فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۸ -


هنوز ياد محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- كه آمده بودند تا خانه ى زهرايش را مورد تجاوز قرار دهند در اذهان زنده بود و قبرش از اشك چشمانشان مرطوب بود، گويى هنوز تمام زندگى از بدن تازه اش بيرون نرفته است، شبحش حاضر است و فضاى اطرافشان را پر مى كند، چون بوى خوش عطرى كه خود پيدا نيست و بويش فضا را پر كرده است. معذالك هنوز جنازه اش را به آرامگاهش تشييع نكرده بودند كه ديوانگى به سرشان زد و دست خوش هواى نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانه ى دخترش به راه افتادند! شعله آتش با خود داشتند، با هيزم و افزار، قصدشان آتش زدن و ويران كردن بود، خشم و غصب شان عليه على- عليه السلام- حسد و حقدشان نسبت به وى و ترس و واهمه ى شان از اينكه گوشه گيرى او بيعتى را تباه سازد كه على رغم خاندان پيغمبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بودند، همه آنان را به كارى وادار كرد كه سرانجام آن غصب و سلب ميراث از دست برگزيده و پسر عمش بود، و بيرون آوردن خلافت از دست او، كه پيامبرى و جانشينى با هم در خاندان هاشم كه با شرافت و سرورى و آقايى خود در دوران جاهليت و طلوع اسلام بر همه ى قريش پيشى گرفت، نبايد يكجا جمع شود، دوست نداشتند علاوه بر پيامبرى، اميرالمومنينى نيز در آن خانواده بماند و سرور و آقايى ديگرى پس از مرگ سرو و آقاى بپاخيزد، حكومت اختصاص به افراد آن خاندان داشته باشد، با منزلتها و امتيازاتشان سرنوشت تمام اين جزيره ى بيكران را كه از قبائل مختلف موج مى زند، هميشه در دست داشته باشند؟ در پرتو شعله اى كه خانه را دربر گرفته بود و افق را روشن مى ساخت و محيط اطراف را مى سوزانيد، عمر پيدا شد كه چهره اش از خشم دگرگون، و از عرق خيس شده است، دود شعله از ريشش بيرون مى زد و شمشيرش در دست راست او چون شعله ى آتش مى درخشيد، در دين و عدالت حرارت و حماسه اى داشت، اما در آن لحظه در خشونت به افراط حرار به خرج مى داد و درب را مى كوبيد... و توده مردم را تحريك و فتنه را شديدتر مى كرد و هيزم آماده مى ساخت تا آتش روشن كند. چون پلنك مى غريد! و چون شير مى خروشيد [ اى كاش اين خروشيدن در زمان پيامبر بر ضد كفر مى بود.] از ميان جمعيت مانند اخگرى به پيش جهيد تا خانه را بر روى ساكنينش بكوبد و ويران كند. اين شخص عمر نيست! پسر خطاب نيست! همان كسى نيست كه با گامهاى خود گردباد به وجود آورد و در سينه اش آتش فشانى منفجر گرديد، و چون غولى ايستادگى كرد! اكنون همانند ديروز مخمور و مست است، حالت چندين سال پيش را به خود گرفته است. [ حالت و روش جاهليت قبل از اسلام.] و به صورت دوره اى درآمده كه شرك و بت پرستى و هواى نفس گمراهش ساخته بود و غرورش وى را از هدايت به دور انداخته و شمشيرش كشيده و بر در و دروازههاى مكه رفته و دنبال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى گشت، كفر و شراب زبانش را به حركت درآوره بود و مى گفت: حتما محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- را با اين شمشيرم مى كشم! اى مرد صائبى كه وضع قريش را نابسامان كرده است و در مورد دينش آن قبيله را سرزنش قرار مى دهد و روياهايش را بر باد داده است و مجالس قبيله را به هم ريخته و نعمتهاى شان را ضايع كرده است! و اليوم ايضا ختله اندفاعه و بقيه بنفسه لاتزال راسبه من حسد الجدود و بغضاء الاجيال... هوى كهوى يمضى به و يحيد بخطو الثابت، فيغدو و يروح على لهيب المشاغل يوسوس لنفسه و يهتف بالعصبه التى توازره على هجم الدار: «والذى نفس عمر بيده، ليخرجن او لاحرقنها على من فيها» قالت له طائفه خافت الله و رعت الرسول فى عقبه: «يا اباحفص، ان فيها فاطمه...» فصاح لايبالى: «وان!...» و اقترب و قرح الباب. ثم ضربه واقتحمه... و بدا له على... و رن حينذاك صوت الزهرا عند مدخل الدار... فان هى الارنه استغاثه اطلقتها «يا ابت رسول الله» تستعتدى بها الراقد بقربها فى رضوان ربه على عسف صاحبه، حتى تبدل العاتى المدل غير اهابه، فتبدد على الاثر جبروته و ذاب عنفه و عنفوانه وود من خزى لو يخر صعقا تبتلعه مواطى قدميه ارتداد هدبه (هديه) اليه و عند ما نكص الجمع، و راح يفر كنوافر الظباء المفزوعه امام صيحه الزهراء، كان على- عليه السلام- يقلب عينيه من حسره وقد غاض حلمه و ثقل همه و تقبضت اصابع يمينه على مقبض سيفه تم من غيظه ان تغوص فيه. اكذاك ينتهبون حقه و تراث هاديه، ثم يلوون على انتهاب عمره و عمر اهله: البقيه الباقيه للرسول؟... اكذاك الهوى يضل؟ الان ظهيره قل يسبحون منه ما لايباح فحرمه لهم حل وامنه عليه حرام!... و مد طرفه نحو قبر محمد يناجيه: «يا ابن ام:... ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى...» و تقلصت شفتاه. و راحته كره اخرى على حسامه من اسى و حنق و حسره... ثم اغضت عينه:... لا حيله! فانه الزمن... بيت القوم امرهم بليل... هذا الفروع والاصول فى الجزيره ازهر اليوم، نحمعها ففدت تمد الاعناق مستطيله تختال. اصابت ثارها. بلغت و طرها من هاشم. فضصلته بعد كل هذه الاعصر الطويله!... و امروز هم همان انگيزه و ته مانده هاى حسد اجدادش و بغض و كينه هاى پدرانش وى را تحريك كرده است، همان هواى نفس او را به پيش مى كشاند و از راه راست منحرف مى كند و وادار مى سازد كه مشعل در دست گيرد و خود چون شعله ى آتش برافروخته مى گردد و جانش وسوسه مى شود و به دار و دسته اى كه در حمله به خانه وى را پشتيبانى كرده اند فرياد مى زد: «قسم به كسى كه جان عمر در دست قدرت اوست، يا بايد بيرون بيايد و يا خانه را آتش مى زنم!!» عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را پس از خود مى كردند گفتند: «ابا حفص، فاطمه- سلام الله عليها- در اين خانه است!». بى پروا فرياد زد: «باشد»، نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. على- عليه السلام- پيدا شد... طنين صداى زهرا- سلام الله عليها- در نزديكى مدخل خانه بلند شد... طنين استغاثه اى بود كه سر داده مى گفت: «پدر اى رسول خدا...» مى خواست از دست ظلم يكى از اصحابش او را كه نزديك وى در رضوان پروردگارش خفته بود برگرداند، تا سركش طغيان گر، گردن فرازى بى پروا را به جاى خود نشاند و جبروتش را زائل سازد و شدت عمل سختگيريش را نابود كند و آرزو مى كرد قبل از اينكه چشمش به وى بيفتد صاعقه اى نازل شده او را در ربايد. وقتى جمعيت برگشت و مى خواستند مثل آهوان رميده در برابر صيحه ى زهرا- سلام الله عليها- فرار كنند، على- عليه السلام- از شدت تاثير و حسرت با گلوى بغض گرفته و اندوهى گران چشمش را در ميان آنان مى گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه ى شمشيرش فشار مى داد و مى خواست از شدت خشم در آن فرو رود. آيا چنين حقش را غارت و ميراث رهبرش را غصب مى كنند و اكنون مى خواهند زندگى خود و خانواده اش يعنى بازماندگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را هم نابود كنند؟ آيا هواى نفس اين گونه گمراه مى سازد؟ آيا به علت كمى پشتيبان آنچه را كه درباره اش روا نبود روا مى دانند، حرمتش را از بين مى برند و امنيت خانواده اش را زائل مى كنند؟! رويش را به طرف قبر محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- برگردانيد و با او به مناجات پرداخت: «برادر! اين مردم مرا ناتوان گذاشتد و اكنون مى خواهند مرا به قتل برسانند» لبانش را جمع كرد، بار ديگر از ناراحتى و خشم و حسرت كف دست را بر قبضه ى شمشير فشار داد و چشمانش را بست. چاره اى نيست، زمان از دستش بيرون رفت، آن گروه شبانه كار خود را ترتيب دادند، اكنون ستاره ى قبائل اصلى و فرعى جزيره مى درخشيد و گردنهاى خود را راست گرفته اند و انتقام خود را از هاشم گرفتند. پس از روزگارانى دراز بر او برترى يافتند.

