جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۱۶ -


وقتى از آب جدا شدم ..... آب مظهر پاكى است سالك طهارت كرده در پاكى مادى و معنوى فرو رفته است . سپس توانسته وارد آسمان اول شود. در اينجا بايد توجه داشت كه آب با دريا تفاوت دارد. بعد از پاك شدن ، به آسمان پرستاره مى رسد. در آنجا متوجه مى شود كه برخى ستارگان وظيفه راهنمايى انسان ها و برخى براى راندن شياطين هستند. سپس با بزرگان دين روبرو مى شود.
راهنماى اول و همان وارث در موقعيت 28 (در ميان بيست نفر در فلك هشتم ) بوده و سپس 12 امام (عليه السلام ) را ديده بعد چهل تن بزرگان ابدى در جهان را مى بيند كه در آن زمان همه در يك جا جمع شده و به فرمان خدا در اداره امور جهان همكارى و همراهى دارند. سپس به حضور هفت نفر مى رسد كه آنها راهنماى زمين و نگهدارنده آن هستند. وجود آنان چون ناخداى كشتى است . آنان راهنماى اوليه و اصلى انسان ها هستند كه ابتدا در دوره حيات در زمين چنين بوده اند و پس از رفتن به عالم باقى هم رهبرى معنوى دارند. پس از آن تعداد مشخصى از اولياء الهى هستند كه به عدد نامى از حق همواره در زمين حضور دارند. غير از آنها هفت تن هم با مردم زمين ارتباط داشته و بر آن مسلط بوده و با انرژى خود آنها را هدايت و راهنمايى مى كنند.
به ستاره جدى ..... افلاك را توضيح مى دهد. ستاره جدى موقعيتى نسبت به زمين دارد و از آنجا هم با جهان ديگر مرتبط است . سالك به آنجا رفته و سيرى كه در ارتباط با آفرينش اين ستاره داشته ، در مسير اين ستاره بزرگانى را ديده كه سرور مردم بوده اند. در عين آن كه در زمين هم بوده اند سپس در مسير خود به آدم (عليه السلام ) مى رسد و مى خواهد ببيند كه آدم در كجا به وجود آمده است ؟ سپس درمى يابد كه آدمى دو راه كلى در پيش ‍ رو دارد. چپ يا راست ، مثبت يا منفى . به عبارت ديگر يا فريب اين دنيا را خورده ، يا به سوى خدا مى رود. گاهى ممكن است افرادى نوسان داشته كه در هر لحظه به سويى گرايش يابند، گاه ممكن است با دوام تر برخورد كرده هر از گاهى به سوى انحراف روند افراد در اين زمينه به روش هاى مختلفى رفتار مى كنند و اين رفتار تعيين كننده سرنوشت آنان است .
همه پيامبران را..... محى الدين در اينجا آفرينش پيامبران را توضيح مى دهد كه آنها در روى زمين آفريده شده اند در كره خاكى زيست كرده و ماءموريت خود را به انجام رسانده اند، از آنجا كه توانايى آنها در زمين به دليل محدوديت جسمى كم بوده است . لذا آنها را به مرده تشبيه مى كند. كلمه پراكنده به معناى آن است كه آن بزرگواران در ادوار مختلف زمانى زندگى كرده و هيچ گاه با هم نبوده و هميشه تنها بوده اند و شايد هم در بين مردم خود تنها بوده و به دليل عشق به خدا با عاشقان ماده امكان ارتباط زيادى نداشته اند.
