فاطمه گلواژه آفرينش

سيد ضيا‌ء مرتضوى

- ۲ -


شخصيت حضرت فاطمه(س)

پيامبر اكرم(ص):
مَنْ حَفِظَ عَلى اُمّتي أربعينَ حديثاً يَنْتَفِعُونَ بها في اَمْرِ دينِهِمْ، بَعَثَهُ يَوْمَ القيامَةِ فقيهاً عالماً. «بحارالانوار، ج 2، ص 156»

از كرانه كوثر(1)

فاطمه! اى گلواژه آفرينش!
فاطمه! اى بزرگ‏بانو!
فاطمه! اى دختر رسالت!
فاطمه! اى زاير قبر شهيدان!
فاطمه! اى واژه خوشبختى!
فاطمه! اى امّ‏ابيها!
فاطمه! اى پاره وجود مصطفى!
فاطمه! اى گلبانگ ولايت!
فاطمه! اى راز سر به مُهر!
فاطمه! اى كوثر حيات!
نامگذارى
برترين بانو
سرفصل صداقت و شهادت
پنجه آفرينش و برگزيدگان توحيد
محور خشم و خشنودى خداوند
سبزى زهرا(س) و دشمنى بنى‏اميه
هديه مادر
سوداى فاطمه(ع)
گلواژه در گلزار شهيدان
جلودار بهشتيان
سر فرود آريد كه «او» مى‏گذرد
بانوى بانوان و شفاعت زنان

فاطمه! اى گلواژه آفرينش!

كجا زبان ما را رسد كه وصف تو گوييم و كجا به انديشه ما آيد كه ذكر تو آريم، و كجا توان قلم بود كه نقش حُسن تو نويسد و كدام آينه است كه درخشش نور تو را بتاباند.

فاطمه! اى بزرگ‏بانو!

اى نام تو، جامع كمالاتت كه گوياى عصمتِ آتش‏سوز توست. اى آن كه دامنت، رسالت سردار توحيد را پرورد. اى آن كه مهر رُخَت، خورشيد فروزان مريم و آسيه و خديجه را فزونتر است؛ چرا كه جهان بانوان را تو سرورى. اى آن كه شهد شهادت سوزانت را از چشمه صداقت و اخلاص چشيده‏اى. اى آن كه بر گرده گيتى، دو ريحانه مصطفى(ص) را مادرى، پس نقش‏آفرين كربلاى 61 تويى؛ آرى تويى. اى آنكه بر در بهشت، نامت نقش بسته است، تو مظهر خشم خدايى، تو جلوه‏گاه رضاى حقّى.
و تو اى نامت، زينت‏آراى آستانه بهشت، تو چه ديدى؟ چه كشيدى كه جز خداى، خبر ندارد! آن فرشته كه تسليت‏بخش دل آزرده و به غم‏نشسته‏ات بود، چه مى‏گفت؟ چگونه تسليتت مى‏داد؟

فاطمه! اى دختر رسالت!

اى به حق واصل! اى ناجى شانه‏هاى در بند بردگى! همه مى‏گفتند: اين دختر رسول خداست، او فرزند رهبر ماست. ولى تو يادگار همسرت را از گردنت باز مى‏كنى، و گردنى را با بهاى آن آزاد مى‏سازى، چرا كه مايه مسرّت قلب پيامبر است.

فاطمه! اى زاير قبر شهيدان!

تو گلواژه شهادتى. تو بهشتيان را جلودارى. تو مظهر حيايى. چه كسى را رسد كه فرداى قيامت در مسيرت سر بر آرد. اى خلايق! سر فرود آريد! چشم فرو بنديد كه حيا مى‏آيد. پس چگونه بود كه همين ديروز، آرى آن روز كه در سوگ بودى، تو را حرمت نداشتند؟ چه كسى درِ خانه توحيد را پاس نداشت؟ چه كسى جمع بهشتيان را پريشان كرد؟ تو را پدر، «شافعه» خواند چرا كه بانوان بهشتى به شفاعت تو در بهشت خانه گزينند.

فاطمه! اى واژه خوشبختى!

