رنج ها و فريادهاى فاطمه (س)
 (ترجمه بيت الأحزان)

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)
مترجم: محمد محمدي اشتهاردى

- ۱۲ -


شدت اندوه و گريه ى فاطمه از فراق پدر

هنگامى كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، كوچك و بزرگ، زن و مرد از فراق او متأثّر شدند و سراسر مدينه يك پارچه به عزا و گريه و ناله، مبدّل شد، سيل اشك از چشمهاى مردم روان بود، و از هر گوشه ى مدينه صداى گريه و فغان و شيون شنيده مى شد، مردم همانند حاجيان كه احرام حجّ مى بندند و فرياد مناجات و ناله سر مى دهند، ضجّه مى كردند، هيچ مرد و زنى نبود مگر اينكه گريه مى كرد و ناله مى نمود، اين مصيبت جانكاه، بخصوص براى خاندان پيامبر (ص) و بويژه امير مؤمنان على (ع)، پسرعمو و برادر آن حضرت، بسيار جانسوز بود، از فراق پيامبر (ص) آنچنان اندوه بر امير مؤمنان (ع) وارد گرديد كه اگر بر كوهها نازل مى شد، طاقت تحمل آن را نداشتند، و بعضى از خاندان آن حضرت بقدرى در تنگناى شديد اندوه قرار گرفتند كه نمى توانستند خود را نگهدارند، جزع و بى تابى، صبر و عقل آنها را ربوده بود و قدرت تكلّم و شنوائى را از آنها سلب كرده بود.

ساير مردم از غير دودمان عبدالمطلب نيز، بعضى مى گريستند، بعضى شيون مى كردند و بعضى بى تابى مى نمودند... و لى در ميان همه ى مردم هيچكس مانند حضرت زهرا (س)، محزون و غمگين نبود، آنچنان حزن و اندوه او را احاطه كرده بود كه غير از خدا كسى قادر بر ترسيم آن نيست، ساعت به ساعت و روز به روز، اندوهش تازه مى شد، و گريه اش شدّت مى يافت و صداى ناله اش كم نمى شد، و سوز درد دلش آرام نمى گرفت، هر روز كه به پيش مى آمد، گريه او بيشتر از روز قبل بود.

آه جانسوز فاطمه كنار قبر پدر در روز هشتم رحلت پيامبر

روايت كننده مى گويد: تا هفت روز بعد از رحلت پيامبر (ص) فاطمه (س) از خانه بيرون نيامد، روز هشتم به عنوان زيارت قبر پيامبر (ص) از خانه بيرون آمد با گريه و ناله به طرف قبر رسول خدا (ص) رهسپار شد، (از شدّت ناراحتى) دامنش بر زمين كشيده مى شد، و چادرش بر پاهايش مى پيچيد، از شدّت گريه و ريزش اشك، چشمهايش چيزى را نمى ديد، تا كنار قبر آمد، همين كه چشمش به قبر پدر افتاد، از حال رفت و خود را به روى قبر افكند، زنهاى مدينه به سوى او شتافتند، آب به صورتش پاشيدند تا اينكه به هوش آمد، آنگاه صدا به گريه بلند كرد و خطاب به پدر گفت:

«قوتم رفت، صبرم تمام شد و بى تاب شدم، دشمنم شاد گرديد، اندوه جانكاه مرا مى كشد، اى پدر بزرگوار! تنها و حيران و بى كس باقى ماندم، صدايم گرفت، كمرم شكست، زندگيم دگرگون و تيره شد، بعد از تو اى پدر، انيسى در وحشت ندارم، و كسى نيست كه مرا آرام كند، سپس با ناله ى جانسوز، اين اشعار و گفتار را به زبان آورد و گفت: اى پدر جان!

اِنَّ حُزْنِى عَلَيكَ حُزْنٌ جَديدٌ   وَ فُؤادِى واللَّه صَبّ عَنِيدٌ
كُلُّ يَوْمٍ يَزيدُ فِيهِ شُجُونِى   وَاكْتِيابِى عَلَيْكَ لَيْسَ يَبِيدُ
يا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْاَرامِلِ وَالْمَساكِينِ   وَ مَنْ لِلاُمَّةِ اِلى يَوْمِ الدِينِ
يا اَبتاهُ! اَمْسَيْنا بَعْدَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ   يا اَبَتاهُ اَصْبَحْتُ النّاسُ عَنا مُعْرِضينَ
فَاَىُّ دَمْعَةٍ لِفِراقِكَ لا تُنْهَمِلُ   اَىُّ حُزْنٍ بَعْدَكَ لا يَتّصِلُ
وَ اَىُّ جَفْنٍ بَعْدكَ بِالنَّوْم يُكْتَحَلُ   رَمَيْتَ يا اَبَتاهُ بِالْخَطبِ الْجَلِيلُ

يعنى: حزن من هر روز در مصيبت تو تازه است، و قلبم به خدا قسم، سوزان و دگرگون است، هر روز اندوه من از مصيبت تو زياد مى شود، و حزن من از فراق تو هرگز تمام نمى شود.

اى پدر جان! بعد از تو، بيوه زنان و مستمندان به چه كسى پناه ببرند؟ و چه كسى تا روز قيامت (در روز قيامت) به فرياد امّت مى رسد؟

اى پدر جان! بعد از تو ما را تضعيف كردند، و صبح كرديم، مردم از ما روى گرداندند!

اى پدر عزيز! كدام اشك است كه از فراق تو، روان نيست و كدام اندوه است كه بعد از تو، پياپى نيست؟ و كدام مژگان است كه بعد از تو، سرمه ى خواب، به او برسد.

اى پدر! امر عظيم بر تو وارد شد.

اى پدر! مصيبت تو اندك نيست، منبر تو بعد از تو در وحشت است، و از محراب تو صداى مناجاتى شنيده نمى شود، ولى قبر تو به خاطر آنكه تو را پوشانده، شاد است، آه! بر روزگار من تا آن هنگام كه به تو بپيوندم.

