فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۱۸ -


طبق روايت ذخاير العقبى و تاريخ بغداد، عايشه عدم تحمل و حسادتش را اظهار كرده مى گويد: «قلت يا رسول الله مالك اذا جائت قبلتها...؟ قال نعم يا عايشه انى لما اسرى بى الى السماء ادخلنى جبرئيل الجنه فناولنى منها تفاحه فاكلتها فصارت نطفه فى صلبى فلما نزلت واقعت خديجه ففاطمه من تلك النطفه و هى حوراء انسيه كلما اشتقت الى الجنه قبلتها» [ ذخائر القعبى، ص 44 و تاريخ بغداد، ج 5، ص 78 و فرائد السمطين، ج 2، ص 61، حديث 386 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 156 و فيض القدير، ج 5، ص 87 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 202 و ميزان الاعتدال، ج 1، ص 38 و لسان الميزان، ج 5، ص 160 و ينابع الموده، ص 117 و كتب ديگر.] به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردم، چرا اين قدر فاطمه را مى بوسى؟! پيامبر در جواب فرمود: آرى اى عايشه، وقتى كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا وارد بهشت كرد و سيبى از آن جا به من داد و من آن را خوردم آن ميوه در من نطفه گرديد و چون برگشتم، با خديجه همبستر شدم و فاطمه از آن نطفه است. پس فاطمه حورا و فرشته اى است در چهره ى انسان و من هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم، آن عطرهاى بهشتى را از فاطمه استشمام مى كنم و لذاست كه او را زياد مى بوسم.

عايشه در مقابل امام زمانش و خليفه ى مسلمين، على- عليه السلام- خروج كرد و با مسلمانان جنگ نمود و باعث كشته شدن بيش از شانزده هزار نفر از اصحاب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ساير مؤمنين شد، هر انسان با وجدان و عقل سليم اگر اين جريانات را خوانده باشد آيا باز هم در پايين بودن درجه ى عايشه از درجه و مقام خديجه شك مى كند؟! نه تنها در آن شك نمى كند بلكه برايش ثابت مى شود كه عايشه با خديجه قابل مقايسه نيست، بلكه از نظر تقوى و ديانت و فضائل و ارزشهاى انسانى او از ديگران زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پايين تر است.

عايشه زن ناآرام و جنجالى بود و روى اخلاق و تربيت خانوادگى كه داشت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را آزار مى داد و در حيات مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ناراحتيهايى را فراهم نمود و بعد از رحلت او هم براى اسلام و مسلمين مشكلات فراوانى را به وجود آورد و خانه او مركز توطئه بود.

چنانچه حميدى از «نافع» و او از «ابن عمر» روايت كرده و مى گويد: «قام النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- خطيبا فاشار نحو مسكن عايشه و قال هاهنا الفتنه (ثلاثا) من حيث يطلع قرن الشيطان» [ صحيح مسلم، ج 2، ص 559.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به خطبه ايستاد و اشاره كرد به محل سكونت عايشه و فرمود: فتنه اينجاست (سه مرتبه) براى اينكه شاخ شيطان از اينجا طلوع مى كند. و در روايت ديگر از ابن عمر نقل شده است كه گفت: «خرج رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من بيت عايشه فقال: راس الكفر من ههنا من حيث يطلع قرن الشيطان» [ صحيح مسلم، ج 2، ص 560.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از منزل عايشه بيرون آمد و فرمود: سر منشا كفر اينجاست به جهت اينكه سر شيطان (از آنجا) طلوع مى كند.

خواننده ى گرامى خواندن اين احاديث و فرمايشات رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- آيا باعث تعجب شما نخواهد شد كه چرا اهل سنت از همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تنها به عايشه اهميت مى دهند؟! و مقام و موقعيت او را تا سر حد عصمت بالا مى برند؟! چرا و براى چه؟ آيا از انصاف است كه آنها به ديگر همسران پيامبر از جمله ام سلمه كه بعد از خديجه با فضيلت ترين و با ارزش ترين زنان پيامبر بود اهميت نمى دهند؟ در حالى كه همسران ديگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمايش او را كه: «هر كدام از شما كه از خدا بترسد و آشكارا عمل زشت انجام ندهند و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من خواهد بود» گوش نمودند و حرمت رسالت را حفظ كردند، به آنها توجهى ندارند، ولى به عايشه احترام قائل هستند و از خطاها و گناهانش چشم پوشيده و ناديده مى گيرند. ولى برعكس به ام سلمه كه شديدا به اهل بيت عصمت و طهارت علاقه مند بود و عشق مى ورزد بى مهرى مى كنند و توجهى ندارند. در حالى كه بعد از خديجه ى كبرى همگى همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله- ام سلمه، سوده، عايشه، حصفه، صفيه، ام حبيه و... امهات مومنان هستند، كه البته وضع و رفتار عايشه او را از ديگران جدا مى سازد و او بود كه حرمت رسالت و نبوت را شكست و به خاندان وحى بى احترامى نمود.

با توجه به اين بيان اگر هركسى گفتار و رفتار عايشه را ملاحظه كند برايش يقينا ثابت مى شود كه او توبه نكرده است و اگر واقعا توبه كرده بود پس چرا در مقابل جنازه امام حسن- عليه السلام- فرزند پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ايستاد و سوار بر قاطر شد و از بنى مروان و عمال آنها كمك گرفت و سر راه جنازه فرزند رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- را بست و نگذاشت كه او را در كنار جدش دفن كنند؟ و اگر سفارش و وصيت خود امام حسن- عليه السلام- نبود خونهاى بسيارى ريخته مى شد، بنابراين نمى شود گفت كه او توبه كرده باشد.

از اصل مقصد دور نشويم و آن اينكه چطور شد كه مسلمانان عايشه را با آن سوابقى كه ذكر شد يارى كردند و براى او لشكرى آماده ساختند و تا پاى جان حمايتش نمودند، در حالى كه سابقه ى او را همه مسلمانان مى دانستند، ولى فاطمه- سلام الله عليها- كه حقش الهى و خدايى بود، در مقام ادعاى حق تنها ماند و كسى او را يارى نكرد.

