هدايتگران راه نور
زندگانى صدّيقه كبرى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۲ -


برانگيختن زنان مدينه

بنابر برخى از روايات و تواريخ، فاطمه زهرا پيش از نود روز پس ازپدر نزيست. اگرچه برخى ديگر از تواريخ مدتّى كمتر از اين ذكر كرده‏اند.امّا وى درهمين‏مدّت كوتاه همواره‏اندوهگين وماتم‏زده‏وبيمار بود. گروهى‏از زنان مهاجر و انصار به ديدارش آمدند تا از وى عيادت كنند، آنان به اوگفتند : سلام بر تو اى دختر رسول خدا چگونه شب را به روز آوردى؟

پاسخ داد : به خدا سوگند! شب را درحالى به روز آورده‏ام كه دنياى‏شما درنظرم ناخوشايند است و بر مردان شما خشمگينم. تا آنان را براى‏جويدن فرو بردم آنقدر كال و نارس بودند كه فوراً از دهانم بيرون‏افكندمشان از وقتيكه به باطن آنها پى‏بردم از ايشان بيزار و آزرده شدم.پس زشتى و پليدى باد بر سست رأيان و ياوه‏گويان و بزدلان. چه بد است‏آنچه براى خودشان پيشاپيش فرستادند، كه خداوند برايشان خشم خواهدگرفت و در عذاب او جاودانه خواهند زيست. ناگزير زمام خلافت را به‏گردن ايشان افكندم و دشواريهاى آن را بخودشان وا نهادم. پس بريده‏بادبينى و گوش مردم ستمكار!

آخر اينان براى چه خلافت را از ابوالحسن بازداشتند؟ به خدا سوگندآنان جز به خاطر ترس از شمشير و نيز جنگاورى وى و شجاعتهاى او درراه خدا از او كينه به دل ندارند.

به خدا سوگند! اگر زمام مركب خلافت را كه رسول خداصلى الله عليه وآله به‏دست او سپرده بود در دست او مى‏گذاردند و از وى دفاع و پيروى‏مى‏كردند، بخوبى آن را مهار مى‏كرد، آن‏گاه به نرمى و راحتى، آنان را به‏راه مى‏برد و هدايت مى‏كرد، كه‏او پايگاه استوار رسالت و اساس مستحكم‏نبوّت، و مهبط روح‏الامين ودر كار دنيا وآخرت خبير بود. هشدار، كه اين‏خسارتى آشكار بود. به خدا اگر خلافت بدو سپرده مى‏شد نه مركب خسته‏و مجروح مى‏گشت و نه راكب‏به‏ستوه مى‏آمد وآنان‏را بدرستى‏به سرچشمه‏گوارا وزلال رستگارى مى‏رساند وبركات‏از آسمان وزمين برايشان‏فرومى‏باريد. به زودى خداوند بدانچه كرده‏اند آنان را خواهد گرفت.

بيائيد و گوش فرا دهيد! تا اين روزگار شگفت را به شما بنمايانم،واگر پس از اين حادثه به شگفت آيند ايشان را چه سود؟ به كدام تكيه‏گاه‏پشت دادند يا به كدامين ريسمان دست آويختند؟ چه بد ياور و چه بدهمنشينى وهمراهى برگزيدند، و ستمگران چه‏بد عوضى‏براى خود گرفتند!

پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها گرفتند و اسب درمانده را به جاى‏اسب رهوار برگزيدند، و دنباله‏رو را به جاى امام پذيرفتند، افسوس برقومى كه خيال مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند! بدانيد كه اينان‏تباهكارانند. آيا كسى كه به سوى حق رهنمود مى‏شود، سزاوارتر است كه‏پيروى شود، يا آن كه خود راه نبرده، مگر آن كه رهبرى‏اش كنند؟ شما راچه مى‏شود چسان داورى مى‏كنيد؟

اينك روزگار آبستن است پس بنگريد تاچه مى‏زايد. آنگاه قدحهاى‏بزرگ بياوريد و آنها را از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. آنگاه است كه‏بيهوده‏كاران به زيان مى‏افتند. و آيندگان كه از پى ما مى‏آيند بدانچه كه‏اينان كرده‏اند، آگاه خواهند شد. پس بر اين عاقبت موحش هولناك‏دل‏خوش داريد و با خاطرى‏آسوده بخوابيد، مژده باد بر شما شمشيرهاى‏برّان و خودكامگيهاى ستمگران و آشوبهاى هميشگى وفراگير.

پس كِشت و محصول شما كم و اندك است. افسوس بر آنان!

