فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۱

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۹ -


شيخ محمد بن طلحه شامى مى گويد:

اما آية المباهلة فقد نقل الرواة الثقات و النقلة الاثبات نزولها فى حق على و فاطمة و الحسن و الحسين.

«درباره ى آيه ى مباركه مباهله به تحقيق راويان ثقه و مورد اطمينان و اهل اسدلال و نظر، همه مى گويند كه آيه مذكور در شأن على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است». [ مطالب السؤول، ص 7. ] شيخ عزالدين ابوالحسن على بن محمد بن عبدالكريم الجزرى مشهور به ابن الاثير از قتيبه به نقل از حاتم بن اسماعيل از بكير بن مسمار از عامر بن سعد بن ابى وقاص عامر هم از پدرش مى نويسد:

«قال امر معاوية سعدا فقال ما يمنعك أن تسب اباتراب الى ان قال سعد و انزلت هذه الآية قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم دعا رسول الله صلى الله عليه و آله على و فاطمة و حسنا و حسينا فقال اللهم هؤلاء اهلى.» «معاويه به سعد امر كرد كه چه چيزى مانع شده است كه تو ابوتراب على (عليه السلام) را دشنام نمى دهى؟ سعد در جواب معاويه سه چيز را ذكر مى كند: يكى از آنها اين است وقتى آيه ى مباركه مباهله نازل شد پيامبر على و فاطمه و حسن و حسين را جمع نمود و فرمود: خدايا اينان اهل بيت من هستند». [ اسد الغابه، ج 4، ص 25. ] و علامه سبط ابن جوزى مى گويد:

«و ذكر ابواسحاق الثعلبى فى تفسيره ان رسول الله صلى الله عليه و سلم غدا محتضنا الحسين و آخذا بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على خلفها و قال رسول الله صلى الله عليه اذا دعوت فامن وا فقال اسقف نجران: يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سألوا الله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تباهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الارض الا مسلم. الخ». [ تذكرة الخواص، ص 17 و يك روايت ديگر هم از جابر نقل شده است. ] «ابواسحاق ثعلبى در تفسيرش نقل كرده است: همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از نماز صبح در حالى كه حسين را در آغوش و دست حسن را گرفته بودند و فاطمه پست سر پيامبر راه مى رفت و على هم پشت سر فاطمه بود، فرمود: وقتى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد: اسقف نجران كه اين حالت را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد گفت:اى مردم نجران به تحقيق من چهره هايى را مى بينم كه اگر بخواهند كه خداوند به واسطه آنها كوهها را از جايشان زائل كند هر آينه زائل خواهد كرد، پس مباهله نكنيد با پيامبر كه هلاك مى شويد و بر اين زمين پهناور بغير از مسلمان از نصارا كسى باقى نمى ماند و لذا حاضر به جزيه شدند».

علامه قرطبى هم در تفسير خود مى گويد: «وقتى كه پيامبر اسلام آمد دست حسن حسين را گرفته و فاطمه پشت سر پيامبر و على پشت سر فاطمه بود، پيامبر خطاب به آنان مى گفت كه وقتى من دعا كردم شما آمين بگوييد. وقتى كه اين هيئت را نجرانى ها ديدند از مباهله دست برداشتند و حاضر به جزيه شدند». [ جامع الاحكام القرآن قرطبى، ج 3، ص 104. ] علامه بيضاوى مى گويد:

«روى انهم دعوا الى المباهلة قالوا ننظر الى ان قال فأتوا رسول الله صلى الله عليه و آله و قد غدا محتضنا الحسين و آخذا بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على رضى الله عنه خلفها و هو يقول اذا دعوت فآمنوا، فقال اسقفهم يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سألوا الله تعالى أن يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تباهلوا فتهلكوا فأذعنوا الرسول الله صلى الله عليه و سلم و بذلوا له الجزية الفى حلة حمراء و ثلاثين درعا من قدير فقال عليه الصلاة و السلام: و الذى نفسى بيده لو تباهلوا لمسخوا قردة و خنازير و لاضطرم عليهم الوادى نارا و لا ستأصل الله نجران و اهله حتى الطير على الشجر». [ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 22. ] «وقتى كه اهل نجران به مباهله دعوت شدند گفتند: بايد بررسى بكنيم و وقتى كه مباهله را قبول كردند و زمان آن را معين نمودند، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) صبح در حالى كه حسين در آغوش وى بود و دست حسن را گرفته بود به مباهله آمد، فاطمه زهرا پشت سر پيامبر، و على (عليه السلام) پشت سر فاطمه بودند، پيامبر خطاب به آنها گفت وقتى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد،وقتى كه نجرانى ها اين هيئت و هيبت را از پيامبر ديدند بزرگ آنها، اسقف گفت:اى طايفه ى نصارا همانا من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوه را از جايش مى كند و زائل مى كند، پس مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد.

