فاطمة الزهراء (سلام الله عليها)

توفيق ابوعلم
مترجم: على اكبر صادقى

- ۱۱ -


آخر، چرا از ابوالحسن ناراحت و دلزده شده اند؟ از شمشير آخته اش، يا از بى باكيها و بى پرواييها كه نسبت به جان و زندگى خويش داشت، يا از آن كوششها و تلاش ها كه در كوبيدن دشمنان مى نمود، يا از آن يورشهاى سهمگين كه بر صفوف تبهكاران مى برد و يا از آن پايداريها و پافشاريها كه در راه حق مى كرد كه در كار خدا، در برابر هيچ نيرويى سرتمكين فرود نمى آورد؟ از كدام اينها و بچه سبب، دست از او برداشتند؟ به خدا قسم كه اگر زعامت را در دست على رها مى كردند و او را بر خويشتن امير و فرمانروا مى ساختند، هر كس را كه از راه نورانى حقيقت، گامى با نحراف برمى داشت و يا هر آنكس كه در برابر حق آشكار، سر تسليم نداشت، براه مى آورد و به تمكين از صواب و مصلحت وادارش مى نمود، به خدا كه اگر مانع نمى شدند، زمانيكه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به پيش على افكنده بود، بردارد و اختيار امر را در دست گيرد، ملت را هم چون كاروانى نرم و سبكبار به پيش مى راند، آن سان كه نه بر مركوب صدمه رسد و نه رونده به زحمت درافتد و نه اركب قدم منحرف نهد، مردم را به چشمه هاى آب خوشگوار و زلال و فراوان راهبرى مى نمود، چشمه هايى كه جويباران آن لبريز و سرشار و كرانه هايش پاك و پاكيزه باشد و پس از سيرابى، بازشان مى گردانيد، در آشكارا و نهان پندشان مى داد و موعظتشان مى نمود، بى آنكه در برابر كار خود، كم و يا زياد، به كسى چشم انتظارى داشته باشد و يا از نعم اين جهان بهره خواهد، مگر به همان قدر كه تشنه اى عطش خود فرودنشاند و يا گرسنه اى سد جوع از خود كند، آن گاه بود كه زاهد از رياكار و راستگو از دروہرداز ممتاز مى گرديد. «و اگر شهرنشينان و ساكنان قريه ها ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند، ما نيز درهاى بركات آسمان و زمين را بر وى ايشان مى گشوديم ليكن حقايق را دروغ شمردند و ما هم ايشان را فروگرفتيم و در برابر آنچه كه از بديها كسب كردند، مواخذه نموديم.» «از اين گروه، آنها كه ستم پيشه كردند، نتايج بد آنچه كردند، به ايشان خواهد رسيد و از تحت قدرت خداوند، توانايى بيرون شدنشان نيست.» «آيات كريمه» بياييد و بشنويد، بشتابيد و بنيوشيد كه اگر در جهان ديرمانى، شگفتيها خواهى ديد. ليكن از همه شگفت انگيزتر، كار و گفتار اين مردم است، كاش مى دانستم كه به كجا پناهنده شده اند و به چه دليلى استناد و استدلال دارند و بر چه پايه اى تكيه گاه ساخته و بكدام رشته چنگ زده اند و از كدام ذريه، پيش افتاده و نزد ايشان، اظهار خبرويت و تجربه دارى مى كنند؟ «چه بد مولا و رهنمايى براى خود برگزيده و چه بديار و مددكارى انتخاب نموده اند و چه بد معاوضه و مبادله اى ستمكاران راست!» «آيه شريفه» عقب افتادگان را بر پيشروان مقدم داشته و ناتوانان را بر نيرومندان برگزيده اند، با اينكار، دماغ خود را به خاك بدبختى و مذلت ساييده اند، آنها كه بد كرده به تصور خود، كار نيك انجام داده اند «آگاه باشيد كه اينان مفسدان و تباهكارانند وليكن شعور تشخيص خويش از دست داده اند.» واى بر آنها! آيا آن كس كه به حق، راهنما و راهبر است، كار رهبرى و پيروى را سزاواتر، يا آن كس كه تا راهش ننمايند، خود راه نمى شناسد، شما را چه شده و چگونه چنين داورى مى كنيد؟ «آيات شريفه» (اما به جان خودم كه نطفه ى فتنه در خاطرها منعقد گرديده، اندكى ببايد، تا اين آبستن فرزند آرد، آن گاه، وقت آن است كه به جاى شير، از پستان روزگار خود بدوشيد و قدحها لبريز از خون تازه و زهركشنده كنيد، آن جاست كه بدكاران و خرابكاران را جز از زيان، سودى نباشد و آن گاه است كه آيندگان، سرانجام شومى كه پيشينيانشان طرح و اجرا نموده اند، بيابند.

اينك دل خود به دنياى كه داريد، خوش كنيد و به نزول بلاها و فتنه ها مطمئن سازيد كه شما را به شمشيرهاى بران بشارت و به قدرتهاى جبار و متجاوز حوالت باد كه هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد و خودسرى بر مردم حكومت كند و بيت المالتان را به جز اندكى، غارت كنند و كشته هاتان را بستم بدروند.

دريغا بر شما، به كجا افتاديد؟ كه ديده هاتان از ديدار حقايق نابينا مانده است و آيا ما را توانايى آن هست كه شما را به آنچه بايد، واداريم، در حاليكه شما، خود در آن، به كراهت مى نگرديد؟») [ اينك، متن عربى سخنان حضرت فاطمه را براى خوانندگان علاقمند، مى آوريم.

