فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن

فريده مصطفوى (خمينى )، فاطمه جعفرى

- ۹ -


اسماء مى گويد: فاطمه به من گفت : زمانى كه از دنيا رفتم ، مرا غسل بده و غير از على كسى داخل نشود (161) . در روزهاى آخر كه حال دختر رسول خدا رو به وخامت نهاد، يك روز به على (عليه السلام ) فرمود: در خود آثار مرگ را مشاهده مى نمايم . مى خواهم وصيت كنم . امام على (عليه السلام ) فرمود: هر وصيتى كه مايل هستى بكن ! يقين داشته باش به وصيت تو عمل خواهم نمود! امام على كنار بستر فاطمه نشست و ديگران از اتاق خارج شدند. فاطمه گفت : اى پسر عمو! تا كنون در خانه ات دروغ نگفته ام و از دستورهايت سرپيچى نكرده ام . على فرمود: معاذالله ! خداشناسى و پرهيزكارى و تقواى تو بالاتر از اين هاست كه احتمال خلاف درباره ات تصور شود. به خدا سوگند! جدايى تو بر من گران است اما چكنم كه چاره اى از مرگ نيست . به خدا قسم ! خاطره جدايى رسول الله را برايم تازه كردى . مرگ نابهنگام تو حادثه دردناكى است . انا لله و انا اليه راجعون .
چه مصيبت ناگوارى است ! اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش ‍ نمى كنم !
سپس ساعتى با هم گريستند، بعد از كمى آرامش امام على سر همسرش ‍ را در دامن گرفت و فرمود: هر چه ميل دارى وصيت كن .
مطمئن باش به وصاياى تو جامه عمل خواهم پوشاند (162) . لحظاتى بسيار تلخ بود. وداع دو يار نمونه اسلام و دو زوج مهربان . همسر جوانى كه پس ‍ از زندگى كوتاه زناشويى بايد از شوهر و فرزندان خود وداع كند. اين لحظات بسيار دردناك بود. على (عليه السلام ) به ياد آورد كه همسرش ‍ در مدت كوتاه عمرش چه زندگى پر فراز و نشيبى را سپرى كرد؛ چه صدماتى را تحمل نمود؛ از اين رو اشگ از ديدگانش جارى شد. از طرفى زهرا (عليها السلام ) به ياد مى آورد على (عليه السلام ) را بايد تنها بگذارد. به او در بين اين همه دشمن چه مى گذرد! لحظه اى به غربت شوهر عزيزش انديشيد و به بچه هاى خردسالش . قطرات اشگ از ديدگانش ‍ سرازير گرديد. جدايى حقيقت تلخى بود كه ناچار به قبولش بودند. سپس ‍ زهرا (عليها السلام ) شروع به وصيت كرد (163) . و فرمود: خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد، اى پسر عموى رسول خدا! وصيت مى كنم كه اولا بعد از من با (( امامه )) ازدواج كن زيرا نسبت به طفلان من ، مانند خودم مهربان است . مردها بدون زن نمى توانند زندگى كنند (164) .
مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند، بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند، زيرا دشمن من و دشمن رسول الله هستند (165) .
براى من تابوتى تهيه كن كه بدنم پيدا نباشد (166) .
از ابن عباس روايت شده : زمانى كه حضرت زهرا از دنيا رفت ، امام على آمد و روپوش را كنار زد و كنار حضرت ، وصيت نامه كتبى را مشاهده نمود:
(( بسم الله الرحمن الرحيم . اين وصيت نامه فاطمه دختر رسول خدا است . به يگانگى خداوند شهادت مى دهم و شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه وآله ) رسول خداست . بهشت و دوزخ حق است و در وجود قيامت شكى نيست . خداوند مردگان را مبعوث مى كند. يا على ! خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم . اختيار در دست تو است . يا على ! در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط نما و به خاك بسپار. به احدى اطلاع مده . اكنون با شما وداع مى كنم . سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت به وجود مى آيند برسان .
آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا (عليها السلام )
زهرا (عليها السلام ) در بستر بيمارى قرار گرفته ، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت مى رود. على (عليه السلام ) جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسر عزيزش بر نمى خيزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند. به قيافه معصوم مادر بيمارشان نگاه مى كردند كه گاهى از شدت كسالت بيهوش مى گرديد و گاه چشمانش را باز كرده ، به اطفال عزيز و همسر مهربانش نگاه حسرت بارى مى افكند. لحظات با سختى و كندى سپرى مى گردد. لحظاتى كه كبوتر عشق مى خواهد از قفس پرواز نمايد و آشيانه را ترك گويد. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناك و سخت است اين جدايى !
اسماء مى گويد: هنگامى كه وفات فاطمه نزديك شد، به من فرمود: جبرئيل در زمان وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آن را سه قسمت نمود، يك قسمت براى خودش برداشت و يك قسمت را براى على گذاشت و يك قسمت را به من داد، كه در فلان مكان گذاشته ام . اكنون بدان احتياج دارم . آن را حاضر كن . اسماء كافور را آورد، آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود: لباس هاى نمازم را حاضر كن و بوى خوش ‍ برايم بياور. اسماء لباس ها را حاضر نمود، پس لباس ها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت مى كنم ، ساعتى صبر كن ، سپس مرا صدا بزن . اگر جواب نشنيدى ، بدان كه از دنيا رفته ام . على را زود خبر كن .