«لان عزت قريش. علت تيم بابن ابى قحافه وقد انتهت اليه الخلافه. زهت عدى بابن الخطاب اذ هو صاحب المنوره و الوزاره فى الدوله الجديده. طابت نفسا زهره و امثالها من البطون. والابيات وقد نالت جميعها مبتغاها من هذه الدار التى سمت عليها فى الغابر حتى امس بالشرف والمجد والمكارم الى ذروه كانت عزيره عن تطلع العيون و تصور الاخيله و شطحه الاحلام والظنون!... كلم عقدوا النيه و تناصرت حفائطهم القديمه على على- عليه السلام- فنازعوه سلطان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- حتى انتزعوه و هو حينذاك فى غفله من الامر، مشغول عنهم و عن تدبيرهم و تامرهم، بالجثمان الطاهر المسجى يجهزه ليرحل الرحله الاخيره! مضى محمد لغير اوبه. فرغت الدنيا من نوره. غاب فى قبره و غاب معه ولاء طالما تسابقوا به يولونه آل بيته، قربانا و زلفى و فريضه... و عند ما انجاب ظلهم عن باب فاطمه وانقشع جمعهم العادى و خلصت ساحه الدرا من مواجدهم و حسدهم الى حين تلفت على- عليه السلام- يرود ببصره المكان، ينشد العون و يبحث عن النصير... و كمن يعصر الماء من صخره و من يطلب الجنى من سراب و من يحاول مل ء راحيته بالريح: همس فى حسره وقد ارتد بصره اليه و هو حسير: «لو استمكنت من اربعين رجلا!...». [ الامام على- عليه السلام-، ج 4، ص 172.] اكنون قريش عزت يافته است، قبيله ى تيم با پر ابى قحافه و با بردن خلافت، و الا و برتر شده اند، قبيله ى عدى هم به پسر خطاب مى بالد، زيرا مشورت و وزارت اين دولت در اختيار اوست. همگى خود را از اين خانواده برتر و عزيرتر مى بينند! همگى نيت جزم كردند و از تعصبات قديمى خود يارى جسته، عليه على- عليه السلام- بپا خاستند و قدرت رسول خدا را از وى گرفتند. و او هيچ توجهى بدين امر نداشته و بدون توجه به توطئه ها و دسيسه هايشان به شستن جنازه ى طاهر و مقدس سرگرم بود كه آماده ى آخرين سفر مى شد! محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- به سفرى بى بازگشت رفت! دنيا از نورش خالى شد، همراه با خود او دوستى كسانى كه مدتها براى تقرب يافتن و نزديك شدن به خدا و به عنوان فريضه اى واجب، در محبت او با يكديگر مسابقه مى گذاشتند، نيز دفن شد، وقتى سايه ى ظلمشان از خانه فاطمه- سلام الله عليها- برچيده شد و جمعيت تجاوز كار رفتند و خانه از كينه و حسدشان براى مدتى تهى گرديد، على- عليه السلام- روى گردانيده، بدان مكان چشم انداخت، در جستجوى ياور و در طلب يار مى گرديد. همچون كسى كه سنگ را براى گرفتن آب مى فشارد، همچنان كه نگاهش به جاى دورى خيره شده بود، با حسرت زير لب مى گفت: «اگر چهل مرد وجود داشت و نيروى آن را داشتم!» [ الامام على- عليه السلام- ج 4، ص 274 الى 278، (اين جلد توسط سيد محمد مهدى جعفرى ترجمه شده).] خواننده ى گرامى! اگر هر انسان با وجدان اين سخنان عبدالفتاح را با دقت بررسى كند و با عينك دقيق موشكافى نمايد، به اين نتيجه خواهد رسيد كه عبدالفتاح آنچه ظلم و تعدى و تجاوزى كه به حريم پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و بى حرمتى به خانه وحى و دخت گرامى رسالت شده- و در كتب بزرگان شيعه هم تمام ماوقع ثبت شده- بيان كرده است، و چيزى را از قلم نگذاشته است. اگر چه ايشان در ماجراى سقيفه در جلد اول يك مقدار پرده پوشى كرده است، ولى در جلد چهارم تمام حوادث و ستمهايى كه بر گوهر گرانبهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از طرف گروه سقيفه پيش آمده همه را بيان كرده است.