لما اشتد عليها المرض، اجتمعت اليها نساء المهاجرين و الانصار ليعدنها، فسلمن عليها و قلن لها: كيف اصبحت من علتك يا بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم؟ فحمدت اللَّه تعالى، وصلت على ابيها و قالت: «اصبحت واللَّه عائفه لدنيا كن، قاليه لرجالكن، لفظتهم بعدان عجمتهم، و شناتهم بعدان سبرتهم، فقبحا لفول الحد و اللعب بعد الجد و قرع الصفاه و صدع القناه و خطل الاراء و زلل الاهواء لبئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط اللَّه عليم و فى العذاب هم خالدون، لاجرم واللَّه لقد قلدتهم ربقتها و حملتهم او بقتها و شنت عليهم غارتها فجدعا و عقرا وبعدا للقوم الظالمين و يحهم انى زعزعوها عن رواسى الرساله و قواعد النبوة و الدلاله و مهبط الروح الامين و العالمين بامور الدنيا و الدين الا ذلك هو الخسران المبين و مال الذى نقموا من ابى الحسن؟ نقموا منه واللَّه نكير سيفه و قله مبالاته بحتفه و شده و طاته و نكال وقعته و تنمره فى ذات اللَّه عزوجل و تاللَّه لو مالوا عن المحجه اللائحه و زالوا عن قبول الحجه الواضحه لردهم اليها و حملهم عليها و تاللَّه لوتكا فواعن زمان نبذه اليه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم لساربهم سيرا سحجا لايكلم خشاشه و لايكل سائره و لا يميل راكبه و لا وردهم منها نميرا صافيا رويا فضفاضا تطفح ضفتاه و لا يترنق جانباه و لا صدرهم بطانا و نصح لهم سرا و اعلانا و لم يكن يتحلى من الغنى بطائل و لا يحظى من الدنيا بنائل غير رى الناهل و شبعه الكافل و لبان لهم الزاهد من الراغب و الصادق من الكاذب: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون»، «والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ماهم بمعجزين» الاعلم فاستمع و ما عشت اراك الدهر عجبا و ان تعجب فعجب قولهم ليت شعرى الى اى لجا لجاوا و الى اى سناد استندوا و على اى عماد اعتمدوا و باى عروه تمسكوا و على اى ذريه قدموا و احتنكوا «لبئس المولى ولبئس العشير و بئس للظاملين بدلا.» استبدلوا واللَّه الزنابى بالقو ادم و العجز بالكاهل فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا «الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» و يحهم «افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون» .

(اما لعمرى لقد تعحت فنظره ريثما تنتج ثم احتلبوا ملاء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالوم غب ما اسس الاولون ثم اطيبوا عن دنياكم انفسا و اطمانوا للفتنه جاشا و ابشروا بسيف صارم و سطوه معتدغاشم و هرج شامل و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهدا و جمعكم حصيدا.

(فياحسره لكم و انى بكم و قد عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون.) تذكر: قسمت اخير سخنان حضرت صديقه زهرا سلام اللَّه عليها، كه با علامت () مشخص شده، در متن كتاب نيامده بود، ليكن براى مزيد آورده شد و در ترجمه ى فارسى آن نيز آن قسمت، با همان علامت بالا، ممتاز گرديد. ]

خوابى كه فاطمه پيش از مرگ خود ديد

از ابوعبداللَّه، جعفر الصادق رضى اللَّه عنه، مرويست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، پس از خود، دو امر بزرگ بجاى نهاد، يكى كتاب خدا «قرآن» و ديگر،عترتش و اهل بيتش. و نيز، رازگونه به فاطمه رضى اللَّه عنها، فرمود: تو نخستين كسى خواهى بود كه از اهل بيت، به من ملحق شوى . فاطمه گويد: چند روزى از رحلت پدرم گذشته بود كه برويا ديدم: پيامبر آمد، تا به من نزديك شد، چون چنين ديدم، خوددارى نتوانستم كرد و بانگ برآوردم: پدر، پدرجان، با مرگ تو، رابطه آسمان از ما قطع گرديد... و در همين اثناء بود كه فرشتگانى را ديدم كه بصف، نزد من آمدند و پيشاپيش ايشان، دو ملك بود و مرا به جانب بالا بردند. چون نگريستم، خود را در ميان كاخهايى عظيم و بستانها و جويبارهاى فراوان يافتم، كاخى از پس كاخى و بستانى در پى بستانى، از آن كاخها، حوريانى، هم چون عروسكان، سر برون كرده و شادمان و خندان، به من مى گفتند: خوش آمدى، اى كه بهشت به خاطر تو آفريده شده و ما را براى پدر تو خلقت كرده اند. و به همين ترتيب، فرشتگان مرا بالا و بالاتر بردند، تا بدرون خانه اى به در آن، كاخهايى بود، برسيدم، در هر يك، غرفه هايى قرار داشت و در آن جا، چيزها ديدم كه تاكنون هيچ گوشى نشنيده و هيچ ديده اى نديده و به خاطر هيچ كس خطور ننموده است، از پارچه هاى سندس واستبرق، بر تخت هاى آن افكنده و بر آن تخت ها روى اندازها، از حرير و ديباى رنگارنگ كشيده و ظروفى از سيم و زر كه چشم، بديدار آنها خيره مى شد و در آنها، خوراكهاى گوناگون و غذاهاى جوراجور آماده شده بود. در باغستان آن، جويى روان بود كه آبش از شير سپيدتر و از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر مى نمود. گفتم: اين خانه از كيست؟ و اين نهر چيست؟ گفتند: اين جا، همان باغ بهشت برين است كه ديگر بالاتر از آن، جايى نيست و اين خانه از آن پدر تو و گروهى از پيامبران است كه در مصاحبت اويند و كسانى از شهدا و صديقين كه خدا بخواهد، در آن جا سكنى خواهند داشت و اين جوى، همان نهر كوثر است كه خداوند متعال به پدرت وعده كرده بود. گفتم: پس، پدرم كجاست؟ گفتند: هم اكنون به نزد تو خواهد آمد. در همين حال، كاخى نمايان شد كه از ديگر كاخها سپيدتر و فرشهايى بهتر و زيباتر در آن افكنده بود، من، خود را بر يكى از فراشها و برفراز تختى يافتم و ناگهان، پدرم را در آنجا نشسته ديدم كه گروهى با او همراه و همنشين بودند، مرا در آغوش گرفت و ميان دو چشمم را ببوسيد و فرمود: دخترم، خوش آمدى و مرا در دامان خود بنشاند و گفت: اى عزيز من، نديدى آنچه را كه خداوند برايت آماده كرده و آنچه را كه تو، خود پيش از اين، به خاطر خدا انجام داده بودى؟ و پس از آن، كاخهاى بلندى را به من نشان داد كه در آنها، اشياء گرانقدر و زيور آلات زيبا و حله هاى فراوان بود و آنگاه گفت: اين كاخ، جايگاه تو و مسكن شوهر و فرزندان تو و آنان كه دوستداران شمايند، خواهد بود، دخترم، خوشحال باش كه پس از چندى ديگر، نزد من خواهى آمد» فاطمه گويد: در عالم رويا، دلم از شوق بپرواز آمد و اشتياقم فراوان شد و پريشان، از خواب بيدار شدم.