تو واژه خوشبختى را معنا بخشيدى. تو توحيد را خانه‏دارى كردى. دستى كه چرخ هدايت را مى‏گرداند، همو آسياى كوچك خانه خويش را براى پخت گرده نانى مى‏چرخاند. شاهدش دست پينه‏بسته و تاول‏زده است. همو كه در كنار خندق براى پدر، گرده نانى مى‏برد، و همو كه شمشير مجاهد مردى چون على مرتضى(ع) را مى‏شويد، و همو كه در دفاع از ولايت و فدك كه مظهر افشاى دوزخيان و دشمنان سامرى‏نسب بود، به خطابه مى‏نشيند، آرى، همو غنچه دامن خويش را به سينه مى‏چسباند تا از گريه باز ايستد و مهر مادر بچشد.

فاطمه! اى امّ‏ابيها!

تو پاره تن پدر بودى. تو را مى‏بوسيد و تو نيز مى‏بوسيدى. مى‏بوييد، به جاى خويش مى‏نشاند، آخرين وداعش با تو بود و اولين خير مقدم از تو. چرا تو عزيزترين مردم برايش بودى؟ آيا چون فقط دخترش بودى! او كه دختران ديگر نيز داشت. تو را از بهشت گرفته بود و دامنت جايگاه شكوفه‏هاى سرخ ولايت كبراى حق بود. تو جوابگوى پرسشى بودى كه ديگران مانده بودند. بازو و پهلويت، نشان از مرزبانى حريم ولايت و امامت دارد.

فاطمه! اى پاره وجود مصطفى!

در كنار خندق بر تو چه گذشت؟ براى پدر چه آورده بودى؟ خودت‏گفتى:
«نانى است كه براى فرزندم پخته‏ام؛ تكه‏اى از آن را براى شما آوردم».
پاسخ پدر با دل تو چه كرد؟
«اى دخترم! بدان كه اين اولين غذايى است كه بعد از سه روز در كام پدرت جاى مى‏گيرد».

فاطمه! اى گلبانگ ولايت!

تا تو مى‏خروشيدى و تا بر منافقان بانگ برمى‏آوردى، كسى را ياراى سلطه بر ولىّ خدا نبود. تو «ام‏ابيها»ى پدر و همچون او، ركن همسر بودى، و چه زود اين دو استوانه ولىّ(ع) فرو ريخت. خوانده‏ايم كه تو بعد از پدر، تبسم را از ميان بردى. تو ديگر نخنديدى؛ خنده كه هيچ، حتى تبسّمى ننمودى؛ جز يك تبسم پرمعنا! براى چه بود؟ مگر آنگاه كه شبه‏تابوت ساخته دست دوست وفادارت «اسماء» را ديدى، كدام آرزويت را جامه عمل‏يافته مى‏ديدى؟
شايد پيكرت را در آن، مصون از ديده بيگانه مى‏ديدى كه بر اين حُسْن قضا لبخند مى‏زدى. مگر در آن دل شب، چند نفر به مشايعت بدن پاكت مى‏آمدند؟ و شايد هم لحظه «لحاق» موعود را در ذهنت نقش‏بسته مى‏ديدى. تو نظاره‏گر چه عالمى بودى كه بر آن لبخند مى‏زدى. نيك مى‏دانيم كه تو پايان غم هجران پدر را و لقاى پروردگارت را در آن مى‏ديدى.
تو از پيراهن پدر چه مى‏بوييدى كه مدهوش مى‏افتادى. تو ياد صداى مؤذن پدر كردى؛ مگر آن صدا يادآور چه خاطراتى بود؟ بلال كه ديگر بناى اذان گفتن نداشت، ولى چه كند كه پاره تن مصطفى(ص) خواسته است. پس چرا اين صدا در گوش مؤذن پيچيد كه: بلال! ادامه نده، كه فاطمه(ع) جان‏داد!

فاطمه! اى راز سر به مُهر!