اسماء مى گويد: قدرى صبر كردم ، آن گاه به در حجره آمدم ، زهرا را صدا زدم ، ولى جوابى نشنيدم . وقتى روپوش را از صورتش كنار زدم ، ديدم كه از دنيا رفته است ، روى جنازه اش افتادم . مى بوسيدم و مى گريستم . ناگاه حسن و حسين (عليه السلام ) وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و گفتند: اكنون موقع خواب مادرمان نيست . گفتم : اى عزيزانم ! مادرتان از دنيا رفته است . حسن و حسين روى جنازه مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه مى كردند. حسن مى گفت : مادر جان ! با من سخن بگو. حسين مى گفت : مادر جان ! من حسين توام . پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند، با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان با خبر كنند. زمانى كه خبر مرگ زهرا به على رسيد، از شدت غم و اندوه بى تاب گرديد و فرمود: اى دختر پيامبر! وجود تو تسلى بخش من بود. بعد از تو از كه تسليت جويم (167) !
صداى گريه از خانه زهرا بلند گرديد. مردم مدينه با خبر شدند. صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد و همگى به سوى خانه حضرت على حركت كردند. زنان بنى هاشم در منزل حضرت گرد آمده ، گريه كنان مى گفتند: يا سيدتاه ، يا بنت رسول الله ! على (عليه السلام ) نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه مى كردند. ام كلثوم مى گريست و مى گفت : يا رسول الله ! اكنون تو را يكبار ديگر از دست داديم .
مردم بيرون منزل اجتماع كرده و منتظر خروج جنازه بودند كه بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گرديد و به مردم گفت : پراكنده شويد، چون تشييع جنازه به تاخير افتاد (168) .
مراسم كفن و دفن زهرا (عليها السلام )
على بن عيسى در كشف الغمه مى نويسد: امام على (عليه السلام ) گفت : يا اسماء! او را غسل بده و كفن كن ، نيز حنوط كن . آن گاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقيع دفن كردند. او بعد از نماز عصر فوت كرده بود (169) .
امام على چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد: يا زينب ، يا ام كلثوم ، يا حسن ، يا حسين ! بياييد با مادرتان وداع كنيد. ديگر او را نخواهيد ديد. يتيمان زهرا (عليها السلام ) خود را روى جنازه مادر انداختند. او را مى بوسيدند و مى گريستند. على (عليه السلام ) يتيمان را از روى جنازه مادر برداشت (170) . سپس بر جنازه نماز خواند و آن را حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين (عليهم السلام )، عقيل ، بريده و حذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند (171) .
جنازه را به خاك سپردند. امام على هفت صورت قبر درست كرد تا بين آنها قبر آن حضرت مشخص نباشد.
در روايت ديگر وارد شده كه چهل صورت قبر درست كرد (172) . عمر، ابوبكر و ساير مسلمانان بامداد تشييع جنازه به سوى خانه على (عليه السلام ) حركت نمودند. مقداد گفت بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد.
عمر به ابوبكر گفت : نگفتم كه چنين مى كنند. عباس گفت : چون خود آن حضرت وصيت نموده بود كه شبانه دفنش كنند، ما هم طبق وصيت عمل نموديم . عمر گفت : دشمنى و حسد شما بنى هاشم تمام شدنى نيست .
من تصميم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم . على گفت : اى عمر! به خدا سوگند! اگر بخواهى چنين كارى انجام دهى ، با شمشير خونت را مى ريزم . وقتى عمر وضع را خطرناك ديد، از تصميمش ‍ منصرف گشت (173) .
حسين بن على فرمود:
(( چون فاطمه وفات يافت ، امير مومنان او را مخفيانه به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد نمود. سپس رو به جانب قبر رسول الله نمود و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آن كه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برايش برگزيده است ! يا رسول الله ! به همين زودى دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش به تو گزارش خواهد داد.
همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه ، زيرا چه بسا درد دل هايى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خداوند هم داورى مى فرمايد و او بهترين داوران است (174) )) .
مفضل مى گويد:
به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : چه كسى فاطمه را غسل داد، فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ). من از اين مطلب تعجب كردم ، فرمود: گويا از آن چه به تو خبر دادم ، در شگفت شدى . عرض كردم : قربانت گردم ! چنين است . فرمود: (( او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد.