چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۵ -


اعلموا انى فاطمة

ثم قالت عليهاالسلام: أيها الناس، اعلموا انى فاطمة و أبى محمد! [«دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» عبارت را اين گونه آورده اند: أيها الناس انا فاطمة.] أقول عودا و بدا، [«الاحتجاج». عودا و بدءا، «كشف الغمة». أقول عودا على بدء.] و لا أقول ما أقول غلطا و لا أفعل ما أفعل شططا. [«دلائل الامامة»: و ما أقول اذ أقول سرفا و لا شططا، «كشف الغمة»: و ما أقول ذلك سرفا و لا شططا. فاسمعوا الى بأسماع واعية و قلوب راعية ثم قالت.]

لغات

عودا و بدا: يعنى: اول و آخر. اقول عودا و بدا: حرف اول و آخرم يكى است، آنچه ابتدا گويم همان را در انتها نيز مى گويم، دوباره مى گويم و پيش از اين هم گفته ام، كنايه از اين كه سخنم را مستمرا مى گويم يا در آن تغييرى راه ندارد.

شطط: دورى از حق، از حد هر چيزى تجاوز كردن، ناروا، نادرست.

7. بدانيد من فاطمه ام

سپس چنين فرمود: اى مردم، بدانيد من فاطمه ام و پدرم محمد صلى الله عليه و آله است. [معرفى حضرت خودش را بدين سبب است كه از سويى پشتوانه اى باشد بر سخنانش و از سوى ديگر فاصله اى را كه در اين چند روز پديد آمده و سبب شده تا قدر او مجهول شود، نشان دهد.] اين حرف را (كه من فاطمه ام و پدرم محمد صلى الله عليه و آله است) نه يكبار كه مستمرا مى گويم، [اين عبارت حضرت نشان مى دهد كه در اين چند روز فراموشى، و انكار شكل گرفته است. از اين رو در بيانات بعدى حضرت در كنار اقدامات رسول نسبت خودش و على عليه السلام را با پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح مى كند.] نه اشتباه در گفتارم جا دارد و نه انحراف در كردارم راه.

استقامة الرسول فى تبليغ الرسالة و اوضاع العرب حين البعثة

(لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم). [سوره ى توبه آيه ى 128.] فان تعزوه و تعرفوه، [«دلائل الامامة»: فان تعزوه تجدوه.] تجدوه ابى دون نسائكم! [«بلاغات النساء»: آباءكم.] و أخا ابن عمى دون رجالكم! و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و آله، [در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» عبارت «و لنعم المعزى اليه» نيست.] فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة، [«كشف الغمة» و «بلاغات النساء» و «دلائل الامامة»: بلغ النذارة صادعا بالرسالة.] مائلا عن مدرجة المشركين [«دلائل الامامة»: ناكبا عن سنن المشركين، (ناكبا اى مائلا) «بلاغات النساء»: مائلا على مدرجة المشركين. «كشف الغمة» ناكبا (مائلا خ ل) عن سنن المشركين.] ضاربا ثبجهم، [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: لثبجهم، «دلائل الامامة»: لاثباجهم.] آخذا بأكظامهم، [«بلاغات النساء»: بكظمهم.] داعيا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة. يكسر [«بلاغات النساء»: يهشم، «الاحتجاج»: يجف. (خ ل) (نابود كردن)، «دلائل الامامة»: يجد (جذذت الشى ء: كسرته و قطعته).] الاصنام و ينكث [«دلائل الامامة»: ينكت. (به رو انداختن، به سر درافكندن)] الهام، حتى انهزم [«بلاغات النساء»: هزم.] الجمع ولوا الدبر، حتى تفرى [«بلاغات النساء»: و تغرى الليل.] الليل عن صبحه و أسفر الحق عن

محضه، و نطق زعيم الدين، [در «دلائل الامامة» در ادامه اين گونه آمده است: و هدأت فورة الكفر (و آتش كفر خاموش گرديد).] و خرست شقاشق الشياطين، و طاح و شيظ النفاق، وانحلت عقد الكفر والشقاق، [در «دلائل الامامة» از «وطاح...» تا اينجا نيست.] و فهتم بكلمة الاخلاص فى نفر من البيض الخماص. [«كشف الغمة»: مع النفر البيض الخماص الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.] (و كنتم على شفا حفرة من النار)، [آل عمران، آيه ى 103. در «دلائل الامامة» بعد از اين آيه اين گونه آمده است. فأنقذكم منها نبيه، تعبدون الاصنام و تستقسمون بالازلام (پيامبر شما را نجات داد، بت مى پرستيديد و قمار مى كرديد). و در«كشف الغمة». اينگونه آمده است: فانقذكم منها مذقة الشارب.] مذقة الشارب و نهزة الطامع و قبسة العجلان و موطى ء الاقدام، تشربون الطرق [«دلائل الامامة»: الرنق. (آب كدر)] و تفتاتون القد، [«دلائل الامامة»: القدة. «الاحتجاج»: القد و الورق (خ ل) (الورق: برگ درخت).] أذلة خاشعين [«دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: خاشعين.] تخافون أن يتخطكم الناس من حولكم. [برگرفته از آيه ى 26 سوره ى انفال. (واذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون أن يتخطفكم الناس فاويكم و أيدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون).]

لغات

عزيز: سخت بودن، دشوار بودن.

عنت: مشقت و سختى. را فت: شدت رحمت و مهربانى.

معزى اليه: اسم مفعول از عزى به معناى نسبت داده شده، منسوب.

تعزو: ياد كنى نسب را.

صادع: جدا سازنده، فرياد برآورنده، آشكار كردن.

نذاره: به معناى انذار، و آن ابلاغ و اعلام به همراه ترس است، بيم دادن، چيزى را خبر دادن، از عواقب آن ترساندن.

مائلا عن: منحرف بودن، مائلا على: حمله بردن (اى قائما للرد عليهم) (بنابر نقل «بلاغات النساء»: مائلا على مدرجة المشركين: در حالى كه بر روش مشركان حمله مى برد)

مدرجة: راه و روش، طريقه.

ثبج: وسط هر چيز و عمده ى آن، ميان پشت و كتف.

اكظام: جمع كظم، گلوها، دهان ها، راه هاى تنفس، حلقوم ها.

حكمت: در را بر جهل و جلالت به معناى فكر محكم و استوار و آن آگاهى به قدر و اندازه هاى وجودى و ارزش انسان است كه كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره (نهج البلاغه، خطبه 16)

موعظة: سخنى است كه با ترس و عشق همراه باشد و در احساس و عاطفه ى انسان اثر بگذارد. و عظ حسن، و عظى است كه زمينه اى از محبت و ترس را در انسان ايجاد مى كند.

