جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۲۱ -


29.از حجاب خلاص به توحيد اخلاص برسد:
هوالحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمدلله رب العالمين (غافر- 65) انسان ها در طول زندگى ممكن است به نوعى بى تفاوتى و بى قيدى برسند، به طورى كه در مقاطعى از دوران حيات ، تلاش كنند كه خود را از قيد و بندهاى اخلاقى و دينى خلاص كرده ، به امور جارى و عادى در زندگى روزمره بپردازند، آنان همه چيز را سهل و آسان گرفته و به تعبيرى مى كوشند از هر باغ گلى بچينند. اما چنين انسان هايى كه دچار حجاب خلاص شده اند، بايد به خود آمده ، خود را از بى قيدى برهانند و تنها از دستورات دين خالص پيروى كنند. توحيد اخلاص به معناى آن است كه انسان در زندگى دينى خود، نبايد اصول و معيارهاى متضاد يا مقادير با دين را همراه با دستورات دينى به كار بندد، بلكه قبل از استفاده از هر معيارى ابتدا آن را با دين تطبيق دهد و در صورت عدم مغايرت و تزاحم آن را مورد استفاده قرار دهد، تا به اخلاص در توحيد برسد. براى رسيدن به اين مرحله ، مسلمان بايد ابتدا دين خود را به خوبى بشناسد. سپس نسبت به آن احساس مسئوليت نمايد. به طرف نظريات و آراء ديگر برود و آنها را با دين خود بسنجد و صحيح آن را پذيرا باشد و هر چيز خوب را از خداوند منان بداند.
30.از حجاب عبادت به توحيد سيادت برسد:
لا اله الا هو يحيى و يميت ربكم و رب آبائكم الاولين (دخان - 8) انسان پس از آن كه كوشيد خود را براى خدا خالص كرده و از دين خالص براى خود استفاده كند. شروع به پيشرفت مى كند و در مرحله جديدى از سلوك واقع مى شود. در اين حال ممكن است تصور كند كه ديگر به حقيقت و گوهر دين دست يافته ، پس ديگر نيازى به من دون الله ندارد. اما در اينجا بايد متوجه خطرى شد كه سالك را تهديد مى كند. زيرا ممكن است در طى طريق برخى پرسش ها و حوادث بوجود آيد كه پاسخگويى و حل آنها به تنهايى از جانب سالك امكان پذير نمى باشد .پس در اينجاست كه براى رسيدن به سرمنزل مقصود، سالك بايد از بزرگان دين بهره گيرد. و از آنان براى تداوم حركت خودت استمداد بطلبد. از آنجا كه سالك به دليل انجام وظايف و عبادات ، رعايت زهد و تقوا در مرحله مناسبى قرار دارد، خداوند اين امكان را براى او فراهم مى كند كه از طريق مطالعه و تحقيق نياز خود را رفع كند. در موارد خاص و حساس كه رفع سئوال از طريق عادى ممكن نباشد، از جهات ديگر چون رؤ يا و الهام از كمك بزرگان دين و اولياء الهى برخوردار شود، تا به مرحله جديدى از شناخت حق برسد. متوسل شدن به بزرگان در اين مرحله ، نقطه تعادلى در مقابل حجاب سيادت است . سالك بايد بداند كه در عالم معنا، همه بزرگان يك سخن گفته و برخلاف پيروان خود در جهان دچار اختلاف نظر و روش نيستند.
31.از حجاب نار به توحيد استغفار برسد:
فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات و اليه يعلم متقلبكم و مثويكم (محمد19) انسان موجودى است كه تقوا و فجور به او الهام شده است ، پس به سادگى ممكن است گرفتار هواهاى نفسانى شده و مرتكب گناه گردد. گناه انواع و اقسام دارد و برخى از آنها بزرگ و سنگين است به طورى كه مجازات جهنم و آتش را در پى دارد. خداوند مهربان كه در همه حال به بندگان خود عنايت دارد مى داند كه هيچ انسانى از خطا مصون نيست ، پس براى آن كه مؤ من بعد از ارتكاب گناه يا گناهانى به خود آمده و همه چيز را از دست رفته نبيند، دستور مى دهد كه در اين مرحله هم نااميد نشده و همچنان در جهت اصلاح خويش بكوشد و توبه كند.اجازه استغفار را خدا مى دهد، تا انسان گنهكار با درك عظمت او به زشتى عمل پى برده از عمل گذشته ، نادم و پشيمان شده ، با انجام اقداماتى مجددا از عذاب و آتش رهيده و به سوى خداوند بازگردد و خداى غفار و پذيرنده توبه را بشناسد.
32.از حجاب شرك به توحيد ملك برسد:
انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسيع كل شى علما (طه - 98) معمولا انسان ها در هر جامعه اى به دليل اشتغال به امور دنيوى ، از خداوند غافل مى شوند، اما در نهاد خود از اين عمل نادم و پشيمان هستند و از آنجا كه انسان ها ذاتا تنبل هستند، لذا مى كوشند، از ساده ترين راه خطاى خود را جبران نمايند، يكى از اين روش ها توسل به مردان الهى و بزرگان دين است . هنگامى كه اين عمل در جامعه عادى رسم مى شود، مردم براى حل مسائل خود، به آن افراد متوسل مى شوند، از پيامبران و ائمه (عليه السلام ) تا اولياءالهى و مؤ منان و مدعيان ياد مى كنند و از آنان مى خواهند كه نظرى به آنان كرده و حتى نزد آنان استغفار مى نمايند.
گاهى هم مردم از خود احساس نيازى دارند كه از طرق عادى قابل حل نيست ، لذا به سوى آن بزرگواران مى روند، در حالى كه خداوند، مكرر در قرآن اعلام مى دارد كه شريك و فرزند ندارد و هيچ فرد انسانى ، بدون اذن و اجازه خداوند، حق انجام كارى از جمله شفاعت را ندارد. پس مؤ منان نبايد اميد عفو و رحمت از انسان ديگر داشته باشند. به علاوه چنين عملى را مساوى و نزديك به شرك دانسته و آن را خوشايند ذات مقدس خويش ‍ نمى داند. اين نكته مهم در ميان پيروان همه اديان مورد غفلت و فراموشى قرار مى گيرد. پس حجاب شرك بوجود مى آيد. براى رفع اين حجاب ضرورى است مؤ من به دستورات الهى توجه كند. به سوى او بازگردد و باور كند كه در جهان هستى هيچ كس قادر نيست مشكل وى را حل نمايد مگر آن كه حضرت خداوند بخواهد. پس از حجاب شرك بايد به توحيد ملك رسيد، كه او صاحب دو جهان است و فرمانرواى مطلق آن مى باشد، لذا شرك را گناهى بزرگ مى داند كه به سادگى قابل بخشش نيست .
33.از حجاب سلم به توحيد اوصاف برسد:
هوالله الذى لا اله الا هو الملك القدوس ، السلام المهيمن العزيز، الجبار، و المتكبر سبحان الله عما يشركون (حشر- 23) دقت در هستى و مخلوقات گوناگون نشان مى دهد كه همه پديده هاى جهان داراى تناسب و توازن و تعادلى هستند كه در ارتباط با يكديگر، فعاليت كرده و ميان آنان نوعى سلم و سازش وجود دارد. هر چند بشر كه به دليل عنايت و قدرت خدادادى مى تواند دچار اشتباه شد و اين سازش را از بين ببرد. كه نمونه آشكار آن در تخريب محيط زيست و منهدم كردن نسل برخى جانداران در روى زمين است اما خداوند كه داراى همه اسماء حسنى است . جهان را نيز بر اساس قدرت خويش ابداع و خلق كرده و از بشر خواسته است كه اين اسماء را در خود ملكه نموده و از آفريده هاى خدا صيانت كرده و آنها را نابود نسازد، تا بتواند خود نيز نقش جانشينى و نمايندگى را بر عهده گيرد. در غير اين صورت دچار حجاب خواهد شد و از توحيد اوصاف جدا خواهد ماند. تعبير ديگر از حجاب سلم آن است كه مؤ من به يكى از صفات الهى كه مدارا و تسليم است قناعت كند و بقيه صفات را فراموش نمايد. با اين توجيه كه خداوند كه ناظم اصلى جهان است مدارا و سلم را مى پسندد. مؤ من بايد به ياد داشته باشد كه خداوند در عين سلم و سلام بودن جبار و متكبر هم هست و اين صفات بايد در انسان الهى هم ملكه شود تا به توحيد اوصاف برسد.
34.از حجاب اسراف به توحيد علم دست يابد:
هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده و هوالرحمن الرحيم (حشر22) منظور از اسراف و حجاب اسراف ، سوءاستفاده و ريخت و پاش نيست ، بلكه به معناى نوعى تكبر و خودبزرگ بينى در علم است . آدمى به تدريج توانسته است با دقت و تعمق به علومى دست يابد و به مقدار زيادى بر طبيعت چيره شده و نيازهاى خود را برطرف نمايد. به اين جهت برخى افراد و جوامع به دليل علمى احساس قدرت مى كنند. اين احساس سبب تغيير ديدگاه آنان در زندگى شده است ، چنان كه چند صد سال است كه جوامع غربى به اين وضعيت رسيده و مسايل دينى را به كنارى نهاده اند و تصور مى كنند آنچه كه از علم و تكنولوژى يافته اند، مشكلات آنان را رفع و حل مى نمايند، لذا ديگر نيازى به وجود خدا نيست و اگر هم كسى مى خواهد به خداوند توجه كند بايد به شكل ظاهرى و غير عميق به سوى دين برود. اما بحران هاى موجود در پيش راه اين جوامع نشان مى دهد كه در عمل سطح تفكر دينى جوامع به اصطلاح قدرتمند پايين آمده است . بشر امروزى با همه قدرت خود، جز اسراف و تخريب طبيعت و انهدام منابع آن كار ديگرى انجام نداده است . لايه اوزون بيش از پيش از بين مى رود. پس از آن يخ ‌هاى قطبى آب شده و بر سطح آب هاى جهان خواهد افزود، اكثر كشورهاى قدرتمند كه در نزديك آب ها قرار دارند، زير آب خواهند رفت و پس از مدتى جريانى شبيه طوفان نوح رخ خواهد داد. بسيارى از انسان ها نابود شده و معدودى سرزمين باقى خواهند ماند كه آنان توحيد علم را درك خواهند كرد.
35.از حجاب احسان به توحيد ايمان مى رسند:
الله لا اله الا هو و على الله فليتوكل المؤ منون (تغابن -13) احسان خداوند در حق آدمى قابل شمارش نيست ، بسيارى از آنها حتى قابل رؤ يت نيست ، از جمله وضعى كه در داخل بدن انسان هست ، هوايى كه ديده نمى شود، فعاليت هايى كه در جو و سطح كره زمين صورت مى گيرد، مثل بارش باران ، وضع درياها و رودخانه ها و جنگل ها، قابليت كشف و زرع ، وضع ستارگان و روابط ميان آنها، كه همه و همه براى ادامه حيات بشر ضرورى است . بسيارى از چيزهايى كه در بهشت بوده است . پس از آمدن انسان به زمين فرستاده شده است ، تا از آن بهره گيرد. پس هنگامى كه انسان موحد و خداجوى اين اطلاعات را كسب مى كند. ديگر نمى تواند و نبايد به خود بينديشد و خدا را فراموش كند بلكه بايد به خداى بزرگى ايمان آورد كه اين همه به او لطف و احسان داشته است و در دنياى باقى هم خواهد داشت . پس در همه كارها به او توكل مى كند.
36.از حجاب كفالت به توحيد وكالت برسد:
رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا (مزمل - 91) با توسعه جوامع و ازدياد جمعيت ، روابط و مناسبات اجتماعى انسان ها هم شكل پيچيده ترى به خود مى گيرد. بشر درمى يابد، براى داشتن يك زندگى خوب نياز به تعريف صحيح از رابطه دارد. اين تعريف قبلا از سوى خداوند بيان شده است تا آدمى زندگى خوبى داشته باشد.
خداوند براى ايجاد سهولت در اين امور وكالت و موكل قرار داده است . به عنوان مثال نوعى از كفالت و سرپرستى در رابطه زن با شوهر، پدر و مادر و فرزندان و اعضاى خانواده ديده مى شود. حس نگهدارى از فرزند و مراقبت از او، از سوى خدا در نهاد بشر نهاده شده است و او آن را در امور اجتماعى نشان داده و مورد استفاده قرار مى دهد. اينها آيات و نشانه هاى الهى است كه به انسان ها داده شده تا آنان روابط صحيح را شناسايى كرده و در آن دقت و اهتمام لازم را داشته باشند. اين كفالت از ناحيه آن وكالت كلى است كه مربوط به خداوند بوده است . در هنگام خلق بشر، فرشتگان علاقه نداشتند كه انسان به اين چنين اختيارات و علومى دست يابد تا احتمالا رقيبى براى آنان در دستگاه با عظمت كبريايى باشد. اما حضرت خداوند با بندگان خود مهربان بود. بشر اگر به ذات اين رابطه توجه نكند به شرك در كفالت خواهد رسيد. اما اگر در همه حال خدا را در نظر داشته باشد به توحيد وكالت مى رسد. به عبارت ديگر روابط و مناسبات اجتماعى در هر جامعه بايد متكى بر اصول و ارزش هاى دينى باشد، تا سيستم اجتماعى دچار حجاب نگردد.
مناجت بادها و صداى زنگ ها و پر و بال ها
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود فراوان به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان او و ياران
سالك گفت : بر پشت اسب نيك و گران بها سوار شدم و گفتم : اى رفيق و اى رفيق ! و ميان دقايق و لطايف و رقايق و معرف جدايى افكندم تا اسب در پيشگاه ((جرس )) ايستاد صداى الحان را به رويداد امتحان شنيدم ، پوستم جمع شد و هرآنچه با من بود فرو ريخت .
آنگاه ، تندبادهاى آن بر من وزيد و مرا به پر و بال هايش پوشاند و از من دور شد. عالم هايى ديدم كه بر ما سوى الله فرو مى افتاد همچون فرود آمدن بازها براى بروز و ظهور زخم ها و كشتار شكارها، در آنجا به گفته سالك و اصل و حاكم تمثل جستم كه :
به سايه بال هاى او از روزگار خود پوشش گرفتم
چشم من روزگار مرا مى بيند، در حالى كه مرا نمى بيند
اگر از روزها سئوال شود كه : اسم من چيست
و جايم كجاست ؟ آنها نام و مكان مرا نمى دانند
سالك گفت : وقتى اين تندبادها رفتند و غرش رعدها فرو نشست و پيشانى عرق كرد و از ترس و تفرقه آب مى شدم ، بال هاى خود را بر من گسترد و گفت : بادها رفتند.
اين باد بر هر چه مى وزيد، آن را چون گرد و غبار پراكنده مى ساخت و به سختى نابود مى كرد چون آن باد غيرت بود و با صاحب خود ديگرى را باقى نمى گذاشت ، با شرارى پرتاب مى شد؟ ((نه باقى مى گذارد و نه رها مى سازد و پوست را سياه مى كند)) (المدثر29-28) ، در كتاب كريم تصريح كرده است كه : ((وقتى باد بى فايده را به قوم عاد فرستاديم به هر چيز كه مى وزيد، آن را وانمى گذاشت مگر اينكه مى پوساند و ريزريز مى كرد (الذاريات / 42-41)
اين بال را براى دارندگان اين مقام ، محافظ و سپر قرار دادم و چه بسا آن ها را عاريه از حمايت و سپر ساختم و آن را پرتاب مى كرد و وقتى بردارنده آن مى گذشت به هر تير راست و تير پردارى مى رسيد به حاشيه هاى آن پر مى آويخت و چه بسا تيرى از آنها رها مى شد و مى افتاد و به قلب بعضى از اهل عنايت اصابت مى كرد و او شادمان مى گشت ، دل هاى آنان شتابان به افكننده تير ميل مى كرد، به شتابى كه تير به هدف مشخص خود دارد، در اين وقت واجد و متواجد چنين مى سرودند:
مرا به تير عشق و اشتياق زدى كه
به دل سرگردان و بيمارى اصابت كرد
و چنين بيت هايى .
وقتى آن تيرها به پر و بال ها مى آويخت ، آن كه در زير حمايت آن بود سالم مى ماند پس از آن كه به رفتن و تلف شدنش يقين مى كرد و چه بسا دعوى او در وجد و اشتياق به حضرت ((اوحى )) باطل مى شد.
اگر دعوى او باطل شود، بر آنچه او را نموديم ، چيزى نمى افزاييم و او را با سرعت ممكن در ((اوحى )) فرود مى آوريم و ميان او و حضرت ((اوحى )) فاصله مى شويم ، و چه بسا وى در انديشه خود خيال مى كند كه كليدهاى حضرت ((اوحى )) را در دست دارد، هرگز چنين نيست ميان آن حضرت و او بيابان هاى وسيعى فاصله است ، در آنجا گردن مركب ها قطع مى شود و به آنجا نمى رسند، در سرزمين آن ، ميان مژده و بيم سرگردان مى مانند و آن آستان نسبت به آنها همچون محل آويختن خوشه پروين است .
اگر يكى از آنان از وجد خود شكايت كند، مى گويد: مرگ بر تو، چيزى نادرست آوردى . واى بر او چه پاسخ برنده يى و چه كلام فجيعى ؛ ديده مى شوند، نمى بينند، طلب رحمت مى كنند مورد ترحم قرار نمى گيرند، فرياد مى كشند، پاسخ داده مى شوند كه ((گم شويد در آن و با من سخن نگوييد)) (مؤ منون / 108) ، ((ما به ايشان ظلم نكرديم ولى ايشان به خود ستم كردند)) (نحل / 118)
سالك گفت : آنگاه گفت : حق به من گفت : آنجا آنچه ديدنى بود ديدى و به آنچه مى خواستى رسيدى . به او گفتم : آرى ، ديدم مقدارى از آنچه را مى خواستم و رسيدم به كمى از آنچه آرزو داشتم ، قسم به عزت تو، با حضرتى درنگ نمى كنم و با نگاهى نمى نگرم ، چون هر جزئى از هستى يك حجاب و صفات اسباب است .
گفت : هر چه بخواهى ، از آن تو و در شاءن و اعتقاد تو است . به او گفتم : اكنون غم من زايل شد و شب هم و اندوه من روشن گرديد و به سر آمد.
گفت : من تو را به قرارگاه و لب مى رساندم . گفتم : مرا قرارگاهى نيست .
گفت : ((نه چنين است ، گريزگاه نيست ، نزد پروردگارت در آن روز آرامشگاه است )) (قيامه / 11) .
گفتم : خدا را مى خواهم ، چون در ربوبيت است كه بنده احساس يگانگى مى كند. به من گفت : راهى است كه رفته نمى شود، همتى كه نمى پيوندد و درك نمى شود، همت خود وامگذار مگر كه هر حجابى را پاره كنى و هر پرده يى را از هم بدرى و هر مانعى را محو و نابود كنى . تا ندا كند: به كجا؟ و اثر و عين از نداكننده فنا شود، آن همت در منزلى آرام نمى گيرد و از كوچ او عزلتگاهى يافته نمى شود.
من با هر سالك واصلى در مقامى نجوا مى كنم ، او مى پندارد كه به نهايت و پايان رسيده است ، وقتى خطاب را مى شنود، مى گويد: اينجا مقام : ((به بنده اش وحى كرد)) است ، به آن رسيدم ؛ به تبليغ از نزد او بازمى گردد و نمى داند: كه خطاب حق ، در حد اوست ، جهت علاقه به ميراث و كمال نبى صلى الله عليه و آله و سلم طلب بازگشت به عالم شهادت و مثال مى كند و چه بسا در تمثيل ناتوان شده نقص او برايش آشكار مى گردد، بازگشت را براى وصول و تحصيل مى طلبد، راه را زير پايش قطع مى كنم .
تو را در هر حضرتى خواندم و در آن حضرت تو را با نگاهى ميان خشم و لطف نگريستم ، در همه اين ها، سير نمى شدى و قناعت نمى كردى ، محيط نمى شدى و جمع نمى كردى و گويى : اين قطره يى از درياها و اندكى از بسيار است .
گفتم : چگونه بنده بايد مولاى خود را بشناسد؟ اگرچه من نگفته باشم كه كلمات خدا پايان پذير نيست ، بنده اراده يى ندارد تا طلب بازگشت به عالم شهادت كند، جز اين نيست كه آن افادت و زيادت است ، اگر آن بازگشت صورت گيرد، از توست نه از من ، در عالم شهادت ، سخن از تو است نه از من ، و آن براى من حجت است و سنت هاى طريق براى من واضح . سوگند به عزتت اگر مرا تا ابد باقى گذارى افزونى مى طلبم ، مى دانم كه نهايت محال است چگونه از اين حال برگردم .
اگر از من مى خواهى كه به عالم ملك بازگردم ، شرط من بپذير كه در اين هنگام چشم من آرام مى يابد و خوشحال مى شوم . گفت : شرط تو چيست ؟ گفتم : نور من بر عالم ملك گسترده شود، آنان را به همت پيش برم و خود بيرون از عالم خالق باشم و باطن آنان را به قلب تو بخوانم و خود در گنجينه غيب تو پنهان باشم در عالم خلق ، اثر را مى يابند و ((عين )) را نمى بينند ((اين )) مى طلبند و نمى يابند همت هايشان زياد و نام هايشان نيرومند مى شود و من در مقام راهنمايى و هدايت ، صاحب بدايت و نهايت باشم و ريزريز كنم و به من پاره كنند، طلب كنند و نرسند، چنان كه تو طلب مى شوى ولى با چيزى نمى پيوندى .
اگر اين شرطهاى من صحيح است و اين پيوند قوى است ، من بساط را بگسترم و ميان غم و شادى (قبض و بسط) سير كنم .
فرمود: تا آستان ((اءوحى )) بر رو، تو را در آن به آنچه مى شود، مى خوانم و سر قلم و نون را در آنجا به تو مى بخشم تا به چيزى بگويى ((باش ، بشود)) (بقره / 117) .
شرح مناجات بادها و صداى زنگ ها و پر و بال ها
سالك گفت : بر پشت ..... يعنى به دانش جديدى رسيده است كه ويژگى مهم آن صداى جرس يا زنگ است . عارف در اينجا به درك حالت خاصى رسيده كه تصور مى كند، با تمام سلولهاى خود خدا را حس مى كند. در اين وضع گويى تمام بدن او صداى زنگ را مى شنود، گويى زنگ خطر است . پس جرس نوعى سير است كه مانند صداى باد و زنگ درك مى شود.
منظور از اسب وسايلى است كه براى طى طريق وارث لازم بوده تا براى رسيدن به هدف از آن بهره بردارى كند. دقايق و لطايف چيزهايى است كه براى شناخت لازم است . دقايق ديدن ظرافت ها و نكته هاست كه بايد در طول سير از نظر دور نداشت . بايد همه چيز را شناسايى ، دسته بندى ، تفكيك كرد تا علوم و معارف به دست آيد. با چنين مقدماتى است كه سالك به جرس مى رسد. آنگاه در لحظه آخر با شنيدن صداها احساس ‍ مى كند كه به نهايت سير رسيده است . در آنجا دچار خوف و ترس (پوست جمع شده ) مى شود، خود را فراموش مى كند.
آنگاه تندبادهايى ..... سالك عشق به خدا را چون تندبادى حس كرده كه او را در خود گرفته ، سبكبال نموده ، او را با خود مى برد، در برخى از حالات خلسه ، انسان سالك حس مى كند، در تونلى خاص قرار گرفته كه چون گردباد در خود مى پيچد و او را با خود بالا مى برد، در اينجا هم سالك حس كرده كه اين گردباد او را و قلبش را با خود بالا مى برد. در حين حركت ، در حالى كه عوامل ناخالص و دنيوى و ناپاك از او كنده مى شود. وى با سرعتى زياد به سوى خدا مى رود، گويى كه عقاب براى كندن و بردن شكار هجوم برده ، شكار را گرفته ، با سرعتى غيرقابل تصور به آسمان مى برد. سالك در اين حال احساس پاكى كامل مى كند. صفات الهى را درك مى نمايد. درك اين حالات به مثابه نوعى از وحى است كه سالك كوشيده خود را با آن تطبيق داده و ضمن درك عميق با آنها احساس انس مى كند. اما نتوانسته داوم بياورد و زود بازگشته است .
به سايه بال ها...... به عنايت خداوند، به وارث نوعى پوشش ‍ معنوى عطا شد. كه به كمك چشم لاهوتى قادر به ديدن آن وضعيت شده است .
مرا نمى بيند..... يعنى به جسم توجه ندارد. به عبارت ديگر در بيت اول شعر اين مفهوم وجود دارد كه چون سالك توانسته خود را پرورش ‍ دهد و دنيا را ناديده گيرد، موفق به باز كردن چشم خود شده است .
روزگار..... حالت هايى است كه او طى كرده است و در عين حال زمان و مكان و دنيا يا خود قبلى اش را فراموش كرده و از همه چيز غافل مى شود.
سالك گفت : وقتى اين تندبادها..... بعد از درك آن عوالم به خود باز مى گردد، به خود مى انديشد و از اين بازگشت دچار ترس شده و عرق سرد بر بدنش مى نشيند.
بال هاى خود را..... يعنى فرشته اى از جانب خدا به او نزديك شده و مى گويد: كه زرق و برق دنيوى از تو دور شد، باد غيرت ، يعنى هر چه از سوى خداست . اشتياق به خدا تمام قيود دنيوى را نابود مى سازد و به عكس توجه به غرايز و امور دنيوى و شهوانى هم ، آدمى را سياه مى كند (مدثر28- 29) ، آن شور و شوق از يك سو سبب عصبانيت و ناراحتى او مى شود كه چرا به دنيا متوجه و مايل است . از سوى ديگر اين حالت به كمك روح مى آيد به طورى كه سالك مى تواند و از آن پس به مسائل معنوى و الهى بپردازد. چنين گرايشى در زمان حيات و زندگى روى مى دهد و از آن پس فقط خدا براى او مهم است و هر مانعى را ريزريز كرده حذف مى كند (الذاريات -41 42)
اين بال را..... اين حالتى كه خدا براى وى ايجاد كرده ، در واقع چون سپر محافظى در برابر ماديات و ناملايمات زندگى است . اين سپر همان هاله نورى است كه در گرد بزرگان جمع شده و متمركز مى باشد.
عاريه كردن : يعنى چيزى را از سوى خدا به او امانت و عاريه داده اند. اين سپر و هاله كه از سوى خدا به انسان داده مى شود، براى محافظت اوست و تنها براى كسانى است كه لياقت آن را داشته باشند اگرچه ممكن است شخصى در اين مرحله ، مقدارى ناخالصى هم داشته باشد ولى اگر مورد عنايت خدا باشد آن مقدار بدى هم با آن پوشش ، پاك شده و نابود مى شود، زيرا هاله نورانى ، ناخالصى را پاك مى كند.
آن را پرتاب مى كرده ..... يعنى سالك مى تواند از آن هاله به ديگران هم بدهد و آنها را خوشحال نمايد. وقتى افراد مؤ من و مشتاق با علاقه تمام از هاله عارف بهره مى گيرند، آنها هم به همان سرعت به شوق رسيده به تسبيح و حمد و ستايش خدا مى پردازند و دل هاى آنها نيز با انوار حق روشن شود.
وقتى آن تيرها..... چنان كه اشاره شد عارف بر اثر عنايت حضرت حق صاحب هاله اى نورانى در پيرامون خود مى شود كه مانند سپرى او را محافظت كرده ، او را گزند بلاها و افراد منفى حفظ كرده ، در عين حال سبب جذب افراد مثبت و مؤ من به اوست . مؤ منان با شوق به سوى او رفته و حس ‍ مى كنند، آن فرد همان كسى است كه در جستجوى او بوده اند، افرادى كه جذب سالك مى شوند از نظر نيت متفاوت هستند، آنها كه در خواست خود صادق بوده و اهل تظاهر نباشند با رسيدن به او به آرامش مى رسند، اما رياكاران ، قادر به استفاده از انوار الهى نيستند و سرانجام با عمل زشتى كه مرتكب مى شوند، رسوا شده و از او دور مى شوند. خداوند آنان را دوست ندارد و پس از مرگ هم سزاى آنها را خواهد داد.
منظور از حضرت اوحى ..... عزرائيل است . وقتى عزرائيل براى قبض ‍ روح مى آيد. گروه صادق از مؤ منان ، راحت از دنيا مى روند. اما افراد رياكار، يا ظالم و دنياطلب به سختى جان مى دهند. متن كتاب در اينجا مى تواند داراى دو تفسير باشد. اشاره شد، گرچه انسان ناخالص و رياكار در ابتداى كار از خود خلوص نشان مى دهد، حتى به نزديكى انوار هم مى رسد، اما قادر به كسب آنها نيست ، هر چند به دروغ در بين مردم مدعى مى شود كه او هم صاحب انوار است . اما مردم به دروغ او پى مى برند. آنها در لحظه مردن هم دچار مشكل مى شوند. اما مؤ منان واقعى وقتى به زمان مرگ مى رسند، تصور مى كنند كه آنها از مرگ نمى ترسند، حتى گاهى زمان آن را حس ‍ مى كنند. اما اين خداست كه ميان آنها و مرگ فاصله ايجاد مى كند كه از مرگ نترسند، نبايد تصور كرد خدا اين فاصله را پر مى كند، زيرا كه آدمى ، بعد از مرگ هم ، قادر به ديدن حضرت حق هم نمى باشد. پس قدرت خدا باعث ايجاد جدايى ميان ترس و مرگ مؤ من است و از روى مهربانى چنين كرده تا او ترس و عذاب مرگ را از خود دور كند.