سپس فاطمه (س) ناله ى جانسوى كشيد، آنگونه كه نزديك بود جانش از بدنش خارج گردد، سپس گفت:

قَلَّ صَبْرِى وَ بانَ عَنّىِ عَزائِى   بَعْدَ فَقْدِى لِخاتَمِ الانْبِياءِ
عَيْن يا عَيْنُ اُسْكُبِى الدَّمْعَ سَحّاً   وَيْكِ لا تَبْخَلِى بِفَيْض الدِّماءِ
يا رَسُولَ الالهِ يا خِيَرَةَ اللَّهِ   وَ كَهْفَ الْاَيْتامِ وَ الضُّعَفاء
لَوْ تَرىَ الْمَنْبَرَ الَّذِى كُنْتَ تَعْلُوهُ   عَلاهُ الضَّلامُ بَعْدَ الضِساءِ
يا اِلهِى عَجِّلْ وَفاتِى سَريعاً   قَدْ نَغَضَتِ الْحَيوةُ يا مَوْلائى

يعنى: صبر من تمام شد، و آثار اندوهم آشكار گشت پس از آنكه خاتم پيامبران را از دست دادم.

اى چشم! اى چشم! اشك خود را پياپى بريز، واى بر تو، آنقدر گريه كن كه بجاى اشك خون بريزى.

اى رسول خدا، اى برگزيده ى پروردگار و اى پناه يتيمان و ناتوانان. و اه! اگر آن منبرى را كه بالاى آن مى رفتى بنگرى كه پس از نور، ظلمت بر آن نشسته است.

خدايا!، مرگ مرا بزودى به من برسان، چرا كه زندگى دنيا بر من تيره و تار شده، اى مولاى من.

گريه ى شب و روز فاطمه و پيشنهاد مردم مدينه

سپس فاطمه (س) به خانه ى خود بازگشت، ولى شب و روز گريه و زارى مى كرد، نه فريادش خاموش مى شد و نه اشكش تمام مى گشت.

جمعى از بزرگان مدينه به حضور امير مؤمنان على (ع) آمدند، عرض كردند: «فاطمه (س) شب و روز گريه مى كند، شب از گريه ى آن حضرت، خواب نداريم و روز براى ما آرامش نيست ما از تو تقاضا مى كنيم كه به آن حضرت بگوئى: يا شب گريه كند، و روز را آرام باشد، و يا روز گريه كند و شب را آرام باشد».

حضرت على (ع) فرمود: بسيار خوب، با كمال احترام پيام شما را به او مى رسانم.

امير مؤمنان (ع) نزد فاطمه (س) آمد، او را همچنان گريان و غمگين يافت، وقتى فاطمه (س)، على (ع) را ديد، اندكى آرام گرفت.

حضرت على (ع) به او فرمود: بزرگان مدينه از من تقاضا كردند كه از شما بخواهم يا شب گريه كنيد و يا روز.

فاطمه (س) گفت: «اى ابوالحسن! زندگى من در ميان اين مردم، بسيار اندك است و بزودى از ميان آنها مى روم، سوگند به خدا شب و روز به گريه ام ادامه مى دهم تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم».

على (ع) به او فرمود: «مختار هستى هر چه به نظر مى رسد، انجام بده».

سپس على (ع) براى حضرت زهرا (س) خانه اى (سايبانى) دورتر از خانه هاى مردم در قبرستان بقيع ساخت، و آن را «بَيْتُ الأحْزان» (خانه ى اندوه ها) ناميد.

فاطمه (س) هر روز صبح، حسن و حسين (ع) را در پيش روى خود به سوى بقيع روانه مى كرد و گريان به بيت الاحزان مى رفت، و كنار قبرها همچنان مى گريست، وقتى كه شب فرامى رسيد، امير مؤمنان على (ع) نزد او مى آمد، و همراه آن حضرت به خانه مراجعت مى كرد.

اشعار جگرسوز فاطمه در كنار قبر پدر

روايت شده: وقتى كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، و به فاطمه (س) از ناحيه ى قوم، آنچه از ظلم رسيد، از آن پس فاطمه (س) بيمار و بسترى شد، به گونه اى بدن شريفش، لاغر و ناتوان گشت، گوشت بدنش گداخته گرديد آنچنانكه پوست بدنش به استخوانش چسبيد و همانند نقش بر ديوار شده بود.

نيز روايت شده كه فاطمه (س) همواره بعد از پدر دستمال عزا بر سر مى بست، از نظر جسمى روز بروز تحليل مى رفت، از فراق پدر چشمش گريان و قلبش سوزان بود ، ساعتى بيهوش و ساعتى به هوش مى آمد، و به پسرانش حسن و حسين (ع) مكرّر مى فرمود: پدر شما كه شما را گرامى مى داشت چه شد؟ آنكه ساعت به ساعت شما را به دوش خود سوار مى كرد، و از همه كس به شما مهربانتر بود كجا رفت؟

چه شد پدر شما كه نمى گذاشت بر روى زمين راه برويد؟ (و همواره شما را به آغوش گرم خود مى گرفت) ديگر نمى بينم كه اين در خانه را باز كند و بيايد و شما را بر دوش سوار كند، آنگونه كه همواره شما را بر دوش خود سوار مى كرد.

آن بانوى بزرگوار چنانكه پدرش به او خبر داده بود، همواره غمگين و گريان بود، يكبار بياد قطع وحى از خانه اش مى افتاد، بار ديگر فراق پدر را بياد مى آورد، وقتى كه شب فرامى رسيد، صداى دلنشين قرائت قرآن پيامبر (ص) را كه همواره نيمه هاى شب مى شنيد ديگر نمى شنيد و وحشت مى كرد، و خود را بسيار پريشان و بينوا مى يافت پس از آنكه در زمان رسول خدا (ص) از عزّت و شكوه بهره مند بود.

كنار قبر پدر مى آمد و در سوك او اين اشعار را مى خواند:

ماذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحمَدٍ   اَنْ لايَشمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيا
صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائبٌ لَوْ اَنَّها   صُبَّتْ عَلَى الْايَّامِ صِرْنَ ليالياً

«آنكس كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر (ص) را مى بويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد، چه خواهد شد؟ (يعنى تا آخر عمر، همين بوى خوش او را كافى است، و نيازى به بوى خوش ديگر ندارد)

آنچنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته، كه اگر بر روزهاى روشن مى ريخت، آن روزها مانند شب، تيره و تار مى گرديد:

بجانم ريخته چندان غم و درد و مصيبتها   كه گر بر روزها ريزند، گردد تيره چون شبها

و نيز مى فرمود:

اِذا ماتَ يَوْماً مَيّتٌ قَلَّ ذِكْرُهُ   وَ ذِكْرُ اَبِى مُذْماتَ وَاللَّه اَزْيَد
تَذَكَّرْتُ لَمَّا فَرَّقَ الْمُوْتُ بَيْنَنا   فَعَزَّيْتُ نَفْسِى بِالنَّبِىِ مُحَمَّد
فَقُلْتُ لَها اِنَّ الْمَماتَ سَبِيلُنا   وَ مَنْ لَمْ يَمُتْ فِى يَوْمهِ ماتَ فِى غَدٍ

هرگاه روزى شخصى مرد، ياد او كم مى شود، ولى سوگند به خدا از آن وقتى كه پدرم رحلت كرده، ياد او زيادتر شده است. و قتى كه مرگ بين من و پيامبر (ص) جدائى افكند، خودم را از فراق پيامبر حضرت محمد (ص) تسلّى مى دهم، و به خودم مى گويم، سرانجام راه ما به سوى مرگ است، اگر كسى امروز نميرد، فردا خواهد مُرد. و نيز مى فرمود:

اِذا اشْتَدَّ شَوْقِى زُرْتُ قَبْرَكَ باكِياً   اَنُوحُ وَ اَشْكُو لا اَراكَ مُجاوِبِى
فَيا ساكِنَ الْغَبْراءِ عَلَّمْتَنِى البُكاءَ   وَ ذِكْرُكَ اَنْسانِى جَمِيعَ المَصائبِ
فَاِنْ كُنْتَ غَنّىِ فِى التُّرابِ مُغَيَّباً   فَما كُنْتَ عَنْ قَلْبِى الْحَزِينِ بِغائبِ

يعنى: هر وقت اشتياقم به ديدار تو زياد مى شود، گريان كنار قبر تو مى آيم، ناله و زارى مى كنم و شكْوه مى نمايم، ولى جواب مرا نمى دهى.

اى كسى كه در دامن خاك آرميده اى، گريه را به من آموختى (موجب گريه ى من شدى) و يا تو همه ى مصائب را از ياد من مى برد.

گرچه در دل خاك، از من پنهان شده اى، ولى از قلب پراندوه من پنهان نيستى (و در قلبم جا گرفته اى)

هنگامى كه امير مؤمنان على (ع) جنازه ى پيامبر (ص) را از همان زير پيراهنش غسل مى داد، فاطمه (س) چنين مى گفت:

پيراهن پيامبر (ص) را به من بنما، وقتى آن پيراهن را بوئيد بيهوش شد وقتى كه على (ع) فاطمه (س) را چنين يافت، پيراهن را از او پنهان كرد.

اذان بلال حبشى و فرياد گريه ى زهرا

روايت شده: روزى فاطمه (س) فرمود: بسيار مايلم كه صداى اذان مؤذّن پدرم را بشنوم (با توجّه به اينكه بلال حبشى، بعد از رحلت پيامبر (ص) اذان نمى گفت تا ديگران را تأييد نكند)

اين خبر به بلال حبشى رسيد، طبق خواهش فاطمه (س) صداى خود را به اذان. بلند كرد. و قتى كه گفت: اَللَّه اَكبَرُ. اللَّه اَكْبَرُ.

فاطمه (س) بياد زمان پدر افتاد، آنچنان بى تاب شد، كه نتوانست از گريه خوددارى كند. و قتى كه بلال گفت: اَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه

فاطمه (س) ضجّه زده و بيهوش به روى زمين افتاد.

مردم به بلال گفتند: اذان را قطع كن كه فاطمه (س) از دنيا رفت، و گمان كردند كه فاطمه (س) جان داد.

بلال، اذانش را قطع كرد و ناتمام گذاشت، وقتى كه فاطمه (س) به هوش آمد، از بلال خواست كه اذان را تمام كند.

بلال اذان را تمام نكرد و به فاطمه (س) عرض كرد: «اى سرور بانوان، بيم آن دارم كه وقتى صداى مرا بشنوى به جانت آسيب برسد».

فاطمه (س) بلال را معاف داشت.

فاطمه كنار قبر شهداى اُحُد

امام صادق (ع) فرمود: فاطمه (س) هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا (ص) زندگى كرد، در اين مدّت هيچكس او را خوشحال و خندان نديد در هر هفته دوبار، دوشنبه و پنجشنبه كنار قبر شهيدان اُحُد مى رفت و اشاره مى كرد و مى گفت: در اينجا رسول خدا (ص) بود، و در آنجا مشركين بودند (اشاره به جنگ اُحُد در ميدان اُحُد). و در روايت ديگر آمده: فاطمه (س) در آنجا نماز مى خواند و دعا مى كرد، و اين كار تا آخر عمر آن حضرت ادامه يافت. و از محمود بن لُبيد نقل شده كه گفت: هنگامى كه رسول خدا (ص) رحلت كرد، فاطمه (س) كنار قبرهاى شهيدان مى آمد، كنار قبر حضرت حمزه (ع) توقف مى كرد و گريه مى نمود.

در يكى از روزها كنار قبر حضرت حمزه (ع) رفتم، ديدم فاطمه (س) در آنجا گريه مى كند، او را به خود واگذاشتم، وقتى كه آرام گرفت، به حضورش رفتم و سلام كردم و گفتم: «اى سرور زنان، سوگند به خدا با اين سوز و گداز تو، بندهاى دلم پاره پاره شد».