تو مگر يگانه يادگار اشرف كاينات نبودى؟ چرا كسى نبايد از درد تو آگاه باشد؟ گويا تو با اين سكوت، با عالمى سخن دارى؛ سخن از ظلم نفاق‏پيشگان؛ سخنى در سكوت؛ سكوت شبهاى على(ع) كه پرستاريت مى‏كرد؛ سكوت غسل شب و دفن شب و پنهانى قبر. تو با على(ع) كه سُرور سينه‏اش بودى، چه رازى، چه سرّى، چه عهدى داشتى كه با گونه‏هاى تر، مقابل قبر مصطفى(ص) از قلّت شكيبايى خود، در غم فراقت سخن مى‏گويد؟
راستى اى جلوه‏گاه صبر و رضا! مگر آن روز كه نشان قهرمانى را به بازويت گرفتى، به على(ع) نگفتى كه چه گذشت؟ مگر به او نگفته بودى كه استخوان پهلو، ضربه ديده است؟ هاى! خلايقى كه در قيامت، در معبر عبور فاطمه(ع) سر به زير و چشم بر هم مى‏نهيد، آيا مى‏نگريد كه سامرى‏مسلكان، بر بازوى فرزند «وَ ما رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ، وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى‏» چه فرود مى‏آورند؟ آيا مى‏شنويد ناله جانسوز فرزند «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إنْ هُوَ اِلاّ وَحيٌ يُوحى‏» را كه چه سان ميان در و ديوار كمك مى‏طلبد؟

فاطمه! اى كوثر حيات!

حيات تو، شهادت تو، قبر تو، همه و همه، افشاگر خط سامرى‏صفتان است.
اى مقتداى ما! خط سرخ شهادت را ملت ما، كه امامشان آنان را فرزندان معنوى كوثر تو خواند، از تو و گلهاى دامنت گرفته‏اند. نيك مى‏دانيم كه حضور تو در صحنه محشر، محشر ديگر است. آنگاه كه قايمه عرش را به دست مى‏گيرى و داورى خون گل كربلايت را خواهانى.
به خداى كعبه سوگند كه حق از آن تو است، و بهشت در انتظارت. آنك دلمان به حضور تو خوش است؛ ما را درياب.

نامگذارى

1. پيامبر اكرم(ص):
اِنّى سَمَّيْتُ اِبْنَتي «فاطِمَةَ» لأَنَّ اللَّه عَزّ وَ جَلَّ فَطَمَها وَ فَطَمَ مَنْ اَحَبَّها مِنَ النّار؛(1)
من دخترم را «فاطمه» ناميدم زيرا خداى عز و جل او و كسى را كه دوستدار او باشد از آتش جدا و دور كرده است.
2. امام صادق(ع):
كانَتْ كُنْيَةُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّه(ص) اُمَّ أَبيها؛(2)
كنيه فاطمه دختر رسول خدا(ص) «ام ابيها» بود.
در ميان عرب رسم است كه علاوه بر نام و لقب، از «كُنيه» نيز براى تكريم و احترام به شخص استفاده مى‏شود و اين كار بيشتر با اضافه نمودن كلمه «اب» يا «ام» به نام نخستين فرزند، صورت مى‏گيرد، ولى در اينجا فاطمه(س) با كنيه «مادر پدر» كه نشان دهنده عظمت و نقش آن حضرت در بقا و توسعه رسالت پدر بزرگوارش است خطاب مى‏شود.

برترين بانو

3. مُفَضَّلُ بْنُ‏عُمَرَ:
قْلتُ لأَبى‏عَبْدِاللَّهِ(ع): اَخْبِرْني عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) في فاطِمَةَ «إِنَّها سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِينَ» أَ هِىَ سَيِّدَةُ نِساءِ عالَمِها؟
فَقالَ: ذاكَ لِمَرْيَمَ، كانَتْ سَيِّدَةَ نِساءِ عالَمِها، وَ فاطِمةُ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ؛(3)
در باره اين گفته رسول خدا(ص) كه «فاطمه، بانوى بزرگ زنان عالم است» به امام صادق(ع) عرض كردم: آيا او بانوى بانوان عصر خود است؟
فرمود: اين براى مريم است كه بزرگ بانوى دوران خود بود. فاطمه بانوى بانوان همه روزگاران، از ابتدا تا انتها است.
4. پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه در بيمارى وفاتش، بى‏تابى فاطمه(ع) را مشاهده كرد فرمود:
يا فاطمةُ! أَلا تَرْضَيْنَ اَنْ تَكُوني سَيِّدَةَ نِساء الْعالَمِين و سيِّدةَ نساءِ هذه الاُمَّةِ وَ سيِّدَةَ نساءِ الْمؤمِنينَ»؛؟(4)
اى فاطمه! آيا خشنود نيستى كه تو برترين بانوى جهان، و برترين بانوى اين امت، و برترين بانو در ميان مؤمنان باشى؟
در اين زمينه روايات بسيارى از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده است. آنچه به زهراى مرضيه(ع) اين مقام و جايگاه را مى‏دهد اتصاف به ملكات فاضله و علم و ايمان و تقوا و در يك كلمه، معرفت به خداوند تعالى و مقام عصمت است.