جوياى حقيقت شدم ..... منظور از آفرينش انسان اين است كه فقط در جستجوى راهى براى حركت و سير خود باشد. زيرا در معناى كلى تنها يافتن راه چندان اهميتى ندارد، مهم آن است كه هدف مشخص شود و نهايت شناسايى گردد، در آن صورت يافتن راه چندان مشكل نخواهد بود و خطر گمراهى كمتر مى شود. اگر قرار است هدف انسان خداوند متعال باشد، بايد انسان خود را از قيد و بندهاى دنيا و ظواهر آن خلاص كند زيبايى كار عارف در دنيا آن است كه به ظواهر توجه كند، اما به آنها وابسته نشود تا بتواند نفس را مهار كند. با مهار نفس مى تواند توان كافى براى حركت مستقيم را بيابد و هر چند در اين راه هم ، يك باره نمى توان به هدف رسيد، بايد به ترتيب مراتب و مراحلى را طى كند تا رستگار شود. مهم ترين مساءله آن است كه سالك ابتدا حقيقت وجودى خود را كشف كند و به ادراك و شناخت مناسب از آفريدگار خود برسد. محى الدين مراتب و مراحل سير را سيصد پله مى داند. تا در نهايت به فنا برسد. هر چند رسيدن به فنا هم ضرورتا مستلزم شناخت ذات حق تعالى نيست ، مگر آن كه تلاش ‍ او جدى بوده و از همه چيز دست بشويد و اراده حق هم به آن تعلق گرفته باشد. اما بديهى است كه اين كار انتها و پايانى ندارد. انسان هر چه پيشرفت كرده و به جلو برود باز كمبود دارد، خدا را ابتدا و انتهايى نيست و هميشه براى انسان ناشناخته خواهد ماند.
مرا به آسمان نفوس ..... منظور از آسمان نفوس ، اين دنياست . ايشان به مقامى مى رسد كه مى تواند، از اين سو، آن دنيا را هم ببيند، خداوند انوارى به ايشان مى تاباند، تا آن كه فتوحاتى براى او صورت مى گيرد. پس از آن سالك زبان به ستايش پروردگار مى گشايد تا به او نيكى و غناى نفس عطا مى شود. سپس راه يوسف (عليه السلام ) را درك مى كند و به اين ترتيب بيشتر در عالم معنا وارد مى شود آن گاه حضرت ادريس (عليه السلام ) را درك مى كند تا آن كه به روش هاى آن بزرگواران آشنا شده و در هر مرحله ابهامات بيشترى رفع مى شود. در اين مرحله است كه سالك مقام خلافت و جانشينى امام (عليه السلام ) را طلب مى كند. به او گفته مى شود كه خلافت رسيدن به قدرت است آيا او مى داند رسيدن به خلافت چه نتيجه اى دارد؟ او متعهد شده بود براى رسيدن به خدا از مقام و دنيا دست بردارد، سالك وقتى دنبال اقتدار باشد، باز روى خود را به سوى دنيا برگردانده است . به اين وسيله او را مى ترسانند و مى گويند كه شايسته است كه او از موسى (عليه السلام ) سئوال كند سالك به نزد آن بزرگوار مى رود، حضرت موسى پس از خوشامدگويى ، به او مى گويد: كه من زمان هاى قبل را هم تجربه كرده ام . به او گفتم .
قصد دوستى ..... منظور اين كه سالك وقتى مردم را ديد، بايد با ديد منفى به آنها ننگرد به همه خوش بين بوده و حتى اگر با فرد خلافكارى روبرو شد به او بگويد كه به شما اطمينان دارم ، فردى كه به اين مقام مى رسد بايد به مردم با ديده ترديد و شك ننگرد، خوش بينى تمام داشته باشد. امكان دارد چنين روشى گاه گاه موجب ضرر و زيان هم باشد اما در كل سودمند است ، لذا هر چه انسان عارف تر باشد، كمتر زيان خواهد ديد.
سپس به ويژگى آسمان هفتم نگاه مى كند در اين آسمان بايد دوستى و صفات پروردگار را درك كند.
صاحب آسمان هفتم ..... منظور صفات است ، سالك آن حالات را درك كرده و به فرشته اى كه وى را به اين مقام رسانيد، دلگرم و اميدوار بوده است . سالك با چشم لاهوتى موقعيت آسمان هفتم را درك مى كند و مى بيند كه فرشته هايى هستند كه به آنجا وارد شده و انرژى مى گيرند. آنجا مرتبه اى است كه معمولا افراد در زمان حيات نمى توانند به آن برسند مگر آن كه فردى به شكل كامل به مرحله فنا رسيده و چيزى بدست آورد.