فاطمه زهرا، بالاخره در شب سه شنبه سوم [ از حضرت صادق روايت شده، كه فاطمه رضى اللَّه عنها، سوم جمادى الاخرى سال يازدهم هجرى وفات نمود و نيز روايت شده كه وفات او، در دهه آخر جمادى الاخرى اتفاق افتاده و برخى ديگر از روات، مرگ او را شب يكشنبه سيزدهم ربيع الاخر نوشته اند و از ابن عباس منقولست كه فاطمه در بيست و يكم رجب در گذشت ولى بر حسب روايت مدائنى و واقدى و ابن عبدالبر در استيعاب و حاكم در مستدرك، وفات آن حضرت شب سه شنبه سوم رمضان بوده است. ] رمضان سال يازدهم هجرت وفات يافت و در اين زمان، فقط بيست و هشت سال از عمر او گذشته بود. آورده اند كه فاطمه در آن چند روز پايان زندگانى خود، شادمان به نظر مى رسيد، زيرا كه مى دانست، برحسب فرموده ى پدر، نخستين كسى است كه از ميان اهل بيت، بوى محلق خواهد شد و چون مرگ خود را نزديك ديد، ابتداء فرزندان خود را بدست خود، شست وشو داد و فرمود تا به زيارت مرقد پاك جد خويش بروند. كودكان به دستور مادر، از خانه بيرون شدند، اما در اين انديشه كه آيا، مادرشان واقعا از بيمارى شكسته شده و درد بر او چيره گشته است كه ديگر نمى تواند همچون روزهاى ديگر و برحسب معمول، به بيت الاحزان رود و يا آنكه مى خواهد امروز در خانه گريه كند؟ و چگونه مى تواند چنين كند، در حاليكه بزرگان مدينه، او را از گريستن فراوان، منع كرده بودند؟ طفلكان، در دريايى از اندوه و در ميان امواجى از تفكرات سهمگين گرفتار شده بودند.

آنگاه، فاطمه، پرستار خود، اسماء بنت عميس را فراخواند و گفت: مادر جان ، اسماء پاسخ داد: بلى، اى محبوب پيامر خدا ، فاطمه گفت: مادر جان، آب حاضر كن، مى خواهم غسل كنم.

اسماء رفت و آب حاضر كرد. فاطمه به بهترين وجه، غسل كرد و پس از آن، دستور داد، تا جامه هاى تازه برايش بياورد، اسماء لباسهاى او را بياورد و بر تنش بپوشاند. مجددا، فاطمه او را صدا زد و گفت: بستر مرا در اطاق بيفكن.

زن برخاست، اما از شدت پريشانى، دامن جامه زير پايش گرفت و رفت كه به زمين افتد، بهر حال آنچه دستور داده بود، انجام شد، آنگاه، فاطمه، در بستر خود به سوى قبله، دراز كشيد و زير لب مى گفت:

نفسى على ز فراتها محبوسه   ياليتها خرجت مع الزفرات
لاخير بعدك فى الحياه وانما   ابكى مخافه ان تطول حياتى

[ مشهور است كه اين ابيات را حضرت اميرالمومنين على عليه السلام، در سوك همسرش،فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها، مى خواند است. ] مترجم. .

يعنى: «جانم به زندان اندوه ها در افتاده و اى كاش كه جان، با اينهمه اندوه، از كالبدم مى رفت. بعد از تو ديگر، در زندگى، خير و خبرى نيست و من از آن مى گريم كه مبادا پس از تو، زندگيم درازى پذيرد.»

و نيز، ابن سعد در طبقات از قول ابى رافع از اسماء روايت كرده و در كتاب اصابه از ابن سعد و احمد حنبل از طريق ام رافع همين حديث آمده كه گفت: چون فاطمه بيمار شد و بالاخره، وقت مرگش فرارسيد، پس از آنكه على از خانه بيرون رفت، مرا گفت: مادر، آب حاضر كن، تا غسل كنم، دستورش را اطاعت كردم و او به نيكوترين وضع، غسل كرد و آنگاه، امر كرد، تا لباسهاى نو او را حاضر كنم چون بياوردم، بپوشيد و گفت: اكنون، بستر مرا در اطاق بگستران، چنانكه فرمود، كردم، پس از آن، رو به قبله، در آن بستر دارز كشيد و آنگاه گفت: مادر، من امروز مى ميرم و خود، غسل كرده ام، مبادا كه كسى كتفهاى مرا براى غسل، برهنه نمايد. و در روايتى آمده كه: مردى اعرابى از شام، به نزد ابن عباس كه در مسجدالحرام، به كار فتوى سرگرم بود، آمد و از وى درباره ى پسران و دختران پيامبر خدا پرسش نمود، ابن عباس گفت: «پسران آن حضرت پنج تن و بدين ترتيب بودند: قاسم و طاهر و مطهر و طيب، از خديجه و ابراهيم از ماريه و دخترانش: زينب و رقيه و ام كلثوم و فاطمه كه همگى از خديجه و در زمان حيات رسول خدا درگذشتند، مگر فاطمه كه چهل روز پس از پدر زنده بود. و چون روز مرگ فاطمه فرارسيد، نه تبى و نه سردردى بر او عارض شد، بلكه دست دو پسر خود، حسن و حسين را بگرفت و با خود به زيارت مرقد شريف پيامبر خدا برد و ايشان را در آنجا بنشانيد و خود ايستاد و دو ركعت نماز در ميان قبر مطهر و منبر آن حضرت به جاى آورد، آنگاه، كودكان خود را به سينه فشرد و در آغوش گرفت و به ايشان گفت: اى پسرانم، قدرى همين جا، نزد پدرتان بنشينيد- على عليه السلام نيز در آن هنگام در مسجد سرگرم نماز بود- پس از آن، خود به خانه بازگشت و با آنچه از حنوط پيامبر باقى مانده بود، غسل كرد و پارچه اى را كه از كفن آن حضرت مانده بود، بر خود بپوشانيد و آنگاه اسماء را صدا كرد.

اسماء گفت: بلى اى دختر رسول خدا ، فاطمه گفت: قرار با تو چنين باشد كه من در اين اطاق، قدرى استراحت كنم، اگر مدتى گذشت و من بيرون نيامدم، سه نوبت مرا صدا كن، اگر جوابى نشنيدى، بدانكه من به رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم ملحق شده ام.

آنگاه در جاى پيامبر بايستاد و دو ركعت نماز بگزارد و سپس چهره ى خود را با گوشه ى عبا بپوشانيد و جان به جان آفرين تسليم نمود و برخى گفته اند كه فاطمه در حال سجده وفات يافت.

چون مدتى بگذشت و فاطمه از اطاق بيرون نيامد، اسماء بدر اطاق آمد و صدا زد: اى فاطمه زهرا، اى مادر حسن و حسين، اى دختر رسول خدا، اى سرور همه ى زنان عالم.

پاسخى نشنيد، به داخل اطاق رفت و ناگهان، فاطمه را مرده يافت.

اعرابى پرسيد: اى ابن عباس، فاطمه از كجا مى دانست كه در چه وقت مى ميرد؟ گفت: پدرش او را آگاه ساخته بود.

اسماء، چون از مرگ زهرا آگاه شد، گريبان چاك كرد و گفت: من چگونه مى توانم خبر مرگ تو را به پسران رسول خدا بدهم؟ و از اطاق بيرون آمد، حسن و حسين چون او را ديدند، گفتند: مادرمان كجاست؟ اسماء خاموش ايستاد، اما آنان، خود به اطاق وارد شدند، ديدند كه مادرشان بر زمين نقش بسته، حسين مادر را حركت داد، ديد مادر از دنيا رفته است، آنگاه، به برادر خود گفت: برادرجان، خداوند در مرگ مادرمان به تو اجر دهد.