سرفصل صداقت و شهادت

5. امام كاظم(ع):
اِنَّ فاطمةَ(ع) صدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ؛(5)
همانا فاطمه(ع)، صديقه‏اى شهيد است.

پنجه آفرينش و برگزيدگان توحيد

6. پيامبر اكرم(ص):
اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرُ اَهْلِ الاَرْضِ بَعْدي وَ بَعْدَ أبيهِما و اُمُّهُما اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الأرْضِ؛(6)
حسن و حسين بعد از من و پدرشان، بهترين مردم روى زمين هستند و مادرشان فاطمه، برترين زنان اهل زمين است.
7. پيامبر اكرم(ص):
لَيْلَةً عُرِجَ بي إلَى السّماءِ رَأَيْتُ عَلَى بابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوباً «لا اله الا اللَّه، محمدٌ رسولُ اللَّه، علىٌّ حِبُّ اللَّهِ و الحسنُ و الحسينُ صَفْوَةُ اللَّهِ، فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللَّه، عَلى‏ باغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ؛(7)
شبى كه به آسمان عروج داده شدم ديدم بر در بهشت نوشته است: «لا اله الا اللَّه، محمد رسول خدا، على محبوب خدا، حسن و حسين برگزيده خدا، و فاطمه انتخاب شده خداوند است و لعنت خداوند بر آن كس باد كه بغض آنان را داشته باشد.

محور خشم و خشنودى خداوند

8. على(ع): رسول خدا(ص) به فاطمه فرمود:
اِنَّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضى‏ لِرِضاكِ؛(8)
همانا خداوند به خشم تو خشم مى‏كند و به خشنودى تو خشنود مى‏شود.
روايات در زمينه محوريت خشم و خشنودى حضرت فاطمه(ع) از طريق منابع شيعى و سنّى بسيار است(9). روشن است كسى كه جز خدا را در عالم نمى‏بيند و در برابر او تسليم مطلق است و اراده‏اى جز اراده خداوند ندارد، قهراً رضاى او رضاى حق و خشم او خشم حق خواهد بود و او انسان كاملى است كه رفتار و كردار او، امام و اسوه و حجت خلق خدا خواهدگشت.

سبزى زهرا(س) و دشمنى بنى‏اميه

حضرت فاطمه(س) محور خشنودى و خشم خداوند است. پاره وجود مصطفى(ص) و سرور بانوان عالم است، اما دشمنان اهل‏بيت(ع) حتى از اينكه «خرفه» كه نوعى سبزى خودرو و مورد علاقه حضرت فاطمه(س) بود و به نام آن بزرگوار شهرت يافته بود، يادآور نام و خاطره حضرت زهرا(س) باشد نگران بودند و از سر دشمنى و كينه، تلاش كردند نام آن را برگردانند تا همين اندك نيز نام و شخصيت اهل‏بيت(ع) بويژه فاطمه زهرا(س) را در خاطره‏ها زنده نكند، و اين كارى بود كه بنى‏اميه كردند و از تغيير نام يك سبزى نيز فروگذارى ننمودند. اين واقعيت دردآورى است كه در روايت بعدى آمده است.
9. فرات بن‏احنف: از امام صادق(ع) شنيدم مى‏فرمايد:
لَيْسَ عَلى‏ وَجْهِ الأرضِ بَقْلَةٌ أشْرفُ وَ لا أنْفَعُ مِنَ الفَرْفَخِ وَ هُوَ بَقْلَةُ فاطمةَ(ع). ثم قال: لَعَنَ اللَّهُ بَني‏اُميَّةَ، هُمْ سَمَّوْها بَقْلَةَ الْحَمْقاءِ بُغْضاً لَنا و عداوةً لفاطمة(ع)؛(10)
بر روى زمين، سبزى‏اى شريفتر و سودمندتر از خُرفه نيست، و اين سبزى فاطمه(ع) است.
سپس فرمود:
خدا لعنت كند بنى‏اميه را! آنها از سر كينه با ما و به خاطر دشمنى با فاطمه(ع) آن را «سبزى نادان» ناميدند.