ينكث: از نكث: شكستن، به سر در افكندن.

هام: جمع هامة: سرها، كنايه از بزرگان و سران مشركين.

انهزم: شكست خورد. و لوا الدبر: پشت گرداندند، كنايه از شكست خوردن و گريختن.

تفرى الليل عن صبحه: شب شكاف صبح را (تفرى اليل: انشق، شكافته شدن).

اسفر: روشن شد، آشكار شد.

محض: خالص.

خرست: لال شد، خاموش شد.

شقاشق: جمع شقشقة، كيسه اى است ريه مانند در گلوى شتر كه هنگام مستى و هيجان آن را از دهان بيرون مى آورد و مى غرد، كنايه از سخنورى است.

طاح: هلاك شد يا در شرف مرگ و هلاكت قرار گرفت، در زمين گم و سرگردان شد و راه را پيدا نكرد. و شيظ: مردمان رذل و پست، در مقابل وسيط يعنى شريف، پيرو، دنباله رو، تابع، پيمان و عهد.

انحلت: گشوده شد.

عقد: جمع عقده، گره ها.

شقاق: مخالفت كردن، عداوت و دشمنى ورزيدن.

فهتم: به زبان آورديد، سخن گفتيد، زبان گشوديد.

كلمة الاخلاص: كلمه توحيد، كلمه لا اله الا الله.

نفر: مردم (كمتر از ده نفر، به بيشتر زاده نفر گفته نمى شود)، گروه.

بيض: به كسر با، جمع ابيض. سفيد پوستان، سفيد رويان، آنان كه صورتهاى روشن و منور دارند.

خماص: جمع خميص: گرسنگان، كسانى كه شكم آن ها بر اثر روزه از كمى طعام به پشتشان چسبيده است، مردمان عفيف. مقصود از بيض خماص يا اهل بيت عليهم السلام هستند همانطور كه در نقل كشف الغمة نيز آمده است يا كسانى كه از ايمان كامل راسخى برخوردارند در برابر آنانى كه از ايمان ضعيفى برخوردارند.

شفا: لبه، كناره، شفا حفرة: كنار گودال، لبه ى پرتگاه.

نهزة: فرصت، گويند: «هو نهزيه المحتلس»: او شكار هر شكارچى است، دستاورد.

قبسه: يك بار پاره اى از آتش گرفتن. قبسة العجلان: شعله اى از آتش كه شخص با شتاب و عجله بردارد (اضافه ى «قبسة العجلان. شبيه كسى كه آمده تا آتش ببرد،، كنايه از عجله بسيار است، يعنى: به اندازه اى كه براى بردن آتش وقت مى خواهد (المنجد).

موطى ء: لگدكوب، «وطى ء الاقدام» مثل مشهورى است در مذلت و مغلوبيت و در اين جا مراد، لگدكوب ملت هاست. جايى كه بر آن پاى مى نهند.

الطرق: گنداب، آب آميخته به بول شتر.

تقتاتون: از قوت به معناى غذا، يعنى آذوقه ى خود قرار مى داديد.

القد: پوست بز دباغى نشده (كنايه از اشياى پست است) و احتمال دارد از قديد، يعنى گوشت خشك شده در آفتاب باشد. تقتاتون القد: قوت قرار مى داديد و از پوست دباغى نشده چارپايان (كنايه از نهايت وخامت اوضاع اقتصادى است.)

أذلة: جمع ذليل: خوارها و زبون ها.

خاسئين: جمع خاسى ء: سرافكندگان، مطرودان.

تخلف: ربودن با سرعت.

8. استقامت پيامبر صلى الله عليه و آله در تبليغ رسالت

(به همراه ترسيمى از وضعيت جزيرة العرب در هنگام بعثت)

شما را از خودتان رسولى آمد كه رنج و محنت شما بر او گران و دشوار است. بر (هدايت تبليغ، حفظ و...) شما بسيار مشتاق و خواهان، بر مؤمنان غمخوار و مهربان است. اگر نسبت او را بجوييد و او را بشناسيد، درمى يابيد كه او پدر من است نه پدر زنان شما، و برادر پسرعموى من است [توجه شود كه حضرت چگونه براى امامت اميرالمؤمنين عليه السلام زمينه سازى مى كند.] نه برادر مردان شما. وه! چه نيكو نسبتى است نسبت با او، درود خدا بر او و خاندانش باد!

او رسالت خود را (با نصب اميرالمؤمنين به مقام خلافت و وصايت) به انجام رسانيد، [اشاره به آيه (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...) (مائده، 67). آن ابلاغى كه تمامى رسات در گروه آن است و باعث اكمال دين (اليوم اكملت لكم دينكم) (مائده، 3)و نااميدى تمامى كفار است (اليوم يئس لذى كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون) (مائده، 3) همان نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به فرمان خدا در غدير به عنوان خليفه و جانشين پيامبر است.] و در حالى كه رسالت خود را با انذار آغازيد، [اشاره به آيه ى (وانذر عشيرتك الاقربين) و يوم الانذار، كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز على عليه السلام را به عنوان برادر، خليفه و وصى معرفى كرد. (ر. ك: به بحث عدير از همين كتاب) پس مى توان اين عبارت را اينگونه ترجمه كرد. در حالى كه رسالت خود را با انذار در يوم الانذار آغاز كرد.

پس از «دارالانذار» گرفته تا امروز رسالت خود را در نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به انجام رسانده است.] و از روش مشركان روى برتافت، شمشير بر گرده ى آنان نواخت، حلقومشان را فشرد، و آنان را با حكمت و موعظه ى نيكو به راه پروردگارش فراخواند. [اشاره به آيه ى (ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن) (نحل، 135) اين روش دعوت به حكمت و وعظ حسن، باعث فروريختن بت ها و فروريختن سركش ها و گردنكشان مى شود.] بت ها را درهم مى شكست، و سرهاى (گردنكشان) را فروريخت (به خاك مذلت فكند) تا اين كه جمعشان پاشيد آنان پشت كردند و گريختند، و [به جاى «حتى» كلمه «واو» در اينجا مناسب تر است همچنان كه در نقل «بلاغات النساء» آمده است. (بحارالانوار، ج 29، ص 246)] سينه ى شب را شكافت و صبح به درآمد و حقيقت ناب جلوه گر شد، و زبان رهبر دين گويا شد، و عربده هاى شياطين به خاموشى گراييد، و منافق فرومايه (پيرو نفاق) هلاك شد، و گره هاى كفر و عداوت گشوده گشت، و (سرانجام با مجاهدت هاى جان فرساى پيامبر صلى الله عليه و آله) شما همراه و هم صدا با جماعتى اندك از سپيدرويان تهى شكم (مجاهدان شب زنده دار عفيف) كلمه ى اخلاص (لا اله الا الله) را بر زبان جارى كرديد. [تفوه و به زبان آوردن كلمه ى اخلاص كه با تحقيق و تثبيت آن در قلب فاصله دارد، مثلى براى آنان كه از مجاهدان راستين هنوز فاصله دارند.]