طايفه ى نجران وقتى كه به حقانيت پيامبر اسلام اذعان كردند و از اسلام آوردن امتناع كردند، به جزيه دادن حاضر شدند و قرارداد بين پيامبر اسلام و طايفه ى نجران نوشته شد و از جمله اينكه قبله ى نجران سالى دو هزار حله به پيامبر و سى هزار زره به مسلمانان بدهند. و بعد از امضاى قرارداد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قسم به آن كسى كه جان من به دست قدرت اوست اگر قبيله ى نجران مباهله مى كردند همه به صورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و كوههاى آتش بر آنها وارد مى شد و تمام نجران را خداوند ذليل مستأصل مى كرد و حتى پرندگانى كه بر درخت بودند از بين مى رفتند».

عظمت و منزلت دختر گرامى پيامبر آن چنان است كه اگر مصلحت اقتضا مى كرد فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) آمين بگويد زمين و زمان دگرگون مى شد و تمام چهره ها تغيير مى كرد؛ از رحمت خداوند دور باد آنها كه حق او را نشناخته اند.

علامه محب الدين طبرى مى گويد:

«روى عن ابى سعيد رضى الله عنه لما نزلت هذه الآية دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا و فاطمة و حسنا و حسينا و قال اللهم هؤلاء اهلى».

«از ابى سعيد نقل شده است: وقتى كه اين آيه ى «قل تعالوا ندع» نازل شد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواند و فرمود: بار خدايا اينان اهل من هستند». [ ذخائر العقبى، ص 25 و همين روايت را مسلم و ترمذى در صحاح شان آورده اند. ] در كتاب رياض النضرة ( ص 88 ) از مسلم و ترمذى عين روايت ذخاير العقبى آورده شده است. و علامه ى نسفى در تفسير خود ( ج 1، ص 136 ) همان روايتى كه در تفسير بيضاوى آمده است آورده. علامه مهايمى نيز در تبصير الرحمن و تسير المنان ( ج 1، ص 114 ) روايت بيضاوى را آورده است.

علامه خطيب تبريزى مى گويد: «روى مسلم عن سعد بن وقاص قال لما نزلت هذه الآية دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا و فاطمة و حسنا و حسينا فقال: اللهم هؤلاء اهل بيتى.» «مسلم از سعد بن وقاص نقل مى كند وقتى كه آيه «قل تعالوا ندع» نازل شد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواند و گفت بار خدايا اينان اهل بيت منند».

علامه نيشابورى مى نويسد:

«روى انه لما أورد الدلائل على نصارا نجران ثم انهم اصروا على جهلهم و الى ان قال و قد خرج و عليه صلى الله عليه و سلم مرط من شعر اسود و كان صلى الله عليه و آله و سلم قد احتضن الحسين و آخذا بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه صلى الله عليه و سلم و على عليه السلام خلفها و هو يقول: اذا دعوت فأمنوا. فقال اسقف نجران يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو دعت الله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الارض نصرانى الى يوم القيامة.» «وقتى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلائل خود را براى نصاراى نجران بيان فرمود و آنها بر جهالت خودشان اصرار كردند و دلائل پيامبر را قبول نكردند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد مباهله فرمود و آنها پذيرفتند، پيامبر براى مباهله خراج شد در حالى كه جامه اى از موى سياه بر دوش داشت و حسين را در آغوش گرفته دست حسن را گرفته بود و فاطمه و على پشت سر پيامبر راه مى رفتند، پيامبر خطاب به آنها گفت: وقتى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد، بعد اسقف نجران گفت:اى طايفه نصارى من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوه را از جايش بكند هر آينه خداوند به خاطر آنها اين كار را خواهد كرد، پس با آنها مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد و بر زمين پهناور كسى از طايفه ى نصارا باقى نمى ماند تا روز قيامت». [ تفسير نيشابورى، ج 3، ص 206 در حاشيه تفسير طبرى. ] علامه ى اديب ابى حيان اندلسى مغربى در كتاب خودش آورده است:

«نزول الآية الشريفة فى حق النبى و على و فاطمة و الحسن و الحسين سلام الله عليهم.» «آيه ى شريفه ى مباهله در شأن پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است». [ البحر المحيء ج 2، ص 479. ] حافظ عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن كثير القرشى دمشقى بعد از آن كه نزول آيه را در حق اصحاب كساء مى داند، از ابوبكر بن مردويه نقل مى كند كه گفته است:

«حدثنا سليمان بن احمد، حدثنا أحمد بن داود المكى، حدثنا بشر بن مهران، حدثنا محمد بن دينار عن داود بن أبى هند عن الشعبى عن جابر نزول الآية فى حق الخمسة الى ان قال جابر انفسنا و انفسكم رسول الله و على بن ابى طالب و ابنائنا الحسن و الحسين و نسائنا فاطمة».

«براى ما حديث كرد سليمان بن احمد و او از احمد بن داود مكى و او هم از بشر بن مهران و او هم از محمد بن دينار و از داود بن ابى هند و از شعبى و از جابر و جابر آيه مباركه ى مباهله را در شأن پنج تن دانسته، تا اينكه گفته است مقصود از «انفسنا و انفسكم» رسول خدا و على بن ابى طالب و «ابنائنا» حسن و حسين و «نسائنا» فاطمه (عليهم السلام) مى باشند». [ تفسير اسماعيل بن كثير القرشى، ج 1، ص 370. ] و ابن كثير آن چه كه حاكم در مستدرك و بيهقى در دلائل النبوه نقل كرده اند آورده است. صاحب البدايه و النهايه در جلد پنج به نقل از بيهقى با هشت سند گفته است: «آيه ى مباركه ى مباهله در شأن پنج تن مقدس نازل شده است».