مردم مدينه، چون از فاجعه ى مرگ فاطمه آگاه شدند، همگى بانگ برآوردند، زنان بنى هاشم در خانه ى او گرد آمدند و يكنوا، با هم چنان ناله و افغان سر دادند كه مدينه از آن بلرزه درآمد، ايشان با اندوه و زارى مى گفتند: اى بانوى ما، اى محبوب دلهاى ما، اى دختر رسول خدا، و على در گوشه اى نشسته بود و حسن و حسين در جل و او مى گريستند. مردم نزد على مى آمدند و او را تسليت مى گفتند و كلمه استرجاع [ استرجاع، در اصطلاح، گفتن جمله شريفه «انا للَّه و انا اليه راجعون»است.- مترجم. ] بر زبان مى راندند و منتظر بودند كه جنازه زهرا را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز گزارند. در اين هنگام، ابوذر غفارى بيرون آمد و گفت: اى مردم، به خانه هاتان باز گرديد، امشب جنازه دختر رسول خدا را بيرون نمى برند، بازگرديد. مردم با شنيدن سخنان وى، برخاستند و به خانه هاى خود بازگشتند.

وصاياى حضرت فاطمه زهرا

در كتاب روضه الواعظين آمده كه:

فاطمه رضى اللَّه عنها، پس از رحلت پدر، همواره مغموم و اندوهگين و ماتم زده و گريان بود و چون مرگ خود را نزديك يافت، ام ايمن و اسماء بنت عميس و على عليه السلام را نزد خود خواند.

آنگاه گفت: «اى پسر عم، من بزودى از دنيا خواهم رفت و همين قدر مى دانم كه چيزى نمى گذرد كه به پدرم ملحق خواهم گرديد، اينك، مطالبى كه در دل دارم به تو وصيت و سفارش مى كنم.» على گفت: اى دختر رسول خدا، هر چه مى خواهى بگو، پس از آن، در بالين سرش بنشست و همه را از اطاق خارج ساخت.

فاطمه گفت: اى پسر عم، سابقه ندارد كه به تو دروغى گفته و يا در كارى با تو مخالفت نموده باشم.

على گفت: معاذاللَّه، تو از هر كس نسبت به خداوند متعال عالمتر و عارفترى، تو از همه نيكوكارتر و پرهيزكارتر و بزرگوارتر و خداترس ترى، جدايى از تو براى من چه سخت و سنگين است، ليكن چه مى توان كرد؟؟ چيزى است كه از آن گريز نيست، به خدا كه مصيبت مرگ رسول خدا را بر من تازه نمودى، از دست دادن تو براى من چه سهمگين و توانفرساست. و «انا اللَّه و انا اليه راجعون» [ يعنى: «ما از آن خداونديم و بسوى او هم بازگردانده ايم.». ] پس از آن، مدتى با يكديگر بگريستند، على سر زهرا را بر سينه ى خود تكيه داد و گفت: هر چه دوست دارى، وصيت كن. آنگاه زهرا، على را به سه موضوع زير وصيت نمود:

نخست آنكه: با امامه دختر خواهرش زينب، ازدواج كند. امامه دختر ابوالعاص بن ربيع و همان دخترى است كه گويند رسول خدا او را در حال نماز به دوش مى گرفت و در حديث ابوقتاده آمده كه پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، امامه دختر زينب را بر دوش خود مى نشاند و چون به سجده مى شد، او را بر زمين مى نهاد و چون برمى خاست، دوباره، بر دوش خود سوارش مى كرد. و از عايشه مروى است كه وقتى براى پيامبر هديه اى آورده بودند كه در آن، گلوبندى از جزع ديده مى شد، فرمود:مى خواهم اين را به محبوب ترين اهل بيت خود بدهم، [ اين حديث، دورغين به آن سبب جعل شده كه بگويند، محبوب ترين اهل بيت نزد رسول خدا، فاطمه سلام اللَّه عليها، نبود، بلكه عايشه دختر ابوقحافه و امامه دختر زينب از وى محبوب تر بودند.- مترجم. ]، زنان پيش بينى كردند كه گلوبند را دختر ابى قحافه خواهد برد، اما ديدند كه آن حضرت، امامه دختر زينب را صدا كرد و آن را بگردنش بياويخت و هم روايت شده كه نجاشى، زيور آلاتى براى پيامبر خدا هديه فرستاده بود و در ميان آنها انگشترى با نگين حبشى ديده مى شود كه حضرت آن را به امامه مرحمت نمود.

زهرا در مورد سفارش ازدواج على با امامه، گفت: زيرا كه امامه، همچون خود من،نسبت به كودكانم دلسوز و مهربان است و به روايتى ديگر، گفت: او دختر خواهر من است و نسبت به فرزندان من علاقمند و دلسوز است و به همين سبب و برحسب وصيت زهرا، على پس از وى، با امامه ازدواج كرد.

دوم آنكه: تابوتى براى جنازه اش ترتيب دهد و چگونگى آن را، براى على شرح داد و در روايتى آمده كه اسماء بنت عميس به فاطمه گفته بود: در آن هنگام كه در حبشه بودم، مى ديدم كه براى حمل جنازه، چيزى تعبيه كرده اند، اگر دوست بدارى، براى تو آماده سازم و دستور داد، تا تختى را وارونه بر زمين نهادند و تركه هايى از درخت را بگرفت و به پايه هاى آن استوار بست و روى آنها را با پارچه اى بپوشانيد، فاطمه با ديدن آن تابوت فرمود، تا به همان صورت براى او بسازند و درباره ى اسماء دعا كرد و گفت: «همانطور كه مرا پوشانيدى، خداوند نيز تو را بپوشاند.» و در استيعاب آمده كه: فاطمه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، به اسماء بنت عميس گفت: به نظر من چه كار زشتى است كه با جنازه زنان مى كنند كه پارچه اى بروى آنها مى كشند و بدن از پرت آن، نمايان ديده مى شود. اسماء گفت: اى دختر پيامبر خدا، اگر بخواهى چيزى را كه در حبشه ديده ام، به شما نشان دهم، پس، شاخه هاى تر و نازك درختى را بگرفت و برگهاى آن را تراشيد و پارچه اى بر وى آن افكند، فاطمه گفت: چه خوب و چه زيبا است اين كه تو كردى كه با آن، زن از مرد، تشخيص مى گردد! آنگاه، مى نويسد: فاطمه، نخستين زنى بود در اسلام كه جنازه اش بدين ترتيب پوشانده شد و پس از وى، زينب دختر حجش رضى اللَّه عنها، بود و نيز روايت شده كه فاطمه از اين فكر كه جنازه اش را بر روى تختى گذارند، رنج مى برد، تا آنكه اسماء بنت عميس، كيفيت تابوت مخصوصى را كه در حبشه ديده بود، براى زهرا باز گفت و زهرا از اين بشارت كه با جنازه او چنان كنند، لبخند زد، لبخندى كه پس از مرگ پدر، كسى از او نديده بود. و حاكم در مستدرك از على بن الحسين و او از ابن عباس روايت كرده كه: فاطمه سخت بيمار شد و به اسماء بنت عميس گفت: مى بينى كه كار من به كجا كشيد و بزودى، بدن مرا آشكارا، بر روى تخت حمل خواهند كرد. اسماء گفت: به جان خودم كه براى تو تابوتى به همان صورت كه در حبشه ديده ام، آماده خواهم كرد. فاطمه از او خواست تا آن را به وى نشان دهد، اسماء، تركه هاى تر و نازك درخت را بگرفت و از آنها بر روى تخت، تابوتى ساخت. و اين، نخستين تابوتى بود كه ساخته شد، اسماء گويد: فاطمه، با ديدن آن، لبخندى از رضايت بر لبانش نقش بست، در حالى كه پس از پدر ، هرگز او را خندان نديده بوديم.