هديه مادر

10. حَمّادُ بنُ‏عُثْمانَ: از امام صادق(ع) شنيدم مى‏فرمايد:
تَظْهَرُ زَنادِقَةُ سَنَةَ ثمانيةٍ و عِشرينَ و مِائةٍ وَ ذلكَ لأنّي نَظَرْتُ في مُصْحَفِ فاطمةَ.
قال: فَقُلْتُ: وَ ما مُصْحَفُ فاطِمةَ؟
فقالَ: اِنَّ اللَّهَ تبارَكَ و تعالى‏ لَمّا قَبَضَ نَبِيَّه(ص) دَخَلَ عَلى‏ فاطِمَةَ مِنْ وَفاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ ما لا يَعْلَمُهُ إلاّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَأَرْسَلَ إلَيْها مَلَكاً يُسَلِّي عَنْها غَمَّها و يُحَدِّثُها، فَشَكَتْ ذلك إلَى اميرالمؤمنينَ(ع) فقال لَها: إذا أَحْسَسْتِ بِذلِكَ و سَمِعْتِ الصَّوْتَ، قُولي لي. فَأَعْلَمَتْهُ فَجَعَلَ يَكْتُبُ كُلَّ ما سَمِعَ حَتَّى‏ أَثْبتَ مِنْ ذلِكَ مُصْحَفاً.
قال: ثم قال: أَما اِنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ، و لكنَّ فِيهِ عِلْمَ ما يَكُونُ؛(11)
در سال 128 عده‏اى ملحد آشكار خواهند شد و اين پيش‏بينى را در مصحف فاطمه ديدم.
حمّاد مى‏گويد: گفتم: مصحف فاطمه چيست؟
فرمود: هنگامى كه رسول خدا(ص) وفات يافت حزن فاطمه به قدرى بود كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست، لذا خداى متعال فرشته‏اى را فرستاد تا او را تسلى دهد و با او گفتگو كند؛ فاطمه(ع) جريان را براى اميرالمؤمنين(ع) اظهار كرد؛ حضرت(ع) به او فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس كردى و صدايى شنيدى، به من بگو. فاطمه(ع) نيز او را باخبر ساخت و على(ع) اقدام به نوشتن آنچه مى‏شنيد نمود تا اينكه به اين طريق مصحفى را پديد آورد.
حمّاد بن‏عثمان مى‏گويد: سپس حضرت صادق(ع) فرمود: آگاه باش كه در اين مصحف مسايل حلال و حرام وجود ندارد بلكه در آن اخبار آينده است.
در روايات زيادى، موضوع مصحف حضرت زهرا(ع) مطرح شده است و امامان(ع) در موارد متعددى، مستند فرمايشهاى خود را همين مصحف شمرده‏اند، و ظاهراً اين كتاب شريف، دست به دست در خانواده اهل‏بيت(ع) مى‏گشته و تنها در اختيار آن بزرگواران بوده است.

سوداى فاطمه(ع)

