تبرك و توسل

جواد محدثى

- ۱ -


سخن ناشر

كتاب ارزشمند و عظيم (الغدير)، اثر محقق بزرگوار و عاشق اهل بيت و مدافع بزرگ حريم ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (1320 - 1390 ق ) از ذخائر گرانقدر شيعه است كه بر اساس قرآن و حديث و منابع تاريخى به دفاع از حق و رفع و دفع شبهات مخالفان پرداخته و از چنان تتبع و كاوشى عميق برخوردار است كه براى بعضى باور اين نكته كه اين كار بزرگ و سترك از عهده يك نفر برآيد، دشوار است . مباحث سودمند و ابتكارى كه در الغدير آمده ، سزاوار آگاهى عموم است . اصل كتاب به زبان عربى است و به فارسى هم ترجمه شده است . اما شايد بسيارى از علاقه مندان ولايت ، حوصله يا مجال مطالعه مجموعه عظيم و چند جلدى الغدير را نداشته باشند.
از اين رو اين موسسه بر آن شد كه برخى از موضوعات بحث شده در (الغدير) را، بصورت گزينشى و خلاصه ، تدوين و در اختيار عموم قرار دهد، تا ازاين چشمه فيض ، بهره مند شوند. در اين كار، علاوه بر ترجمه ، نوعى تلخيص و چكيده نويسى به كار رفته است ، تا مباحث مبسوط و فنى و نقلهاى فراوان يك مساله از منابع بيشمار، براى خواننده فارسى زبان خسته كننده نباشد.
اميد است كه اين سلسله جزوات ، پيروان اهل بيت (ع ) را با معارف شيعى و ديدگاه ها و تحقيقات علامه امينى در اثر ماندگارش (الغدير) آشناتر سازد و گامى در تقدير از خدمات و زحمات اين بزرگ مدافع ولايت علوى محسوب گردد و عنايات خاصه مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) را فراهم آورد. ان شاء الله .
معاونت پژوهشهاى فارسى

پيشگفتار مترجم

شناخت جايگاه والاى اهل بيت (ع ) درمنظومه هستى ، ما را هر چه بيشتر به تكريم و تعظيم و تقديس آنان مى كشاند.
عظمت و قدرت ، از آن خداست ،
ولى خداوند، برخى از بندگان شايسته اش را جلوه گاه رحمت و عظمت خويش مى سازد و براى نشان دادن جايگاه رفيع آنان ، بندگان را دستور مى دهد تا اگر مى خواهند به خدا برسند، از اين راه برسند و اگر از قادر متعال ، حاجت مى خواهند، خدا را به حرمت و قداست و جاه اين زبدگان سوگند دهند و آنان را (وسيله ) قرار دهند.

يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة .(1)

وقتى دل در گرو محبت (آل الله ) قرار گرفت ،
وقتى عنصر (مودت اهل بيت ) به عنوان اداى حق رسول ، چون گوهرى ارزشمند در دل پديد آمد، شيفتگان فضيلت ، چاره اى جز خضوع و تكريم در برابر فضايل مجسم ندارند.
عترت برگزيده و خاندان عصمت ، مجراى فيض و واسطه جود الهى اند و دعايشان ، سبب استجابت دعاهاى ما مى گردد و عنايتشان رحمت الهى را شامل حال ما مى سازد. وقتى خود پروردگار، دوست دارد اين زبده ترين مخلوقاتش براى عالميان شناخته شوند و حاجتمندان ، (عترت ) را وسيله حاجتخواهى از خدا قرار دهند، ديگر چه جايى براى مدعيان توحيد خالص ! مى ماند كه اين گونه توجه به غير خدا را شرك و بدعت بدانند و كاسه هاى داغتر از آش شوند؟
اين ، عين توجه به خداست ، چون در راستاى اجراى فرمان و خواسته اوست .
(توسل )، اينگونه است كه در متن دين قرار مى گيرد.
(تبرك نيز به علت انتساب اشياء به اين وجودهاى پاك و الهى است كه ارزش مى يابد؛ وگرنه سنگ و چوب و آهن و پارچه در عالم زياد است . چرا آن ها را نمى بوسند و تبرك نمى كنند؟
سخنى از خود علامه امينى بياوريم ، كه مى گويد:
(اگر مدينه منوره ، حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى ، براى مدينه و خاكش و اهلش و مدفونين آن جا ارزشهاى فراوان بيان شده است ، به خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است و بر مبناى همين اصل ، هرچيز ديگرى كه نوعى تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياء الهى و صديقين و شهدا و افراد مومن دارد، ارزش پيدا مى كند و شرافت مى يابد...)(2)
اگر عاشقان اهل بيت ، آستان بوس اوياء دين اند،
اگر بر ضريح و سنگ قبر و پرچم عزاى حسينى و تربت كربلا تبرك مى جويند،
اگر براى دفن شدن در جوار حرمهاى مطهر، ارزش قائلند،
اگر مردگان خويش را براى دفن در اماكن مقدس و در جوار عتبات عاليه ، به آن شهرها منتقل مى كنند،
اگر به آستان ائمه اطهار، متوسل مى شوند و آنان را در پيشگاه خداوند، شفيع قرار مى دهند،
اگر نذر و قربانى براى زيارتگاهها انجام مى دهند،
اگر به خاطر تبرك و احياء خاطره ، براى رسيدن به غار حرا و غار ثور، جبل النور و كوههاى جنوبى مكه را در مى نوردند،
همه و همه ناشى از عشق و محبت به بندگان خالص خداست و راهى براى تقرب به ذات مقدس پروردگار است .
در زيارتگاهها، اگرچه در ظاهر، سنگ و چوب و در و آستانه و ضريح است ، اما در باطن ، محبتى ژرف و عشقى گدازان به ائمه اطهار است و انتساب اينها به اهل بيت ، به آنان قداست بخشيده است . وقتى قلب ، خانه محبت يك محبوب شد، صاحب آن دل ، از نام و ياد و لباس و دستمال و كفش و كوچه و شهر محبوب هم خوشش مى آيد و لذت مى برد و در همه اين آينه ها (عكس رخ يار) را مى بيند.
ما با محبتى كه به حضرت رسول داريم ، اگر با خبر شويم كه جايى رد پايى و نشانى از آن احمد محمود (ص ) باقى است ، آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت ؟
مگر نه اينكه فقيه بزرگ اهل سنت نيز (فاكهانى ) به دمشق سفر مى كند و كفشى را كه منسوب به پيامبر است مى بيند و بر صورت مى گذارد و اشك شوق مى ريزد؟(در كتاب ، خواهد آمد)
آرى ... وقتى عشق در كار باشد، خاك ره دوست را بايد سرمه چشم كرد.
در و ديوار كوى ليلى ، براى مجنون جاذبه دارد و آن را غرق بوسه مى كند. اين خاصيت محبت است و دلدادگى .
چه مى توان كرد با دلهاى سنگى و جانهايى كه چشمه محبت در آنها خشكيده است ؟

بارى ... مساله تبرك و توسل ، از موضوعاتى است كه پيروان كوردل (ابن تيميه ) و در عصر حاضر نويسندگان و گويندگان وهابى ، از آن چماقى براى كوبيدن شيعه ساخته اند و هر نوع تقديس و تكريم اولياء الهى و نذر و نياز براى حرمها و بوسيدن ضريح و بارگاه امامان و دست كشيدن و تبرك جستن را (شرك ) مى دانند و گستاخانه ، نه تنها شيعيان را، بلكه انبوه عظيمى از مسلمانان را كه محبتشان به پيامبر و اهل بيت او، آنان را به تبرك و توسل وامى دارد، مشرك مى پندارند و از اين رو بى حرمتى و توهين مى كنند و در تاليفات خود، تفرقه مى افكنند و آب به آسياب دشمن مى ريزند.
عقيده به شفاعت و زيارت و نيز توسل به اولياء الهى براى تقرب به خدا و گراميداشت مزار بزرگان و تعظيم شعائر، از مسلمات دين است و بزرگانى از همه فرقه هاى اسلامى در اين زمينه ، تاليفات متعددى دارند. آداب زيارت در حرمها، در كتب اهل سنت هم آمده است . نمونه هاى فراوانى از تبرك جستن به قبر پيامبر و توسل به آن حضرت براى آمرزشخواهى از خداوند و منتقل كردن جنازه مردگان از جاهاى مختلف به مكه ، مدينه و شهرهاى مقدس يا جوار مدفن بزرگان دين و اولياء الهى در تاريخ اسلام وجود دارد كه صحابه ، تابعين ، فقها، علما و خلفا و ديگران چنين كرده اند و همه در منابع مورد قبول اهل سنت آمده است .