(اوضاع عربستان در هنگام بعثت)

«شما (در آن هنگام) بر لبه ى پرتگاهى از آتش (و در آستانه ى سقوط) بوديد». (در حقارت و قلت به مانند) جرعه ى هر نوشنده، و شكار هر طمع كننده، آتش گيرانه ى هر شتابنده [براى توضيح بيشتر اين عبارت رجوع كنيد به معناى لغوى آن.] و لگدكوب هر رونده. آب شربتان گنداب و قوتتان پوست جانور و مردار، پيوسته مطرود و خوار، و از هجوم اطراف و اكناف (كه مبادا شما را به چشم زدنى بربايند و دست تجاوز بگشايند) هميشه در هول و هراس بوديد. [در نهج البلاغه آمده است كه «ان الخطاب فى تلك الايه لقريش خاصة، والمراد بالناس سائر العرب او الاعم» براى اطلاع بيشتر از وضعيت عرب ها قبل از بعثت پيامبر بنگريد به خطبه ى قاصعه (خ 234، فيض الاسلام).]

على أخ الرسول و مجاهداته

فأنقذكم الله تبارك و تعالى بابى [«بلاغات النساء»: فانقذكم الله برسوله و «الاحتجاج»: بنبيه (خ ل). «دلائل الامامة»: فانقذكم بنبيه محمد صلى الله عليه و آله.] محمد صلى الله عليه و آله، بعد اللتيا و التى، و بعد ان منى [«دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: مامنى.] ببهم الرجال و ذوبان العرب و مردة أهل الكتاب [«دلائل الامامة»: بدون «و مردة اهل الكتاب».] (كلما أو قدوا [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة». حشوا.] نارا للحرب أطفاها الله)، [سوره ى مائده، آيه ى 64.] أو [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: و.] نجم قرن الشيطان [«بلاغات النساء»: للضلال. «دلائل الامامة»: الضلالة. «الاحتجاج»: قرن شيطان (خ ل).] أو [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و. در«كشف الغمة» اينگونه آمده است: و فغر فاغر.] فغرت فاغرة من المشركين [«دلائل الامامة»: فاغرة المشركين.] قذف اخاه [«بلاغات النساء»: باخيه.] فى لهواتها، فلا ينكفى ء حتى يطا جناحها [«دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: صماخها (صماخ: سوراخ گوش، گوش). يطأ صماخها: كنايه از سركوب كردن و از بين بردن.] بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، [«دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: بحده.] مكدودا [«كشف الغمة»: مكدودا دؤوبا. (داب فى العمل: اذا جد و تعب).] فى ذات الله، مجتهدا فى أمر الله، [اين عبارت در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» نيست.] قريبا من رسول الله سيدا فى أولياء الله، [«الاحتجاج»: سيد اولياء الله. (خ ل)] مشمرا ناصحا، مجدا كادحا، لا تأخذه فى الله لومة لائم، [اين عبارت فقط در«الاحتجاج» است.] و أنتم فى رفاهية من العيش، وادعون فاكهون آمنون، تتربصون بنا الدوائر، و [«بلاغات النساء»: و انتم فى بلهنية آمنون وادعون فرحون تتوكفون... «كشف الغمة»: و أنتم فى رفهنية و رفعينة وادعون وادعون آمنون تتوكفون... «بلاغات النساء»: و أنتم فى بلهنية وادعون آمنون حتى اذا اختار الله... (بلهنية: رفاه، آسايش).] تتوكفون الاخبار، و تنكصون عند [«كشف الغمة»: عن.] النزال، و تفرون من القتال. [اين عبارت فقط در «الاحتجاج» است. «بلاغات النساء»: تنكصون عند النزال على الاعقاب حتى أقام الله بمحمد صلى الله عليه و آله عمود الدين فلما اختار...]

لغات

أنقذ: نجات بخشيد.

بعد اللتيا و التى: ضرب المثل است. كنايه از حوادث و رويدادهاى بزرگ و كوچك.

منى: (به صيغه مجهول) گرفتار شد، مبتلا شد.

بهم: جمع بهمة. شجاعان، دليران.

ذوبان: جمع ذئب: گرگان، ذوبان العرب: سركردگان عرب، دزدان و راهزنان عرب.

مردة: جمع مارد، طغيانگران و سركشان، متكبران متجاوز.

أطفا: خاموش كرد.

نجم: آشكار شد، سر برآورد، پيدا كرد.

قرن: شاخ، قرن الشيطان: پيروان شيطان.

فغرت: باز كرد، گشود. فغر فاه: دهانش را گشود. فغر فاغرة: گشوده شد دهانى. الفاغرة من المشركين: گروهى از مشركان متجاوز به جهت شباهت به مار يا

حيوان درنده. (بحارالانوار، ج 29، ص 268)

لهوات: جمع لهاة زبان كوچك (زبانك) بيخ دهان. (كنايه از محل احاطه و گلوگاه دشمن و وسط معركه ى جنگ).

لا ينكفى ء: برنمى گشت، دست بردار نبود.

يطا: از مصدر وطى ء، لگدكوب مى كرد يطاء جناحها (صماخها): كنايه از غلبه و پيروزى بر دشمن به بهترين وجه.

أخمص: فرورفتگى كف پا كه به زمين نمى رسد.

يخمد: مصدران اخماد. خاموش مى كرد.

لهب: شعله ى آتش كه همراه آن دود نباشد.

مكدود: اسم مفعول از كد، رنج پذير، رنج بر، كسى كه به او سختى و اذيت برسد. شكست خورده، مغلوب شده، ارض مكدودة: زمين لگدكوب شده با سم ستوران.

ذات الله: امر و دين خدا و هر آنچه به او متعلق باشد (بحارالانوار، ج 29. ص 269)، راه و اطاعت خدا. انه خشن فى ذات الله (قول پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام) يعنى در راه اطاعت خدا پر صلابت است.

مشمرا: اسم فاعل از شمر، «شمر ازاره عن ساقه». بالا زد پيراهن خود را از ساق پا، كنايه از آمادگى كامل و مصمم بودن براى خدمتگزارى، جديت و كوشش در كار.

