رضايت حق مى باشد، كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: «نور او از نور ماست»، و نيز مى فرمود: «فاطمه از من است و من از اويم، هر كه بر وى صلوات و رحمت فرستد، خداوند او را آمرزيده و در بهشت به من ملحق خواهد كرد.»

فاطمه عليهاالسلام، نور چشم و ميوه ى دل و پاره ى تن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، كه سرور و شادمانى او، موجب خوشحالى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ناراحتى و آزار او، آزار و اذيت آن حضرت است كه مى فرمود: «هر كس فاطمه عليهاالسلام را دوست داشته باشد، من او را دوست دارم و هر كس بغض و كينه فاطمه عليهاالسلام را داشته باشد مبغوض من است، و هر كه او را در حال حيات من بيازارد، مرا آزرده، و هر كس پس از مرگم او را بيازارد، مثل اين است كه در حال حياتم مرا آزرده است.»

فاطمه عليهاالسلام، مادر سبطين- حسن و حسين عليهماالسلام- فاضلترين زنان روى زمين، سيده و سرور زنان بهشت از اولين و آخرين، و عزيزترين شخصيت نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است كه مى فرمود: «فاطمه: روح و قلب من است.»

فاطمه عليهاالسلام، عبد مطيع و بنده صالح پروردگار است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى وى فرمود: «خداوند، قلب و جوارح دخترم را از ايمان و يقين پر كرده است.»

فاطمه عليهاالسلام، عالمه اى است كه خداوند علم به «ما كان و ما هو كائن و ما لم يكن» را تا قيام قيامت به او عطا فرمود، و عارفه اى است كه به هر چيز آگاه بود، و فاطمه اى كه به علم از جهل و نادانى جدايش كردند.

فاطمه عليهاالسلام، مودبه اى است كه در ادب همتا نداشت.

فاطمه عليهاالسلام، عابده اى است كه ون در محراب عبادت مى ايستاد، آنچنان نور وجودش براى اهل آسمان جلوه مى كرد كه خداوند به ملائكه اش مى فرمود: «بنده ام فاطمه را ببينيد كه چگونه در پيشگاهم ايستاده و از شدت خوف من، بدنش مى لرزد و با قلبش به بندگى من روى آورده است.»

فاطمه عليهاالسلام، تاويل «ليلة القدر» در آيه ى شريفه (انا انزلناه فى ليله القدر) [قدر: 1.] است كه پسرش امام صادق عليه السلام او را به آن تفسير فرمود، و (ليله مباركه) در آيه ى شريفه (انا انزلناه فى ليله مباركة) [دخان: 3.] مى باشد كه فرزندش موسى بن جعفر عليهاالسلام بدان تفسير نمود.

فاطمه عليهاالسلام، يگانه همسرى است كه شوهرش چون على عليه السلام داشت، و اگر او نبود، براى فاطمه در روى زمين همسرى وجود نداشت، همان شخصيتى است كه در اسلام، اقدم و در حلم، اعظم و در علم، اعلم بود، و خداوند در شب معراج نزد «سدره المنتهى»، پيش از خلقت مادى اش ميان او و رسولش عقد اخوت بست، و با شهادت و گواهى ملائكه، فاطمه را به عقد وى در آورد، و درخت «طوبى» را مهريه او، و در منزل على عليه السلام قرار داد.

فاطمه عليهاالسلام، بانوى گرانقدرى است كه نه تنها درخت «طوبى»، بلكه بهشت و جهنم مهريه اوست، كه دوستانش را به بهشت، و دشمنانش را به آتش مى فرستد، و در اين عالم نيز چهار نهر «فرات» و «نيل» و «نهروان» و «نهر بلخ» و بلكه زمين، صداق و مهريه اوست، زيرا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: «خداوند، فاطمه را به ازدواج تو درآورد، و زمين را مهريه وى قرار داد، هر كس با بغض و كينه تو روى آن راه رود، به حرام بر آن قدم نهاده است.»

فاطمه عليهاالسلام، صديقه كبرايى است كه امتهاى گذشته به معرفت و شناسايى او باقى بوده اند.

فاطمه عليهاالسلام، در زهد و ايثار و استجابت دعا و كرامت يگانه بود.