در حالى كه در آسمان قبل ، يعنى آسمان ششم ، سالك داراى دو جنبه است . هم در جهان مادى است و هم توان ورود به عالم معنا را دارد. يعنى عملا او در هيچ كدام نيست و در هر دو هم هست . شايان ذكر است انسان تا وقتى دنيايى است يك جسم و يك روح دارد ولى وقتى قادر به سير مى شود روح او چنان گسترده مى شود كه گويى داراى دو جسم و روح مى شود. جسم در مراحل بالاترى امكان سير و نقل مكان توسط روح را دارد. سپس به سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره مى كند كه در ظاهر كتاب و سنت را آورده اما در باطن به توحيد و سپاسگذارى از خدا مى رسد. وقتى سالك به سدره المنتهى مى رسد كه انتهايى ترين درجه انسان زنده در آسمان ششم است ، در اينجا پيامى از خدا دريافت مى شود، اگر فردى به اين مرحله رسيد و صفات در او ملكه نبود، از بندگان محسوب نخواهد شد. در آسمان ششم ، انسان حتما بايد خود را در آن مسير وارد كند اگر جسم اين دنيائى و آن دنيايى نتواند خود را با آن موقعيت تطبيق دهد، اين كار نوعى بى احترامى به حضرت حق است . پس سالك بايد براى تحقق اين شرط اهتمام بيش از حد خود داشته باشد.
تو از فرود..... منظور شرايطى است كه بر اين مرحله حاكم است . يكى از اين شرايط شاهدبودن است . به عبارتى واردين به آسمان ششم از پستى به بلندى ، از نيستى به هستى مى رسند تا به مقام شاهد دست يابند، كه در قرآن كريم هم به آن اشاره شده است . منظور، شاهد آخرت بودن است كه در كنار پيامبران و اولياءالهى بر امور بندگان شهادت مى دهد اين كلمه به معناى شهيد شدن در جنگ نيست .
آنگاه از آن سدره ..... در مرحله بعد از مقام سدره جدا شده و به كرسى شفعيت مى رسد. منظور حالتى است كه انسان عارف يك فرشته با خود دارد كه مخصوص اوست . البته اين فرشته ، غير از آن دو فرشته است كه هر كس با خود دارد، تا به حساب اعمال او رسيدگى كنند و بنويسند منظور از فرشته واحد، فرشته اى است كه پس از طى مراتب و كسب درجه به سالك نزديك مى شود و در كنار او مى ماند. چون فرشته ها در بارگاه ملكوتى و كبريايى هستند و هر كدام ويژگى ها و صفاتى برتر از انسان ها دارند، در نتيجه اگر آنها به انسانى نزديك شدن و با او همراهى كنند، اين همراهى در نهايت موجب رشد و تعالى هر دو آنها خواهد شد. سالك به اين فرشته مى رسد و پيام پروردگار را دريافت مى دارد، كه صفات الهى را در خود ملكه كند. بر اثر لطايف آن صفات الهى است ، كه سالك مجددا توان سير يافته و به سرعت از پله هاى سيصدگانه عبور مى كند. بدون آن كه به مشكلى برخورد كند (نگاه كرده ) .
منظور از صداى قلم آن است كه فرشتگان او را راهنمايى مى كردند. تا در راه راست وارد شود، يعنى به سوى خدا برود. وقتى دستورات گرفته شد. به سالك فرمان رسيد كه صورت نفسانى و جسمى خود را فراموش كند (روى از مقنعه ) او هم چنين كرد، تا خدا او را در پناه خود گرفت و فرمود: كه به اين دنيا اكتفا نكن و قدرت خود را براى حكومت در آن به كار نبر، حتى ذكر را، زيرا ممكن است سالك ذكر بگويد تا دنيا را به دست آورد، پس بايد دقت كرد، حرف ها و گفته ها براى تصاحب دنيا نباشد، ذكر بايد براى خدا باشد، زيرا اوست كه فرمان و آموزش ذكر مى دهد. كلام هم بايد براى او باشد كه تمام هستى گنجايش او را ندارد.
مناجات ادوانى
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان او و ياران
سالك گفت : آنگاه بال فنا را برايم بوجود آورد و من به آستان ((ادوانى )) پرواز كردم وقتى به آستانه آن فرود آمدم و بر ديوارهاى اسماء آن افتادم چنين سرودم :
از آنكه پيوسته مى خواند
به آنكه جاودانه پاسخ مى دهد
چشم هايم را بيدار گذاشتى و جدائى مرا به درازا كشاندى
وجد و نجابت را برايم به ارث نهادى
در عشق مرا تنها
و خسته و سرگردان گذاشتى
حق تعالى مرا گفت : آن اراده من است ، تسليم شو و اگر مقدرات من بر تو ادامه يافت ، كار خود به من واگذار و تسليم طلب كن .