يكى از مدارك ديگر يورش به خانه ى وحى اينكه: ابن سلار در كتاب الاموال مى گويد: «قال ابوبكر فى مرضه الذى قبض فيه: وددت انى لم اكشف بيت فاطمه» [ ابن سلار، الاموال، ص 193 والامامه والسياسه، ج 1، ص 36 كه در آن (ليتنى تركت بيت على (ع) آورده شده است، و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 137 با اين تفاوت كه به جاى «لم اكشف»، «لم افتيش» آورده، و تاريخ طبرى، ج 3، ص 430 در وقايع سال 13 هجرى قمرى و عقدالفريد، ج 4، ص 248 و مروج الذهب، ج 2، ص 24 و المعجم الكبير طبرانى، ج 1، ص 62 و سقيفه جوهرى، ص 40 بنابر نقل ابن ابى الحديد و باز هم همين جوهرى در ص 73 «ليتنى لم اكشف» آورده است و تاريخ دمشق شرح حال ابى بكر، ج 9، ص 749 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و ج 20، ص 24 و تاريخ اسلام ذهبى، ج 3، عهد خلفاء راشدين، ص 117 و 118 و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 و مجمع الزوائد، ج 5، ص 203 و لسان الميزان، ج 4، ص 189 و الجوامع الجامع، سيوطى ج 1، ص 1059 و كنزالعمال، ج 5، ص 131 و 632، و منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 171 و مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122.] ابوبكر در بيمارى اى كه در آن مرد، مى گفت: اى كاش خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- را مورد هجوم قرار نمى دادم و بى حرمتى نمى كردم.

دليل ديگر يورش به خانه ى وحى اينكه احمد بن ابى يعقوب مى گويد: «و بلغ ابوبكر و عمر ان جماعه من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع على بن ابى طالب فى منزل فاطمه بنت رسول الله فاتو فى جماعه حتى هجمو الدار و خرج على- عليه السلام- و معه السيف فلقيه عمر فصرعه و كسر سيفه و دخلوا الدار، فخرجت فاطمه فقالت: والله لتخرجن اولا كشفن شعرى و لاعجن الى الله فخرجوا و خرج من كان فى الدار و اقام القوم اياما ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع» [تا ريخ يعقوبى، ج 2، ص 126 و متن فوق الذكر در آخر ج 1، ص 527 آمده است.] : ابوبكر و عمر خبر دار شدند كه گروه مهاجرين و انصار با على بن ابى طالب- عليه السلام- در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، گروهى به خانه هجوم آوردند، على- عليه السلام- بيرون آمد [ چنانچه قبلا گذشت عمر شمشير زبير را شكست و او را بر زمين زد، نه اينكه شمشير حضرت على- عليه السلام- را.] و شمشير حمائل داشت، عمر به او برخورد و با او در آويخت و شمشير او را بر زمين زد و شكست و داخل خانه شدند، سپس فاطمه- سلام الله عليها- بيرون آمد و گفت: «به خدا قسم يا بايد بيرون رويد و اگر نه مويم را برهنه مى كنم و نزد خدا ناله و زارى مى كنم» بعد همه ى مهاجمين بيرون رفتند و كسانى كه در خانه متحصن بودند نيز همه رفتند و چند روزى بماندند، پس يكى بعد از ديگرى بيعت كردند و على- عليه السلام- تنها ماند. دنباله ى روايت اين است كه على- عليه السلام- بعد از چهل روز و يا بعد از شش ماه بيعت كرد. [ البته اين روايت يعقوبى حقيقت ندارد كه على- عليه السلام- بعد از شش ماه بيعت كرد چون كه بزرگان شيعه مسئله بيعت با ابوبكر و جانشينان او را قبول ندارند.] ابن ابى الحديد مى گويد: «فجاء عمر فى عصابه، فاقتحما الدار فصاحت فاطمه- سلام الله عليها-...» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47 به نقل از ابوبكر جوهرى.] : عمر با گروهى به در خانه فاطمه- سلام الله عليها- زده و وى (فاطمه- سلام الله عليها-) فرياد كشيد و ناله مى كرد.» باز هم ابن ابى الحديد مى گويد: «و لم يتخلف الا على- عليه السلام- وحده فانه اعتصم ببيت» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21.] : از بيعت با ابوبكر هيچ كس جز على- عليه السلام- تخلف نكرد و در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- متحصن بود كه به خانه هجوم آوردند و على- عليه السلام- را جبرا از منزل خارج كردند.