احمد ابن حجر عسقلانى از قول ترمذى به سند قوى از عامر بن سعد بن ابى وقاص و از پدرش مى گويد: «انزلت هذه الآية: قل تعالوا ندع ابنائنا دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عليا و فاطمة و حسنا و حسينا».

«هنگامى كه آيه ى «قل تعالوا ندع» نازل شد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) على فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواند». [ الاصابة، ج 2، ص 503. ] ابن الصباغ در فصول المهمه (صفحه ى 108) مى گويد: «نقل نزول الآية فى الخمسة»،«آيه ى مباركه مباهله در شأن پنج تن مقدس نازل شده است».

سيوطى مى گويد: «اخرج البيهقى من طريق سلمة بن عبد يشوع عن أبيه عن جده: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كتب الى اهل نجران الى ان قال فلما أصبح رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الغد بعدما أخبرهم الخبر أقبل مشتملا على الحسن و الحسين فى خميلة له و فاطمة تمشى خلف ظهره للملاعنة و له يومئذ عدة نسوة فقال شرحبيل لصاحبيه: انى ارى امرا مقبلا ان كان هذا الرجل نبيا مرسلا فلا عناه لا يبقى على وجه الارض منا شعر و لا ظفر الا هلك الخ».

«بيهقى از طريق سلمة بن يشوع او هم از پدرش و از جدش مى گويد: همانا رسول خدا به اهل نجران نوشت به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب، از محمد فرستاده ى خدا به اسقف نجران، و مردم نجران تا اينكه حضرت فرمود: من شما را دعوت مى كنم به پرستش خداوند از پرستش بندگان و به ولايت خداوند از ولايت بندگان خدا، تا اينكه مسئله به مباهله مى رسد و پيامبر اسلام صبح بعد از آن كه نجرانيها را خبر فرمود خود به مباهله رو آورد، در حالى كه حسن و حسين را در جامه اى كه براى خود بود پيچيده بود و فاطمه پشت سر پيامبر براى ملاعنه مى رفت، در حالى كه آن زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) زنهاى زيادى داشت، ولى فقط فاطمه (سلام الله عليها) را برد. پس شرحبيل به رفيقش گفت:من مى بينم حادثه اى دارد پيش مى آيد، اگر اين مرد پيامبر مرسل باشد، با او ملاعنه نكنيد، اگر ملاعنه كنيد بر روى زمين از ما حتى موى و ناخن هم باقى نمى ماند كه همه هلاك مى شوند، تا اينكه جزيه را قبول مى كنند».

سيوطى روايت ديگرى را از جابر نقل مى كند: در وقت صبح پيامبر اسلام در حالى كه دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفته بود به مباهله رفت و سيد و عاقب دو بزرگ نجران را هم دعوت به مباهله فرمود، آنها از آمدن ابا كردند و به جزيه دادن اقرار كردند. و جابر باز هم گفته است: آيه «قل تعالوا ندع» نازل شد و «انفسنا و انفسكم» پيامبر و على و «ابنائنا» حسن و حسين و «نسائنا» فاطمه (عليهم السلام) مى باشند». [ الدر المنثور، ج دوم، ص 37 و 30. ] سيوطى در اين رابطه رواياتى از صحيح حاكم از جابر و نيز از كتاب دلائل النبوة ابونعيم از ابن عباس نقل كرده است. و از صحيح مسلم و ترمذى و ابن منذر و حاكم و بيهقى در سنن خود از سعد بن ابى وقاص ذكر مى كند كه در همه ى كتب ذكر شده جريان مباهله مفصلا آمده است و در روايت سعد بن وقاص آمده است «لما نزلت هذه الآية دعا رسول الله عليا و فاطمة حسنا و حسينا فقال: اللهم هؤلاء اهلى».

«وقتى كه اين آيه مباهله نازل شد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواند و سپس فرمود: خدايا اينان اهل بيت من هستند» و روايت ابن جرير طبرى را از علباء بن احمد بشكرى كه گذشت هم آورده است. و نيز سيوطى در كتاب تاريخ الخلفا روايت سعد بن وقاص را ذكر كرده است و در كتاب الاكليل صفحه ى 53 گفته است: آيه «قل تعالوا ندع» در آن مشروعيت مباهله است و مسلم است كه حسن و حسين از فرزندان پيامبرند. و در تفسير جلالين جلد يك صفحه ى 33 مى گويد: روايت شده است كه آيه ى مباركه ى مباهله در شأن پنج تن مقدس (عليهم السلام) نازل شده است.