بنابراين بدعت شمردن اينگونه سنتها و تهمت شرك زدن به كسانى كه عاشقانه به پيامبر و آل او معتقدند و (مودت ذى القربى ) را (وسيله ) تقرب به خدا مى دانند، گناهى نابخشودنى است و نوعى (كج فكرى ) و (كج فهمى ) در دين است كه دامنگير برخى از قلم به دستان جاهل يا خودخواه و عوام فريب شده است . خوشبختانه عالمانى بصير و نقاد، همواره در همه دورانها به ميدان آمده اند و در دفاع از حق و زدودن پيرايه ها و دروغها، تلاشگرانه قلم زده اند. علامه امينى ، يكى از اين نادره هاى روزگار است كه حقى عظيم به شيعه دارد.

نوشته حاضر نيز، همچون جزوات قبلى ، برگرفته از ديدگاهها و تحليلهاى مرحوم علامه امينى در كتاب (الغدير) است . اتهامات و سخنان مغرضانه و بى اساس امثال ابن تيميه و وهابيان ، در جاهاى مختلف الغدير مورد نقد و پاسخ گويى قرار گرفته است . مبحث (تبرك به قبور) از جلد 5 ص 146 به بعد است ، بحث (انتقال جنازه به حرمها) از 66 تا 85 همان جلد، موضوع (نذر و نياز) از ص 180 و مبحث (توسل ) نيز از همين جلد و مواردى از جلد اول و سوم كه در پاورقى اشاره شده است .

اميدواريم اين سلسله نوشته ها، گاهى دراثبات حقانيت اهل بيت (ع ) و پيروان دلباخته آن خاندان پاك ، و روشنگر اذهان فريب خورده و پاسخى به شبهه آفرينى هاى عنادآميز و تفرقه انگيز به شمار آيد.
با درود و رحمت به روان بلند سنگربان رشيد ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (ره ) ، كه با كتاب جهانى اش (الغدير)، افقى تازه در نقد تاريخى و كلامى گشود.
قم - جواد محدثى
بهار 1376

تبرك به قبور

از آن جا كه قبور و حرمهاى مطهر پيامبر خدا و اهل بيت عصمت (ع ) منتسب به آنان است ، علاقه مندى به آستان بلندشان و بركت يافتن از قبور پاكشان ، جزء سنتهاى دينى است ، چه به صورت دست كشيدن و لمس كردن ، چه بوسيدن و چه صورت برقبور و آستان آنان نهادن . هيچ يك از اينها هم با توحيد و پرستش خداوند، ناسازگار نيست . بزرگان دين و پيشوايان مذاهب مختلف اسلامى پيوسته در آستان (اولياء خدا) متواضعانه زمين ادب مى بوسيدند و چهره بر آستان بلندشان مى ساييدندو با تربت قبر آنان تبرك مى جستند.
با نقل نمونه هايى كه دركتب معتبر نزد اهل سنت آمده است ، گوشه اى از اين سنت عملى را كه مخصوص شيعه هم نيست ، نشان مى دهيم ، تا نظر فقهاى اهل سنت هم روشن گردد:
1 - پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) و دفن آن حضرت ، فاطمه زهرا (ع ) بر سر خاك رسول خدا آمد و مشتى از خاك قبر برگرفت و بر چشمانش نهاد و گريه كرد و چنين خواند:


ماذا على من شم تربة احمد ان لايشم مدى الزمان غواليا

صبت على مصائب لو انها صبت على الايام ، صرن لياليا
(3)


كسى كه تربت احمد (ص ) را ببويد، روا نيست كه درطول زمان ، مشك و عنبر ببويد. بر من مصيبتهايى فرود آمد كه اگر بر روزهاى روشن فرود مى آمد، همچون شبهاى تيره مى شدند.

2 - بلال ، موذن پيامبر، رسول خدا را در خواب ديد كه به او مى فرمايد: اى بلال ، اين چه جفايى است ؟آيا وقت آن نشده كه به زيارت من آيى ؟بلال بيدار شد و اندوهگين و ترسان گشت . بر مركب خود سوارشده به زيارت قبر پيامبر درمدينه آمد و شروع كرد به گريستن و صورت بر قبر پيامبر ماليدن . چون حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، آن دو را درآغوش كشيد و بوسيد.(4)

3 - به روايت امام على (ع) سه روز پس از دفن پيامبر اكرم ، باديه نشينى به مدينه آمد و خود را بر روى قبر آن حضرت انداخت و ازخاك آن بر سر خود ريخت و گفت : يا رسول الله ! گفتى و اطاعت كرديم ، تو از خدا خبر دادى و ما از تو خبر يافتيم و در آيات قرآن آمده است كه آنان كه بر خويش ستم كرده اند اگر نزد پيامبر آيند و پيامبر براى ايشان آمرزش ‍ بطلبد، خدا را آمرزنده مى يابند، اينك من گنهكار آمده ام و مى خواهم برايم استغفار كنى . ازداخل قبر ندا آمد: خداوند تو را آمرزيد.(5)

4 - مروان روزى مردى را ديد كه صورت و پيشانى بر قبر پيامبر نهاده است . گردن او را گرفت و گفت : مى دانى چه مى كنى ؟وقتى سربلند كرد، ديد ابوايوب انصارى است . ابوايوب گفت : آرى ! من سراغ سنگ نيامده ام ، سراغ رسول الله آمده ام . از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: بر دين گريه نكنيد وقتى كه شايستگان عهده دار آن شوند، بلكه زمانى بر دين گريه كنيد كه نااهلان عهده دار و والى آن گردند!(6)
اين حديث ، نشانه بدعت امويان و كينه آنان نسبت به پيامبر و دودمان و دين اوست . امويان به زبان پيامبر خدا لعنت شده بودند و (شجره ملعونه ) در قرآن به اين خاندان ننگين و ضددين تفسير شده است .

5 - ابن منكدر (از تابعين ، متوفاى 130) همراه اصحابش مى نشست و گاهى كه تشنگى سراغش مى آمد، درهمان لحظه برخاسته صورت برقبر پيامبر مى نهاد و درمقابل اعتراض همراهانش ، مى گفت : از قبر پيامبر شفا مى گيرم . وى گاهى به صحن مسجد مى آمد و در جاى خاصى بر زمين مى خوابيد، علت را كه مى پرسيدند، مى گفت : خودم ديدم كه پيامبر در همينجا خوابيده بود.(7)

6 - عبدالله بن احمد حنبل مى گويد از پدرم درباره حكم كسى كه به منبر رسول خدا دست مى كشد و تبرك مى جويد و آن را مى بوسد و با قبرنيز همين كار را مى كند تا ثواب ببرد، پرسيدم . گفت : اشكالى ندارد.(8)

7 - عبدالله بن عمر، هنگام زيارت قبر پيامبر، دست راست را روى قبر مى نهاد و بلال حبشى چهره برآن مى نهاد. روشن است كه علاقه زياد و عشق و محبت به اين كار فرمان مى دهد و اين نوعى احترام و بزرگداشت است و مردم به تناسب شوقشان حالات متفاوتى دارند. بعضيها وقتى قبر را مى بينند، بى اختيار به سمت آن مى شتابند، برخى هم با تاخير و درنگ ، و همه محل خيرند.(9)

8 - محمد بن احمد رملى ، از بزرگان شافعيه درشرح (منهاج ) گفته است : سايه بان گذاشتن روى قبرو بوسيدن صندوق قبر و لمس كردن آن هنگام زيارت ، مكروه است ، مگر آن كه به قصد تبرك باشد، همچنان كه فتوا داده اند اگر كسى در اثر ازدحام نميتواند حجرالاسود را لمس كند، با عصا به آن اشاره كند، آن گاه عصا را ببوسد.(10)

9- قاضى عياض مالكى در مورد تكريم قبر مطهر پيامبر، تاكيد فراوانى دارد و مى گويد: اين جايگاههايى كه با وحى و رفت و آمد جبرئيل و فرشتگان آباد شده و تربت آن رسول خدا را در برگرفته و منطقه اى كه مساجد و مشاهد و نشانه هاى معجزات و مواقف حضرت رسول را در خود دارد، سزاوار است كه بزرگ داشته شود و نسيمش را ببويد و ديوارها و بناهايش را ببوسند. آن گاه با آوردن شعرى ، از شوق جانسوز و عشق گداخته خود نسبت به اين ديار و در و ديوار سخن ميگويد و عهد مى كند كه چهره بر آن تربت نهد و آن جا را بوسه باران كند.(11)

10 - زرقانى مصرى گفته است : بوسيدن قبر شريف مكروه است ، مگر به قصد تبرك ، كه كراهتى ندارد.(12)