اما اينكه چرا فاطمه- سلام الله عليها- در مطالبه ى حق خود تنها ماند و مهاجرين و انصار از وى دفاع نكردند، براى اين بود كه ابوبكر در مقابل مطالبه ى زهرا- سلام الله عليها- از نيروى قدرت و حكومت استفاده كرد، در حالى كه هيچ گونه حجت و دليلى قاطع و قانع كننده ى در رد مطالبه ى فاطمه- سلام الله عليها- نداشت و با زور حق او و شوهرش على- عليه السلام- را غصب كرد. و صحابه ى پيامبر- عليه السلام- تا زمانى كه وى در قيد حيات بود، تا پاى جان در كنار او بودند و از هر گونه فداكارى باك نداشتند و همين صحابه بعد از زور گويى هاى حكومت ساكت نشستند و به تضييع حق پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تن دادند و راضى شدند.

بعضى مى گويند: با توجه به اينكه صحابه و مهاجرين و انصار، آن جريانها را مى ديند و باز هم ساكت بوند و عكس العملى از خودشان نشان ندادند، پس معلوم است كه حق با حزب حاكم بوده است و فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- ادعا و شهادت بيجا مى كردند و حق نداشتند. البته كلام و سخن در اين مقوله زياد است و بهتر است در جواب سوال مذكور به سخن ابن ابى الحديد كه از عثمان جاحظ و كتاب عباسيه او نقل كرده است بسنده كنيم.

عثمان بن جاحظ چنين مى گويد: قال: قال ابوعثمان: و قد زعم اناس ان الدليل على صدق خبرهما- يعنى ابوبكر و عمر- فى منع الميراث و برائه ساحتهما، ترك اصحاب رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- النكير عليهما. ثم قال: قد يقال لهم: لئن كان ترك النكير دليلا على صدقهما ليكونن ترك النكير على المتظلمين و المحتجين عليهما، والمطالبين لهما، دليلا على صدق دعوا هم او استحسان مقالتهم و لاسيما و قد طالت المناجاه و كثرت المراجعه والملاحاه و ظهرت الشكيه و اشتدت الموجده و قد بلغ ذلك من فاطمه- سلام الله عليها- حتى انها اوصت الا يصلى عليه ابوبكر و لقد كانت قالت له حين اتته طالبه بحقها و محتجه لرهطها: من يرثك آيا ابوبكر اذا مت؟ قال اهلى و ولدى، قالت: فما بالنا لا نرث النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-! فلما منعها ميرثها و بخسها حقها و اعتل عليها و حلج فى امرها و عاينت التهضم و ايست من التورع و وجدت نشوه الضعف و قله الناصر، قالت: والله لادعون الله عليك، قال: والله لادعون الله لك، قالت: والله لا اكلمك ابدا، قال: والله لا اهجرك ابدا. فان يكن ترك النكير على ابوبكر دليلا على صواب منعها، ان فى ترك النكير على فاطمه- سلام الله عليها- دليلا على صواب طلبها! و اذنى ما كان يجب عليهم فى ذلك تعريفها ما جهلت و تذكيرها ما نسيت و صرفها عن الخطاء و رفع قدرها عن البذاء و ان تقول هجرا، او تجور عادل او تقطع واصلا، فاذا لم تجدهم انكروا على الخصمين جميعا فقد تكافا الامور و استوت الاسباب و الرجوع الى اصل حكم الله من المواريث اولى بناوبكم و اوجب علينا و عليكم.

جاحظ مى گويد: مردم فكر مى كنند كه بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر در منع ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين بوده كه اصحاب رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به آنها (ابوبكر و عمر) اعتراض نكردند، اگر واقعا اعتراض نكردن مردم علت و دليل صدق گفتار ابوبكر و عمر بشود، پس بايد اعتراض نكردن مردم به مطالبه ى زهرا- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- هم علت صدق گفتار آنها باشد، زيرا مطالبه ى زهرا- سلام الله عليها- به مخاصمه منجر شد، تا آنجا كه در حضور عموم مسلمين در ميان مسجد فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبكر خطاب كرد: «اگر تو بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟» ابوبكر در جواب گفت: اهل بيت و فرزندانم، زهرا- سلام الله عليها- فرمود: «چطور است كه زن و فرزند تو از تو ارث مى برند ولى ما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث نمى بريم» بعد از اين احتجاج و استدلال كه بين فاطمه- سلام الله عليها- و ابوبكر واقع شد، ابوبكر با وجود همه ى اينها فاطمه را از ارثش منع كرد و حقش را ضايع نمود و در غصب حق وى تظاهر كرد و فاطمه- سلام الله عليها- برايش معلوم شد كه ديگر از حق واقعى خودش محروم شده و احقاق حق و احتجاج هم نتيجه ندارد، و دستگاه حكومت سرسختى مى كند و در كار او لجاجت دارد. از طرفى او از پشتوانه ى مردم نااميد شده بود و عده ى كمى از او طرفدارى مى كردند و حرف شان به جايى نمى رسيد و لذا با كمال ناراحتى فرمود: «سوگند به خدا به تو نفرين خواهم كرد و پس از اين هيچ گاه با تو سخن نخواهم گفت». وقتى كه موضوع مخاصمه به اينجا رسيد، اگر حرف ابوبكر صحيح بود و بر خلاف حق نبود و بگفته خودش در توقيف فدك حكم خدا را اجرا كرده بود، پس چرا مردم به زهرا- سلام الله عليها- اعتراض نكردند كه بيجا (اليعاذ بالله) با خليفه درگير شده است. و يا اينكه لااقل اگر فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به حكم خدا جاهل بود، بر مردم لازم بود كه حكم خدا را به او بياموزند!! و اگر فراموش كرده بود به او تذكر مى دادند و او را از اشتباه در مى آوردند و نمى گذاشتند بى جهت فرياد بكشد و اختلاف راه بيندازد و يك حاكم عادل را!! كه مى خواست حكم خدا را اجرا كند به ظلم و ستم نسبت دهد. پس اينكه مردم به هيچ يك از اين دو طرف اعتراض نكردند ، نه به ابوبكر كه چرا غصب مى كند و نه به زهرا- سلام الله عليها- كه چرا انقلاب و شورش كرده است، اين سكوت مرگ آساى چنين ملتى در اثبات حقانيت هيچ يك از اين دو طرف نزاع و مخاصمه موثر نيست و بايد هر دو را به حال خود بگذاريم و به سوى قرآن برويم و حق را از كتاب الله تحقيق كنيم و ببينيم كه قرآن خدا حق را به چه كسى داده است؟ قرآن هم حق را به آن كسى داده است كه بر اساس احكام و عمومات آن ادعا مى كرد و استدلال مى نمود.