11. امام رضا(ع) به واسطه پدران بزرگوار خويش از امام سجاد(ع) نقل مى‏كند:
حَدَّثَتْني أَسْماءُ بِنْتُ‏عُمَيْس، قالَتْ: كنتُ عِنْدَ فاطِمَةَ جَدَّتِكَ اِذْ دَخَلَ رَسُولُ‏اللَّهِ(ص) وَ في عُنُقِها قَلادَةٌ مِنْ ذَهَبٍ كانَ عَليّ بْنُ‏أبي‏طالبٍ(ع) اِشْتَراها لَهُ (12) مِنْ فَىْ‏ءٍ لَهُ؛ فقال النّبيُ(ص): لا يَغُرَّنَّكِ النّاسُ أَنْ يَقُولُوا «بِنْتَ محمّدٍ» وَ عَلَيْكِ لباسُ الجبابِرَة! فَقَطَعَتْها وَ باعَتْها و اشْتَرَتْ بها رَقَبَةً فَأَعْتَقَتْها فَسُرَّ رَسولُ‏اللَّه(ص) بِذلكَ؛(13)
اسماء بنت عميس برايم نقل كرد كه در حضور جدّه‏ات فاطمه(ع) بودم كه رسول خدا(ص) داخل شد؛ در حالى كه گردنبندى طلايى كه على ابن‏ابى‏طالب(ع) از سهميه خود براى فاطمه(ع) خريده بود، در گردنش بود. پيامبر(ص) به او فرمود: مبادا مردم با اين گفته كه «دختر محمد است» تو را مغرور سازند اما بر تن تو لباس زورمندان باشد. از اين‏رو فاطمه(ع) آن را از گردنش جدا كرد و فروخت و با آن، بنده‏اى را خريده و آزاد كرد، و رسول خدا(ص) نيز به خاطر اين كار شادمان گشت.

گلواژه در گلزار شهيدان

12. امام صادق(ع):
اِنَّ فاطِمةَ(ع) كانَتْ تَأتي قبُورَ الشهداءِ في كُلِّ غَداةِ سَبْتٍ فَتَأْتي قَبْرَ حَمْزَةَ و تَتَرَحَّمُ عَلَيْهِ وَ تَسْتَغْفِرُ له؛(14)
فاطمه(ع) هر صبح شنبه، به زيارت قبور شهدا [در احد] مى‏آمد و كنار قبر حمزه قرار مى‏گرفت و براى او طلب رحمت و مغفرت مى‏نمود.
نكته قابل توجه اينكه، حضرت(س) ضمن اينكه اداى احترام به شهدا و حضور در كنار قبرشان و يادآورى جانفشانى آنان را هيچ گاه فراموش نمى‏كند و در كنار قبر حمزه سيدالشهدا به دعا مى‏نشيند، ولى در عين حال، زمان مناسبى را انتخاب مى‏كند كه مى‏توان آن را جزء خلوت‏ترين روزهاى هفته دانست چرا كه در روزهايى چون پنجشنبه يا جمعه، ديگران نيز در كنار قبور شهدا حضور مى‏يابند. ناگفته پيداست اين درسى براى همه بانوان پيرو او است كه در عين ايفاى وظايف اجتماعى، در حفظ شؤون اسلامى تلاش كنند.

جلودار بهشتيان

13. پيامبر اكرم(ص):
أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فاطِمَةُ(س)؛(15)
نخستين فردى كه داخل بهشت مى‏شود فاطمه(س) است.

سر فرود آريد كه «او» مى‏گذرد

14. عايشه از پيامبر اكرم(ص) روايت مى‏كند:
اِذا كانَ يَوم القيامةِ نادى‏ منادٍ يا مَعْشَرَ الخلائقِ! طَأْطِؤوا رُؤُوسَكُمْ حَتّى‏ تَجُوزَ فاطمةُ بنتُ‏محمدٍ(ص)؛(16)
در هنگامه قيامت، منادى‏اى، ندا مى‏دهد: اى انبوه مردمان! سرهايتان را به زير اندازيد تا فاطمه دختر محمد(ص) بگذرد.
همين موضوع را در روايت بعدى، به گونه‏اى مشروح‏تر مى‏خوانيم:
15. پيامبر اكرم(ص):
اِذا كان يومُ القيامةِ نادى‏ منادٍ مِنْ بَطْنانِ الْعَرْشِ: يا اَهْلَ الْجَمْعِ! نَكِّسُوا رُؤُوْسَكُمْ وَ غُضُّوا أبْصارَكُمْ حتى تَمُرَّ فاطمةُ بنتُ‏محمدٍ(ص) عَلَى الصِّراطِ. فَتَمُرُّ مَعَ سَبْعِينَ اَلْفِ جاريةٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كَمَرِّ الْبَرْقِ؛(17)
به هنگامه قيامت، منادى‏اى از ميان عرش صدا مى‏زند كه اى اجتماع‏كنندگان! سرهايتان را به زير اندازيد و چشمانتان را ببنديد تا فاطمه دختر محمد(ص) از صراط عبور كند.
آنگاه حضرت(س) به همراه هفتاد هزار كنيز از حوريان بهشتى، به سرعت برق مى‏گذرد.
فرداى محشر نيز به حرمت عبور صديقه كبرا(ع) سرهاى خلايق به زير مى‏افتد و پلكها بر هم؛ ولى چگونه بود كه جمعى حرمت او را پاس نداشتند و به جاى تعزيت و تسليت سوگ پدر، بر سينه و پهلويش نشانه‏هايى از در سوخته خانه‏اش را نقش بستند! «تبّت يدا ابى‏لهب و تبّ!»

