چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۷ -


اكنون ديگر انتهاى سخن است و هنگام برداشت محصول و دروى كاشته ها است. بايد از اين همه سخن و تحريك و اشك ثمر گرفت و آخرين تير را از چله ى بيدارى رها كرد تا آنانى كه مى خواهند تا هميشه ى تاريخ راه را ببينند و با چشمى باز انتخاب كنند، عذرى نداشته باشند.

زهرا عليهاالسلام در اين آخرين فراز باز هم به تنها اميدش انصار رو مى آورد، انصارى كه با خطبه ى ابوبكر در سقيفه دوباره به جاهليت سابق و دو دستگى روى آوردند، پس از آنكه با هدايت رسول صلى الله عليه و آله متحد شده بودند. از اين رو با جد مادرى مشترك، آنان را مخاطب قرار مى دهد و بدين وسيله چاكى كه ابوبكر ايجاد كرده بود، رفو مى كند و دوباره به تحريك و تشجيع آنان مى پردازد و بر غيرت خفته ى آنان مى نوازد و آنان داراى عده و عده و نفرات و ادوات مى داند و فرياد استنصار خود را بلند مى كند و آن ها را به ياد بيعتشان مى اندازد.

زهراى بيدار و مجاهد و هشيار و مبارز، تمامى آنچه ابوبكر و همپالگى هاى او در سقيفه و بعد از آن از انصار گرفته و آنان به دو دستگى و اختلاف كشانده بودند از حسادت و رقابت شان سود مى جستند، خنثى مى كند. وى با يادآورى تاريخ درخشان انصار در دوره ى رسول صلى الله عليه و آله و مبارزات و رنج هاى آنان، دو هدف را دنبال مى كند؛ آنان را به حفظ آن دستاوردها تشويق و ترغيب مى كند و هم درباره ى آينده، تذكر و هشدارمى دهد. و با فراخوانى انصار به اتحاد و يكپارچگى، از آنان مى خواهد كه در برابر ناكثين و مهاجمان به ولايت و غاصبان خلافت، مردانه بايستند و جهاد كنند. «الا تقاتلوا قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول...».

آن گاه اين فرزند نذير، همگان را به عذاب شديد، هشدار مى دهد و بر حذر مى دارد، آن هم دو هشدارى كه چكيده ى تمامى خطبه و جمع بندى روح كلام، و حجتى براى تمامى اعصار است:

آگاه باشيد: با دور كردن خلافت از على عليه السلام اين شايسته ترين و آگاه ترين- تمامى زحمات گذشته خود را بر باد داده ايد.

آگاه باشيد غصب خلافت ما، ننگش ابدى است و نشان از غضب خدا دارد و سرانجامش آتشى است كه هر دم افروخته تر گردد و دل و جان را بسوزاند. چه اين شتر بى ما پشتش مجروح و پايش به تاول نشسته است و به مقصد نمى رسد. ديگر خود دانيد.

زهر اعليهاالسلام سكوت مى كند و منتظر عكس العمل و اقدام مناسب انصار مى نشيند، اما همين كه صدايى بلند مى شود بلافاصله ابوبكر بر منبر شده. با ترفند و حيله در حالى كه با وحشت و عصبانيت درمانده است به جواب مى پردازد و پيش از همه در برابر استدلال هاى محكم و بيان قاطع و كوبنده زهرا عليهاالسلام مجبور به عقب نشينى شده و به فضايل على عليه السلام و زهراعليهاالسلام اعتراف مى كند،تا هم دلجويى [اين شيوه ى هميشگى او بود، پيشتر هم در سقيفه به همين حيله در خواباندن رگ احساسات مردم متوسل شده بود و در برابر هجوم سخت و استدلال هاى قوى على عليه السلام براى جلوگيرى از احساسات و تحريك مردم به دل جويى از على عليه السلام پرداخت. (الاحتجاج، ج 1، ص 213) هم چنان كه بعد از آن نيز وقتى حسن عليه السلام در حالى كه طفلى بيش نبود، در مسجد به او اعتراض كرد و گفت: «انزل عن منبر ابى» باز هم به همين حيله روى آورد. (بحارالانوار، ج 28، ص 232 به نقل از تاريخ بغداد؛ جوامع الجامع، سيوطى، صص 1051 و 1052).] كرده باشد هم با نشان دادن انصاف [گاهى انصاف به خرج دادن و تظاهر به آن زمينه و مقدمه يك حيله است. هم چنانكه در قرآن آمده است يهوديان براى بازگرداندن مسلمانان به يكديگر مى گفتند. اول روز به رسول و كتابش ايمان بياوريد و آخر روز به آن كافر گرديد. شايد آنها از اين خود بازگردند. (آل عمران، 72) اول روز ايمان بياوريد تا دليل بر انصاف شما بدانند و آخر روز بازگرديد تا دليل تحقيق شما بگيرند!.] خود به نيرنگ تازه اى روى آورد. او مسئله را تنها در بعد زمين و مشكل اقتصادى خلاصه مى كند وخدا را شاهد گرفته (اتخذوا ايمانهم جنة) و به دروغ متوسل مى شود تا با شيطنت مردم را در مقابل زهرا عليهاالسلام قرار دهد و براى عوام فريبى مى گويد. ما آن چه را تو مطالبه مى كنى براى تهيه ى اسبان و سلاح ها قرار داده ايم تا مسلمانان به وسيله ى آن بجنگند. و باز به فريب، آن را به اجماع مسلمانان نسبت مى دهد.

اما زهرا عليهاالسلام باز هم با قاطعيت به رسوايى و محكوميت هر چه بيشتر آنان مى پردازد و در جواب، از اين همه دروغ و نيرنگ تعجب مى كند و پرده از حيله آنان و دروغ ديرينه ى آنان- حتى در زمان حيات رسول صلى الله عليه و آله- برمى دارد. و باز هم دروغ آنان را بر خدا و رسول صلى الله عليه و آله با استدلال به قرآن به اثبات مى رساند و به منشأ اين همه هواى نفس و تسلط و احاطه ى شيطان بر آنان تصريح مى كند و همان را مى گويد كه بعدها على عليه السلام در شورا، به عبدالرحمن- پس از بيعتش با عثمان- گفت و با آن خود را تسليت داد. (فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون).

ابوبكر سر خورده و رسوا از اين همه فضاحت، براى رهايى از اين مخمصه كه جان او را تهديد مى كند و نزديك است ريشه ى او و همپالكى هايش را بسوزاند، تنها راه چاره را سنگر گرفتن در پشت سر مردم مى بيند. از اين رو با شيطنت، مردم را حكم قرار مى دهد، تا هم خودش را حامى مردم نشان دهد و هم آنان را در مقابل اهل بيت قرار دهد و خدا مى داند كه بر زهرا عليهاالسلام چه گذشت. زهرايى كه آسمان ها زير پاى اوست و تمامى هستى زير پايش ريخته شده، غاصب زمين و حق مسلمانان معرفى مى شود و آنان را رو در روى خود مى بيند.

اين ترفند ابوبكر چيزى نبود كه بر زهرا عليهاالسلام مخفى باشد. او از ابوبكر غير از اين انتظارى نداشت، اما از مردم انتظار فريب خوردن نبود. با اين حال همه ى مردم را مخاطب خود قرار داده و آنها را عتاب و توبيخ (و نه تحقير) مى كند و از عاقبت اين كار بر حذر مى دارد.

سپس متوجه قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم شده و اشعارى [اشعار هند دختر اثاثه يا دختر ابان بن عبدالمطلب. براى آگاهى از تمامى اين اشعار رجوع كنيد به «سخنرانى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.] را زمزمه مى كند:

«قد كان بعدك انباء و هنبثة...»

- رفتى وپس از تو فتنه ها برخاست، اگر تو بودى آن چنان بزرگ رخ نمى نمود.

-ما تو را از كف داديم هم چون زمينى از باران گرفته شده. ارزش هادر قومت به هم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه به در شده اند.

- به راستى ما بلا ديدگان در دام مصيبتى گرفتار آمديم كه هيچ مصيبت زده اى در عرب و عجم بدان مبتلا نگرديده بود. و به همراه ناله هاى زهرا عليهاالسلام بر روى قبر پدر، مرد و زن، و بزرگ و كوچك آن قدر گريستند و اشك ريختند كه هيچ روزى اين چنين ديده نشده بود. [«و لم ير الناس اكثر باك و لا باكية منهم يومئذ» (اعلام النساء، ج 4، ص 122، كشف الغمة، ج 2، ص 115).] و بالاخره آن كلام خدايى و اشك هاى الهى كار خود را كرد و مدينه به خروش آمد و در ميان مردم همهمه افتاد.

ابوبكر دريافت كه در برابر دخت رسول صلى الله عليه و آله و زهراى اطهر چه حقير و زبون شده و حربه هايش در برابر استدلال قوى و بيان نافذ زهرا عليهاالسلام چه عقيم و ابتر مانده است. يا بايد به انقلاب مدينه تن داد و از دنياطلبى دست كشيد و به پايان خط رسيد، و يا بايد به درشتى و تهديد و تطميع روى آورد. و هر كدام مى شد ابوبكر باخته بود. چه اگر به سخن مى آمد آن چنان محكوم شده بود كه به ناچار درشتى و اهانت مى كرد و نفاقش آشكار مى شد، و همين هم شد. ابوبكر سراسيمه و مضطرب به منبر شد و نفاقى كه سال ها حتى از دوران مكى از مردم پنهان داشته بود، ناخواسته آشكار كرد و پرده از آن چه مدت ها در سينه داشت كنار زد و كينه و بغضش را به على عليه السلام كه رسول صلى الله عليه و آله حب و بغض او را نشانه ايمان و نفاق قرار داده بود، رو نمود.

خليفه ى بردبار و حليم [ر. ك: الغدير، ج 7، ص 226.]!!! آن چنان از جوشش مردم، وحشت زده، و از محكوميت و رسوايى خود پريشان بود كه نمى دانست چه مى گويد و ندانسته سند كفر و نفاق خود را امضا مى كند. او به على عليه السلام مى گويد: «هو ثعالة شهيده ذنبه» و يا «كام طحال احب اهلها اليها البغى». [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، صص 214 و 215. در مورد «سباب» بودن ابوبكر مراجعه شود به الغدير، ج 7، ص 224. در «شبهاى پيشاور» است كه از بعضى از تواريخ (انما هى ثعالة شهيدها ذنبها) آمده است.

شايد مراد از قذف فاطمه عليهاالسلام بر منابر، همين گفته هاى ابوبكر باشد (اخرج الشيخ فى تهذيب الاحكام، ج 4، صص 149 و 150 عن ابى الصامت عن ابى عبدالله عليه السلام فى حديث: «و اما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة على منابرهم»).]

ابوبكر على عليه السلام را روباهى مى داند كه شاهد او دم اوست و يا او را تشبيه نموده به زن بدكاره اى معروف به «ام طحال» كه هر كه از فاميلش زناكار بود او را بيشتر دوست مى داشت، و در نزد او بدكارى از همه چيز محبوب تر بود. و يا او را كسى مى راند كه مى خواهد فتنه ى خفته را بيدار كند و از درماندگان و زنان كمك مى گيرد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «از نقيب ابويحيى بصرى پرسيدم. كنايه ى ابوبكر با كيست؟ گفت: به كنايه نمى گويد، تصريح مى كند. گفتم: اگر تصريح مى كرد نمى پرسيدم. خنديد و گفت: به على مى گويد، سخنان ابوبكر با على است. گفتم: آيا به راستى تمام آن چه ابوبكر گفته خطاب به على است؟

گفت: آرى فرزندم، بحث، بحث خلافت و حكومت است.

گفتم: انصار چه گفتند؟

گفت: از على طرفدارى كردند. اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنان را نهى كرد». [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 215.]

آرى، اين همان على عليه السلام است كه مولاى هر مؤمن و مؤمنه است.

اين همان على عليه السلام است كه با حق است و حق از او جدا نيست.

اين همان على عليه السلام است كه دوستى و دشمنى با او ملاك ايمان و نفاق است. [«لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق». امالى مفيد، ص 308 (مجلس 36)؛ صحيح مسلم (باب الايمان شماره 78)، ترمذى (مناقب 3737)؛ نسايى، ج 8، ص 817؛ انساب الاشراف، ص 97؛ مسند احمد، ج 1، صص 84 و 95؛ فضايل الصحابة، احمد حنبل، ص 685؛ ترجمة الامام على عليه السلام (تاريخ دمشق)، تحقيق شيخ محمودى، ج 2، ص 208؛ حيلة الاولياء، ج 4، ص 185؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 1، ص 634. نيز ر. ك: آخرين پى نوشت از «كينه از على عليه السلام» در همين كتاب.]

اين همان على عليه السلام كه رسول صلى الله عليه و آله از خدا خواسته كه ياور او را يارى، و دشمن او را دشمن بدارد.

اين همان على عليه السلام است كه اسدالله و اسد رسول اوست و مرد ليلة المبيت، بدر، احد، احزاب و خيبر و... است.

اين همان على عليه السلام است كه جبرييل در ميان آسمان و زمين ندا در داد: «لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار».

اين همان على عليه السلام كه ضربتش در خندق از عبادت جن و انس افضل است.

اين همان على عليه السلام است كه همسر زهراى بتول و محرم اسرار رسول صلى الله عليه و آله است و... ابوبكر آن گاه نخست انصار را تهديد نمود و سپس تمامى مردم را تطميع [در «دلايل الامامة»، ص 38 آمده است كه ابوبكر پس از تهديد انصار گفت. با اين همه فردا بياييد حقوقتان را از بيت المال دريافت كنيد.!! و سپس به انصار گفت: بدانيد من راز كسى را آشكار نمى سازم و با دست و زبان، كسى را نمى آزارم مگر كسى كه مستحق كيفر باشد.] كرد و از منبر به زير آمد. و اين جا ديگر پايان كار زهرا عليهاالسلام بود و شروع كار مردم. مى توانند با اين اتمام حجت ها و براهين آشكار به پا خيزند و دست بر قبضه ها برند و اقدامى كنند و مى توانند به زمين بچسبند (اثاقلتم الى الارض) [توبه، 38.] و به جاى شهامت اقدام، به اشك ريختن و افسوس خوردن قناعت كنند و ذلت ابدى را بر خود بخرند. آنان انتخاب كردند و بد انتخابى كردند و هنوز هم مجازات سنگينش را مى كشند و غرامتش را مى پردازند. اكنون نوبت ما است تا چه انتخاب كنيم و چگونه بر سر انتخاب خود بمانيم. [ابن شهر آشوب در مناقب (ج 2، ص 208) در ادامه ى خطبه بدون ذكر سند و به صورت مرصل، و شيخ طوسى در امالى (ص 683، مجلس 38) جداى از خطبه و به طور مسند، نقل مى كنند: چون دختر رسول، آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك به خانه رفت و به شوهر خود على عليه السلام چنين گفت: اى پسر ابوطالب تا كى دست ها به زانو بسته اى و چون تهمت زدگان به گوشه ى خانه خزيده اى؟ مگر تو...

اما من نياوردم، نه آن كه از توجيهات آن بى خبرم، (ر. ك: بحارالانوار، ج 29، صص 325- 324؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 341) بلكه گذشته از اين كه ربطى به سخنان آن حضرت در مسجد ندارد، چگونه مى توان پذيرفت كه زهرا عليهاالسلام شوهر خود را اين چنين سرزنش كند؟ آن هم براى نان خورش بچگانش. و از اينها گذشته (به گفته ى استاد محقق آقاى شهيدى) چه كسى ديده يا شنيده كه زن و شوهرى در خانه با يكديگر اين گونه به سجع سخنان گله آميز بگويند، مگر زهرا عليهاالسلام مى خواست قدرت خود را در سخنورى به على عليه السلام نشان دهد؟ اين گونه سخن گفتن كه مملو از صنعت هاى معانى و بيان است و فراوان از استعاره و تشبيه، سجع و... استفاده شده براى خطبه خواندن و در حضور جمع سخن گفتن مناسب است، چون سخن بايد در دل شنونده نفوذ كند. اما در محيط خانه و گفت و گوى صميمى زن و شوهر چه نيازى به اين گونه سخن گفتن است. مگر اينكه گفته شود زهرايى كه هميشه درمان دردهاى على عليه السلام و تسلى بخش اوست مى خواهد على عليه السلام را تحريك كند و به كارى ناخواسته وادارد!!! و يا نمى دانم توجيهاتى ديگر.]

من معتقدم اگر كسى مى خواهد مقام علمى زهرا عليهاالسلام را درك كند،بايد در اين خطبه خوب بيانديشد و آن را با برخى خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مقايسه كند. آن گاه در مى يابد كه اين هر دو از نظر فصاحت وبلاغت و عمق معانى و مضامين، عدل يكديگرند و هم چون سيبى است كه وسط دو نيم شده، به راستى كه زهرا عليهاالسلام، كفو على عليه السلام است. [بى دليل نبود كه اهل بيت فرزندان خود را ملزم به حفظ اين خطبه مى كردند. هم چنان كه ملزم به حفظ قرآن مى كردند. (كان اهل البيت يلزمون اولادهم بحفظها كما يلزمونهم بحفظ القرآن المراجعات، ص 410؛ و نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ بلاغات النساء، ص 14.] و به راستى كه ما از علم زهرا عليهاالسلام و وجود و حضور زهرا عليهاالسلام محروم كردند. آيا كسى هست كه عمق فاجعه و عظمت حادثه را درك كند؟

اگر چه او در همان هجده سالگى [در مورد سن حضرت زهرا عليهاالسلام بين شيعه و اهل سنت اختلاف است (كه انگيزه اين اختلاف از جانب اهل سنت بر اهل تحقيق پوشيده نيست. فتدبر.) اهل سنت معتقدند كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال قبل از بعثت بوده (الطبقات، ج 8، ص 11؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 1869 و ج 13، ص 2434؛ انساب الاشراف، ص 402، كامل ابن اثير، ج 2، ص 341؛ مقاتل الطالبين، ص 48؛ الاستيعاب، ص 750 و...).

اما شيعه به دليل روايات متعدد قايل به اين است كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال بعد از بعثت بوده است (الكافى، ج 1، ص 458؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 357؛ كشف الغمة، ج 1، ص 449؛ بحارالانوار به نقل- از دلايل الامامة و ديگر كتاب ها- ج 43،ص 7 به بعد و...) و ما نيز به همين اعتقاديم به دليل اين كه اهل البيت ادرى بما فى البيت هستند. و به قرينه ى رواياتى كه انعقاد نطفه ى زهرا عليهاالسلام را از ميوه اى بهشتى مى داند كه در معراج به رسول صلى الله عليه و آله دادند (بحارالانوار، ج 43، ص 35 به نقل از علل الشرايع) و يا رواياتى كه اسم فاطمه را نازل شده از جانب خدا به وسيله ى جبرييل مى داند و نيز دلايلى ديگر. (ر. ك: مناقب ابن مغازلى، ص،358- 360، پاورقى).

ناگفته نماند كه از اهل سنت نيز رواياتى كه مؤيد قول شيعه هست نقل شده است. ر. ك: الدر المنثور، ج 4، ص 153 ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء، ميزان الاعتدال، ج 2، ص 518؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 202. حاكم نيز در مستدرك از سعد بن مالك روايت مى كند كه مى گفت: «قال رسول الله صلى الله عليه و آله: اتانى جبرئيل بسفر جلة من الجنة فاكلتها ليلة اسرى بى فعلقت خديجة بفاطمة، اذا اشتقت الى رائحة الجنة شممت رقبة فاطمة». (مستدرك، ج 3، ص 156).] كارش را به اتمام رساند و حجت را بر همه تمام كرد و با حفظ جان على عليه السلام، و خود را فديه ى او كردن و نيز ديگر اقداماتش بر تمامى انسان ها تا قيامت منت نهاد، اما چه كسى مى تواند محروميت ما را از نگاه زهراعليهاالسلام، دعاى زهرا عليهاالسلام، تربيت و سازندگى زهرا عليهاالسلام، بركات حضور زهرا عليهاالسلام، علم زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، سفينه ى نجات بودن زهرا عليهاالسلام و وارث فرهنگ وحى بودن زهرا عليهاالسلام و... پاسخ گويد. غم ما غم محروميت خود ماست.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك. اللهم العنهم جميعا.

سكوت

ديگر اقدام زهرا عليهاالسلام براى رسوا كردن باند نفاق و اتمام حجت با مردم، همان سكوت اوست. او تصميم گرفت ديگر هرگز با ابوبكر و عمر سخن نگويد و تا پايان حياتش هم بر سر تصميم خود ماند. [كشف الغمة، ص 103؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 46؛ تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.]

او به ابوبكر- در حاليكه حقش را غصب كرده بود- فرمود: «والله لادعون الله عليك والله لا اكلمك بكلمة ما حييت» [كشف الغمة، ج 2، ص 37؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214.] (به خدا سوگند تو را نفرين مى كنم و به خدا سوگند تا زنده ام با تو كلمه اى سخن نخواهم گفت.) و نيز در حالى كه عمر به خانه اش حمله برده بود و آن جا را به آتش كشانده بود به او فرمود: «والله لا اكلم عمر حتى القى الله» [شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 137 و ج 2، ص 19.] (به خدا سوگند تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.) و در هنگام عيادت از او به آن دو فرمود: «والله لا اكلمكما من رأسى كلمة حتى القى ربى فاشكونكما اليه بما صنعتما به و ما ارتكبتما منى». [بحارالانوار، ج 43، ص 203، شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 218، الامامة و السياسة، ج 1، ص 13.] و اين مبارزه ى منفى و سكوت زهرا عليهاالسلام براى خلفا خيلى سنگين و رسواساز بود. او هر كجا با آنان برخورد مى كرد از ايشان رو برمى گرداند. [بحارالانوار، ج 43، ص 203.]

گاهى بلندترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد.

انذار

مرادم همان هشدارها و انذارهاى بلند زهرا عليهاالسلام، آن كوثر و چشمه ى خدا و فريادها و ناله هاى جان سوز و انسان ساز او در آخرين روزهاى عمرش در بستر بيمارى است.

چشمه اى كه بايد فوران كند و انسان ها در پرتو طهارت او تا قيامت خود را به تطهيرى برسانند، اين گونه تيره اش كردند و به جاى رهيابى در پرتو انوار هدايتش آن را به تاريكى كشاندند، و به جاى آن كه از جام ولاى او بنوشد و شفاى سينه هاى خود را از او بگيرند، بر سينه اش- اين گنجينه ى اسرار الهى و جايگاه بوسه ى رسول صلى الله عليه و آله- كوفتند و محبوبه ى خدا را بين در و ديوار گذاشتند و از كنار فريادش كه عرش الهى را لرزاند و ملايكه را به ضجه انداخت، بى اعتنا گذشتند.

زهرايى كه ملايكه نامش را در آسمان مى بردند و بر ديده هاى رسول صلى الله عليه و آله جا داشت، اين گونه به زير پا انداختند و خانه اش را كه مهبط ملايكه و جايگه نزول جبرييل بود، در آتش سوزاندند.

به راستى چه كسى مى تواند حتى يكى از اين مصايب را تحمل كند؟ يكى از اين مصايب و ظلم ها كه بر زهرا عليهاالسلام رفت، براى ايجاد نااميدى و كاشتن روح يأس در وجود ما كافى بود. به راحتى در خانه مى خزيديم و با بستن درها به روى خود در لاك خويش فرومى رفتيم و بر همه ى عالم و آدم ناسزا مى گفتيم يا هزاران بهانه مى آورديم كه بله، نمى شود كار كرد!! و يا تكليف از ما ساقط است و يا مردم ما را درك نمى كنند و يا اين كه چرا سهم انقلابى ما را نمى دهند؟!! و يا از ما دعوتى نمى كنند؟ و يا... و يا...

به راستى زهرا عليهاالسلام، كوثر خدا و جلوه ى جمال و جلال خدا و اسوه ى خدا است. و به راستى كه هيچ حرمتش را پاس نداشتند. و اين درد چه درد جانكاهى است؟ جانكاه تر آن كه بدانى، از چه كسى و بر چه كسى؟! از كسى كه خود را خليفه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى داند!! بر كسى كه بهترين زن عالم است، دختر رسول خدا است غضبش، غضب خدا و سينه اش لبريز از خشيت خدا است و خدا بر دوستدار او آتش را حرام كرده است كسى كه خدا، خود، عقدش را در آسمان ها خوانده و جبراييل و ميكاييل را شاهد گرفته و على عليه السلام را از آدم گرفته تا ديگران، تنها كفو و همتاى او قرار داده است.

كسى كه عشق خدا بر روى زمين است و ملايك با نور او راه خود را مى يابند. كسى كه رسول صلى الله عليه و آله، مدام دست و سينه اش را بوسه زده و بارها گفته بود. او از من است و من از اويم. او را مادر پدر و پاره ى تن خود مى داند. كسى كه بهشت مشتاق اوست و...

به راستى كه تصورش هم كمرشكن است و تحملش تنها سينه اى به عظمت سينه ى زهرا عليهاالسلام مى طلبد.

شرممان باد! ادعاى پيروى از زهرا عليهاالسلام را داريم، اما آن قدر سينه هامان تنگ و كوچك است كه دشمنان كه هيچ، حتى كه تحمل دوستان خود را نداريم و اگرتحويلمان نگيرند و يا به احتراممان نايستند و يا...، از انقلاب كه هيچ، از دين هم جدا مى شويم!.

چه شباهتى؟ چه اسوه اى؟

زهرا عليهاالسلام در سينه اش جز خشيت خدا و بر لبانش جز حمايت ولى چيزى نيست و تمامى هستى خود را با خدا يك جا معامله مى كند.

چه رسد به ما كه در سينه هامان جز محبت دنيا و بر لب هامان جز تضعيف كردن و آيه ى يأس خواندن و نق زدن چيزى نيست و تمامى هستى خود را يك جا با شيطان معامله كرده ايم.

براى مظلوميت زهرا عليهاالسلام، همين بس كه مدعيانى چون ما دارد. هر كدام به دنبال كارهاى خود هستيم و امر ولايت را زمين گذاشته و رها كرده ايم.

زهرا عليهاالسلام اسوه و مقتداى آنانى است كه هويى كشيدند و از سر هستى خودمستانه و دامن كشان به پا خاستند و گامى نهادند. آنانى كه حتى براى يك روز خود هم خطى نكشيده اند و به غير از امر ولايت- كه هم سخت است و هم سختى آفرين «ان امرنا صعب مستصعب» [بحارالانوار، ج 2، صص 185، 191، 195، 196، 197.] هيچ هم و غمى ندارند. اينان از انقلاب براى خود كلاه و دستارى نبافتند و در برابر حجم عظيم مشكلات و كمبودها، نه تضعيف كه به تكميل روى؟وردند و رسالت خود را در همين مى دانند. آن هم بى هيچ مزد و سپاسى «لا نريد منكم جزاءا و لا شكورا» و حتى بالاتر كه خائفند. آن هم دو خوف: (انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا) [انسان، 10.] (و يخافون يوما كان شره مستطيرا) [انسان، 7.] و اين همه را به شهادت سوره ى «هل اتى» از زهرا عليهاالسلام آموختند.

بايد دفاع از ولايت را از زهرا عليهاالسلام آموخت.

زهرا عليهاالسلام كوثر خدا، در بستر بيمارى آن گاه كه درد تازيانه، طاقتش را برده و چشمهايش را به گودى نشسته و واپسين ساعت هاى عمر خود را مى گذراند، زنانى چند از مهاجر و انصار به عيادتش مى آيند و از او يك سؤال، تنها يك سؤال- يك احوال پرسى ساده و تكرارى- مى پرسند.

حالتان چطور است؟

همين. و با حال زار او حتى توقع يك نيم نگاه را هم ندارند.

اما زهرا عليهاالسلام اين زنده دل بيدار، اين تلاوت بيدارى و آموزگار ظرافت، اين ادامه ى رسول صلى الله عليه و آله و همتاى على عليه السلام آن چنان مى شورد و مى تازد و بر غيرت هاى مرده ى آنان مى نوازد و آن چنان آگاهى مى بخشد و به آنان فقدان ولايت و روى كار نيامدن على عليه السلام را هشدار مى دهد و آن چنان زنان را تحريك مى كند كه از جا برمى خيزند و سراسيمه به خانه هاى خود مى روند و از همسران خود كمك مى طلبند و آنان را بر احقاق حق ولايت تشويق و تحريك مى كنند، تا آن جا كه مردان در اطراف خانه ى زهرا عليهاالسلام گرد آمده و اجتماع مى كنند، اما كسانى آنان را به ياد بيعت شان انداختند و بر اين آتش افروخته آبى پاشيدند. آن گاه نزد زهرا عليهاالسلام آمدند و عذر تقصير آوردند: «كه اگر على هم زودتر آمده بود با او بيعت مى كرديم». و زهرا عليهاالسلام آن جا كه عذرهاى واهى را شنيد سخت برآشفت. «اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم» [بحارالانوار، ج 43، ص 159.]

پى كارتان برويد، ديگر پس از اين گونه عذرتراشى هاى دروغين عذرى پذيرفته نمى شود، و پس از كوتاهى و بى تفاوتى امرى وجود نخواهد داشت. [قبل از آن هم در جايى ديگر در جواب آنان گفته بود. «على در كنار جسد پيامبر مشغول مراسم تدفين بود. آيا مى توانست پيامبر را ترك كند؟» (الامامة و السياسة، ص 12) خود على عليه السلام هم مى گفت. «افكنت ادع رسول الله صلى الله عليه و آله فى بيته؟ لم ادفنه واخرج انازع الناس سلطانه؟» آيا مى توانستم جنازه ى رسول خدا را در خانه اش رها كنم و مراسم تدفين را ناديده گرفته، به ميان مردم رفته و در حكومت و خلافت به منازعه بپردازم؟ (همان).]

قبل از آن هم گفته بود.

«هل ترك ابى يوم غدير خم لاحد عذرا». [خصال، ج 1، ص 173.]

آيا پدرم پس از حماسه ى باشكوه غدير كه على عليه السلام را به امامت منصوب كرد براى كسى عذرى باقى گذاشته است؟

اما افسوس و صد افسوس، در حسرت غيرت و همتى!!.

زهرا عليهاالسلام به ما آموخت كه دفاع از ولايت حقى نيست كه تعطيل بردار باشد. بايد در همه حال پشتيبان ولايت بود. حتى در اوج غربت و تنهايى. بايد براى پيروزى هر چند با اميدى ضعيف تلاش كرد. بايد با نظام ستم پيشه ى حاكم مبارزه كرد. اگر توانست آن را مغلوب ساخت و اگر نتوانست دست كم محكوم نمود، كه اگر باطل را نمى توان ساقط كرد، مى توان رسوا ساخت.

اگر حق را نمى توان استقرار بخشيد مى توان اثبات كرد، طرح نمود، به زبان شناساند، زنده نگاهداشت تا دست كم مردم بدانند آن چه بر سر كار است، ناحق است و ظلم، و آن چه مطرود و شكست خورده و زندانى، حق است و عدالت.

زهرا عليهاالسلام با اين كه دردش به نهايت رسيده و آخرين ساعات عمر را مى گذراند، اما نمى تواند از تكليف خود چشم بپوشاند. او در برابر سؤالى ساده، گويا به دنبال فرصتى است. تمامى رمق خود را جمع كرده و نفسش را در سينه حبس مى كند. آن گاه مثل رعد مى غرد و مثل ابر مى بارد. شايد بتواند غيرتى يا همتى را بيدار كند و براى على عليه السلام- اين زنده ى پا در ركاب- يار و ياورى فراهم كند او با كلامش هم چون تازيانه اى بر روح هاى فرسرده ى آنان نواخت.

صلابت كلامش يادآور ضربت خندق است. اين جوشش نه كلام، كه خون زهرا عليهاالسلام است. پس باهم به فرازهايى از آن گوش جان مى سپاريم. [متن تصحيح و مقابله شده ى اين خطبه با نسخ متعدد به همراه اسناد و ترجمه ى آن در قسمت خطبه ها خواهد آمد.] به خدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما بيزارم و از مردان شما خشمگين. مردانتان را آزمودم، تنفرم را برانگيختند. ديندارى و پايمردى شان را محك زد، بى دين و ناجوانمردانه از بوته ى آزمايش درآمدند و رو سياهى و جاودانى را براى خود خريدند.

مردان شما به شمشيرهاى شكسته و تيغ هاى كند و زنگار گرفته مى مانند و چه زشت است اين سستى و مسخرگى و رخوت، بعد از آن همه تلاش و كوشش و جديت. چه قبيح است اين شكاف برداشتن نيزه ى مردانگى و خوارى و تسليم در برابر هر كس كه بر آنان فرمانروايى كند. و چه دردآور است اين لغزش در مسير و انحراف از هدف و فساد در عقل و انديشه... و اى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز رسالت قرار يابد؟ و چرا پايگاه خلافت نبوى را از منزل وى دور كردند؟ همان منزلى كه مهبط جبرييل روح الامين بود و پيكره ى رسالت بر پايه هاى آن استوار شده بود.

چرا افراد مسلط به امور دنيا و آخرت را كنار زدند و افراد نالايق را جايگزين كردند؟ اين، بى ترديد زيانى آشكار و بزرگ است.

چه چيزسبب شد از ابوالحسن كينه به دل بگيرند و او را كنار بگذارند؟ من به شما مى گويم.

به اين دليل كه شمشير عدالت او خويش و بيگانه نمى شناخت.

به اين دليل كه او از مرگ هراس نداشت.

به اين دليل كه با يك لبه ى شمشيرش، دقيق و خشمگين، ريشه ى كفر و شرك و فساد را مى بريد و با لبه ى ديگر، بقيه را در سر جاى خود مى نشاند.

به اين دليل كه در مسير رضايت خدا از هيچ چيز باك نداشت و به هيچ كس رحم نمى كرد.

به اين دليل كه در كار خدا، اهل سازش و مداهنه و مدارا نبود.

سوگند به خدا! اگر در مقابل ديگران مى ايستاديد و زمام امور خلافت را كه رسول الله صلى الله عليه و آله به على عليه السلام سپرده بود، از دستش نمى ربوديد، او كارها را سامان مى بخشد. امت را به سهولت در مسير هدايت و سعادت قرار مى داد و به مقصد مى رساند. كمترين حقى از كسى ضايع نمى شد و حركت اين مركب نيز اين قدر رنج آور نمى گشت.

على عليه السلام در آن صورت مردم را به سرچشمه ى صافى و زلال و هميشه جوشانى مى رساند كه كاستى و كدورت در آن راه نداشت، آب از همه سويش سرريز مى شد و همه سيراب مى شدند و هيچ كس تشنه نمى ماند...

اينك اين فتنه ها و اين قلب هاى شما. بشارت بادتان به شمشيرهاى آخته و استيلاى ستمگران و جبابره. بشارت بادتان به هرج و مرج گسترده و نامحدود و استبدادى ظالمانه و دردآلود. اموال حقوقتان از اين پس به غارت خواهد رفت و جمع تان پراكنده خواهد شد.

دريغ و حسرت و افسوس بر شما. كارتان به كجا خواهد كشيد؟! افسوس كه چشم ديدن حقيقت را نداريد و من چگونه مى توانم شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد؟.

همان طور كه ديدى اين خطبه ى پر بار مقدمه اى دارد و متنى. مقدمه اش برائت بود و متنش محاكمه و بشارت.

محاكمه بر سوء انتخاب مردان آنان، كه جاى على عليه السلام ديگرى را برگزيدند و به جاى سر، به دم قانع شدند. و پرده برداشتن از راز اين انتخاب شوم به خاطر حسادت و كينه داشتن از على، به همراه ترسيمى زيبا از مشكل حكومت و عدل و انصاف على عليه السلام و در كنارش، بارش بى امان فضل و بركات الهى.

بشارت و تحذير از عواقب سوء و مرگ بار اين انتخاب، كه شمشيرهاى آخته و حكومت ظالم و تاراج اموال و پراكندگى و ذلت است. آن چنان كه گويى حره و كربلا و جمل و صفين و امروز عراق و مدينه و حجاج ها و صدام ها را مى ديد.

برائت و بيزارى از اين همه دنياطلبى و سستى. همين است كه مثل رعد و طوفان مى غرد و مى تازد و هم چون تازيانه ى بر غيرت هاى خفته ى آنان مى نوازد. و در اين راه از حدود ده آيه از آيات وحى، در نهايت مناسبت و ظرافت بهره مى گيرد تا شايد به خود آيند و بيدار شوند. گرچه دم مسيحايى فاطمه عليهاالسلام هم نتوانست آنان را به خود آورد، اما مهم رسيدن نيست كه مهم در راه بودن است. مهم، اداى تكليف است و زهرا عليهاالسلام چه زيبا تكليف خود را ادا كرد و جانش را بر سر آن گذاشت.

به حق حق قسم! بايد دفاع از ولايت را از زهرا آموخت. همين است كه بارها گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

بايد بر خودمان نهيب زنيم كه چرا ماندگاريم و چرا راهى كه على عليه السلام با فرق شكافته و حسن عليه السلام با جگر پاره پاره و حسين عليه السلام با رگهاى بريده و زهرا عليهاالسلام با پهلوى شكسته رفت، ما با پاى مان هم نمى رويم؟!.

همين تطبيق ها و مقايسه ها است كه هم همت ها را بالا مى برد و هم بدهكارمان مى كند و از غرورها مى رهاند و هم ظرفيت ساز و توان ساز است. و ما را در برابر ابتلاها و بلاها آماده مى كند و به جاى دست هاى پر ديگران، از دست هاى خالى خود متوقع مى سازد.

من از آنجا كه از انفاق زهرا عليهاالسلام مى شنوم و مى بينم كه چگونه حتى با پيراهن عروسى اش دل ها را به اسلام پيوند مى زند، مى توانم با خود مقايسه كنم كه چگونه به جاى سازندگى به دلربايى پرداخته ام و با لباس و خانه ام هم دل هايى را سوزانده ام.

آن جا كه از ايثار زهرا عليهاالسلام مى شنوم و اين كه چگونه از طعام خود با همه ى نيازى كه به آن دارد، مى گذرد و نه تنها مغرور نيست كه خائف است و آن هم دو خوف، [اشاره به سوره ى دهر (هل اتى) كه به اتفاق همه مفسران شيعه و سنى در شأن اهل بيت نازل شده است.] مى توانم بر خودم تطبيق كنم و به استقلال الخير و استكثار الشر [خوبى ها را كم ديدن و بدى ها را زياد ديدن. «دعاى مكارم الاخلاق».] برسم.

محبت زهرا عليهاالسلام همين اطاعت از زهرا عليهاالسلام است كه (ان كنتم تحبون الله فاتبعونى) [اگر شما دوستدار خدا هستيد پس از من پيروى كنيد. آيه نمى گويد «فاحبونى» كه مى گويد: (فاتبعونى).] كه تجلى محبت در اطاعت است. محبتى كه اطاعت را به دنبال ندارد و تحمل در بلاها و ابتلاها را در من نياورد، ولايت زهرا عليهاالسلام نيست، كه محبتى غريزى و عاطفى است.

اگر مى شنوى كه دوستدار فاطمه عليهاالسلام از آتش جداست، [قال رسول الله صلى الله عليه و آله انى سميت ابنتى فاطمة لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار (بحارالانوار، ج 43، ص 12) و نيز ر. ك: «ولاء زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.] اين چنين محبتى است. محبتى برخاسته از معرفت به حق ولايت شان كه از ما به ما آگاه ترند- و محبتى همراه با اطاعت، عمل و تحمل بلاها و ابتلاها كه «البلاء للولاء»؛ نه محبت هاى غريزى و عادتى و عاطفى.

من از ديرباز در ذكر مصايب اهل بيت به همين مقايسه ها رو مى آوردم و آنچه سينه ام را مى فشرد و آه از نهادم برمى آورد، همين تطبيق ها و مقايسه ها بود. مى ديدم چگونه حسين در راه دين سر مى دهد، ولى من از گوشه ى ناخنم هم نمى گذرم. زهرا عليهاالسلام در راه ولايت پرپر مى شود و تمامى هستى خود را بر سر اين راه مى گذارد اما من تحمل يك سيلى را هم ندارم.

او در همان دوران كوتاه عمرش، كارش را به انجام رساند و در پيچش گام هايش و عمق نگاهش، امروز ما را در نظر داشت و شاهدى براى هميشه تاريخ و فرقانى براى رسالت رسول صلى الله عليه و آله شد.

با اين مقايسه ها مى توانستم از خودم فاصله بگيرم و از قناعت ها و غرورها و ركودها جدا مى شوم و از اين همه حقارت و كم ظرفيتى شرمم بيايد. و نم نم اشكها و زمزمه هايى در من شكل بگيرد. زمزمه هايى كه گاهى نفست را مى گرفت و شراره هايش تو را مى سوزاند.

از رهگذر خاك سر كوى شما بود زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق   هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد كانكه شد كشته ى او نيك سرانجام افتاد كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

- الهى اعتذارى اليك. اعتذار من لم يستغن عن قبول عذره فاقبل عذرى يا اكرم من اعتذار اليه المسيئون.

- الهى كنت بئس العبد و انت نعم الرب.

- الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر...

- الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا.

- الهى قد تكرر وقوفى لضيافتك فلا تحرمنى ما وعدت المتعرضين لمسئلتك يا معروف العارفين...

- الهى حبب الى لقائك و احبب لقايى واجعل لى فى لقائك الراحة والفرج والكرامة.

اين اشك ها، اشك عاطفه نبود. اشك كباب بود كه از هر قطره اش شعله اى قد مى كشيد و شراره اش، هستى ات را مى سوزاند و از خاكسترش ققنوس وار، تولدى دوباره مى يافتى و در اين تولد دوباره با احساس غربت و ضرورت حركت، به عهدها و پيمان هايى روى مى آوردى. و به سازندگى و تربيت مى پردازى و با احساس عجز، به اعتصام و پيوند و توسلى مى رسى. و از آن پس در هر بار از خودت حساب مى كشى و از ميثاق ها و پيمان ها سراغ مى گيرى و بازخواست مى كنى.

آن اشكى كه ظرفيت ساز و توان سوز است، اشك عارفى است سوخته كه در فقدان ولى محروميت خود و همه عصرها و نسل ها را مى بيند. محروميت از مصباح، سفينه، ميزان، امين، وارث، حصن و اسوه و... را.

از رهگذر خاك سر كوى شما بود   هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

به راستى كه ما را محروم كردند. محروم از علم و كلام زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، نگاه زهرا عليهاالسلام، دعاى زهرا عليهاالسلام، و....

اللهم العن قاتلى فاطمةالزهراء عليهاالسلام.

اذان

اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى الله عليه و آله بود. او مى خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده ى آنان بدمد و دريچه اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.

به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است. و قتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى آمدند، امتناع مى كرد و عذر مى آورد. [من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).] او در ادامه ى اعتراض خود به شام تبعيد شد. [در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينة البحار، ج 1، صص 104] 105.. و در آنجا پيامبر را در خواب ديد كه از او شكايت مى كند كه چرا به زيارت من نمى آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد [اسدالغابة،ج 1،ص 185.] و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم».

بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «الله اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح افزاى بلال گوش مى دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى الله عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى كردند، چرا بلال اذان نمى گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى كند؟ به يكديگر نگاه مى كردند، سپس سرها را به زير مى انداختند و از خود و بيعت شان با ابوبكر شرمشان مى آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى باريد و اشك مى ريخت.

در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول الله». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول الله صلى الله عليه و آله را كشتى!.

بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته خود درگذشت. [بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود.

اما افسوس...!

اين گريه ها مرا به ياد اشك هاى آن جماعتى مى اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه السلام و مصايب اهل بيت مى گريستند. به آنان گفتند: «چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه السلام بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى كردند.

من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى شان نيست. اقدامات رسول صلى الله عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى گذارد. تنها اين مى ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه هاى شمشير، به گريه قناعت مى كردند شرمشان باد!.

نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.

سرشك

زهرا عليهاالسلام در فقدان على عليه السلام، محروميت و رنج همه ى انسان ها را تا قيامت مى ديد و همين بود كه شب و روز اشك مى ريخت و بى تابى مى كرد.

زهرا عليهاالسلام به خاطر ستم بزرگى كه بر همه ى انسان ها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه ى همه آنان مى گريست، تا آن كه سرآمد همه ى گريه كنندهاى تاريخ شد و در مقام «رأس البكائين» [بحارالانوار، ج 43، ص 35.] قرار گرفت.

او آن قدر مى گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آن چنان كه تنها جبرييل مى توانست او را در فقدان نبى و ظلم بر وصى تسليت دهد. [بحارالانوار، ج 43، ص 156.] و تو نگو مگر مى شود اين همه گريست؟ كه مى گويم آيا گريه هاى يعقوب بر فقدان يوسف را از ياد برده اى؟ [(تالله تفتؤا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين. قال انما اشكوا بثى و حزنى الى الله واعلم من الله ما لا تعلمون) يوسف، 85]

86. و آيا اين دو مصيبت شان يكسانند؟

او در جواب ام سلمه كه پرسيده بود: «كيف اصبحت»؟ مى گويد: «اصبحت بين كمد و كرب، فقد النبى و ظلم الوصى». [بحارالانوار، ج 43، ص 156. «اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شب را چگونه صبح كردى؟ فرمود: با غم و اندوه گذرانديم، پدرم را از دست داده ام و خلافت شوهرم غصب شده است و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند».] و نيز- همان طور كه گذشت- به آنان مهاجر و انصار مى گويد: «به جان خودم قسم! فرزندى كه از اين نطفه ى فتنه به دنيا مى آيد بايد به جاى شير از پستان روزگار خون بدوشيد و قدح ها از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. مطمئن باشيد كه بلاها و فتنه ها بر شما خواهد باريد. بشارت باد به شمشيرهاى بران و قدرت هاى جبار و متجاوز. هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد خود سرى بر مردم حكومت كند. مال هايتان را به غارت برند و كشته هاتان را به ستم بدروند».

رنج زهرا عليهاالسلام، رنج محروميت انسان تا هميشه ى تاريخ است. او به راحتى مى ديد كه ادامه ى سقيفه، نينواست. او واقعه ى حره را مى ديد. او صفين و جمل و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسى و عثمانى و... را مى ديد و محروميت امروز ما را نيز شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز نيز جا داشت. او حق داشت اين گونه بگريد و ناله كند. آن جا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشك هايش بر دل هاى سنگى اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده شان شكل دهد كه براستى چرا زهرا عليهاالسلام، محبوبه ى خدا و دخت رسول صلى الله عليه و آله اين گونه ضجه مى زند و اشك مى ريزد؟ به سبب چه چيزى و كدامين حقى؟ شايد غيرتى بيدار شود و ساحت رفيع خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه ى انسان هاى تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند و رهين منت خود سازند.

اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتى!.

سايبان

زهرا عليهاالسلام پس از پدر آن قدر گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود.

همسايگان كه از گريه هايش بى تاب شده بودند، به خدمت على عليه السلام عرضه داشتند. سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن و روز آرام بگير، يا روزها گريه كن و شب استراحت كن. فاطمه عليهاالسلام در جوابشان گفت: عمر من به آخر رسيده و ديگر در ميان شما چندان توقفى نخواهم داشت. از آن پس روزها دست حسنين عليهم السلام را گرفته و بر سر قبر رسول صلى الله عليه و آله مى رفت و مى گريست و به آنها مى گفت. «عزيزانم اين قبر جد شماست، همو كه شما را بر دوش خويش مى نهاد و بسيار دوستتان مى داشت». آن گاه عازم بقيع مى شد و بر سر قبر شهدا به ياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مى ريخت، على عليه السلام نيز براى آسايش زهرا عليهاالسلام سايبانى در بقيع بنا كرد. [بحارالانوار، ج 43، صص 177 و 35.]

بقيع در كناره ى كاروان هاست، زهرا عليهاالسلام اين زنده ى بيدار و آموزگار حمايت از ولايت، در آن جا مأوا گرفت. كاروانيانى كه از آن جا مى گذشتند، بر بقيع سايبانى مى ديدند و ناله هايى را مى شنيدند. با كنجكاوى نزديك شده و جوياى احوال مى شدند. و وقتى مى شنيدند كه اين ناله ها، ناله هاى زهرا عليهاالسلام، يگانه دخت و بازمانده ى رسول صلى الله عليه و آله است، تعجب مى كردند و براى دلجويى نزديك تر مى شدند. در اين هنگام زهراى بيدار و هشيار، فرصت را مغتنم شمرده و براى آنان از ظلم بر وصى مى گفت. او مى خواست، اكنون كه مدينه را در محاصره قرار داده و از خروج صحابه، به بهانه ايجاد فتنه مانع شده اند، اين گونه فرياد مظلويت على عليه السلام را به اطراف برساند. اگر در مدينه براى على عليه السلام ياورى نيست، شايد بتوان از بيرون حاميانى گرد آورد.

محمود بن لبيد مى گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از فوت پدرش مى آمد سر قبر حمزه گريه مى كرد. در يكى از روزها گذرم بر شهداى احد افتاد. فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه سر قبر حمزه به شدت مى گريست. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم. اى بانوى من! از اين ناله هاى جان سوز، رگ هاى دل من پاره مى شود. فرمود: بر من سزاوار است كه گريه و ناله كنم؛ زيرا پدرى مهربان و بهترين پيامبران را از دست داده ام. چه قدر مشتاق ديدار اويم. گفتم: اى بانوى من! بسيار علاقه مندم كه سؤالى از شما بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسول صلى الله عليه و آله در زمان حياتش به امامت على عليه السلام تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا! آيا حماسه ى غدير را از ياد برديد؟ گفتم: غدير خم را مى دانم، ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما در اين باره چه گفت؟ فرمود: خداوند را گواه مى گيرم كه رسول صلى الله عليه و آله به من فرمود: بعد از من على عليه السلام خليفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از ذريه ى حسين، امام مى باشند. اگر از آنان پيروى كنيد، هدايت مى شويد و اگر مخالفت كنيد تا قيامت در ميان شما اختلاف خواهد بود. [رياحين الشريعة، ج 1، ص 250 به نقل از: كفايت الاثر.]