باز هم ابن ابى الحديد مى گويد: «و اما حديث الهجوم على بيت فاطمه- سلام الله عليها- فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندى صحه ما يرويه المرتضى والشيعه ولكن لاكل ما يزعمونه بل كان بعض ذلك و حق لابى بكر ايندم و يتاسف على ذلك و هذا يدل على قوه دينه و خوفه من الله تعالى فهو بان يكون منقبه له اولى من كونه طعنا عليه»!! [ شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 168.] : اما جريان يورش بر خانه فاطمه- سلام الله عليها- سخن و كلام در اين باب گذشت، ولى آنچه كه در نزد من روشن و هويداست اين است كه: آنچه را كه سيد مرتضى و شيعه در اين باره روايت كردند صحيح است، ليكن نه همه ى آنها بلكه بعضى از آنها صحيح است و حق با ابوبكر است كه نادم و پشيمان شود، و آن دليل قوى بودن دين وى و ترس او از خداوند مى باشد و اگر آن پشميانى و تاسف را يك مزيت و فضيلت براى وى فرض كنيم سزاوار است از اينكه طعن و سرزنش برايش بدانيم.

اگر به اين سخن ابن ابى الحديد دقت شود آشكار مى شود كه: اولا ايشان جريان آتش زدن را قبول دارد و يورش به خانه ى وحى و بى حرمتى كه به حوريه ى انسان گونه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شده را مى پذيرد، البته اين جانب عقيده دارم كه ابن ابى الحديد تمام حوادثى كه عمر نسبت به خانه وحى انجام داد قلبا قبول دارد، ولى يك مقدار پرده پوشى كرده است.

ثانيا ايشان مى گويد: ندامت و پشيمانى و تاسف ابوبكر در هنگام مرگ، نشانه ى قوى بودن دين و ترس وى از خداوند است و اين يك فضيلت و مزيت براى ايشان است تا طعن و ننگ. حالا بايد از ابن ابى الحديد سؤال كرد كه آيا اگر كسى كه خانه وحى را آتش بزند و بر آن يورش ببرد كه خود ابوبكر هم مى دانست كه خانه ى زهرا- سلام الله عليها- از خانه ى انبيا هم بالاتر است، و در را به پهلوى فرشته ى رسول خدا بزند و فرزند عزيزش را بكشد، و دست ولى خدا را ببندد و سيلى به صورت سيده ى زنان جهانيان بزند، بعد پشيمان شود، آيا اين سبب فضيلت و منقبت است؟!!

در حالى كه خود ابن ابى الحديد مى داند كه اذيت فاطمه- سلام الله عليها- اذيت پيامبر خداست و اذيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موجب اذيت خداست. و يا اينكه به قول سهيلى اذيت فاطمه- سلام الله عليها- و بچه هاى او را اذيت كند در خطر عظيم قرار گرفته است. حالا كسى كه مرتكب همچون گناه بزرگى شده است، آيا پشيمانى برايش منقبت و فضيلت و نشانه ى تقويت دين و ايمان مى باشد؟! همان طور كه گفته شد ابن ابى الحديد واقعيت را بدون پرده پوشى بيان نكرده است.

دليل ديگر يورش به خانه وحى اين است كه ابن ابى الحديد از قول استادش نقيب ابو جعفر در رد على جوينى مى گويد: «ان قلتم: ان بيت فاطمه- سلام الله عليها- انا دخل، و سترها انما كشف، حفظنا لنظام الاسلام و كيلا ينتشر الامر و يخرج قوم من المسلمين اعناقهم من ربقه الطاعه، و لزوم الجماعه، قيل لكم: و كذلك ستر عايشه انما كشف، و هودجها انما هتك، لانها نشرت حبل الطاعه، و شقت عطا المسلمين و اراقت دماء المسلمين من قبل وصول على بن ابى طالب- عليه السلام- الى البصره، و جراى لها مع عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و من كان معهما من المسلمين الصالحين من القتل و سفك الدماء ما تنطق به كتب التواريخ والسير، فاذا جاز دخول بيت فاطمه- سلام الله عليها- لامر لم يقع بعد جاز كشف ستر عايشه على ما قد وقع و تحقق فكيف صار هتك ستر عايشه من الكبائر التى يجب معها التخليد فى النار، والبرائه من فاعله، و من اوكدها الايمان، و صار كشف بيت فاطمه والدخول علهيا منزلها و جمع حطب ببايها و تهددها بالتحريف من او كدعر الدين». «اگر شما بگوييد عده اى كه وارد خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- شدند و نسبت به دختر گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بى حرمتى كردند، اين كار به جهت حفظ اسلام بود تا اينكه وحدت مسلمين به هم نخورد و عده اى از مسلمين از فرمان حكومت سرپيچى نكنند و نظم جامعه را رعايت كنند. در جواب شما گفته مى شود كه بى حرمتى به عايشه خانم و واژگون كردن هودج او در جنگ جمل هم براى حفظ نظام اسلامى بوده زيرا عايشه خانم ريسان اطاعت و فرمان برى و وحدت مسلمين را از هم گسست و امام زمانش را اطاعت نكرد. پيش از اينكه على بن ابى طالب- عليه السلام- به بصره برسد خون مسلمين را ريخت و نسبت به عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و افراد صالحى كه با آن دو نفر بودند- طبق آن چه كتب تاريخ و سير اهل سنت نوشته اند، فتنه ى بزرگى را مرتكب شده و خون آنها را ريخت و بدون تقصير آنها را كشت، پس اگر داخل شدن به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- به جهت كارى كه واقع نشده بود و عملى را انجام نداده جاير باشد، بنابر اين كشف ستر عايشه و واژگون كردن هودج او بخاطر كارهاى خلافى كه از طريق وى واقع شده آن هم جايز است. پس همان گونه كه هتك حرمت عايشه خانم از گناهان كبيره حساب مى شود و به عقيده ى شما عامل آن سزاوار جهنم بوده و از او بايد بيزارى جست و از بزرگترين علامت بى ايمانى مى باشد، بنابراين كشف خانه فاطمه- سلام الله عليها- و بى حرمتى به خانه ى و دخت گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و بدون اجازه وارد خانه شدن و هيزم جمع كردن و تهديد به آتش زدن و همه ى اينها نيز از بالاترين و بزرگترين گناهان است، كسى كه خدايش در رضايت او راضى و در غضب او غضبناك و خشمگين مى باشد، اگر كسى او را اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. [ نقيب ابوجعفر مى گويد: اصل اين جواب بر رد جوينى از بعض از علماى زيديه گفته شده است و من آن را بسيار متين يافته و يادداشت كردم، بعد ابن ابى الحديد مى گويد: استاد نوشته هايش را درآورد و در آن مجلس خواند و اهل مجلس نوشته هاى ايشان را ستودند و من از ايشان گرفتم.] اين بود سخنان نقيب ابوجعفر كه در رد على جوينى بيان كرده است، و چه زيبا حقيقت را گفته و بسيار عالى بين فاطمه- سلام الله عليها- و عايشه مقايسه كرده است، آنهايى كه هتك حرمت دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم را نموده اند از جمله كسانى مى داند كه ايمان نداشته اند.