كادح: رنجبر، زحمتكش، تلاشگر.

رفاهية: زندگى فراخ و مرفه و پر ناز و نعمت. رفاهية من العيش: در زندگى فراخ و پر ناز و نعمت به سربردن. و ادعون: آسوده خيالان، آرامش يافتگان، تن آسايان.

فاكهون: مزاح كنندگان، خوشگذران و شادمان، متنعم.

دوائر: جمع دايره، حوادث نامطلوب، گرفتارى ها و مصيبت هاى روزگار، فاجعه ها

تتربصون: انتظار مى كشيديد.

تتوكفون: از مصدر توكف. توقع داشتيد، انتظار مى كشيديد، آرزو مى كرديد.

الاخبار: خبرها، مقصود اخبار ناگوار و بد است.

تنكسون: عقب نشينى مى كرديد، النكوص: از كارى دست بازداشتن و بازگشتن.

نزال: رويارويى دو طرف در جنگ، در برابر يكديگر ايستادن و جنگيدن.

9. مجاهدات على عليه السلام برادر پيامبرصلى الله عليه و آله تا آن كه خداى متعالى به دست پدرم محمد صلى الله عليه و آله شما را از اين همه ذلت رهاند و به رستگارى و نجات رساند، (اما نجاتى) بعد از (تحمل سختى هاى) چنين و چنان، و در پى دست و پنجه نرم كردن با دلير مردان پهلوان، و درنده خويان و ددان، و سركشان از جهود و ترسايان.

هر گاه آتش جنگى افروخته، خدا خاموشش ساخت، يا هر گاه شاخ شيطان (پيروان گمراهى) سر برمى داشت يا مشركى براى بلعيدنتان (چون اژدها) دهان مى گشاد، (پدرم) برادرش (على عليه السلام) را در كام آنان مى انداخت. او هم (از نبرد) دست برنمى داشت تا با گام هاى پر صلابتش بر بال و پر مخالفان مى نواخت، و آتش فتنه را با شمشيرش خاموش مى ساخت. (على عليه السلام همواره) تن داده به سختى و مشقت در راه خدا، كوشا در اجراى فرمان خدا، نزديك به رسول خدا، سرور اولياى خدا، دامن به كمر بسته اى خيرخواه و تلاشگرى پويا بود. در راه خدا سرزنش هيچ سرزنش گرى او را به خود نمى گرفت. در آن روزها شما در زندگى راحت آسوده، و در بستر آسايش و شادمانى و امنيت غنوده بوديد، و همواره بر ما مترصد حوادث ناگوار و گوش به زنگ اخبار بوديد، و پيوسته از نبرد عقب گرد، و از كارزار فرار مى كرديد. [مقصود اين است كه آنان از ابتدا منافق بودند و هرگز ايمان نياورده بودند (بحارالانوار، ج 29، ص 271).]

فوت الرسول الاعظم و ظهور حسكة النفاق

فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه، و مأوى أصفيائه، [اين عبارت در «بلاغات النساء» و «كشف الغمة» نيست. در «كشف الغمة» پس از «دار انبيائه» اين گونه آمده است: و أتم عليه ما وعده.] ظهر فيكم حسكة النفاق [«بلاغات النساء»: خلة النفاق: «دلائل الامامة»: ظهرت حسيكة النفاق.] و سمل [«دلائل الامامة»: انسمل.] جلباب الدين، [«دلائل الامامة»: و سمل جلباب الدين و أخلق ثوبه و نحل عظمه و اودت رمته.] و نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الاقلين، [«دلائل الامامة»: و ظهر نابغ و نبغ خامل و نطق كاظم و هدر... «كشف الغمة»: و سمل جلباب الاسلام فنطق كاظم و نبغ خامل و هدر... «بلاغات النساء»: خامل الافلين و هدر...] و هدر فنيق المبطلين، [«دلائل الامامة»: الباطل. «كشف الغمة»: الكفر.] فخطر [«دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: يخطر.] فى عرصاتكم، و اطلع الشيطان راسه من مغرزه، [«دلائل الامامة»: معرسه صارخا بكم فألفاكم غضابا... (معرس: محل استراحت).] هاتفا بكم، فالفاكم لدعوته [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: فوجدكم لدعاته.] مستجيبين، و للغرة [«الاحتجاج»: للغرة (خ ل) (اى وجدتم طالبين للغرة، بحارالانوار، ج 29، ص 273): يا در او نظر به عزت مى كنيد.] فيه ملاحظين. ثم استنهضكم، فوجدكم خفافا، واحمشكم [«بلاغات النساء»: اجمشكم.] فالفاكم [«كشف الغمة»: فوجدكم.] غضابا، فوسمتم [«دلائل الامامة»: فخطمتم.]

غير ابلكم، و وردتم [«دلائل الامامة»: و اوردتموها.] غير مشربكم. [«كشف الغمة»: شربا ليس لكم. «دلائل الامامة»: غير مشربكم بدارا، زعمتم... (شرب: سهميه آب).] هذا والعهد قريب، والكلم رحيب، والجرح لما يندمل، والرسول لما يقبر، [اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.] ابتدارا [«دلائل الامامة»: بدارا. و ابتدارا مفعول له براى افعال گذشته و يا مفعول مطلق براى فعل محذوف است.] زعمتم خوف الفتنة! الا فى الفتنة سقطوا، (و ان جهنم لمحيطة بالكافرين). [سوره ى توبه آيه ى 49. التفات از خطاب به غيبت در «سقطوا» براى موافقت با قرآن است.] فهيهات منكم و كيف بكم و (انى تؤفكون)؟! و كتاب الله بين اظهركم، اموره ظاهرة، و احكامه زاهرة، و اعلامه باهرة، و زواجره لائحة، و اوامره واضحة، قد خلفتموه وراء ظهوركم. [عبارت از «فهيهات منك» تا اينجا در «الاحتجاج» اينگونه آمده است ولى در بلاغات النساء» آمده است. فهيهات منكم و انى بكم و انى توفكون و هذا كتاب الله بين اظهركم و زواجره بينة و شواهده لائحة و اوامره واضحة و در «كشف الغمة» اينگونه آمده است. فهيهات منكم و كيف بكم و انى توفكون و كتاب الله جل و عز بين اظهركم قائمة فرائضه واضحة دلائله نيرة شرائعه، زواجره واضحة و اوامره لائحة. و در «دلائل الامامة» اينگونه آمده است: فهيهات منكم و اين بكم و انى توفكون و كتاب الله بين اظهركم؟ زواجره لائحة و اوامره لامحة و دلائله واضحة و اعلامه بينه و قد خلفتموه رغبة عنه فبئس للظالمين بدلا ثم لم تلبثوا...، و بعد سوره ى آل عمران «و من يبتغ» آمده است. در «دلائل الامامة» آيه ى شريفه بعد از عبارت «لقوم يوقنون» آمده است.] ارغبة عنه تريدون [«بلاغات النساء»: تدبرون.]؟ ام بغيره تحكمون؟ (بئس للظالمين بدلا)، [سوره ى كهف، آيه ى 50.] (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين). [سوره ى آل عمران، آيه ى 85.] ثم لم تلبثوا الا ريث [«كشف الغمة»: هذا ثم لم تبرحوا ريثا. دو جمله ى «ثم لم تلبثوا الا ريث». «ثم اخذتم تورون و قدتها» عطف به جمله ى «و سمتم غير ابلكم» مى باشد و علت عطف به «ثم» فاصله ى زمانى ميان غصب خلافت و توطئه ى براندازى اهل بيت عليهم السلام است.] ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم اخذتم تورون وقدتها، و تهيجون جمرتها، و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى، واطفاء انوار الدين الجلى، و اهمال سنن النبى الصفى، [از«ثم اخذتم» تا اينجا در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.] تسرون حسوا فى ارتغاء، [«دلائل الامامة»: تسرون حسوا بارتغاء. «بلاغات النساء»: ثم لم تريثوا الاريث ان تسكن نغرتها تشربون حسوا و تسرون فى ارتغاء.] و تمشون لاهله و ولده فى الخمر [«كشف الغمة»: الخمر.] والضراء، [اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.] و نصبر [«الاحتجاج»: و يصير (خ. ل).] منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحشا. [اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.]