بانوى بانوان و شفاعت زنان

16. پيامبر اكرم(ص) در ضمن روايتى:
... فاَيُّما امْرَأَةٍ صَلَّتْ في اليومِ و اللَّيْلَةِ خَمْسَ صَلَواتٍ وَ صامَتْ شَهْرَ رَمَضانَ وَ حجَّتْ بَيْتَ اللَّهِ الحَرامَ، وَ زَكَّتْ مالَها و أَطاعَتْ زَوْجَها، و والَتْ عَلِيّاً بَعْدي، دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بِشَفاعَةِ إِبْنَتي فاطِمةَ، وَ اِنَّها لَسَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِينَ...؛(18)
«هر زنى كه در شبانه‏روز، نمازهاى پنجگانه را به جاى آورد، ماه رمضان را روزه بدارد، حج خانه خدا را [اگر توانايى داشت‏] گزارد، زكات مالش را بپردازد، از شوهرش اطاعت كند، و بعد از من، ولايت و حكومت على را بپذيرد، به شفاعت دخترم فاطمه، وارد بهشت خواهد شد و همانا فاطمه، سرور زنان عالم است.
همان گونه كه در روايات متعدد ديگر نيز آمده، ارزش اداى نماز و روزه و حج و ساير واجبات عملى، مبتنى بر پذيرش ولايت اهل‏بيت(ع) است و شفاعت نيز بر اساس اداى اين وظايف است اما با ولايت كه در حقيقت، روح و جان اعمال است؛ همان كه حضرت فاطمه(ع) نيز به خاطر آن به شهادت رسيد، چرا كه مدافع حريم و حرمت آن بود. او كه محور خشم و خشنودى خداوند است و او كه پاره تن پيامبر(ص) است و او كه «سيّده» زنان عالم است، فرداى قيامت نيز اعمال صالح به شفاعت او است كه راهگشاى بهشتيان خواهد بود.


1- بحارالانوار، ج‏43، ص‏12.
2- الاستيعاب، ج‏2، ص‏752.
3- معانى الاخبار، ص‏107.
4- مستدرك الصحيحين، ج‏2، ص‏498.
5- كافى، ج‏1، ص‏458.
6- بحارالانوار، ج‏43، ص‏19.
7- تاريخ بغداد، ج‏1، ص‏259.
8- كنزالعمّال، ج‏7، ص‏111.
9- آنچه نقل شد به نقل از يكى از منابع حديثى اهل سنت است. در منابع شيعى مى‏توان به اين سخن پيامبر اكرم(ص) اشاره كرد: انّ اللَّه ليغضِبُ لغضب فاطمة و يرضى‏ لرضاها. «بحارالانوار، ج‏43، ص‏19.»
10- كافى، ج‏6، ص‏367.
11- كافى، ج‏1، ص‏240؛ بحارالانوار، ج‏43، ص‏80.
12- ظاهراً «لها» صحيح است، هر چند به شكل «له» نيز مى‏توان توجيه نمود.
13- بحارالانوار، ج‏43، ص‏26.
14- همان، ص‏90، به نقل از تهذيب‏الاحكام.
15- ميزان الاعتدال، ج‏2، ص‏131.
16- تاريخ بغداد، ج‏8، ص‏141.
17- الصواعق المحرقة، ص 190.
18- بحارالانوار، ج‏43، ص‏24.