۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۶ -


99 - اشك فاطمه در ديدار پيامبر

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از يكى از جنگها بازگشتند و داخل مسجد شده و دو ركعت نماز خواندند. حضرتش را بسيار خوش ‍ آيند بود كه هنگام آمدن ، به مسجد درآيند و دو ركعت نماز به پادارند. سپس از مسجد خارج شده ، پيش از ملاقات همسرانش به ديدار فاطمه آمد، فاطمه نيز به استقبال پدر آمد و شروع كرد به بوسه زدن بر چهره و چشمان رسول خدا، و در حالى كه مى گريست ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چه چيز اشكت را جارى ساخت ؟
گفت : شما را رنگ پريده ديدم .
فرمود: اى فاطمه ، خداوند عزوجل پدرت را بر امرى بس عظيم مبعوث كرد؛ امرى آن قدر عظيم كه خداوند به واسطه آن در هر كلبه و خيمه اى يا غزت داخل كند و يا ذلت ، گستره اين امر به سان گستره شب است (114).

100 - حضور فاطمه در جنگ احزاب

در جنگ احزاب كه از پررنج ترين غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مكه در آن روز كه سپاه پيروزمند اسلام با احتياطات لازم آخرين سنگر شرك را از دست مشركان گرفت و خانه را از لوث وجود بتها پاك كرد، باز مى بينيم فاطمه (سلام الله عليها) در كنار پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار گرفته و به كنار خندق مى آيد و براى پيامبر كه چند روز گرسنه مانده ، غذاى ساده اى كه از قرص نانى تجاوز نمى كرد، تهيه مى كند، و به هنگام فتح مكه براى او خيمه مى زند، آب براى شست و شو و غسل آماده مى كند، تا گرد و غبار را از تنش بشويد و لباس پاكيزه اى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود(115).

101 - گريه فاطمه بر گرسنگى پدر

روزى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد خانه دخترش شد، فاطمه (سلام الله عليها) مقدارى نان نزد پدر آورد و آن حضرت با آن افطار كرد، آن گاه فرمود: دختركم ! اين اولين غذايى است كه بعد از سه روز گرسنگى مى خورم . فاطمه (سلام الله عليها) از اين سخن به گريه افتاد(116).

102 - همدردى با پدر

در روزهاى واپسين زندگانى ، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به منبر رفت و فرمود: هر كس از من طلبى دارد درخواست نمايد.
و بلال در كوچه هاى مدينه فرياد زد: هذا محمد يعطى القصاص من نفسه قبل يوم القيامة ؛ اى مردم ! اينك اين محمد بن عبدالله است كه مى خواهد قبل از روز قيامت قصاص شود، هر كس حقى از او طلب دارد بخواهد. مردى بلند شد و گفت : اى رسول خدا! شما در جنگ بدر كه صفوف سربازان را تنظيم مى كرديد، با شلاق خودتان بر شكم لخت من زديد!
فرمود: بيا قصاص كن .
مرد گفت : همان شلاق را بياوريد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به بلال اشاره فرمود كه از خانه فاطمه (سلام الله عليها) همان شلاق روزهاى جنگ را بياورد.
وقتى بلال درب منزل فاطمه (سلام الله عليها) را كوبيد و ماجرا را بيان كرد، حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود: اى بلال ! پدرم با شلاق روزهاى جنگ چه مى خواهد بكند؟ الان كه روز جنگ نيست ؟
بلال آنچه را كه در مسجد گذشت خبر داد. فاطمه زهرا(سلام الله عليها) ناله اى زد و گفت : واى از اين غم ! براى غم و اندوه تو اى پدر بزرگوارم ! غير از تو چه كسى سرپرست فقرا و تهيدستان و در راه ماندگان است ؟ اى دوست خدا و دوست همه دلها! اى بلال ! به فرزندانم حسن و حسين (سلام الله عليها) بگو نزد آن مرد بروند تا آن مرد، از آنان قصاص ‍ كند و نگذارند پيامبر را قصاص كند(117).

103 - مرا بابا صدا كن !

فرشتگان بال در بال پرواز مى كردند و فرود مى آمدند، آن چنان كه آسمان را به تمامى مى پوشاندند.
دو فرشته پيش روى آنها بودند كه طلايه دارشان به نظر مى آمدند.
آمدند، سلام كردند و مرا در هودج بالهاى خود به آسمان بردند، ناگهان بوى بهشت به مشامم رسيد و بعد باغها و بوستانها و جويبارها، چشمم را خيره كردند. حوريه ها صف در صف ايستاده بودند و ورود مرا انتظار مى كشيدند.
اول خنده اى بسان وا شدن گلى و بعد همه با هم گفتند: خوش آمدى ، اى مقصود خلقت بهشت و اى فرزند مخاطب لو لاك لما خلقت الافلاك !
ملايكه باز مرا بالاتر بردند، قصرهاى بى انتها، حله هاى بى مانند، زيورهاى بى نظير؛ آن چنان كه چشم از حيرت خيره و دهان از تعجب گشاده مى ماند.
و بعد نهر آبى سفيدتر از شير، خوشبوتر از مشك .
و بعد قصرى ، و چه قصرى !
گفتم : اين جا كجاست ؟ اين چيست ؟ از آن كيست ؟
گفتند: اين جا فردوس اعلى است ، برترين مرتبه بهشت . منزل و مسكن پدر تو و پيامبران همراه او و هر كه خدا با اوست . و اين نهر، كوثر است .
قصر انگار از در سفيد بود و پدر بر سريرى تكيه زده بود.
مرا كه ديد، از جا برخاست ، در آغوشم گرفت ، به سينه اش چسباند و ميان دو چشمم را بوسه زد. به من گفت : اين جا جايگاه تو، شوى تو و فرزندان و دوستداران توست ، بيا دخترم ، كه سخت مشتاق توام .
گفتم : بابا! بابا جان ! من مشتاق ترم به تو. من در آتش اشتياق تو مى سوزم .
زنده شدم وقتى كه باز - اگر چه در خواب - پيامبر را، پدر را صدا كردم و صداى او را شنيدم . يادم آمد كه اين افتخار، تنها از آن من است كه مى توانم او را بى هيچ كنيه و لقب ، ((بابا)) صدا كنم (118).

104- گرسنگى فاطمه و دعاى پدر

روزى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود، فاطمه (سلام الله عليها) نزد آن حضرت آمد و رنگ مبارك او از گرسنگى متغير گرديده بود.
حضرت فرمود: نزديك من بيا.
چون فاطمه (سلام الله عليها) نزديك آن حضرت رفت ، دست مبارك خود را بر سينه آن جناب نهاد. هنوز آن بانو كودك بود، پس ‍ گفت :
اللهم مشبع الجوعة و رافع الضيعة اشبع فاطمة بنت محمد؛ خداوندا، اى سيركننده گرسنگان و بلند كننده زيردستان ! فاطمه را گرسنگى مدار.
چون دعاى حضرت تمام شد، گونه فاطمه (سلام الله عليها) از زردى به سرخى مايل گرديد؛ گويا خون بر روى مباركش جارى مى شد.
پس فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: بعد از آن هرگز گرسنگى نيافتم (119).

105- مكان ملاقات با پدر در روز فزع

فاطمه (سلام الله عليها) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : پدر جان ! روز موقف اعظم و روز فزع تو را كجا ديدار كنم ؟
فرمود: اى فاطمه ! بر در بهشت كه لواء حمد با من است و من به درگاه پروردگار شفيع امتم باشم .
عرص كرد: پدرجان ! اگر آن جا خدمتت نرسم ؟
فرمود: سر حوض مرا ديدار كن كه امتم را سيراب مى كنم .
عرض كرد: اگر آن جا ديدارت نكردم ؟
فرمود: بر صراط مرا ملاقات كن ، كه ايستاده ام و مى گويم : پروردگارا، امتم را سالم دار!
عرض كرد: اگر آن جا هم نشد؟
فرمود: مرا در پاى ميزان ديدار كن ، كه مى گويم : پروردگارا، امتم را سالم دار!
عرض كرد: آن جا هم نشد؟
فرمود: مرا بر پرتگاه دوزخ بر خورد كن كه زبان و شعله هايش را از امتم جلوگيرى مى نمايم .
فاطمه (سلام الله عليها) از اين خبر شاد شد(120).

و: ازدواج فاطمه زهرا (سلام الله عليها)

106- خواستگاران فاطمه

از انس بن مالك روايت شده است كه روزى عبدالرحمن بن عوف زهرى و عثمان بن عفان ، كه در بين اصحاب پيامبر از همه مشهورتر بودند، نزد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتند.
عبدالرحمن به حضرت عرض كرد: يا رسول الله ! دخترت ، فاطمه را به همسرى من درآور! من مهريه او را صد ناقه سياه كبود چشم كه همگى از شتران باردار مصرى هستند، همراه با ده هزار دينار قرار مى دهم .
عثمان گفت : من نيز همان اندازه مهريه قرار مى دهم ، به علاوه من پيش از عبدالرحمن اسلام آوردم .
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از گفتار آنان خشمگين شد. از جايش برخاست و مشتى سنگريزه برداشته تا به سوى عبدالرحمن پرتاب كند و فرمود: تو اموال خود را به رخ من مى كشى (121)
از ديگر خواستگاران حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) ابوبكر و عمر بودند كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ درخواست آنان فرمودند: همانا اختيار او در دست خداوند متعال است (122).

107- تشويق على به خواستگارى فاطمه

روزى ابوبكر، عمر و سعد بن معاذ به اتفاق گروهى ديگر در مسجد گرد آمده بودند و از هر درى سخن مى گفتند. سخن از دختر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) شد.
ابوبكر گفت : خواستگارانى كه رفته اند، پيشنهادشان رد شد. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است كه تعيين همسر فاطمه (سلام الله عليها) با خداست . تنها على (عليه السلام) در مورد خواستگارى تاكنون اقدامى نكرده است ، شايد به خاطر تهيدستى از انجام اين كار سرباز مى زند. با اين همه برايم روشن است كه خدا و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) زهرا (سلام الله عليها) را براى او نگاه داشته اند.
آن گاه ابوبكر رو به دوستانش كرد و گفت : مايليد نزد وى برويم و ماجرا را برايش باز گوييم و ببينيم آيا او مايل به ازدواج است ؟
سعد بن معاذ از اين پيشنهاد استقبال كرد، سپس به اتفاق عمر و ابوبكر از مسجد خارج شدند و به جست و جوى على (عليه السلام) پرداختند. او در خانه نبود.
اطلاع پيدا كردند كه در تلاش براى معاش در نخلستان يكى از انصار به وسيله شترش به آبكشى و آبيارى نخلها مشغول است . به سويش ‍ شتافتند.
على (عليه السلام) فرمود: از كجا و به چه منظور آمده ايد؟
ابوبكر به بيان ماجرا پرداخت و در پايان گفت : من صلاح مى دانم كه هر چه زودتر در خواستگارى فاطمه (سلام الله عليها) تعجيل كنى (123).
على بن ابى طالب (عليه السلام) هنگامى كه سخن ابوبكر را شنيد، اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواسته هاى درونى مرا تحريك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم ، يادآورى كردى . به خدا سوگند همه خواستگار فاطمه اند. من هم بدين موضوع علاقه مندم . يگانه چيزى كه مرا از اين اقدام بازداشته ، فقر و تهيدستى است .
ابوبكر عرض كرد: يا على ! اين سخن را نفرماييد، زيرا دنيا و اموال دنيا در نظر خدا و رسول خدا ارزشى ندارد(124).

108- خواستگارى على از فاطمه

سال دوم هجرت بود. در اين هنگام على (عليه السلام) بيست و پنج سال داشت ، و حضرت زهرا (سلام الله عليها) نه سال داشت . على (عليه السلام) شخصا به حضور پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و از فاطمه (سلام الله عليها) خواستگارى كرد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام) فرمود: قبل از تو مردانى از فاطمه (سلام الله عليها) خواستگارى كرده اند و من خواستگارى آنها را به فاطمه (سلام الله عليها) گفته ام ، ولى از چهره اش ‍ دريافتم كه آنها را نمى پسندد، اكنون پيام تو را نيز به او مى رسانم و بعد نزد تو آمده و نتيجه را مى گويم .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد خانه شد و جريان خواستگارى على (عليه السلام) را به سمع فاطمه (سلام الله عليها) رسانيد و فرمود: نظر تو چيست ؟
فاطمه (سلام الله عليها) سكوت كرد، و چهره اش تغيير ننمود و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) از چهره او نشانه نارضايتى نيافت ، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست و در حالى كه مى گفت : الله اكبر سكوتها اقرارها؛ خدايا از همه چيز بزرگتر است ، سكوت او نشانه اقرار او است (125))).
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) به حضور على (عليه السلام) آمد، و بشارت رضايت فاطمه (سلام الله عليها) را به على (عليه السلام) داد(126).

109- سكوت حاكى از رضايت

بعد از پيشنهاد ازدواج به على (عليه السلام)، حضرتش ديگر نتوانست كارش را ادامه دهد. به منزل بازگشت و به شست و شوى خويش ‍ پرداخت ، عباى تميزى بر تن كرد. كفشهايش را پوشيد و به حضور رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در خانه ام سلمه تشريف داشت . على (عليه السلام) به منزل ام سلمه رفت و در زد. رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ام سلمه فرمود: در را بازكن ، كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند، او هم خدا و رسول را دوست دارد.
عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم فدايت ، كيست كه نديده درباره اش ‍ چنين داورى مى كنى ؟
پيامر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اى ام سلمه ! ساكت باش . او مردى دلاور و شجاع است ، برادر و پسر عمويم و محبوب ترين مردم نزد من است .
ام سلمه از جاى برخاست و در را باز كرد. على (عليه السلام) داخل منزل شد و به حضور پيامبر رسيد و سلام كرد و در گوشه اى نشست . از خجالت چهره اش سرخ شده بود. سرش را زير انداخت و ساكت ماند. او نمى توانست تقاضاى خود را بيان كند.
مدتى گذشت . هر دو ساكت بودند. لبهاى مبارك پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) شكفت . سكوت شكسته شد، فرمود: يا على ! گويا براى خواسته اى نزد من آمده اى كه از اظهار آن شرم دارى ؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و مطمئن باش خواسته تو پذيرفته است .
على (عليه السلام) پاسخ داد: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد. من در خانه تو بزرگ شدم ، با مهر تو پرورش يافتم ، نيكوتر از پدر و مادرم در تربيتم كوشش نمودى ، از فيض وجودت هدايت يافتم . اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه اندوخته دنيا و آخرت من تويى ، اكنون هنگام آن رسيده كه تشكيل خانواده دهم تا با وى انس گيرم . اگر مصلحت باشد و فاطمه را به عقد من در آورى ، سعادت بزرگى نصيب من شده است .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) از پيشنهاد على (عليه السلام) خرسند شد و فرمود: صبر كن تا نظر فاطمه را جويا شوم .
آن گاه نزد وى رفت و فرمود: دخترم ! على بن ابى طالب به خواسگارى تو آمده ، آيا اجازه مى دهى تو را به عقدش در آورم ؟
فاطمه (سلام الله عليها) به خاطر شرم و حيا ساكت ماند، اما حركتى كه ناشى از نارضايتى باشد، از خود بروز نداد.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از سكوت فاطمه رضايت او را دريافت و فرمود: الله اكبر! سكوتها رضاها؛ خدا بزرگ تر است ، سكوت او علامت رضايت اوست (127).

110- زمين ، مهريه فاطمه

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اى على ! خداوند فاطمه را به تزويج تو در آورد و مهرش را زمين قرار داد، لذا هر كس با كينه و عداوت تو بر روى زمين راه رود به حرام راه رفته است (128).

111- مهريه فاطمه در زمين

به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفته شد: دانستيم كه مهريه زهرا (سلام الله عليها) در روى زمين چه قدر است . بفرماييد مهريه اش در آسمان چه اندازه مى باشد؟
حضرت فرمود: از چيزى كه مفيد به حال توست بپرس و از آنچه فايده اى به حالت ندارد، پرسش مكن !
راوى عرض كرد: يا رسول الله ! اين از جمله مسائلى است كه براى ما اهميت دارد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مهريه اش در آسمان خمس ‍ زمين است ، هر كس روى زمين راه برود و نسبت به او و فرزندانش كينه داشته باشد، تا روز قيامت به صورت حرام بر آن راه رفته است (129).

112- مهريه فاطمه ، شفاعت از گنهكاران

احمد بن يوسف دمشقى در كتاب خويش به نام ((اخبارالدول و آثار الاءول )) چنين روايت مى كند:
در خبر آمده است : زمانى كه پدر بزرگوارش ، او (فاطمه ) را به شوهر داده و مالى اندك را به عنوان صداق تعيين فرمود، عرض كرد: اى رسول خدا، دختران مردم نيز شوهر كرده و مقدار كمى به عنوان صداق بر ايشان تعيين مى گردد، پس فرق بين من و آنان چيست ؟ اميدوار و خواهانم كه مهريه را به على (عليه السلام) برگردانى و از خداى تعالى بخواهيد كه مهريه مرا شفاعت گناهكاران از امت تو قرار دهد.
پس جبرئيل نازل شد و با وى كاغذ كوچكى از حرير بود كه در آن نوشته شده بود: خداى تعالى مهريه فاطمه را شفاعت گناهكاران از امت پدرش ‍ قرار داده و به همين علت زمانى كه ايشان در حال احتضار بودند، وصيت فرمودند كه آن كاغذ كوچك را روى سينه شان در زير كفن قرار دهند. اين وصيت عمل شد و فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمودند: به هنگامى كه در قيامت برانگيخته شدم ، اين كاغذ را به دست مى گيرم و از گناهكاران امت پدرم شفاعت مى كنم .
در اين حديث همان گونه كه مى بينيد، از آنچه كه به فاطمه زهرا(سلام الله عليها) از عظمت شخصيت و علو همت و مرتبت بلند و بى حد و جلالت قدر عنايت گرديده ، حكايت مى كند؛ زيرا اين بزرگوار از پدر ارجمندش ‍ مى خواهد از خدا بخواهد كه به عنوان مهريه و صداق ، اين حق عظيم ، يعنى شفاعت ، را در قيامت به او اعطا فرمايد و پروردگار مهربان هم در خواست رسول خويش را اجابت فرموده و حاجت وى را برآورد و آن نامه را به وى عنايت فرمود و صديقه طاهره نيز آن سند را به هنگام حاجت ، يعنى در قيامت ، آشكار خواهد فرمود.
صفورى در نزهة المجالس نقل مى كند كه نسفى گويد:
فاطمه زهرا(سلام الله عليها) از پدر بزرگوارش رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خواست نمود كه صداق وى را شفاعت براى امت او قرار دهد و اين بانوى بزرگوار زمانى كه بر صراط آيند، صداق خويشتن را طلب كنند(130))).

113- مهريه فاطمه زهرا

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) با لبى خندان نزد على (عليه السلام) آمد و فرمود: آيا چيزى براى ازدواج دارى ؟
على (عليه السلام) پاسخ داد: اى رسول خدا، پدر و مادرم فدايت ! هيچ چيز از تو پوشيده نمانده ، تمام ثروتم شمشير و شتر و زرهى بيش ‍ نيست .
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شتر و شمشير براى كار جهاد مورد نياز توست . همان زره را مهر قرار مى دهم .
سپس در آستانه بر پايى مراسم عقد به على (عليه السلام) فرمود: زره را بفروش و بهايش را نزدم بياور.
على (عليه السلام) زره را به فروش رساند و بهاى آن را كه عبارت از 480 يا 500 درهم نقره بود، به عنوان مهريه در اختيار پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) گذاشت (131).

114- صورت جهيزيه حضرت زهرا(سلام الله عليها)

1- يك قواره پيراهن به هفت درهم .
2- يك عدد روسرى بزرگ به چهار درهم .
3- يك حوله سياه خيبرى .
4- يك تخت خواب كه با برگ درخت خرما بافته شده بود.
5- دو عدد تشك كتانى ، از كتابهاى مصر، كه درون يكى از آنها از ليف خرما و درون ديگرى از پشم گوسفند پر شده بود.
6- چهار عدد بالش از پوست ميش ، از پوستهاى طائف مكه ، كه از گياه خوشبويى به نام ((اذخر)) پر شده بود.
7- يك تخته پرده پشمى .
8- يك قطعه حصير، كه در جايى به نام ((حجر)) بافته شده بود.
9- يك عدد دست آس ، براى آدى كردن جو و گندم .
10- يك تشت مسى براى لباس شويى .
11- يك عدد مشك چرمى براى آبكشى .
12- يك باديه بزرگ براى دوشيدن شير.
13- يك ظرف چرمى براى آب .
14- يك آفتابه گلى لعابى شده .
15- يك سبوى گلى سبز.
16- دو عدد كوزه سفالين .
و مرحوم ابن شهر آشوب ، بر طبق روايتى ، به سياهه بالا، دو قلم ديگر هم اضافه كرده ، به شرح زير:
17- يك قطعه پوست چرمى براى فرش .
18- يك چادر از پارچه هاى بافت قطر، يا قطران .
و كسانى كه براى خريد جهيزيه به بازار رفته بودند، اشياء فوق را برداشته به خانه پيامبر آوردند و پيامبر خدا يك يك آنها را بر مى داشت و پشت و روى آن را مى نگريست و مى گفت : بارك الله لاهل البيت خدا مبارك كند(132).

115- جهاز فاطمه در عرش خدا

يكى از منافقان مدينه حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) را در خواستگارى از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) ملامت كرد و گفت : يا على ! تو معدن فضل و ادب و شجاع ترين مبارزان عرب هستى ؛ چرا زنى خواستى كه چاشتش به شب نمى رسد؟! اگر دختر مرا مى خواستى ، چنان مى كردم كه از در خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز دختر من بودى .
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: اين كار به تقدير است نه به تدبير، الحكم لله العلى الكبير ما را به مال و متاع دنياى غدار نظر نيست . مقصود، رضاى حق تعالى است ؛ تفاخر ما با اعمال است ، نه با اموال ؛ و مباهات ما به كردار است ، نه به درهم و دينار.
چون على (عليه السلام) رضاى خود را به حكم قضا ظاهر كرد، ندايى به وى رسيد: على ! سر بردار تا قدرت حق را ببينى و جهاز دختر محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) را بنگرى .
حضرت سر بالا كرد، از بالاى سر خود تا عرش خدا حجابها ديد در نورديده و در زير عرش ميدانى وسيع به نظرش آمد. تمام آن ميدان پر از ناقه هاى بهشتى بود، بار آنها در و گوهر و مشك عنبر و بر هر شترى كنيزكى چون مهر تابان و زمام هر شترى به دست غلامى چون سرو خرامان ؛ ندا مى كردند: هذا جهاز فاطمة بنت محمد المصطفى ؛ اين جهاز فاطمه دختر پيغمبر خاتم است .
مرتضى على (عليه السلام) از مشاهده آن حال خوشنود و به حجره فاطمه (سلام الله عليها) آمد جناب فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اگر چه سرزنش منافقان را درباره ما شنيدى ، اما جهاز ما را به عين عيان ديدى (133).

116- فرشته اى مسؤ ول ازدواج نور با نور

روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود، فرشته اى بر آن حضرت نازل شد.
حضرت به او فرمود: دوست من ، جبرئيل ! هيچ گاه تو را بدين صورت نديده بودم ؟
فرشته پاسخ داد: من جبرئيل نيستم ، من اسمم محمود است . خداوند مرا مبعوث فرموده تا نور را به ازدواج با نور در آورم .
فرمود: چه كسى را با چه كسى ؟
فرشته در جواب گفت : فاطمه را با على (134).

117- مسجد محل عقد

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دوست داشت كه خطبه عقد على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) در مسجد و در حضور مردم خوانده شود. على (عليه السلام) شادمانه به مسجد رفت . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز وارد مسجد شد. مهاجر و انصار گرد آمدند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به منبر رفت ، پس از حمد و سپاس خداوند فرمود: اى مردم ! بدانيد جبرئيل بر من فرود آمد و از خداوند برايم پيام آورد كه مراسم عقد و ازدواج على با حضور فرشتگان در بيت المعمور برگزار شده است ؛ و خداوند دستور داده كه در زمين آن مراسم عقد را انجام دهيم و شما را شاهد گيريم .
آن گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطبه عقد را جارى ساخت ، سپس خطاب به على (عليه السلام) فرمود: به پاى خيز و سخن بگو.
على (عليه السلام) به پا خاست و پس از ياد و سپاس خدا به ايراد سخن پرداخت و رضايت و خرسندى خود را از ادواج با فاطمه (سلام الله عليها) اعلام نمود. مردم دعا كردند و گفتند: خداوند اين ازدواج را براى شما مبارك گرداند و در دلهايتان محبت و دوستى افكند(135).

118- خواندن خطبه عقد توسط جبرئيل

حافظ ابونعيم در كتاب حيلة الاولياء (ج 5، ص 59) به سند خود از ابن مسعود روايت كرده كه گفت :
شبى كه زفاف فاطمه (سلام الله عليها) انجام شد، فرداى آن شب لرزه اى دچار فاطمه گرديد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دلجويى دخترش بدو فرمود:
اى فاطمه ! من تو را به ازدواج مردى كه در دنيا آقا و بزرگ و در آخرت از صالحان و شايستگان است ، در آوردم . اى فاطمه ! هنگامى كه خداى تعالى خواست تا تو را به عقد على در آورم ، جبرئيل را ماءمور كرد تا در آسمان چهارم بايستد و فرشتگان صف زدند و خطبه عقد را خواند، سپس ‍ درختان بهشتى را ماءمور كرد تا جواهر بر خود حمل كرده و بر فرشتگان نثار كنند، و هر فرشته اى كه بيشتر از ديگران از آن جواهر بر گرفت ، تا روز قيامت بر ديگران افتخار مى كند.
ام سلمه گويد: فاطمه (سلام الله عليها) به زنان افتخار مى كرد، زيرا نخستين زنى بود كه جبرئيل خطبه ازدواج او را خوانده بود(136).

119- شادى فرشتگان در ازدواج فاطمه

از على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على ، از پدران بزرگوارش ، از امام على (عليه السلام) روايت كرد كه فرمود:
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا به همسرى با فاطمه در آورد، به من فرمود: يا على ! بشارت باد بر تو، همانا خداوند كفايت فرمود مرا نسبت به آنچه كه براى من اهميت داشت از كار ازدواج تو. عرض كردم : آنچه براى شما مهم بود، چه بود؟ فرمود: جبرئيل خوشه اى از خوشه هاى بهشت با گلى از ميخكهاى بهشتى نزد من آورد. آنها را گرفته بوييدم و گفتم : اى جبرئيل ! اينها براى چيست ؟ گفت : همانا خداوند به فرشتگان و ساكنان بهشتى دستور داد كه بهشت را با درختان ، رودخانه ها، كاخها، منزلها، خانه ها و غرفه هايش زينت كنند و به حورالعين دستور داده بود كه سوره ((حمعسق )) و ((يس )) را قرائت نمايند و منادى صدا مى زند كه خداوند مى فرمايد: من فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به همسرى على بن ابى طالب در آوردم . سپس خداوند متعال فرشتگان را ماءمور كرد كه بر سر آنان از در و ياقوت و لؤ لؤ و جواهرات بريزند و سنبل و قرنفل بر سرشان نثار كنند، و اين خوشه و گل از آن چيزهايى است كه بر فرشتگان نثار شد(137).