لغات

اصفياء: جمع صفى: برگزيدگان، خالصان و نابان.

حسكه: كينه و دشمنى.

سمل: پوسيد، كهنه شد.

جلباب: روپوش.

كاظم: ساكت، خاموش، مردى كه خشم خود را فروبرد و از روى خشم كار نكند، حبس كننده و بازدارنده ى چيزى.

غاوين: گمراهان، كاظم الغاوين: خاموش گمراهان، خشم فروبرنده ى گمراهان.

نبغ: ظاهر شد، پيدا و آشكار شد، جوشيد، سر برآورد.

خامل: ساقء زبون، گمنام، بى شخصيت.

هدر: آواز خواندن و صدا را در سينه و گلو چرخاندن. هدر فنيق الباطل: به خروش آمد شتر نر باطل.

فنيق: حيوان نر گرانبها و نازپرورده كه اذيتش نمى كنند و سوارش نمى شوند و فقط براى جفت گيرى از آن استفاده مى كنند، شتر فحل. فنق: فراخى در زندگى، نازپرورده.

المبطلين: بيهوده گرايان.

خطر: دم جنبانيدن حيوان و به راست و چپ زدن آن، خطر فى مشيته: هنگام راه رفتن دست ها را بالا و پايين آورد. الخطر: مردى كه با ناز و غرور و تبختر مى خرامد و راه مى رود. فخطر فى عرصاتكم مى تواند كنايه از استقلال در تصرف باشد.

عرصات: جمع عرصه: حياط خانه، عرصه ى خانه، ساحت ها.

اطلع: سر زدن، طلوع كردن، بيرون آمدن.

مغرزه: جاى خزيدن، مخفيگاه، محل و جايگاه فرورفتن چيزى. كنايه از شخص حريصى كه به كارى گردن مى كشد. يا خارپشتى كه در هنگام برطرف شدن ترس سرش را آشكار مى كند (بحارالانوار، ج 29، ص 273).

الفى: يافت. الفاكم: وجدكم. الفاه: به او انس گرفت و او را دوست داشت.

هاتف: صدا زنده ى كسى، كسى كه صدايش شنيده مى شود و خودش ديده نمى شود.

الغرة: فريب خوردن نيرنگ.

ملاحظين: ملاحظة الشى: آن را زير نظر گرفتن از او مراقبت به عمل آورد، از گوشه چشم به او گريست، او را كاملا پاييد. الملاحظة: زير نظر گرفتن (و اين در هنگام تعلق قلبى به يك چيز است. بحارالانوار، ج 29 ص 273). فيومى مى گويد: اين تعبير نسبت به «نظرات اليه شرزا» توجه بيشتر را مى رساند؛ ر. ك: مصباح المنير، ماده ى لحظ.

خفافا: فرز و سبك و چابك در كار و راه رفتن، با سرعت به سوى كارى رفتن.

احمش: به خشم آورد. احمش النار. آتش را شعله ور كرد. و سم: داغ كرد، علامت زد. و رد: وارد شد، داخل شد. ورد الماء: به آبشخور رفت، به سوى آب رفت.

العهد: پيمان، قرارداد، كان ذلك فى (او على) عهد فلان: آن در زمان فلانى بود، ديدار كردن، ملاقات كردن.

الكلم: جراحت و زخم.

رحيت: وسيع، گشاد.

الجرح: زخم.

اندمل: رو به بهبودى گذاشتن. لما يندمل: هنوز جراحت بهبودى نيافته.

لما يقبر: هنوز دفن نشده است.

هيهات: دور است (اسم فعل) شيخ رضى مى گويد: به معناى تعجب نيز هست. (شرح الكافيه، ج 2، ص 64)

كيف: از اسماى استفهام به معناى چگونه است و در معناى تعجب نيز به كار مى رود.

انى: ظرف مكان به معناى كجا، براى استفهام يا تعجب و يا هر دو نيز به كار مى رود.

توفكون. فعل مجهول، از افك: از حق منحرف مى شويد، به بيراهه مى رويد، افكه يا افكه عن الشى: او را از چيزى كه داشت منصرف كرد و تغيير داد، هر كارى كه از راه صحيح خود منحرف شود.

اظهر: ميان، وسط.

زاهرة: از زهر، به معناى درخشيدن، درخشان

اعلام: نشانه ها.

باهرة: نور چيره و غالب، نوافشانى كننده، تابان.

زواجر: جمع زاجر، به معناى منع و قدغن كردن.

يبتغ: طلب كند، بجويد.

لم تلبثوا: درنگ نكرديد، از لبث، به معناى درنگ نمودن.

ريث: به اندازه ى چيزى، حد و اندازه، مقدارى از زمان.

نفر: نفرت الدابة: حيوان رم كرد، گريخت: النفرة: يك بار رميدن چارپا، يك بار گريختن.

يسلس: نرم و آرام شود، فرمانبردار و منقاد شود. السلس: سهل، آسان، نرم، مطيع و منقاد.