دريغا كه خبرها بر آنان پوشيده شد، آيا ما مى‏توانيم شما را بدان‏پاى‏بند كنيم درصورتيكه شما خود آن را ناخوش مى‏داريد؟

فاطمه زهرا در سوگ پدر مى‏گريد

علاقه فاطمه به پيامبر تنها علاقه يك دختر به پدرش نبود، بلكه وى‏استمرار تمام ابعاد شخصيت رسول خدا بحساب مى‏آمد. مگر پيامبر دست‏او را نگرفت و نفرمود : "هركه اين بانو را شناخت كه شناخت، و هركس‏وى را نشناخت بداند كه وى فاطمه دختر محمّد است. او پاره تن من‏وجان من است كه ميان دو پهلويم جاى دارد. هركه وى را آزرد مرا آزرده‏و هركه مرا آزرد خدا را آزرده است"(20).

مگر على‏عليه السلام از قول فاطمه‏عليها السلام به ما نفرمود كه گفت : رسول خدا به‏من فرمود : "اى فاطمه هركس برتو درود و صلوات بفرستد خداوند او رابيامرزد ودر هر جاى بهشت باشم او را به من ملحق كند"(21).

محبّت و دوستى فاطمه نسبت به پدرش بالاتر از محبّتِ قوم و خويشى‏بود. محبّت او محبّتى الهى و خدايى بود كه از معرفت فاطمه به مقام شامخ‏نبوّت وبزرگى آن‏حضرت در پيشگاه خداوند سرچشمه مى‏گرفت.

هنگامى كه فاطمه زهرا، رسول خدا را از دست داد تنها كسى بود كه به‏حساسيت موقعيت، پى‏برد و با اين حادثه، گويى تمام كوههاى عالم برسر او خراب شد.

با اينكه دل همه مسلمانان در فقدان رسول گرامى اسلام سوگوارواندوهگين بود امّا سيل غم در دل دختر و تنها وارث و پاره تن پيامبرسرازير گشت!!

مصيبتهاى بزرگ و بسيار، انديشه مردم را از تفكّر جدّى براى پركردن جاى خالى آن‏حضرت غافل كرده بود.

و اين وظيفه فاطمه زهرا بود كه با احياى ياد رسول خدا و بيان عظمت‏وى وفرستادن درود و آشكار ساختن اندوه شديد خود بر او اين خلاء راپر كند.

در واقع فاطمه زهرا با گريه خود بر رسول خداصلى الله عليه وآله عبادت مى‏كرد.چون گريه او ياد رسول اللَّه را زنده مى‏داشت، و اين خود به مكتب‏وارزشهاى رسالت پيامبر جان مى‏بخشيد. گريه زهرا بر پدرش به حدىّ‏رسيده بود كه وى را در شمار پنج نفر از مويه كنان جهان يعنى آدم،يعقوب، يوسف و امام سجادعليهم السلام جاى داده‏اند(22).

از فضه خدمتكار حضرت فاطمه نقل شده است كه درباره اندوه‏آن‏حضرت گفت : درميان مردم جهان و ياران و نزديكان و دوستان رسول‏خدا هيچ كسى در فراق آن‏حضرت اندوهگين‏تر و گريانتر و نالانتر ازبانويم فاطمه زهرا نبود. اندوه او هرلحظه تازه‏تر و فزونتر مى‏شدوگريه‏اش شدّت مى‏يافت.

فاطمه‏عليها السلام هفت‏روز در فراق‏پدرش گريست‏وآرام نيافت واز اندوهش‏كاسته نشد. هر روز گريه‏اش بيشتر از روز پيش بود. چون هشتمين روزفرارسيد، اندوه، نهانش را آشكار ساخت و عنان شكيب از دست داد و ازخانه بيرون آمد و فرياد كشيد. گويى صدايش از دهان پيامبر بيرون‏مى‏آيد. زنان شتابان به سويش رفتند. كودكان و خردسالان نيز به نزدش‏روانه گشتند. مردم به گريه و زارى پرداختند و از هر سوى گرد آمدند.چراغها خاموش شد تا روى زنان معلوم نشود. زنان چنين مى‏پنداشتند كه‏پيامبر خدا از قبر بيرون آمده است. همه در حيرت و شگفتى فرو رفته‏بودند. فاطمه در سوگ پدر نوحه مى‏خواند و آن‏حضرت را صدا مى‏زدومى‏گفت : اى پدر! اى برگزيده! اى محمّد! اى ابوالقاسم! اى ياوريتيمان وشوى مردگان! از اين پس چه كسى به محراب نماز مى‏ايستد؟چه كسى به فرياد دختر سرگشته و عزادارت خواهد رسيد؟

