جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۲۳ -


در هر نوع گفتگوى انسان با حضرت خداوند كه به شكل نجوا، درخواست ، رازونياز و.....صورت مى گيرد. مهم نيت آدمى در ايجاد رابطه و نزديكى با خداوند است . اينكه انسان خدا را با ضمير فرد يا جمع ، اول شخص يا سوم شخص خطاب كند. شايد چندان مهم نباشد. زيرا خداوند چنان بر بندگانش مهربان است كه معمولا اين نوع برخورد را ناپسند نمى داند، چنان كه در داستان موسى (عليه السلام ) و شبان در مثنوى معنوى آمده است اما اگر فرد مهذبى كه خود را تربيت كرده و اهل سير و سلوك است قصد گفتگو و رازونياز با حضرت حق را دارد. بايد به نحوه گفتگو و سخن گفتن خود توجه كند و چنان سخن نگويد كه از آن تعبير به جسارت و بى ادبى شود. براى چنين افرادى كاربرد جملات و كلمات و نحوه تقاضا و سئوال مهم است و در صورت عدم توجه ممكن است موجب ثبت گناه در پرونده آنها گردد. اما براى افراد لاابالى يا افراد عادى ، نحوه سخن گفتن شايد گناه تلقى نشود.
متن شعر مناجات اذن
گفتم :
اى كه زارى من براى تو است
تا كى بى پناهى مرا مى خواهى و ممانعت مى كنى ؟
تا كى به تجرد و فروتنى
وصال شما را طلب كنم ؟
اندوه و حيرت من
و شتاب و راه جويى من
پيوسته بيدار و گريانم
حتى خوابگاهم به حال من مى گريد
آه من شاهد من است
و درخشش ستارگان درخشان نيز
به من گفت : راست گفتى و
كدام كس را مى طلبى ؟ گفتم : شنيده ام را
غروب ، مقصود من است و ظاهر من
راه را براى شروع در هم مى پيچد
بيابان ها را قصد مى كند
تا به سوى عزيز و شريف تر رود
اى هويداتر از هويدا!
تا كى مى گويى و ممانعت مى كنى
چشم هاى مرا به درخشش
جايگاه بلند نپوشان
كسى را كه مى خواهم به من ببخش
اى دارنده بزرگى و بلندپايگى
حجاب كو؟ پيوسته تو
چون مردمك چشم با من هستى
وقتى چهار دست و پا مى خزيدم
امر نهان آشكار گرديد
دانايى من به علم تو قائم است
همچنين چشم و گوش من
اى دل ! تا كى نفس زدن و آه مرا
مى شنوى ، بشكاف
قلبم ذوب مى شود دود آهم بالا مى گيرد
به فزونى علاقه يى كه به شما دارم
اى چشم ! به نگاهى كه از او
نصيب تو مى شود، شفاعتم كن
علاقه و خواسته و اشكهايم را
به درب خانه او مى ريزم
اى جان ! از عشق بمير
و براى معشوق پاره پاره شو
آرزومند اويم ، اميد است
كه به رسم بلقع مرثيه بگويد
وقتى بر در او ايستادم
از ته دل آه كشيدم و زارى كردم
به گريه و مهرجويى و غصه
و گلوگير شده جرعه غمش
معشوق گفت : كيست بر در خانه
گفتم : جوانى كه مدعى عشق است
گفت : مدعى هستى ؟ گواهى بر ادعاى خود دارى ؟
گفتم : عشق و ناتوانى من گواه است
به سرور خود دروغ نمى گويم
گواهى اشكم براى من كافى است
بيدارى و عقل از دست دادن و دردمندى
و بيمارى من و مصيبت من
و نيز زندگى و توانايى من
مدعى هستم كه ذات ذات تو است
سخن سخن تو است
و اراده مثل سخن ، پس طلوع كن
اى چشم ، امروز بر او گريه نكن
از روى آرزومندى ، از بيخ بركن
اگر او ترك مى كرد غير او را
من بر او گريستم ، پس بهره مند شو
سالك گفت : وقتى شعر مرا شنيد كه بازگوكننده چيزى بود كه به سينه ام مى كوفت و بر حقيقت امر من آگاه شد، درب برايم ، بازگرديد و حجاب برداشته شد و گفته شد: آنچه به تو مى گويم بشنو و ((اى فرستاده ! آنچه بر تو فرود آمد به مردم برسان )) (مائده / 67)
شرح شعر مناجات اذن
متن شعر واضح و روشن است تنها در بيتى كه از رسم بلقع ياد شده بايد گفت ، بلقع فردى بود كه در زمان محى الدين به مرثيه خوانى شهرت داشت و در مراسم عرفانى آن عصر به شكل بى نظيرى برنامه اجرا مى كرد. در بيت غروب منظور از غروب ، اتمام عالم دنيا و سير به سوى عالم معنا و موت است . منظور از بيابان هم عالم معناست . دريا عالم مادى و جهان است .
مناجات تقديس
من خداى يگانه ام كه افكار بر من احاطه ندارد، اسرار به من پايان نمى گيرد و بصيرت ها و چشم ها مرا در نمى يابد من لطيف و آگاهم ، حكيم و توانايم ، من چنانم كه بودم ، تو چه نباشى و چه باشى ، مشرك شوى يا موحد، هر حالى رخ دهد، معدوم مى كنم ، چيزى را گم نمى كنم تا بيابم .
علم من به بسيط تو محيط و قدرتم در تركيب تو پديد است ، از پاك داشتن غير پاكم . چگونه از تشبيه پاك نباشم ؟ در شناخت كامل من ناتوانى است و آستان جلال من همان است .
مثل خردپذيرى براى من نيست ، خردها را راهى به آن نيست ، خردها در بزرگى و كبرياى من حيرت زده اند و اسرار به عرش رداى من طواف مى كنند.
تو و من همچون حرف و معنى هستيم بلكه هردو معنى هستيم تو مثل خفى و منقول لفظى و لغوى و من يگانه جلى .
تو يك و من يگانه ام ، يك در يك و به يك ، وقتى فرد در فرد ضرب شود، رب مى ماند و عبد فنا مى گردد. اين سر برونى براى تو و براى اهل معراج هاست . مضاعف نمى شود، تا براى آن كه چشم بينا دارد، آشكار شود، جسميت نيست مگر آنجا كه فرق و جدايى باشد.
شرح مناجات تقديس
در اينجا خداوند درباره خود مى فرمايند: من خداى يگانه اى هستم كه حتى افكار انسان ها نمى تواند به آن احاطه يابد. اگر انسان كاملى قادر به درك اسرار شود، باز توانايى ادراك كامل مرا ندارد. چشم دل و چشم جسم هم قادر به ديدن من نيست ، من لطيف و آگاه ، حكيم و توانا هستم . در حال چنانم كه در گذشته بوده ام و تغيير و گذشت زمان بر من مؤ ثر نيست . واى وارث ، كه تو را مورد توجه و محبت خود قرار داده ام . بدان كه اگر اراده كنم ، در هر حالى كه باشى ، خواه موحد و خواه مشرك مى توانم معدوم كنم . در آن حال هم باز چيزى از من پنهان نيست ، تا در جستجوى آن برآيم (عدم براى معدوم معنا دارد نه براى پروردگار) علم من چنان است كه وجود تو را در خود احاطه كرده و تنها گوشه اى از قدرت من ، در خلقت تو به نمايش ‍ درآمده است . هيچ كس نمى تواند در پاكى من خلل وارد كند. پس چگونه انسان مى تواند مرا تشبيه به چيزى نمايد و جلال و عظمت من چنان است كه هيچ كس قادر به شناخت كامل من نيست منظور اين است كه اگر بشر اسمايى را درباره خداوند به كار مى برد، يا صفاتى از او را ياد مى كند بداند و مطمئن باشد كه مسمى واقعى آن نيست ، زيرا اين اسماء و صفات براى فهم و درك آدمى است ، نه آن كه انسان قادر به شناخت حضرت حق شده باشد. عقل و خرد هيچ كس قادر به درك خرد من نيست ، تا بخواهد در مورد آن قياس كند، يا مثال بزند. همه عقل ها در عظمت و بزرگوارى من حيرانند و اسرار در آن مى گردند عقول انسان ها نورى از جانب خداوند است و بسيار محدود و جزئى است ، لذا قابليت شناخت و احاطه بر عقل خداوند را ندارد. خداوند در اينجا به تحسين وارث مى پردازد. مى فرمايد: تو و من ، همچون حرف و معنى هستيم ، خداوند معناست و وارث با درك آن كلمه مرا مى آفريند و در بين بندگان خدا پخش مى كند. در واقع كلام همان معناست . اما او در ميان مردم پنهان است ، هر چند كلمات خدا را هم در زمين جارى مى سازد. تو يك هستى .....به مقام والاى وارث دين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم اشاره دارد كه در بين مردم سرآمد است و خدا براى تمام هستى يگانه مى باشد. يك در يك .....منظور آن است كه وارث دنيا و آخرت خود را سامان داده است و با ادغام آن دو به خدا مى رسد، وقتى هر دو به خوبى در كنار هم قرار گرفت ، شناخت بهتر از خداوند ميسر است . فرد در فرد.....اگر انسان يا وارث خود را به خوبى بشناسد، بعد به درك و حالى رسد كه فقط خدا را ديده و حتى خود را فراموش كند به فنا مى رسد، فنا مرحله آغازين در عرفان و آغاز راه است . زيرا تازه به جايى رسيده كه علائق دنيوى او را آزار نمى دهد و امكان ديدن آن سو را يافته است . بعد از فنا مراحل زيادى وجود دارد، انتهاى آن مقام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است تا قبل از آن سالك بايد حالات گوناگونى را تجربه كند تا به مقام عبد برسد
اين سر بيرونى ..... منظور اسرارى است كه در مراحل فوق در اختيار وارث مى نهند، تا به فراخور حال از آنها بهره برده يا در اختيار ديگران قرار دهد. اين اسرار به ميزان معينى است و قابليت افزايش ندارد. بايد آنها را شناخت و سپس آنها را به نوعى تفسير كرده و تا حد امكان ساده نمود و موارد مورد نياز را در اختيار مردم قرار داد. نحوه بيان وارث فاقد ابهام و پيچيدگى بوده و تودرتو نمى باشد. با زبان پيچيده و دور از فهم مردم بيان نمى شود. زيرا به كمك آنها مردم مى توانند، خود را شناخته ، اصلاح كرده به سوى خدا بروند. اين كتاب و قرآن از آن جمله است .
جسميت نيست ..... يعنى در آن مرحله كه فنا صورت مى گيرد، ديگر جسم و دنيا براى سالك اهميت ندارد. به عبارت ديگر سالكى كه به شناخت از خدا مى رسد و خود را فراموش مى كند. ديگر جسم و مسايل مادى او را آزار نمى دهد و به او فشار و محدوديت وارد نمى نمايد تا آن كه زمان مرگ فرارسد. آنگاه جسم و نفس نابود شده و او به جهان باقى رفته ، با روح پاك خود از نعمت هاى وعده داده شده الهى بهره مند گردد.
مناجات تشريف و تنزيه و تعريف و تنبيه
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
بر اندام كامل و نيكوتر و حق زيبا و استوارتر، محفوظ و مصون در ((الم تنزيل )) (سجده - 1) ، ((و سوگند به انجير و زيتون )) (تين - 1) كه بر آن آگاهى يافتم به پاره آتش در حضرت قدس ، آنجا كه گفتم :
نسيم با تاريكى و ظلمت آخر شب از حضرت قدس
به رائحه باغ روشنائى وزيد
آنجا برقى به افق انجير براى من پديد آمد
نشان مى داد كه چشمه هاى آب در ميوه انجير است
آيا به كليم الله نمى نگريد كه چگونه
خطاب حق در آتشى از درختان برايش آشكار شد؟
سالك گفت : آنچه در آن تشريف و تنزيه و تعريف و تنبيه برايم گفته شد، اين است كه گفت : بنده ام ! تو حمد و حامل امانت و پيمان منى ، تو درازا و پهناى من و جانشين من در زمين منى ، به ترازوى حق من قائمى و به همه آفريدگان من برانگيخته شدى ، جهان نزديك تو، به كناره فرودين دنيا و به كناره فرازين آن است . تو، آئينه من و تجلى گاه صفات من و شرح دهنده نامهاى من و آفريننده آسمان منى . تو در ميان آفريننده هاى من مورد نظر منى و گرد آمده جمع و فرق منى ، تو مظهر من و زمين و آسمان و عرش و كبرياى منى . تو دره بيضاء و زبرجد خضراء هستى ؛ به تو ظاهر مى شوم و به تو استوارم و به سوى تو مى آيم و به تو بر آفريده هايم تجلى مى كنم . چه پاكى تو و بزرگ است سلطنت تو! سلطنت تو سلطنت من است ، چگونه بزرگ نباشد؛ دست تو دست من است ، چگونه عطاش افزون نباشد. مثلى كه هموزن تو نباشد و همتايى كه در حد تو باشد، نيست ؛ تو سر آب و سر ستارگان آسمان و زندگى روح حيات و برانگيزنده مردگانى . تو بهشت عارفان و هدف سالكان و ريحان مقربان و سلام اهل يمين و مراد طالبان و انس گوشه گيران و تنهايان و از دنيابريدگان و راحت آرزومندان و آرامش ‍ بيم داران و ترس دانايان و ميراث وارثان و نور چشم محبان و عاشقان و تحفه و اصلان و پاكى و بى گناهى پناه برندگان و خرمى بينندگان و سيراب كننده دم فروبرندگان و ستايش حمدكنندگانى .
تو مرواريد صدف ها و درياى وصف ها و دارنده اتصاف و محل انصاف و مدنظر واصفان و شرف بخش اشراف و سر انعام و اعرافى . خوشا سرى كه به تو رسد و در برابرت سجده كنان به روى درافتد، آنچه در وراى حد خود پنهان داشته ام از اوست . تو را به آن سر در شهادتگاه مطلع به هنگام بالا رفتنت از محل ارفع فراخواندم ((لكل آيه ظاهر و باطن و حد و مطلع )) (حديث ) .
بنده ام ! تو سر من و جايگاه فرمان منى ، اين جايگاه برترى تو بر همه موجودات و محل تشريف تو است .
تو باغ شكوفه ها و شكوفه باغ ها و مغرب اسرار و اسرار مغرب و مشرق انوار و انوار مشرقى .
اگر تو نبودى ، مقامات و مشهدها ظاهر نمى شد، شهود و شاهد به وجود نمى آمد، معالم و محامد ستوده نمى شد، ميان ملك و ملكوت امتيازى نبود؛ لاهوت ، جامه ناسوت به تن نمى كرد؛ موجودات به تو پيدا شدند و مرتب گشتند و به وجود تو زمين آن آراسته و مزين شد.
بنده من ! اگر تو نبودى ، سلوك و سفر، و عين و اثر، و وصول و انصراف ، و كشف و اشراف ، و مكان و تمكين ، و حال و تلوين ، و ذوق و شرف ، و قشر و لب ، و عبد و رب ، و فناى نفس و نفس ، و هيبت و انس ، و نفس و قبس ، و فرس و جرس ، و جناح و رفرف ، و رياح و موقف ، و معراج و انزعاج ، و تجلى و تخلى ، وجود و وجود، و حمد و محمود، و تدانى و ترقى ، و تدلى و ترقى ، و هين و لين ، و غين و رين ، و فتق و رتق ، و جمع و فرق ، و ختم و ختام ، و وحى و كلام ، و درخشش و برق ، و حق و خلق ، و فرياد و اسماع ، و لذت و استماع ، و سلخ و انخلاع ، و صدق و يقين ، و خفى و مبين ، و مشكات و نور، و ورود و صدور نبود، عينى براى صفات ظاهر نمى شد. پيوند و جدايى تحقق نمى يافت ، عرش نبود و فرش گسترده و ابر برداشته نمى شد، آتش نمى سوزاند، فنا و بقا گرفتن و عطا و اسرار ديگر نبود، انوار بر بناها نمى تافت و درياهاى آفرينش بر اطوار روان نمى شد .
اگر تو نبودى ، من عبادت نمى شدم ، يافته و دانسته ، دعوت كننده و پاسخگوينده ، خوانده و پاسخ گفته شكر و كفرگزارده پنهان و پيدا، مقدم و مؤ خر نبودم و نهى و امر نمى كردم ، آشكار و پنهان نمى ساختم خبر و توضيح نمى دادم و اشاره نمى كردم .
تو قطب فلك و معلم ملك در گرو محبسى و پادشاه مقام اقدسى . تو كيميا و سيماى منى ، تو اكسير دل ها و حوض باغ غيب ها هستى . به تو اى بنده اى انسان / دگرگون مى شود اعيان .
تو اراده مى كنى تو اعتقاد مى ورزى پروردگار تو از تو به تو نزديك ، معبود تو در برابر ديدگان تو است ، دانسته هايت به تو باز مى گردد، جز خود نمى شناسى و جز با خود نجوا نمى كنى .
شرح متن مناجات تشريف و تنزيه و تعريف و تنبيه
به نام خداوند بخشنده مهربان
اندام در اينجا به معناى جسم نيست . آن قدرت معنوى است كه وارث كسب كرده و در مقام جديد به اسرارى از قرآن دست يافته است و خدا به خاطر آفرينش او خود را تحسين كرده است .
زيرا او موجودى است كه داراى اركان سه گانه مساوى است يعنى انسان كامل است ، روح او هم بزرگ و درخشان شده از اين رو قابليت شناختن حق را يافته است .
انجير و زيتون علاوه آن كه در بهشت وجود دارد در جهان مادى هم هست كه مصرف آن در مراحلى از سلوك سبب مى شود انسان اعمال عرفانى را بهتر درك و جذب مى كند. زيرا كه در آنها خواصى وجود دارد كه فرد را قادر به كسب و درك انوار الهى مى كند.
به لحاظ جسمى هم اين دو ميوه بسيار مفيدند. خوردن انجير سبب مى شود، تمام رسوبات روده ها و معده و امعاء و احشاء جدا شده و پاك شود. خاصيت زيتون آن است كه اگر در رگ ها يك جريان چربى باشد و حركت خون را كند كند، با مصرف زيتون ، يا روغن خالص آن چربى اضافى خارج مى شود. به علاوه سبب شادابى و ايجاد لطافت ، در پوست است . زيتون شور اين خاصيت را ندارد.
وارث پس از كشف اسرار فوق ، ذوق و شوقى (پاره آتش ) مى يابد كه او را به اين مقام سوق مى دهد. سپس در شعر خود مى گويد كه عنايت حق تعالى به شكل نسيمى شامل حال او مى شود و خاطرنشان مى سازد كه او به كمك مصرف انجير توانسته است از نظر جسمى هم آمادگى لازم را براى درك انوار الهى داشته باشد. در ابيات بعد نشستن در زير درخت انجير با شرايط خاص را براى رشد معنوى بيان مى كند. شايان ذكر است ، برخى درختان داراى اثرات معنوى بر سالكان هستند كه فعلا مجال توضيح آن در اينجا نيست و شايد در جايى ديگر در باب آن گفته شود.
بايد تذكر داد كه هر سالكى براى رسيدن به كمال بايد در نوع ، كميت و كيفيت غذاى خود دقت كافى داشته باشد. اصل اساسى پاك بودن ، حلال بودن ، طبيعى بودن ، كهنه نبودن ، سرد و يخ ‌زده نبودن غذاى پخته ، كم خوردن و امتناع از خوردن غذاهاى صنعتى ، شيميائى ، كنسرو شده است . بسيارى از بيمارى هاى موجود در جهان معاصر به ويژه سرطان ها، اختلالات در اندام ها و بيمارى هاى جديد چون S.M پاركينسون و آلزايمر، علاوه بر آن كه ريشه در كمبود مصرف غذاهاى طبيعى (اعم از زمينى و دريائى ) دارد، به دليل عدم توجه به فعاليت روح و نفس و به تعبير امروز افسردگى بروز مى كند.
در ادامه از حضرت موسى (عليه السلام ) ياد مى كند، بايد توجه داشت كه آن حضرت مستقيم با خداوند ارتباط داشته و اگر در آن روز خاص از شنيدن صدا از خود بيخود شدند، و دچار رعب زيادى گرديدند به دليل خواست حضرت موسى (عليه السلام ) بوده كه نتوانسته خود را در ظرف زمان و مكان بگنجاند، در بقيه موارد چون حالت وحى بوده ، هيبت و عظمت خدا را درك نمى كرده و در پايان ارتباط حال عادى داشته است .
سالك گفت : آنچه در آن ..... مقام جديدى است كه سالك از مقام وارث درك مى كند. ايشان حس كرده كه چون خداوند به او عنايت كرده ، مردم هم بايد اين موضوع را بدانند كه ميان او و خداى قادر فاصله اى نيست ، پس ‍ مردم هم بايد او را تمجيد كرده و احترام بگذارند.
تشريف و تنزيه از صفات حضرت بارى تعالى است . سالك دريافته و تصور كرده كه وارث به آن صفات بطور كامل نائل شده است . سالك مراقب ، ممكن است صفاتى را در خود ملكه كند و آن را تجلى دهد، اما بايد مدام به خود تذكر دهد كه مغرور نشده و بيراهه نرود. ملكه شدن اسمى در انسان مجموع آثارى است كه از اثر آن اسم در انسان بوجود مى آيد اما اين درك هم ، مطابق با اصل نمى باشد. از سوى ديگر بديهى است كه غير از معصومين (عليه السلام ) همه افراد قادر نيستند، بيش از چند صد اسم را در خود ملكه نمايند. فقط معصومين هستند كه همه اسماء را در خود ملكه كرده اند. چون ظرف انسان عادى محدود است . لذا وقتى آن ظرف پر شود، اگر اسم ديگرى در آن بريزند، بايد برخى اسماء حذف شده و از حالت ملكه خارج مى شوند. اين خواست خداست كه همه صفات و اسماء در انسان عادى جمع نشود، چون در اين صورت از دنيا بريده و نمى تواند از آن بهره مناسب و معتدل را ببرد و اين مرضى خداوند مهربان نيست ، زيرا او جهان را براى استفاده و بهره بردارى انسان آفريده و دوست دارد كه آدمى از نعمت هاى الهى بهره و لذت برده و خداى را شكر كند. اما اگر چنين نكند، به جسم و نفس خود ظلم كرده و موجب گناه خواهد شد.
گفت بنده ام ..... منظور آن است كه وارث به دليل شناخت مقام بندگى و عظمت خداوند، قادر به شكر و سپاس گزارى است . او توانسته است امانت الهى را به خوبى نگهدارى كرده ، لذا مفاد پيمان اوليه مبنى بر پاك نگهداشتن روح ، انجام دستورات و ايفاى نقش بندگى را رعايت كرده است . هنگامى كه انسان كامل توانست از عهده اين امور برآيد، خداوند تبارك و تعالى به روح او قدرت مى بخشد، آن را توسعه داده و نورانى مى كند. روح و نفس انسان هاى عادى در درون بدن نزديك به يكديگر است و گويى فاصله اى ميان آنها نيست ، اگر كسى داراى چشم لاهوتى باشد يا اين چشم توسط عارفى براى لحظاتى گشوده شود و قادر به ديدن نفس گردد. نفس را چون لايه اى جيوه مانند خواهد ديد. اين لايه در افراد دنياطلب ، سخت و كدر مى باشد، در افراد مؤ من و الهى روشن و شفاف و سيال به رنگ جيوه يا خاكسترى است . نفس با اعمال بد انسان كدر مى شود، هر كار بد كدورتى را روى آن ايجاد مى كند، سپس اين لايه به درون روح مى رود، روح نيز شبيه نفس در تمام بدن كشيده شده است . اما رنگ آن سفيد مايل به زرد است . هنگامى كه انسان رو به كمال معنوى مى گذارد، نفس شفاف تر شده و اثر خود را بر روى روح خواهد نهاد. پس از آن روح شفاف شده و چنان روشن مى شود كه به تدريج از خود انوارى را ساطع مى كند. اين انوار همان است كه از سوى خداوند نازل شده ، يا از طريق اعمال عبادى ، چون خواندن قرآن ، اذكار و نماز، داشتن اعمال نيك ، افكار خوب ، يا دعاى خير ديگران به روح اضافه مى شود. هر چه اين اعمال ادامه يابد، روح بزرگ تر و نورانى تر شده و آرام آرام در يك جا متمركز مى شود. در انسان كامل ، روح شبيه يك گوى نورانى است كه انرژى و نور زيادى دارد. به همين جهت افرادى كه داراى روح پاك و قوى هستند، گويى در صورتشان نور معنويت وجود دارد كه مردم ناخودآگاه به آن پى برده ، آن را حس مى كنند. هنگامى كه روح فردى چنين حالتى را مى يابد او قادر خواهد بود افراد ديگر را سير داده ، يا خود سير كند. از اين نيرو مى توان در جهت درمان ، اجابت دعا و ساير امور، چون تصرف مادى و معنوى بهره بردارى كرد.
در اينجا وقتى به وارث گفته مى شود تو درازا و پهناى من در زمين هستى ، به معناى آن است كه او داراى روحى بزرگ و عظيم شده است كه مى تواند در كره زمين و حتى هستى امتداد داشته باشد. زيرا انرژى معنوى آن زياد است . به همين جهت مى تواند در يك لحظه به جاهاى مختلف در هستى رفته ، فعاليت مورد نظر را داشته باشد.
وارث به دليل آن كه انسان كامل است ، در ميان دو دنيا مى ايستد او چون شاهين ترازوست كه مى تواند به كمك نيروى خدادادى در همه هستى سير كند و همه انسان ها را از ابتدا تا انتها ببيند بر نفس آنها وارد شود، آنان را به خوبى بشناسد.
تو آئينه ،...... منظور آن است كه انسان كامل به دليل ملكه كردن اسماء و صفات الهى ، در واقع تجلى دهنده صفات خداوند در زمين است . او براى مردم از دين و خدا مى گويد و درباره آن توضيح مى دهد و آنان را به سوى اصول و معارف دينى دعوت مى كند. براى اين كار او قادر است در نفس افراد وارد شده ، با تمام ارواح و انسان ها مرتبط باشد. زيرا او خليفه خداوند در زمين است ، لذا زمان و مكان ، دايره هستى ، عالم معنا، جهنم و بهشت . افلاك و ستارگان را مى بيند و به آنها وقوف دارد. پس اغراق نخواهد بود اگر گفته شود، او آيينه خداست . زيرا كه تجلى دهنده اسماء و صفات و قدرت الهى است . لذا اشرف مخلوقات تلقى شده و مقصود خداوند از خلقت تمام هستى در او تجلى مى كند. او آيت و نشانه اى از خداوند، در زمين و آسمان و عرش و كبرياى حضرت حق است .
وارث گردآمده جمع و فرق است . يعنى اشتراكاتى با تمام انسان ها دارد. داراى روح و نفس و جسم و عقل است . اما تفاوت هم دارد، زيرا كه اسماء و صفات و قدرت الهى را هم با خود دارد.
تو مظهر..... يعنى وارث مى تواند از خداوند و آفريده اش درك درستى داشته باشد و آن را به مردم ديگر هم بيان كند. اين درك مربوط به همه چيز از آسمان و زمين است . چون علم او روشن و متكى بر علم خداوند است . پس محل تجلى و مظهر آن قلمداد مى شود.
تو دره بيضاء..... وارث داراى نورى است كه خداوند به او داده ، لذا در ميان موجودات مى درخشد.
زير جد خضراء..... وارث به همه امور مادى و آنچه كه مربوط به عالم معناست ، آگاه است .
به تو ظاهر..... خداوند به وارث عنايت خاص دارد. خود را به او نزديك تر مى كند تا آنچه را كه قصد دارد به مردم بنماياند، از طريق او نشان دهد.
چه پاكى تو..... خداوند فرمانروايى معنوى و اصلى را به او تفويض كرده ، تا به وسيله آن بر مردم مسلط شده ، حتى در فكر و خواب هاى آنان دخالت نمايد، خداوند به خلق چنين موجودى مباهات كرده و خود و آن بنده اش را ستايش مى كند و تبارك الله احسن الخالقين مى گويد.
تو سر آب ..... هريك از آفريده هاى حضرت خداوند حامل و حاوى اسرار و عجايب بسيارى است . مثل آب كه حيات همه موجودات به آن وابسته است ، ستارگان و يا همه عناصر آنها، اما وارث از همه آنها عجيب تر و اسرارآميزتر است . پس اگر آب حيات بخش همه موجودات است و سر تلقى مى شود وارث دين محمدى از آن هم مؤ ثرتر بوده و خود سر بزرگترى به حساب مى آيد.
تو بهشت عارفان ..... عارفان كه داراى چشم لاهوتى هستند و وارث را مى بينند، او را دليل راه خود مى يابند و مى كوشند خود را به او رسانند. زيرا تمام صفات الهى در او متجلى است پس تبعيت و بهره بردارى از انوار دانش او مى تواند سبب پيشرفت آنان به سوى هدف باشد.
تو مرواريد..... وارث چون گوهرى بى نظير، مجموعه اى از وصف هاست و يا محل تلاقى تمام اوصاف الهى است . بزرگان به او و دوستى اش افتخار مى كنند. وارث حامل راز اساسى در بخشايش و رحمت الهى نسبت به بندگان خويش است . او مركز اصلى ارتباط و شناخت از بندگان است .
خوشا سرى ..... منظور آن حالات و رازهايى است كه خداوند به او بخشيده و به كمك آنها وارث به ستايش خدا مى پردازد.