قال: فان قالوا: كيف تظن به ظلمها والتعدى عليها! و كلما ازدادت عليه غلظه از دادت لها لينا ورقه، حيث تقول له: والله لا اكلمك ابدا، فيقول: والله لا اهجرك ابدا، ثم تقول: والله لادعون الله عليك فيقول: والله لادعون الله لك ثم يحتمل منها هذا الكلام الغليظ والقول الشديد فى دار الخلافه و بحضره قريش والصحابه، مع حاجه الخلافه الى البهاء والتنزيه و ما يجب لها من الرفعه والهيبه! ثم لم يمنعه ذلك ان قال متعذرا متقربا، كلام المعظم لحقها، المكبر لقمامها والصائن لوجهها، المتحنن، المتحن عليها: ما احد اعز على منك فقرا و لا احب الى منك غنى و لكنى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: «انا معاشر الانبيا لانورث ما تركناه فهو صدقه» قيل لهم: ليس ذلك بدليل على البرائه من الظلم والسلامه من الجور وقد يبلغ من مكر الظالم و دهاء الماكر اذا كان اريبا و للخصومه معتادا ان يظهر كلام والمظلوم و ذله المنتصف و حدب الوامق و مقه المحق. و كيف جعلتم ترك النكير حجه قاطعه و دلاله واضحه و قد زعمتم ان عمر قال على منبره: متعتان كانتا على عهد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهى عنهما و اعاقب عليهما فما وجدتم احدا انكر قوله و لا استثنع مخرج نهيه و لاخطاه فى معنا و لا تعجب مه و لا استفهمه و كيف تقضون بتكر النكير قد شهد عمر يوم السقيفه و بعد ذلك ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: الائمه من قريش» ثم قال فى شكايته: لو كان سالم حيا و ما تخالجنى فيه شك، حين اظهر الشك فى استحقاق كل واحد من السته الذى جعلهم شورى و سالم عبد لامراه من الانصار و هى اعتقته و حازت ميراثه، ثم لم ينكر ذلك من قوله منكر و لا قابل انسان و بين قوله و لا تعجب منه و انما يكون ترك النكير على من لا رغبه و لا رهبه عنده دليلا على صدق قوله و صواب عمله، فاما ترك النكير و على من يملك الضعه والرفعه والامر والنهى والقتل و الاستحياء و الحبس والاطلاق، فليس بحجه تشفى و لا دلاله تضى ء.

سپس جاحظ مى گويد: مردم مى گويند: چگونه ممكن است كسى گمان كند كه ابوبكر به فاطمه- سلام الله عليها- ظلم كرده است، در صورتى كه هر چه زهرا- سلام الله عليها- با وى به شدت سخن مى گفت، ابوبكر نرم تر جواب مى داد، فاطمه- سلام الله عليها- پرخاش مى كرد: «سوگند به خدا تو را نفرين خواهم كرد»، ابوبكر با ملايمت جواب مى داد: «به خدا قسم تو را دعا خواهم نمود» با وجودى كه وى حاكم بر ملت بود و در مقام زعامت يك كشور بايد شخصيت و هيبت خود را در برابر انظار ملت حفظ كند، در عين حال ابوبكر در مقابل پرخاشهاى كوبنده ى فاطمه- سلام الله عليها- كه هر كدام ضربه شديد بر پيكر شخصيت حكومتى وى بود با كمال متانت، مقام و عظمت خانوادگى زهرا- سلام الله عليها- را رعايت مى كرد. و بدين ترتيب جواب مى داد: بر من گران است كه تو از ندارى شكايت كنى، ثروتمندى و مكنت تو از بهترين آرزوهاى من است ولى چه كنم كه نمى توانم برخلاف حكم پدرت كارى را انجام دهم، زيرا از وى شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم و متروكه ما صدقه محسوب مى شود» با اين كيفيت چگونه گمان مى رود كه ابوبكر به زهرا- سلام الله عليها- ظلم كرده باشد؟ در جواب اين اشخاص بايد گفت: اين نرم خويى و ملاطفت، ابوبكر را از اتهام ظلم و ستم نسبت به زهرا- سلام الله عليها- تبرئه نمى كند، زيرا ستمگر سياستمدار هنگامى كه در برابر دادخواهى و انقلاب ستمديده قرار مى گيرد، براى اينكه انقلاب دادخواهانه مظلوم را لوث كند و آن را رنگ ماده پرستى بزند گفتار او را كه در صدد اظهار حق و نماياندن چهره ى باطل و بيداد است، چنين تفسير مى كند و آن را با يك عبارت سالوسانه و مرموز و با قالب ملاطفت و محبت به زبان مى آورد و شگفتا: چگونه شما مردم عدم اعتراض صحابه به عمل ابوبكر را دليل و مدرك حقانيت توقيف فدك قرار مى دهيد؟ مگر به ياد نداريد كه در برابر همين صحابه عمر بالاى منبر رفت و گفت:

«متعتان كانتا على عهد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهى عنهما و اعاقب عليهما» دو متعه در زمان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جايز بوده يكى متعه زنان و ديگر متعه حج (حج تمتع) و من از اين دو نهى مى كنم و ارتكاب كننده ى آنها را عقوبت خواهم نمود. در برابر گفتار عمر در مقام تغيير حكم خدا و سنت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- همين صحابه نشسته بودند و هيچ كسى اعتراض نكرد و نيز در جريان سقيفه بنى ساعده وقتى عمر وارد سقيفه شد و مشاهده كرد مردم اطراف سعد بن عباده را گرفتند، فرياد زد: رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الائمه من قريش» رهبر و خليفه بايد از قريش باشد و با اين سخن، مردم را از اطراف سعد بن عباده متفرق كرد و شالوده حكومت ابوبكر را ريخت، ولى در هنگام مرگش در تعيين خليفه مردد بود و نمى دانست چه كند و كداميك از اين شش نفر را به عنوان خليفه تعيين كند، بالاخره ترديد وى منجر به تشكيل شوراى شش نفره شد و گفت: اگر سالم غلام حديفه زنده بود، در تعيين خليفه هيچ گاه مشكوك نبودم و او را به عنوان حاكم بعدى معرفى مى كردم. سالم غلام زنى بود از انصار كه او را در راه خدا آزاد كرده بود، همين صحابه سخنان عمر را شنيدند كه در يك جا مى گفت: رهبر بايد از قريش باشد و در جاى ديگر هنگام مرگ آرزو مى كرد اى كاش سالم زنده بود، تا او را به مقام رهبرى نصب كند و هيچ كدام از آنها (صحابه) به وى اعتراض نكردند: اى عالى جناب خودت گفتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: رهبر بايد از قريش باشد، پس شما چگونه سالم را رهبر و حاكم بعد از خود معرفى مى كردى؟!!

قال: و قال آخرون: بل الدليل على صدق قولهما و صواب عملهما، امساك الصحابه عن خلعهما والخروج عليهما و هم الذين و ثبوا على عثمان فى ايسر من جحد التنزيل و رد النصوص، و لو كان كما تقولون و ما تصفون، ما كان سبيل الامه فيهما الا كسبيلهم فيه و عثمان كان اعز نفرا و اشرف رهطا و اكثر عددا و ثروه و اقوى عده قلنا: انهما لم يجحد التنزيل و لم ينكر النصوص و لكنهما بعد اقرارهما بحكم الميراث، و ما عليه الظاهر من الشريعه ادعيا روايه و تحدثنا بحديث لم يكن محالا كونه و لا ممتنعا فى حجج العقول مجيئه و شهد لهما عليه من علته علتهما فيه. و لعل بعضهم كان يرى تصديق الرجل اذا كان عدلا فى رهطه، مامونا فى ظاهره و لم يكن قبل ذلك عرفه بفجره لاجرت عليه عذره فيكون تصديقه له على جهه حسن الظن و تعديل الشاهد، و لانه لم يكن كثير منهم يعرف حقائق الحجج و الذى يقطع بشهادته على الغيب و كان ذلك شبهه على اكثرهم فلذالك قل النكير و تواكل الناس، فاشتبه الامر، فصار لايتخلص الى معرفه حق ذلك من باطله الا العالم المتقدم او المويد المرشد و لانه لم يكن لعثمان فى صدور العوام و قلوب السفله و الطغام ما كان لهما من المحبه و لانهما كانا اقل استئثارا بالفى ء و فى تفضلا بمال الله منه و من شان الناس اهمال السلطان ما و فر عليهم اموالهم و لم يستاثر بخراجهم و لم يعطل ثغورهم و لان الذى صنع ابوبكر من منع العتره حقها والعمومه ميراثها، قد كان موافقها لجله قريش و كبراء العرب و لان عثمان ايضا كان مضعوفا فى نفسه مستخفا بقدره، لايمنع ضيما و لا يقمع عدوا و لقد وثب ناس على عثمان بالشتم والقذف و تشنيع والنكير، الامور لواتى اضعافها و بلغ اقصاها لما اجتروا على اغتيابه، فضلا. على مباداته و الاغراء به و مواجهته كما اغلظ عيينه بن حصن له فقال له: اما انه لو كان عمر لقمعك و منعك، فقال عيينه، ان عمر كان خيرا لى منك ارهبنى فاتقانى.

ثم قال: والعجب انا وجدنا جميع من خالفنا من الميراث على اختلافهم فى التشبيه و القدر والوعيد يرد كل صنف منهم من احاديث مخالفيه و خصومه ما هو اقرب اسنادا و اصح رجالا و احسن اتصالا حتى اذا صاروا الى القول فى ميراث النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- نسخوا الكتاب و خصوا الخبر العام بما لا يدانى بعض ما ردوه و اكذبوا قائليه و ذلك ان كل انسان منهم انما يجرى الى هواه ويصدق ما وافق رضاه». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 246- 267، به نقل از شافى، سيد مرتضى.] بعد جاحظ مى گويد: برخى ديگر از مردم مى گويند: بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر و حقانيت عمل آنها در توقيف فدك اين بود كه اصحاب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر آنها نشوريدند و آنها را از مقام خلافت خلع ننمودند، در حالى كه همين صحابه افرادى بودند كه در مقابل تجاوز عثمان (كه خيلى كمتر از تضييع حقوق فرزند پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود) قيام كردند، با اينكه عثمان از نظر قبيله و عشيره و انتساب به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خيلى مهم تر از ابوبكر و عمر بوده است؟!!