آنگاه دامن كشان به سوى قبر پيامبر رفت. از بس اشك ريخته بود،چيزى نمى‏ديد. چون نزديك تربت پاك پيامبر شد نگاهش به‏مأذنه افتاد،گامها را كوتاه كرد. امّا آنچنان گريست و زارى كرد تا آن كه از هوش رفت.زنان سراسيمه به سويش شتافتند و بر چهره‏اش آب پاشيدند. چون به هوش‏آمد از جاى برخاست در حالى كه لب به‏سخن گشوده بود و مى‏گفت :

"تاب و توانم برفت. پوست بدنم نيز به من خيانت كرد. دشمن‏نكوهشم كرد و افسردگى مرا كشت. اى پدر! اينك تنها و حيران مانده‏ام.صدايم به خاموشى گراييده و پُشتم شكسته است. زندگى‏ام تيره و تاروروزگارم سياه شد. پدر! از اين پس هيچ همدم و همدلى براى رفع تنهايى‏ووحشتم ندارم و ديگر كسى نيست كه اشكم را باز دارد و ياورى نيست‏كه در ناتوانيها مرا يار باشد. پس از تو قرآن و منزل و مأوى جبرئيل‏وميكائيل از خاطرها فراموش شد. تمام اسباب پس از تو دگرگون و همه‏درها دربرابرم بسته شد. من نيز پس از تو در اين دنيا ديرى نخواهم زيست‏و هر دم كه برآرم با گريه بر تو همراه است اشتياقم به تو واندوهم بر توهيچ گاه پايان ندارد".

آنگاه بانگ برآورد كه : اى پدر! اى جان من! سپس اين اشعار رامترنّم شد :

- اندوه من بر تو، اندوهى تازه است و قلب من، به خدا سوگند،جايگاه ريزش شور و غوغاست.

- هر روز كه سپرى مى‏شود اندوه من در آن فزونى مى‏يابد و گريه‏ام برتو تمام ناشدنى است.

- پيشامدهاى ناگوار من بزرگ شد و عنان تسلّى و آرامش را از كف‏دادم. پس گريه‏ام در اين سوگ هر لحظه تازه است.

- هر آن دلى كه در فراق تو با شكيب و تسليت همراه مى‏شود، همانادلى افسرده و بى‏جان است.

سپس فرياد برآورد : اى پدر با مرگ تو دنيا از نور افشانى باز ايستادودرخشندگى خود را نهان ساخت كه آن به سبب خرّمى تو، در تجلّى بودروزهاى دنيا تيره و تار شده است و تنها از سياهى و خشونت سخن‏مى‏راند. اى پدر! تا روزى كه تو را دوباره ديدار كنم همواره در سوگ تواندوهگين و متأسفم. اى پدر! از هنگامى كه تو رفته‏اى خواب نيز ازديدگان من برفت. از اين پس چه كسى به فرياد بيچارگان و شوى مردگان‏خواهد رسيد؟ و امّت تا روز قيامت دست به دامان چه كسى خواهندزد؟ اى پدر! پس از تو ما از مستضعفان شديم و مردم از ما روى گردان‏شدند. حال آن كه ما به وجود تو درميان مردم بزرگ بوديم نه مستضعف.پس كدامين اشك است كه از فراق تو از ديدگان روان نشود؟ و كدامين‏اندوه است كه پس از تو پيوسته و هميشه نباشد؟ و كدامين چشم پس از توبه هنگام خواب سُرمه كشيده مى‏شود؟ تو بهار دين و نور پيامبران بودى.پس چگونه است كه كوهها از فراق تو به جنبش در نمى‏آيند ودرياهانمى‏خشكند و زمين به لرزه نمى‏افتد؟!

پدر! من به پيشامدهاى ناگوار مبتلا شدم. اين مصيبت اندك و آسان‏نبود. اينك مصيبتى بزرگ وحادثه‏اى ترسناك مرا درخود فروگرفته است.

فرشتگان بر تو گريستند و چرخ از گردش باز ايستاد، منبرت پس از توغريب و تنهاست و محرابت از دعا و مناجات تو، تهى است و قبرت به‏آغوش گرفتن‏تو خرسند و شاد است و بهشت به‏تو و به‏دعا ونمازت مشتاق!

اى پدر! پس از تو چقدر ظلمت مجالست بزرگ شده است دريغا بر توتا گاهى كه من شتابان به سوى تو آيم. ابوالحسن مؤمن، پدر دو فرزندت‏حسن وحسين و برادر و دوستت، و ياور تو و كسى كه او را به كودكى‏پروردى و در بزرگى او را به برادرى گرفتى و شيرين‏ترين دوستان‏ويارانت كسى كه از ديگران در اسلام و هجرت و يارى دادن به توپيشقدم‏تر بود، او نيز در ماتم تو به سوگ نشسته است. داغ فراق تو همه‏ما را در خود فرو گرفت و گريه، كشنده ما شد واندوه و سوگوارى با ماهمنشين گشت.

