۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۱۳ -


223- مرثيه سرايى فاطمه بر امام حسين

سيد جليل و بزرگوار سيد حسين رضوى نقل مى نمود: بعضى از موثقين بحرين حضرت زهرا (سلام الله عليها) را در عالم رؤ يا ديدند كه حضرت بين جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه بر امام حسين (عليه السلام) مى نمودند و اين بيت را مى خواندند:
واى بر حسينم ! واى بر كشته اى كه از پشت ، سر از بدنش جدا كردند.
واى بر حسينم ! كه غسلش با خون بود.
گويد: از خواب بيدار شدم ، در حالى كه مى گريستم (259).

224- گريه فاطمه بر امام حسين

متقى ولايى و اهل دانش و دين ، شمس المحدثين حسينى ، مى گويد: معاصر جليل حاج شيخ محمد طاهر روضه خوان شوشترى ، كه از متدينين و موثقين در نجف اشرف است ، براى ما نقل نمود:
من در طفوليت كه به سن دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين (عليه السلام) رفتيم كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس ‍ شديم ، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت ) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتدا مجلس را زودتر قرار دهيم . از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت : اى مشهدى رحيم ! بدان كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على و حسن و حسين (عليه السلام) حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و فرزندان معصومش (عليه السلام) حاضرند. شما غم نخوريد! ان شاء الله تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس ) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى . در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت :

افاطم لو خلت الحسين مجدلا   و قد مات عطشانا بشط فرات

يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند. چون گوش دادم ، شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه از جمله سخنانش اين بود: اى فرزندم اى حسين (عليه السلام).
چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !! آن گاه يقين نمودم كه اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر (سلام الله عليها) مى باشد. پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود و چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم ، ولى صداى ناله پى در پى مى آمد، تا اين كه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود: به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اين كه اين نحو اشعار را تو مى دانى ؟
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول به گريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمد و آل او (صلى الله عليه و آله و سلم ) محشور شوم . آن گاه فرمود: من هم با او باشم .
هفته ديگر در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم . ناگاه ديدم مملو از جمعيتى است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورتهايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم !! با خود گفتم : اينها مردمان نجف نيستند و يقين نمودم كه اينان انوار الله هستند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند.
بعد از آن قضيه تمام هفته هايى كه مشهدى رحيم روضه داشت ، ازدحام كثيرى مى شد، تا اين كه وفات يافت و مجلس تعطيل شد. من اين سرگذشت را مى گويم ، در حالى كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را، كه در گفتار خود صادقم (260).

225- شكايت از ظلم امت

حاج شيخ باقر ملبوبى (ره ) از جناب ثقه لحسايى نقل مى كند: در خواب ديدم حضرت بى بى عالم زهرا مرضيه (عليه السلام) را پيراهنى از فرزندش به دست دارد و از ظلم امت شكايت مى كند(261).

226- مجلسى ، روضه وداع بخوان !

مرحوم حاج شيخ عباس قمى (ره ) در كتاب ((منتهى الامال )) نوشته است : ميرزا يحيى ابهريست در عالم رؤ يا علامه مجلسى (ره ) را در صحن مطهر حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) در طرف پايين پاى حضرت در اطاق روضة الصفا نشسته و مشغول تدريس است ، سپس ‍ مشغول موعظه شد و چون خواست شروع به مصيبت كند، يك وقت كسى آمد و گفت : حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) فرمودند: اذكر المصائب المشتملة على وداع ولدى الشهيد، ذكر كن مصايبى را كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد)).
مرحوم مجلسى نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق زيادى جمع بودند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن روز در عمرم نديده بودم (262).

227- درخواست انتقام از قاتلان حسين

ابان بن عثمان گويد:
امام صادق (عليه السلام) فرمود: چون روز قيامت شود، خداوند تمامى اولين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را به زير اندازيد تا فاطمه دخت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از صراط عبور كند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمه (سلام الله عليها) در حالى كه بر مركبى از مركب هاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند، وارد صحنه محشر مى شود. سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خونين حسين بن على (عليه السلام) را به دست گيرد و گويد: اى پروردگار من ! اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد!
از جانب خداى عزوجل ندا آيد: اى فاطمه ! من خرسندى تو را خواهانم . عرض مى كند: اى پروردگار من ! براى من از قاتلش انتقام بگير.
خداوند به پاره اى از آتش فرمان مى دهد تا از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن على (عليه السلام) را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد. سپس همه را بسوى آتش برده و آنان در آتش ‍ به انواع عذاب معذب شوند. آن گاه فاطمه (سلام الله عليها) بر مركب خود سوار مى شود، در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند، داخل بهشت مى گردد(263).

ب :فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در سوگ مادر و پدر

228- در سوگ مادر

امام صادق (عليه السلام) فرمود: وقتى كه خديجه (سلام الله عليها) وفات كرد، حضرت فاطمه خودش را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى چسباند و پيرامون او مى چرخيد و مى گفت : بابا! مادرم كجاست ؟ و پيامبر نيز پاسخى نمى داد. ولى پيوسته فاطمه (سلام الله عليها) مى گفت : بابا! مادرم كجاست ؟ و پيامبر نمى دانست در پاسخ او چه بگويد.
ناگاه جبرئيل فرود آمد و گفت : خدايت دستور مى دهد كه به فاطمه سلام برسانى و بگويى مادرت در قصبه اى است كه گرههايش از طلا و ستونش ‍ از ياقوت سرخ مى باشد و در كنار آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران قرار دارد.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) نيز در پاسخ گفت : ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام (264).

229- خواب ديدن قرآنى كه مفقود شد

در مراجعت از حجة الوداع پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه فاطمه (سلام الله عليها) آمد و در آن لحظه همين سوره اذا جاء نصر الله والفتح را خواندند، آه و ناله از زهراى عزيز بلند شد. همسران پيامبر از علت آن پرسيدند. فرمود: پدرم مرا از رحلت خود باخبر كرد.
تا شبى از شبها فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در عالم رؤ يا ديد، قرآنى در دست دارد و آن را مى خواند. ناگهان قرآن از دستش افتاد و مفقود شد. حضرت وحشت زده از خواب بيدار شد. به محضر پدر آمد و خواب خود را براى ايشان تعريف كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فاطمه جان ! آن قرآن منم كه به زودى از نظر تو مفقود خواهد شد(265).

230- گريستن ملايكه همراه با فاطمه

فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در كنار بستر پدر نشسته بود و اشك مى ريخت . پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست او را گرفت و به سينه خود چسبانيد و مدتى بى حال شد.
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) سرش را جلو برد و گفت : يا ابتاه ! جوابى نيامد.
عرض كرد: جان من به فدايت ، سخنى بگو.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چشمش را باز كرد و فرمود: دخترم ! گريه مكن ، زيرا همه ملايكه با تو گريه مى كنند.
سپس دست مباركش را به صورت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كشيد و اشكش را پاك كرد و به او بشارت داد و فرمود: اول كسى كه از اهل بيت من به من ملحق شود، تو هستى . و عرض كرد: خدايا، فاطمه را در دورى از من صبر بده . و اى فاطمه ! وقتى روح مرا قبض كردند، بگو: انا لله و انا اليه راجعون (266).

231- گريه فاطمه در كنار بستر پدر

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آخرين شب زندگى اش ، على ، فاطمه و حسنين (عليه السلام) را نزد خويش خواند و در گوش فاطمه (سلام الله عليها) رازها گفت . سپس على (عليه السلام) را فرا خواند و در حالى كه گريه مى كرد، فرمود: على جان ! گريه ات براى چيست ؟ اينك هنگام فراق و جدايى من و تو رسيده است ، اما گريه و اندوهم براى تو و دخترم فاطمه است ، چرا كه پس از من حقوق شما را ضايع نمايند.
آن گاه به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: پدرت به قربانت ! به خدا سوگند كه خدايم انتقام تو را خواهد گرفت و با خشم تو خشم مى گيرد.
على (عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه آن چنان مى گريست كه احساس ‍ كردم آسمان و زمين برايش مى گريند. من صداى گريه ملايكه را مى شنيدم و بدون ترديد جبرئيل در آن موقعيت حساس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را تنها نگذاشته بود.
آخرين لحظه هاى حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرا رسيد، فرمود: يا على ! مرا در خانه ام به خاك بسپار و مراسم غسل و كفن و نمازم را بر پاى نما(267).

