چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۱۱ -


انصاف زهرا

سلمان مى گويد: فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه با آسياب دستى گندم را آرد مى كند، پيش رفتم و پس از سلام گفتم: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله! چرا اين قدر خود را به زحمت مى اندازى، در حالى كه خدمتكار منزلتان فضه در كنار شما ايستاده؟ كار منزل را به ايشان واگذاريد.

زهرا عليهاالسلام گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من سفارش كرده كه كارهاى خانه را با فضه تقسيم كنم. يك روز او كار كند و روز ديگر من، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است. [«قالت: اوصانى رسول الله ان تكون الخدمة لها يوما ولى يوما فكان امس يوم خدمتها واليوم يوم خدمتى» بحارالانوار، ج 43، ص 28، دلائل الامامة، ص 48، مسند احمد، ج 3، ص 150، مجمع الزوائد، ج 10، ص 316؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 126؛ ذخائر العقبى، ص 51.] در روايتى ديگر آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى مشاهده كرد كه خدمتكار منزل زهرا عليهاالسلام در حال استراحت است و فاطمه عليهاالسلام مشغول كار كردن. زهرا عليهاالسلام وقتى پدر را ديد، عرضه داشت. «يا رسول الله على يوم و عليها يوم»؛

اى رسول خدا كار منزل را عادلانه تقسيم كردم، روزى به عهده ى من و روز ديگر به عهده ى خدمتكار است.

اشك در چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله حلقه زد و فرمود: خدا آگاه تر است كه رسالت را در كدام خانه قرار دهد. [احقاق الحق، ج 10، ص 277.]

زهرا عليهاالسلام نه تنها در رابطه با ديگران، حتى در رابطه با على عليه السلام نيز كارها را به گونه اى عادلانه تقسيم كرده بود. به گونه اى كه خمير كردن، نان پختن، تميز كردن و جارو زدن خانه به عهده ى فاطمه عليهاالسلام بود و كارهاى بيرون منزل از قبيل جمع آورى هيزم و تهيه ى هيزم و تهيه ى مايحتاج زندگى بر عهده ى على عليه السلام.

امام صادق عليه السلام مى گويند: اين تقسيم كار با رهنمود رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام گرفت. و آن گاه كه رسول خدا اين تقسيم را قرار داد و بنا شد كارهاى داخل منزل را فاطمه عليهاالسلام و كارهاى بيرون خانه را على عليه السلام انجام دهد، زهرا عليهاالسلام با خوشحالى گفت. جز خدا كسى نمى داند كه با اين تقسيم كار تا چه اندازه خوشحال شدم، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است بازداشت. [«فلا يعلم ما داخلنى من السرور الا الله بأكفائى رسول الله تحمل رقاب الرجال»بحارالانوار، ج 43، صص 81 و 31؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 123؛ قرب الاسناد، ج 25؛ تفسير البرهان، ج 1، ص 282، رياحين الشريعة، ج 1، ص 192.]

پوشيدگى زهرا

مردى نابينا پس از اجازه گرفتن وارد منزل امام عليه السلام شد، پيامبر صلى الله عليه و آله ديد كه زهرا عليهاالسلام بلافاصله برخاسته و فاصله گرفت و خود را پوشاند. رسول صلى الله عليه و آله گفت: دخترم! اين مرد نابيناست. زهرا عليهاالسلام گفت: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم و او بوى مرا استشمام مى كند. [«ان لم يكن يرانى فانى اراه و هو يشم الريح».] رسول صلى الله عليه و آله با شنيدن اين سخنان فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن منى. [بحارالانوار، ج 43، ص 91 و ج 101، ص 38، مستدرك الوسائل، ج 14، ص 289، رياحين الشريعة، ج 1، ص 216؛ احقاق الحق، ج 10، ص 258.]

زهرا عليهاالسلام در وصيتش به على عليه السلام مى گويد:

اى پسر عمو! وصيت مى كنم كه براى من تابوتى درست كنى، همان گونه كه ملايكه شكل آن را به من نشان داده اند [«انا اوصيك... و اتخذلى نعشا فانى رأيت الملائكة يصفونه لى» بحارالانوار، ج 28، ص 304.]

از همين رو در رواياتى ديگر آمده. اولين كسى كه براى او تابوت ساخته شد فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. [«عن ابى عبدالله عليه السلام قال: سألته عن اول من جعل له النعش، فقال: فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله» بحارالانوار، ج 43، ص 212.] اگر چه در بعضى ديگر از روايات داستان تابوت را به اسماء بنت عميس نسبت مى دهند، كه پس از ابراز ناراحتى فاطمه عليهاالسلام از اين كه جنازه ى زنان را روى تابوتى سر باز مى گذارند و حجم بدن شان معلوم مى شود، [«انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء، انه يطرح على المرأة الثواب فيصفها لمن رأى. فلا تحملينى على سرير ظاهر استرينى سترك الله من النار»؛ زهرا عليهاالسلام فرمود: من بسيار زشت مى دانم كه جنازه من پس از مرگ بر روى تابوت سر باز گذاشته و روى آن پارچه اى مى اندازند، چرا كه حجم اندامهاى آنان معلوم مى شود، مرا روى تابوتى آن چنانى نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنم بازدارد. (بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و ج 2، ص 67 و ج 78، صص 250 و 255؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 876؛ الطبقات، ج 8، ص 28، كنزالعمال، ج 16، ص 289؛ كشف الغمة، ج 2، ص 67؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 94).] اسماءبه زهرا عليهاالسلام عرضه داشت كه در سرزمين حبشه براى مرده ها تابوتى مى سازند كه بدن و حجم اندام شان را مى پوشاند و آن گاه كه شكل آن را براى زهرا عليهاالسلام ترسيم كرد، و با چوب هاى تر و شاخه هاى نازك درخت شبيه آن را ساخت، زهرا عليهاالسلام با خوشحالى گفت. «اصنعى لى مثله استرينى سترك الله من النار»؛

اى اسماء! براى من تابوتى مثل آن درست كن تا مرا بپوشاند. خداوند تو را از آتش جهنم حفظ كند. [بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و...، وسائل الشيعة، ج 2، ص 876 و نيز مصادر پاورقى قبل.]

آن گاه لبخندى بر چهره ى زهرا عليهاالسلام نشست. تو گويى غنچه اى براى لحظه اى شگفت. پس از فوت رسول صلى الله عليه و آله تنها لبخندى كه بر لب هاى زهرا عليهاالسلام نشست، همين جا پس از شنيدن اين خبر بود.

زهرا عليهاالسلام خود در كلام ديگرش مى گويد.

«خير للنساء ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال»، [بحارالانوار، ج 43، صص 54 و 84.]

خير و خوبى زن در اين است كه نه او مردان را ببيند و نه مردان او را. و در جايى ديگر مى گويد:

«ادنى ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها»؛ [بحارالانوار، ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250.]

آن لحظه اى كه زن در خانه خود مى ماند به خدا نزديك تر است. و اين مى رساند كه ملاك همان قرب و نزديكى به خداست. همين جا اين را هم بگويم كه اگر در برابر اين سخنان از آن طرف مى شنوى كه زهرا عليهاالسلام آن گونه در مسجد عليه خلفا مى شود و يا شبانه بر در خانه هاى مهاجر و انصار مى رود و يا فرياد مى زند كه اگر دست از على عليه السلام برنداريد موهايم را پريشان مى كنم و گريبان چاك مى زنم، نبايد اينها را حمل بر تناقض گويى كنى، كه مطابق همين روايت آخر، ملاك، قرب و نزديكى به خداست و اين قرب در گرو اطاعت است و اطاعت در شرايط مختلف و ضرورت هاى متفاوت و با افراد گوناگون، يكسان نيست، كه هر شرايطى و زمان و مكانى، حكم خاص خودش را مى طلبد. آنجا كه ضرورتى در كار نيست نمى توان با مردها برخوردى داشت و آنجا كه حق بزرگترى هم چون حق ولايت و حفظ جان ولى در ميان است، جز اين گونه برخورد چاره اى نيست.

زهرايى كه مى گويد خير زن در اين است كه مردى او را نبيند و او هم مردى را نبيند يا از يك كور خود را مخفى مى كند، در برابر ابوذر و سلمان- كه وجودهاى سامان گرفته اى هستند- به گونه اى ديگر برخورد مى كند و ظاهر مى شود. به طورى كه سلمان مى گويد داخل خانه زهرا شدم و ديدم صورت زهرا زرد است. يا على عليه السلام به

سلمان مى گويد: سلمان به خانه ى فاطمه برو كه فاطمه مشتاق ديدار توست [بحارالانوار، ج 43، ص 66.]!! برخورد با نفوسى سامان گرفته و به تعادل رسيده، با آن كسى كه حتى بوى زن و يا حضور زن او را وسوسه و تحريك مى كند، يكسان نيست.

نمى توان يك چشمى به مسايل نگاه كرد و يك روايت را خواند و زود نتيجه گرفت، بلكه بايد همه ى روايت ها را ديد و مجموعى نگاه كرد. و شرايط و ضرورت ها و افراد را در نظر گرفت، و به ملاك ها دست يافت كه: «أنتم افقه الناس اذا عرفتم معانى كلامنا»؛ [و سائل الشيعة، ج 18، ص 84. در حالى كه «كلامنا» كافى بود، ولى حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: «معانى كلامنا» فقيه كسى است كه مقصود شناس باشد. از آن جا كه اين نوع كج فهمى از روايات در ميان برخى شايع است و كم نيستند كسانى كه يك روايت را مى خوانند و زود به نتيجه مى رسند، لازم ديدم اين قسمت را با آوردن نمونه هايى بيشتر توضيح دهم. نمونه هايى كه گرچه در ظاهر مربوط به بحث نيست ولى بسيار روشنگر است.] فقيه تر كسى است كه مقصود ما را بشناسد، نه «چه گفت» كه «چرا گفت» را.

در جمعى از رفقا سخن از كم خوردن و چند دفعه در روز غذا خوردن به ميان آمد. هر كسى چيزى مى گفت و براى خود مستندى هم مى تراشيد.

يكى مى گفت: بايد دو بار غذا خورد.

آن ديگرى مى گفت: نخير، يك بار كافى است. و سومى مى گفت: «اكلهم كالمرضى» بايد همچون مريض كم خورد.

آن گاه مرا به قضاوت خواستند، گفتم: هيچ كدام! با تعجب پرسيدند: پس روايات را منكرى؟ گفتم: اتفاقا از همين ها به اين جمع بندى رسيدم. آن گاه توضيح دادم كه ملاك همين «اكلهم كالمرضى» است، زيرا مريض كم نمى خورد بلكه غذايش مطابق با نياز بدنش است. سخن از كم خوردن نيست كه سخن از مطابق نياز خوردن است. گفتم: ملاك نياز بدن است.

كسى كه كار سنگينى دارد و هر روز ساعت ها در پاى كوره عرق مى ريزد، چه بسا چند وعده هم برايش زياد باشد و او را به هزار بلا- چربى خون و سوء هاضمه و قند و...- گرفتار كرده و از او كلكسيون مرض بسازد. كسى كه بدنش به ويتامين ث نياز دارد، اگر بهترين كباب را هم به او بدهى، مشكلش را حل نكرده اى، در حالى كه چند پرتقال و ليمو نياز او را برطرف مى كند.

در روايتى آمده كه يكى از ياران امام كاظم عليه السلام چهره اش زرد و مزاجش ضعيف شده بود، حضرت به او فرمود. گوشت بخور. پس از مدتى كه امام او را دوباره ديد او را به همان حالت سابق يافت. فرمود: فلانى مگر گوشت نخوردى؟ گفت: يابن رسول الله! چرا، اما خوب نشدم. حضرت فرمود: چگونه درست كردى؟ عرضه داشت: آبگوشت درست كردم. حضرت فرمود: آبگوشت نه، كباب كن. [و سائل الشيعة، ج 17، ص 48.]

يكى از دوستان ما سينه درد سختى گرفته بود، به او گفتند. دكتر رفتى؟ جواب داد: نه، با تعجب پرسيدند. چرا؟ گفت: مولا اجازه نداد. همه تعجب كردند كه چگونه مولا اجازه نداد. گفت: على عليه السلام گفته با زن ها مشورت كنيد آنگاه برعكس عمل كنيد. [قال النبى عليه السلام: «شاوروهن و خالفوهن»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 165 (به نقل از عوالى اللئالى)؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 199. شايان ذكر است كه اين حديث سند ندارد.] من هم همين كار را كردم!! ديگر از جانم چه مى خواهيد؟

گفته شد اولا اين حديث منسوب به پيامبر است و نه اميرالمؤمنين عليه السلام. ثانيا اصلا سند ندارد. ثالثا بر فرض صحت معنايش اين نيست كه تو فهميدى، بلكه روايت با توجه به ديگر روايات و سنت پيامبر و ديگر معصومين در صدد بيان ملاك مشورت است. و اينكه در مشورت بايد از عواطف و احساسات پرهيز كرد. به راستى وقتى ملاك ها در دست نباشد و مقصود معصوم شناخته نشود، آدمى به چه وضعى مى افتد. شنيدم آن بيچاره سينه دردش بالا گرفت و به سل سينه انجاميد و مدت ها در بيمارستان ريوى بسترى بود.

آيا به راستى رسول صلى الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلام [مشورت پيامبر صلى الله عليه و آله با ام سلمه همسر خود در غزوه ى حديبيه و اين كه پيامبر رأى او را پذيرفت و در آن خير و بركت بود. (تحرير المرأة فى عصر الرسالة، ج 1، ص 12).] و على عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام [ر. ك: پيوست 1 بخش (تهديد)حديث 2.] و حسين عليه السلام با زينب عليهاالسلام مشورت نمى كرد و يا آن گاه كه مشورت مى كرد برعكس عمل مى كرد؟

ملاك در مشورت دورى جستن از احساسات و عواطف است. همين است كه على عليه السلام آنگاه كه عايشه سر به شورش گذاشته و به سبب احساس خويشاونديش به طلحه، دريايى از خون به راه انداخته، پس از پايان جنگ جمل و فرونشاندن شورش بصره، در مسجد آن شهر در نكوهش زن آنگونه مى گويد، [نهج البلاغه، خطبه ى 80 «ان النساء نواقص الايمان...».] در حالى كه خود با زهرا عليهاالسلام آن گونه رفتار مى كند (فاعتبروا يا اولى الابصار). [حشر، 2.]

دوستى داشتم پرسوز و با حال كه گرمى بخش مجالس توسل ما بود، اما بسيار ساده و خشك و سطحى.

روزى با حالتى كه از مباهات و فخر او حكايت داشت، مى گفت: فلانى من نمى گذارم زنم حتى نان بخرد، باور كن حتى نمى داند نانوايى كجاست! او حتى اگر بخواهد اسم بچه ها را هم در مدرسه بنويسد نمى داند چه بكند و كجا برود! مثلا همين چند روز پيش بود كه من مسافرت بودم و حال بچه بد مى شود، نمى داند بايد چه بكند و به كجا برود، ولى باز جاى شكرش باقى است كه به عقلش رسيده و از پسر همسايه كمك خواسته!!

او كه مرا گوش خوبى مى ديد بيشتر شور برداشت و مدام از فضايل و مناقب خود برمى شمرد. در پايان هم گفت: مردها خيلى بى غيرت شده اند، راستى كه دوره ى آخرالزمان است. آخر چه طور بعضى از مردها اجازه مى دهند زنهايشان بيرون از خانه كار كنند؟ بعد براى اين كه از من هم تاييدى بگيريد مرا به شهادت طلبيد كه راستى مگر همين طور نيست؟

گفتم: با زن خود بگونه اى باش كه اگر مردى يا مسافرت رفتى، بى تو هم بتواند روى پاى خود بايستد، تا مجبور نشود به پسر همسايه و يا هر كس و ناكس ديگر رو بياندازد.

اين برخورد تو چه بسا براى آن جوامعى خوب است كه زن با از دست دادن مرد خود چندين حامى دارد، نه براى جامعه ى امروز ما كه حتى اقوام از حال يكديگر بى خبرند و برادرها با هم غريبه اند و چه بسا تو در اين وضع تحميلى بايد به گونه اى ديگر برخورد كنى.

آنگاه به او توضيح دادم كه عامل تربيتى همواره در گرو محيط تربيتى است. جامعه ى باز و متضاد، غير از جامعه ى سنتى است و اين هر دو غير از جامعه ى به امن رسيده است. عوامل تربيتى در جامعه اى كه هر روز يك فكر مطرح مى شود، با جامعه اى كه تنها يك فكر حاكم است يكسان نيست. در مورد كار زن در بيرون از خانه هم به او توضيح دادم كه من مدافع اين وضع آشفته نيستم، كه ملاك را نيازها و ضرورت ها مى دانم. اما جداى از اين كه بسيارى از كارهاى مخصوص زنان را بايد به خودشان واگذار نمود، از اين واقعيت هم نمى توان چشم پوشيد كه امروزه در بسيارى از خانواده ها به ويژه در شهرهاى بزرگ اگر زن و مرد هر دو كار نكنند، نمى توانند از زير اين خرج هاى كمرشكن زندگى شانه راست كنند. و بگذر از اين كه بعضى ها كارشان از هوسشان مايه مى گيرد و يا در كارهايشان حدود را رعايت نمى كنند.

برادر! با همسرت كه امانت الهى در دست توست، آن گونه باش كه بى تو هم بتواند روى پاى خود بايستد و گليم خود را در اين دنياى وانفسا و آشفته بازار از آب بيرون كشد. نمى گويم او را بى دليل در خيابان ها رها كن. مى گويم اين آمادگى و توان روحى را در او ايجاد كن و ملاك ها را به او بياموزد و زمينه هاى رشد استعدادهاى او را فراهم كن كه قوام تويى و بار مسئوليت اين همه با توست.

دوستى كه از امكاناتى هم برخوردار بود، مى پرسيد: خوب است چند فرزند داشته باشيم؟ گفتم: نكات و جهات زيادى را بايد توجه كرد، اما يك نكته ى عمده- كه فراموش شده و بيشتر به كار دوست ما مى آمد- اين است كه بتوانى تربيت كنى چند تايش هم كم است و اگر نتوانى نصفش هم زياد است.

يكى از دوستان خيلى خوب ما با اين كه خود هيچ امكان مالى نداشت، اما به سبب داشتن روح بلند و همت عالى هميشه در كارهاى خير دست گشاده اى داشت و به خاطر ديگران و تربيت و سازندگى، ميلون ها تومان زير قرض مى رفت تا آن جا كه از فشار همين قرض ها خانه اش را در معرض فروش قرار داد. و آنگاه كه از او سؤال مى شد كه چرا براى تربيت و سازندگى ديگران اين قدر به آب و آتش مى زنى و بيش از امكاناتت مايه مى گذارى و اين گونه خود را به رنج مى اندازى؟ مى گفت: به شهادت آيه ى (لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لأمسكتم خشية الانفاق) ملاك در انفاق نه دارايى ها بلكه توانايى هاست. تو چه بسا تمامى گنج هاى آسمان و زمين را هم مالك باشى ولى باز هم انفاق نكنى. نه اين كه ندارى، كه دارى اما به خاطر يك حالت روانى كه ترس از فقر است از اين كار سر باز مى زنى و شانه خالى مى كنى. آنگاه ادامه داد.

من آن قدر توانايى دارم كه نگذارند آنجا بمانم. اما دوست ديگر ما كه به تازگى مشغول درس و بحث شده و يا ازدواج كرده چه بسا تحمل اين فقرها و فشارها و در به درى ها را نداشته باشد. امر داير است بين منى، كه با اين فهم از آيه و اين توان روحى هستم، در فشار باشم يا آن ديگرى كه تازه از راه رسيده و اين وسعت ها را تحصيل نكرده. بگذر از اين كه اعتبار ما هم جزو امكانات ماست. چه بسا لازم باشد در جايى از اعتبار خود مايه بگذارى، كه وجاهت و اعتبار ما هم جزو امكانات و سرمايه هاى ما است. [علامه ى حلى در «رسائل السعدية» از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «ان الله تعالى ليسئل العبد فى جاهه كما يسئل فى ماله فيقول: يا عبدى رزقتك جاها فهل اعنك به مظلوما او اغثت به ملهوفا»؛ همانا خداى تعالى از آبروى بنده اش سؤال مى كند، چنان كه از مالش پرسش خواهد نمود. پس مى فرمايد: اى بنده ى من آبرو و اعتبارت را من به تو دادم، آيا با آن مظلومى را يارى و يا گرفتار و درمانده اى را فريادرسى نمودى؟ و در حديث ديگرى اضافه شده است «و قمعت به ظالما» و آيا با آن به مبارزه و نابودى ظالمى شتافتى؟ (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 411، ح 9 و 11). و در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «... ان لم يكن لكم مال فمن جاهلكم تبذلونه لاخوانكم المؤمنين تجرون به اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار...»، اگر شما را مالى نيست پس از آبرويتان براى برادران مؤمن خود بذل كنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشكلات را از آنان دفع نماييد. (بحارالانوار، ج 74، ص 310).

از امام صادق عليه السلام نيز نقل است كه فرمود: «... و ان لم يكن عنده، تكلف حتى يقضيها له...» و هر گاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را بر طرف كند بايد نزد ديگران به سعى و كوشش بپردازد تا آن را روا سازد. (بحارالانوار، ج 75، ص 177). و نيز آن حضرت به يكى از يارانش كه گمان مى كرد مؤمن بايد به برادر مؤمنش تنها از زيادى مالش انفاق كند و به او بدهد، فرمود: «يعطيه من نفسه و روحه، فان بخل عليه بنفسه فليس منه»؛ علاوه بر كمك مالى بايد از نفس و جان خود براى او مايه بگذارد و اگر از اينها بخل بورزد در وادى ايمان نخواهد بود (بحارالانوار، ج 75، ص 175). شيخ صدوق مى گويد: مقصود از دادن نفس و جان همان مايه گذاشتن از اعتبار و وجه ى خويش به هنگام احتياج و هميارى اوست.

در احوالات مرحوم آية الله شيخ زين العابدين مازندرانى آورده اند كه او پيوسته قرض مى كرد و به مردم كمك مى نمود. روزى كه مرحوم ميرزاى شيرازى در هنگام عيادت، به او دلدارى مى داد، در پاسخ ميرزا گفت: «من هيچ گونه نگرانى از مرگ ندارم وليكن نگرانى من اين است كه بنا به عقيده ى ما اماميه وقتى مى ميريم، روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مى كنند. اگر امام سوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم، تا بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى، چرا نكردى؟ من به آن حضرت چه جوابى مى توانم بدهم؟ (سيماى فرزانگان، ص 357).]

از اينها گذشته اگر تو يافتى كه با هر سختى و رنج و فشارى، سه راحتى مى باشد، [(فان مع العسر يسرا مع العسر يسرا) (انشراح، 5 و 6) در اين آيه دو راحتى مطرح است، چون تكرار نكره (يسرا) افاده ى تعدد مى كند و آن ديگرى هم در آيه اى ديگر آمده. (سيجعل الله بعد عسر يسرا) (طلاق، 7). پس با هر سختى سه راحتى است دو تا با خودش و همراهش و يكى هم بعدش از باب تقريب به ذهن و به توان نمونه مى توان گفت: يك كارگر با كارى كه انجام مى دهد و رنج و مشقتى كه تحمل مى كند، هم توانش را به جريان انداخته و استعدادش را از ركود مى رهاند و هم قوى تر و خبره تر مى شود و در آخر روز هم به مزدى مى رسد.] ديگر چه رنجى و چه فشارى؟ ما تا موقعى از پريدن مى ترسيم و يا پروازمان يك وجود نامحدود است كه نامحدودى را جزو امكانات ماست، ديگر چه باك.

گفته شد به رسول صلى الله عليه و آله مى گويند: نه دستت را ببند و نه باز بگذار كه (فتقعد ملوما محسورا).

جواب داد: اتفاقا اين آيه هم مؤيد است، چرا كه ملاك همين «ملوما محسورا» است. دوست ديگرمان گفت: آخر اين كارها مزاحم درس و بحث مى شود و اشتغال ذهنى مى آورد. گفت: بنا نيست كه ما تنها در محدوده ى درس و بحث رشد كنيم و در اصطلاح سر بزرگى بشويم. ما بايد مجموعه باشيم. بايد در تمامى ابعاد وجودمان به رشد و وسعت هايى برسيم. ما علاوه بر سر، از دل و دستى هم برخورداريم، مى توان آن را به كار گل گماشت كه بايد آنها را هم به كار كشيد.

او بر همين اساس چه دل هايى را كه احيا نكرده و چه زندگى هايى را كه به نورها و وسعت ها و گشايش هايى نرسانده. جزاه الله خير جزا ءالعلماء العالمين و كثر الله امثاله.

اشتياق زهرا به شهادت

آن گاه كه رسول صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود و بى تابى زهرا عليهاالسلام را مى ديد، به او مژده ى شهادت و وصال را داد و زهرا عليهاالسلام در دم خنديد. [«عن عايشة، قالت: لما مرض رسول الله صلى الله عليه و آله دعا ابنته فاطمة فسارها فبكت، ثم سارها فضحكت، فسألتها عن ذلك. فقالت: اما حيث بكيت اخبرنى انه ميت ثم اخبرنى انى اول اهل بيته لحوقا به فضحك».

عايشه روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مرض فوت خود، فاطمه را طلبيد و به وى سخنانى سرى گفت: آن گاه فاطمه گريه كرد. بعد از آن سخنان پنهانى ديگرى گفت: سپس زهرا زلبخند زد. من اين حال را از او سؤال كردم. فرمود: در ابتدا كه گريستم به خاطر اين بود كه پدرم فرمود: اى فاطمه غم مخور، اولين كسى كه از اهل بيت به من ملحق شود تويى.

اين حديث از احاديث متواترى است كه به اسناد متعدد و مختلف بيان شده و در حدود يكصد كتاب نقل شده كه ما تنها به بخشى از آنها اشاره مى كنيم. (مسند احمد، ج 6، ص 77، و 24 و 282 و...؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 194 و ج 7، ص 143 و ج 2 باب فضائل فاطمه عليهاالسلام، صحيح ترمذى، ج 5، ص 710؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 12 و ج 4، ص 248 و ج 8، ص 78 و ج 5، ص 26؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 247؛ كشف الغمة، ج 1، ص 453؛ كنزالعمال، ج 13، ص 677؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 561؛ الكشاف، ج 4، ص 649؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 10، ص 266؛ بحارالانوار، ج 22، ص 531 و ج 36 و ج 28، ص 10 و ج 51، ص 91 و ج 28، ص 52 و ج 37، ص 67 و ج 43، ص 51 و 182 و 43، و 25؛ فضائل الخمسة، ج 1، ص 173؛ اعلام النساء، ج 2، ص 120، كامل ابن اثير، ج 2، ص 219؛ و...)] اين آخرين لبخند او بود.

آن كه با شنيدن مژده ى وصال و پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله چهره اش به لبخند نشست، فقط زهرا عليهاالسلام بود. را ستى چه كسى است كه با شنيدن خبر درگذشت و شهادتش ذوق كند و هم چون غنچه بشكفد؟

به راستى اگر على عليه السلام نبود براى زهرا عليهاالسلام مانندى نبود، از آدم گرفته تا ديگران. [«عن ابى عبدالله عليه السلام قال: لولا ان الله تبارك و تعالى خلق اميرالمؤمنين 7 لفاطمة ما كان لها كفو على ظهر الارض من آدم و من دونه.» (كافى، ج 1، ص 461، بحارالانوار، ج 42، صص 92 و 97 و 107 و 141 و 147؛ كنوز الحقايق مناوى، ص 124؛ احقاق الحق، ج 10؛ ملحقات احقاق الحق، ج 24؛ و بسيارى منابع ديگر.] اگر على عليه السلام مى گويد: «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه» [نهج البلاغه، خطبه ى 5، به خدا سوگند من از كودك به سينه ى مادرش به مرگ مأنوس ترم.] زهرا عليهاالسلام هم مى گفت. «اللهم عجل وفاتى سريعا». [«يا رب انى قد سئمت الحياة و تبرمت بأهل الدنيا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سريعا»؛ پروردگارا از زندگى خسته و روى گردان شده ام و از شيفتگان به دنيا بلاها و مصيبت هاى ناگوار ديدم، خدايا مرا به پدرم متصل گردان و مرگ مرا زود برسان. (العوالم، ج 11، ص 487؛ احقاق الحق، ج 19، ص 160).] و اگر تو مى بينى آن كه بر مرگ زند خنده على اكبر اوست. و اگر مى بينى كه پيروانش عاشق مرگ و شهادتند، تا آنجا كه آن نوجوان بسيجى با فرياد«يا زهرا» خود را به زير تانك هاى دشمن بعثى مى اندازد، و آن گونه حماسه مى آفريند؛ همه و همه از زهرا عليهاالسلام آموختند.

آنان كه در كربلا عيد خون گرفتند و بر سجاده ى سرخ خود عاشقانه نشستند و عنوان بهترين اصحاب [اشاره به خطبه ى حسين عليه السلام در غروب تاسوعا كه اهل بيت و اصحاب خود را بهترين اهل بيت و اصحاب مى خواند. «فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خير من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله عنى جميعا خيرا»؛ من اصحاب و يارانى بهتر بهتراز ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد. (طبرى، ج 7، ص 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285؛ ارشاد مفيد، ص 231؛ الملهوف، ص 151).] را براي هميشه برخود خريدند، مقتدا و اسوه شان زهرا عليهاالسلام بود. همين است كه بارها گفته ام خط سرخ كربلا تداوم خانه سبزي فاطمه عليهاالسلام است.

راستگويى زهرا

زندگى زهرا عليهاالسلام بهترين گواه بر صداقت و راستگويى اوست. دوست و دشمن بر اين معنى هم عقيده اند.

«قالت عائشة: ما رأيت احدا كان اصدق لهجة منها الا ان يكون الذى ولدها»؛ [بحارالانوار، ج 43، ص 68؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 276.]

عايشه مى گويد: هيچ كس را راستگوتر از زهرا نيافتم، مگر تنها پدرش را. و هنگامى كه واقعه اى بين عايشه و فاطمه عليهاالسلام پيش آمده بود خود عايشه مى گويد: «اى رسول خدا! از فاطمه بپرس كه او هرگز دروغ نمى گويد». [«و رويا انه كان بينهما شى ء فقالت عايشة: يا رسول الله سلها فانها لا تكذب» (بحارالانوار، ج 43، ص 84).]

از همين روست كه نامش را صديقه ناميدند. يعنى بسيار راستگو و كسى كه هرگز دروغ نگفته است. البته صديق معناى وسيع تر از اين دارد و به كسى كه نيت و قول و عملش با هم تطابق دارند گفته مى شود و به راستى كه زهرا عليهاالسلام همين گونه بود و كامل ترين مصداق آن.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى گويد: اى على به تو سه چيز داده شده كه به هيچ كس حتى به من هم داده نشده. پدر زنى هم چون من و همسرى صديقه و فرزندانى هم چون حسن و حسين، ولى با اين همه، شما از من هستيد و من از شما. [«و عن رسول الله صلى الله عليه و آله انه قال لعلى عليه السلام: اوتيت ثلاثا لم يؤتهن احد و لا انا. اوتيت صهرا مثلى و لم اوت انا مثلى، و اوتيت زوجة صديقة مثل ابنتى و لم اوت مثلها زوجة، و اوتيت الحسن والحسين من صلبك و لم اوت من صلبى مثلهما، ولكنكم منى و انا منكم.» (الرياض النضرة، ج 2، ص 202 به نقل از الغدير، ج 2، ص 305).]

امام صادق عليه السلام نيز هر گاه از فاطمه عليهاالسلام ياد مى كرد با عنوان صديقة الكبرى ياد مى كرد [«... و هى (فاطمة) الصديقة الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى» (بحارالانوار، ج 43، ص 105).] و مى گفت: صديقه را جز صديق غسل نمى دهد [«عن مفضل بن عمر، قال قلت لابى عبدالله عليه السلام من غسل فاطمة؟ قال: ذاك اميرالمؤمنين... فقال لا تضيقن فانها صديقة لم يكن يغسلها الا صديق اما علمت ان مريم لم يغسلها الا عيسى» (وسائل الشيعة، ج 2، ص 714، بحارالانوار، ج 43، ص 206)؛ مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام سؤال كرد. فاطمه را چه كسى غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤمنين، گويا اين مطلب بر من سنگين آمد... فرمود: بر تو سنگين نيايد، زيرا جده ام زهرا صديقه بود و صديقه را جز صديق غسل نمى دهد، آيا نمى دانى كه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد.] و امام موسى بن جعفر عليه السلام هم با عنوان صديقه ى شهيده از فاطمه عليهاالسلام ياد مى كرد. [«عن على بن جعفر عن اخيه عن ابى الحسن عليه السلام قال: ان فاطمة عليهاالسلام صديقة الشهيدة» الكافى، ج 1، ص 458).]

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با عنوان صادقه و صدوقه از دختر خود نام مى برد. [«عن النبى صلى الله عليه و آله فى حديث طويل: يا على انى قد اوصيت فاطمة ابنتى باشياء و امرتها ان تلقيها اليك، فانفذها فهى الصادقة الصدوقة، ثم ضمها اليه و قبل رأسها و قال: فداك ابوك يا فاطمة». (بحارالانوار، ج 22، ص 491).]

خدا نيز آنجا كه فاطمه عليهاالسلام براى لباس عيد به حسنين عليهماالسلام وعده اى مى دهد و ان شاءالله مى گويد تا آنها را آرام كند، به وعده ى او عمل مى كند و براى حسنين عليهماالسلام لباسى از بهشت مى فرستد تا فاطمه هميشه صديقه باشد. [«ان الحسن والحسين كان عليهما ثياب خلق. و قد قرب العيد فقال لامهما فاطمة عليهاالسلام ان بنى فلان خطيت لهما الثياب الفاخرة افلا تخيطن لنا ثيابا للعيد يا اماه؟ فقالت: «يخاط لكما ان شاءالله» فلما ان جاء العيد جاء جبرئيل بقميصين من حلل الجنةالى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله ما هذا يا اخى جبرئيل؛ فاخبره بقول الحسن والحسين لفاطمة و بقول فاطمة «يخاط لكما ان شاءالله» ثم قال جبرئيل: قال الله تعالى لما سمع قولها: لا نستحسن ان نكذب فاطمة بقولها. «يخاط لكماان شاءالله». (بحارالانوار، ج 43، ص 75).]

به راستى با اين همه جلالت و عظمت چرا در جريان فدك، عمر و ابوبكر، سخنان او را نپذيرفتند و وقاحت را به آنجا رساندند كه حتى شهود او را- كه على عليه السلام و حسنين عليه السلام و ام ايمن بودند- تكذيب كردند؟

ام ايمنى كه رسول صلى الله عليه و آله او را مژده بهشت مى داد و حسنينى كه دو سرور جوانان بهشتند و على عليه السلام كه به گفته ى رسول او با حق است و حق با او است و خدا او را نفس رسول صلى الله عليه و آله مى خواند.

خشيت زهرا

خوف، ترس از عقاب و كوتاهى اعمال است و خشيت، ترس از عظمت و هيبت و در زهرا عليهاالسلام اين هر دو جمع بود.

- آن گاه كه آيه ى (و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم) [حجر، 43 و 44.] بر رسول صلى الله عليه و آله نازل شد، سخت گريست و اصحاب نيز از شدت گريه ى او گريستند، اما نمى دانستند چه چيزى باعث شده كه آن حضرت اين گونه مى گريد و از هيبت رسول صلى الله عليه و آله كسى را جرأت سؤال هم نبود. اصحاب مى دانستند رسول صلى الله عليه و آله با ديدن زهرا عليهاالسلام شادمان مى شود؛ از اين رو به سراغ فاطمه عليهاالسلام رفتند تا با آوردن او رسول خدا را آرام كنند. زهرا عليهاالسلام آمد و به پدر گفت: فدايتان شوم چه شده است؟ اما همين كه رسول صلى الله عليه و آله جريان را گفت و آن آيات را بر او خواند، به يكباره رنگ از رخسار زهرا عليهاالسلام پريد و به روى خود زد و ناله برآورد كه «الويل ثم الويل لمن دخل النار»؛ اى واى! واى بر كسى كه داخل آتش شود. و على هم دست بر سر خود گذاشت و با گريه مى گفت: «و ابعد سفراه و قلة راده فى سفر القيامة...»، آه از راه طولانى و توشه ى كم. سلمان و ابوذر و مقداد نيز مى گريستند و هر يك با خود كلماتى جانسوز زمزمه مى كردند. [بحارالانوار، ج 43، ص 87؛ و ج 8، ص 303؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 130.]

در روايتى ديگر آمده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به نزد زهرا عليهاالسلام آمد و او را گريان ديد، پس گفت: اى نور چشم من! چه چيزى باعث گريه ى تو شده است؟ زهرا عليهاالسلام جواب داد: آيه ى (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا). [كه ف، 47. «روى جماعة من اعلام العامة فى كتبهم فمنهم العلامة ابوعبدالله الحارث بن اسد المحاسبى البصرى المتوفى فى بغداد سنه 243: (دخل النبى صلى الله عليه و آله على فاطمة الزهراء عليهاالسلام فوجدها تبكى، فقال: يا قرة عينى ما الذى ابكاك؟ قالت: ذكرت قول الله تعالى (حشرناهم فلم نغادر منهم احدا). (ملحقات احقاق الحق، ج 25. ص 527).]

زهرا عليهاالسلام در خشيت خدا تا بدانجا رسيد كه هر گاه به نماز مى ايستاد، از عظمت و هيبت خداى سبحان نفس هايش به شماره مى افتاد؛ [«كانت فاطمه عليهاالسلام تنهج فى الصلوه من خيفه الله تعالى» (عده الداعى، علامه ى حلى، باب 4، ص 139) و نيز ر. ك: «عبادت هاى زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.] از همين رو رسول صلى الله عليه و آله هميشه سينه ى زهرا عليهاالسلام را مى بوييد و مى بوسيد و مى گفت: بوى بهشت را استشمام مى كنم، چون در آن سينه جز خشيت خدا چيزى نبود. سينه اى كه خشيت خدا در آن موج مى زند، غير از رايحه ى بهشت از آن برنمى خيزد.

به راستى به چه جرمى اين سينه را بين در و ديوار نهادند و به ديوار كوفتند؟

سينه اى كز معرفت گنجينه ى اسرار بود   كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود

[ديوان آيه الله محمد حسين غروى اصفهانى. (ديوان كمپانى). ]

و لست ادرى خبر المسمار   سل صدرها خزانه الاسرار

[همو در ديوان الانوار القدسيه. من از داستان ميخ در اطلاعى ندارم، از سينه ى زهرا عليهاالسلام كه مخزن اسرار الهى است سوال كن.]

سازندگى و تربيت زهرا

زهرا عليهاالسلام تمامى زندگيش سرشار از سازندگى و تربيت است و در تمامى دوران كوتاه عمر خود لحظه اى از آن جدا نشد. او با انفاق و احسانش، اطعام و دعوتش، سلام و ادبش، دعا و قرآنش، راستگويى و محبتش، انصاف و وفايش، فريادها و تبسمش، علم و حلمش، و... خلاصه با تمامى زندگيش درس سرشارى و سازندگى را به ما آموخت.

زهرا عليهاالسلام در زمان كوتاه عمر خود آن قدر بلند زيست كه اسوه ى بلنداى قامت ايمان و صاحب الزمان (عج) گشت. [عن مولانا المهدى ارواح من سواه فداه. «... و فى ابنة رسول الله لى اسوة حسنة...» (بحارالانوار، ج 53، صص 180]

179). و عن العسكرى عليه السلام: (نحن حجج الله على خلقه وجدتنا فاطمة حجة الله علينا» تفسير اطيب البيان ج 13، ص 225 (متأسفانه مؤلف كتاب مأخذ و سند روايت را نقل كرده است و ما هم در جوامع روايى آن را نيافتيم). او لحظه اى در كار سازندگى غافل نبود، چه آن گاه كه از او سؤال مى شد و چه آن گاه به عيادتش مى آمدند و چه آن هنگام كه در مسجد عليه جور زمان و ستم خلفا مى شوريد و چه آن دم كه در خانه با فضه وام ايمن به سر مى برد.

او تجلى «اعمالى و اورادى كلها وردا واحدا و حالى فى خدمتك سرمدا» [دعاى كميل.] بود. او به ما آموخت كه درس تربيت و سازندگى تنها در كلاس درس و بحث و جلسه ى سخنرانى خلاصه نمى شود كه بايد انس گرفت و از تمامى زندگى و همه ى وجود مايه گذاشت. و ما امروز محتاج اوييم، همو كه با تمامى زندگيش به سازندگى پرداخت و پس از تولد به توليد روى آورد. ما به راحتى از كنار استعدادهاى سرشار مى گذريم و با هزاران عذر و بهانه به خلوت خود پناه مى بريم و از مهم ترين كارمان كه تربيت و سازندگى است چشم مى پوشيم و اگر هم شورى برداريم و غيرتى پيدا كنيم كار را تا سر حد يك سخنرانى يا نشان دادن يك فيلم و بردن يك اردو پايين مى آوريم. [گرچه هر يك از اينها به نوبه ى خود مفيد است، اما مشكل آنجاست كه برخى كار تربيت و ساندگى را در همين ها خلاصه مى كنند. و اعتراض من در حقيقت به محدوديت اين ديدهاست نه محكوميت اين شيوه ها.]

به راستى ما غافليم از خودمان و نيازها و استعدادهايمان، از همسر و فرزندانمان و از انسان ها و جامعه ى مان. از همسر و فرزندانمان پادويى براى خود ساخته ايم و از دوستانمان دستار و كلاهى براى روز مبادا. شرممان باد كه نه ظرفيتى داريم كه با مخالفان مدارا كنيم و نه حلمى كه دوستان را تحمل، و نه حتى همتى كه به توليد و سازندگى رو آوريم.

بگذر از اين كه حرفمان و زندگى مان سراسر ضد تبليغ است و دشمن پرور. همين است كه در محشر آن گاه كه فاطمه داخل مى شود همه از شرم بايد سرها را پايين افكنيم، [عن النبى صلى الله عليه و آله ان الله تعالى اذا بعث الخلائق من الاولين والاخرين نادى منادى ربنا من تحت عرشه. «يا معشر الخلائق غضوا ابصاركم لتجوز فاطمة بنت محمد سيدة نساء العالمين على الصراط فتغض الخلائق كلهم ابصارهم فتجوز فاطمة على الصراط لا يبقى احد فى القيامة الاغض بصره عنها الا محمد و على والحسن والحسين والطاهرين من اولادهم فانهم اولادها...» (بحارالانوار، ج 8، ص 68).] كه يك زن و اين همه همت و غيرت و يك دنيا مرد و اين همه سستى و ضعف.

بيا با هم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام اين خانه ى عشق و اميد، اين مهبط ملايكه- سرى بزنيم و سراغى از سه دست پرورده و يار و مريد او- فضه و ام ايمن و اسماء- بگيريم تا بياموزيم كه او چگونه از دوست و كنيز خود رهرو منزل عشق ساخت و ما از فرزندان و دوستانمان پادو و دستار و كلاه.

از فضه، عارفه ى حافظ قرآن و ايثارگر مدافع.

از ام يمن، محدثه ى پيشگام و مجاهد مهاجر.

از اسماء عالمه ى مادر و همسر شهيد و هشيار مبارز.