باز هم متقى هندى در رابطه با يورش به خانه وحى نوشته است: «حدثنا عبدالله بن عمر، حدثنا يزيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع، لابى بكر بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كان على والزبير يدخلان على فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و يشاورنها و يرتجعون فى امرهم فلما يبلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه- سلام الله عليها- فقال: يا بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احدا احب الينا بعد ابيك منك وايم الله ماذاك بما نعيى ان اجتمع هولاء النفر عندك ان آمرنهم ان يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنى وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم والبيت وايم الله ليمضن لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعون الى فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا لابى بكر» [ كنزالعمال، ج 5، ص 651، اين روايت را منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 174 و شرح نهج ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45، الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، در شرح حال عبدالله بن عثمان بن ابوبكر و سقيفه جوهرى، ص 38، تحقيق دكتر محمد هادى امينى البته با اندك تفاوت عبارات والمصنف ابن ابى شيبه، ج 14، ص 567 و ص 568 و كتاب المغازى حديث 18891 نسخه ى 8 جلدى، ج 8، ص 572 والاستيعاب، ج 2، ص 254 و ص 255 در حاشيه الاصابه.] : محمد بن بشر مى گويد: هنگامى كه بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بيعت شد، على و زبير در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند و با وى مشورت و شور مى كردند، خبر به عمر بن خطاب رسيد، آمد و داخل خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- شد و گفت: اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- قسم به خدا هيچ احدى محبوب تر از پدرت در نزد ما نبود و نيز هيچ احدى بعد از پدرت در نزد ما محبوب تر از تو نمى باشد و به ذات خدا قسم اين افراد كه در نزد تو جمع شده اند اگر آنها را از بيعت منع كنى و يا اينكه بيعت نكنند، به اينها (گروه مهاجم) دستور مى دهم كه خانه را با كسانى كه در آن جمع شده اند آتش بزنند. بعد راوى (كه اسلم است) گفته است: وقتى كه عمر خارج شد و رفت، فاطمه- سلام الله عليها- وارد منزل شده فرمود: مى دانيد عمر به نزد من آمد و قسم اگر بيعت نكنيد و با خليفه دشمنى كنيد هر آينه خانه را با شما آتش مى زنم و به خدا قسم ياد كه آن گروه (مهاجم) به آن چه كه عمر قسم خورده است عمل مى كنند، پس برويد در حالى كه هدايت كننده هستيد و نظر و رايتان را بررسى كنيد و تصميم بگيرند، به طرف من برنگرديد، همه رفتند و ديگر برنگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.

شما خواننده گرامى ملاحظه فرموديد كه متقى هندى جريان يورش به خانه ى وحى را تا اندازه اى اشاره كرده ى ولى تمام ماوقع را نگفته است. اينكه وى گفته است: فاطمه- سلام الله عليها- به كسانى كه در خانه ى وحى جمع بودند گفته باشد برويد و با ابوبكر بيعت كنيد و ديگر برنگرديد، اين حقيقت ندارد، براى اينكه حضرت زهرا- سلام الله عليها- از مخالفين خلافت او بود و اصلا خلافت پسر ابى قحافه را قبول نداشت، بنابراين ذيل روايت متقى هندى ندارد و يا اينكه تحريف شده است (البته نظر اين جانب است).

مدرك ديگر يورش به خانه ى وحى اينكه مسعودى مى گويد: «و كان عروه بن الزبير يعذر اخاه عبدالله فى حصر بنى هاشم فى الشعب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد بذلك الا تنتشر الكلمه، و لايختلف المسلمون و ان يدخلوا فى الطاعه، فتكون الكلمه واحده، كما فعل عمر بن الخطاب بنبى هاشم لما تاخروا عن بيعه ابوبكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار» [ مروج الذهب، ج 3، ص 86 و انساب الاشراف، ج 1، ص 282 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147 و بنابر گفته نويسنده چشمه در بستر به غير از طبع الميمنه مروج الذهب نسخه هاى ديگر عبارت «كما فعل عمر بن الخطاب» را حذف كرده اند.] : عروه بن زبير از اينكه بنى هاشم را در شعب در محاصره قرار داد و هيزم جمع كرد قرار داد تا اينكه آنها را بسوزاند براى برادرش عبدالله عذر مى آورد و در جواب عروه مى گفت: اين كار را كردم تا اينكه وحدت كلمه حفظ شود و مردم از هم متفرق نشوند، و مطيع و فرمانبر حكومت باشند و اتحاد و وحدت را حفظ كنند، همان طور كه عمر بن خطاب نسبت به بنى هاشم كه از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و حكومت او را قبول نداشتند همين برخورد را كرد و هيزم جمع كرد تا آنها را در خانه فاطمه- سلام الله عليها- بسوزاند!!!

ابن ابى الحديد در رابطه با سوزاندن در خانه فاطمه- سلام الله عليها- مى گويد: «اما حديث التحريق و ما جرى مجره من الامور الفظيعه و قول من قال: انهم اخذو عليا- عليه السلام- يقاد بعمامته والناس حوله، فامر بعيد والشيعه تنفرد به، على ان جماعه من اهل الحديث قد رووا نحوه»: [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21.] حادثه ى سوزاندن در خانه و يا چيزى شبيه سوزاندن، از امور ناگوار وزشت و قبيحى است، و سخن كسى كه گفته است عمر و دار و دسته ى وى على- عليه السلام- را گرفتند او را به عمامه اش مى كشيدند، و مردم هم اطراف ايشان بودند، اين يك امر بعيد است، و تنها شيعه اين موضوع را گفته است. (بعد ابن ابى الحديد) مى گويد: علاوه بر اين اهل حديث (اهل سنت) حادثه مزبور را روايت كردند و در كتب حديث نوشتند.