سوم آنكه: هيچ كس از آنها كه مورد خشم فاطمه بودند، بر جنازه او حضور پيدا ننمايند و سفارش كرد، تا شبانه دفن شود و نيز وصيت نمود، تا با باقيمانده ى حنوط رسول خدا، حنوط گردد و تن او را، پوشيده و از زير پيراهن، غسل داده و او را برهنه نسازند و نيز گويند: وصيت كرد كه به هر يك از زنان رسول خدا و زنان بنى هاشم دوازده وقيه نقره داده شود و بخشى از ميراث خود را براى امامه خواهر زاده ى خود، مخصوص گردانيد.

بارى، برحسب وصيت، حضرت زهرا، شبانه در گورستان بقيع [ در محل دفن زهرا اختلاف است: برخى گويند كه وى در خانه اش به خاك سپرده شد و برخى ديگر، مدفن او را، بقيع دانسته و نوشته اند كه: على در كنار قبر زهرا، صورت چند قبر بساخت، تا كسى از موضع دفن وى آگاه نشود. و لاى الا مور تدفن سرا- بضعه المصطفى و يعفى ثراها و ثوت لايرى لها بعد مثوى- اى قدس يضمه مثواها يعنى: از چه جهت، پاره ى تن پيامبر شبانه به خاك سپرده شد؟!

آرى، به خاك سپرده شد وليكن هيچكس را از مزارش آگاهى نيست. وه، كه چه طهارت و قداستى در آغوش آن خاك آرميده است! ] به خاك سپرده شد و امام رضى اللَّه عنه، خود بر او نماز گزارد و خود در قبر او فرودآمد و ويرا دفن نمود و نيز بنا به سفارش زهرا، هيچ كس در اين مراسم، به جز برگزيدگانى از اصحاب، شركت داده نشدند.

آنگاه، على بر بالين قبر زهرا بايستاد، و با دلى پر حسرت و اندوه با او سخن آغاز نمود و از خوبيهاى فراوانش به تلخى ياد كرد و پس از آن، رو سوى قبر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، كرد و گفت: «سلام بر تو اى رسول خدا، سلامى از سوى خدا و از جانب دخترت كه اكنون، بديدارت آمده و در كنارت منزل نموده، آمده تا در زير خاكها و در كنار بقعه عزيز تو، شبها بروز آورد و چه زود به تو ملحق گرديد! اى پيامبر خدا، شكيباييم در سوك دختر برگزيده ى تو، كاهش گرفته و صلابت و نيرومنديم، در اين مصيبت، به ناتوانى افتاده است، اما مقايسه اين جدايى و مصيبت جانكاه، با اندوه سهمگين فقدان تو تنها مايه ى تسلى خاطر من است كه من، بدست خود، تو را در حفره قبر نهادم و روانت در ميان گودى گلو و سينه ام پرگشوده و به حق پيوست، (انا اللَّه و انا اليه راجعون) كه ما، از آن خداونديم و نيز بسوى او بازگردنده ايم، آرى كه وديعه بازگردانده شد و گروگان باز پس گرفته آمد، ليكن ديگر اندوه من پايانى نمى گيرد و ديگر در شبهاى من، ستاره اى نخواهد شكفت، تا آن هنگام كه مشيت خدا مرا به همان خانه كه تو در آن نشسته اى، سكنى دهد، اينك دخترت به تو باز خواهد گفت كه چگونه امت تو براى خرد كردن او، همدست شدند، نيكو از او پرسش نما و از هر چه افتاده، از وى سوال كن. آخر هنوز، از آن زمان ها كه در ميان ايشان بودى، چيزى نگذشته، آخر، تو كه فرزند پسرى نداشتى. (بارى و بهر حال) سلام بر شما پدر و دختر، سلامى از آن كس كه شما را وداع مى كند، سلامى اما نه از سر زبان و نه از روى خستگى كه اگر از نزد شما بازمى گردم، نه از ملامت است و اگر برمى خيزم، نه از آن است كه نسبت به وعده اى كه خداوند به شكيبندگان داده، بدگمانيم باشد.»

اندوه امام على بن ابى طالب در سوك زهرا

چون سرور ما، على رضى اللَّه عنه، از مراسم تدفين همسر عزيز خود، زهرا بپرداخت، به خانه بازگشت، اما ناگهان وحشت تنهايى و جدايى از محبوب، چنان وجودش را در خود فروكشيد كه جزعى شديد از او برخاست و اين بيت ها را انشاء نمود:

ارى علل الدنيا على كثيره   و صاحبها حتى الممات عليل
لكل اجتماع من خليلين فرقه   و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد   دليل على ان لا يدوم خليل

[ ترجمه: «مى بينم، كه دنيا بر من، ملال افزا شده، آرى گرفتاران دنيا تا واپسين روز زندگى ملول و گرفتارند. جمعيت خاطر همه ى دوستان را، پريشانى جدايى، به دنبال است و چه اندكند آنها، كه از فراق، داغ بر دل نباشند. بر دل من، داغ جدايى فاطمه، بعد از سوك پيامبر خدا، دليل است، كه هيچ دوستى، براى آدمى، پايدار نخواهد ماند.» ] .

امام، از خويشتن، سنتى حميده و راه و رسمى پسنديده به جاى نهاد كه هر روز، بديدار مرقد عزيز همسر مهربان خود، زهرا مى رفت، تا يك روز كه بديدار تربت او رفته بود، سخت بى تاب شد و خويشتن را بر روى قبر افكند و بسيار بگريست و اين اشعار را بخواند:

مالى مررت على القبور مسلما   قبر الحبيب فلم يرد جوابى
يا قبر مالك لا تجيب مناديا   امللت بعدى خله الاحباب

[ ترجمه: «مرا چه شده، كه بر خاك عزيزان، گريان مى گذرم و بر تربت محبوب، سلام مى دهم، ليكن جوابم نمى گويد ايا اى تربت محبوب چه شده، كه پاسخ اين خواننده را نمى دهم، مباد كه محبت دوستان بر دلت خستگى آورده باشد. ] .

به طورى كه پيش از اين ياد كرديم، زهرا را بر حسب وصيتش، شبانه دفن كردند و در مراسم تدفين او، جز تعدادى از ويژگيان امام و برگزيدگان از صحابه حضور نداشتند، ولى فردا كه مسلمانان از مرگ فاطمه آگاهى يافتند، به سوى گورستان بقيع شتافتند و در آنجا، صورت چهل گور ديدند و در آن ميان، تشخيص تربت فاطمه ممكن نگرديد. ناله از مردم برخاست و هر كس بر ديگرى زبان به ملامت گشود، و با خود مى گفتند كه پيامبر در ميان ما، جز تنها دخترى به جاى نگذارد،او نيز از ميان ما رفت و به خاكش سپردند و كسى توفيق آن را نيافت كه بر جنازه و نمازش حضور يابد و اينك، تربت پاك او نيز بر ما پوشيده مانده، اولياء امور فرمان دادند كه زنانى از مسلمانان، قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمه را يافته و مردم بر آن نماز گزارند و خاك او را زيارت كنند، چون اين خبر به امام على رسيد، خشمگين از خانه بيرون آمد، بدان گونه كه چشمهايش از شدت غضب، سرخ گرديده و رگهاى گردنش بيرون جسته بود، لباس زردى كه به هنگام خشم بر تن مى كرد، بپوشيد و بر ذوالفقار تكيه نموده و بدين حالت سهمگين، به بقيع آمد، خطر جدى بر سر همه سايه افكنده بود، مردم با يكديگر مى گفتند: اين، على بن ابى طالب است كه چنين خشمگين آمده و سوگند گران به خداوند ياد كرده است كه اگر سنگى از اين قبرها زير رو شود ، شمشير مرگ در ميان مردمان نهد. تا آنكه يكى از ايشان نزد او رفت و گفت: يا اباالحسن، چه شده كه چنين خشمگين گشته اى؟ به خدا كه بايد قبر فاطمه شكافته و جنازه اش نبش گردد، تا بر آن نماز گزاريم، امام، گريبان او را در چنگ بگرفت و او را به شدت، تكان داد و بر زمينش كوفت و گفت: من، از ترس آنكه مبادا مردم مرتد گردند، از حق خود صرف نظر كردم، حال به قبر فاطمه اهانت مى كنيد؟ به خدايى كه جان على در قبضه قدرت اوست، اگر تو و يا دوستانت به اين قبور دست درازى كنيد، هر آينه و بى هيچ ترديد، زمين را از خونتان سيراب خواهم نمود، حال خود دانى، اگر مى خواهى، چنان كن. ديگرى گفت: يا اباالحسن، تو را به حق رسول خدا و به حق خداوند عرش، دست از او بردار و آزادش كن كه ما هرگز كارى كه تو مايل نباشى، انجام نخواهيم داد و بدين صورت بود كه على رهايش ساخت و مردم پراكنده شدند و ديگر براى آن كار، بگرد هم بازنگشتند.

دعاهايى كه از حضرت فاطمه زهرا روايت شده است

در كتاب منهج الدعوات اين دعاء از حضرت زهرا رضى اللَّه عنها مروى است:

«اللهم قنعنى بما رزقتنى و استرنى و عافنى ابدا ما ابقيتنى و اغفرلى و راحمنى اذا توفيتنى اللهم لا تفتنى فى طلب مالم تقدرلى و ما قدرته على فاجعله ميسرا سهلا اللهم كافى عنى ولدى و كل من له نعمه على خير مكافاتك اللهم فرغنى لما خلقتنى له و لا شتغلنى بما تكفلت لى به و لا تعذبنى و انا استغفرك و لا تحرمنى و انا اسئلك اللهم ذلل نفسى فى نفسى و عظم شانك فى نفسى و الهمنى طاعتك و العمل بما يرضيك و التجنب لما يسخطك يا ارحم الراحمين.» و اينك دعايى كه پدرش رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم به او تعليم فرموده بود:«اللهم ربنا و رب كل شيى ء منزل التوراه و الانجيل و الفرقان فالق الحب و النوى اعوذبك من شر كل دابه انت آخذ بناصيتها انت الاول فليس قبلك شيى و انت الاخر فليس بعدك شيى و انت الظاهر فليس فوقك شيى و انت الباطل فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام و اقض عنى الدين و اغننى من الفقر يسرلى كل امر يا ارحم الراحمين.» و در احياء منقولست كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، فرمود: يا فاطمه، چرا گوش نكنى سفارشى كه بتو خواهم كرد، آنكه بخوانى:

«يا حى يا قيوم برحمتك استغيث اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين و اصلح لى شانى كله.» و در روض الافكار آمده كه: فاطمه، روزى نزد پدر رفت و از او چيزى خواست، آن حضرت به وى فرمود: قسم به آن كس كه جانم در دست اوست، سى روز است كه در خانه هاى محمد، آتشى افروخته نشده، ليكن پنج كلمه به تو ياد مى دهم كه جبرائيل مرا تعليم كرده است، بگو:

«يا اول الاولين و يا آخر الاخرين و يا ذالقوه المتين و يا ارحم الراحمين اغننا و اقض حاجتنا» و نيز از فاطمه رضى اللَّه عنها، روايت شده كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، مردم را به جهاد تحريض و ترغيب مى كرد و فضيلت آن را براى ايشان برمى شمرد، من هم از او خواستم، تا در جهاد شركت نمايم. آن حضرت فرمود: دوست دارى كه تو را به چيزى راهنمايى كنم، كه در عين آنكه اندك است، اجر فراوان داشته باشد، هيچ مرد و زن مسلمانى نيست كه پس از نماز وتر، دو سجده بگزارد و در هر يك پنج مرتبه بخواند: «سبوح قدوس رب الملائكه و الروح» جز آنكه خداوند پيش از آن كه وى سر از سجده برداد، همه ى گناهانش را مى آمرزد و دعايش را مستجاب مى فرمايد و اگر در آن شب درگذرد، هم چون شهيدان جان سپرده است.