اى سالك ! مى خواهم تو را از حضرت ((اوادنى )) باخبر و به آن مخصوصت سازم ، آيا بر حقايق اشارات در آيات جواهر قرآن و مرواريدهاى درخشان سوره سوره آن اطلاع يافتى ؟ تا كمال صورت شايسته تو شود؛ تو را با زبان ترجمان ، به واضحات و درخشندگى قرآن فرامى خوانم ، چنانكه امام ابوحامد غزالى را در ((جواهر)) و مرواريدهاى قرآنى فراخواندم ، من آن را در زمان او پيشتاز ميدان كردم و سر خورشيد و ماه آن را بارز ساختم ، بر آن منوال ، در آن زمان اثرى فراهم نيامده بود و تافته يى بافته نشده بود، تا زمان شادى بخش و دوره پايدارى تو فرا رسيد، ظريف تر از بافته او، براى تو بافتيم و تو را از غزل وجود و جد و هزل بافته او بالا برديم ؛ تو آن را به گونه استنباطى يافتى و جامه زيباى پاكدامنى و صفاى رنگارنگ بر آن پوشاندى ، مرواريدى بكر و دوشيزه يى بود كه كس را يارى مس و لمس آن نبود، وجود فرق ميان غزالى و تو (سالك ) ، روشن و راه نظم و اتحاد شما آشكار است و آن فرق اين است كه ما در و جواهر را براى تو در يك رشته كشيديم ، و اين نظم را براى او (غزالى ) در آستانه فرقى دور از هم (نه جمع ) بارز ساختيم و از اين رو مى بينى كه واقف بر آن ، ممكن است سرى را كه در آن نهاديم درنيابد و در مناجات تو سر نسبت ها و بلندى منصب سبب هاى آن پديدار است . پس آنچه خداى مهربان ، به زبان ترجمان از اسرار قرآن و گوهرهاى فرقان و مرواريدهاى سلوك و جواهر ملوك و سينه ريزها و گوهرهاى صدف بحر و رمزهاى كبريت احمر و درخشان ترين ياقوت ها، بر تو القا مى كند، بشنو.
اى سالك ! به درك دشوارى هاى اسرار، گوش فراده و در درك بصيرت به دريافت مشرق نورها بكوش ، از كليت زمان بى پايان ، به كليت زمان بى آغاز فنا شو؛ ما سرچشمه اسرار را براى تو خلاصه و گزيده كرديم . هر كس ، جز تو، آن سرچشمه ها را طلب كند، محروم است ، همه را در گوشه يى گرد آورديم و بى مشقت به تو بخشيديم . در درياى حضرت الهى فرو شو، قالب هاى گلى را رها كن ؛ پوست با مغز، همچون جسم با قلب است ، ميان جايگاه اسرار و غيب ها و وزيدن گاه باد صبا و جنوب فرق بسيار است ، از گزينش در معانى اين اسرار، گزيرى نيست ، قصد تو طولانى بودن است يا اختصار؟ اينجا حضرت ((اوادنى )) است . در آن جز سر دقيق و معنى لطيف نيست . از آنجا براى مناجات امام ابوحامد، مرواريدها و فوايد فرستاده شد.
به او گفتم : جوينده وقتى ارزش اشاره را فهميد، در عبارت ، ايجاز و اختصار را پسنديد، اگر از اهل تحصيل باشد، به تفصيل دست مى يابد؛ پس معانى بسيار را در لفظ اندك از من بخواه و آنرا همچون طلاى ناب خالص كن .