در جواب بايد گفت: اولا، ابوبكر و عمر نسبت به قرآن دست بردى نزدند و نصوص قرآنى را در مسئله ى ارث انكار نكردند، فقط آنها مدعى حديثى كه محال به نظر نمى رسيد، و شايد بعضى از آنها چنين با خود مى پنداشتند كه ابوبكر با سابقه ى اعتبار و موقعيتى كه در اسلام دارد بعيد است دروغ بگويد و به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهت بزند. و از طرفى بيشتر اصحاب افراد عوام بودند و نمى توانستند اين مطلب را درك كنند كه خبر واحد قدرت ندارد حكم عام قرآن را تخصيص دهد و تشخيص اين مطلب بعهده ى افكار دانشمندان است. ثانيا، از اينكه ابوبكر و عمر حق عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در پرتو اين حديث ساختگى از آنها گرفتند، عمده ى سران قبائل از اين كار خوشحال بودند، به خاطر اينكه كينه و حسادت به عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خصوصا با على- عليه السلام- داشتند. ثالثا، در جايى عواطف ملت جريحه دار مى شود و بر حكومت وقت مى شورند كه حقوق ملى خود را در معرض خطر و چپاول حكومت ببينند (كه زمان عثمان اين طور شد) ولى در مورد غصب فدك، مطلب بر عكس بود، مردم ديدند ابوبكر و عمر ثروت كلانى را از دست يك خانواده خارج كردند بعنوان اينكه به همه ى مردم تعلق دارد و بايد در اختيار همه افراد ملت قرار گيرد، ولى به عكس عثمان ثورتهاى عمومى را به افراد خانواده و فاميلش اختصاص مى داد و از اين طريق عواطف عمومى را جريحه دار مى كرد و انگيزه ى انقلاب در آنها بوجود مى آمد. و علاوه بر آن عثمان آنقدر حيف و ميل كرد و آن چنان تظاهر به ظلم و تجاوز نمود كه روى مردم به او باز شد و در همه جا به وى دشنام مى دادند و به تدريج ابهت او در اجتماع اسلام كاسته شد و از بين رفت. و خلاصه وجهه ى عمومى و ملى او خيلى ضعيف شد، بر خلاف ابوبكر و عمر كه وجهه ى ملى آنها خيلى قوى بود، به طورى كه اگر آنها چند برابر فدك غصب و چپاول مى كردند كسى جرات نمى كرد اعتراض كند. و همچنان كه وقتى عثمان به عيينه بن حصن گفت: «اگر عمر مى بود تو را از دست برد به حقوق ملت منع مى كرد و اين قدر دارايى در اختيار تو نمى گذاشت» عيينه در جواب گفت: عمر براى من بهتر از تو بود، او داراى هيبتى بود كه موجب پرهيزگارى من مى شد».

بعد جاحظ مى گويد: تعجب از اين افرادى كه در حكم ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با ما مخالفند، ولى در مقام بحث در ساير مطالب هنگامى كه طرف بحث آنها در مقام تخصيص قرآن يا حديث عام به خبر واحد متمسك مى شود، او را رد و تكذيب مى نمايند، اگر چه آن خبر از نظر حديث بسيار محكم باشد، ولى در مورد مسئله ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خود آنها به خبر واحد متمسك مى شوند و كتاب خدا را با خبر واحد نسخ مى كنند. چه بايد كرد؟ طبيعت انسان اين است كه همواره در مقام اثبات دلخواه خود است و هر چه با هوا و هوس و خواسته ى او موافقت كند تصديق مى كند» (پايان سخنان جاحظ) خواننده ى گرامى بيانات جاحظ را در كلام ابن ابى الحديد ملاحظ فرموديد و اينكه ايشان مى گويد: در عواى فاطمه- سلام الله عليها- و دستگاه حكومت بايد به قرآن رجوع كرد، كلام بسيار لطيف و به جاست، زيرا كه خداوند فرموده است: «و ما اختلفتم فيه من شيى ء فحكمه الى الله» [ سوره شورى، آيه 10.] در هر چه اختلاف كرديد نسبت به دريافت حكم آن به (كتاب) خدا مراجعه كنيد.

قرآن بهترين حاكم و دادگر و لطيف ترين و نورانى ترين گفتار و ميمز حق از باطل است. قرآن يگانه دستور الهى است كه در احكام عمومى و خصوصى خود ارث را اثبات كرده كه انبياء ارث مى گذارند و فرمود: «ورث سليمان داود» [ سوره نمل، آيه 16.] سليمان از داود ارث برد. و نيز فرمود: «يرثنى و يرث من آل يعقوب» [ سوره ى مريم، آيه 6.] وارث من و وارث آل يعقوب باشد، آيه مى گويد: انبياء ارث مى گذارند و مقصود از ارث هم ارث مال است، ولى حديث خليفه مى گويد، انبياء جميعا ارث نمى گذارند و اينكه بگويى يحيى از زكريا ارث مى برد و او را از باقى انبياء تخصيص بزنيم اين درست نيست، زيرا: اولا، در بين انبياء نسبت به مسئله ارث مزيت و امتياز خاصى نيست كه يكى از آنها و يا چند نفرشان ارث ببرند و ديگران ارث نبرند. ثانيا، بين حديث ابوبكر: «نحن معاشر الانبياء لانورث» انبياء جميعا ارث نمى گذارند، و احكام كلى آيات، تعاكس و تعارض است، «و كل ما عارض الكتاب الكريم فهو ساقط» [ عن النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ما خالف كتاب الله فاضربو به عرض الجدار او فدعوه... هر چيزى كه مخالف كتاب خدا بود به ديوار بزنيد و يا رها كنيد «اصول كافى، ج 1، ص 55 و باب: فضل العلم، الاخذ بالسنه».] هر چيزى كه مخالف كتاب بود ساقط است و ارزش ندارد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «و الارث فى آيه بمعنى ارث المال لانه هو الذى ينتقل حقيقه من الموروث الى الوارث، و اما العلم والنبوه فلا ينتقلان انتقالا حقيقتا» [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 241.] ارث در آيه ى شريفه، ارث مال است، زيرا كه آنچه حقيقتا و واقعا از مورث به وارث منتقل مى شود مال است، ولى علم و دانش نبوت انتقال حقيقى و واقعى نمى تواند داشته باشد.

علاوه بر اين آيات و گفتارها همان طورى كه گذشت، على- عليه السلام- در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته است: «آرى از تمام آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده است فقط فدك در دست ما بود كه عده اى نسبت به آن بخل ورزيدند و عده ديگر هم از حق خود نسبت به آن گذشتند» اين بيانات على- عليه السلام- را در آن زمان هيچ كس انكار نكرد، نيامدند بگويند كه فدك مال شما نيست چون ابوبكر حديث نقل كرده كه پيامبران ارث نمى گذارند.

بنابراين فرمايش على- عليه السلام- در ابطال حديث ابوبكر و اينكه انبياء ارث مى گذارند و وارث آنها فرزندان شان مى باشد و ما ترك آنها مال وارث هست نه صدقه، بهترين دليل و مدرك بعد از آيات قرآن مى باشد، و اگر فرمايش على- عليه السلام- درست نبود، بايد مردم عليه او اعتراض و اشكال مى كردند، و براى اينكه ابوبكر گفته است فدك مال همه ى مسلمين است و همه ى مردم در آن شريك هستند و سهم دارند.

اينكه مردم به فرموده ى على- عليه السلام- اعتراض نكردند و عكس العمل نشان ندادند، پيداست كه فدك مال فاطمه- سلام الله عليها- بوده است و وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيز دخترش زهرا- سلام الله عليها- بوده و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در ارث با پيامبران ديگر فرق نمى كند كه متاسفانه انصار دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در ادعاى حقش تنها گذاشتند، ولى برعكس عايشه را در كارهايش كه بر خلاف سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كمك و يارى كردند.

خواننده ى گرامى در مقام مقايسه بين فاطمه- سلام الله عليها- و عايشه مبنى بر اينكه مسلمانان و صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دختر او را تنها گذاشتند، ولى به عايشه كمك كردند و برايش لشكر مجهز آماده نمودند. (اگر چه اين مقايسه به عقيده اين جانب درست نيست) ولى براى اثبات حق و حقانيت مظلوم و ستمديده و باطل بون ظالم و ستمگر بايد يك سرى موازنه هايى انجام شود. و اينكه از نظر مقايسه ى فاطمه- سلام الله عليها- با عايشه و تنها ماندن او فقط به سخنان جاحظ بسنده شد ديگر فضائل كوثر خدا بيان نشد، به دو جهت بود:

اولا تمام فضائل بانوى دو جهان از ولادت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش در جلد اول همين كتاب آمده است و لذا از يادآورى فضائل مائده آسمانى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ناموس دهر در اين فصل خوددارى شد.

ثانيا فاطمه- سلام الله عليها- همانند خورشيد بلكه بالاتر از خورشيد مى باشد، براى اينكه خورشيد در مقابل نور او خجل بوده و در پشت ابرها و شفق پنهان مى شود و او (فاطمه- سلام الله عليها-) همانند خورشيد مى درخشد و به جهانيان نور مى دهد و هيچ كسى نمى تواند نور الهى او را انكار كند، مگر انسانهاى كور و نابينا و كسانى كه همانند خفاش در تاريكيها عادت كرده و از نور خورشيد محروم باشد.

فصل نوزدهم

خشم از دستگاه حكومت تا شهادت

اكثر دانشمندان اهل سنت گفته اند كه ابوبكر يگانه گوهر تابناك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خشمگين ساخت و به او آزار رساند، به گونه اى كه وى از ابوبكر و عمر براى هميشه اعراض نمود. اخبار و روايات در اين موضوع متواتر است و رنجش و ناراحتى آن حضرت از ابوبكر و عمر به اندازه اى بود كه وصيت كرد كه جنازه ى او را شبانه دفن كنند و غير از على- عليه السلام- كسى ديگر بر او نماز نخواند. وى بر اين مطلب تصريح فرمود و از على- عليه السلام- در اجراى وصيت خود پيمان گرفت. اين وصيت البته بعد از عيادت آن دو نفر از وى بود. جريان استيذان و عيادت اين بود كه ابوبكر و عمر خواستند كه به عيادت فاطمه- سلام الله عليها- بروند و او اجازه نمى داد، آنها نزد على- عليه السلام- رفتند و از وى تعهد گرفتند كه از فاطمه- سلام الله عليها- براى آنها اجازه ى عيادت بگيرد و در نتيجه با وساطت على- عليه السلام- به عيادت زهرا- سلام الله عليها- رفتند، ولى در هنگام ورود آن دو نفر به اطاقى كه بستر بيمارى پهن شده بود، به محض اينكه چشم فاطمه- سلام الله عليها- به آنها افتاد صورت مباركش را برگرداند و با آنها سخن نگفت.

بعد از آن كه دو نفر از منزل خارج شدند، زهرا- سلام الله عليها- به همسرش عرض كرد: يا على- عليه السلام- آيا هر چه من بخواهم برايم انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- فرمود: بلى فاطمه جان، بعد بى بى گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه نگذارى اين دو نفر بر جنازه ى من نماز بخوانند و بر سر قبرم بيايند، و لذا على- عليه السلام- پس از دفن آثار قبر آن حضرت را محو نمود، به طورى كه آن دو نفر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا كنند.

در همين رابطه بخارى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- از آن دو نفر غضبناك شد و تصميم گرفت تا زنده است با آنها صحبت نكند «فوجدت انى فغضبت فاطمه على ابوبكر فهجرته فلم تكلمه (تكلمته) حتى توفيت.» [ صحيح بخارى، ج 5، ص 9، و صحيح مسلم، ج 7، ص 87.] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابى بكر غضبناك شد، و از او فاصله گرفت و صحبت نكرد تا اين كه از دنيا رفت.

ابن قتيبه مى گويد: «فقالت: ارايتكما ان حدثتكما حديثا عن رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت نشدتكما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضاء فاطمه من رضائى، و سخط فاطمه من سخطى، فمن احب فاطمه ابنتى فقد احبنى و من ارضى فاطمه فقد ارضانى، و من اسخط فاطمه فقد اسخطنى؟» قالا: نعم سمعناه من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبكر و عمر گفت: آيا اگر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حديثى فرموده باشد و شما آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد كه ما آن را شنيده ايم؟ گفتند: بله شهادت مى دهيم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: من شما را به خدا سوگند مى دهم آيا نشنيده ايد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: رضاى فاطمه رضاى من است، و غضب فاطمه غضب من است، هركس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را راضى كند مرا راضى كرده و هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ آن دو نفر گفتند: بله ما از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- اين كلام را شنيديم، بعد فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «انى اشهدالله و ملائكته انكما اسخطانى و لم ارضيتمانى لئن لقيت النبى لاشكونكما» خدا و ملائكه ى او را شاهد و گواه مى گيريم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غصب آورديد، و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطك يا فاطمه» پناه مى برم به خدا از غضب رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و غضب تو اى فاطمه و چنان گريه كرد و سخنان فاطمه- سلام الله عليها- در او اثر گذاشت كه نزديك بود قالب تهى كند. فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «والله لا دعون الله عليك عند كل صلوه اصليها» به خدا سوگند در هر نمازى كه مى خوانم تو را نفرين مى كنم، تا آن كه ابوبكر از نزد او بيرون آمد و مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشانى؟ گفت: شما مردم همه شب با همسران خود سرگرم خوشى هاى خود هستيد و مرا به اين گرفتارى ها مبتلا كرديد، من به بيعت شما احتياجى ندارم، بياييد بيعت خود را پس بگيريد. [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] باز هم ابن قتيبه مى گويد: «غضبت فاطمه من ابوبكر و هجرته الى ان ماتت» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.

