۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۱۵ -


260- دفاع فاطمه از على

حضرت زهرا (سلام الله عليها) در ضمن حديثى طولانى فرمودند: به خدا سوگند اگر مى گذاشتند حق در جاى خود استقرار يابد و از خاندان پيامبرش پيروى مى كردند، هيچ گاه دو نفر درباره خدا اختلاف پيدا نمى كردند، گذشتگان از گذشتگان و آيندگان يكى پس از ديگرى به ارث مى بردند، تا اين كه قائم ما، كه نهمين نفر از فرزندان حسين است ، قيام كند. اينان آن كس را كه خداوند مؤ خر داشته ، مقدم دانسته و آن كس را كه خداوند مقدم دانسته ، مؤ خر نموده اند(300).
البته موارد دفاعى كه از آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده ، نه از آن جهت بوده كه مى خواسته از شوهرش دفاع كند، بلكه به خاطر دفاع از امامت و پيشوايى امت بوده است . آن حضرت نقش بزرگى در دفاع از امير مؤمنان على (عليه السلام) در گفتار و رفتارش نسبت به حوادثى داشت كه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاد. حوادثى همچون هجوم بر خانه وحى ، مورد ضرب و جرح قرار گرفتن و سقط جنين ، و ديگر رويدادهايى كه دل هر انسانى را كه از فطرت انسانيت منحرف نشده باشد. اعم از مسلمان و غير مسلمان ، به درد آورده ، مى سوزاند!(301).

261- استمداد فاطمه از انصار

حضرت على (عليه السلام) شبها فاطمه (سلام الله عليها) را سوار بر چهارپايى مى كرد و در مجالس انصار مى گردانيد و از آنها مى خواست كه از او پشتيبانى كنند.
آنها در پاسخ مى گفتند: اى دختر پيامبر! بيعت ما با اين مرد (ابوبكر) انجام شد و كار از كار گذشت . اگر شوهر و پسر عموى تو قبل از ابوبكر به سوى ما سبقت مى گرفت ، ما به او مراجعه مى كرديم و رهبرى او را مى پذيرفتيم .
على (عليه السلام) در پاسخ آنها مى فرمود: آيا من جنازه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خانه اش رها كنم و آن را دفن نكرده بگذارم و به سوى شما بيايم و با مردم درباره حاكميت به جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) منازعه كنم ؟!
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) فرمود: ابوالحسن (عليه السلام) لازم و سزاوار بود كه تجهيزات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انجام دهد، ولى مهاجر و انصار كارى كردند كه خداوند آنها را باز خواست و مجازات خواهد كرد(302).

262- داغى كه كهنه نگرديد

از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعد، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را كسى خندان و گشاده رو نديد و به همين حالت تا زمانى كه در قيد حيات بود، از غم پدر گريان بود. رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) آن قدر بر دختر گرامى اش گران تمام شد، كه وقتى نگاه مباركش بر محراب و منبر و جاى اذان پيامبر افتاد، بى هوش بر زمين افتاد.
زنان به سرعت به سوى وى دويدند و آب به صورت مباركش پاشيدند تا به هوش آمد. آن گاه بر خاست و فرمود: پدرجان ! بعد از تو از دنيا نفرت دارم ، تا زمانى كه نفس دارم ، براى تو گريه خواهم نمود. پدرجان ! شوق من نسبت به تو پايانى ندارد و حزن و غم من بعد از تو به آخر نمى رسد(303).

263- ابلاغ پيام فاطمه توسط زنان مهاجر و انصار

سويد بن غفله مى گويد: پس از عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا (سلام الله عليها)، زنان عيادت كننده سخنان فاطمه (سلام الله عليها) را به شوهران و مردان خود رساندند. جمعى از بزرگان مهاجر و انصار براى عذر خواهى به حضور آن بزرگوار آمده گفتند: اى سرور زنان جهان ! اگر على (عليه السلام) زودتر خود را براى مقام خلافت در معرض ‍ قرار مى داد، ما با او بيعت نموده و به سوى هيچ كس عدول نمى كرديم ولى ابوبكر پيش دستى كرد و ما با او بيعت كرديم (و كار از كار گذشت ).
فاطمه (سلام الله عليها) به آن عذر تراشان فرمود: از من دور شويد! ديگر بر شما عذرى باقى نمانده و بعد از تقصير و كوتاهى جايى براى عذر نمى ماند.(چرا از آغاز گول خورديد؟ آيا با آن همه حجت و دليل ، باز بيراهه رفتن قابل عذر است ؟!)

264- دريده شدن حجاب خداوند

حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش امام صادق (عليه السلام) در ضمن حديثى طولانى چنين فرمود: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگام رحلت از اين دنيا فرمود: ((آگاه باشيد كه در خانه فاطمه ، در خانه من و خانه اش خانه من است . هر كس ‍ هتك حرمت او را كند، حجاب خداوند را دريده و هتك حرمت خدا را كرده است )).
عيسى كه راوى اين حديث است مى گويد: حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) مدتى طولانى گريست و بقيه سخن حضرت رسول را قطع كرده فرمود: به خدا سوگند كه حجاب خداوند هتك شد، به خدا سوگند حجاب خدا هتك شد، به خدا سوگند حجاب خداوند هتك شد، اى مادر! درود خداوند بر او باد(304).

265- چه كسى دختر پيامبر خدا را زد؟

امام حسن مجتبى (عليه السلام)، در مجلس معاويه به مغيرة بن شعبه خطاب كرده و مى فرمايد:
تو بودى كه فاطمه (سلام الله عليها) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را زدى تا خون از بدن او جارى شد و آنچه كه در شكم داشت سقط نمود، و تو چيزى به جز خار نمودن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )، مخالفت با دستورات وى و هتك حرمت او در نظر نداشتى .
مگر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) به وى نفرموده بود كه ((تو سرور زنان اهل بهشتى )) به خدا سوگند كه سرنوشت تو در آتش جهنم است (305).

266- عضو ولايت

ام سلمه بر حضرت زهرا (سلام الله عليها) وارد شده ، عرض كرد: اى دختر رسول خدا! چگونه صبح كردى ؟ فرمود: صبح كردم بين غم از دست دادن پيامبر و غصه جانشين او كه مورد ستم قرار گرفته است . به خدا سوگند، پرده احترام او دريده شده و امامت و پيشوايى اش ربوده گشته است (306).

267- تاءسف ابوبكر بر آتش زدن خانه فاطمه

زمانى كه ابوبكر پسر ابى قحافة مريض بود، همان مرضى كه در آن مرد، به عيادت او رفتم ، به او سلام كردم و از او جوياى حال شدم . وى با سختى نشست ، من گفتم : الحمد لله حالت خوب است ...
ابوبكر گفت :... همانا من بر چيزى از دنيا تاءسف نمى خورم ، مگر بر سه كار كه انجام داده ام و اى كاش انجام نداده بودم و سه كار كه انجام ندادم و اى كاش انجام داده بودم ، و سه چيز كه اى كاش از رسول خدا پرسيده بودم .
اما آن سه كار كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم : پس اى كاش به خانه فاطمه (سلام الله عليها) حمله ور نشده بودم و آن جا را ترك مى كردم اگر چه عليه من پيمان جنگ بسته مى شد(307).

268- فاطمه در خواب يكى از عالمان

حضرت آيت الله سيد مرتضى فيروز آبادى ، يكى از استوانه هاى علم در حوزه علميه نجف بود و قبل از انقلاب به دست عوامل بيگانه از حوزه علميه نجف اخراج شد و در حوزه علميه قم درس خارج مى فرمود.
در كشكول زاهدى مى گويد: من بارها از خود آيت الله فيروزآبادى شنيدم كه مى فرمود: زمانى كه در نجف اشرف بودم ، يك شب در عالم رؤ يا ديدم در منزل شخصى خود، مجلسى اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمه (سلام الله عليها) با چادر نشسته است . افرادى از مؤمنين به صف ايستاده ، يكى يكى آمده عرض ادب مى كنند و مى روند. چون همه رفتند، حضرت چادر را كنار زد. از اين عمل بى بى متوجه شدم كه چون من به آن حضرت محرمم ، لذا اين عمل را انجام داد.
چه جمالى ! در عالم خواب گفتم : صورتش شبيه به صورت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
سپس جلوتر رفته و عرض كردم : مادر! آيا اين كه قريب به هزار و چهار صد سال است خطبا مى گويند، شوهرت على (عليه السلام) را با سر بى عمامه و دوش بى ردا و ريسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟
بى بى فرمود: استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله ؛ على را بعد از رسول خدا تحقير كردند!)) من به فارسى مى گفتم و حضرت عربى جواب مى داد.
عرض كردم : مادر! قريب هزار و چهارصد سال است مورخين نوشته اند و خطبا گفته اند كه آن نانجيب به بازوى شما تازيانه زد و سياه شد، و فى عضدها كمثل الدملج .
فرمود: بلى .
آن گاه دست راست را از آستين بيرون آورد، ديدم هنوز بازوى مادرم سياه و كبود است (308).