سالك گفت : حق تعالى به من گفت : آرى ، سخن را خاص و تو را از مقصد آگاه و مطلب را خلاصه مى كنم و ما بر تو ترجمانى كه اسرار كتاب را بر تو روشن سازد و پوست را از مغز جدا كند، مى گماريم ((خدا با آدمى سخن نمى گويد مگر به وحى يا از پشت حجاب )) (شورى / 51) ، و به ترجمان امر كرديم كه آنها را از تو بپرسد، در ميان كشت و درو و سبيل و جهاد و تجلى و تحلى و بدايت و غايت و ارتقاء و لقاء و كشتن و چيدن و حرف و معنى و بازرگانى و سود و خوبى و رستگارى و كوفتن و گشودن و رفتن و رسيدن و مجمل و مفصل و زمين و آسمان و الفاظ و اشارات و امثال و اين گونه اشارات حقيقى و رمزهاى رسمى را مرتب كند تا رشته نظم و سلطنت پيوند گيرد.
سالك گفت : به حق گفتم : اى مولاى من ! چشم بنده نسبت به تو تيزبين است (..فبصرك اليوم حديد، ق / 22) ، اگر تو بنده را به حكمت و فضل گفتگو يارى كنى ، به پاسخگويى درست توفيق مى يابد.
به من گفت : ما تو را ولايت نداديم مگر اينكه تاءييدت كرديم ، آنگاه به ترجمان خود گفت : نخستين چيزى كه سر وحى و عصاره آن را مى گشايد و درهاى اسرار را براى سالك باز مى كند ((فاتحه الكتاب )) است .
سالك گفت : من و ترجمان در مجلس به محاضره در آمديم و فرش گفتگو گسترديم ، ترجمان ، دست از كار خود شست و گفت : از گوهرهاى اسرار قرآن و سينه ريزهاى آن پاسخ بگو.
شرح متن مناجات اوادنى
سالك گفت : سالك در موقعيتى قرار مى گيرد كه به فناى در راه خدا مى رسد، اين موقعيت يا محل ((اوادنى )) است كه وقتى سالك به آن رسيد، درمى يابد كه حق تعالى هميشه انسان را به سوى خود مى خواند و آدمى هم جاودانه به او پاسخ داده است . هر چند كه به مدتى طولانى با چشم هاى باز جسمى و در هجرانى طولانى قادر به درك اين حالت به طور كامل نبوده است . اما همواره حس كرده كه شوق فراوانى براى رسيدن به او دارد و در اين نياز و شوق احساس تنهايى كرده و خود را سرگردان و خسته در جهان يافته است ، اما همان شوق و نياز او را به نجابت واداشته است .
از سوى خداوند به سالك ندا مى رسد: كه در مقابل اراده من بايد تابع و تسليم محض باشى ، آيا مى خواهى از حقايق اين مرتبه (اوادنى ) باخبر شوى ؟ آيا كتاب قرآن را با دقت مطالعه كرده اى ؟ و در خود ملكه نموده اى ؟ تا به تو، بلاغت و شيوايى كلام اعطا شود؟ و بتوانى درك عظيمى از اين كتاب آسمانى داشته باشى ؟ چنان كه امام ابوحامد غزالى را با جواهرات قرآن آشنا كردم و اسرار ماه و خورشيد و چگونگى بوجود آمدن آنها را به او آموختم و او را پيشتاز زمانه خود كردم ، امام ابوحامد با توجه به اينكه شفافيت ديد به دنياى مادى و معنايى يافتند، در هنگام رازونياز دنياى مادى را نمى ديد و به سير مى افتاد و در خلوت خود به عالم معنا مى رفت و ارتباط برقرار مى كرد و انرژى مى گرفت كه بيشتر براى عالم معنوى و شب زنده دارى و درك معانى اصلى قرآن به كار مى برد. هر كلامى از قرآن را با سيرى كه مى كرد مثل جنگى بود كه هر كدام خواص ويژه اى داشته است و غزالى آنها را مى شناخته است . ايشان برخى از اين معانى را براى درمان بيمارى ها بكار مى برده است . مثلا جوانى كمرش شكسته بود، او را درمان كرد، جوان كورى را شفا داد. اما زياد اين كار را انجام نمى دادند تا كمتر به مسايل دنيا نزديك شود. البته محى الدين اطلاع چندانى از وضع ابوحامد نداشته است .
حال به تو چيزهايى لطيف تر و ظريف تر از آنچه به غزالى داده شد، مى دهيم . آنچه تو ميگيرى اصيل تر از دريافت غزالى است زيرا عنايات به غزالى جزئى و فرعى بوده است و تو مى توانى آن را به صورتى نيكوتر و بهتر عرضه دارى ، اگر به غزالى چند جواهر داده شد، اما به تو جواهراتى داديم كه منظم و مرتب بود و مى توانست در يك رشته جمع شود و نظم عميق و لطيف آن سبب روشن شدن اسرار در مراتب و سلسله مراتب علل و عوامل هستى باشد. پس با دقت بر آنچه كه از اين علوم گرانقدر به تو القاء مى شود توجه كن .
اى سالك به درك دشوارى هاى ..... پس به اين اسرار پيچيده و دشوار توجه كن و از طريق شهود و بصيرت درونى از محل تابش اسرار و انوار الهى آگاه شو، كه آنها را براى تو خلاصه كرديم ، تو فارغ از زمان ابدى و ازلى در اين معانى غوطه ور شو.
و اين فنا را در جهان و دنيا و نيز در عقبى و در هر موقعيتى بپذير. اين اسرار مخصوص اولياءالهى است . تو به سوى خداوند بيا و در درياى آن غوطه ور شو. چيزهايى را كه در اين جهان (قالب هاى گلى ) آدمى را آزرده ساخته و محدود مى كند رها كن . ميان جسم و روح تفاوت بگذار. بدان هر كدام از آنها توان و ظرفيتى خاص دارند. از اين رو هريك از آنها، از طريق خاص تغذيه خواهند شد. منبع يكى در جهان ، ديگرى در عالم معناست . آيا مى خواهى اسرار را به تفصيل كسب كنى ، يا آن كه به اختصار مى طلبى ؟ سالك در اينجا مى داند كه دو روش براى دريافت اسرار وجود دارد، روش طولانى كه فرد بايد به تدريج با ملكه كردن اسماء و صفات حق و در طول ايام به آن علوم دست يابد، دوم آن كه با كمترين زمان و توضيحى مختصر علم به او عنايت شود. لذا او روش اختصار را مى پسندد و مى گويد معناى بسيار را در لفظ كم مى خواهد، در اينجا ظاهرا معلوم مى شود كه محى الدين به تنهايى در ارتباط با خداوند نبوده ، بلكه فرد ديگرى به شكل رابطه ميان ايشان و خداوند بوده است كه احتمالا امكان سير و مكاشفه را ايجاد كرده است .
سالك گفت : حق تعالى به من گفت ..... خداوند راهنمايى براى او قرار مى دهد تا به او آموزش دهد و مسائل گوناگون را در هر زمينه هاى مادى و معنوى طرح نمايد، تا محى الدين آنها را منظم و مرتب نمايد.
سالك گفت : به حق ..... منظور اين است در اينجا سالك بيان كرده كه درك من از خداوند زياد است و مى توانم در اين زمينه موفق باشم . پاسخ مى شنود كه وقتى به كسى ولايت داده شد، به معناى آن است كه او مورد تاءييد حق بوده است ، سپس به آن رابط فرمانى مى رسد كه اسرار فاتحه الكتاب را به او بگويند. زيرا اين سوره اولين كليدى است كه قفل وحى و عصاره اسرار آن را مى گشايد. سپس سالك در خدمت آن بزرگوار و معصوم مى نشيند و آموزش مى بيند.
آيات مناجات ركن معالم و محامد امام ابوحامد غزالى
متن كتاب :
گفتم : به خدا سوگند آهنين ديده دل و از نيزه برنده زبان پرسيدى .
ترجمان گفت : درباره فاتحه الكتاب چه مى گويى ؟ گفتم : خداوند آن را ميان خود و بنده اش به دو نيمه تقسيم كرد، تا در جهان هستى دو خدائى درست نيايد.
گفت : در آن چه چيزهايى از اشارت و رموز و درر هست ؟
گفتم : ياقوت سرخ و زرد و عنبر سفيد و سياه و عود خوش و سبز و گلگون ، اى ترجمان ! ام الكتاب را نسبتى نيست بلكه آن پيشواى آشكار براى جهانيان است گروهى از مردم امام را مى شناسند از وى پيروى كرده و او را بالا مى برند و گروهى او را نمى شناسند، پائين آورده رهايش مى كنند، فاتحه الكتاب ريشه ثابتى است كه شاخه آن ((در آسمان است و ميوه اش در هر زمان ، به اجازه پروردگارش داده مى شود)) (ابراهيم / 24 و 25) ، با اينكه از آب بى نياز است . آن را ((مثانى )) گويند با توجه به مبانى و ((فاتحه )) گويند با توجه به راه روشن و ((ام القرآن )) گويند با توجه به كسى كه خوى قرآنى گيرد.