مسلم در صحيح خود مى گويد: «فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا، و لم يوذن بها ابوبكر و صلى عليها» [ سيد على همدانى، مودت القربى، مودت سيزدهم و صحيح بخارى، ج 5، ص 10، فصل الخطاب و مسند احمد بن حنبل، ج 1، مسند فاطمه الزهرا- سلام الله عليها-.] چون فاطمه- سلام الله عليها- وفات نمود شوهرش على- عليه السلام- شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبكر خبر نداد كه بر جنازه او حاضر شود.

بخارى و احمد بن حنبل و مير سيد على همدانى مى گويند: «حب فاطمه ينفع فى ماه من المواطن، الموت، والقبر والميزان، والصراء والحساب فمن رضيت عنه ابنتى فاطمه رضيت عنه و من رضيت عنه رضى الله عنه، و من عضبت ابنتى فاطمه، غضبت عليه و من غضبت عليه غضب الله عليه، و ويل لمن يظلمها، و يظلم بعلها عليا، و ويل لمن يظلم ذريتها، و شيعتها.» [ فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت، ج 1، ص 15، ص 263.] از سلمان نقل مى كنند و سلمان هم از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: دوستى فاطمه- سلام الله عليها- در صد مورد فايده مى بخشد، و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، پل صراء و موقع حساب مى باشند. پس كسى كه دخترم فاطمه- سلام الله عليها- از او راضى باشد، من نيز از او راضى هستم و كسى كه من از او راضى باشم، خدا از او راضى مى باشد و كسى كه فاطمه- سلام الله عليها- بر او غضبناك باشد من نيز بر او غضبناك هستم و كسى كه من از او غضبناك باشم خداوند بر او غضبناك است، واى بر آن كسى كه به فاطمه- سلام الله عليها- ظلم كند، واى بر كسى كه بر شوهرش على- عليه السلام- ظلم كند، واى بر كسى كه بر ذريه و شيعيان على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- ظلم كند!

ابن ابى الحديد راجع به خشم فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر و عمر مى گويد: «فقد بينا ان دفنها ليلا فى الصحه اظهر من الشمس، و ان منكر ذلك كالدافع للمشاهدات... بل يقع الاحتجاج بذالك على ما وردت به الروايات المستفيضه الظاهره التى هى كالتواتر، انها اوصت بان تدفن ليلا حتى لايصلى الرجلان عليها و صرحت بذلك و عهدت فيه عهدا بعد ان كانا استاذنا عليها فى مرضها ليعوداها، فابت ان تاذن لهما، فلما طالت عليهما المدافعه رغبا الى اميرالمؤمنين- عليه السلام- فى ان يستاذن لهما و جعلاها حاجه اليه و كلمها- عليه السلام- فى ذلك و الح عليها، فاذنت لهما فى الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تكلمهما، فلما خرجا قالت لاميرالمومنين- عليه السلام- هل صنعت ما اردت؟ قال: نعم قالت: فهل انت صانع ما آمرك به؟ قال: نعم، قالت: فانى انشدك الله الا يصليا على جنازتى و لا يقوما على قبرى!». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.] در رابطه با دفن فاطمه- سلام الله عليها- در جواب قاضى القضات كه منكر دفن در شب است مى گويد: به تحقيق ثابت كرديم كه صحت دفن وى در شب روشن تر از خورشيد است و منكر آن مثل كسى است كه بديهيات و چيزهايى كه به عين اليقين مى بيند، منكر شود. روايات مستفيضه كه در حد تواتر است، دلالت مى كند كه فاطمه- سلام الله عليها- وصيت كرد كه او را در شب دفن كنند و حتى ابوبكر و عمر بر او نماز نخوانند و به اين مسئله تصريح و تاكيد نمود، بعد از درخواست ملاقات آن دو نفر جهت عيادت و امتناع فاطمه- سلام الله عليها- از دادن اذن و اصرار آن دو نفر بر عيادت، آنها به على- عليه السلام- مراجعه كردند تا اينكه وى براى آنها از فاطمه- سلام الله عليها- اجازه ملاقات و عيادت بگيرد، على- عليه السلام- با فاطمه- سلام الله عليها- صحبت فرمود و اصرار كرد تا اينكه بى بى اذن ملاقات و عيادت به آن دو نفر داد و وقتى كه داخل شدند فاطمه- سلام الله عليها- از آنها اعراض فرمود و صورت مباركش را برگرداند و با آنها صبحت نفرمود و آن دو نفر از منزل خارج شدند. فاطمه از على- عليه السلام- تعهد و پيمان گرفت كه او را شب دفن كند و فرمود: آيا آنچه را كه من اراده كردم تو انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- فرمود: بلى، باز فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد آيا تو آنچه را كه من برايت بگويم انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- نيز فرمود: بلى، بعد فاطمه- سلام الله عليها- گفت: همانا من قسم مى دهم تو را به خدا كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر جنازه من نماز نخوانند و بر دفن و قبر من حاضر نشوند!