در كتاب صواعق المحرقه آمده است:

«و فى آية «قل تعالوا ندع» فقد غدا صلى الله عليه و آله و سلم محتضنا الحسين و اخذ الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على و على خلفها و هؤلاء هم اهل الكساء فهم المراد فى آية المباهلة و هم المراد فى آية انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت الى آخر.» «در آيه «قل تعالوا ندع» است كه به تحقيق در وقت صبح پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه حسين را به آغوش و دست حسن را گرفت و فاطمه پشت سر پيامبر و على هم پشت سر فاطمه به مباهله آمد: و ابن حجر مى گويد: اينان اهل كسا هستند پس ايشان مراد آيه مباهله و مراد آيه «انما يريد الله» مى باشند» و باز هم ابن حجر پيرامون آياتى كه در فضائل اهل بيت آورده است اين آيه را هم ذكر كرده است:

«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائك و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين».

«پس هر كسى با تو درباره ى عيسى مجادله كند، بعد از آنكه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى به آنها بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخيزيم و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگويان و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.» «قال فى الكشاف لا دليل اقوى من هذا على فضل اصحاب الكساء و هم على على و فاطمة و الحسنان لانها لما نزلت دعاهم صلى الله عليه و آله و سلم فاحتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و مشت فاطمة خلفه و على خلفها فعلم انهم المراد بالآية و علم ان اولاد فاطمة و ذريتها يسمون ابنائه صلى الله عليه و آله و سلم و ينسبون اليه نسبة صحيحة نافعة فى الدنيا و الآخرة».

«زمخشرى در كشاف گفته است: هيچ دليل و مدركى قويتر و مهمتر از آيه مباركه ى مباهله بر فضل و برترى اصحاب كسا موجود نيست و اصحاب كسا على و فاطمه حسنين (عليهم السلام) مى باشند، وقتى كه آيه ى مذكور نازل شد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) اصحاب كسا را خواند، و در حالى كه حسين را به دوش دست حسن را گرفته و فاطمه پشت سر حضرت و على پشت سر فاطمه (عليهم السلام) بود به مباهله مى رفتند. پس آنان مقصود آيه هستند و فرزندان فاطمه ذريه و فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند و نسبت دادن آنها به پيامبر اسلام يك نسبت صحيح مى باشد كه در دنيا و آخرت نافع است». [ خلاصة الصواعق، باب 59 و ينابيع المودة، ص 295 و ص 299 و الصواعق، ص 119. ] و ابن حجر هيثمى نيز روايت سعد بن وقاص را كه از دو كتاب الاصابة عسقلانى تاريخ خلفا سيوطى ذكر شد در صواعق آورده است. و علامه حلبى در كتاب «السير المحمدية» جلد 3، صفحه ى 35، طبع مصر و علامه شاه عبدالحق دهلوى در كتاب «مدارج النبوة» صفحه ى 500، طبع بمبئى و علامه مير محمد صالح كشفى ترمذى در كتاب «مناقب مرتضوى» صفحه ى 44، طبع بمبئى، آيه ى مباركه ى مباهله را در شأن خمسه ى اطهار دانسته اند». [ احقاق الحق، ج 3، ص 59. ] علامه شبراوى در كتاب «الاتحاف بحب الاشراف» از قول زمخشرى همان روايتى را كه ابن حجر عسقلانى آورده ذكر كرده است. و علامه شوكانى مى گويد:

«و أخرج الحاكم و صحح و ابن مردويه و أبونعيم فى الدلائل عن جابر قال: قدم على النبى العاقب و السيد فدعاهما الى الاسلام فقالا: اسلمنا يا محمد، فقال:كذبتما ان شئتما أخبرتكما الى أن قال فغدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اخذ بيد على و فاطمة و الحسن و الحسين ثم ارسل اليهما فأبيا أن يجيباه و أقرا له فقال: و الذى بعثنى بالحق لو فعلا لا مطر الوادى نارا، قال جابر: فيهم نزلت «تعالوا ندع ابنائنا»: قال جابر: انفسنا و انفسكم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على و أبنائنا الحسن و الحسين، و نسائنا فاطمة.

«حاكم حديث را آورده و صحيح هم دانسته و از ابن مردويه و ابونعيم در كتاب «دلائل» از جابر نقل كرده كه: عاقب و سيد خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را به اسلام دعوت فرمود، آن دو گفتند كه اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام را اختيار كرده ايم، پس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دروغ مى گوييد و اگر خواستيد شما را خبر مى كنم. و سپس بحث به مناظره و مجادله كشيد تا اينكه پيامبر به امر خداوند آنها را دعوت به مباهله مى كند، و وقت مباهله را هم معين مى نمايد. پس در وقت صبح رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفته بود، آمد و به سوى عاقب كسى را فرستاد، و آنها از جواب دادن ابا و امتناع كردند و اقرار كردند كه براى پيامبر اسلام جزيه بدهند. و سپس پيامبر اسلام فرمود: قسم به آن كسى كه مرا به حق مبعوث فرمود اگر نجرانيها (سيد و عاقب) مباهله را انجام مى داند هر آينه كوه ها بر آن دو (عاقب و سيد) آتش مى باريد و كسى از نصارا باقى نمى ماند. و جابر گفته است: آيه ى مباهله در حق پنج تن مقدس نازل شده است. و «انفسنا و انفسكم» در آيه رسول خدا و على و «نسائنا» فاطمه و «ابنائنا» حسن حسين (عليهم السلام) مى باشد.

سپس شوكانى مى گويد: مسلم و ترمذى و ابى منذر و حاكم و بيهقى از سعد بن وقاص آورده اند: وقتى كه آيه ى مباركه ى مباهله نازل شد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و آنها را در يك جا جمع فرمود، بعد گفت: خدايا اينان اهل بيت منند». [ فتح القدير، ج، ص 316. ] علامه آلوسى مى گويد:

«اخرج فى الدلائل من طريق الكلبى عن أبى صاحل عن ابن عباس أن وفد نجران من النصارى قدموا، الى ان قال: و قد كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خرج و معه على و الحسن و الحسين و فاطمة الحديث.

«ابونعيم در كتاب دلائل از طريق كلبى از ابى صالح و از ابن عباس آورده است: به درستى كه طايفه از نصاراى نجران خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند سؤالات زيادى كردند، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را دعوت به اسلام فرمود و نجرانى ها نپذيرفتند، از طرف پيامبر اسلام پيشنهاد مباهله شد و طايفه ى نجران قبول كردند، در زمان مباهله، پيامبر از منزل خارج شد در حالى كه با او على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام) بودند، اهل نجران كه اين هيئت را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ديدند به جزيه دادن حاضر شدند و از مباهله دست برداشتند.» همچنين در تفسير روح المعانى آمده است:

«وروى أن اسقف نجران لما رأى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مقبلا و معه على و فاطمة و الحسنان قال: يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سألوا الله تعالى أن يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تباهلوا و تهلكوا.» «روايت شده است به درستى كه وقتى اسقف نجران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد به طرف مباهله روى آورده است در حالى كه على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) با او بودند، گفت: طايفه نجران همانا من چهره و قيافه هايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوه را از جايش زائل بكند هر آينه زائل خواهد كرد، پس مباهله مكنيد كه هلاك مى شويد». [ تفسير روح المعانى، ج 3، ص 167. ] علامه ى طنطاوى اصل جريان نزول آيه ى مباهله و برخورد سران اهل نجران با پيامبر اسلام را در رابطه با خلقت حضرت عيسى (عليه السلام) و بعضى موضوع هاى ديگر و بحث و مناظره ى بين طرفين را و پيشنهاد مباهله ى پيامبر اسلام را در دو صفحه بحث مى كند و سپس مى گويد:

«روى أنهم لما دعوا الى المباهلة قالوا حتى ننظر، فلما تخالوا قالوا لصاحب الرأى فيهم ما ترى؟ فقال والله لقد عرفتم نبوته، و لقد جائكم بالفصل فى امر صاحبكم، والله ما باهل قوم نبيا الا هلكوا فاذا أبيتم الا الف دينكم فوادعوا الرجل و انصرفوا، فأتوا رسول الله وفد غدا محتضنا الحسين آخذا بيد الحسن، و فاطمة تمشى خلفه و على رضى الله عنه خلفها، و هو يقول: «اذا أنا دعوت فأمنوا، فقال اسقفهم يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سألوا الله تعالى أن يزيل جبلا من مكانه لازاله، فلا تباهلوا فتهلكوا» فاذعنوا الرسول الله صلى الله عليه و سلم و بذلوا له الجزية ألفى حلة حمراء و ثلاثين درعا من حديد، فقال صلى الله عليه و سلم: «و اذى نفسى بيده لو تباهلوا لمسخوا قردة و خنازير، و لاضطرم الوادى عليهم نارا و لا ستأصل الله نجران و اهله».

«روايت شده به درستى كه اهل نجران وقتى كه از طرف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به مباهله دعوت شدند گفتند: ما بايد بررسى بكنيم، سپس وقتى با خودشان خلوت و مشورت كردند و به كسى كه صاحب رأى و بزرگشان بود گفتند: نظر شما درباره ى مباهله ى با پيامبر مسلمانان چيست؟ وى گفت: قسم به خدا شما نبوت پيامبرى و حقانيت محمد را شناخته ايد و او مسئله ى خلقت حضرت عيسى را براى شما مفصلا بيان نموده و حقيقت را روشن كرده است.

صاحب رأى نجرانى ها به سخنان خود ادامه داد و گفت: قسم به خدا هيچ قومى با پيامبرى مباهله نكردند مگر اينكه هلاك شدند، از مباهله دست برداريد و اگر اسلام را اختيار نمى كنيد و دين مسيحيت را رها نمى كنيد، مباهله نكنيد و آن مرد را (حضرت محمد) رها بكنيد، آنها از مباهله منصرف شدند و آمدند خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه صبحگاهان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) حسين را به آغوش و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سر مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على پشت سر فاطمه به محل مباهله مى آمدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب به چهار نور مقدس فرمود: وقتى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد. پس اسقف نجران گفت:اى گروه نصارى همانا من قيافه و چهرهايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوهها را از جايشان متلاشى و تكه و تكه بكند، هر آينه خداوند به احترام آنان اين را كار خواهد فرمود. پس مباهله مكنيد كه هلاك مى شويد، سپس اذعان و اعتقادشان بر حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ثابت شد و فهميدند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر بر حق است و آن چه دين اسلام راجع به حضرت مسيح فرموده درست است و لذا آمدند به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، جزيه دادند.

متن قرارداد جزيه به اين صورت نوشته شد: نصاراى نجران بايد دو هزار حله (لباس) به مسلمانان بدهند و سى هزار زره آهنى به پيامبر اسلام بدهند و بعد از امضاى قرارداد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قسم به آن كسى كه جان محمد به دست قدرت لايزال اوست اگر اهل نجران مباهله مى كردند هر آينه همه مسخ شده و به صورت ميمون و خوك مى گرديدند و كوهها بر آنها آتش مى باريد و خداوند سرزمين نجران اهل او را خوار و ذليل مى ساخت». [ الجواهر فى التفسير القرآن الكريم، ج 1، جزء دوم، ص 126 و 127. ] ابوبكر علوى حضرمى در «رشفة الصادى» صفحه ى 35 همان روايت را كه زمخشرى در كشاف بيان كرده آورده و سپس گفته است: «لا دليل اقوى من هذا على فضل اصحاب الكساء الخ»: «دليلى قويتر از آيه ى مباهله بر فضيلت اصحاب كسا نيست.» و صاحب كتاب «التاج الجامع للاصول» جلد سوم، صفحه 329، سند روايت را از سعد بن وقاص نقل كرده، و ابن معازلى در «مناقب» با سند از جابر عبدالله انصارى علامه حموينى در «كفاية الخصام» با سند از ابن جريح و نيز از عامر بن سعد، نزول آيه ى مباركه ى مباهله را درشأن پنج تن مقدس و اهل كسا دانسته اند.» [ احقاق الحق، ج 3، ص 61. ] شيخ اسماعيل حقى برسوى در تفسير روح البيان مى گويد:

«روى انهم لما دعوا الى المباهلة قالوا حتى نرجع و ننظر فلما خلا بعضهم ببعض قالوا لعبد المسيح ما ترى، فقال والله لقد عرفتم يا معشر النصارى ان محمدا نبى مرسل و لقد جائكم بالفصل من امر صاحبكم والله ما باهل قوم نبيا قط فعاش كبيرهم و لا نبت صغيرهم و لئن فعلتم لتهلكن فان أبيتم الا الف دينكم و الاقامة ما انتم عليه فوادعوا الرجل و انصرفوا الى بلادكم فأتوا رسول الله صلى الله عليه و سلم و قد خرج محتضنا الحسين آخذا بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على خلفها رضى الله عنه و هو يقول (اذا انا دعوت فأمنوا) فقال اسقف نجران (اى اعلمهم بامور دينهم و هو ابوحارثه يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو شاءالله تعالى ان يزيل جبلا من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الارض نصرانى الى يوم القيامة فقالوا يا اباالقاسم رأينا ان لا نباهلك و أن تترك على دينك و نثبت على ديننا قال صلى الله عليه و سلم ( فاذا أبيتم المباهلة فاسلموا يكن لكم ما للمسلمين و عليكم ما على المسلمين فأبوا فقال (فانى احاربكم) فقالوا ما لنا بحرب العرب طاقة و لكن نصالحك على ان تغزونا و لا تخيفنا و لا تردنا عن ديننا على ان نؤدى اليك كل عام الفى حلة الف فى صفر و الف فى رجب و ثلاثين درعا عادية من حديد فصالحهم على ذلك و كتب لهم كتابا بذلك و قال: والذى نفسى بيده ان الهلاك قد تدلى على اهل نجران و لو لا عنوا لمسخوا قردة و خنازير و لاضطرم عليهم الوادى نارا و لاستأصل الله نجران و اهله حتى الطير على رؤس الشجر و لما حال الحول على النصاراى كلهم حتى هلكوا .

«روايت شده است به درستى كه اهل نجران وقتى كه از سوى پيامبر اسلام به مباهله دعوت شدند گفتند: ما بايد برگرديم و مسئله مباهله را بررسى بكنيم، پس وقتى كه با يكديگر خلوت و مشورت كردند، به بزرگترين شان كه اسم او عبدالمسيح بود گفتند: نظر شما در رابطه با مباهله چيست؟ او گفت: قسم به خدا مى دانيد و شناختيد كه همانا محمد پيامبر و فرستاده ى خداست و جريان خلقت پيامبر شما حضرت عيسى را مفصل براى شما روشن فرمود، قسم به خدا قومى با پيامبرى مباهله نكرده كه بزرگانشان زندگى كرده باشد و كوچكشان بزرگ شده باشد مگر اينكه هلاك شده اند، اگر شما مباهله بكنيد هر آينه هلاك مى شويد، پس اگر از اسلام آوردن امتناع داريد و دين خودتان را مى خواهيد بر عقيده و ايمان و دين مسيحيت باقى بمانيد و اين مرد را (حضرت محمد) رها بكنيد و به بلاد خودتان برگرديد.

پس اهل نجران آمدند نزد رسول خدا در حالى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) حسين را به آغوش و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سر پيامبر و على هم پشت سر فاطمه بود، پيامبر اسلام خطاب به چهار نور مقدس فرمود: زمانى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد، پس اسقف نجران كه در امور دين داناترين آنها بود و اسم او ابوحارثه بود گفت:اى طايفه ى نصارى به درستى كه من چهره هايى را مى بينم كه اگر بخواهند خداوند به احترام آنها كوه را از جايش مى كند، پس با پيامبر اسلام مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد و بر گستره ى زمين تا روز قيامت نصارى باقى نمى ماند.

گفتند:اى اباالقاسم نظر ما اين است ما مبالهه نمى كنيم و تو را بر دين خودت مى گذاريم و ما هم بر دين خودمان ثابت هستيم، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر از مباهله امتناع مى كنيد پس اسلام را قبول كنيد تا آنچه كه بر نفع و ضرر مسلمان هاست بر شما هم باشد.

نجرانى ها از اين پيشنهاد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) امتناع كردند، پيامبر فرمود: با شما مى جنگيم، و نجرانيها گفتند كه ما توانايى جنگ با عرب را نداريم ولى با شما مصالحه مى كنيم بر اينكه با ما جنگ نكنيد و ما را مترسانيد و ما را از انجام دين عقيده مان منع نكنيد، در مقابل ما هم در هر سال دو هزار حله (لباس) هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب و سى هزار زره آهنى به شما مى دهيم. پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با آنها مصالحه فرمود و قرار داد نوشتند، بعد از امضاى قرارداد پيامبر فرمود: قسم به آن كسى كه جانم به دست قدرت اوست اگر آنها مبالهه مى كردند هلاكت به آنها نزديك مى شد همه مسخ شده و به صورت ميمون و خوك مى گرديدند و كوه ها بر آنها آتش مى باريد و خداوند سرزمين نجران و اهل او را خوار و ذليل مى كرد و حتى پرندگان درخت هاى نجران را هم هلاك مى كرد و سال بر آنها نمى گذشت كه همه هلاك مى شدند». [ تفسير روح البيان، ج 2، ص 44 و 45، آيه 60 از سوره ى آل عمران. ] خواجه عبدالله انصارى در «كشف الاسرار» مى گويد: روز مباهله روز بيست و يكم از ماه ذى الحجه بود، مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) به صحرا شد. آن روز دست حسن (عليه السلام) گرفته و حسين (عليه السلام) را در بر گرفته، و فاطمه (عليهاالسلام) از پشت مى رفت، و على (عليه السلام) از پشت ايشان و مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را گفت: چون دعا كنم شما آمين گوييد، دانشمندان و مهتران ترسايان چون ايشان را به صحرا ديدند بر آن صفت، بترسيدند و عام را نصيحت كردند و گفتند:

«يا قوم! انا نرى وجوها لو سألوا الله عز و جل ان يزيل جبلا من مكانه لازالهه فلا تباهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الارض نصرانى الى يوم القيامة».

ترسايان آن سخنان از مهتران خويش بشنيدند، همه بترسيدند و از مباهلت باز ايستادند و طلب صلح كردند و جزيت بپذيرفتند، با آنكه هر سال دو هزار حله بدهند».

خواجه عبدالله انصارى در نوبت سوم از تفسير آيه شريفه (كه تفسير عرفانى است) مى گويد: «اى مهتر! اين بيگانگان با نهاد خراب، و جهل بى اندازه، و عقل مدخول، ايشان را چه سيرى كند اين آيت اعتبار و قياس كه بر ايشان خواندى از راه اعجاز؟ اين آيت مباهله ى بر ايشان خوان، و پس بر ايشان قهر و سياست ما گوش دار. مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: آتش آمده بر هوا ايستاده، اگر ايشان مباهلت كردندى در همه ى روى زمين از ايشان كسى نماندى. و اصحاب مباهله پنج كس بودند مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و زهرا (عليهاالسلام) و مرتضى (عليه السلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام).آن ساعت كه به صحرا شدند، رسول ايشان را با پناه خود گرفت، گليم بر ايشان پوشانيد، و گفت: «اللهم ان هؤلاء اهلى» جبرئيل آمد و گفت: «يا محمد! انا من اهلكم» چه باشد يا محمد اگر مرا بپذيرى و در شمار اهل بيت خويش آرى؟ رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: «يا جبرئيل و انت منا» آنگه جبرئيل بازگشت و در آسمان ها مى نازيد و فخر مى كرد و مى گفت: «من مثلى؟ و انا فى السماء طاووس الملائكة و فى الارض من اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)» يعنى چون من كيست؟ كه در آسمان رئيس فرشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم پيغمرانم.» [ تفسير كشف الاسرار، ج 2، ص 147 و 151. ] علامه سيد صديق حسن خان در كتاب «حسن الاسوة» صفحه ى 32 به نقل از مسلم ترمذى نزول آيه ى مباركه ى مباهله را درباره ى پنج تن مقدس بعد از امضاى قرار داد بين پيامبر و اهل نجران دانسته است.