فاطمه عليهاالسلام، معصومه اى كه اگر منصب نبوت و وصايت را نداشت، ولى در مقام عصمت، نه تنها در رديف انبياى گذشته و بلكه بالاتر، با پدر و شوهر و اولادش، از نظر عصمت يكتا و بى همتا بود.

فاطمه عليهاالسلام زكيه اى است كه خداوند اولاد بلاواسطه او- حتى غير از حسنين عليهماالسلام را بر آتش جهنم حرام فرمود. [چنانكه روايات مربوطه در فصل بيست و دوم ذكر خواهد شد.]

فاطمه عليهاالسلام، معلمه و مودبه اى است كه تربيت يافتگانى چون فضه خادمه داشت كه گفتارش جز با قرآن نبود، (و كارهاى خانه را يك روز خود و روز ديگر خادمه اش انجام مى داد)، و نيز خادمه اى مانند «ام ايمن» داشت كه نتوانست بعد از وفات فاطمه عليهاالسلام مدينه را ببيند، لذا به مكه رفت و به بركت دعايش خداوند او را با آب بهشت از تشنگى نجات داد و هفت سال نه تشنه شد و نه گرسنه.

فاطمه عليهاالسلام، عارفه اى است كه كلمات و گفتار توحيدى اش نشان مى دهد كه او در مقام شهود تام جاى دارد، و حق را عن عيان مى ستايد، و كلمات گهربارش نيز تالى تلو كلمات پدر بزرگوار و شوهرش مى باشد.

فاطمه عليهاالسلام، بانوى برگزيده و عفيفه اى است كه خود مى فرمود: «بهترين چيز براى زن اين است كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را». و نيز مى فرمود: «هنگامى زن قرب به پروردگار پيدا خواهد كرد كه در خانه اش پنهان شود. » و حتى وقتى شخص نابينايى وارد خانه او مى شد خود را پنهان كرده و يا مى پوشاند و مى فرمود: «اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم، و بويم را استشمام مى كند.»

فاطمه عليهاالسلام، خطيبه اى است كه با خطبه غراء و گفتار آتشينش كه فهم آن عقلاى عالم را در حيرت فرو برده، حق سبحانه را با شهود تام ستوده، و دوست و دشمن را متوجه حقيقت رسالت، و مقام و منزلت و زحمات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نموده، و توجه مى دهد كه مبادا با رفتن ايشان، احكام الهى ناديده گرفته شود و وصايت «انى تارك فيكم الثقلين» فراموش گردد. سپس با پرده بردارى از مشكلاتى كه عده اى پيش آورده و دين و كتاب و عترت را پايمال هواهاى خود كردند، تا قيامت به عالم هشدار مى دهد.

فاطمه عليهاالسلام، مظلومه اى است كه بعد از وفات پدر بزرگوارش، آنچنان به او ظلم شد كه دمى از گريه نياسود تا از دنيا رحلت نمود، و حاضر نشد كسى از مرگش با خبر شود، و كفن و دفن خود را به شوهرش على عليه السلام سپرد، و بالاخره شبانه تجهيز و در تاريكى شب به خاك سپرده شد و مزارش تا قيام فرزندش قائم آل محمد - عجل الله تعالى فرجه الشريف- مخفى خواهد ماند، و غم زيارتش بر قلوب عاشقان و مشتاقانش سنگينى مى كند، و لكه ننگ و روسياهى و اعتراضى است به پهناى تاريخ بر آزار كنندگانش.

فاطمه عليهاالسلام، محبوبه ى با كمال على عليه السلام بود كه در فراقش مى گريست و دنيا بعد از او، در ديدگانش ظلمت سرا شد.

فاطمه عليهاالسلام، خفيه المزارى است كه زيارتش زيات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و زيارت على عليه السلام زيارت وى به حساب آمده است.

فاطمه عليهاالسلام، منتقمه اى است كه در قيامت، حق خود را از ظلم كنندگانش ستانده و از قاتلين پسرش، حسين عليه السلام دادخواهى خواهد كرد.

فاطمه عليهاالسلام، شفيعه اى است كه از ذريه و شيعيان و محبين خود، شفاعت خواهد كرد. و بالاخره مقام و منزلت فاطمه عليهاالسلام در بهشت آنچنان است كه به وصف در نمى آيد.

در پايان مقدمه مناسب است خوابى كه هنگام تاليف فصل هفدهم اين رساله (صبح روز بيست و ششم ماه ذى الحجه هزار و چهار صد و هفت قمرى) ديده شده آورده، و اين مقدمه را به پايان برسانم.

پس از اداى نماز صبح و بعد از انجام بعضى از اوراد، قدرى استراحت كردم، به خواب رفتم و مرحوم استاد بزرگوار علامه طباطبائى- رضوان الله عليه- را ديدم كه فرمود: «آن كتاب را بياور.» (يعنى كتاب حاضر را كه هنوز تمام نشده بود و گويا در عالم خواب پايان يافته بود) كتاب را خدمتش بردم، فرمود: اين را به رفقا بده تا در مجالسشان بخوانند (قريب به اين بيان). با خود گفتم: «اينكه يك نسخه بيش ندارد، چگونه بدهم؟»

اميد است نوشته ى حاضر مورد نظر اولياى خدا واقع شده و ذخيره اى براى بعد از اين عالم گردد. ان شاء الله تعالى.

خلقت نورى فاطمه ى زهرا

حديث اول:

سدير صيرفى از امام صادق از پدران بزرگوارش عليهم السلام نقل مى كند كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«خلق نور فاطمه عليهاالسلام قبل ان يخلق الارض والسماء.»

- نور فاطمه عليهاالسلام پيش از خلقت زمين و آسمان آفريده شد.

بعضى از حاضرين عرض كردند: اى پيامبر خدا، پس او از بشر نيست؟ حضرت فرمود:

«فاطمه حوراء انسيه»

- فاطمه، حوريه ى بشرى است.

عرض كردند: اى پيامبر خدا، چگونه وى حوريه ى بشر گونه است؟ حضرت فرمود:

«خلقها الله- عز و جل- من نور قبل ان يخلق آدم، اذ كانت الارواح...»

- خداوند- عزوجل- پيش از آنكه آدم را بيافريند، او را از نور خود آفريد، آن هنگام كه ارواح بودند...

عرض شد: اى پيامبر خدا، در آن هنگام فاطمه كجا بود؟ فرمود:

«كانت فى حقه تحت ساق العرش»

- او در حقه اى در زير ساق عرش بود. [يعنى در ظرفى در زير ساقه عرش بود. در ذيل حديث هفتم بيانى در معناى آن خواهد آمد.]

عرض كردند: اى پيامبر الهى، غذايش چه بود؟ فرمود:

«التسبيح والتقديس والتهليل والتحميد...» [بحار الانوار، ج 43، ص 4، روايت 3.]

- تسبيح و تقديس و لا اله الا الله و حمد و ثناى الهى...

بيان:

در توضيح حديث گذشته، نكاتى را متذكر مى شويم:

1- پيش از بيان روايات اين فصل، بايد توجه داشت كه مراد از «خلقت نورى»، «تمثل نورى مجرد» آن بزرگوار است، نه «مقام نورانيت» وى، زيرا به مقام نورانيت كه همان مقام ولايت كلى است، «خلقت» گفته نمى شود.

احاديث آتيه اين فصل، شاهد بر اين بيان است. چنانكه در حديث پنجم مى فرمايد:«انى خلقتك... من شبح نور»، و در حديث ششم به «الارواح قبل الاجساد» تعبير شده، و در حديث ديگر هم به «تمثل نورى» و هم به «ارواح» تعبير شده است، چنانكه مى فرمايد:

«خلق الله محمدا و عترته اشباح نور بين يدى الله قلت: و ما الاشباح؟ قال: ظل النور، ابدان نورانيه، بل ارواح» [مجمع البحرين، ماده شبح.]

- خداوند، محمد و عترتش را به صورت شبحهاى نورانى در برابرش خلق نمود. (راوى مى گويد) عرض كردم: اشباح چيست؟

حضرت فرمود: سايه ى نور، بدنهاى نورانى، بلكه ارواح نورانى هستند.

بنابراين، بعيد نيست كه تعبير «اذ كانت الارواح» در روايت اول نيز اشاره به مراتب خلقتهاى نورى و تمثلى حضرات معصومين عليهم السلام پيش از خلقت نورى ديگر موجودات داشته باشد.

2- در توضيح عبارت «خلقها الله عز و جل من نوره...» بايد گفت: اهل تحقيق مى دانند كه هيچ امرى از حضرت حق سبحانه ايجاد و بروز و ظهور پيدا نمى كند مگر به اسمى از اسماء الهى، و اسم نيز از مسمى جدا نيست، چنانكه حضرت على عليه السلام در دعاى كميل به پيشگاه الهى عرض مى كند:

«... و باسمائك التى غلبت (ملات) اركان كل شى ء... و بنور وجهك الذي اضاء له كل شى ء» [اقبال الاعمال، چاپ آخوندى، ص 707، و مصباح المتهجد، ص 844.]

- (پروردگارا، از تو درخواست مى كنم)... به اسمائت، كه بر اركان و شراشر وجود هر چيزى غالب و چيره است (اركان و شراشر وجود هر چيزى را پر كرده است )... و به نور وجه تو، كه هر چيزى به آن روشن و نورانى است.

بنابراين، خلقت نورى فاطمه عليهاالسلام نيز به خلقت و ايجاد و اراده حق ظهور يافته است، لذا نمى تواند از نور او جدا باشد. [را جع به اين جمله حديث، در ذيل حديث سوم مجددا بيانى خواهد آمد، و نيز درباره عبارت «كانت فى حقه...» در ذيل حديث هفتم بيانى خواهيم داشت.]

3- در توضيح عبارت «التسبيح والتقديس والتهليل والتحميد...»

بايد توجه داشت كه: اولا: تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد، همان تسبيحات اربعه ى مشهور «سبحان الله، والحمد لله، و لا اله الا الله، والله اكبر» است كه از «تكبير» به «تقديس» تعبير شده. و اين خود بيانگر آن است كه معناى حقيقى تكبير، همان تقديس است، چنانكه در ذيل بيان خواهيم كرد. و ثانيا: بازگشت معناى تقديس و تكبير و تهليل و تحميد، به اعتبارى به «تسبيح» است، چنانكه رواياتى [و سائل الشيعه، ج 4، ابواب قرائت، باب 51، ص 791.] كه از مجموع آنها به تسبيحات اربعه تعبير شده است، به همين معنا اشاره دارد. و اما اينكه چگونه معانى اينها به تسبيح بر مى گردد؟ بايد گفت:

تسبيح، به معناى منزه دانستن حضرت حق از آلايشها و نقائص صفات عوالم امكانى است، در عين اثبات تمامى كمالات و خوبيها براى حق تعالى.

تقديس، در عين اثبات اسماء و صفات براى حق سبحانه و تعالى، اعتقاد به عينيت اسماء و صفات با ذات حق تعالى و منزه دانستن او از كثرت صفات و وحدت ذات است، كه اين همان معناى «تكبير» است. چنانكه امام صادق عليه السلام در رد كسى كه گمان مى كرد معناى تكبير «الله اكبر من كل شى ء»: (خداوند، بزرگتر از هر چيزى است) مى باشد، فرمودند: آيا آنجا (يعنى در عوالم ربوبى) چيزى بوده تا خداوند (با او مقايسه شود و) بزرگتر باشد؟ و سپس خود معناى صحيح تكبير را بيان نمود و فرمود:

«الله اكبر من ان يوصف» [و سائل الشيعة، ج 4، ابواب ذكر، باب 33، روايت 1، ص 1210.]

- خداوند، بزرگتر از آن است كه توصيف شود. و اين به آن معنا نيست كه حق تعالى صفت ندارد، زيرا قرآن كريم خداوند را به صفات بسيارى توصيف نموده است، بلكه به معناى آن است كه خداوند صفات زائد و جداى از ذات ندارد و صفاتش عين ذات اوست. و از اينجاست كه مولى الموحدين، على عليه السلام مى فرمايد:

«كمال توحيده الإخلاص له، و كمال الإخلاص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة: فمن وصف الله سبحانه، فقد قرنه...» [نهج البلاغه، خطبه اول، ص 39.]

- بالاترين مرحله توحيد خداوند، اخلاص براى اوست و كمال اخلاص، نفى صفات از او، زيرا هر صفتى شاهد بر مغايرت و دو گانگى با موصوف، و هر موصوفى گواه بر مغايرت با صفت است. پس هر كس حق سبحانه را توصيف كند، او را قرين و همتاى چيز ديگرى قرار داده است...

بنابراين معناى تقديس و تكبير نيز به تسبيح بازگشت مى كند.

تهليل «لا اله الا الله»، يعنى: اعتقاد و اذعان به اينكه تنها ذاتى كه صلاحيت معبود بودن و پرستش را دارد، همانا ذات اقدس الهى است، و به معناى ظريفتر، تنها حقيقتى كه در عالم، قائم به خود مى باشد، فقط خداست. و هر چه جز او، پرتو و تجلى اوست و قيام و بستگى به او دارد، بنابراين، تهليل نيز از اين جهت كه در مقام نفى آلهه و متوجه نيستى و اعتبارى بودن عالم مى باشد خود، تسبيح است.

تحميد «الحمد لله» يعنى: تمامى ستايشها و ستايش كامل و محض، مختص حضرت حق، و از او و به اوست، زيرا تمامى كمالات مظاهر از او، و به اوست، لذا اگر مخلوقى ستايش شود، در واقع حق سبحانه كه محض كمال و كمال محض مى باشد، ستايش شده است، بنابراين، تحميد نيز به تسبيح بازگشت مى كند.

4- اما درباره ى اينكه چگونه غذاى فاطمه زهرا عليهاالسلام در عوالم نورى، تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد، و در يك كلمه «تسبيح» بوده است؟

بايد گفت: با توجه به اينكه، غذا و خوراك هر عالمى متناسب با آن عالم است، لذا غذاى عوالم مجرد نبايد از نوع غذاها و خوراكيهاى عالم ماده و طبيعت باشد. و نيز با توجه به اينكه موجودات مجرد دائما مستغرق در توجه به فقر و نيستى و احتياج خود هستند، لذا تنها حجابى كه در آن عوالم فرض مى شود، همان «توجه به اين توجه» است كه اين انوار مقدسه با تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد، ريشه اين توجه را زدوده و همواره مستغرق در ذكر و شهود حضرت حق سبحانه مى باشند.

اكنون پس از اين بيانات، بايد گفت: اگر غذاى حضرتش (با شهودى كه وى را در عوالم نورى است) تسبيح و تقديس و تحميد و تهليل نباشد، چه بايد باشد؟!

حديث دوم:

در قسمتى از حديثى كه سلمان فارسى از عمار ياسر نقل مى كند، آمده است: امير المومنين عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد:

«نور فاطمه من نورنا؟»

- آيا نور فاطمه از نور ما است؟

حضرت فرمود:

«اولا تعلم»؟

- مگر نمى دانى؟

حضرت على عليه السلام در اين هنگام به شكرانه اين معنى، سجده ى شكر بجا آورد. و در ادامه روايت آمده است: پس از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام نزد فاطمه زهرا عليهاالسلام آمد، ايشان عرض كرد:

«اعلم يا أبا الحسن، ان الله تعالى خلق نورى و كان يسبح الله جل جلاله...» [بحار الانوار، ج 43، ص 8، روايت 11.]

- اى اباالحسن، بدان كه خداوند متعال نور مرا آفريد و پيوسته حق تعالى را تسبيح مى نمود.

بيان:

ظاهراً جمله «نور فاطمه من نورنا؟» در صدر روايت، اشاره به خلقت نورى نيست، بلكه مراد همان نور ولايت و مقام والاى نورانيت اهل بيت است، كه همان ولايت كلى الهى است. در ذيل حديث ششم توضيح مختصرى درباره آن خواهيم داد. و اما قسمت ذيل روايت «ان الله تعالى خلق نورى» ظاهراً اشاره به خلقت نورى فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد كه در اين فصل در صدد بيان آن هستيم.

حديث سوم:

در كتاب مناقب، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود:«هنگامى كه خداوند بهشت را خلق نمود، آن را از «نور وجه خود» آفريد. سپس آن نور را گرفت و بيافكند.

«فاصابنى ثلث النور، و اصاب فاطمه ثلث النور، و اصاب عليا و اهل بيته ثلث النور...» [بحار الانوار، ج 43، ص 44.]

- يك سوم از آن نور به من، و يك سوم ديگر به فاطمه، و يك سوم ديگر به على و اهل بيتش رسيد...

بيان:

ظاهرا اين «نور وجه»، كه خداوند بهشت را از آن خلق نمود، همان است كه در ذيل حديث اول در بيان جمله ى «خلقها الله- عز و جل- من نوره» ذكر شد. و اما اينكه چگونه اين انوار مقدسه از همان نورى هستند كه بهشت از آن خلق شده است؟ از آن جهت است كه ظهور بهشت، از تجليات اسماء و صفات جمالى حق است،و انوار و طينت ايشان نيز به تمام معنى بهشتى، و از همان تجليات هستند.

حديث چهارم:

اما عسكرى به نقل از پدران بزرگوارش عليهاالسلام فرمود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: هنگامى كه آدم و حوا داخل بهشت فردوس (اعلى)شدند، چشمشان به خانمى افتاد كه بر بساطى از بساطهاى بهشت نشسته كه بر سرش تاجى از نور، و در دو گوشش دو گوشواره از نور است، و از نور جمالش بهشتها نورانى است. آدم پرسيد: محبوبم جبرئيل! اين خانمى كه بهشتها از نور جمالش برافروخته و نورانى است، كيست؟ جبرئيل گفت: او فاطمه، دختر محمد، پيامبرى از فرزندان تو است كه در آخرالزمان مى آيد. سپس آدم پرسيد: اين تاجى كه بر سرش هست؟ چيست؟عرض كرد: شوهرش على بن ابى طالب عليه السلام است. پرسيد: دو گوشواره اى كه بر دو گوشش آويخته شده، چيست؟ عرض كرد: دو فرزندش، حسن و حسين هستند.

سپس آدم فرمود: محبوبم جبرئيل!

«اخلقوا قبلى؟»

- آيا ايشان قبل از من خلق شده اند؟

عرض كرد:

«هم موجودون فى غامض علم الله قبل ان تخلق باربعه آلاف سنة» [بحار الانوار، ج 43، ص 52.]

- ايشان چهار هزار سال پيش از آفرينش تو، در فشرده ى علم الهى موجود بوده اند .

بيان:

در توضيح حديث گذشته دو نكته را متذكر مى شويم:

1- ظاهرا مراد از آدم و حوا عليهماالسلام در اين روايت، آدم و حوا در آخرين مرحله نزولى خلقتشان، كه همان خلقت مادى در بهشت برزخى باشد، نيستند، بلكه در مراحل پيش از آن و در خقلت تمثلى نورى منظور است. زيرا:

اولا: در صدر روايت، از اين بهشت، به بهشت «فردوس اعلى» تعبير شده است، آنجا كه مى فرمايد: «خداوند به جبرئيل وحى نمود كه اين بندگان مرا به فردوس اعلى ببر»، در حالى كه بهشتى كه خلقت مادى آدم و حوا در آن به وقوع پيوسته، بهشت برزخى بوده است.

ثانيا: با توجه به لزوم سنخيت مشاهده كننده و مشاهده شونده، چگونه ممكن است بگوييم آدم و حواى برزخى در بهشت فردوس اعلى، وجود نورى تمثلى فاطمه زهرا عليهاالسلام را مشاهده كرده اند؟! علاوه بيان ذيل حديث نيز شاهد بر اين است.

2- درباره ى عبارت «قبل ان تخلق باربعه آلاف سنة» بايد گفت: ظاهر بعضى از آيات قرآن كريم و صريح رواياتى از اهل بيت، مانند حيث فوق، دلالت دارد بر اينكه همه موجودات پيش از خلقت جسمانى، خلقتهاى نورى داشته اند، چنانكه در موارد متعددى قرآن كريم [ق: 38، حديد: 4، سجده: 4، اعراف: 54، يونس: 3، هود: 7، فرقان: 59.] خلقت زمين و آسمانها و ساير موجودات را در «شش روز»، و آيه نهم و دوازدهم سوره ى فصلت، خلقت و قضاى الهى آسمانهاى هفتگانه و زمين را در «دو روز» تعبير فرموده است. اگر روز را از ايام ربوبى حساب كنيم، كه به تعبير خود قرآن كريم هر روز از آن، برابر با هزار سال است،چنانكه مى فرمايد:

(و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون) [حج: 47.]

- و هر روز نزد پروردگارت، مثل هزار سال از سالهايى است كه شما حساب مى كنيد.

در اين صورت، «شش روز» برابر با شش هزار سال، و «دو روز» برابر با دو هزار سال مى شود. هر چند تعابير زمانى و كثرت و قلت عددى در قرآن كريم، جهت فهم ما و براى زياد نشان دادن ايام ربوبى در مقايسه با تعابير زمانى كه نزد ما مرسوم است، مى باشد، و الا در عوالم مجرد خصوصا در عالم ربوبى، زمان و روز و ايام راه ندارد. و لى از سوى ديگر، از آيات زيادى از قرآن كريم [بقره: 117، آل عمران: 47، نحل: 40، مريم: 35، يس: 82، غافر: 28.] ظاهر مى شود كه تحقق خلقت عالم به «قضا»، «قول»، «امر»، «اراده» و «كن» حضرت حق تعالى است. و حتى نمى توان ميان «اراده» و «قضا» و «امر» و «قول» او هم تقدم و تأخر قائل شد، زيرا تقدم و تاخر مربوط به عالم ماده و امكان است، و در عالم ربوبى، «قول» و «امر» و «اراده» و «قضا» يكى بيش نيست، و آن تحقق خارجى هر موجودى است.

تمام عالم (خلقت دنيوى و اخروى) در پيشگاه ذات ربوبى (به حساب عالم تجرد ربوبى) يك تحقق بيش نيست، اگر چه به نظر عالم مادى، زمان و مكان، و اول و آخر، و دنيا و آخرت براى آن فرض شود.

پس از اين مقدمه، شايد بتوان گفت: مقصود از تعبير (فى سته ايام) و يا (فى يومين) ظاهرا همان مراتب خلقتهاى نزولى، از خلقت نورى تا خلقت مادى موجودات در اين عالم است.

اكنون با توجه به بيانات فوق ممكن است بگوييم: تعبير «خلقت زمين و آسمانها و ساير موجودات در شش روز» اشاره به مراحل ششگانه نزولى خلقت از خلقتهاى نورى تا مادى مى باشد: و خلقت مادى در عالم جسم، هفتمين و آخرين آن مراحل است. و نيز تعبير «خلقت و قضاى الهى آسمانهاى هفتگانه و زمين در دو روز» اشاره به دو مرحله از خلقت است، كه عوالم تمثلى نورى تا برزخى يك مرحله، و عوالم مادى مرحله دوم به حساب آمده است، چنانكه روايت ششم همين فصل نيز اين معنا را تأييد مى كند كه به «خلقت ارواح و اجساد» تعبير شده و هر كدام يك مرحله به حساب آمده است.

بنابراين، با توجه به اين توضيح مختصر، معناى خلقت اين ذوات مقدسه «در چهار هزار سال پيش از خلقت آدم و حوا عليهماالسلام» در اين روايت، و تعابير ديگرى كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام در اين رابطه وجود دارد، تا حدودى معلوم مى شود. والله اعلم.

حديث پنجم:

در قسمتى از حديثى كه حضرت امام موسى بن جعفر از پدر بزرگوارش از جد بزرگوارش عليهم السلام درباره ى مكالمه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج نقل مى كند، آمده است كه حضرت حق سبحانه فرمود:

«انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمه و الحسن و الحسين من شبح نور، ثم عرضت ولايتهم على الملائكه و سائر خلقى و هم ارواح، فمن قبلها كان عندى من المقربين، و من جحدها كان عندى من الكافرين.» [بحار الانوار، ج 26، ص 307، روايت 71.]

- تحقيقا من، تو و على و فاطمه و حسن و حسين را از شبح و سايه نور خلق كردم،سپس ولايت ايشان را بر ملائكه و ساير مخلوقاتم، در حالى كه روح بودند، عرضه داشتم. پس هر كس ولايت ايشان را پذيرفت، نزد من از مقربين محسوب گرديد، و هر كس انكارشان كرد، از كافرين.

بيان:

جمله «و هم ارواح» در اين روايت نيز مويد بيان قبلى ما، در ذيل روايت چهارم است كه حتى ملائكه و جن و ساير مخلوقات نيز، قبل از خلقت فعلى خود، اشباح نورى داشته اند، كه به «و هم ارواح» تعبير شده است. و از آنجا كه نسبت كفر و عصيان به ملائكه الهى با صريح آيه شريفه ى (لا يعصون الله ما امرهم، و يفعلون ما يومرون) [تحريم: 6.]: (ملائكه) از اوامر الهى سرپيچى نمى كنند و هر چه به آنها امر شود، انجام مى دهند.) نمى سازد، ظاهراً بايد مراد از «من جحدها» در عبارت حديث، ساير مخلوقات غير از ملائكه باشد. والله علم.