سپس اشك ريخت و ناله‏اى از دل برآورد آنچنان كه گويى روحش ازكالبدش بيرون شد. آنگاه اين اشعار را خواند :

- پس از فقدان خاتم پيامبران شكيبايى‏ام اندك شد و عنان آرامشم ازكف رفت.

- ديده‏اى ديده! چون باران ببار. واى بر تو از بارش خون بخيلى مكن.

- اى رسول خدا و اى برگزيده او و اى پناه يتيمان و ناتوانان.

- كوهها و حيوانات و پرندگان و زمين، همگى پس از آسمان بر توگريستند.

- سرورم! حجون و ركن و مشعر همراه با بطحا همگى برتو گريه‏كردند.

- محراب ودرس قرآن سحرگاهان وشامگاهان، آشكارا برتو گريستند.

- اسلام نيز كه درميان مردم از همه غريب‏تر شد، بر تو گريست.

- اى كاش منبرى را كه تو بر فراز آن مى‏رفتى، مى‏ديدى كه چگونه پس‏از روشنايى، ظلمت و تاريكى او را در خود فرو گرفته است.

- خدايا! در مرگم شتاب فرماى كه روزگارم تيره و تار شده است.

فضه گويد : آنگاه فاطمه‏عليها السلام به خانه‏اش برگشت و شبانه روز بناى‏ناله و زارى گذارد. اشكش باز نمى‏ايستاد و گريه‏اش آرام نمى‏گرفت.

بزرگان مدينه گردآمده نزد على‏عليه السلام رفتند وعرض كردند : اى ابوالحسن!فاطمه شبانه روز مى‏گريد. به گونه‏اى كه شبها خواب راحت را از ما گرفته‏است وروزها نمى‏گذارد كه ما آسوده درپى كسب و كار خويش باشيم. ماآمده‏ايم تا به تو بگوييم كه از فاطمه بخواهى كه يا شبها گريه كنديا روزها. اميرمؤمنان گفت : بسيار خوب.

سپس اميرمؤمنان نزد فاطمه رفت. فاطمه همچنان بى‏وقفه مى‏گريست‏وهيچ دلدارى و تسليتى در مورد او مؤثر نبود. امّا چون على را بديد اندكى‏آرام گرفت. حضرت على به فاطمه فرمود : اى دختر رسول خدا! بزرگان‏مدينه از من خواستند كه از تو بخواهم كه يا شبها بگريى يا روزها.

فاطمه زهرا پاسخ داد : اى ابوالحسن! درنگ من درميان اينان چقدراندك و رفتنم از ايشان چقدر نزديك است. به خدا سوگند شب و روز ازگريستن دست برنخواهم داشت مگر آنكه به پدرم رسول خدا بپيوندم.على به او فرمود : آنچه خود مى‏دانى بكن اى دختر رسول خدا.

سپس اميرمؤمنان، خانه‏اى در بيرون از شهر براى حضرت زهراساخت كه آن را بيت‏الاحزان ناميدند.

چون صبح فرا مى‏رسيد، زهرا حسن و حسين را پيشاپيش خود قرارمى‏داد و با گريه به سوى آن خانه روانه مى‏شد(23).

فاطمه زهرا از برخى از مناسبتها براى معرفى رسول خدا ويادآورى‏خاطرات عطرآگينش بهره مى‏گرفت. در روايت آمده است كه چون پيامبروفات يافت، بلال از گفتن اذان خوددارى كرد و گفت : پس از رحلت‏رسول خدا براى كس ديگرى اذان نخواهم گفت.

روزى فاطمه زهرا گفت : دوست دارم صداى موذّن پدرم را بشنوم.چون اين خبر به گوش بلال رسيد. شروع به گفتن اذان كرد. همين كه گفت‏اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، فاطمه به ياد پدرش و دوران حيات او افتاد. پس‏نتوانست از گريه باز ايستد. چون بلال به عبارت اشهد ان محمّداً رسول اللَّه‏رسيد فاطمه فريادى كشيد و به صورت بر زمين افتاد و از هوش برفت.مردم به بلال گفتند : بس است اى بلال كه دختر رسول خدا از دنيا رفت.آنان گمان كردند كه فاطمه مرده است. بلال اذانش را ناتمام گذارد. چون‏فاطمه به هوش آمد از بلال خواست كه اذانش را به اتمام رساند امّا بلال‏خواسته آن‏حضرت را اجرا نكرد و گفت : اى سرور زنان! من بر جان توبيمناكم و مى‏ترسم كه با شنيدن اذان به جان خود آسيب رسانى. فاطمه نيزاو را از ادامه اذان معاف داشت.