ه : مصايب غصب فدك

269- بخشيدن فدك به فاطمه

امام صادق (عليه السلام) فرمود: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمان از جنگى بر مى گشتند در منزلى فرود آمدند و غذا خوردند. جبرئيل فرود آمد و فرمود: اى محمد! برخيز و سوار شو.
حضرت ، سوار شد و جبرئيل با او بود. به وسيله طى الارض به فدك رسيد. هنگامى كه اهل فدك شنيدند سوارى به طرف آنها مى آيد، خيال كردند دشمن ، آنها را غافلگير كرده ، لذا درهاى شهر را بستند و كليدها را به پيرزنى كه در بيرون شهر زندگى مى كرد، سپردند و به بالاى كوهها پناه بردند. جبرئيل نزد پيرزن آمد و كليدها را از وى گرفت و دروازه هاى شهر را باز كرد و پيامبر را در خانه هاى آنها گردانيد. جبرئيل فرمود: يا محمد! اين جا را خداوند از آن تو قرار داده است ؛ چون مسلمين جنگ نكردند و خدا آن را به تو بخشيد. جبرئيل پيامبر را در خانه ها و كوچه هاى آنها گردانيد و درها را بست و كليدها را به پيامبر سپرد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز آن را در غلاف شمشيرش ‍ قرار داد. سپس سوار شد و باز هم زمين زير پاى او پيچيده شد و به يارانش ملحق گرديد و هنوز آنها برنخاسته بودند. حضرت فرمود: ((به فدك رفتم و خداوند آن را به من بخشيد)).
منافقين به حضرت ، كنايه و طعنه زدند.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:((اين هم كليدهاى آن )).
بعد سوار شدند و به مدينه برگشتند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) رفت و فرمود: دخترم ! خدا فدك را به پدرت بخشيده و به او اختصاص داده است و مسلمان را در آن سهمى نيست . هر چه مى خواهى درباره آن انجام بده . چون من به مادرت خديجه ، مهرش را مقروض بودم . فدك را عوض مهر مادرت به تو مى دهم . از آن تو و فرزندانت باشد. بعد پوستى را خواست و خطاب به على (عليه السلام) فرمود: ((بنويس ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فدك را به دخترش فاطمه بخشيد)).
على (عليه السلام)، غلام پيامبر و ام ايمن شاهد اين جريان بودند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد ام ايمن فرمود: ((ام ايمن اهل بهشت است )).
اهل فدك با حضرت بر بيست و چهار هزار دينار در سال ، صلح كردند(309).

270- شهادت ام ايمن در مالكيت فدك

ام ايمن مى گويد: روزى در خانه فاطمه (سلام الله عليها) در حضور رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بودم . در اين هنگام جبرئيل نازل شده ، گفت : اى محمد، به پا خيز! خداوند به من دستور داده تا با دو بالم حدود فدك را برايت مشخص سازم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همراه جبرئيل برخاسته بيرون رفتند، چيزى نگذشت كه مراجعت فرمود.
فاطمه (سلام الله عليها) پرسيد: پدر جان ! كجا تشريف برديد؟
حضرت فرمود: جبرئيل با دو بالش حدود فدك را برايم مشخص ‍ كرد.
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : اى پدر! من مى ترسم پس از تو دچار تنگدستى و نيازمندى گردم ، آن را بر من تصدق فرما!
حضرت فرمود: بسيار خوب ! آن جا براى تو صدقه و خالصه باشد.
فاطمه (سلام الله عليها) آن را قبض كرده ، پذيرفت .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) روى به من كرده و فرمود: اى ام ايمن ! بر اين مطلب گواه باش و تو با على نيز شاهد اين موضوع باشيد(310).

271- دسيسه ابوبكر و عمر براى غصب فدك

چند روزى از وفات جانسوز خاتم الانبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نگذشته بود (چنان كه مى دانيد ابوبكر با دسيسه هاى عمر) با زور و ظلم و تعدى جلافت بر تخت خلافت نشست و خود را خليفه پيامبر خواند و مردمان ناآگاه هم از او متابعت كرده و بيعت نمودند و او تصميم گرفت ((فدك )) را كه ((هبه )) و يا ((ارث )) پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر فاطمه (سلام الله عليها) بود به تصرف خود در آورده و با غصب كردن آن محل معين ، اقتصاد خانه ولايت را به هم زد و خلافت (شوم ) خود را تثبيت كند.
دستور داد ضوابط (زحمتكشان ) آن ملك را اخراج نمايند و اگر نرفتند آنها را كتك بزنند. اين مطلب به سمع مبارك صديقه طاهره فاطمه زهرا (سلام الله عليها) رسيد، آن بانوى مكرمه با حالت عصبانيت پيش ابوبكر آمده و با حجت و دليل با او سخن گفته و بر كار او اعتراض نمود.
در اين جا مكالمات حضرت زهرا (سلام الله عليها) با ابوبكر را در آن مجلس اختصارا نقل مى شود:
مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب بيت الاحزان مى نويسد:
هنگامى كه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) از دستور ابوبكر اطلاع يافت كه (ضوابط) او را از فدك خارج كرده اند، نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا مرا از ارث خود كه پدرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برايم ارث گذاشته باز مى دارى ؟ و وكيل و نماينده مرا از آن جا (فدك ) خارج نموده اى ؟ با اين كه پدر بزرگوارم آن ملك را به فرمان خدا براى من قرار داده .
ابوبكر گفت : براى گفته هاى خودت شاهد بياور كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن جا را ملك خاص تو قرار داده است ؟
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) رفت و ام ايمن را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد. ام ايمن رو به ابوبكر كرد و گفت : اى پسر قحافه ! گواهى نمى دهم ، مگر اين كه در مورد اعتبار خودم از زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) استدلال كنم . تو را به خدا قسم ، آيا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره من گفته است : ان ام ايمن امراة من اهل الجنة ؛ كه هر آينه ام ايمن بانويى است از اهل بهشت ؟
ابوبكر گفت : آرى مى دانم كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره تو چنين گفته است .
ام ايمن گفت : شهادت و گواهى مى دهم بر اين كه وقتى آيه و آت ذاالقربى حقه ؛ اى پيامبر، حق نزديكان خود را بپرداز)) بر رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد، پيامبر خدا به امر و فرمان خدا ((فدك )) را بر فاطمه (سلام الله عليها) واگذار نمود و آن جا را ملك خاص فاطمه (سلام الله عليها) كرد و همچنين اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز بر همين مطلب گواهى داد و براى ابوبكر ثابت شد كه فدك ملك شخصى فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و بر همين اساس نامه اى (قباله اى ) در مورد رد فدك به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نوشت و به آن بانوى مكرمه و مجلله داد(311).

272 - ماجراى كوچه

شافعى و ابن ابى الحديد گويند: ابوكر بعد از سخنان فاطمه (سلام الله عليها) درباره فدك متاءثر شد و گريه كرد، و نوشت : ((من فدك را به فاطمه رد نمودم )). اما عمر نامه را گرفت و پاره كرد(312).
شيخ مفيد در يك حديث بلند، ماجراى كوچه را چنين نقل مى كند:
ابوبكر، كاغذى طلبيد و رد فدك را در آن نوشت و به فاطمه (سلام الله عليها) داد.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) با گرفتن سند، از نزد ابوبكر بيرون آمد؛ ولى در راه عمر با او ملاقات كرد، و از جريان نامه پرسيد.
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اين نامه ، سند رد فدك است كه ابوبكر برايم نوشته .
عمر گفت : آن را به من بده .
فاطمه (سلام الله عليها) امتناع ورزيد. عمر با لگد به سينه و پهلوى فاطمه زد! به طورى كه فرزندش محسن سقط شد! و چنان سيلى به صورت آن بانو زد كه گوشواره اش شكست ! سپس سند را گرفت و پاره كرد؛ و همين خشونت باعث شد كه فاطمه (سلام الله عليها) بسترى گرديد و بعد از 75 روز بيمارى ، از دنيا رفت (313).

273- دفاع فاطمه از فدك

امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود: زهرا جان ! تو تنها نزد ابابكر برو، او از ديگرى (عمر) نرم تر است و طلب فدك كن .
چون حضرت زهرا (سلام الله عليها) به نزدش آمد و مطالبى فرمود، او گفت : راست مى گويى . و كاغذى طلب كرد و سند رد فدك را به فاطمه (سلام الله عليها) بر گرداند.
چون زهرا (سلام الله عليها) از مجلس او بيرون آمد و رقعه فدك دستش ‍ بود. عمر او را ديد و گفت : اى دختر محمد! اين چه كاغذ و نامه اى است كه همراه تو مى باشد؟
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: نامه فدك است كه ابابكر به من برگردانده است .
عمر گفت : نامه را به من بده ؛ و زهرا (سلام الله عليها) امتناع كرد. پس او با پايش بر فاطمه (سلام الله عليها) زد. در حالى كه حامله به پسرى به نام محسن بود، سقط شد و به اين ظلم كفايت نكرد و سيلى به صورت زهرا (سلام الله عليها) زد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: گويا مى بينم گوشواره اى كه در گوش ‍ داشت ، از شدت ضربت سيلى شكست و نامه فدك را از فاطمه (سلام الله عليها) گرفت و پاره كرد.
و از ضربتى كه عمر به او زد 75 روز مريض شد و سپس رحلت كرد.(314)

274- دفاع فاطمه از حق خود

به فاطمه (سلام الله عليها) خبر رسيد كه ابوبكر زمين فدك را تصرف كرده است . همراه زنان بنى هاشم به راه افتاد تا به نزد ابوبكر وارد شد و گفت :
اى ابوبكر! مى خواهى زمينى را كه پيامبر براى من قرار داده و آن را بر من از طريقى كه مسلمانان با جنگ آن را تصرف نكرده اند بخشيده است از من بگيرى ؟ آيا نشنيده اى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمود: احترام هر كس با فرزندش حفظ مى شود و تو مى دانى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) براى فرزندانش جز اين باقى نگذارده است .
وقتى ابوبكر گفتار او را شنيد و زنان را همراه او ديد، دواتى خواست تا فدك را براى او بنويسد. عمر داخل شد و گفت : اى خليفه پيامبر، برايش ‍ ننويس تا شاهد بر ادعايش بياورد.
فاطمه (سلام الله عليها) گفت : باشد، شاهد مى آورم .
گفت : چه كسى ؟
فاطمه (سلام الله عليها) جواب داد: على و ام ايمن .
عمر گفت : شهادت زن عجمى كه زبان فصيح ندارد مورد قبول نيست ، على نيز اطراف نان خودش آتش جمع مى كند. (منظورش آن است كه چون فدك به على مى رسد، شهادت او به نفع خودش مى باشد، لذا قبول نيست (315)).

275- گواهان فاطمه در مالكيت فدك

ابوبكر به دنبال شاهدان حضرت زهرا (سلام الله عليها) فرستاد و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين - عليهم السلام - و ام ايمن و اسماء بنت عميس (كه همسر ابوبكر بود) آمدند و به همه آنچه حضرت زهرا (سلام الله عليها) فرموده بود شهادت دادند.
از جمله ام ايمن چنين گفت : از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: ((فاطمه سيده زنان اهل بهشت است )). آيا كسى كه سيده زنان بهشت است چيزى را كه مالك نباشد ادعا مى كند؟ من نيز زنى از اهل بهشتم و من هم به آنچه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشنيده باشم شهادت نمى دهم .
گفت : ام ايمن ! اين قصه ها را كنار بگذار، به چه چيزى شهادت مى دهى ؟
ام ايمن گفت : اى ابوبكر! شهادت نخواهم داد تا درباره آنچه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود از تو اقرار بگيرم . تو را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : ((ام ايمن زنى از اهل بهشت است ))؟
ابوبكر گفت : بلى .
ام ايمن گفت : اكنون شهادت مى دهم كه جبرئيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و گفت : خداوند تعالى مى فرمايد: و آت ذاالقربى حقه ؛ به كسى كه با تو قرابت دارد، حقش را عطا كن )). پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: منظور از ذوالقربى كيست ؟
اى جبرئيل ، از پروردگار سؤ ال كن كه اينان كيستند؟ عرض كرد: ذوى القربى ، فاطمه (سلام الله عليها) است . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فدك را به امر پروردگار به فاطمه (سلام الله عليها) داد، و او آن را تحويل گرفت و قبول كرد. سپس پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اى ام ايمن و اى على ! شاهد باشيد. سپس اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) و اسماء، نظير سخن ام ايمن درباره ملكيت فدك شهادت دادند(316).

276- اهانت عمر به ساحت مقدس فاطمه

اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حضرت زهرا (سلام الله عليها) فرمود: نزد ابوبكر برو، در حالى كه تنها باشد، چرا كه از عمر زودتر منفعل مى شود. نزد او برو و چنين بگو: ادعاى مقام پدرم و خلافت او را كرده اى و جاى او نشسته اى ؟ اگر فدك ملك تو هم بود و من از تو مى خواستم كه آن را به من ببخشى بر تو واجب بود آن را به من بدهى .
حضرت زهرا (سلام الله عليها) نزد ابوبكر آمد و اين مطالب را به او گفت .
ابوبكر گفت : راست مى گويى . سپس ورقه اى خواست و بر آن نوشته اى مبنى بر باز گرداندن فدك نوشت .
حضرت زهرا (سلام الله عليها) نوشته را برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.
عمر به آن حضرت رسيد و گفت : اى دختر محمد! اين نوشته اى كه همراه توست چيست ؟
فرمود: نوشته اى است كه ابوكر براى بر گرداندن فدك برايم نوشته است .
عمر گفت : آن را به من بده . ولى حضرت ابا كرد و آن را نداد.
در اين جا براى گرفتن كاغذ جسارتى عظيم به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نمود كه قلم در اداى آن گريان و زبان از گفتن آن شرمنده است .
به قيمت اهانت به ساحت اقدس بانوى جهان ، عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و ابتدا با آب دهان نوشته آن را محو كرد و سپس آن را پاره نمود(317).

277 - نفرين زهرا(سلام الله عليها)بر عمر

محروم شيخ عباس قمى (ره ) مى نويسد:
وقتى فاطمه زهرا(سلام الله عليها) قباله فدك را از ابوبكر گرفت و از خانه او بيرون آمد، در مسير راه به عمر بن خطاب بر خورد و آن پليد از صدقه طاهره (سلام الله عليها) پرسيد: از كجا مى آيى و منازعه شما با خليفه به كجا رسيد؟
بانوى بانوان فرمود: اينك نوشته اى به من داده كه فدك حق من است و كسى حق مداخله در آن جا را ندارد.
عمر سخت برآشفت و با زور و تعدى ، آن نوشته را از دست فاطمه (سلام الله عليها) گرفت و پاره كرد. وقتى فاطمه زهرا (سلام الله عليها) با اين جسارت و بى شرمى را از عمر ديد، محزون و دل شكسته گرديد و زبان به نفرين آن بى دين گشوده و فرمود:
يابن خطاب مزقت كتابى مزق الله بطنك ...؛ اى پسر خطاب ! نامه مرا پاره كردى ، خداوند شكم تو را پاره كند)).
چنان كه مى دانيد، بعدها دعاى آن مظلومه معصومه به اجابت رسيد و شكم آن ظالم و ستمگر را دريدند و روح پليدش در سقر مقر يافت . لعنت خدا بر او و بر تمام ظالمان دنيا باد(318).