قياد: ريسمانى كه با آن حيوان را مى كشند، افسار چارپا. فلان سلس القياد: فلانى مطيع و فرمانبردار است مطابق ميل انسان عمل مى كند.

تورون: آتش جنگ را روشن كرديد، مى افروزيد. و قدة: شعله، آتش مايه، چيزهايى كه از آن شعله پديد مى آيد.

تهيجون: به هيجان درآوريد.

جمرة: قطعه ى شعله ور شده از آتش، اخگر.

هتاف: بانگ، ندا دادن، فراخواندن.

غوى: گمراه.

اطفاء: خاموش كردن.

اهمال: مهمل گذاشتن، رها كردن، بدون استفاده گذاشتن.

ارتغاء: نوشيدن روى شير.

تسرون: پنهانى مى سازيد.

حسو: جرعه جرعه نوشيدن.

ارتعاء: نوشيدن كره، سرشير.

تشربون (تسرون) حسوا فى ارتغاء: مثلى است در عرب. ظرف شيرى را كه بالاى آن سرشير است، در ظاهر نشان بدهد كه سرشير آن را مى خورد، ولى در واقع خود شير را بخورد. كنايه از كسى كه عملى را انجام مى دهد كه در ظاهر به سود ديگرى است، اما در واقع به مصلحت خويش است. (يضرب لمن يظهر امرا و يريد غيره).

الخمر: نهانگاه، هر چيزى كه انسان و غيره را بپوشاند و استتار كند مثل درخت و غيره. «توارى الصيد عنى فى خمر الوادى» يعنى شكار در لابه لاى درختان دره از ديد من پنهان شد.

الضراء: درختان زياد و درهم پيچيده و درهم رفته، پنهان شدن، استتار كردن، «هو يمشى الضراء» يعنى او در لابه لاى درختان راه مى رود و استتار مى كند تا ديده نشود. عرب به كسى كه دوست و همراه خود را فريب بدهد مى گويد: يدب له الضراء و يمشى له الخمر.

حز: بريدن، قطع كردن، بدون جدا كردن.

المدى: جمع مدية: كارد تيز، كارد پهن و بزرگ، كارد سلاخى. و خز: با تير يا نيزه زدن، اما نه به قدرى كه بشكافد، فروبردن.

سنان: پيكان نيزه.

الحشا: دل و روده، شكم، قسمتى از شكم كه دنده ها بر روى آن قرار دارد.

10. رحلت رسول صلى الله عليه و آله و آشكار شد كينه ى انفاق

هنگامى كه خداوند بر پيامبرش منزلگاه پيام آورانش و جايگاه برگزيدگانش را برگزيده و وعده اش را بر وى به پايان رسانيد، كينه هاى نفاق آشكار و رداى دين فرسوده گرديد، [اين نكته كه با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و روى كار آمدن يك باند قوى و منافق، و كنار زدن اميرالمؤمنين از خلافت، ردا و پوشش دين كهنه و فرسوده مى شود، بسيار در خور تامل است. به راستى چگونه است كه عليرغم فتوحات و كشورگشايى ها در دوران خلفا و بنى اميه و بنى عباس در دوره هاى بعد و باز هم زهرا چنين دينى را پوسيده مى داند؟ او مى دانست كه كنار زدن على عليه السلام و تصدى نااهلان و نادانان، در حقيقت آغاز غروب و فرسودگى دين است؛ خشت اول گر نهد معمار كج...

در نگاه حضرت زهرا عليهاالسلام كه بحق هم هست، طراوت و شادابى و زنده بودن دين در گرو ولايت و امامت است.] ساكت گمراهان گويا شد، و گمنام ذليلان سر برآورد، و شتر باطل پيشگان به خروش آمد و در ساحتتان دم برافراشت (و بدين گونه زمينه براى شيطان فراهم شد) و شيطان سر از كمينگاه خود برآورد و شما را فراخواند، ديد كه دعوتش را خوب پذيرا، و فريبش را نيك خريداريد.

سپس به قيامتان واداشت و ديد در اطاعتش چالاكيد، و شما را برافروخت و ديد چه آتشين مزاجيد! و سبب شد كه بر غير شتر خود داغ نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد [كنايه از غصب خلافتى است كه در آن حقى نداشتند.] چنين كرديد با آن كه هنوز از عهد [يا از عهد پيامبر با شما در بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير چيزى نگذشته بود، اين احتمال با سياق هماهنگ نيست، گرچه بعيد هم نيست.] و زمان رحلت پيامبر ديرى نگذشته، و چاك زخم (دل ما در فراق پيامبر صلى الله عليه و آله) درمان نگشته، و جراحت (قلب ما) التيام نيافته، و رسول به خاك نرفته بود.

(براى اين كار خود) [يعنى غصب ولايت.] به دروغ بهانه آورديد كه از فتنه مى هراسيديم، در حالى كه به گفته ى قرآن. «به آتش فتنه درافتادند و دروغ بر كافران احاطه دارد». چنين كارها از شما دور بود! چگونه از شما رخ نمود؟ چرا راهى جز راه حق مى رويد! با آنكه كتاب خدا در ميان شماست، مطالب (موضوعاتش نمايان، و احكامش درخشان، و نشانه هايش تابان، و نهى هايش فروزان، و فرمان هايش هويداست، اما شما آن را پشت سر افكنديد، [قرآن مجيد مى فرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) (نساء، 59)؛ (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و...) (مائده، 3)؛ (كونوا مع الصادقين) (توبه، 19)؛ و...،] آيا از آن گريزانيد يا به غير آن حكم مى رانيد؟ «چه جايگزين بدى است براى ستمكاران» كه برگيرند حكمى مخالف قرآن، «و هر كس به جز اسلام دينى پذيرد، از او هرگز نپذيرند، و در آخرت در زمره ى رياكاران نشينيد». سپس درنگ نكرديد مگر به مقدارى كه مركب خلافت آرام يافته، مهارش سهل گشت. «هنگامى كه بر آن مسلط شديد) شروع كرديد به افروختن شعله هاى فتنه و برانگيختن شراره هاى هيمه، و براى اجابت نداى شيطان گمراه، و خاموش كردن انوار دين تابناك، و از ميان بردن سنت هاى پيامبر پاك آماده بوديد، زدودن كف از روى شير را بهانه كرده، آن را پنهانى جرعه جرعه سركشيديد (به ظاهر طرفدارى از دين مى كنيد، در حالى كه در باطن به نفع خود عمل مى كنيد)، و براى خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، و ما بر اعمال شما كه چون خنجرى بر گلو خليده و نيزه اى در دل نشسته است، شكيب مى ورزيم. [در اين بخش خلافت به چارپايى كه رمنده و گريزان است، و استقرار خلافت به آرام گرفتن آن چارپا.]