فاطمه به پدر مى‏پيوندد

رسول خدا در بستر بيمارى افتاده بود. فاطمه زهرا نيز در كنارآن‏حضرت قرار داشت. پيامبرصلى الله عليه وآله در گوش او نجوايى كرد كه فاطمه به‏گريه افتاد. آنگاه يك بار ديگر با وى رازى گفت كه اين بار چهره‏فاطمه‏عليها السلام از هم شكفت.

چون از فاطمه درباره نخستين رازى كه با او گفت پرسيدند، فرمود :رسول خدا به وى فرمود كه جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر اومى‏خواند امّا امسال دو بار خواند و اين جز نزديكى مرگ وى نيست.

و راز دوّم آن بود كه نخستين كسى كه به وى خواهد پيوست منم.

بدين ترتيب، فاطمه خود را دلدارى مى‏داد كه لااقل او نخستين كسى‏است كه به رسول خدا خواهد پيوست.

دورانى كه فاطمه زهرا پس از پيامبر اكرم سپرى كرد بسيار سخت‏ودشوار بود. او يكّه و تنها دربرابر توفانهاى سهمناك، ايستاد و حتّى امام‏على‏عليه السلام نخستين قهرمان اسلام نيز به خاطر موقعيّت خاصّى كه داشت‏نمى‏توانست دركنار فاطمه در اين جهاد شركت جويد. بنابراين لازم بود كه‏فاطمه به تنهايى بار سنگين مبارزه را بر دوش گيرد. درحالى كه تنها بيست‏بهار از عمرش مى‏گذشت. براى آگاهى از شرايط دشوار آن‏حضرت براى‏مبارزه تنها به سخنان خود او گوش فرا دهيم. اين سخنان درحقيقت دردنامه‏اى است كه فاطمه‏عليها السلام در آن از حال خود به على‏عليه السلام شكوه مى‏كند آن‏هم با كلماتى كه درد و مبارزه‏خواهى از آنها مى‏تراود.

يكى از روزها هنگامى كه فاطمه از پيش ابوبكر بازگشته بود به سوى‏اميرمؤمنان آمد و به وى گفت :

"اى پسر ابوطالب! چه شده كه مانند جنين در پس پرده نشسته و چون‏متّهمان خانه‏نشين گشته‏اى؟ تو بودى كه شاهپرهاى بازها را درهم‏مى‏شكستى، ولى اكنون پرهاى مرغان ضعيف به تو خيانت كرده‏اند. تو درگذشته گرگها را از هم مى‏دريدى امّا اينك خانه‏نشين شده‏اى؟ از روزى‏كه ارزش خود را بى‏مقدار كردى و بهره‏ات را مهمل گذاشتى، اين پسرابى قحافه است كه هديه پدرم ومؤنه فرزندانم را به ستم از من ستانده‏است، بخدا سوگند آشكارا به دشمنى با من برخاسته است، در سخنانى كه‏با من داشت او را سرسخت‏ترين دشمنان يافتم تا آنجا كه انصار، يارى‏خود را از من دريغ داشتند، و مهاجران از ما بريدند و ساير مردم چشم ازما پوشيدند، اكنون نه كسى از ما دفاع مى‏كند و نه كسى از ستم دشمن برماجلوگيرى مى‏كند.

با دلى لبريز از خشم و كينه از خانه بيرون شدم، و شكست خورده‏ونااميد بازگشتم درحالى كه هيچ اختيارى ندارم، اى كاش پيش از اين‏ذلّت و خوارى مرده بودم.

خداوند از اين تندى كه به تو كردم عذرخواه من است، و از سوى توحامى من، واى بر من در هر بامداد، واى بر من كه تكيّه‏گاهم درگذشت،و بازويم سست گرديد، به سوى پدر شكايت دارم و از خداوند دادخواهم، بار خدايا تو نيرومندتر از ديگرانى".

امير مؤمنان‏عليه السلام در پاسخ فاطمه زهرا فرمود :

"واى بر تو نيست بلكه واى بر دشمنان توست. اى دختر برگزيده‏جهانيان واى بازمانده پيامبرصلى الله عليه وآله. از اين عتاب باز ايست، كه من در دينم‏ناتوان نشده‏ام، و در توانايى‏ام اشتباه نكرده‏ام. اگر براى روزى )سخن‏ميگويى( كه روزى تو از طرف خداوند تضمين شده است. و كفيل روزى‏تو، مورد اعتماد واطمينان‏است. و آنچه خداوند برايت فراهم ساخته بهتراست از آنچه‏از تو دريغ‏داشته‏اند. پس همه‏را به‏حساب خداوند بگذار".فاطمه‏عليها السلام فرمود : "خداوند براى من كافى است و او نيكو وكيلى است"(24).

داستان زندگى سرور زنان عالم، داستان فضيلت و تقواست. او مجسمه‏ايمان بود و بدين سبب به سرورى زنان عالم دست يافت. او الگوى تمامى‏زنان مؤمن است.