شما خواننده ى عزيز ملاحظه فرموديد كه ابن ابى الحديد سوزاندن بيت وحى را امر بعيد مى داند، ولى بعد كه ملاحظه كرده كه اكثر روات آنها اين حادثه را در كتب تاريخ و سيرشان نوشته اند، مجبورا آتش زدن درب خانه ى وحى را قبول كرده است.

مقاتل بن عطيه مى گويد: «ان ابوبكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوه و ارسل عمر و قنفذ و جماعه الى دار على و فاطمه- عليهماالسلام- و جمع عمر الحطب على دار فاطمه- سلام الله عليها- و احرق باب الدار و لما جائت فاطمه- سلام الله عليها- خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمه خلف الباب حتى اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب فى صدرها و سقطت مريضه حتى ماتت» [ الامامه والخلافه، ص 160 و 161 والمعارف ابن قتيبه، ص 310.] : ابوبكر وقتى كه با ترس و زور اسلحه و قهر و غضب از مردم بيعت گرفت، آن گاه عمر و قنفذ را با گروهى به سوى خانه ى على و فاطمه- عليهماالسلام- فرستد و گروه مهاجم وقتى كه به در خانه وحى رسيدند، عمر هيزم ها را بر در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- جمع كرد و در خانه را آتش زد، وقتى كه فاطمه- سلام الله عليها- پشت در آمد، تا اينكه عمر و گروه مهاجم را برگرداند و از جلو در خانه دور كند، همان لحظه عمر فاطمه- سلام الله عليها- را پشت در و ديوار فشار داد تا اينكه جنينى كه در شكم داشت ساقط كرد، و ميخ هاى پشت در به سينه ى وى رفت و سينه پاك او را مجروح كرد و از اين عمل ناجوان مردانه ى عمر و فشار در و ديوار فاطمه بيمار شد و اين بيمارى ادامه داشت تا اينكه از دنيا رفت.

اين آقا كه ادعا مى كرد كه تو (فاطمه) محبوب ترين مردم در نزد من هستى، و هيچ احدى را به اندازه تو دوست ندارم، پس چه شد كه مبحوب ترين انسان را آن گونه بين در و ديوار فشار بر او آورد و فرزندش را كشت و صورت مباركش را به ضرب سيلى سياه گردانيد؟! اينجا بايد همان حرف استاد عبدالفتاح عبدالمقصود را گفت كه: همان كينه و خشم جاهليت قبل از اسلام را بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به خانه ى دخت گرامى او انجام دادند، و يا به قول ذهبى در التخليص: اين قول از عمر عجيب و غريب است يعنى آن رفتار و كردار و اين گفتار با هم قابل جمع نيست.

عسقلانى در لسان الميزان مى گويد: «اخبرنى على بن محمود قال كان البلخى الواعظ كثيرا ما يدمن فى مجالسه سب الصحابه فحضرت مره مجلسه فقال: بكت فاطمه يوما من الايام فقال لها على- عليه السلام- يا فاطمه لم تبكين على ااخذت منك فيئك (فدك) اغضبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، عد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها فى حق فاطمه- سلام الله عليها- قال: فضج المجلس بالبكاء من الرافضه الحاضرين، توفى فى صفر سنه ستت و تسعين و خمس ماه (596): [ لسان الميزان، ج 5، ص 218 در شرح حال محمد بن عبدالله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارسى الواعظ البلخى والوافى بالوفيات، ج 3، ص 344.] على بن محمود گفته است در بلخ واعظى بود به نام بلخى كه در مجالس وعظ خود هميشه صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- (ابوبكر) را فحش مى داد، يك دفعه در مجلس وعظ وى حاضر شدم كه مى گفت: روزى از روزها فاطمه- سلام الله عليها- گريه مى كرد، على- عليه السلام- خطاب به وى فرمود: اى فاطمه- سلام الله عليها- براى چه بر من گريه مى كنى! آيا من از تو فدك را گرفتم؟ آيا حق تو را من غصب كردم؟ آيا اين كار و آن كار را من كردم؟ چند چيزى را كه (شيعه) گمان مى كنند كه شيخين در حق فاطمه- سلام الله عليها- انجام داده اند شمرد. و واعظ بلخى وقتى اينها را گفت: مجلس يك صدا شروع به گريه كرد، و ضجه و ناله ى روافض (شيعه) بلند شد و واعظ بلخى در سال پانصد و نود شش هجرى فوت كرد».

دليل ديگر يورش به خانه ى وحى اين است كه ذهبى در شرح حال احمد بن محمد بن سرى بن يحيى بن ابى دارم (محدث) كه در سال 357 فوت كرده مى گويد: «و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفى الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامه دهره، ثم آخره ايامه كان اكثر ما يقراء عليه المثالب، و رجل يقرا عليه: «ان عمر رفس فاطمه- سلام الله عليها- حتى اسقطت بمحسن»: [ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139 و لسان الميزان، ج 1، ص 268 و اعلام النبلاء ج 15، ص 578، الرفس، الصدمه ترجمه بالرجل فى الصدر (قاموس).] محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ بعد از آن كه مرگ برايش آسان شد (يعنى عمر طولانى كرد) در تمام سالهاى در كارهايش با استقامت بود، و در روزهاى آخر زندگى اش بود كه بسيار مصائب و گرفتاريهاى روزگار بر او خوانده مى شد، روزى مردى براى او خواند: عمر با پايش به سينه ى فاطمه- سلام الله عليها- زد تا اينكه فرزندش به نام محسن سقط و كشته شد.