علامه سيد احمد زينى دحلان الشافعى، مفتى مكه مكرمه در «السيرة النبوة» كه در حاشيه سيرة الحلبيه طبع شده است، بعد از ذكر اصل جريان مباهله و آمدن نجرانيها خدمت مبارك پيامبر اسلام و بحث و مناظره با آنها، مى گويد: «فلما أصبح صلى الله عليه و سلم أقبل و معه حسن و حسين و فاطمة و على رضى الله عنهم و عند ذلك قال لهم الاسقف انى لارى وجوها الخ» «پس وقتى كه شب را صبح فرمود براى مباهله آمد در حالى كه حسن و حسين و فاطمه و على (عليهم السلام) با وى بودند، وقتى كه اين هيئت هيبت را نجرانى ها از پيامبر اسلام ديدند، اسقف آنها نشانه هاى عذاب را مشاهده كرد و گفت: اى طايفه ى نصارى همانا چهره هايى را مى بينم اگر بخواهند خداوند به احترام آنها كوهها را متلاشى مى كند، پس مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد». [ السيرة النبوية در حاشيه السيرة الحلبية، ص 4 و 5. ] علامه جوينى با دوازده سند به نقل از شعبى و او از جابر مى گويد:

«قدم على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم العاقب و الطيب فدعاهما الى الاسلام فقالا: اسلمنا يا محمد ( قبلك) قال: كذبتما ان شئتما اخبرتكما بما يمنعكما من الاسلام؟ قالا: فهات أنبئنا قال: حبكما الصليب و شرب الخمر و أكل لحم الخنزير.

قال: جابر فدعاهما الى الملاعننة و واعداه على ان يغادياه بالغداة فغدا رسول الله صلى الله عليه و سلم و اخذ بيده على و فاطمة و الحسن و الحسين فارسل اليهما فأبيا أن أقرا له (بالجزية) فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم و الذى بعثنى بالحق لو فعلا لا مطر عليها الوادى نارا.

(قال الشعبى): قال جابر (و) فيهم نزلت (هذه الآية: «ندع أبنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم» قال الشعبى: قال جابر: «وانفسنا و انفسكم» رسول الله صلى الله عليه و سلم و على و نسائنا و نسائكم» فاطمة و «ابنائنا ابنائكم» الحسن و الحسين عليهماالسلام.

«عاقب و طيب بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شدند، پس پيامبر آن دو را به اسلام دعوت فرمود: آنها گفتند:اى محمد پيش از آن كه تو را ملاقات بكنيم ما اسلام آورده ايم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دروغ مى گوييد، و اگر خواستيد شما را به آن چيزهايى كه مانع از اسلام آوردن شما شده خبر مى كنم، گفتند: به ما اطلاع بده، پيامبر فرمود: دوست داشتن صليب و شرب خمر و خوردن گوشت خوك مانع از اسلام آوردن شما شده است، وقتى دليل و برهان پيامبر اسلام را قبول نكردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را به ملاعنه دعوت فرمود و وقت ملاعنه را صبح معين فرمود.

پس در وقت صبح رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه دست على و فاطمه حسن و حسين (عليهم السلام) را به دست مبارك خود گرفته بود به مباهله و ملاعنه آمد؛ و به عاقب و سيد هم خبر داد ولى آنها از جواب دادن امتناع كردند و اقرار كردند به جزيه دادن، بعد پيامبر فرمود: قسم به آن كسى كه مرا به حق برانگيخته است اگر مباهله و ملاعنه را انجام مى داد هر آينه بر آنها آتش مى باريد. و شعبى گفت جابر گفته است: آيه مباركه «ندع ابنائنا» در حق پنج تن نازل شده است و «انفسنا و انفسكم» رسول خدا و على و «نسائنا و نسائكم» فاطمه و «ابنائنا و ابنائكم» حسن و حسين (عليهم السلام) مى باشند». [ فرائد السمطين، ج 2، ص 24 و 23، حديث 365 و همين حديث را طبرانى در معجم و ابونعيم در دلائل النبوة ص 297 و بيضاوى در شواهد التنزيل جلد يك، صفحه 126 آورده است. ] اين چهل و اندى حديث مباهله از كتب بزرگان اهل سنت آورده شد و اكثر آنها از شخصيت هاى مهم مى باشند كه براى همه قابل قبول هستند. اكنون خود نتيجه را به دست مى آورى كه اهل بيت و پنج تن پاك چه عظمت و مقام و منزلتى در نزد پروردگار دارند، مخصوصا بانوى دو جهان فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها)؛ و اگر آنان دستان مبارك را به آسمان بلند مى كردند و دعايى كه از سينه ى پاك و مطهر پيامبر بيرون مى آمد آنها آمين مى گفتند، به امر پروردگار زمين و زمان براى ملعونين و مشركين دگرگون مى شد و اگر بانوى دو جهان و دختر پيامبر اسلام و همسر ولايت و امامت و مادر يازده نور پاك ستارگان درخشان امامت و ولايت و بانويى كه نبوت و رسالت و امامت و ولايت در او خلاصه شده است دست مبارك را بلند مى كرد و آمين مى گفت تمام اين كره ى خاكى بر مشركين آتش و جهنم مى شد.