جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۱۰ -


بخش سوم مقامات عالى در سير
سدره المنتهى
متن كتاب :
سالك گفت : به رسول توفيق گفتم : اين نور و بهاء چيست ؟ گفت : سدره المنتهى است . آنگاه رسول گرامى (رسول توفيق ) اين آيه را تلاوت كرد: ((و از ما نيست جز اينكه او را مقامى معين است )) (صافات / 164) ، ما از تعبير آنچه ديديم ، ساكت شديم همان گونه كه او ساكت شد تا آن كس را كه مراد است مشاهده كند، چنان كه تو مشاهده كردى ، سكوتى از روى حصر و ناتوانى كه با او اشاره و رمز توانا نمى شد؛ او معدن شيواسخنى و حكمت بود، مجموعه كلام به او داده شد و بر اين گفته رسول صلى الله عليه و آله و سلم چيزى نيفزود كه : آن را از نور خدا پوشاند آنچه پوشاند، در همان حد ايستاده و پيش نرفت (سدره را به اجمال وصف كرد.....اذ يغشى السدره ما يغشى ، انجم / 16-13)
سپس رسول توفيق گفت : كسى نمى تواند سدره المنتهى را وصف كند، وقتى چنين باشد، چگونه كسى مى تواند كه حقيقت آن را توصيف كند، شايسته آن است در همان حد بايستد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و در بالا رفتن از سدره ، به رفرف ، جايى كه ملا اشرف است ، بنگرد.
ناگهان ندايى از مقام برتر رسيد: تو را با رفرف هاى بلند چه نسبتى هست ؟ ميان تو و ميان آنها كرسى گرامى فاصله است كه هر امر با حكمتى به آن شناخته مى شود ((هر امر موافق حكمت جدا مى شود)) (دخان / 24) ، كرسى ، پيشگاه ادب براى دارندگان همت و طلب است ، و اصلان ، در آن فرومى آيند، و محجوبان در پايان به آن مى رسند.اى سالك ! آنچه در كرسى گفته مى شود بپذير و به وصيت ساكنان آن تامل كن .
شرح سدره المنتهى
سالك بعد از طى طريق ، به مرحله سدره المنتهى مى رسد. سدره المنتهى عالى ترين مقام و موقعيت در بهشت است و اين آخرين مرحله اى است كه امكان دارد، يك شخص به آن رسيده و آن را درك كرده يا ببيند. اين مقام در طبقه هفتم بهشت است و مختص رسول گرامى اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است . كه ايشان در آنجا استقرار دارند. بزرگانى كه خدا به آنان عنايت مى كند، قادر به مشاهده اين مقام هستند. آيه 164 سوره مباركه صافات به اين مضمون دلالت دارد كه آن مقام براى حضرت رسول دائمى و ابدى است .
ما از تعبير آنچه ..... منظور محلى است كه وارث ديده است . در عين آن كه پيامبر را ديده است . گاهى نيز خداوند عنايت مى كند و بيننده نشان و آيتى آشكار از خداوند را ادراك مى كند. به همين جهت در ديدن آن انوار، مبهوت شده زيرا قادر به بيان آن حالت نبوده است . وارث درمى يابد كه خداوند منان به پيامبر اكرم مجموعه سخن را آموزش داده و ايشان را با معنا و شيوايى كلام عنايت كرده و از اين نعمت هم به وارث اعطا مى شود. و سپس آيه 13 تا 16 سوره شريفه النجم را تلاوت مى كند كه در آن مى فرمايد اين افراد را با نور خود مى پوشاند.
نورى كه از جانب خدا به بندگان مى رسد، به تمام آنها عنايت مى شود و عده اى قادر به جذب آن انوار هستند، اما اكثريت مردم آن را دفع و پراكنده مى سازند. به همين جهت در اطراف بزرگان و اهل ذكر و معنويت هاله اى از نور وجود دارد كه به جهت بزرگى روح و افكار شايسته و اعمال نيك و نماز و قرآن بوجود مى آيد. آيات و سور قرآن كريم ، خاصيت ويژه اى در اين زمينه دارند. افراد متقى با پاك كردن وجود، قابليت حفظ انوار را يافته ، آن را تقويت و تثبيت مى كنند.
تثبيت اين انوار در اطراف بدن فوايد زيادى دارد، از جمله در درمان بيماران ، آرام كردن مردم ، سيردادن و سيركردن ، ارتباط با ارواح بزرگوار، و بسيارى از امور ديگر را با كمك آن نورها انجام مى دهند. اگر اين افراد صاحب حرفه هايى چون پزشكى ، آموزگارى ، هنر و غيره باشند، در اثر انوار فوق ، اقدامات آنان به شكل غير عادى ، مؤ ثر و خارق العاده مى شود و كارشان به معجزه شباهت مى يابد.
سپس رسول توفيق ..... كسى نمى تواند سدره المنتهى را وصف كند. زيرا كه هيچ كس قادر به درك حقيقت آن نيست . بنابراين اگر كسى به آن مقام رسيد شايسته است كه در پله اى پايين تر از رسول صلى الله عليه و آله و سلم بايستد. رفرف ، معنى متعددى در جهان مادى و هم در جهان معنوى دارد. يك معناى آن حالتى است معنوى كه وجود مبارك و گرامى حضرت رسول داشته و اگر ايشان در زمان حيات به آنحال ادامه مى دادند، تبديل به نور معنوى مى شدند كه ديگر مردم عادى امكان ديدن آن حضرت را نداشته و ايشان در نظر مردم ديده نمى شدند.
به تعبير ديگر رفرف در جهان مادى مانند نوعى در جازدن است ، تا حركت يكباره به سوى جلو و عالم معنا صورت نگيرد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى آن كه در ايام حيات مبارك خويش بتواند در انجام ماءموريت خود براى مردم جهان موفق باشد، در اين حالت قرار داشته است . تعبير ديگر رفرف قرار داشتن ميان جهان و عالم معناست . معناى آخر مقام والايى است كه در بهشت است و بزرگان دين در آن مقام و بالا قرار دارند. كه بالاترين آنها به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم اختصاص ‍ ابدى دارد.
سپس ندايى مى رسد كه مى پرسد، تو چه رابطه اى با اين رفرف هاى بلند دارى ؟ زيرا كه ميان تو و پيامبر عظيم الشاءن تفاوت زيادى است ، كرسى به معناى علم و معرفت آن بزرگوار است كه حبيب خداوند دو عالم مى باشد. علم و معرفت از سوى خداوند به افراد خاص اعطا شده و افراد عادى نمى توانند به اين مقام برسند، حتى اگر يك انسان عادى خود را تربيت كند به سختى مى تواند به اين مقام برسد. به فرض اگر به چنين حالتى برسد، ممكن است در خلال سلوك ذوب شود و تحمل نياورد. البته برخى از افراد چون واصلان كه تلاش زيادى براى رسيدن به خدا مى كنند، با اذن و عنايت حضرت حق ، سهمى از اين نعمت خواهند داشت . حتى ممكن است عده اى از انسان ها كه كارهاى شايسته هم در جهان مادى انجام مى دهند و غالبا حالت افتاده و درويشى دارند و خود را در خفا و خلوت تربيت مى كنند، چون واصلان در نهايت به آن هدف برسند. اما همه در مرتبه اى پايين تر از رفرف حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خواهند بود.
حضرت كرسى
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود خدا به محمد و آل و ياران او باد
سالك گفت : رسول توفيق ، پر و بال عزم را برايم ايجاد كرد كه با آن در فضاى فهم پريدم تا به پيشگاه كرسى و جايگاه قدسى رسيدم .
از مسجد وصى پرسيدم ، به من گفته شد: در نزهتگاه اقصى است .پيرى تنومند ديدم ، مرا گفتند: اين ، قطب شريعت است . گروه هاى درهم ، همچون احاطه هاله بر ماه ، او را احاطه كرده بودند، چون شرمندگان ، نه ترسندگان ، سلامش كردم ، شيخ (رض ) گفت : آفرين بر پيك شكارگر گوهرها و ديگر جواهر. سپس به من گفت : قصد كجا دارى ؟ كوشيدم كه بگويم : مى خواهم كه نخواهم ؛ وقتى مقام من نبود، سخن مرا هم وسعتى نبود؛ به او جذب شدم ، دره او در برابرش بود، گفتم : آهنگ مدينه رسول دارنده جمل و فصول را دارم . گفت : چه مى خواهى از شهرى كه اثر آن كهنه شده و نورش ‍ خاموش گشته است . گفتم : من به خاك اشاره نمى كنم . به ماه تابناك و به عنصر آب پاك آن نظر دارم .
گفت : سخن محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نشنيده يى كه : ((...على باب آن مدينه است )) اى جوينده ! من ((قطب الشريعه )) دربان آن مدينه ام ، هركه قصد مدينه دارد بايد آهنگ درب آن كند و دربانان را تملق گويد.
تازه هاى حكمت ، در سايه ارواح به تو هديه مى شود، اشباح را با غبار تغذيه كن تا ارواح به اسرار تغذيه شوند.
به وى گفتم : اى سرور ما! آيا براى آن درب كليدى مى شناسى ؟ گفت : آرى كليددار آن خداى دانا و گشاينده است :
آن خانه را قفل شده ديدم
به سرى كه سر مالك بود
از خدا خواستم كه بگشايدش
گفت : به وسيله كه ؟ گفتم : به وسيله تو
گفتم : آن را به من دهيد. گفت : ((مسلمان خوب ، آنچه را به او مربوط نباشد ترك مى كند.))
گفتم : حقيقت و جاى آن را شناختم . بر وصف و بيان آن بيفزا. قطب شريعت گفت : خوبى اسلام آدمى ، ترك غير مقصود است . كليد آن چهار دندانه دارد كه حكيم بخشنده آن را استوار كرده است ، داراى چهار حركت است كه چهار جهت را در برمى گيرد، وقتى آنچه را گفتم به جاى آوردى و آن محكم كردى ، به كليد دست يافته و مالك آن مى شوى و هركه مالك كليد شد، در را گشود و هر كس آن درب را گشود، به گنج سرداب دست يافت . شيخ و شاگرد او از شك و دودلى آسوده شدند و شادمان در پيشگاه خداى بخشنده قرار گرفتند.
گفتم : آنچه را خواستى ، فهميدم و بر سرى كه بدان اشاره كردى اطلاع يافتم ولى از احسان خود بر من بيفزا تا خداوند بر تو بيفزايد و رداى منت خود را بر تو پوشاند.
گفت : از خدا مى خواهم كه همواره الهام خويش را بر من ببخشايد و مرا به علم و سخن قديم خود يارى و تاييد فرمايد. اى سالك گوش فراده ، خدا، كارهايت را نيكو گرداناد و آن ها را بر تو تلخ و گزنده نكناد، گفتارت را استحكام بخشايد تا به وقت مناجات نيرومند شوى ، بهتر است سپاس خدا را دهان گوينده آن آشكار كند، و درود او بر رسول خدا، گشاينده اين راه ها باشد، تا به مناجات با خداى دانا و حكيم و روزى ده برسد: ((ستايش ‍ خداى را كه هدايت كرد ما را، بدين راه ، هدايت نمى شديم ، اگر خدا هدايتمان نمى كرد، به راستى كه فرستادگان پروردگار ما به حق آمده اند.)) (اعراف )
توضيح حضرت كرسى
سالك پس از مدتى به حضرت كرسى مى رسد. ((كرسى )) مقام و جايگاهى پاك و معنوى در عالم قدسى است . از او مى پرسد، كه قصد دارم به سوى وصى بروم ، جايگاه قبل ، جايگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود. ولى در اين مرحله سالك قصد دارد، به سوى جانشين و وصى رسول گرامى برود. به او مى گويند براى رسيدن به مقام وصى بايد به نزهتگاه اقصى برود، جايگاهى كه در آن سالكان به دليل راه يافتن به مفاهيم و معانى شگرف در آن به نوعى سرخوشى مى رسند. در آنجا پيرى فرزانه و معنوى (تنومند) را مى بيند، كه ظاهرا اين فرد زنده بوده كه به تعليم و تربيت مردم مشغول بود، آنان چون هاله دور ماه ، گرد او جمع شده و او را بزرگ مى داشتند.
سالك به او سلام مى كند. شيخ به او احترام نهاده ، ضمن تمجيد از او سئوال مى كند كه عازم كجاست ؟ سالك نمى تواند منظور خود را به روشنى بيان كند. مى گويد: مى خواهم به نخواستن برسم ، يا چيزى كه مى خواهم كه غير از خواست عموم مردم است . مردم غالبا به دنبال مسايل مادى و گذران امور جارى و روزمره خود هستند. سالك درمى يابد كه آن پير از خداوند چيزهاى گرانبهايى گرفته است ، لذا مى گويد قصد دارم به شهر پيامبر بروم كه صاحب علم و فضيلت و كلام بود. پير گفت : آنجا به لحاظ دنيوى ديگر فرسوده شده است و خداوند نيز پس از پيامبر گرامى انوار خود را به سراسر زمين مى فرستد و انوار خاص آنجا نيست . گفتم : منظور من خاك نيست ، من به آن مكان هاى مقدس توجه دارم ، در آن مكان ارواح بزرگوارى هستند كه براى حل مشكل مردم مى آيند، آدم هايى كه قصد ارتباط با خدا دارند، در آن مكان ها بهتر به هدف مى رسند. ماه تابناك آن بزرگواران و هم چون پيامبران هستند، كه به دليل داشتن انوار الهى به ماه تشبيه شده اند، عنصر آب پاك اعمال و فضاهايى است كه در پيرامون آن اماكن متبرك هست و سبب مى شود مؤ منان به كمك آنها به خدا نزديك شوند و نيز مى توان پيامبر را به خورشيد و على را به ماه و آب را به علم تفسير كرد.
پير پاسخ مى دهد: تو به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توجه نكردى ، كه فرمود: اگر كسى بخواهد خدا را بشناسد، بايد به على رجوع كند، در اينجا شباهت ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على (عليه السلام ) را به سالكان و ارتباطشان با اماكن مقدس را بيان مى كند. على (عليه السلام ) در جهان داراى مقام معنوى بسيار بزرگى است و بدون شناخت ايشان و كمك گرفتن از آن حضرت ، نزديك شدن به پيامبر و خدا سخت است . فردى كه قصد دارد به خدا نزديك شود، بايد با قرآن ماءنوس شود، ذكر بگويد، و با مدد گرفتن از ارواح پاك و بزرگوار خود را بالا كشيده و رشد دهد. در جمله بعد كه مى گويد تملق بگويد، منظور آن است كه سالك بايد ذكر بگويد، از جان و دل رازونياز كند و با صفاى باطن خدا را بخواند.
پير پاسخ داد: پيامبر گرامى در زمان حيات خود به تدريج علوم و معارف دينى را به على (عليه السلام ) انتقال داد و ايشان را امين و امانتدار خود قرار داد تا پس از آن حضرت مردم را راهنمايى كرده و آموزش دهد. پس ‍ ضرورى است ، هركه در راه شناخت دين گام برمى دارد، به سوى آن حضرت رفته و از ايشان يارى بخواهد: زيرا على (عليه السلام ) دروازه ورود به شهر علم پيامبر گرامى است .
پير افزود! من دربان اين مدينه هستم ، مى توانم تو را به خواسته ات برسانم . اما اين كار از طريق علوم رسمى و آموزش هاى معمولى امكان پذير نيست . بايد به وضعيتى دست يافت كه امكان درك و كسب علوم از جايگاهى روحانى و والا فراهم شود. آن گاه ارتباط با آن ارواح بزرگوار ممكن گرديده ، تا علوم الهى هم به او منتقل شود. پس سالك بايد حالات معنوى را در خود تقويت نمايد.
منظور از اشباح در اينجا افراد معمولى هستند. ارواح مردم عادى با ديدن برخى امور كوچك به تدريج رشد مى كند، منظور از غبار و اوهام چيزهاى كوچك است . چنان كه براى آماده كردن افراد عادى براى سير و سلوك ، بايد آنها را به ديدن مناطقى از بهشت يا جهنم سير داد يا به زيارت اماكن متبركه برد. تا به تدريج روح آنها صاف و بزرگ شود، آنگاه بتوانند با ارواح بزرگوار مرتبط شده و اسرارى را فرابگيرند.
در اينجا تذكر داده مى شود كه سالك بايد خود را از هر چيزى كه او را از ياد خدا دور مى كند، اجتناب ورزد. سالك پرسيد: آيا امكان دارد اسرار الهى به او هم داده شود، براى ورود به آن خانه كليدى هست ؟ پير پاسخ داد كليد هست به شرط آن كه بيش از حد خود تقاضاى علوم و معارف را نكنى . كليد براى انسانى است كه قصد خودسازى دارد. كليد چهار دندانه يعنى چهار مقصد دارد. مى توان آن را شمال و جنوب و شرق و غرب تلقى كرد، يا چهار عمل كه انسان بايد به آن توجه كند كه عبارت از محاسبه نفس ، در گذشته و سابقه عملكرد، حال و آينده اى كه در پيش است و هم چنين به معنى آمدن در جهان هم هست ، شرق كنايه از آمدن به جهان است . غرب رفتن به جهان معناست ، شمال اعمال خوب و جنوب اعمال بد است و اين ابتدايى ترين كار سالك است كه بايد انجام دهد تا درب را به روى او باز كنند.
در اينجا اشاره اى به جوان مى شود كه علوم گذشته پيامبران را در اختيار او قرار داده اند. سپس تذكر مى دهد، كه اگر انسان قصد قربت دارد، بايد در ميان مردم حمد و سپاس خدا را بجاى آورد، تا مردم هم اين كار را بياموزند و انجام دهند. شاكربودن و شكرگذارى يكى از صفات خوب براى بنده تلقى مى شود كه موجب خشنودى حضرت حق است .
بشنو و نگو:
مركب به سوى پروردگار آسمان ها بران
و كرامات گونه گون را از دل طرد كن
در ساحل صحراى قدس معتكف و مراقب باش
پاى موزه از پاى بركن تا از مناجات و مشاهده بهره مند شوى
به اسماء صفات از كون غايب شو
تا به ذات از اوصاف غايب شوى
به خداى يگانه و بى نياز پناه ببر
و بر اهل بطالت ميل مكن
بلكه روزه بگير و نماز بگزار و هميشه فقير حق باش
تا به دانستنى هاى دانش خفيات برسى
خداوند، سرور ما را،
براى هر بنده راستگو و پرهيزگار، به ميراث گذاشت .
شرح متن
پير بعد از توضيحات خود شعرى را قرائت مى كند و به او سفارش مى كند كه مفاهيم آن را براى خود نگه داشته و ملكه نمايد.
از اينجا به بعد بايد عزم را جزم كرد و تنها در راه حق و خداوند گام نهاد. بايد راه را به درستى شناخت ، اما هميشه به خاطر داشت كه در هر مرحله اى از راه ، اسرارى براى سالك باز مى شود كه نبايد آنها را فاش كند او نبايد در نيت خود قصد داشته باشد خود را براى ديگران مهم جلوه داده و با گفتن و بيان اسرار خود را بزرگ كرده و اظهار كرامت نمايد. بلكه انجام هر عملى ، بايد، هدف و منظور فقط او باشد و رضاى او سئوال شود. امور دنيوى را مهم تلقى نكند و فقط به راه اصلى بينديشد تا بتواند از عبادت و مناجات خود بهره برده و قادر به سير و مشاهده شود. براى تحقق اين امر بايد فكر و قلب خود را مراقبت نمايد. افكار انسان چون صحراست و بايد مظهر قدس و پاكى و طهارت باشد. سالك متخلق بايد، از جهان فارغ شود تا بتواند ضمن دور شدن از اوصاف بشرى به خدا برسد، او موظف است همواره به خداى واحد و بى شريك پناه جسته ، و با حق خلوت كند و اوقات فراغت را به بطالت نگذراند و به اهل آن روى ننمايد. اگر مى خواهد به علوم الهى كه از دسترس مردم دور است دست يابد، بايد همواره ياد خدا بوده ، تمام حواس ‍ او ذكر حق گويد و خود را نيازمند او بداند و از غير او مطالبه دانش الهى نكند. خداوند بزرگوار است كه پيامبر گرامى خود را براى هر بنده صادق و متقى راهنما و هادى قرار داد تا با اطاعت از فرمان او، راه را شناسايى كنند.
اسرار در حضرت كرسى
متن كتاب :
اى جوينده ! خاطر آسوده دار تا خداوند شاءن تو را نيكو و صالح گرداناد. علوم لدنى و اسرار الهى را حفظ كن و از فاش كردن سر پروردگارى بترس . دلها را جلا بده و با نفس ها مجاهده كن و ميان علم الهى و علم محسوس ‍ فرق بگذار. ظاهر و باطن را جمع كن تا سر كوچنده و ساكن براى تو روشن شود. با ظاهر در همه احوال درنگ كن به ظاهر اقوال ((بر آنچه بدان علم ندارى پيروى مكن )) (اسراء / 36) ، كلمات و اصلان را بگير و آن ها را به اصول پدران و مادران بپيوند. بر صاحب علوم لدنى و اسرار قدسى ، به موسى و يونس درود فرست و بنگر چرا ماهى در مجمع البحرين نزد او بود، (كهف / 62-61) تا سر محفوظ در كتاب مكنون كه : ((جز پاكان آن را لمس ‍ نمى كنند)) (واقع / 79) برايت روشن شود. در ماهى به چشم غذا و خوراكى نگاه نكن و به دو سر مجمع البحرين بينديش كه فراموشى در آنجا رخ داد و چرا چنان شد و چرا ماهى بود و چيز ديگر نبود و چرا و به چه فايده يى راه دريا را بر ديگر راه ها برگزيد؟ (كهف / 63-61) . اگر ((=لو)) ، اى كاش ((=ليت )) ، اگر نبود ((=لولا)) را رها كن ، بنده و آقا باش و به رداى (دولام ) پوشيده و آسوده شو، براى مردم در قدمگاه بنشين و از علم حرف عين (ع) را برگير.
كشتى خضر را بشكن ، در مدينه درآى و در كشتى نوح ((از هر جفتى دو تا قرار بده )) (هود / 40، مؤ منون / 27) ، به قول كسى كه گفت : ((به زودى به كوه پناه مى برم تا مرا نگاه دارد)) (هود / 43) ، فريفته نشو.
آن ها دو كشتى بودند و در وجود دو معنى داشتند، سلامت يكى در شكافتن و خراب شدن ، و نجات ديگرى در بستن و ساختن بود.
در جهان هستى جز يكى نيست ، از شكافتن كشتى شاهد بپرهيز، سفينه را از جفت ها خالى كن كه فرمود: ((دو خدا برنگزينند)) (النحل / 54) .
جوان را زنده كن تا خداى كنيزك و غلام تو را نزديك سازد، او را به دندان و ديگر برنده ها بكش ، چون كافر است . ديوار را بر پاى دار و از ويران شدنش ‍ بپرهيز، آن را ويران كن كه حجاب است دهانه سد را بگشا و جريانش را ثابت دار و مگريز، بترس از فراگيرى گشايش سد، از هستى به ممكن ترين و آسان ترين پرتو آن قناعت كن .
دو بت ((ود و سواع )) را رها كن ، امر خويش را به پيروى از صاحب كيل پوشيده دار؛ كيل ، حجاب است ؛ امر خود را مكتوم ندار و ((ود و سواع )) را رها نكن كه ستم مى كنى (نوح / 23)
برادرت را با ترس گرگ تنها مگذار، همچون محبت عاشق به معشوق ، بر او محبت كن ، اگر او را براى گرگ تنها نگذاشته بودى ، ميان دارندگان خوى خوش و وارستگى ممتاز نمى شد. به او توجه نكن ، به دست اتفاقش بسپار تا تاءثير اسماءالهى را ببينى ، اگر مى خواهى كه جوان خوبى شود او را در گور عزيز دفع كن . (صافات / 145)
قدر عزيز را بدان ، اوست كه تو را در جايگاه سقوط پاكيزه وارد كرد، به مژده دهنده توجه كن ، بر قافله روى مگردان ، شيخ بزرگ را درياب و باب و مام را بر تخت نشان ، پيرهن را بگير كه پير حريص است ، شتر را در چراگاه فرودآر، تا حوادث از راست و چپ بر او بگذرد.
پدر و مادر را بر تخت منشان بر زمين جاى ده ((بال رحمت به زير پاى ايشان بگستر آن دو را مرنجان و به آنان نگو: متاسفم )) (اسراء 23، 24) اگر مى توانى نابودشان كن كه آنان حجاب و درب هاى تو هستند.
از جوانان پيروى كن ، آنان دوست و بزرگ و بلند مرتبه اند، در پى آنان ، اندك و بسيار، مرو و راهى به ايشان مگزين .
اگر بر ايشان آگاهى يافتى - ترسان و به چشم نه به قلب - از آنان روى بگردان ، خوشبخت كامل كسى است كه در كهف ايستاده است . (كهف / 18) . از آنان به بينى و شامه خود، از همت سگ بالاتر شو، از ملازمت درب ها بپرهيز، درب را ببند و سبب ها را قطع كن و با بسيار بخشنده همنشين شو تا بى پرده با تو سخن بگويد. با آن به حال همنشين نباش كه سخن گفتن محال است ، اگر سبب ها نبودند، حقيقت ها شناخته نمى شدند پس درب را بگشاى و از آن جدا مشو.
شرمگاه خود را از چرك و شوخ نگهدار تا از روح در آن دميده شود، (تحريم / 12) . شرمگاه را پاك نكن ، بنگر كه در كتاب چه نوشته است .
در تاريكى ها ندا كن تا ميان مردگان برانگيخته شوى ، از تاريكى هاى پوشيده ندا نكن ، چون ندا در نور است (الانبياء / 88-87) ، اشاره به نداى موسى در نور) .
تو يكتا و يگانه يى ، اگر فرد را در فرد ضرب كنى -گرچه راهى به ضرب آن نيست - ثابت مى شود كه آنچه او مى خواهد، از غيب به وجود مى آورد.
چون ايوب (عليه السلام ) نگو: ((زيان به من رسيد)) (الانبياء / 83) ، سود و زيان را برابر كن ، وقتى به تو زيان رسد، به زبان تعليم دعا كن ، كه مقصود داناى حكيم آن است .
زبان را به شكستن قلم عادت مده ، به سوگند خود عمل كن ، اگرچه به يك دسته گياه باشد. به عهد شكنى التفات نكن ، چون اهل كشف بدان اعتماد نمى كنند.
هدهد را عذاب مده چنان كه سليمان عذاب داد تا آن از آوردن دليل روشن ناتوان شد (نمل / 21-20) ، عذابش كن هرگاه كه راز را كشف كند و پرده بدرد. بر مورچه لطف كن هرگاه كه آن را پيشاپيش اسبان دواندى و يا كندى آن و آن ها را در وزيدن گاه شمال و صبا رها ساز (نمل 21-20) ، (قيامت / 12) . وقتى در خواب و بيدارى به خدا توكل كردى و دانستى كه از امروزت چاره يى نيست ، قوم خود را شتابان ترك مكن ، به نور روشن بشتاب (درباره موسى و قوم او، طه / 84-83) شايد قوم تو فريفته شوند.
بر امت خود خليفه مخواه ، تا برخى مردم تو را بر همت مؤ اخذه كنند. خليفه ناشناخته بگزين .
غذاى آسمانى را مخواه تا وقتى كه شرط آن را نمى دانى ، فزونى و كاستى مائده را قصد نكن تا معناى آن را بدانى كه مولا از آنچه خواسته است ، تا باقى است ، طلب نكن و به آنچه خوانده شده يى مشغول باش .
اگر از كتاب الهى پيروى كنى . مردگان را زنده و كور مادرزاد و بيمارى پيس را درمان مى كنى (آل عمران / 49 در مورد عيسى (عليه السلام ) ) ، از نص و كتاب دورى كن و به بحث و جستجو پرداز.
كلاغ را راهنما نساز كه بدبخت مى شوى ، برادرت را بر پشت زمين رها مكن تا كار كلاغ را ببيند، آن استوارترين دليل بر بلندترين راه است .
بايد خواب بر پلك تو چيره نشود تا گوسفندانت كشت و زرع مردم را نچرد؛ در آن شب بخواب تا به تو فهم عطا شود (اشاره به حكم داوود و سليمان ، انبياء / 78-9) .
زورگو مباش كه راه تو را بفريبد و خوابگاه غرق شدگان گرداند، بر سركشان و خود بزرگ بينان جبارى كن .