دليل ديگر يورش به خانه ى وحى اين است كه ابن شهر آشوب از كتاب «المعارف» ابن قتيبه نقل مى كند: «ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوى» [ المعارف، ص 210.] : همانا محسن فرزند فاطمه- سلام الله عليها- بر اثر ضربه قنفذ دشمن سقط شده و به هلاكت رسيد و كشته شد. گنجى شافعى از قول شيخ مفيد مى گويد: «و قال: ان فاطمه- سلام الله عليها- اسقطت بعد النبى ذكرا، كان سماه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- محسنا» [ كفايه الطالب، ص 413.] : همانا فاطمه- سلام الله عليها- پس از فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرزند پسرى را سقط كرد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- او را از قبل محسن نام نهاده بود.

بلاذرى مى گويد: در بين شيعه مشهور شده است: «انه حصر فاطمه- سلام الله عليها- فى الباب حتى اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها فاطمه بضعه منى من آذاها فقد آذانى» [ به نقل از قول بلاذرى در انساب الاشرف، در كتاب صراط المستقيم».] همانا او (عمر) فاطمه- سلام الله عليها- را بين در و ديوار قرار داد تا اينكه محسن را سقط كرد و با اينكه همه مى دانستند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى او فرموده بود: فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن و هستى من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده است.

ابن بطريق مى گويد: «و فى روايه: ان فاطمه صلوات الله عليها اسقطت بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ذكرا كان سماه النبى و هو حمل، محسنا»: در روايتى آمده است: همانا فاطمه- سلام الله عليها- بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرزند پسرى را سقط كرد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، از قبل او را محسن نام نهاده بود و فاطمه- سلام الله عليها- موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به محسن حامله بود. ابن صباغ مالكى مى گويد: «و ذكروا ان فيهم محسنا شقيفا للحسن والحسين- عليهماالسلام- ذكرته الشيعه و انه كان سقطا»: [ الفصول المهمه، ص 135.] اهل حديث و روات يادآور شدند: همانا در خانه ى على و فاطمه- سلام الله عليها- فرزندى به نام محسن كه برادر حسن و حسين- عليهم السلام- بوده و شعيه يادآور شده است كه او را در حالى كه جنين بود بر اثر فشار در و ديوار سقط كرده است.

صفورى شافعى گفته است: فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- پنج تا بودند حسن، حسين، محسن كه سقط شده است و زينب و كلثوم. [ نزهه المجالس، ج 2، ص 194.] مقدسى در كتاب البدء و تاريخ خود مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- از على- عليه السلام- فرزندى به نام محسن را به دنيا آورد، شيعه گمان دارند كه فاطمه- سلام الله عليها- او را از ضربتى كه عمر به او زد سقط كرده است. [ البدء و تاريخ، ج 5، ص 20.] باز هم مقدسى در همان كتاب مى گويد: على- عليه السلام- بيست و هشت فرزند داشت، يازده پسر و هفده دختر، از جمله ى فرزندان وى از فاطمه- سلام الله عليها- پنج تا بود، حسن، حسين، محسن، ام كلثوم و زينب كبرى و باقى از زنهاى ديگرى آزاده و يا كنيز بودند و نيز همو در صفحه ى 75 همان كتاب مى گويد: اما محسن بن على- عليه السلام- همانا او در حالى كه صغير بود كشته شده است.

ابن جوزى حنفى در كتاب تذكره الخواص مى گويد: زبير بن بكار گفته است كه فرزند ديگرى از فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به اسم محسن بوده، در حالى كه طفل بوده فوت كرده است. و باز ابن جوزى از قول ابن اسحاق درباره ى فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- از على- عليه السلام- محسن را ياد نموده كه در حالى كه صغير بوده فوت كرده است. [ تذكره الخواص، ص 54 و 322.] و همين روايت را همين خواند مير در تاريخ حبيب السير و صفوه الصفوه روايت كرده اند [ حبيب السير، ج 1، ص 436. چاپ ايران، صفوه الصفوه، ج 2، ص 5.] و بلاذرى در انساب الاشراف مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- براى على- عليه السلام- فرزندانى به دنيا آورد 1- حسن مكنى به ابا محمد 2- حسين مكنى به اباعبدالله 3- محسن در حالى كه صغير بود فوت كرده است. [ انساب الاشراف، ج 1، ص 404.] ابن برى در تاج العروس گفته است: ابن خالويه را ديدم كه به تحقيق شرح اين اسماء را يادآور شده و گفته ى شبر و شبير، مبشر اينها فرزندان هارون- عليه السلام- بودند و معانى آنها در عربى حسن، حسين، و محسن، و به همان معانى كه على - عليه السلام- اولاد خود را شبر، شبير و مبشر، يعنى حسن، حسين و محسن نام نهاد». [ لسان العرب، ج 4، ص 393 و قاموس اللغه، ج 2، ص 79.] خواننده ى گرامى آنچه در اين فصل ملاحظه فرموديد ذكر بيش از 66 روايت و حديث و نيز مدارك تاريخى از اهل سنت در رابطه با يورش به خانه وحى بود كه از منابع دست اول و درجه يك آنها جمع آورى و ترجمه شده است. و در رابطه با يورش به خانه وحى، بعضى از آنها مسئله ى آتش زدن را بدون ملاحظه كارى و تعصب بيان كرده و بعضى ديگر فقط تا حد تهديد مسئله را بيان كرده است. و از مجموع آنها اين نتيجه قطعى به دست مى آيد كه مسئله ى آتش زدن در خانه ى وحى در نزد علماى اهل سنت هم يك مسئله ى قطعى مى باشد. و تا آن جايى كه اين جانب وسع و توان داشتم منابع دست اول را بررسى و تحقيق و تفحص را جمع آورى كردم.

البته رابطه با يورش به خانه وحى، منابع به همين مقدار كه ذكر شده است ختم نمى شود، بلكه اين منابع و مدارك فقط آنهايى است كه اين جانب در اختيار داشتم. و مسئله ى يورش به خانه وحى در منابع ارزشمند شيعه آن هم از زبان مبارك شيخ مفيدها و شيخ طوسى ها و علامه مجلسى ها و شيخ محدث قمى ها رحمه الله عليهم لاتعد و لاتحصى بيان شده است. و چون روش اين حقير اين بوده است كه در ابعاد زندگى گوهر دو سرا و دخت پيامبر رحمت، مجموعه اى از منابع اهل سنت تهيه شود و لذا از ذكر منابع و مدارك علماى شيعه خوددارى شده است.