داستان رحلت وى نيز داستان قهرمانى وشهادت بود، چرا كه بارزترين‏نمونه‏هاى فداكارى و پايدارى را به نمايش گذاشت.

او تا زمان شهادت با هر وسيله ممكن از حق دفاع كرد. در اينجا مابخشى از اين داستان غم‏انگيز را كه آتش سوزنده غم و اندوه را در دلهاى‏مؤمنان بوجود آورد و همچنان شعله‏ور است، نقل مى‏كنيم.

در كتاب (العقد الفريد ج‏2 ص‏250 و تاريخ ابى الفداء ج‏1 ص‏156واعلام النساء ج‏3 ص‏1207) پس از ذكر رخدادهايى كه بعد از رحلت‏پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله روى داده، آمده است :

"ابو بكر، عمر را به سوى آنان (خانه امام على جهت گرفتن بيعت) اعزام نمود و به او گفت : چنانچه خوددارى كردند با آنها بجنگ .. عمر باشعله آتشى در دست به سوى آن خانه آمد و در نظر داشت كه خانه را به‏آتش بكشد، حضرت زهرا با او روبرو شد و به او فرمود كه : اى پسرخطاب، آيا براى به آتش كشيدن خانه ما آمده‏اى؟عمر گفت : آرى، مگرآنكه برآنچه كه امت بر آن جمع شده‏اند - بيعت با ابوبكر - موافقت كنيد.

شهرستانى در كتاب "الملل والنحل" صفحه 83 از "نظّام" نقل مى‏كندكه : "عمر، در روز بيعت، ضربه‏اى به شكم فاطمه‏عليها السلام زد كه بر اثر آن‏جنين او (محسن) سِقط شد. عمر فرياد مى‏زد : خانه را با آنكه در او هست‏به آتش بكشيد. در حالى كه در خانه جز على و فاطمه و حسن‏وحسين‏عليهم السلام كسى نبود.

مشابه اين واقعه را "بلاذرى" در "انساب الاشراف" ج‏1، صفحه‏404 ذكر مى‏كند.

علامه سيد محمد كاظم قزوينى‏رحمه الله در كتاب "فاطمة الزهراء من المهدالى اللحد" صفحه 320 - 315 اين واقعه را به تفصيل ذكر مى‏كند :

"حضرت زهراعليها السلام - پيش از حمله دشمنان به خانه - پشت در خانه‏بود در حاليكه سر مبارك خود را با دستمالى بسته بود - ولى چادر يا عبايى‏به سر نداشت، به اين خاطر زمانى كه دشمنان حمله كردند به پشت درپناه برد تا خود را از چشم مردان نامحرم مخفى نگهدارد. و اينجا بود كه‏بين در و ديوار فشار سختى بر او وارد شد. اين در حالى بود كه حضرت‏شش ماهه حامله بود.

حضرت، فريادى از شدت درد كشيد، چرا كه جنين او كشته شده بود،وميخ در، به سينه مبارك او فرو رفته و سينه آن‏حضرت را مجروح كرد.

در اين هنگام، دشمنان، حضرت امير المؤمنين‏عليه السلام را دستگير كرده‏بودند ومى‏خواستند كه او را از منزل بيرون برده و با خود ببرند. با اينكه‏حضرت زهراعليها السلام از شدت درد به خود مى‏پيچيد و جنين كشته او در شكم‏متلاطم بود ولى براى دفاع از حريم ولايت و امام كوشيد تا در مقابل‏دشمنان ايستادگى نمايد و مانع از بيرون بردن حضرت على گردد. اينجا بودكه دستور زدن پاره‏تن رسول خدا، حضرت زهرا صادر شد. فرزندان‏فاطمه‏عليها السلام كه شاهد اين معركه بودند، اينچنين داستان زدن مادر بزرگوارخود را و وفات او را روايت كرده‏اند :

امام حسن مجتبى‏عليه السلام، در مجلس معاويه به مغيره ابن شعبه خطاب‏كرد وفرمود :

"تو بودى كه فاطمه‏عليها السلام، دختر رسول خدا را زدى تا خون از بدن اوجارى شد و آنچه در شكم داشت سقط نمود، و تو چيزى جز خار نمودن‏رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله، مخالفت با دستورات وى و هتك حرمت او در نظرنداشتى. مگر رسول خدا به وى نفرموده بود كه "تو سرور زنان اهل‏بهشتى" به خدا سوگند كه سرنوشت تو در آتش جهنم است".

در كتاب سُلَيم بن قيس از ابن عباس روايت شده است "قنفذ با تازيانه‏چنان اورا زد كه تا روز رحلت، آثار تازيانه مانند دمل چركين بر بازوان‏آن حضرت بود. او، حضرت را در چارچوب در خانه قرار داد و پهلوى اورا شكست تا او جنين خود را سقط نمود".

حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد : علت وفات حضرت زهراعليها السلام اين‏بود كه قنفذ، غلام عمر، بدستور وى، با غلاف شمشير بر پهلوى او زد تامحسن خودرا سقط كرد و بر اثر آن به شدت بيمار شد ...

بنابراين چنين استنباط مى‏شود كه بيش از يك نفر دختر رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله را زده و علت سقط جنين او شدند.. حضرت پس از اين واقعه به‏شدت بيمار شد و در بستر بيمارى افتاد.

همينكه آن‏حضرت مرگ خود را نزديك ديد، ام ايمن و اسماء بنت‏عميس را نزد خويش فرا خواند و كسى را درپى على‏عليه السلام فرستاد و او را نيزاحضار كرد. چون اميرمؤمنان بر بالين او حاضر شد، فاطمه به وى گفت :

اى پسر عمو! من مرگ خود را نزديك مى‏بينم، و احساس مى‏كنم كه‏ساعت به ساعت در پيوستن به پدرم نزديكتر مى‏شوم. اينك مى‏خواهم‏آنچه را كه در دل دارم به تو وصيّت كنم. على‏عليه السلام فرمود : اى دختر رسول‏خدا هرچه مى‏خواهى وصيّت كن. على بالاى سر زهرا نشست و هركه درخانه بود بيرون كرد، آنگاه حضرت زهرا گفت : اى پسر عمو تو از آغاززندگى از من دروغ و خيانتى نديدى و هيچ‏گاه در اين مدّت كه باهم بوديم‏با تو مخالفتى نكرده‏ام. على‏عليه السلام فرمود : پناه بر خدا، تو داناتر به خداوندو نيكوكارتر و پرهيزكارتر و گرامى‏تر و خداترستر از آنى كه بخواهم تو رابدين خاطر توبيخ و سرزنش كنم. جدائى و فقدان تو بر من بسيار سنگين‏است، امّا با اين حال از آن هيچ گريزى نيست. به خدا سوگند مصيبت‏رسول خدا را بر من تازه كردى. بدان كه غم درگذشت و از دست دادن توبراى من بسيار است. و از مصيبتى كه چقدر دردناك و دردآور و گدازنده‏و اندوهبار است استرجاع مى‏كنيم. به خدا سوگند اين مصيبتى‏است كه‏تَسليّتى براى آن نيست و كمبودى است كه جايگزين ندارد.

سپس هردو، ساعتى بگريستند و على سر اورا در آغوش گرفت وفرمود :

هرچه مى‏خواهى به من وصيّت كن كه مرا آنچنان خواهى يافت كه‏بدان‏فرمانم داده‏اى ومن درخواست تورا برخواست خويش‏ترجيح مى‏دهم.

فاطمه‏عليها السلام فرمود : اى پسر عموى رسول خدا، خداوند از سوى من‏بهترين پاداش را به تو دهد، من به تو وصيّت مى‏كنم كه پس از من با امامه‏دختر خواهرم ازدواج كنى كه وى براى فرزندانم همچون خود من است.زيرا مردان ناگزيرند كه زن اختيار كنند.

سپس فرمود : پسر عمو برايم تابوتى فراهم ساز. من ديدم كه فرشتگان‏تصوير آن را برايم كشيده‏اند. على فرمود : آن را برايم توصيف كن كه‏چگونه بود؟ زهرا شكل تابوت را براى على بيان كرد، - على آن را براى‏زهرا ساخت، بنابراين نخستين تابوتى كه در اسلام ساخته شد تابوت‏زهرا بود كه كسى پيش از آن چنين چيزى نه ديده و نه ساخته بود. - سپس‏فرمود : به تو وصيّت مى‏كنم كه هيچ كس از اينانى كه به من ستم و حقّم راپايمال كرده‏اند بر جنازه‏ام حاضر نشوند. زيرا اينان دشمن من و دشمن‏رسول خدا هستند. اجازه نده كسى از آنان و پيروانشان بر من نمازبخوانند، مرا در شب كه ديده‏ها آرام گرفته و به خواب فرو رفته‏اند، به‏خاك سپار، آن‏گاه آن‏حضرت چشم از جهان فرو بست. سلام خداوند براو و بر پدر و شوهر و فرزندانش.

مردم مدينه يكپارچه ناله و فرياد سر دادند. زنان بنى‏هاشم در خانه‏فاطمه‏عليها السلام گرد آمدند و همه باهم يكصدا شيون كردند. مدينه مى‏خواست‏از اين همه شيون و فرياد از جاى كنده شود. زنان داغديده فرياد مى‏زدند :اى بانوى ما! اى دختر رسول خدا مردم گروه گروه به سوى على عليه السلام روانه‏شدند. آن‏حضرت نشسته بود. حسن و حسين‏عليهما السلام نيز رو به رويش بودندوهرسه مى‏گريستند. مردم همه از گريه آنان بگريه افتادند.