الارث (فقه الزهرا)

و انتم الان تزعمون [«دلائل الامامة»: و زعمتم ان لا ارث... «كشف الغمة»: ثم انتم اولاء تزعمون...] ان لا ارث لنا! افحكم الجاهلية تبغون؟ و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون. [سوره ى مائده، آيه ى 50، و در قرآن «يبغون» است.] افلا تعلمون؟! بلى قد تجلى لكم كالشمس الضاحية انى ابنته. [از «افلا تعقلون» تا اينجا در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.] ايها المسلمون! أاغلب على ارثى؟ [«دلائل الامامة»: ايها معشر المسلمين، أابتز ارث ابى؟. «بلاغات النساء»: ويها معشر المهاجرين أأبتز... «كشف الغمة»: ايها معاشر المسلمة أر أبتز ارثيه أالله أن ترث... «الاحتجاج»: ارثيه (خ ل) (ارثيه بمعنى الميراث و الهاء للسكت، بحارالانوار، ج 29، ص 279).]

يابن ابى قحافة أفى كتاب الله أن ترث اباك و لا ارث ابى؟! [«دلائل الامامة»: يابن ابن ابى قحافة ابى الله ان ترث اباك و لا ارث ابى؟! لقد جئت شيئا فريا. جرأة منكم على قطيعة الرحم ونكث العهد.] (لقد جئت شيئا فريا)!. [سوره ى مريم، آيه ى 27.]

افعلى عمد تركتم كتاب الله نبذتموه وراء ظهوركم؟ [«دلائل الامامة»: فعلى عمد ما تركتم كتاب الله بين اظهركم و نبذتموه اذ يقول و ورث...] اذ يقول: (و ورث سليمان داود)، [سوره ى نمل، آيه ى 16.] و قال فيما اقتص [«كشف الغمة»: مع ما اقتص «بلاغات النساء»: و قال الله عزوجل فيما قص. «الاحتجاج»: فيما اقتص.] من خبر يحيى بن [«كشف الغمة»: و«دلائل الامامة»: و زكريا.] زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب»، [سوره ى مريم آيات 5 و 6. در «دلائل الامامة»: افزوده است: واجعله رب رضيا.] و قال: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله)، [سوره ى انفال، آيه ى 75. زيادى در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» نيست.] و قال: (يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين)، [سوره ى نساء، آيه ى 11.] و قال: (ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين.) [سوره ى بقره آيه ى 180.] و زعمتم ان لا حظوة [«بلاغات النساء»: حق. «دلائل الامامة»: حظ.]

لى و لا ارث من ابى و لا رحم بيننا! [اين عبارت در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» نيست.] افخصكم الله باية اخرج ابى منها؟! ام هل تقولون ان اهل الملتين لا يتوارثان؟ [«كشف الغمة»: ام تقولون اهل ملتين لا يتوارثان؟ «دلائل الامامة»: ملتين لا يتوارثون؟] او لست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟ [اين عبارت در «كشف الغمة» نيست.] ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى [«دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: من النبى.] و ابن عمى؟! [عبارت «و ابن عمى» تنها در «الاحتجاج» آمده است.] فدونكها مخطومة مرحولة [«دلائل الامامة»: مرحولة مزمومة (من الزمام و هو الخيط الذى يشد فى البرة او فى الخشاش ثم يشد فى طرفى المقود. «لسان العرب»).] تلقاك يوم حشرك. فنعم حكم الله، والزعيم محمد و الموعد القيامة، [«دلائل الامامة»: والموعد القيامة، و عما قليل تؤفكون.] و عند الساعة يخسر المبطلون، [«دلائل الامامة»: و عند الساعة ما تحرسون.] و لا ينفعكم اذ تندمون، [اين عبارت فقط در «الاحتجاج»است.] (و لكل نبا مستقر) [سوره ى انعام، آيه ى 67.]

(فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم). [سوره ى هود، آيه ى 39 و سوره ى زمر، آيه ى 39 و 40.]

لغات

ابوقحافه: پدر ابوبكر است كه اسمش عثمان بن عامر بود.

فرى: تهمت بزرگ و عجيب.

حظوة: (به ضم و كسر حاء): محبوبيت و منزلت.

فدونكها: اسم فعل، به معناى امر، يعنى: بگير (مركب و شتر خلافت را)

مخطومة: لگام زده، مهار شده، خطمت البعير: مهار را بر دماغ شتر زدم. الخطام: آنچه كه در بينى شتر مى نهد تا او را به راه كشند.

مرحولة: زين كرده و آماده. رحل براى شتر مثل زين براى اسب است.

الحكم: داور، حاكم.

11. ارث

(فقاهت حضرت زهرا عليهاالسلام)

اكنون شما مى پنداريد كه ما را ارثى نيست، آيا حكم جاهليت را مى جوئيد؟ [كه دختران را از ارث محروم مى ساختند.] براى اهل يقين چه حكمى بهتر از خداست؟ آيا نمى دانيد (كه من دختر پيامبرم)؟ آرى برايتان چون روز روشن آشكار است كه من دختر اويم.

اى مسلمانان، آيا بايد ميراث مرا به زور بربايند. اى پسر ابى قحافه (ابوبكر) آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ پديده اى شگفت و بدعتى ناروا به وجود آورده اى.

آيا به عمد، كتاب خدا را وانهاده ايد و پشت سر انداخته ايد؟ زيرا خداوند مى گويد: «و سليمان از داود ارث برد» و در داستان يحيى بن زكريا فرمود: «زكريا گفت: خدايا از سوى خودت به من وارثى عنايت كن كه از من و دودمان يعقوب ارث ببرد» و فرمود: «در كتاب خدا برخى از خويشان (در ميراث) بر برخى ديگر سزاوارترند» [مثلا پدر و مادر و فرزند هر ميت به ميراث او از عمو و دايى و خاله و... سزاوارترند و تا فرزند و پدر و مادر هستند، به اقوام دورتر ارث نمى رسد.] و فرمود: «خداوند در مورد فرزندانتان سفارش مى كند كه براى پسر دو برابر بهره ى دختر است» و فرمود: «اگر كسى مالى به جا نهد، براى پدر و مادر و خويشان خود به گونه اى شايسته وصيت كند و اين حقى است بر پرهيزگاران». و گمان كرديد مرا هيچ منزلتى، و برايم از پدر هيچ ارث و قرابتى نيست. آيا خدا شما را به آيه اى مخصوص داشته كه پدرم را از آن بيرون ساخته يا معتقديد كه اهل دو كيش را از يكديگر ارثى نيست يا من و پدرم را اهل يك دين و كيش نمى دانيد يا شما از پدر و پسرعمويم به عام و خاص قرآن آگاه تريد؟