سالك گفت : ترجمان ، پيوسته از جواهر و درر قرآن ، سوره سوره تا آخر آن از من مى پرسيد.
سالك گفت : وقتى سئوال ترجمان از جواهر و درر فرقان كامل شد بساط مناظره را برچيد و باب محاضره را بست و در خواسته من متجلى شد و گفت : به دلخواه آمدى ، تو كيميايى و دلاور و جوانمرد و زيركى ، بر اسبى سوارى كه نمى لغزد و با شمشيرى مى زنى كه مى برد و كند نمى شود، اين لوح در برابر تو است بخوان آنچه بر تو وحى شده است .
شرح آيات مناجات
اصل شرح متن آيات مناجات و در اين كتاب نيامده است . امام ابوحامد در نزد حق تعالى بسيار تضرع كرده است ، تا چيزى به او بياموزد، تا راحت تر و عميق تر به سوى خدا برود و خداوند به ايشان آيات مناجات خاص او را تعليم داده و ايشان از طريق قرائت اين آيات به حله و حالات معنوى و عرفانى مى رسيده است . و اين مخصوص خود ابوحامد بوده است . معلوم مى شود كه هر فردى مى تواند با تلاش خود به خداوند نزديك شود و خداوند به نداى او پاسخ بدهد. در مورد جناب محى الدين ، ايشان از طريق خواندن قرآن و تمركز روى آن ، به حال خاص مى رسيده اند، از آنجا كه متن آيات مناجات امام ابوحامد مخصوص ايشان بوده است ، و آنها را با حالتى خاص خوانده و قادر به سير مى شده اند، لذا، محى الدين اين متن را بيان نكرده است ، اما اشاره اى به مقام ايشان كرده است .
گفتم : به خدا..... منظور قرآن و عترت است . شمشير نشانه درك از خدا و نيزه شيوايى كلام معصوم (عليه السلام ) است .
ترجمان گفت ..... جبه دو پهلو و داراى دو معنى است . در قسمت اول درمورد تقسيم سوره مباركه فاتحه است در بخش بعد حالات معنايى سوره را بيان مى كند. در اينجا مى گويد، اگر سالك با خود ياقوت و عود و عنبر داشته باشد، مى تواند به سادگى به حالت حله برود. هر چند ممكن است عده اى به خواص سوره آشنا باشند و آن را استفاده كنند، اما عده اى هم به اين خواص آشنا نيستند و خود را محروم مى كنند. اين سوره مانند درختى با ريشه ثابت است كه ميوه آن فقط با اجازه خداوند به دست افراد رسيده و قابل استفاده است . به عبارت ديگر قرآن يك موجود الهى است ، اما با توجه به ويژگى هاى هر زمان و عصرى ، مردم مى توانند از آن بهره بردارى كنند. اين كتاب نيازى به آب ندارد. يعنى آن كه نياز به مفسر ندارد، زيرا كه بيان ساده اى دارد و براى همه قابل درك است ، اگر فردى يك انسان معمولى باشد و به اين كتاب آسمانى مراجعه كند و بر اساس آن عمل و رفتار نمايد، به بهشت مى رود. اما اگر فردى بخواهد وارد بطون آن شود، خداوند به او نيرويى مى دهد كه قدرت درك بيشتر از قرآن را به دست آوردن در واقع معانى و مفاهيم به چنين فردى الهام مى شود. اما شرط اين كار آن است كه ايمان بياورد و پاك باشد و خود را از آلودگى ها دور كند. در زمان ما برخى از كشورهاى اروپايى افراد زيادى را براى درك و كشف مفاهيم و معانى قرآن به كار گرفته اند و از آن بهره بردارى مى نمايند.
مناجات ((لوح اعلى ))
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود خدا بر سرورمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران او باد