232- گريه پيامبر از سيلى خوردن بر گونه فاطمه

اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: من ، فاطمه ، حسن و حسين نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوديم . آن حضرت به ما رو كرد و گريست . من گفتم : چرا گريه مى كنيد يا رسول الله ؟
فرمود: مى گريم براى آنچه با شما عمل مى شود.
گفتم : آن چه باشد يا رسول الله ؟
فرمود: گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند و از قتل حسين .
اهل بيت گريستند. گفتم : يا رسول الله ! خدا ما را نيافريده جز براى بلا.
فرمود: مژده گير اى على ! كه خداى عزوجل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق .(268)

233- دلدارى پيامبر به فاطمه

جابر انصارى مى گويد: هنگام وفات رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فاطمه (سلام الله عليها) كنار بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و با اندوهى جانكاه مى گفت : وا كرباه لكربك يا ابتاه ! آه و فغان از رنج و مصيبت تو اى پدر جان !)).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: پس از امروز، پيامبر ديگر غمى ندارد. اى فاطمه ! نبايد در وفات پيامبر گريبان چاك كرد و سيلى به صورت زد و واويلا گفت ، ولى تو همان سخنى را بگو كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در مرگ پسرش ‍ ابراهيم گفت : ((ديدگان اشك مى ريزند و دل به درد مى آيد، ولى سخنى نمى گويم كه پروردگار را به خشم آورد، و ما در مصيبت تو اى ابراهيم اندوهناكيم (269))).

234- گريه بر بالين پدر

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بستر بيمارى كه موجب رحلت ايشان ، على و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام) را نزد خود خواند و به تمام كسانى كه در اتاق بودند، فرمود: بيرون رويد و به ام سلمه فرمود: جلوى در اتاق بايست و نگذار كسى داخل شود.
سپس به على (عليه السلام) فرمود: على جان ! نزديك بيا.
على نزديك آمد، آن گاه دست فاطمه (سلام الله عليها) را گرفته و بر سينه خود نهاد و مدتى طولانى بر همان حال بود. سپس دست على (عليه السلام) را به دست ديگر خود گرفته و خواست سخن بگويد كه گريه به شدت بر وى هجوم آورد و مجال و مهلت سخن گفتن نداد. آن گاه فاطمه (سلام الله عليها) نيز به شدت گريه كرد و از گريه شديد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) على و حسن و حسين (عليه السلام) گريه مى كردند.
فاطمه (سلام الله عليها) عرض كرد: اى رسول خدا! گريه ات قلبم را تكه تكه كرد و جگرم را سوزاند. اى آقا و سالار انبيا، اى امين خدا، اى فرستاده حق ، اى دوست خدا و پيامبر او! بعد از تو بر فرزندان تو چه خواهد آمد و چه لذتى بر من وارد خواهد شد و چه كسى براى على برادر و ناصر دين تو خواهد بود و وحى خدا بعد از تو چه خواهد شد؟
فاطمه (سلام الله عليها) باز به شدت گريه كرد و خود را به روى پدر انداخته و شروع به بوسيدن وى كرد. به دنبال فاطمه زهرا(سلام الله عليها) على و حسن و حسين (عليه السلام) نيز خود را به روى پيامبر انداختند.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) سر خود را بلند كرد و دست فاطمه (سلام الله عليها) را كه در دست خويش گرفته بود، به دست على (عليه السلام) نهاد و فرمود: اى ابوالحسن ! اين وديعه خدا و رسول اوست در دست تو، پس امانت پروردگار و پيامبر او را حفظ نما.
اى على ! اين دختر والله سيده زنان بهشت است از گذشته تا حال و آينده ، اگر او را شبيه و مانندى باشد، مريم كبرى است . على جان ! سوگند به خدا، من به اين مقام و مرتبت نرسيدم مگر آنچه براى خود از خدا خواسته ام ، براى او نيز خواستم و خدا آنچه را خواستم ، به او عنايت فرمود. اى على ! فاطمه هر چه به تو بگويد انجام بده ، زيرا هر چه او بگويد همان است كه جبرئيل مى گويد. اى على ! بدان آن كس كه فاطمه از وى راضى باشد، من نيز از او راضى هستم و رضايت او رضايت خدا و ملايكه او نيز هست . برادرم على ! واى بر كسى كه دخترم فاطمه را مورد ستم و ظلم قرار دهد، واى بر آن كس كه حق وى به ناحق از او بگيرد. واى بر آن كس كه حرمت او را هتك نمايد.
آن گاه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را به خود چسباند و سر او را بوسيد و فرمود: پدرت فداى تو باد، فاطمه جان !
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در آن ساعت به شدت گريه مى كرد، زيرا پدر مهربان و دلسوز خود و فرستاده پروردگار را در آستانه مرگ مى ديد. وى پدر خويش را با اشكهاى ريزان مخاطب قرار داد و با ناله گفت : جانم فداى تو پدرم ! و زندگى ام فداى تو باد پدر جان ! آيا با من سخن نمى گويى ؟ پدر جان ! لشكريان مرگ تو را به سختى در خود گرفته اند.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دختر جان ! من از تو جدا مى شوم ، سلامم بر تو باد، بعد از من مظلوم واقع خواهى شد و بر تو ستم خواهند نمود. پاره تنم ! هر كس تو را بيازارد مرا آزرده ، و هر كس به تو جفا كند، بر من جفا كرده است . هر كه به تو بپيوندد با من پيوند و وصلت نموده ، و هر كه از تو ببرد و جدا شود از من جدا شده و بريده است . هر كه با تو انصاف ورزد با من انصاف ورزيده ، تو از منى و من از تو، تو پاره تن من و روح و روان من هستى .
لحظاتى نگذشت كه على (عليه السلام) برخاست و خطاب به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود: خداى متعال اجر و پاداش شما را در مصيبت از دست دادن پدر و پيامبر زياد گرداند. خداوند تبارك و تعالى او را به سوى خود برد.
در اين هنگام صداى ضجه و گريه و ناله همه بلند شد. آن روز بزرگترين روز تاريخ و بزرگ ترين و تلخ ‌ترين اوقات زندگانى فاطمه (سلام الله عليها) بود.
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در آن لحظه فرمود: پدر جان ! چه زود به پروردگار خود نزديك گرديدى . پدر جان ! جنت فردوس ماءواى توست . پدر جان ! جبرئيل را براى مصيبت از دست دادن تو آگاه مى كنم (270).

235- اشك فراق ، لبخند وصال

شيخ مفيد نقل مى كند: بيمارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت و وخيم شد، امير مؤمنان على (عليه السلام) در كنار بسترش بود، همين كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت كند، به على (عليه السلام) فرمود:
سرم را بر دامن خود بگير، زيرا امر الهى فرا رسيد، و چون جان من بيرون رود، آن را با دست خود بگير و به روى خود بكش ، آن گاه مرا رو به قبله بگذار، و كار (غسل و كفن ) مرا خودت انجام بده و پيش از همه مردم بر جنازه ام نماز بخوان و از من جدا مشو، تا مرا به خاك بسپارى و از خداوند طلب كمك كن .
حضرت على (عليه السلام) سر آن حضرت را به دامن گرفت . آن حضرت از حال رفت . فاطمه (سلام الله عليها) خود را بر آن حضرت افكند و به روى او نگاه مى نمود و نوحه و گريه مى كرد و اين شعر (ابوطالب ) را مى خواند:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه   ثمال اليتامى عصمة للارامل

((و سفيدرويى كه مردم به بركت روى او طلب باران مى كنند؛ او كه فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است )).
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) چشمش را باز كرد و با آواز ضعيف فرمود: دختر جانم ! اين گفتار عمويت ابوطالب است ، آن را مگو، ولى اين آيه را بخوان :
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؛ ((و محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) فقط فرستاده خدا بود؛ اگر او بميرد و يا كشته شود، به عقب بر مى گرديد(271)؟)).
در اين هنگام فاطمه (سلام الله عليها) گريه طولانى كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او اشاره كرد كه نزديك بيايد.
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نزديك رفت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آهسته به او سخنى گفت كه روى فاطمه (سلام الله عليها) از آن سخن شكوفا شد، سپس جان رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) قبض گرديد...
در حديث آمده : به فاطمه (سلام الله عليها) گفته شد، آن سخنى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) آهسته به تو گفت ، چه بود كه موجب خرسندى تو گرديد؟
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به من خبر داد كه من نخستين نفر از اهل بيت او هستم كه به او ملحق مى گردم ، و بعد از او چندان نمى گذرد كه به آن حضرت مى پيوندم . اين مژده موجب از بين رفتن اندوه من گرديد(272).

236- اجازه گرفتن عزرائيل از فاطمه

از ابن عباس روايت شده است : رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگام بيمارى لحظه اى بى هوش گرديد، در آن هنگام در خانه كوبيده شد.
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: كيستى ؟
كوبنده در گفت : مرد غريبى هستم ، آمده ام از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسشى كنم . آيا اجازه مى دهيد به محضرش برسم ؟
فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: بازگرد كه خداوند تو را بيامرزد، اكنون پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) بيمار است .
آن شخص غريب رفت و پس از لحظه اى بازگشت و در خانه را كوبيد و گفت : مرد غريبى است از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه ورود مى طلبد، آيا به غريبان اجازه ورود مى دهيد؟
در اين هنگام رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم ! آيا مى دانى كه اين شخص كيست ؟ او كسى است كه جمعيت ها را پراكنده مى كند، لذات را درهم مى شكند، اين فرشته مرگ (عزرائيل ) است . به خدا سوگند، قبل از من از كسى اجازه نگرفته و پس از من از احدى اجازه نمى گيرد. به او اجازه ورود بده .
فاطمه (سلام الله عليها) به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بيامرزد، عزرائيل مانند نسيم ملايمى وارد خانه پيامبر شد و گفت : السلام على اهل بيت رسول الله ؛ ((سلام بر خاندان رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم (273))) ).

237- نخستين كسى كه به پيامبر ملحق شد

در آن مرضى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از دار دنيا رحلت كرد، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به حضور پدر آمد، و پيامبر مطلبى در گوش او فرمود كه خندان شد!
عايشه مى گويد: من از علت تبسم فاطمه (سلام الله عليها) سؤ ال كردم ؟ آن حضرت فرمود: الان صلاح نيست .
وقتى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رحلت كرد، من راجع به آن تبسم از او پرسيدم . حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود: وقتى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر وفاتش را به من داد گريان شدم ؛ چون فرمود: ((تو اولين كسى هستى از اهل بيتم كه به من ملحق مى شوى ، خندان شدم (274))).
و از ابن عباس روايت شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زمان مرگ صديقه طاهره (سلام الله عليها) را هم تعيين كرده و به دخترش فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود: ((دخترم گريه نكن ! بعد از من هفتاد و دو روز بيشتر عمر نمى كنى تا به من ملحق شوى )) و از اين خبر زهرا(سلام الله عليها) متبسم شد(275).

ج :فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در سوگ پدر

238- پيراهنش را مى بوييد

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود: پيكر مقدس پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را در پيراهنش غسل دادم . فاطمه (سلام الله عليها) همان پيراهن را از من خواست تا آن را ببيند. چون مشاهده كرد، بى هوش ‍ شد، بدين جهت آن را از فاطمه پنهان كردم .
چشمها از اين غم گريان و دلها نالان و قلمها لرزان . سرور زنان بهشت ، رهبر و مقتداى مردم ، اولين كسى كه قدم به بهشت مى گذارد، رضايش ‍ رضاى خدا و قهرش خشم خدا، روح و جان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) همان كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) دستش را مى بوسيد و سينه اش را مى بوييد و در برابرش از جا بر مى خاست و خود را فداى او مى دانست ، اين چنين در گرداب مصايب غرق شد و كسى درد او را درك نمى كرد(276).

239- غم و اندوه وفات پيامبر

پس از وفات رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در اجتماع زنان مدينه با بيان غم آلودى فرمود: همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، آه كه با وفات پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) رشته وحى و اخبار آسمانى قطع گرديد(277).