منقول است كه حضرت زهرا به سلمان گفت: اگر مى خواهى كه چون به ملاقات پروردگار رسيدى، بر تو خشمگين نباشد، به اين دعا مواظبت و مراقبت نما:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم بسم اللَّه النور بسم اللَّه الذى يقول لشى كن فيكون بسم اللَّه الذى يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور بسم اللَّه الذى خلق النور من النور بسم اللَّه الذى هو بالمعروف مذكور بسم اللَّه الذى انزل النور على السطور بقدر مقدور فى كتاب مسطور على نبى محبور.» و اينك دعايى كه حضرت فاطمه به فرزند خود حسن رضى اللَّه عنه تعليم نمود:

«الحمدللَّه الذى لا ينسى من ذكره و لا يخيب من دعاه و لا يقطع رجاء من رجاه» و پس از اين دعا، هر چه خواهند، از خداوند بخواهند.

شاعران و حضرت زهرا

شايد، بهترين فصلى كه سزاوار است، كتاب خود را با آن پايان بخشم، شعرى باشد كه علامه شيخ صاوى شعلان، به ترجمه از قصيده ى شاعر ارجمند، محمد اقبال پاكستانى، در منقبت و فضيلت حضرت زهرا رضى اللَّه عنها، سروده است.

نسب المسيح بنى لمريم سيره   بقيت على طول المدى ذاكراها
و المجد يشرق من ثلاث مطالع   فى مهد فاطمه فما اعلاها
هى نبت من هى زوج من هى ام من   من ذا يدانى فى الفخار اباها
هم و مضه من نور عين المصطفى   هادى الشعوب اذا تروم هداها
هى رحمه للعالمين و كعبه   الآمال فى الدنيا و فى اخراها
هى ايقظ الفطر النيام بروحه   و كانه بعد البلى احياها
اعاد تاريخ الحياه جديده   مثل العرايشس فى جديد حلالها
ولزوج فاطمه بسوره «هل اتى»   تاج يفوق الشمس عند ضحاها
اسد بحصن اللَّه يرمى المشكلات   بصيقل يمحو سطور دجاها
ايوانه كوخ و كنز ثرائه   سيف غدا بيمينه تياها
فى روض فاطمه نماغصنان لم   ينجبها فى النيرات سواها
فامير قافله الجهاد و قطب   دائره الوئام و الاتحاد ابناها
حسن الذى صان الجماعه بعدما   امسى تفرقها يحل عراها
ترك الخلافه ثم اصبح فى الديا   رامام الفتها و حسن علاها
و حسين فى الاحرار و الابراما   ازكى مماثله و ما انداها
فتعلموا رى اليقين من الحسين   اذا الحوادث الظلمت بدجاها
و تعلموا حريه الايمان من   صبر الحسين و قد اجاب نداها
الا مهات يلدن للشمس الضياء   و للجواهر حسنها و صفاها
ماسيره الانباء الا الامهات   فهم اذا بلغوا الرقى صداها
هى اسوه للا مهات و قدوه   يترسم القمر المنير خطاها
لما شكا المحتاج خلف رحابها   رقت لتلك النفس فى شكواها
جادت لتنقذه برهن خمارها   يا سحب اين نداك من جدواها
نور تهاب النار قدس جلاله   و منى الكواكب ان تنال ضياها
جعلت من الصبر الجميل غذاءها   و رات رضا الزوج الكريم رضاها
فمها يردد آى ربك بينما   يدها تدير على الشعير رحاها
بلت و سادتها لالى دمعها   من طول خشيتها و من تقواها
جبريل نحو العرش يرفع دمعها   كالطل يروى فى الجنان رباها
لولا و قوفى عند امر المصطفى   و حدود شرعته و نحن فداها
لمضيت للتطواف حول ضريحها   و غمرت بالقبلات طيب ثراها

اين قصيده، در اصل، به زبان فارسى است و ما به جاى ترجمه، عينا، در ذيل به درج آن مى پردازيم.- مترجم.

مريم، از يك نسبت عيسى، عزيز   از سه نسبت، حضرت زهرا، عزيز
نور چشم رحمه للعالمين   آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى دميد   روزگار تازه آئين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى   مرتضى مشگل گشا شير خدا
پادشاه و كلبه اى ايوان او   يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق   مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم   حافظ جمعيت خير الامم
تا نشيند آتش پيكار و كين   پشت پا زد بر سر تاج و نگين
و آن دگر مولاى ابرار جهان   قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى، سوز از حسين   اهل حق، حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات   جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل، بتول   مادران را، اسوه كامل، بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت   با يهودى، چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش   گم رضايش، در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا   آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريه هاى او ز بالين بى نياز   گوهر افشاندى بدامان نماز
اشك او بر چيد جبريل از زمين   هم چو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته ى آيين حق زنجير پاست   پاس فرمان جانب مصطفى است
ورنه گرد تربيتش گرديدمى   سجدها بر خاك او پاشيدمى

و نيز شیخ كاظم ازرى، در مرثيه، زهرا، مى گويد:

تركوا عهد احمد فى اخيه   و اذاقوا البتول ما اشجاها
و هى العروه التى ليس ينجو   غير مستعصم بحبل ولاها
لم يراللَّه للرساله اجرا   غير حفظ الزهراء فى قرباها
يوم جائت يا للمصاب اليهم   و من الوجد ما اطال بكاها
فدعت و اشتكت الى اللَّه شكوى   و الرواسى تهتز من شكواها
فاطمانت لها القلوب و كادت   ان تزول الاحقاد ممن حواها
تعظ القوم فى اتم خطاب   حكت المصطفى به و حكاها
ايها القوم راقبواللَّه فينا   نحن من روضه الجليل جناها
نحن من بارى السموات سر   لو كرهنا وجودها ما براها
بل باثارنا و لطف رضانا   سطح الارض والسماء بناها
و باضائنا التى ليس تخبو   حوت الشهب ما حوت من سناها
و اعلموا اننا مشاعردين الله   فيكم فاكرموا مثواها
و لنا من خزائن الغيب فيض   يردالمهتدون منه هداها
ان ترو موا الجنان فهى من اللَّه   الينا هديه اهداها
هى دار لنا و نحن ذووها   لا يرى غير حزبنا مرآها
و كذاك الجحيم سجن عدانا   حسبهم يوم حشرهم سكناها
ايها الناس اى بنت نبى   عن مواريثها ابوها زواها
كيف يزوى عنى تراثى زاو   باحاديث من لدنه ادعاها
هذه الكتب فاسالوها تروها   بالمواريث ناطقا فحواها
و بمعنى يوصيكم اللَّه امر   شامل للعباد فى قرباها
كيف لم يوصنا بذلك مولا   ناوتلكم من دوننا اوصاها
هل رآنا لا نستحق اهتداء   و استحقت هى الهدى فهداها
او تراه اضلنا فى البرايا   بعد علم لكى نصيب خطاها
مالكم قد منعتمونا حقوقا   اوجب اللَّه فى الكتاب اداها
قد سلبتم من الخلاقه خودا   كان منا قناعها ورداها
ولاى الا مور تدفن سرا   بضعه المصطفى و يعفى ثراها
فمضت و هى اعظم الناس وجدا   فى فم الدهر غصه من جواها
و ثوت لا يرى لها الناس مثوى   اى قدس يضمه مثواها


يعنى: عهد و قرارى كه رسول خدابا ايشان (مسلمانان) درباره ى بردارش گذارده بود، از خاطر بردن و چه زهرا كه از اندوه در كام فاطمه ريختند.

بانويى كه تنها رشته ى اتصال به حق است و هر كس كه به جز آن به چيزى چنگ زند و به ريسمان ولايت او دست نيازد، روى رستگارى نخواهد ديد.

خداوند، پاداش رسالت پيامبر را، چيزى به جز رعايت فاطمه در مورد ذريه اش قرار نداده است.

آوخ از آن روزى كه (به مجلس) درآمد كه چه بر سر مردم شد و از شدت اندوه چه بسيار بگريست!

آنگاه كه دست به دعا برداشت و به خداى خود شكوه آغاز كرد، آن سان كه كوههاى عظيم، از شكايت او بلرزيدند.

دلها از گفتار وى آرامش مى پذيرفتند و مى رفت كه كينه ها، از سينه ها بيرون رود.

مردم را با سخنان والاى خود، اندرز داد، آن سان كه با وجود خويش و با آن سخنان، پيامبر خدا را به خاطرها آورد.

(گفت): اى مردم، خداى را، در رعايت از ما، بپرهيزيد، كه باغ و بهشت خداوند را، به منزله ميوه ايم.

ما، سراللَّه و از سوى خالق آسمانهاييم، كه اگر نمى خواستيم، خداوند، آنها را نمى آفريد.

آرى، كه به خاطر ما و براى خشنودى ما بود كه زمين گسترده و آسمانها برافراشته گرديد. و با نور، خاموش ناشدنى ماست، كه شهاب هاى فلكى، نور و پرتو دارند.

(اى مردم) بدانيد، كه ماييم مظاهر دين خدا، در ميان شما، پس بايد كه به احترام و عظمت در ما بنگريد.

از گنجينه هاى پنهان حضرت پروردگار، هر دم، ما را فيضى رسد و ره يافتگان، هدايت خويش از آن بازمى يابند.

(اى مردم) اگر انديشه ى بهشت، در سر داريد، بدانيد كه بهشت، از آن ماست و خداوند آن را هديه ما كرده است آرى، بهشت، خانه و كاشانه ى ماست و ما صاحبان آن خانه ايم، كه جز حزب و دسته ى ما، كسى را ديدار ان دست نخواهد داد. و نيز، دوزخ، زندان دشمنان ماست كه روز رستاخيز، همان جا، كفايتشان خواهد كرد.

اى مردم، كدام دختر پيامبرى را مى شناسيد، كه پدر، او را از ميراث خود محروم كرده باشد؟ (ديديد) كه چگونه آن مرد، با احاديث جعلى خود، مرا از ميراث پدر محروم و ممنوع نمود؟ اين كتاب خدا (قرآن) اسم، از آن، مساله ميراث را پرسش كنيد، تا به صراحت پاسختان گويد.

آخر آيه «يوصيكم اللَّه» معنايى عام دارد و شامل حكم ميراث خويشاوندان براى همه ى بندگان خداست.

چگونه ممكن است كه خداوند، شما را، بميراث سفارش و توصيه كند، اما ما از آن حكم، خارج باشيم؟ تصور مى كنيد كه پيامبر خدا، ما را شايسته ى هدايت نديد و ديگران را به آن سزاوار يافت و راهنماييشان فرمود؟ يا آنكه، آن حضرت، دانسته، ما را در ميان خلق به گمراهى واگذاشت، تا به لغزش و خطا دراوفتيم؟ آخر، چرا از حقوقى كه خداوند در كتاب خود، براى ما قرار داده، ممانعت كرده ايد؟ شما، خلافت را، چون عروسى زيبا، از ما بگرفتيد، در حالى كه مقنعه ورداء او هم از ما بود.

چرا و بچه سبب پاره ى تن مصطفى، پنهان به خاك سپرده شد و اثر تراب پاكش از ميان رفت؟ او، در حالى از جهان ديده بر بست، كه اندهگين تر از هر كس بود.

به خاك پنهان شد، اما كسى خاك و قبرش را نشناخت، شگفتا كه آرامگاه او، چه قدس و طهارتى را، در برگرفته است! و نيز استاد احمد فهمى گويد:

لذ بالبتول و ناد بالزهراء   و اضرع لربك خيفه بدعاء
و ارفع لفاطمه اللواء فانها   بنت الرسول سليله الحنفاء
حوريه انسيه فطرت على   خلق سما فى الذروه العلياء
فاقت نساء العالمين و انها   يوم القيامه تزدهى بسناء
واللَّه يغضب حين تغضب فاطم   واللَّه يرضى فى مقام رضاء
شهد الخلايق انها لكريمه   و هى اللياذ لنا من اللاواء
و هى الوسيله للنجاه و عصمه   و ذخيره العانى من الضراء
و لها الشفاعه فى العصاه و جنه   و لنا بها الزلفى ليوم لقاء
فاللَّه ينفعنا بها و بنسلها   حتى نصير بهم مع السعداء

يعنى: «دست توسل در دامن بتول زن و از او استمداد نما و در دعاء، پروردگار خود را به تضرع و زارى ياد كن.

بايد كه پرچم عظمت و حرمت فاطمه را، در جهان برافرازى، كه اوست دختر رسول خدا و اوست سلاله حق پرستان گيتى.

اوست، فرشته اى انسانى، با گوهرى والا كه در عاليترين نقطه وجود، سرشته شده.

اوست، برتر از همه ى زنان گيتى، كه روز قيامت، نور و پرتو، از او به همه جا مى تابد.

(آرى) كه خداى، از خشم فاطمه، خشمگين و در خشنوديش، خشنود است.

آفرينش، همه گواه بزرگوارى اويند و اوست كه در بلاها، پناه و ملجاء ماست.

هم اوست، كه وسيله ى نجات و رستگارى ماست و هم اوست، كه ذخيره ى روزهاى شدت و درماندگى است.

اوست، كه گناهكاران را، شفاعت كند و به بهشت جايشان دهد و اوست، كه وسيله ى تقرب ما، در روز رستاخيز است.

اميد آنكه خداوند از بركت وجود او و فرزندانش، ما را كاميابى بخشد، تا آنكه در پناه ولايت ايشان، در زمره نيكبختان درآييم.»

پايان