حلبى در سيره ى خود مى گويد: «فغضبت رضى الله عنها من ابوبكر رضى الله عنه و هجرته الى ان ماتت اى فانها عاشت بعد رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- سنه اشهر» [ سيره ى حلبيه، ج 3، ص 361.] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابوبكر غضبناك شد و تا دم مرگ از وى اعراض فرمود و عمر آن حضرت بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شش ماه طول كشيد. بخارى مى گويد: «ان فاطمه- سلام الله عليها- ابنه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- سالت ابوبكر الصديق بعد وفاه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه فقال لها ابوبكر: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: لا نورث: فغضبت فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فهجرت ابوبكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت و عاشت بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- سته اشهر». [ صحيح بخارى، ج 4، باب فرض الخمس، حديث 1265، كتاب الفرائض، ج 9، ص 551، حديث 1574 و فتح البارى، آخر كتاب، جهاد، فرض الخمص و كتاب المغازى، باب غزوه خبير، ج 5، ص 252 حديث 704.] ابوبكر به فاطمه- سلام الله عليها- چيزى از حقش را به وى نداد، زهرا- سلام الله عليها- از وى خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ با وى سخن نگفت و شش ماه بعد از وفات رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و على- عليه السلام- بر حسب وصيت او وى را شبانه دفن كرد و ابوبكر را در تشييع جنازه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مطلع نساخت.

ابن ابى الحديد مى گويد: «و روى انه عفى قبرها... و رش اربعين قبرا فى البقيع و لم يرش قبرها حتى لايهتدى اليه و انهما عاتباه على ترك اعلامها بشانها و احضارهما الصلوه عليها». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.] على- عليه السلام- قبر فاطمه- سلام الله عليها- را با خاك يكسان كرد و اثر آن را محو نمود و چهل قبر ديگر در بقيع درست كرد كه هيچ كدام قبر زهرا- سلام الله عليها- نبود، لذا ابوبكر و عمر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا كنند و آمدند به على- عليه السلام- عتاب كردند كه چرا آنها را در مراسم كفن و دفن و نماز دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خبر نكرده است.

مسلم در صحيح خود مى گويد: «فهجرته فاطمه و لم تكلمه فى ذلك حتى ماتت فدفنها على ليلا و لم يوذن بها ابوبكر... فمكثت فاطمه سته اشهر ثم توفيت» [ صحيح مسلم، ج 5، ص 154 و كنزالعمال، باب خلافه ابوبكر، و وفاء الوفاء، ج 3، ص 995 و جامع الاصول، فضائل فاطمه- سلام الله عليها- و شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 46 و سنن ابى داود، باب الفيئى والغنيمه.] وقتى كه ابوبكر فاطمه- سلام الله عليها- را از حقش محروم كرد، زهرا- سلام الله عليها- بر وى خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ (شهادت) با وى سخن نگفت و شش ماه بعد از رحلت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، على- عليه السلام- برحسب سفارشهاى فاطمه- سلام الله عليها- او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از دفن و كفن فاطمه- سلام الله عليها- خبر نكرد.

خواننده ى گرامى با توجه به اين احاديثى كه ذكر شد و مخصوصا حديث ابن قتيبه در الامامه والسياسه، ملاحظه مى فرماييد ابوبكر كه مدعى رهبرى امت اسلام بوده است، در برابر خشم و غضب دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چنان دچار سرخوردگى شده است كه مى گويد: از بيعت با من چشم بپوشيد و مرا رها كنيد و اين خود بهترين دليل است بر اينكه در خود اين قدرت را كه بتواند رضايت فاطمه- سلام الله عليها- را جلب كند نمى بيند.

ابوبكر خود را در تنگنايى دو مشكل بزرگ مى بيند: يكى اينكه اگر فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- پس دهد، اين خود بر خلاف سياست عمر است كه عمر نامه ى ابوبكر براى تثبيت مالكيت زهرا- سلام الله عليها- در فدك را پاره كرده بود، و ديگر اينكه خشم و غضب زهرا- سلام الله عليها- هم بر وى خيلى سنگين است، و لذا با توجه با اين دو مشكل مى خواهد از حكومت كنار برود و استعفاء دهد.

اكنون جاى سوال است كه اگر حكومت و خلافت ابوبكر از طرف خدا بود (چنانچه ابن حجر در صواعق تلاش كرده تا اين مسئله را ثابت كند) پس حق نداشت كه نداى «اقيلونى» را سر دهد؟ براى اينكه اگر او جانشين بر حق پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود نبايد از حكومت كنار برود، زيرا كنار رفتن او از حكومت و خلافت مثل كنار رفتن پيامبر از نبوت است، چنانكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حق را ندارد پس او هم اين حق را نداشت، براى اينكه او به عقيده خود رهبر جهان اسلام و جانشين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و برحسب نصب خداوند است، پس جاى كنار رفتن براى او نيست؟ گفتار ابوبكر كه مكرر گفته است. «اقيلونى، اقيلونى و لست بخير منكم» قابل بررسى است كه اگر او اين سخن را واقعا و جدى مى گفت، اين خود بهترين دليل بر عدم حقانيت او براى خلافت مى باشد و اگر از روى واقعيت و جدى نمى گفته است، باز هم اين براى يك فردى كه ادعاى زمامدارى امت اسلامى را دارد درست نيست.

اين عبارت «اقيلونى و لست بخير منكم» مرا رها كنيد و من بهتر از شما نيستم، را ابن حجر مكى در صواعق المحرقه، صفحه ى 7، چاپ قديم و ابن قتيبه در الامامه والسياسه، جلد يك، صفحه ى 34 و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه ى 169 بيان كرده اند. همان طورى كه در فصل هاى سابق به مناسبتهايى ذكر شد، دليل بر اينكه فاطمه- سلام الله عليها- تا دم مرگ (شهادت) بر ابوبكر و عمر خشمگين و غضبناك بود، سخن خود ابوبكر است كه در آخرين ساعات مرگ مى گفت: «لوددت انى لم اكشف عن بيت فاطمه» [ متخب كنزالعمال، در حاشيه مسند، باب امارت صديق، ج 1، ص 100 و مروج الذهب، ج 2، ص 194 و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 195 و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13 و منهاج السنه، ج 4، ص 220 و روزبهان در ابطال الباطل.] هر آينه دوست داشتم كه باعث نشوم تا به خانه فاطمه- سلام الله عليها- بريزند و اى كاش موجب هتك حرمت دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمى شدم.