ام كلثوم روپوشى به صورت انداخته و دامن كشان و با ردائى آويزان‏بيرون آمد درحالى كه مى‏گفت : اى پدر اى رسول خدا، اينك براستى ماتو را از دست داديم. اين فقدانى است كه ديگر ديدارى درپى ندارد.

مردم گرد آمدند و نشستند و گريه و زارى سر دادند آنان منتظر بودندكه جنازه بيرون آيد تا بر او نماز بخوانند امّا ابوذر بيرون آمد و به آنهاگفت : برويد كه بيرون آوردن جنازه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله در اين شامگاه‏به تأخير افتاد. مردم برخاستند و به راه خود رفتند.

چون پاسى‏از شب‏گذشت وديده‏ها به‏خواب آرام فرورفت، اميرمؤمنان‏وحسن وحسين وعمّار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر وسلمان و بريده‏وچند نفر از بنى‏هاشم و ياران خاص آن‏حضرت جنازه فاطمه‏عليها السلام رابيرون آوردند وبر آن نماز خواندند و سپس او را در دل شب به خاك‏سپردند. اميرمؤمنان دركنار قبر فاطمه‏عليها السلام هفت قبر ديگر پديد آورد تاكسى جايگاه حقيقى قبر را نداند. برخى از ياران خاص آن‏حضرت نيزگفته‏اند. على‏عليه السلام قبر را با زمين هموار كرد تا مبادا محل قبر شناخته شود(25).

آنگاه حضرت امير به طرف قبر رسول خدا روى كرد و فرمود :

"درود بر تو اى رسول خدا از من و درود بر تو از سوى دخترت،وزيارت كننده تو و خفته در خاك در بقعه‏ات، و كسيكه انتخاب شد تابه زودى به تو بپيوندد، اى رسول خدا شكيبايى من در فراق برگزيده تواندك و طاقت من با فقدان او طاق شد. امّا براى من در پيروى از سنّت تودر فراقت، عزت وگرانمايگى است. آن هنگام كه من سرت را بر لحدآرامگاهت نهادم، و ميان گردن و سينه‏ام (آغوشم) بودى كه جان از تنت‏بيرون شد بلى اين چيزى است كه در كتاب خدا پذيرفته است چون ما ازاوييم و هم بدو باز مى‏گرديم.

همانا امانت تو پس گرفته شد، زهرا را زمين در ربود، پس از زهراچه نازيباست آسمان و زمين اى رسول‏خدا!

امّا اندوهم هميشگى و جاودانه خواهد شد و شبهايم به بيدارى خواهدگذشت و در غمى غوطه خواهم خورد كه هيچ‏گاه از دلم بيرون نرود تاآنگاه كه خداوند براى من سرائى كه تو در آن اقامت گزيده‏اى، برگزيند.اندوه دلخراش حزن برانگيزاننده، چه زود ميان ما جدائى انداخت. و من‏از اين به خداى شكوه مى‏برم. و بهمين زودى دخترت به تو آگاهى خواهدداد از اجتماع امّت تو براى ستم كردن به او، تمام ماجراها را هم از اوبپرس، از وى درباره رفتارشان با ما بپرس. چه آتشى در سينه داشت امّاراهى براى گفتن آن نيافت. او خود به زودى تمام اين ماجراها را خواهدگفت، و خداوند در اين باره داورى فرمايد كه او بهترين داوران است"(26).

زهراعليها السلام شراره‏اى از محبّت شد و گرما و روشنايى او هيچ‏گاه در دل‏مؤمنان به سردى و خاموشى نخواهد گراييد. او پرچم مبارزه‏اى شد كه‏هرگز مكتبيان مسئول آن را از دست بر زمين نخواهند انداخت. او پرتواخلاق نيكو و والا وعدالت‏طلبى بود كه پهنه سپيده‏دمان را به رنگ خون‏به ناحق ريخته، و حق خيانت شده‏اش نمايان مى‏سازد، و بدين وسيله‏تاب و تپش انقلاب را در رگهاى جوانمردان به جريان مى‏اندازد. تا درمسير جهاد مقدّس خودش برضدّ زورمداران و فرصت‏طلبان و خشك‏مقدّسان از اين شراره پاك توشه برگيرند.

امّت ما امروز پيش از هر روز ديگر به احياى ياد فاطمه‏عليها السلام‏نيازمندتر است تا او را مقتداى خود قرار دهد و در اين ميان مسئوليّت‏مردان بيشتر از زنان است.