فصل نهم

خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر

ابى طاهر طيفورى در كتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبه ى حضرت فاطمه- سلام الله عليها- را نقل كرده است، در سند اول از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب- صلواه الله عليهم- نقل كرده است و متن خطبه اين است: «قال: لما اجمع ابوبكر رحمه الله على منع فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و عليها فدك و بلغ فاطمه لاثت [و فى شرح النهج البلاغه ثم اهلت هنيهه.] خمارها [ سوره توبه، آيه 128.] على راسها و اقبلت فى لمه [و فى شرح ابن ابى الحديد «تعزوه».] من حفدتها [ فبلغ الرساله صادعا بالنذاره شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 250 ما سائلا عن سنن المشركين- ضاربا ثبجهم، يدعوا الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه، اخذا باكظام المشركين، بهشم الاصنام، و يغلق الهام، حتى انهزم الجمع...] تطا (5) ذيولها (6) ما تخرم (7) مشتيها مشيه رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتى دخلت على ابوبكر و هو فى حشد (8) من المهاجرين والانصار، فنيطت (9) دونها ملاءه (10) ثم انت انه (11) اجهش (12) القوم لها بالبكاء، و ارتج (13) المجلس فامهلت حتى سكن نشيج (14) القوم (1) و هدات (15) فورتهم (16) بكائهم فافتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فعاد القوم فى بكائهم فلما امسكوا عادت فى كلامها فقالت: و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم (2) فان تعرفوه تجدوه ابى دون آبائكم و اخا ابن عمى دون رجالكم، فبلغ النذاره (17) صادعا (4) مائلا على مدرجه (18) المشركين ضاربا لشجنهم (19) اخذا بكظمهم (20) يهشم (21) الاصنام و ينكث (22) الهام (23) حتى هزم الجمع (24) و ولو الدبر (25) و تغرى الليل عن صبحه (26) و اسفر الحق ( 27) عن محضه (28) و نطق (29) زعيم الدين و خرست شقائق (30) الشياطين [و تمت كلمه الاخلاص.] و كنتم على شفا (31) حفره من النار [ سوره آل عمران، آيه 103.] نهزه الطامع (32) و مذقه الشارب (33) و قبسه العجلان (34) و موطئى الاقدام (35) و تشربون الطرق (36) و تقتاتون الورق (37) اذله خاشعين (38) تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم (39) [و فى شرح ابن ابى الحديد: و تقاتون القد اذله خاسئين يختطفكم الناس من حولكم، حتى انقذكم الله برسوله- صلى الله عليه و آله و سلم-.] فانقذكم الله برسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بعد التياو التى (40) و بعد مامنى (41) ببهم الرجال (42) [و عبد ان منى بهم الرجال (شرح ابن ابى الحديد).] و ذوبان العرب (43) (و مرده اهل الكتاب) كلما حشوا (44) نارا للحرب اطفاها (45) [و «كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاءها الله»، سوره مائده، آيه 64، (شرح ابن ابى الحديد).] و نجم قرن (46) للضلال فغرت فاغره (47) من المشركين قذ (48) باخيه فى لهواتها (49) [ (شرح ابن ابى الحديد)، او نجم قرن الشيطان، او فغرت قذف اخاه فى لهواتها.] فلا ينكفى (50) حتى يطا (51) صماخها (52) باخمصه (53) و يخمد لهبها (54) بحده (55) مكدودا (56) [ (شرح ابن ابى الحديد)، و يطفى عاديه لهبها بسفه- او قالت: يخمد لهبها بحده - مكدودا فى ذات الله، و انتم فى رفاهيه فكهون آمنون وادعون.] فى ذات الله قريبا من رسول الله سيدا فى اولياء الله وانتم فى بلهنيه (57) وادعون الدين (58) آمنون حتى اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت فله النفاق (59) [ (شرح ابن ابى الحديد)، حسيكه النفاق... و نبغ خامل.] و شمل (60) جلباب الدين (61) و نطق كاظم (62) الغاوين (63) و نبغ (64) خامل الافلين (65) و هدر (66) فنيق (67) المبطلين، فخطر فى عرصاتكم (68) واطلع الشيطان راسه من مفرزه (69) صارخا بكم (70) فوجدكم لدعائه مستجبين (71) و للغره فيه ملاحظين (72) فاستنهضكم فوجدكم (73) خفافا (74) واحمشكم (75) فالفاكم غضابا فوسمتم (76) غير ابلكم و اورد تموها غير شربكم (77) هذ والعهد قريب والكلم (78) رحيب (79) و الجرح لما يندمل (70) [ فى شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 251، ثم استنهضكم... و وردتم غير شربكم.] بدار (و فى نسخه انما) زعمتم خوف الفتنه الا فى الفتنه سقطوا (81) [ انما زعمتم ذلك خوف الفتنه «الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين» سوره مائده، آيه 50.] فهيهات منكم و انى بكم و انى توفكون (82) و هذا كتاب الله بين اظهركم و زواجره (83) بينه و شواهده لائحه (84) و اوامره واضحه. ارغبه عنه (85) تدبرون (86) ام بغيره تحكمن بئس للظالمين بدلا. [ (سوره مائده، آيه 50) ارغبه عنه ترديون ام لغيره تحكمون.] «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين» [ سوره آل عمران، آيه 85.] ثم لم تريثوا (87) [ فى شرح ابن ابى الحديد «ثم لم تلبثو الاريث».] الا ريث ان تسكن نغرتها (88) تسرون حسوا (89) فى ارتغاء (90) و نصبر منكم على حز المدى (91) و انتم الا تزعمون ان لا ارث لنا» افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؟» [ سوره مائده، آيه 50.] ويها معشر المهاجرين اابتز ارث ابى (92) [ يابن ابى قحافه اترث اباك و لا ارث ابى، لقد جئت فريا! فدونكها مخطومه مرحوله، تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد والموعد القيامه و عندالساعه يخسر المبطلون! ثم انكفات الى قبر ابيها- عليه السلام-، فقالت: