چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۷ -


قسمت 3

الاهلم فاستمع، و ما عشت اراك الدهر عجبا، (و ان تعجب فعجب قولهم) [سوره ى رعد، آيه ى 5.] ليت شعرى الى اى سناد استندوا. و الى اى عماد اعتمدوا، و باية عروة تمسكوا، و على اية ذرية اقدموا واحتنكوا؟ [از عبارت «الاهلم» تا اينجا در «بلاغات النساء» اين گونه آمده است: ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن اراكن الدهر عجبا الى لجا لجاوا و اسندوا و باى عروة تمسكوا؛ در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: الا فاسمعن و من عاش اراه الدهر العجب و ان تعجبن فانظرن الى اى نحو اتجهوا و على اى سند استندوا و باى عروة تمسكوا و لمن اختاروا و لمن تركوا؟.

در «كشف الغمة» اين گونه آمده است: الا هلم فاسمع ما عشت اراك الدهر العجب، و ان تعجب، فقد اعجبك الحادث، الى اى لجا اسندوا و باى عروة تمسكوا.] (لبئس المولى و لبئس العشير) [سوره ى حج، آيه ى 13.]، (و بئس للظالمين بدلا). [سوره ى كهف، آيه ى 50. اين آيه در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيامده است.]

استبدلوا والله الذنابى بالقوادم، والعجر و بالكاهل فرغما لما عطس قوم (يحسبون انهم يحسنون صنعا) [سوره ى كهف، آيه ى 104.] (الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون). [سوره ى بقره، آيه ى 12.] ويحهم [اين كلمه در «دلائل الامامة» نيست.]، (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى، فما لكم كيف تحكمون). [سوره ى يونس، آيه ى 35.] اما لعمرى [«بلاغات النساء»: لعمر الهكن، «دلائل الامامة»: لعمر الله، «كشف الغمة»: لعمر الهك.] لقد لقحت فنظرة [«دلائل الامامة»: فانظروها.] ريثما تنتج ثم احتلبوا ملا القعب [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: طلاع القعب.] دما عبيطا، و ذعافا مبيدا، [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: ذعافا ممقرا. (ممقر: تلخ).] (هنالك يخسر المبطلون) [تضمينى از آيه ى 78 سوره ى غافر، اصل آيه چنين است: و خسر هنا لك المبطلون. و در سوره ى جاثيه، آيه ى 27 اين گونه آمده است:

يخسر المبطلون.] و يعرف [«دلائل الامامة»: خسر المبطلون و عرف التالون...] التالون غب ما اسس الاولون، ثم طيبوا عن دنياكم انفسا [«بلاغات النساء»: ثم اطيبوا عن انفسكم نفسا، «دلائل الامامة»: ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، «كشف الغمه»: ثم طيبوا عن انفسكم انفسنا.] واطمئنوا [«بلاغات النساء»: و طأمنوا. «كشف الغمة»: فطامنوا.] للفتنة جاشا، و ابشروا بسيف صارم، و سطوة معتد غاشم، [اين جمله تنها در «الاحتجاج» آمده است.] و بهرج [«بلاغات النساء»: بقرح، «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: و هرج.] شامل، و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم [«بلاغات النساء»: فيكم.] زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم، [«دلائل الامامة»: فيا خسرى لكم.] و انى بكم [«كشف الغمة»: لكم.] و قد (عميت عليكم، انلزمكموها و انتم لها كارهون). [سوره ى هود، آيه ى 28 «دلائل الامامة»: والحمدلله رب العالمين والصلاة على ابى سيد المرسلين، «كشف الغمة»: والحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين.]

لغات

هلم: بيا.

سناد: تكيه گاه.

عماد: تكيه گاه، ستون، پايه.

احتنكه: بر او چيره شد.

عشير: دوست، رفيق، خويشاوند.

ذنابى: دم مرغ، اذناب الناس: مردم فرومايه، پستان.

قوادم: آنچه مقدم شده است. پرهاى بزرگ پرنده كه قوام پرواز به آنها بستگى دارد.

عجز: آخر و پايان هر چيز، دم.

كاهل: ميان دو كتف انسان، كاهل، قوى ترين محل در بدن انسان در برابر عجز كه ضعيف ترين جاست، بزرگ، سرشناس.

رغما: به خاك ماليده باد.

معاطس: بينى ها.

لا يهدى: راه نمى يابد.

عمر: زندگى، جان.

لقحت: باردار گرديد. حمل كرد.

نظرة: تاخير در كار، مهلت.

ريث: كندى، مقدار، درنگى از زمان، اندازه.

قعب: قدح بزرگ، كاسه ى چوبى.

دم عبيط: خون تازه.

ذعاف: سم، زهر.

غب: عاقبت، فرجام، سرانجام.

طيبوا عن دنياكم نفسا: طاب عن الشى ء نفسا: آن چيز را رها و يله كرد و نخواست.

طيبوا: خوش داريد.

طامنوا: آرام كنيد، آماده سازيد.

جأش: جان و قلب.

صارم: قاطع، برنده.

غشم: ظلم و غصب، غاشم: ظالم و غاصب.

فى ء: غنيمت و خراج، ماليات.

زهيد: كم، كم ارزش.

هرج: فتنه، آشوب.

حصيد: درو شده.

عميت: مخفى شد، پوشانده شد.

قسمت 3

به هوش باش و بيا بشنو كه تا زنده اى روزگار به تو شگفتى ها نشان خواهد داد، «اما سخن اينان شگفت آور است.» اى كاش مى دانستم چه پناهگاهى جستند؟ به كدامين ستون تكيه زدند؟ به كدام ريسمان آويختند؟ بر كدامين خاندان پيشى گرفتند و چيرگى يافتند؟ «چه سرپرست بد و دوست نابابى برگزيدند» «و چه دستاورد بدى براى ستمكاران است.»

به خدا سوگند! به جاى شاه پر، پرچه ها و به جاى شانه، سرين را برگزيدند. به خاك ماليده باد بينى قومى كه «گمان مى كنند كار نيكو مى كنند» «آگاه باشيد كه اينان مفسدند، ولى نمى فهمند.» و اى بر آنان! «چه كسى سزاوار پيروى است؟ كسى كه به حق پيروى مى كند يا آن كس كه خود محتاج هدايت است؟ شما را چه شده است؟ چگونه حكم مى كنيد؟»

به جان خودم سوگند! نطفه ى فساد بسته شد؛ اندكى مهلت دهيد تا اين بذر شوم به ثمر بنشيند و نتايج فسادش آشكار شود. آنگاه به جاى شير، قدحى پر از خون تازه و زهر كشنده بدوشيد. «و اين جاست كه باطل پيشگان زيان مى كنند» و فرجام آنچه را پيشينيان پايه نهادند آيندگان درمى يابند.

از اين پس بايد از دنياى خود دست بشوييد و دل به نزول فتنه بسپاريد و بشارت بادتان به شمشير آخته و استيلاى متجاوز ستمگر، و هرج و مرج گسترده و استبداد جباران، كه غنايم و حقوقتان را (از اين پس) اندك دهند و جمعتان را پراكنده سازند. پس دريغ و اندوه بر شما! شما را چه مى شود؟ حال آن كه (امر روشن) بر شما مشتبه شده است. «آيا مى توان شما را به كارى واداشت، در حالى كه آن را خوش نداريد؟»

مواعظ زهرا

آدميت آدمى در گرو تحصيل دو دستاورد عظيم است. علم و ذكر.

با علم از جهل ها جدا مى شويم و با ذكر از غفلت ها. انسان در يك مرحله جاهل است. و محتاج به دانستن، اما پس از يافتن و فهميدن، خطرى ديگر بر سر راه است و آن غفلت و بى خبرى است. در اين مرحله ديگر علم كارساز نيست كه ذكر و تذكر كارساز و چاره ى درد است.

جوانه ى فكر آدمى اگر با آب ذكر آبيارى نشود، خشك شده و از بين خواهد رفت. از آميختن دو درياى علم و ذكر است كه لؤلؤها و مرجان ها پديد مى آيند. و موعظه ذكر است، هم چنان كه نماز و دعا و قرآن و زيارت ذكرند.

اگر علم و خطابه غذاى فكر و احساسند، موعظه غذاى قلب است و نياز روح. آدمى به مقدارى كه از ذكر بيشترى برخوردار شود، از توانايى هاى روحى و شرح صدر بيشترى بهره مند مى شود كه عامل شرح صدر و توانايى روحى همين رفعت

ذكر و بالا رفتن ياد و توجه است. [(و رفعنا لك ذكرك) (انشراح، 4) بسيارى اين آيه را به بالا رفتن نام رسول صلى الله عليه و آله و بلند آوازه شدن او معنا كرده اند، در حالى كه آيه نمى گويد «رفعنا لك اسمك» كه مى گويد (رفعنا لك ذكرك) ذكر تو را رفعت داديم نه اسم تو را.]

با هم پاى چند موعظه از مواعظ روح بخش زهرا عليهاالسلام مى نشينيم، شايد با نفحه ى الهى او متذكر شده و از غفلت ها جدا شويم: [گفتنى است چند تا از مواعظ آن حضرت را با شرح و توضيح بيشترى همراه كرديم تا از عمق كلام حضرت بيتشر بهره مند شويم. چون توضيح همه ى آن ها از عهده ى اين كتاب خارج است و فرصت ديگرى مى طلبد. علاقه مندان براى آگاهى بيشتر مى توانند به برخى از كتاب هايى كه در اين زمينه نوشته شده، مراجعه نمايند.]

من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته. [بحارالانوار، ج 67، ص 249.]

كسى كه عبادت هاى خالصانه خود را به سوى خدا فرستد پروردگار بزرگ برترين مصلحت او را به سوى او خواهد فرستاد.

شرح: در اين كلام دقت كنيد. مى شد كه خلاصه تر مى فرمود: هر كس خدا را عبادت كند و يا اخلاص در عبادت داشته باشد خداوند صلاح او را، يا بهترين مصلحت را براى او مقدر مى سازد. ولى اين گونه نفرمود، چون عبادت و عبادت خالص مى تواند كه محبوس و زمين گير شود و رفعت و صعودى نداشته باشد، كه بعضى از گناهان دعا را حبس مى كنند و نمى گذارند كه از زمين بگذرند كه حسد و عجب و كبر مانع از رفعت حتى دعايى است كه سالم است و مشكلى ندارد. پس عبادتى كه گذشته از خلوص همراه زمينه ى مناسب و بدون مانع هاى متعدد نباشد، صعود مى كند و اين كوشش و تلاش، مصلحت بهتر را در دسترس مى آورد و پايين مى كشاند كه غيرت و كرامت حق اين گونه پاداش مى دهد و يك گام را با هزار، پاسخ مى گويد: عمق و عظمت كلام را با اين تأمل و اين مقايسه ها بهتر مى توانى بشناسى. [و ارثان عاشورا، ص 149.]

خياركم الينكم مناكبة- مناكب- و اكرمهم لنسائهم. [الامالى، صدوق، ص 402.] بهترين شما كسانى هستند كه در برخورد با مردم نرم ترند و مهربان ترند، و همسرانشان را اكرام كرده و بزرگ مى دارند.

شرح: آدم ها به خاطر راحت طلبى و برترى طلبى، ديگران را به زير بار مى كشند و از نقطه ضعف هاى آنها براى تسخير آنها استفاده مى كنند. آنها كه زرنگ تر هستند بار خود را با منت بر شانه هاى ديگران مى گذارند و آنها را خام مى كنند. وقتى آدمى بيش تر فهميد، زرنگى را در اين مى بيند كه خالى و با ظريف خنثى حركت نكند، اينجاست كه منت مى پذيرد و بار مى كشد. با اين مهربانى و باربردارى هم خودش دست خالى نمانده و هم درس مهربانى و عهده دارى را به ديگران داده است. نكته ى مهم اين است كه در اين عهده دارى، تحقير و منت گذاشتن نباشد، بل كرامت و بزرگوارى، در اكرام و بزرگ داشت كسانى است كه به خاطر ضعف آنها باران ها را برداشته اى. با تحقير، ذلت و نفرت را در دل هاى خسته مى نشانى. با اكرام، عزت و محبت و سبقت و مسارعت را به آنها منتقل مى سازى و همكاران و همراهان بيشترى تكثير و تربيت مى نمايى و همين توليد و تكثير علامت خوبى تو و رشد بيشتر توست. [و ارثان عاشورا، ص 205.]

البشر فى وجه المؤمن يوجب لصاحبه الجنة، والبشر فى وجه المعادى يقى صاحبه عذاب النار. [تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 354، المستدرك على الصحيحين، ج 2 ص 375.]

خوشرويى بشاشت با مؤمن موجب مى شود كه صاحب آن را بهشت مأوا باشد، ليكن خوشرويى با دشمنان ما سبب مى گردد كه صاحبش به عذاب دوزخ گرفتار آيد.

شرح خوشرويى و تندرويى، گاهى در اختيار آدمى هستند و گاهى عادت او و يا حاكم بر او هستند. خوشرويى گاهى از علاقه و محبت و گاهى از حلم و ظرفيت و گاهى از تحلم وعادت و گاهى از تصنع و بازيگرى ريشه مى گيرد. مادام كه از نفاق و دورويى نباشد، خوشرويى يك ارزش است. اگر در برابر مؤمن باشد براى او بهشت را مى سازد و اگر در برابر دشمن باشد و حتى از بازى و تصنع و يا عادت و تحلم باشد، او را از انحراف و فساد و تجاوز و ظلم نجات مى دهد. تفاوت تصنع و تحلم و نفاق در ريشه ها و هدف هاست. نفاق از منفعت طلبى ريشه مى گيرد و تحلم از حسن تربيت و سازندگى.

تندخويى اگر عادت و غضب نباشد، و با دل آرام و مسبوق به محبت و يا سرشار از محبت باشد يك ارزش است وگرنه جهنم را مى سازد و رنج را مى افزايند.

در هر حال خوشرويى در برابر مؤمن بهشت را مى سازد و در برابر دشمن از عذاب و رنج جلوگيرى مى كند. [و ارثان عاشورا، ص 168.]

الويل ثم الويل لمن دخل النار. [بحارالانوار، ج 43، ص 78.] و اى، واى بر آنكه داخل آتش دوزخ شود.

الزم رجلها فان الجنة تحت اقدامها. [مسند فاطمة، سيوطى، ص 116.]

در خدمت مادر خود باش كه بهشت زير پاى مادران است.

اذا مرض العبد اوحى الله الى ملائكة ان ارفعوا عن عبدى القلم مادام فى و ثاقى فانى انا حبسته حتى اقبضه او اخلى سبيله. [الذرية الطاهرة، ص 147.] فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: زمانى كه بنده اى مريض مى شود خداوند به فرشتگان خود فرمان مى دهد تا زمانى كه بنده ام در بستر بيمارى است از او قلم را برداريد.

خير لهن الا يرين الرجال، و لا يرونهن. [حلية الاولياء ج 2، ص 40.]

(انس مى گويد: پيامبر خدا از ما پرسيد كه چه چيز براى زن خير است؟ما نمى دانستيم كه چه پاسخى بدهيم پس به نزد فاطمه رفتيم و او را آگاه ساختيم، او فرمود به پيامبر خدا بگوييد:)

خير زنان در اين است كه نه به مرد نامحرم نگاه كنند و نه مرد نامحرم به آنان نظر بياندازد.

اياك والبخل فانه عاهة لا تكون فى كريم، اياك والبخل فانه شجرة فى النار و اغصانها فى الدنيا، فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله النار، والسخاء شجرة فى الجنة و اغصانها فى الدنيا فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله الجنة. [بحارالانوار، ج 71، ص 351؛ الامالى، طوسى، ج 2، ص 89.]

فاطمه عليهاالسلام مى گويد: رسول خدا فرمود: از بخل و خست بر حذر باش كه آن مرضى است كه در شخص كريم نمى باشد. از بخل دورى كن چون درختى در آتش دوزخ است كه شاخ و برگش در دنيا است كه هر كس به آن بياويزد در آتش داخل مى گردد. و بر تو باد به سخاوت وجود كه سخاوت درختى از درختان بهشت است كه شاخ و برگش بر دنيا گسترده است، پس هر كس به شاخى از شاخه هاى آن آويزان شود آن شاخه او را به بهشت مى كشاند.

ستة من المروة ثلاثة منها فى الحضر و ثلاثة منها فى سفر، فاما التى فى الحضر فتلاوة كتاب الله عزوجل، و عمارة مساجد الله، واتخاذ الاخوان فى الله، و اما التى فى السفر، فبذل الزاد و حسن الخلق، والمزاج فى غير المعاصى. [عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 22.]

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند. شش چيز از مروت است، سه تاى آن در حضر و سه ديگر در سفر. آن سه كه در حضر است تلاوت قرآن، آباد كردن مساجد و معاشرت كردن با برادران دينى براى خدا، اما آن سه كه در سفر است بخشيدن توشه، حسن خلق و مزاح در غير معصيت خداوند.

شرار امتى الذين غذوا بالنعيم، الذى ياكلون الوان الطعام، و يلبسون الوان الثياب، و يتشدقون فى الكلام. [مسند فاطمه عليهاالسلام، سيوطى، ص 70.]

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند: بدترين امت من كسانى هستند كه در ناز و نعمت و آسودگى پرورش مى يابند، غذاهاى رنگارنگ تناول مى كنند، لباس هاى رنگارنگ بر تن مى كند، و در گفتار با مردم با ريشخند و با دهن كجى سخن مى گويند.

ما التقى جندان ظالمان الا تخلى الله عنهما فلم يبال ايهما غلب، و ما التقى جندان ظالمان الا كانت الدبرة على اعتاهما. [كشف الغمة، ج 1، ص 553.]

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند: دو گروه ظالم با يكديگر درگير نمى شوند، مگر آن كه خداوند از آنان دست مى كشد. پس مهم نيست كه كدام يك از آنان بر ديگرى ظفر يابد. هم چنين دو گروه ظالم با يكديگر برخورد نمى كنند مگر آن كه ستمكارترين شان از بين مى رود.

ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه، و سمعه، و بصره، و جوارحه. [مستدرك الوسائل، ج 1، ص 565؛ بحارالانوار، ج 96، ص 295.] روزه دار به روزه دارى خود عمل نكرده است اگر زبان و گوش و چشم و جوارح خود را نگاه نداشته باشد.

ان علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثرة علومهم و جدهم فى ارشاد عباد الله. [بحارالانوار، ج 2، ص 3.]

زهرا عليهاالسلام مى گويد از پدرم شنيدم: علماى شيعيان ما در محشر به اندازه ى كثرت علومشان و سعى و تلاششان در ارشاد بندگان خدا از نعمت ها و كرامت هاى الهى برخوردار مى شوند.

ادنى ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها. [الامامة و السياسة، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250.]

(پيامبر از ياران خود پرسيد: در كدام لحظه زن به خدا نزديك تر است؟ هيچ كدام نمى دانستند تا اين كه زهرا عليهاالسلام سؤال پدر را شنيد و در پاسخ گفت:)

آن لحظه اى كه زن در خانه ى خود مى ماند (و به امور زندگى و تربيت فرزند مى پردازد) به خدا نزديك تر است.

الا من مات على حب آل محمد صلى الله عليه و آله مات شهيدا. [عوالم العلوم، ج 21، ص 354؛ مأة منقبة، فضل بن شاذان، ص 64.]

فاطمه عليهاالسلام از رسول صلى الله عليه و آله نقل مى كند: هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود، شهيد است.

ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا. [بحارالانوار، ج 65، ص 155.]

اگر به آنچه دستور داديم، عمل كنى و از آن چه نهى كرديم، اجتناب كنى از شيعيان ما هستى و الا هرگز!!

ارضى ابوى دينك، محمدا و عليا، بسخط ابوى نسبك، و لا ترضى ابوى نسبك بسخط ابوى دينك، فان ابوى نسبك ان سخط ارضاهما محمد و على عليه السلام بثواب جزء من الف الف جزء من ساعة من طاعاتهما، و ان ابوى دينك ان سخطاكم يقدر ابوى نسبك ان يرضياهما، لان ثواب طاعات اهل الدنيا كلهم لا يفى بسخطهما. [بحارالانوار، ج 23 ص 261 (به نقل از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام ص 334).]

فاطمه عليهاالسلام به بعضى از زنان فرمود: پدران دينى ات- پيامبر و على عليه السلام- را با ناراحتى پدر نسبى ات خشنود ساز، ولى پدر نسبى ات را با ناراحتى آنها خشنود مكن. چرا كه پدر نسبى ات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتى از هزاران قسمت ساعتى از اطاعتشان خشنود مى سازند، ولى اگر پدران دينى ات ناراحت شوند پدر نسبى ات قادر نيست كه ايشان را خرسند سازد؛ زيرا پاداش طاعت هاى تمامى اهل دنيا با ناراحتى ايشان قابل مقايسه نيست. و الله لقد عقد له يومئذ الولاء ليقطع منكم به ذلك الرجاء. [عوالم، ج 11، ص 595، ص 58.]

به خدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير، عقد ولايت را براى على عليه السلام محكم كرد تا بدين طريق اميد شما را از آن قطع كند.

احاديث زهرا

سرگذشت حديث- از منع و سوزاندن در زمان خلفا گرفته تا درايت و روايت و كتابت- سرگذشتى شنيدنى و مفصل است كه من از آن مى گذرم. اما همين اندازه بگويم كه زهرا عليهاالسلام در حفظ احاديث پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله سعى بليغ و وافرى داشت، تا آنجا كه به اندازه ى فرزندانش در حفظ آنها كوشا بود.

در روايتى آمده است وقتى يكى از مؤمنان مدينه از زهرا عليهاالسلام روايتى درخواست كرد. حضرت فرمود: «يا جاريت هات تلك الحريرة»، اى كنيز! آن روايت را در پارچه ى حريرى بسته شده بياور، اما پس از جستجو روايت مورد نظر پيدا نشد. حضرت ناراحت شده و فرمود:

«ويحك اطلبيها تعدل عندى حسنا و حسينا»، [دلائل الامامة، ص 1؛ مستدرك الوسائل، ج 82، ص 81؛ سفينة البحار، ج 1، ص 231.] و اى بر تو بگرد و پيدا كن، زيرا آن به اندازه ى فرزندانم براى من ارزش دارد.

از اين حديث مى توان به كوشش فراوان زهرا عليهاالسلام در نوشتن و حفظ و ظبط و نشر احاديث رسول صلى الله عليه و آله پى برد و اگر امروزه از بسيارى از احاديث زهرا عليهاالسلام محروميم، بايد علت را در منع و سوزاندن [براى سرگذشت حديث و حديث سوزى خلفا مراجعه شود به «سرگذشت حديث» از علامه ى عسكرى و «مقدمه اى بر تاريخ تدوين حديث)، رسول جعفريان.] احاديث به دست خلفا جستجو كرد. به هر حال اشاره به برخى از آن احاديث [براى اطلاع از تمامى احاديثى كه از زهرا عليهاالسلام رسيده، ر، ك: «مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام» از حسين شيخ الاسلامى. و «مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام» عزيزالله عطاردى.] در اين مجموعه باعث سازندگى و تذكر است.

قالت فاطمة عليهاالسلام: سمعت ابى رسول الله صلى الله عليه و آله فى مرض الذى قبض فيه يقول- و قد امتلات الحجرة من اصحابه-: ايها الناس يوشك ان اقبض قبضا يسيرا و قد قدمت اليكم القول معذرة اليكم، الا انى مخلف فيكم، كتاب ربى عزوجل و عترتى اهل بيتى. ثم اخذ بيد على فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض فاسالكم، ما تخلفونى فيهما. (قال القندوزى، فى الصواعق المحرقه: روى هذا الحديث ثلاثون صحابيا و ان كثيرا من طرقه صحيح و حسن). [ينابيع المودة، ص 40.]

از فاطمه ى زهرا عليهاالسلام روايت شده است كه فرمود: از پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مرضى كه منجر به رحلتش گرديد، در حالى كه حجره ى او مملو از اصحاب بود شنيدم كه فرمود: اى مردم نزديك است كه به زودى از ميان شما رخت بربندم. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب پروردگار عزوجل و اهل بيتم را به يادگار مى گذارم. آنگاه دست على عليه السلام را گرفته و فرمودند:

اين على با قرآن است و قرآن با على است. اين دو از يكديگر جدا

نمى گردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، آنگاه است كه از شما سؤال مى كنم چرا از آن دو سرپيچى كرديد؟

قالت: فاطمة عليهاالسلام ابوا هذه الامة محمد و على عليهماالسلام يقيمان اودهم و ينقذانهم من العذاب الدائم ان اطاعوهما و يبيحانهم النعيم الدائم ان وافقوهما. [بحارالانوار، ج 23، ص 259 (به نقل از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام 330).]

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام دو پدر اين امتند، كژى ها را راست و انحرافات را اصلاح مى نمايند. اگر مردم آن دو را اطاعت كنند، آن ها از عذاب هميشگى نجاتشان مى دهند و اگر همراه و ياورشان باشند، نعمت هاى هميشگى خداوند را ارزانيشان مى دارند.

قالت: فاطمة عليهاالسلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله: مثل الامام مثل الكعبة اذ توتى و لا تاتى [بحارالانوار، ج 36، ص 353.]

زهرا عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند. مثل امام مانند كعبه است. مردم بايد در اطراف آن طواف كنند، نه آنكه كعبه دور مردم طواف كند.

قالت فاطمة عليهاالسلام: و احمدا الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السماوات والارض اليه الوسيله، و نحن وسيلته فى خلقه و نحن خاصته و محل قدسه و نحن حجته فى غيبه و نحن ورثة انبيائه [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 211.]

حضرت فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد: ستايش كنيد خداوندى را كه از بزرگى و نورش هر كه را در آسمان ها و زمين است، خواهان وسيله اى به سوى اوست و ما وسيله ى او در ميان مردميم. ماييم از خاصان درگاه و جايگاه قدس او و ماييم حجت و وارث پيامبران او.

قالت فاطمة عليهاالسلام: قال ابى- و هو ذا حى-: من سلم على و عليك ثلاثة ايام فله الجنة. قلت لها: ذا فى حياته و حياتك او بعد موته و موتك؟ قالت: فى حياتنا و بعد وفاتنا. [المناقب، ص 363.]

از فاطمه عليهاالسلام روايت شده است كه فرمود: پدرم در حيات خود فرمود: هر كه سه روز بر من و تو سلام كند، بهشت براى اوست. شخصى از حضرت پرسيد. در حيات پيامبر و شما يا بعد از مرگتان؟ زهرا عليهاالسلام فرمود: در حيات و ممات ما.

جاء رجل الى فاطمة عليهاالسلام فقال، يا بنت رسول الله هل ترك رسول الله صلى الله عليه و آله عندك شيئا تطرفينيه؟ فقالت: يا جاريه هات تلك الحرية (الجريده)، فطلبتها، فلم تجدها فقالت. ويلك اطلبيها فانها تعدل عندى حسنا و حسينا، فطلبتها، فاذا هى قد قممتها فى قمامتها، فاذا فيها قال محمد النبى صلى الله عليه و آله. ليس من المؤمنين من لم يامن جاره بوائقه، و من كان يؤمن بالله واليوم الآخر، فلا يؤذى جاره، و من كان يؤمن بالله واليوم الآخر، فليقل خيرا او يسكت، ان الله تعالى يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفاحش الضنين البذاء السائل المحلف، ان الحياء من الايمان والايمان فى الجنة، و ان الفحش من البذاء فى النار. [دلائل الامامة، ص 1 (نسخه ى محقق، ص 65)؛ سفينة البحار، ج 1، ص 229؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 22، ص 413.]

شخصى به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام رسيد و عرض كرد: اى دختر رسول خدا! آيا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يادگارى نزد شما گذاشته كه به عنوان هديه و تحفه به ما عنايت فرماييد؟ فاطمه زهرا عليهاالسلام؟ به كنيزكى كه در حضورش بود فرمود: آن پارچه ى ابريشمى را بياور. كنيزك به جستجوى آن پرداخت ولى آن را نيافت. فاطمه عليهاالسلام بسيار ناراحت شد و فرمود: واى بر تو سعى كن آن را پيدا كنى كه آن از نظر من به منزله ى حسن حسين مى باشد. كنيزك پس از جستجو پيدا كرد. پارچه اى بود كه در غلاف مخصوصى قرار گرفته و در آن نوشته بود. محمد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از مؤمنان نيست فردى كه همسايگان آزار او در امان نباشند. فردى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد مى بايست سخن خوب به زبان آورد يا سكوت اختيار نمايد. خداوند انسان نيكوكار بردبار عفيف را دوست مى دارد و بد زبان و چاپلوس و اصرار كننده ى درخواست را دشمن. حيا بخشى از ايمان است و صاحب ايمان در بهشت است و فحش نوعى از بدگويى است و بدگو در آتش است.

قالت فاطمة عليهاالسلام: سمعت النبى صلى الله عليه و آله يقول: ان فى الجمعة لساعة لا يوافقها رجل مسلم

يسال الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه.

قالت: فقلت: يارسول الله اى ساعة هى؟

قال: اذا تدلى نصب عين الشمس للغروب.

قال: و كانت فاطمة عليهاالسلام تقول لغلامها: اسعد على السطح، فان رأيت عين الشمس قد

تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعوا. [دلائل الامامة، صص 4- 5(نسخه ى محقق، ص 71)، معانى الاخبار، ص 399.]

فاطمه عليهاالسلام فرمود: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: همانا در روز جمعه ساعتى است كه ممكن نيست شخص مؤمن از خداى عزوجل امر و كار خيرى را درخواست كند مگر اين كه به او ارزانى كند. حضرت زهرا عليهاالسلام مى فرمايد: به پدرم عرض كردم اى رسول خدا! اين ساعت چه موقع است؟ فرمود: زمانى كه نيمى از خورشيد به سمت غروب نزديك شود.

از اين رو فاطمه عليهاالسلام به فرزند خود مى فرمود: بر بام برو و اگر ديدى كه نيمى از خورشيد به سمت مغرب مى شود مرا آگاه كن تا دعا كنم.

ان فاطمة عليهاالسلام سالت اباها محمدا صلى الله عليه و آله فقالت: ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنساء؟ قال صلى الله عليه و آله من تهاون بصلاته من الرجال والنساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة: ست منها فى الدنيا، و ثلاث فى القيامة اذا خرج من قبره. فاما اللواتى فى دار الدنيا، فالاولى: يرفع الله البركة من عمره، و يرفع الله البركة من رزقه، و يمحو الله عزوجل سيماء الصالحين من وجهه، و كل عمل يعمله لا يوجر عليه و لا يرتفع دعائه الى السماء والسادسة ليس له حظ فى دعاء الصالحين. و اما اللواتى تصيبه عند موته، فاولاهن انه يموت ذليلا و الثانية: يموت جائعا والثالثه: يموت عطشانا، فلو سقى من انهار الدنيا لم يرو عطشه. و اما اللواتى تصيبه فى قبره، فاولاهن: يوكل الله ملكا يزعجه فى قبره، والثانيه: يضيق عليه قبره، والثالثه: تكون الظلمه فى قبره. و اما اللواتى تصيبه يوم القيامه اذا خرج من قبره. فاولاهن: ان يوكل لله به ملكا يسحبه على وجهه، والخلائق ينظرون اليه، والثانية: يحاسب حسابا شديدا والثالثة: لا ينظر الله اليه و لا يزكيه و له عذاب اليم. [بحارالانوار، ج 80، ص 21.]

از زهرا عليهاالسلام نقل شده است كه از پدر گرامى خود رسول خدا پرسيد: پدرم! چگونه است حال آن زنان و مردانى كه در نمازشان سستى مى كنند؟ حضرت فرمود: اى فاطمه! خداوند مردان و زنانى كه نماز را سبك بشمارند، به پانزده چيز مبتلا مى گرداند، شش در دنيا، سه در هنگام مرگ، سه در قبر، و سه ديگر در روز قيامت، آن گاه كه از قبر خارج مى شوند.

اما شش چيزى كه در اين سرا به ايشان مى رسد عبارت اند از اين كه خداوند بركت را از عمرشان دريغ مى دارد. روزيشان را بى بركت مى گرداند و سيماى افراد صالح را از چهره ى آنها برمى گيرد. و بر عمل شايسته اى كه انجام مى دهند، اجر و پاداشى محسوب نمى دارد. دعايشان را به آسمان بالا نمى برد و ششم اين كه براى ايشان حظ و بهره اى از دعاى صالحان نمى باشد.

اما آن چيزهايى كه در هنگام مرگ به ايشان رخ مى نماياند: اول اين كه در حال ذلت و خوارى مى ميرند. دوم اين كه گرسنه دار فانى را وداع مى گويند. و سوم آن كه تشنه از اين سرا رخت بربندند و اگر از آب هاى اين دنيا به آنها بنوشانند، تشنگى شان برطرف نمى شود.

اما آن چه در قبر به سراغ آنان مى آيد. اول اين كه خدا ملكى را در قبر براى آزار و اذيت آنان مى گمارد. دوم اين كه قبر را برايشان تنگ مى گرداند، سوم اين كه تاريكى گورشان را فرامى گيرد.

اما آن چه هنگام خروج از قبر در روز قيامت با آن همراه مى گردد؛ اول: خدا ملكى را مامور مى كند تا آنان را با صورت روى زمين بكشند، آن هم در حالى كه مردم آنها را نظاره گرند. دوم: موقع حساب از آنان به شدت حساب پس مى گيرد؛ سوم: خداوند نگاه خود را از آنان دريغ مى دارد و آنان را پاك نمى گرداند و براى آنان عذاب دردناك است.

عن عبدالعظيم الحسنى، عن محمد بن على الرضا عن ابيه الرضا، عن آبائه عن اميرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين، قال: دخلت انا و فاطمة على رسول الله صلى الله عليه و آله فوجدته يبكى بكائا شديدا فقلت: فداك ابى و امى يا رسول الله صلى الله ماالذى ابكاك؟ فقال: يا على ليلة اسرى بى الى السماء رايت نساء من امتى فى عذاب شديد، فانكرت شانهن فبكيت لما رايت من شدة عذابهن. و رايت امراة معلقة بشعرها يغلى دماغ راسها. و رايت امراة معلقة بلسانها والحميم يصب فى حلقها. و رايت امراة معلقة بثدييها. و رايت امراة تاكل لحم جسدها والنار توقد من تحتها. و رايت امراة قد شد رجلها الى يديها و قد سلط عليهاالحيات والعقارب. و رايت امراة صماء عمياء خرساء فى تابوت من نار يخرج دماغ راسها من منخرها و بدنها متقطع من الجذام والبرص. و رايت امراة معلقة برجليها فى تنور من نار. و رايت امراة يقطع لحم جسدها من مقدمها و موخرها بمقاريض من نار. و رايت امرة يحرق وجهها و يداها و هى تاكل امعاءها. و رايت امراة راسها راس خنزير و بدنها بدن الحمار و عليها الف الف لون من العذاب. و رايت امراة على صورة الكلب، والنار تدخل فى دبرها و تخرج من فيها، والملائكة يضربون راسها و بدنها بمقاميع النار.

فقالت فاطمة عليهاالسلام: حبيبى و قرة عينى اخبرنى ما كان عملهن وسيرتهن حتى وضع الله عليهن، هذا العذاب؟

فقال: يا بنتى، اما المعلقة بشعرها، فانها كانت لا تغطى شعرها من الرجال. و اما المعلقة بلسانها، فانها كانت توذى زوجها. و اما المعلقة بثدييها، فانها كانت تمتنع من فراش زوجها. و اما التى كان تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس. و اما المعلقة برجليها، فانها كانت تخرج عن بيتها بغير اذن زوجها. و اما التى شدت يداها الى رجليها، و سلط عليها الحيات والعقارب، فانها كانت قذرة الوضوء قذرة الثياب و كانت لا تغتسل من الجنابة والحيض و لا تتنظف و كانت تستهين بالصلاة. و اما العمياء الصماء الخرساء، فانها كانت تلد من الزنا، فتعلقه فى عنق زوجها. و اما التى تقرض لحمها بالمقاريض، فانها كانت تعرض نفسها على الرجال. و اما التى كانت يحرق وجهها و بدنها و هى تاكل امعاءها، فانها كانت قواده. و اما التى كان راسها راس خنزير و بدنها بدن الحمار، ففانها كانت نمامة، كذابه. و اما التى كانت على صورة الكلب والنار تدخل فى دبرها و تخرج من فيها، فانها كانت مغنية نواحة حاسدة.

ثم قال: ويل لامراة اغضبت زوجها و طوبى لامراة رضى عنها زوجها. [عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 10، بحارالانوار، ج 8، ص 309، و ج 100، ص 245.] اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من و فاطمه عليهاالسلام نزد رسول صلى الله عليه و آله رفتيم در حالى كه به شدت مى گريست، من عرض كردم: پدر و مادرم فداى شما باد اى رسول خدا! چه باعث گريه ى شما شده است؟ حضرت فرمود: اى على در شبى كه مرا به آسمان (معراج) بردند، زنانى از امت خود را در عذابى شديد ديدم و آن چنان سخت و دردناك بود كه از شدت عذاب آنها به گريه افتادم.

زنى را ديدم كه موى سرش آويزان بود و در اين حال مغز سر او مى جوشيد و غليان مى كرد. و زنى را ديدم از زبان آويزان بود و در حلق او آب داغ و چرك آلود ريخته مى شد. و زنى را ديدم كه از سينه هايش آويزان بود. و زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد در حالى كه آتش از زيرش زبانه مى كشيد. و زنى را ديدم كه دو دست او به پاهايش بسته شده، مارها و عقربها بر او تسلط دارند. (و او را دم به دم نيش مى زنند) و زنى را ديدم كه كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش بود و مغز او از سوراخ هاى بينى او بيرون مى زند و بدنش بر اثر جذام و پيسى قطعه قطعه شده است. و زنى را ديدم كه از دو پاى خود در تنورى از آتش آويزان است.

زنى را ديدم كه گوشت بدنش از جلو و پشت با قيچى هايى آتشين بريده مى شود. و زنى را ديدم در حالى كه صورت و دستان او سوزانده مى شود، روده هاى خود را مى خورد. و زنى را ديدم كه سرش، سر خوك و بدنش بدن الاغ بود و در هزاران هزار انواع عذاب قرار داشت. و زنى را ديدم كه به صورت سگ كه آتش از مخرج او وارد و از دهانش خارج مى شد و در همين حال ملائكه با گرزهايى از آتش بر سر و بدن او مى كوبيدند.

سپس فاطمه عليهاالسلام خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى حبيب من و اى نور چشمانم مرا مطلع ساز كه عمل و روش اين زنان چه بوده كه خداوند بر آنان عذابى قرار داده است؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم، آن زنى كه از موى سر آويزان بود، زنى بود كه موهايش را از مردان نامحرم نمى پوشاند. و آن زنى كه زبانش آويزان بود، زنى بود كه (با زبان) شوهر خود را مى آزرد. و آن زنى كه از سينه هايش آويزان بود، زنى بود كه از همخوابگى با شوهرش امتناع مى كرد. و آن زنى كه گوشت بدنش را مى خورد، زنى بود كه بدنش را براى مردم زينت مى كرد. و آن زنى كه از پاها آويزان بود. زنى بود كه بدون اجازه ى همسرش از خانه بيرون مى رفت. و آن زنى كه دست هايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر ا و مسلط بودند، زنى بود كه در شستشوى خود و لباسش از آب ناپاك استفاده مى كرد و از جنابت و حيض غسل نمى كرد و اهل نظافت و پاكيزگى نبود و نماز را سبك مى شمرد. و آن زنى كه كور و گنگ و لال در تابوتى از آتش بود، زنى بود كه از زنا حامله شده و بچه ى نامشروع خود را بچه ى شوهر قلمداد كرده و بر گردن شوهرش مى گذاشت. و آن زنى كه گوشت هايش با قيچى هاى آتشين چيده مى شد، زنى بود كه خودش را به مردان عرضه مى كرد. و آن زنى كه صورت ودست هايش سوزانده مى شد و روده هايش را مى خورد، زنى بود كه واسطه گرى مى كرد و زن و مرد نامحرمى را به حرام به هم مى رساند. و آن زنى كه سرش سر خوك و بدنش، بدن الاغ بود، زنى بود سخن چين و دروغ گو. و آن زنى كه به صورت سگ بود و آتش از مخرج او داخل و از دهانش خارج مى شد، زنى بود كه آوازه خوانى و نوحه گرى به باطل مى كرد و حسادت مى ورزيد.

آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. واى بر زنى كه شوهرش را به غضب آورد و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.

اشعار زهرا

چه كسى است كه قصيده ى «ميميه ى» فرزدق در ستايش امام سجاد عليه السلام را بخواند و شوق پرواز به سوى ممدوح، او را به طيران نياورد؟

چه كسى از اشعار«هاشميات» كميت اسدى را بخواند و دلش از لبريز از دلائل حق نشود؟

چه كسى است كه قصيده ى «عينيه ى» سيد حميرى را ترنم كند و نداند كه حق با امام على عليه السلام است؟

چه كسى است كه قصيده ى «تائيه ى» دعبل را بشنود و قلبش براى شكنجه حق پرستان نسوزد؟

چه كسى است كه قصيده ى «ميميه ى» ابوفراس را بشنود و مو بر اندامش راست نشود؟ [الغدير، ج 2، ص 2.]

شعر فوران فكرى بلند و متعالى و روحى پر هيجان و پر درد و حسى عميق و تجربه شده است در قالبى از كلمات به همراه آهنگى مناسب، براى اهدافى مقدس. طبع شعر و لطافت شعور وديعه اى الهى است.

شعر دانى چيست؟ مرواريدى از درياى عقل   شاعران افسونگرى كاين طرفه مرواريد سفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب   باز در دل ها نشيند هر كجا گوشى شنفت

شعر نوعى آفرينش است كه در آن شعر افكار و احساسات و تلقى هاى خود را به شكل سروده مى تراشد. «اگر شعر را بشكافيم از ذرات آن اضطراب روح، هيجان خاطر، اشك چشم خون بدست مى آيد، زيرا شعر سخن دل است. دل بايد آن را بگويد و دل آن را بفهمد». [نظام وفا (به نقل از هنر در قلمرو مكتب، جواد محدثى).] .

شعر بيانى نافذ و گفتارى مؤثر و پر جذبه است و با روح انسان آشناى صميمى است و همين يكى از علت هاى جاذبه و نفوذ آن است.

شعر گل سرخ نيست، بلكه عطر آن است. دريا نيست، بلكه خروش آن است. من نيستم، بلكه چيزى است كه مرا وادار به آن چنان ديدن و شنيدن و احساس كردن مى كند كه نثر قادر به آن نيست.

شعر اسبى است با شيهه اى زيبا. [نزار قبانى. (همان).]

شعر خوب چيزى است كه از احساسات و عواطف و انفعالات و حالات صاحب خود و از فكر پر هيجان و لمحه ى گرم و تحريك شده ى مغزى پر جوش و خونى پر حرارت حكايت مى كند.

شعر تجلى آن غوغاهاى درون و انفجار آتش فشانى هايى است كه در دل شاعر درد كشيده، به بند كشيده شده است.

«ان من البيان لسحرا و ان من الشعر لحكمة». [از سخنان درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. «به راستى برخى از سخنان و گفتارها همانند سحر، داراى جاذبه هستند و روح و جان آدمى را تسخير و جذب مى كنند. و به راستى برخى از شعرها از تفكرى محكم و استوار برخوردار است». سفينة البحار، ج 1، ص 703، المحجة البيضاء، ج 5، ص 227.]

شعر يك نوع بيان سحرآساست و اگر عنصر تعهد را دارا باشد، حكمت است. و چرا نبايد از اين وسيله بيانى مؤثر و نيرومند در تبليغ مكتب تبيين ايمان و تحول بخشيدن به روحيات مردم و ايجاد تحول در جامعه استفاده شود؟ اگر شعر عميق ترين و پنهانى ترين رابطه را با ضمير انسان ها دارد، چگونه مى توان از اين عامل ارتباط و بيدارى به ويژه در نشر ايمان و انديشه غفلت كرد؟

به راستى چه كسى است كه بتواند نقش شعر را در بيدارى انسان ها و تحريك احساسات و عواطف آنان و تلطيف و طهارت روح آدمى انكار كند؟

اگر حقيقت شعر اين باشد كه:

بيا و حال اهل درد بشنو   به لفظ اندك و معناى بسيار

پس با هم پاى درد دلها و شعرهاى بيدارى بخش و رنج آلود زهرا عليهاالسلام در فقدان نبى و ظلم بر وصى مى نشينيم.

اذا مات يوما ميت قل ذكره   و ذكر ابى مذمات والله ازيد
تذكرت لما فرق الموت بيننا   فعزيت نفسى بالنبى محمد
فقلت لها: ان الممات سبيانا   و من لم يمت فى يومه مات فى غد

[بحارالانوار، ج 22، ص 523.] .

زمانى كه كسى مى ميرد ياد او در خاطره ها كم رنگ مى شود. به خدا سوگند! ياد پدرم از هنگامى كه درگذشت، افزون تر گشته است.

به ياد آوردم زمانى كه مرگ ميان ما جدايى افكند، پس نفس خود را به پيامبر خدا تسليت دادم، و به او گفتم: مردان راه ماست و اگر كسى امروز نميرد، در ديگر روز به يقين جان خواهد داد.

قل للمغيب تحت اطباق الثرى   ان كنت تسمع صرختى و ندائيا
صبت على مصائب لو انها   صبت على الايام صرن لياليا
قد كنت ذات حمى بظل محمد   لا اخشى من ضميم و كان جماليا
فاليوم اخشع للذليل واتقى   ضميمى وادفع ظالمى بردائيا
فاذا بكت قمرية فى ليلها   شجنا على غصن بكيت صباحيا
فلا جعلن الحزن بعدك مونسى   و لا جعلن الدمع فيك و شاحيا
ماذا على من شم تربة احمد   ان لا يشم مدى الزمان غواليا

[مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 242؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 166؛ العوالم، ج 11، ص 254، اهل البيت، ص 162.] .

به غايبى كه در زير طبقات خاك پنهان است بگو. آيا صداى ناله و فرياد مرا مى شنوى؟ مصيبت هايى بر من باريدن گرفت كه اگر بر روزها مى باريد، روزها چون شب تار مى شد.

من در سايه ى حمايت محمد صلى الله عليه و آله به سر مى برم و از هيچ دشمنى و كينه اى واهمه نداشتم و او جمال و جلوه ى من بود.

اما امروز در مقابل فرومايگان خاضعم و بيم آن دارم كه به من تعدى شود كه در اين صورت ظالم را باردارى خود خواهم راند.

اگر قمرى بر شاخه اى شب هنگام بگريد، من صبحگاهان مى گريم.

بعد از تو حزن و اندوه را همدم خود و اشك را اسلحه ى خود قرار خواهم داد.

چه پروا آن را كه خاك مزار احمد صلى الله عليه و آله را بوييده، در تمام زندگى هيچ عطرى را نبويد.

اغبر افاق السماء و كورت   شمس النهار و اظلم العصران
والارض من بعد النبى كئيبة   اسفا عليه كثيرة الرجفان
فليبكه شرق البلاد و غربها   وليبكه مضر و كل يمان
وليبكه الطور المعظم جوه   والبيت ذوالاستار و الاركان
يا خاتم الرسل المبارك ضوءه   صلى عليك منزل القرآن

افق هاى دور دست آسمان ها غبارآلود شد و خورشيد گرفت و صبح و عصرمان هر دو تاريك گشت و زمين پس از پيامبر اندوهناك است و به نشانه تاسف بر او، سخت بر خود مى لرزد.

شرق و غرب عالم بايد در غم فقدان پيامبر بگريند و قبيله ى مضر و تمامى اهل يمن سزاوار است كه آسمان كوه سر به فلك كشيده ى طور و خانه ى خدا كه داراى پرده ها و ركن هاست بر رسول خدا بگريند.

اى خاتم پيامبران! كه روشنايى تو مبارك است، درود خداى فرستنده ى قرآن، بر تو باد!

ثم اخذت قبضة من تراب القبر فجعلتها على عينيها و وجهها ثم انشات تقول:

صلى عليك منزل القرآن

افق هاى دور دست آسمان ها غبارآلود شد و خورشيد گرفت و صبح و عصرمان هر دو تاريك گشت و زمين پس از پيامبر اندوهناك است و به نشانه تاسف بر او، سخت بر خود مى لرزد.

شرق و غرب عالم بايد در غم فقدان پيامبر بگريند و قبيله ى مضر و تمامى اهل يمن سزاوار است كه آسمان كوه سر به فلك كشيده ى طور و خانه ى خدا كه داراى پرده ها و ركن هاست بر رسول خدا بگريند.

اى خاتم پيامبران! كه روشنايى تو مبارك است، درود خداى فرستنده ى قرآن، بر تو باد!

ثم اخذت قبضة من تراب القبر فجعلتها على عينيها و وجهها ثم انشات تقول:

ماذا على من شم تربة احمد
صبت على مصائب لو انها
  ان لا يشم مدى الزمان غواليا
صبت على الايام صرن لياليا

[اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 164]

165؛ السيرة النبوية، زينى دحلان، ج 3، ص 364. .

آن گاه حضرت دست برده مقدارى از خاك قبر را برداشته بر چشم و روى خود نهاد و اين چنين سرود.

چه پروا آن را كه خاك مزار احمد صلى الله عليه و آله را بوييده كه در تمام زندگى هيچ عطرى را نبويد.

مصيبت هايى بر من باريدن گرفت كه اگر بر روزها مى باريد، روزها چون شب تار مى شد.

قل صبرى و بان عنى عزائى   بعد فقدى لخاتم الانبياء
عين يا عين اسكبى الدمع سحا   ويك لا تبخلى بفيض الدماء
يا رسول الاله يا خيرة الله   و كهف الايتام والضعفاء
قد بكتك الجبال والوحش جمعا   والطير والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن والمشعر   يا سيدى مع البطحاء
و بكاك محراب والدرس   للقرآن فى الصبح معلنا والمساء
و بكاك الاسلام اذ صار فى   الناس غريبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه   علاه الظلام بعد الضياء
يا الهى عجل وفاتى سريعا   فلقد تنغصت الحياة يا مولائى

[بحارالانوار، ج 43، ص 177، اهل البيت، ص 162 (به غير از بيت آخر).] .

بعد از آن كه خاتم پيامبران را از دست دادم، بردبارى از كف دادم و خاطرم تسلا نمى يابد.

چشم، اى چشم! سرشك از ديدگان ببار. و اى بر تو اگر از خون گريستن بخل ورزى.

اى رسول خدا! اى بهترين برگزيده ى حق! اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان!

كوه ها و حيوانات، پرندگان و زمين در پس گريستن آسمان ها بر تو گريستند.

اى سرور من! حجون و ركن و مشعر و سرزمين بطحاء بر تو گريستند.

محراب و محل درس قرآن، صبحگاه و شامگاه آشكارا بر تو گريستند. و اسلام آنجا كه در ميان مردم، غريب هم چون ديگر غريبان شد، بر تو گريست.

اگر منبرى را كه از آن بالا مى رفتى نظاره كنى، خواهى ديد كه پس از روشنايى، تاريكى بر آن مستولى گرديده است.

بارالها! سرورا! مرگم را زود برسان. همانا زندگى دنيا تيره و ناگوار شده است.