فرمود: اى ابوعمر! سزاوار است كه گريه كنم، چرا كه بهترين پدران، حضرت رسول خدا (ص) را از دست داده ام، آه! چقدر مشتاق ديدار آن حضرت هستم.

سپس اين شعر را خواند:

اِذا ماتَ يَوْماً مَيّت قَلَّ ذِكْرُهُ   وَ ذِكْرُ اَبِى مُذْماتَ وَاللَّه اَكْثَرُ

«هرگاه روزى شخصى مُرد، يادش كم مى شود. ولى سوگند به خدا از آن روزى كه پدرم رحلت كرده، ياد او بيشتر شده است».

دعاى زهرا و وصيّت او

امام باقر (ع) فرمود: فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص)، پس از گذشت شصت روز از رحلت رسول خدا (ص) بيمار و بسترى شد، و بيماريش شديد گرديد، و دعاى او در شِكْوه از ظالمان اين بود:

يا حَىُّ يا قَيُّومُ بِرَحْمَتِكَ اسْتَغِثُ فَاَغِثْنِى، اَللَّهُمَّ زَحْزِحْنِى عَنِ النَّارِ وَ اَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ وَ اَلْحِقْنِى بِاَبِى مُحَمَّدٌ (ص) :

«اى خداى زنده و توانا، پناه مى آورم به رحمت تو، پس به من پناه بده و مرا از آتش دوزخ گردان و به بهشت وارد كن، و مرا به پدرم محمد (ص) ملحق فرما!».

امير مؤمنان على (ع) به او مى فرمود: «خدا به تو عافيت مى دهد و ترا زنده نگهدارد».

فاطمه (س) مى فرمود: «اى ابوالحسن! بسيار نزديك است كه با خدايم ملاقات كنم». و به على (ع) وصيت كرد كه بعد از من با «اَمامَه» (خواهرزاده ام) دختر ابوالعاص ازدواج كن، او دختر خواهرم زينب است و به فرزندان من مهربان مى باشد. و در رايت ديگر آمده: فاطمه (س) به على (ع) گفت: من حاجتى به تو دارم.

على (ع) فرمود: حاجتت برآورده است اى دختر رسول خدا (ص).

فاطمه (س) عرض كرد: تو را به خدا و به حقّ پدرم محمد رسول خدا (ص) سوگند مى دهم كه ابوبكر و عمر بر من نماز نخوانند، تو مى دانى كه من هيچ چيز را بر تو كتمان نكرده ام، رسول خدا (ص) به من فرمود:

يا فاطِمَةُ اِنَّكِ اَوَّلُ مَنْ يُلْحَقُ بِى مِنْ اَهْلِبَيْتِى فَكُنْتُ اُكْرِهُ اَنْ اَسُوَتكَ. :

«يا فاطمه! تو نخستين فرد از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى شوى و براى من ناگوار است كه اين خبر را به تو بدهم كه ناراحت گردى».

امام باقر (ع) فرمود: وقتى كه پنجاه شب از رحلت رسول خدا (ص) گذشت، بيمارى حضرت زهرا (س) آغاز گرديد، دريافت كه اين بيمارى خبر از مرگ مى دهد، از اين رو به على (ع) وصيت كرد تا به آن اقدام نمايد، و از على (ع) پيمان گرفت كه حتماً به وصيّت عمل كند، امير مؤمنان (ع) كه سخت غمگين و ناراحت بود. تمام گفتار و وصيّت فاطمه (س) را به عهده گرفت كه انجام دهد.

فاطمه (س) عرض كرد: «اى ابوالحسن! رسول خدا (ص) با من عهد كرد كه من اوّلين نفر از خاندانش هستم كه به او مى پيوندم، و چاره اى جز اين نيست، بر فرمان خدا صبر كن و در برابر مقدّارت الهى خشنود باش، مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار».

حضرت على (ع) به وصيت فاطمه (س) عمل كرد.

ابن عباس مى گويد: فاطمه (س) فرمود: رسول خدا (ص) را در خواب ديدم، و آنچه را كه بعد از آن حضرت بر ما روا داشتند، به آن حضرت گفتم و شكايت نمودم.

رسول خدا (ص) به من فرمود: «براى شما خانه ى ابدى آخرت است كه براى پرهيزكاران آماده شده است، و تو به زودى نزد ما مى آئى!».

روزهاى آخر عمر زهرا و گفتار او

گفتار فاطمه به ابوبكر و عمر

هنگامى كه فاطمه (س) در بستر رحلت قرار گرفت به على (ع) وصيت كرد: جريان زندگى او را مخفى بدارد، و بيمارى شديد او را به هيچكس اطلاع ندهد.

امام على (ع) طبق وصيت او عمل كرد.

على (ع) به تنهائى از فاطمه (س) پرستارى مى كرد، و اسماء بنت عُمَيس (كه آن وقت همسر ابوبكر بود) در پنهانى، على (ع) را در پرستارى فاطمه (س) كمك مى نمود، تا وصيت زهرا (س) (در مخفى نگهداشتن بيمارى) حفظ شود. و پيامبر (ص) به اين بيمارى خبر داده بود، چنانكه به ظلمهائى كه بر او وارد شد. خبر داده بود.

سپس درد شديد بيمارى بر فاطمه (س) چيره شد، خداوند (در عالم معنى) حضرت مريم (س) را فرستاد تا از فاطمه (س) پرستارى كند و با او مأنوس باشد...

ابوبكر و عمر از شدّت بيمارى فاطمه (س) آگاه شدند، به عنوان عيادت به در خانه ى زهرا (س) آمدند، اجازه ى ورود خواستند، ولى فاطمه (س) اجازه نداد.

عمر با على (ع) ملاقات كرد و به على (ع) عرض نمود: «همانا ابوبكر پيرمرد نازكدل است، و رفيق غار (صور) پيامبر (ص) و از اصحاب آن حضرت مى باشد.، و چندين بار با او به اينجا آمده ايم و اجازه طلبيديم، ولى فاطمه (س) اجازه نداده است، اگر صلاح مى دانى از حضرت زهرا (س) براى ما اجازه بگير، تا بيائيم و احوال او را بپرسيم».

على (ع) فرمود: بسيار خوب، بلكه اجازه بگيرم.

آنگاه امير مؤمنان (ع) نزد فاطمه (س) آمده و فرمود: اى دختر رسول خدا، مى دانى كه اين دو نفر چندين بار خواسته اند به حضور شما برسند، ولى شما آنها را رد كرده اى و به آنها اجازه نداده اى، آنها از من خواسته اند كه از شما خواهش كنم به آنها اجازه بدهى.

فاطمه (س) فرمود: «سوگند به خدا به آنها اجازه نمى دهم و با آنها حتى يك كلمه سخن نمى گويم تا پدرم رسول خدا (ص) را ملاقات كنم، و آنچه را كه نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا (ص) شكايت نمايم.

على (ع) فرمود: «من از طرف آنها ضامن شده ام كه از تو اجازه بگيرم».

فاطمه زهرا (س) به على (ع) عرض كرد:

اِنْ كُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُما شَيْئاً فَالْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالنِّساءُ تتبعُ الرِّجالَ لا اُخالِفُ عَلَيْكَ بِشَيْ ءٍ فَاَذِّنْ لِمَنْ اَحْبَبْتَ. :

«اگر از طرف آنها چيزى را ضامن شده اى، خانه، خانه ى تو است و زنان از مردانشان پيروى مى كنند، و من با رأى تو در هيچ چيز مخالفت نمى كنم، آنچه را دوست دارى اجازه بده.

على (ع) از خانه بيرون آمد و به ابوبكر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتى كه نگاهشان به فاطمه (س) افتاد، سلام كردند. و لى فاطمه (س) جواب سلام آنها را نداد، و روى خود را از آنها برگردانيد، آنها به روبروى آن حضرت گرديدند، فاطمه (س) باز روى خود را از آنها برگردانيد، و اين موضوع چند بار تكرار شد، آنگاه به على (ع) عرض كرد: «روى مرا بپوشان»، و به بانوانى كه حاضر بودند فرمود: روى مرا برگردانيد، وقتى كه روز او را برگرداندند، باز آن دو نفر، روبروى زهرا (س) آمدند، و خواهش كردند كه فاطمه (س) از آنها راضى گردد، و گذشته ها را ببخشد.

فاطمه (س) فرمود:

«شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا بياد داريد كه پدرم رسول خدا (ص) درباره ى موضوعى كه براى على (ع) پيش آمده بود، شما را نيمه شب به حضور طلبيد؟»

آنها گفتند: آرى، آن شب را بياد داريم.

فاطمه (س) فرمود: شما را سوگند به خدا مى دهم آيا از پيامبر (ص) شنيديد كه مى فرمود:

فاطِمَةٌ مِنّىِ وَ اَنَا مِنْها، مَنْ آذاها فَقَدْ آذانِى وَ مَنْ آذانِى فَقَدْ آذَى اللَّه... :

«فاطمه، پاره ى تن من است، و من از او هستم، كسى كه او را بيازارد، مرا آزرده است، و كسى كه مرا بيازارد، خدا را آزرده است، و كسى كه بعد از رحلت من، او را بيازارد مانند آنست كه در حيات من او را آزرده است، و كسى كه در حيات من او را بيازارد، مانند آنست كه بعد از مرگم او را آزرده است؟!»

گفتند: آرى شنيده ايم.

فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض كرد:

«خدايا من تو را گواه مى گيرم، و اى كسانى كه در اينجا حضور داريد شما نيز گواهى دهيد كه: اين دو نفر هنگام زندگيم، و وقت مرگم، به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتى يك كلمه سخن نمى گويم تا با پروردگارم ملاقات كنم و از ستمهائى كه از ناحيه ى شما به من رسيده، به خدا شكايت نمايم» و طبق روايت ديگر، فاطمه (س) دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا اين دو، مرا آزردند، شكايت خودم را در مورد آنها به پيشگاه تو و رسول تو مى آورم، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضى نمى شوم، تا با پدرم رسول خدا (ص) ملاقات نمايم و رفتار شما را به آن حضرت خبر بدهم، تا او بين من و شما داورى كند.

در اين هنگام ابوبكر فرياد زد: واى بر من، آه از عذاب الهى...!! اى كاش مادرم مرا نزائيده بود.

عمر به ابوبكر گفت: از مردم در شگفتم كه چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو يك پير فرتوتى هستى كه از خشم يك زنى، بى تاب مى شود، و از خشنودى زنى، شاد مى گردى، مگر چه خواهد شد اگر كسى زنى را به خشم آورد؟

آنگاه آن دو نفر برخاستند و رفتند. [الامامة والسياسه ابن قتيبه دينورى (متوفّى 270 ه.ق) ج 1 ص 14 ط مصر (مترجم).]

در اين هنگام فاطمه (س) به على (ع) گفت: آيا آنچه را خواستى بجاى آوردم (اجازه ى ورود به خانه به آنها دادم).

على (ع) فرمود: آرى.

فاطمه (س) گفت: اكنون اگر چيزى از تو بخواهم انجام مى دهى؟

على (ع) فرمود: آرى.

فاطمه (س) فرمود: من تو را به خدا سوگند مى دهم كارى كنى كه آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند، و كنار قبرم توقّف ننمايند.

دستور ساختن تابوت پوشاننده

روايت شده: فاطمه (س) به اسماء بنت عُمَيْس فرمود: من ناپسند مى دانم آنچه را كه با آن جنازه ى زنان را حمل مى كنند [گويا تابوت آن زمان همانند نردبانى بدون ديوار بوده، و جنازه را روى آن مى گذاشتند، و جنازه مشخّص مى شد.] كه پارچه اى روى جنازه ى آنها مى اندازند و جسم آنها از زير پارچه پيدا است، و هر كس آن را ديد تشخيص مى دهد كه مرد است يا زن، من ضعيف شده ام و گوشت بدنم گداخته شده، آيا چيزى نمى سازى كه مرا بپوشاند.

اسماء گفت: آن زمان كه در حبشه بودم [اسماء همسر جعفر طيّار بود، و حدود پانزده سال همراه جعفر در حبشه به سر برد و بعد از شهادت جعفر، همسر ابوبكر شد، محمد بن ابوبكر پسر او است (مترجم).] مردم حبشه براى حمل جنازه چيزى را كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مى خواهى مثل آن را بسازم.

فاطمه (س) فرمود: آن را بساز.

اسماء تختى طلبيد و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخه ى خرما طلبيد و آن را بر پايه هاى آن تخت، استوار كرد و سپس پارچه اى روى آن كشيد (شبيه عِمارى درآمد) و به فاطمه (س) عرض كرد: تابوتهاى مردم حبشه، اين گونه است.

فاطمه (س) آنرا پسنديد و به اسماء فرمود: خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند اين تابوت براى من بسازد و مرا با آن بپوشان. و نقل شده وقتى كه حضرت زهرا (س) آن تابوت را ديد خنديد، با توجه به اينكه بعد از رحلت رسول خدا (ص) هيچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود: اين تابوت، چقدر زيبا و نيكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مى شود! [كشف الغمّه ج 2 ص 67 به نقل از ابن عبّاس.]

عيادت بانوان مهاجر و انصار از حضرت زهرا و خطبه ى آن حضرت

در كتاب احتجاج طبرسى (ج 1 ص 147) از سُويد بن غفله نقل شده، هنگامى كه حضرت فاطمه (س) در بستر وفات قرار گرفت، زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند و عرض كردند: اى دختر پيامبر (ص) چگونه صبح كردى در مورد اين بيمارى كه دارى؟

فاطمه (س) پس از حمد و ثناى الهى، و درود بر پدرش رسول خدا (ص) (مطالبى فرمود كه خلاصه اش اين است):

فرمود: صبح نمودم كه به خدا سوگند دنياى شما را نمى پسندم، و مردهاى شما را دشمن دارم، پس از آنكه آنها را در زير دندان خود آزمودم و از دهانم بيرون افكندم، و پس از آنكه آنها را با محك آزمايش، شناختم و با آنها دشمن شدم.

چقدر زشت است: كُند شدن شمشيرها بعد از تيزى آنها (نصرت مردان شما از اسلام در آغاز، و سستى آنها در زمان حاضر).

چقدر زشت است: بازيچه انگاشتن امور، بعد از جديّت (و استقامت مردان شما در آغاز، و بى تفاوتى آنها در زمان حاضر).

چقدر زشت است: كه انسان پس از ايمان، از مرز دين خارج گردد.

چقدر بد است: پيروزى از هوسهاى نفسانى و لغزيدن و به دنبال آن دستخوش عذاب الهى شدن.

چه بسيار زشت است: كيفر سخت الهى براى اين گروه كه (بر اثر عدم دفاع از حقوق ما) خود را مستحق عذاب هميشگى آخرت نمودند، ناگزير بار سنگين عذاب را بر گردن آنها افكندم، و ننگ اعمال زشتشان را بر اطراف آنها انداختم، آنها را رها ساختم، و ننگها را مانند لباس بر اندام آنان پوشاندم.

پس از رحمت وسيع خداوند، بريده و دور باد رحمت الهى از آن قومى كه به ما ستم نمودند، واى بر آنها كه مقام رهبرى را از كوههاى سطبر و استوار رسالت برگرفتند، و پايه هاى نبوّت و هدايت و محل نزول جبرئيل را از صاحب حقش محروم نمودند.

آگاه باشيد: كردار مردان شما زيانى آشكار است، چرا كه آنها از ابوالحسن على (ع) روى گردانيدند، سوگند به خدا روى گردانى آنها از على (ع) به اين خاطر است كه شمشير على (ع) در ميدانهاى نبرد، تيز و كوبنده بود، او باكى از مرگ نداشت و با پنجه ى پرتوان خود، دلاوران دشمن را به خاك هلاكت مى افكند، به خدا سوگند اگر آنها زمام امور امّت را بدست على (ع) مى دادند، او هر كسى را كه از راه را ست منحرف مى شد، به راه راست مى آورد، و هر كسى را كه از حجّت روشن، روى برمى تافت به سوى آن مى كشانيد، او به گونه اى با مدارا مردم را به راه راست سير مى داد كه دهان سيركننده مجروح نشود، و جانش خسته نگردد، و آنها را به آبگاه خوشگوار و فراوان وارد مى ساخت، آبگاهى كه نهرهاى آن از آب صاف، لبريز است، و اطراف آن نهرها پاك و پاكيزه است.

آرى على (ع) آنها را در چنين آبگاهى سيراب مى كرد، و آشكارا و نهان آنها را نصيحت مى نمود، در صورتى كه خود آن حضرت، از دنياى آنها بهره مند نمى شد. مگر به مقدار شربت آبى كه تشنگى خود را برطرف سازد، و اندكى غذا كه گرسنگى او را رفع كند، اگر او عهده دار مقام رهبرى مى شد، انسانهاى راستين و دروغين، پارسا و حريص از همديگر جدا و آشكار مى شدند. و َ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السّماءِ وَ الارْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ :

«و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند، ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشائيم ولى آنها (حقايق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم». (اعراف 96) و َ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ :

«و كسانى كه از اين گروه ظلم كردند، گرفتار كيفر اعمال بد خود خواهند شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند». (زُمَر 51)

تقلّب روزگار را بنگر!... اى كاش مى دانستم كه اين مردم (بى وفا) به چه بناى بلندى تكيه نموده اند و به چه كسانى متمسّك شده اند، و به چه خاندانى توهين و ستم كردند، چه راهنماى بدى برگزيدند؟!

آنها بر ما ستم كردند و دست از يارى ما كشيدند، سوگند به خدا شاهپرهاى نيرومند را رها كرده و به پرهاى مرغان ناتوان چسبيدند، به خاك ماليده باد آن بينى هائى كه صاحبانشان گمان مى برند كار نيكو مى كنند، ولى تبهكار جاهل هستند.

اَفَمَنْ يَهْدِى اِلَى الْحقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهِدّىَ اِلَّا اَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ :

«آيا كسى كه هدايت به حق مى كند، براى پيروى شايسته تر است يا آن كسى كه خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند، چه مى شود شما را؟ چگونه داورى مى كنيد؟»

(يونس 35)

آگاه باشيد! سوگند به جانم اين كردار (مردان) شما در رحم زمان بارور شد و سرانجام مدّت حمل به پايان مى رسد، و وقت نتيجه به پيش آيد، بنابراين با اين كردارتان، خون تازه و زهر كشنده بدوشيد، هنگام كيفر فرامى رسد آنگاه كه گمراهان به سزاى خود مى رسند، و آيندگان عاقبت پيشينيان را مى نگرند... منتظر فتنه و بلا باشيد، و خود را براى شمشيرهاى برّنده و سلطه ى ستمگران و هرج و مرج عمومى آماده سازيد كه آن ستمگران ياغى اندوخته هاى شما را چپاول كنند و اندكى براى شما بگذارند، و جمعيت شما را قتل عام نمايند، آنگاه حسرت زياد مى كشيد كه چرا از خطّ رهبرى صحيح منحرف شده ايد؟ و دلهايتان كور شده است.

آيا شما را با اجبار به سوى رهبرى صحيح وادار كنيم با اينكه خودتان از پيمودن اين راه بى ميل هستيد؟.

ابلاغ پيام فاطمه توسط زنان مهاجر و انصار

سُوَيْد بن غفله مى گويد: زنان عيادت كننده، سخنان حضرت زهرا (س) را به شوهران و مردان خود رساندند، جمعى از بزرگان مهاجر و انصار براى معذرت خواهى به حضور آن بزرگوار آمدند و عرض كردند: اى سرور زنان جهان! اگر على (ع) زودتر خود را براى مقام خلافت، در معرض قرار مى داد، ما با او بيعت مى كرديم و به سوى هيچكس عدول نمى نموديم، ولى ابوبكر پيش دستى كرد و ما با او بيعت كرديم (و كار از كار گذشت).

فاطمه (س) به آن عذرتراشان فرمود: «از من دور شويد، ديگر براى شما عذرى باقى نمانده، و بعد از تقصير و كوتاهى، جائى براى عذر نمى ماند (شما از آغاز چرا گول خورديد؟ آيا با آنهمه حجّت و دليل، باز بيراهه رفتن قابل عذر است؟!)

پاسخ فاطمه به احوالپرسى اُمّ سَلَمه

در كتاب بحار از تفسير عيّاشى نقل شده: اُمّ سَلَمه (يكى از همسران نيك رسول خدا «ص») به عيادت فاطمه (س) آمد و عرض كرد: اى دختر رسول خدا (ص) شب را با بيمارى، چگونه به صبح آوردى؟

فاطمه (س) فرمود: صبح كردم كه خود را بين دو اندوه جانكاه مى نگرم:

1- جگرم از داغ فراق پدرم يكپارچه خون شده است.

2- دلم بر ظلمى كه به وصىّ رسول خدا (ص) شده، شعله ور شده است، سوگند به خدا به حريم ساحت مقدس امير مؤمنان على (ع) توهين كردند، آن حضرت صبح كرد در حالى كه مقام خلافت و امامت را از او ربودند، و برخلاف كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) رفتار نمودند، انگيزه ى اين انحراف آنها اين است كه: دلهاى آنها نسبت به على (ع) پر از كينه و عداوت بود، زيرا آن حضرت رجال آنها را در جنگ بدر و اُحُد كشت، آنها شعله هاى كينه و حسادتشان را با انتقام گيرى از على (ع) خاموش ساختند، به اين ترتيب كه حق او را غصب نمودند، و بعد از رحلت رسول خدا (ص) تير آنها به نشانه گيرى هدف پرداخت، كينه هاى انباشته و مخفى آنها بروز كرد و با دستيارهاى مفسدين و سخن چينان، به دشمنى با ما برخاستند و ما را هدف انتقامجوئيهاى خود ساختند، يكباره كمند ايمان را بريدند، و چلّه ى ايمان را از كمال ايمان قطع نمودند، و به رسالت سيّد رسولان و كفالت امير مؤمنان پشت پا زدند، پس از آنكه منافع دنياى فريباى خود را براى خود حفظ كردند، آنها به يارى طلبى على (ع) توجه نكردند، چرا كه آن حضرت پدران آنها را در جنگها و درگيريها به هلاكت رسانده بود.

چگونگى وصيت فاطمه به على

در كتاب روضة الواعظين (تأليف فتال نيشابورى) نقل شده: حضرت فاطمه (س) چهل روز در بستر بيمارى بود و پس از آن، از دنيا رفت، در آن هنگام كه احساس كرد كه مرگ نزديك شده، اُمّ اَيْمن و اسماء بنت عميس و امير مؤمنان (ع) را طلبيد، آنها كنار بسترش حاضر شدند، خطاب به على (ع) گفت:

«اى پسر عمو! خبر مرگ به من رسيده و آنگونه كه درمى يابم پس از اندك زمانى، به پدرم ملحق مى شوم، آنچه را كه در دل دارم به تو وصيت مى كنم».

على (ع) فرمود: اى دختر رسول خدا! آنچه دوست دارى، وصيّت كن، آنگاه على (ع) كنار سر فاطمه (س) نشست، و به آنان كه در خانه بودند فرمود: بيرون بروند.

سپس فاطمه (س) گفت:

«اى پسر عمو! از روزى كه با من زندگى كردى، از من دورغ و خيانت نديدى، و هيچگاه با تو مخالفت ننمودم».