(حال كه چنين است) بگير آن (خلافت) را [ضمير «دونكها» با توجه به اين كه هيچ سخنى در رابطه با فدك نبوده، نيز به قرينه ى «محظومة مرحولة» به خلافت برمى گردد.] كه شترى است آماده و مهار زده (و بر آن سوار شو، ليكن بدان) در روز رستاخيز و حشر تو را مى بيند. (و بازخواستت مى كند). چه نيكو داورى است خدا، و نيكو دادخواهى است محمد صلى الله عليه و آله، و خوش وعده گاهى است قيامت. در آن روز اهل باطل زيانكارانند. و پشيمانى سودى ندارد. «و براى هر خبرى قرارگاهى (زمانى معين) است» «به زودى خواهيد دانست كه چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش مى آيد و (سپس) عذابى پايدار بر او واقع مى شود.»

شكواها الى رسول الله

ثم عطفت [«بلاغات النساء»: ثم انحرفت الى قبر النبى صلى الله عليه و آله... «دلائل الامامة»: ثم التفتت الى قبر ابيها متمثلة بابيات صفية بنت عبدالمطلب. «كشف الغمة»: ثم التفت الى قبر ابيها متمثلة بقول هند ابنة اثاثة.] على قبر النبى صلى الله عليه و آله و قالت:

1. قد كان بعدك انباء و هنبثة   لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
2. انا فقدناك فقد الارض وابلها   و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب(1)
3. و كل اهل له قربى و منزلة   عند الاله على الادنين مقترب
4. ابدت رجال لنا نجوى (2) صدورهم   لما مضيت(3) و حالت دونك الترب(4)
5. تجهمتنا(5) رجال واستخف بنا   لما فقدت و كل الارض مغتصب(6)
6. و كنت بدرا و (7) نورا يستضاء به   عليك ينزل(8) من ذى العزة الكتب
7. و كان جبريل بالآيات يونسنا   فقد فقدت و كل (9) الخير محتجب
8. فليت قبلك كان الموت صادفنا(10)   لما مضيت و حالت دونك الكتب
9. انا رزئنا بما لم يرز ذوشجن   من البرية لا عجم و لا عرب(11)

 

1- «دلائل الامامة»: واجتث اهلك مذعيبت واغتصبوا. «كشف الغمة»: واختل قومك لما غبت وانقلبوا.

2 - «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: فحوى.

3- «دلائل الامامة»: نايت، «كشف الغمة»: قضيت.

4 - «دلائل الامامة»: الكثب.

5 - «دلائل الامامة»: تهضمتنا (به معناى ظلم و غصب)

6 - «دلائل الامامة»: دهر فقد ادركوا فيناالذى طلبوا، در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (ج 16، ص 212) آمده است اذا غبت عنا فنحن اليوم نغتصب و در (ص 253) اينگونه آمده است: مذغبت عنا و كل الارث قد غضبوا. «كشف الغمة»: وارغبت عنا فحن اليوم نغتضب

7 - «دلائل الامامة»: قد كنت للخلق نورا...

8 - «دلائل الامامة»: تنزل

9 - «دلائل الامامة»: فغاب عنا فكل...

10 - «در كشف الغمة»: به جاى مصرع دوم چنين آمده است. قوم تمنوا فاعطوا كلما طلبوا.

11 - در «كشف الغمة»: تنها ابيات 1، 2، 4، 8 و 5 به ترتيب آمده است. بيت چهارم در «كشف الغمة» اينگونه است:

ضاقت على بلادى بعد ما رحبت   و سيم سبطاك خسفا فيه لى نصب

«شهر من با آن وسعتش بر من تنگ شده و دو سبط تو خوار گشتند كه در اين براى من بلايى است.» در «دلائل الامامة» فقط ابيات 1، 2، 4، 5، 6، 7، به ترتيب آمده است و در «بلاغات النساء» تنها دو بيت نخست آمده است. در امالى مفيد افزون بر ابيات فوق دو بيت آمده است كه در هيچ يك از اين چهار نسخه اى كه ما منابع اصلى خطبه قرار داده ايم، يافت نمى شود (ر. ك: امالى مفيد).

لغات

هنبثة: حادثه سخت و دشوار، سخنان درهم و برهم و بى اساس.

الخطب: شأن، كار، حال، كار بزرگ و بد و ناپسند. و ابل: بارانهاى درشت.

اختل: تباه و فاسد و خراب شد، مختل شد. اختل عقله: عقلش آشفته و درهم شد.

ادنون: خويشاوندان نزديك.

ترب: خاك.

تجهم: روى ترش كردن.

مغتصب: مغصوب، غصب شده.

كثب: جمع كثيب، به تل از شن گفته مى شود.

رزئنا: مصيبت زده شديم ما، از الرزء: مصيبت به واسطه ى از دست دادن عزيزى.

شجن: غم و اندوه.

12. شكوا به پيامبر صلى الله عليه و آله

سپس صديقه ى كبرى رو به سوى تربت پاك پيامبر نهاد و چنين گفت:

1. (اى پيامبر) پس از تو خبرها و سختى بزرگى رخ داد, كه اگر تو بودى چندان بزرگ نمى نمود

2. ما ترا از دست داديم، همچون زمينى كه باران سرشارش را از دست بدهد, و قوم تو پريشان و تباه شدند، پس ايشان را بنگر و جدا مشو

3. هر خاندانى كه براى او قرب و منزلتى بود, در نزد خدا، در پيش نزديكان او محترم بودند (جز ما كه)

4. مردانى اسرار سينه هاشان را بر ما آشكار كردند, آنگاه كه تو رفتى و خاك ميانمان جدايى افكند

5. مردانى چند بر ما يورش آوردند و ما را خوار كردند, پس از فقدان تو، همه ى زمين را غصب كردند

6. تو ماه تمام و نورى بودى كه روشنى مى بخشيدى, بر تو از جانب خداى عزيز كتاب ها (يا احكام و دستورالعمل ها) نازل مى شد

7. جبرئيل با آيات قرآنى پيوسته مونس ما بود, و با از دست دادنت همه ى خيرها پوشيده شد

8. اى كاش پيش از تو مرگ به سراغ ما آمده بود, به هنگامى كه رخت بربستى و ريگ ها ميانمان حائل شد

9. ما به چنان مصيبتى گرفتار آمديم كه هيچ غم زده اى, از انسانها در عرب و عجم به چنين مصيبتى گرفتار نيايد