على (ع) فرمود: نه هرگز، تو آگاهتر، نيكوكارتر و گرامى تر و خوف تو در پيشگاه خدا، بيشتر از آن است كه ترا به عنوان مخالفت از من سرزنش كنم، فراق تو براى من بسيار سخت است، ولى چه بايد كرد كه چاره اى براى مرگ نيست، سوگند به خدا مصيبت رسول خدا (ص) را بر من تازه كردى، و فراق و فقدان تو، بسيار براى من بزرگ و دشوار است اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ: «ما از آنِ خدائيم و به سوى او بازمى گرديم» از مصيبتى كه بسيار جانكاه و جگرسوز و غم آور است، هذِهِ مُصِيبَةٌ لاعَزاء لَها وَرَزِيَّةٌ لا خَلَفَ لَها: «اين، مصيبتى است كه تسليت و آرامش ندارد، و حادثه ى جانسوزى است كه جبران ناپذير است»، سپس ساعتى با هم گريه كردند، و على (ع) سر فاطمه (س) را به سينه اش چسبانيد و فرمود: «آنچه مى خواهى وصيّت كن، همانا كه مرا آنگونه مى يابى كه به نيكى به وصيت تو عمل كند، و امر تو را بر امر خودم مقدّم مى دارم».

فاطمه (س) گفت: اى پسر عمو، خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد، سپس چنين وصيت كرد:

1- بعد از من با خواهرزاده ام «اَمامَه» دختر زينب، ازداوج كن.

2- براى من تابوتى بساز.

3- هيچكس از آنانكه به من ستم كردند و حقّم را پايمال نمودند كنار جنازه ام نيايند و نماز بر من نخوانند، پيروان آنها نيز حاضر نشوند.

4- مرا شب دفن كن، آن هنگام كه چشمها در خواب فرورفته است.

در كتاب مصباح الانوار از امام صادق (ع) و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمه (س) هنگام احتضار، به امير مؤمنان (ع) وصيت كرد: وقتى كه از دنيا رفتم، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچين و خاك برقبرم بريز، و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشين و بسيار قرآن بخوان و دعا كن، زيرا آن هنگام ساعتى است كه ميّت به اُنس با زنده ها نياز دارد، و من ترا به خدا مى سپارم، و وصيت مى كنم كه با فرزندانم به نيكى رفتار كنى.

سپس دختر اُمّ كلثوم را به سينه اش چسبانيد، و به على (ع) فرمود: وقتى كه اين دختر به حدّ بلوغ رسيد، اثاثيه ى خانه از آنِ او باشد و خداوند پشتيبان او شود.

نيز روايت شده وقتى كه هنگام فراق زهرا (س) فرارسيد، اندكى گريه كرد، امير مؤمنان على (ع) فرمود: چرا گريه مى كنى؟.

فاطمه (س) عرض كرد: «گريه مى كنم براى رنجها و آزارهائى كه بعد از من به تو مى رسد».

على (ع) فرمود: گريه مكن، سوگند به خدا، اين سختيها در راه خدا براى من ناچيز است.

نيز روايت شده كه فاطمه (س) به على (ع) گفت: بعد از آنكه از دنيا رفتم هيچكس را خبر نكن مگر اُمّ سَلَمه و اُمّ اَيْمن و فضّه را، و از مردها دو پسرم، و عباس (عموى پيامبر) و سلمان و مقداد و ابوذر و حُذيفه را كه به اين افراد اطلاع بده، و من ترا حلال كردم كه بعد از مردنم مرا ببينى (شايد زخم بدنش را كه مخفى مى داشت، اجازه داد بعد از مرگش، على (ع) آثار آن را ببيند!) با كمك بانوان ياد شده مرا غسل بده، و مرا شبانه دفن كن، و هيچكس را خبر نده كه به كنار قبرم بيايند.

پيشنهاد عبّاس (عموى پيامبر)

شيخ طوسى روايت كرده است: هنگامى كه بيمارى فاطمه (س) شدّت يافت، عباس (عموى پيامبر) به عنوان عيادت، به خانه ى فاطمه (س) آمد به او گفته شد كه حال فاطمه (س) بسيار ناگوار است، و هيچكس را به خانه اى كه در آن بسترى است، راه نمى دهند.

عباس به خانه ى خود مراجعت كرد و براى امير مؤمنان پيام فرستاد، و به قاصد خود گفت از قول من به امير مؤمنان على (ع) بگو:

«اى برادرزاده، عمويت سلام مى رساند و مى گويد سوگند به خدا از بيمارى و دردمندى حبيبه ى رسول خدا (ص) و نور چشم پيامبر (ص) و نور چشم فاطمه (س) آنچنان اندوهيگين و غم زده شده ام كه وجودم درهم شكسته شده است، گمان مى برم ا و نخستين مرد از ما باشد كه به رسول خدا (ص) ملحق مى شود، و آن حضرت او را براى بهترين مقامات بهشت، برگزيده و به پيشگاه خداى بزرگ مى برد، اگر مى دانى كه فاطمه (س) ناچار از دنيا مى رود، اجازه بده فراد جماعتى از مهاجران و انصار را جمع كنم، تا در تشييع جنازه و نماز او شركت كنند و به پاداش آن نائل شوند كه اين كار براى عظمت اسلام، كار نيكى است».

حضرت على (ع) به قاصد عباس كه به گفته ى راوى، عمّار ياسر بود، فرمود: «سلام مرا به عمويم عباس برسان، و بگو: خداوند محبّت شما را از ما كم نكند، پيشنهاد تو را دريافتم، و رأى شما نيكو است، ولى مى دانم كه آنها همواره به فاطمه (س) ظلم كردند و او را از حقّش بازداشتند، و از ميراث پدرش محروم نمودند، و سفارش پيامبر (ص) در حق او، رعايت نكردند، و رعايت حقّ الهى ننمودند، و خداوند براى داورى كافى است، و از ستمگران انتقام خواهد گرفت، و من اى عمو از تو مى خواهم كه مرا ببخشى و مرا در ترك پيشنهاد تو معذور بدارى، زيرا فاطمه (س) وصيّت كرده كه امر او را پنهان سازم (تا آخر روايت...)