11 - شيخ سلامه عزامى شافعى گفته است : ابن تيميه طواف بر گرد قبر صالحان و دست كشيدن به آن را گناهى بزرگ و شرك ... پنداشته است ، درحالى كه علما و فقهاى اهل تحقيق و دقت ، قرنها پيش از تولد او اين سخنان را رد كرده و پاسخ گفته اند ولى او با علما مخالفت كرده است . دست كشيدن و تبرك جستن به قبر را بعضى از علما مطلقا جايز دانسته اند، بعضى هم به عنوان كراهت شديد، نهى كرده اند ولى به حد حرمت نمى رسد. بعضى هم تفصيل قائل شده و آن را از سوى كسانى كه شوق فراوان دارند، مجاز دانسته اند. اين گونه امور را كفر و شرك دانستن مبنى بر دو مقدمه است : يكى اين كه هر نوع عبادت غير خدا شرك است . اين روشن است و حرفى نيست . ديگر اين كه هر نوع صدا كردن مرده يا طواف دور قبر يا دست كشيدن و قربانى و نذر كردن ، (عبادت ) محسوب شود و چنين نيست ! اين تيميه آيات و روايات را يا نفهميده يا عمدا برخلاف معنايش تاويل كرده است . وى حتى نسبت به ساحت حضرت رسول هم بى ادبى كرده و رفتن به زيارت او را گناه و زائران قبرش را مشرك پنداشته است .(13)

12 - عبدالله بن محمد انصارى گفته است : همراه فقيه و اديب بزرگوار مالكى ، (تاج الدين فاكهانى ) (متوفاى 734) به دمشق رفتيم ، او قصد كرد كه كفش مبارك پيامبر خدا (ص ) را كه در (دار الحديث الاشرفيه ) بود، زيارت كند، من همراهش بودم . چون نگاهش به آن كفش مبارك افتاد، سررا برهنه كرد و به بوسيدن آن پرداخت و آن را بر صورت خود ماليد و اشكهايش جارى بود و شعرى را به اين مضمون مى خواند: اگر به مجنون گويند آيا ليلى و وصال و ديدار او را مى خواهى ، يا دنيا را با آن چه در آن است ؟خواهد گفت : غبارى از خاك كفش ليلى برايم محبوبتر و براى درد عشقم شفابخش تر است .(14)
اين گونه عشق ورزيدن و محبت نشان دادن به محبوب ، نشانه شدت وابستگى قلبى به اولياء خداست و با توحيد هم مغايرتى ندارد. بوسيدن يا تبرك جستن به حرم و ضريح و قبر، در واقع اداى احترام و ابراز علاقه به صاحب قبر و حرم است ، نه به سنگ و چوب و آهن .
و چه زيبا گفته است ، مجنون عامرى درباره ليلى كه معشوقش بود:


امر على الديار، ديار ليلى اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا

و ما حب الديار شغفن قلبى ولكن محب من سكن الديارا
(5)

از ديار ليلى ميگذرم ، اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم . علاقه به ديار ليلى دلم را مشغول و قلبم را بى تاب نكرده است ، بلكه عشق كسى كه ساكن اين ديار است ، دلم را برده است .

13 - دركتابهاى سنن و آداب ، يكى از مستحبات زيارت رسول خدا (ص )، تبرك جستن به آثار نبوى و اماكن مقدسى است كه ازدورانهاى كهن به يادگار مانده است . خطيب شربينى گويد: مستحب است كه حاجى به ساير مشاهد و اماكن مدينه هم برود كه نزديك به سى محل مى شود و مردم مدينه آنها را مى شناسد. نيز مستحب است زيارت بقيع و مسجد قبا ورفتن به سراغ چاه اريس و نوشيدن و وضو ساختن از آب آن ، همچنين بقيه چاههاى هفتگانه اى كه در مدينه است .(16)

انتقال جنازه به حرمها

درباره منتقل كردن جنازه به حرمهاى مطهر و اماكن متبركه ، عده اى كه نسبت به مسائل فقهى ناآگاهند، ياوه هايى بافته اند و بى خبر از ريشه هاى فقهى و فتوايى موضوع ، آن را تنها از ويژگيهاى شيعه دانسته اند ؛ ازاين رو شيعه را آماج حملات و تهمتهاى خويش ساخته اند.
برخى ديگر، با پيروى كوركورانه از آن جاهلان ، تهمت را چنان حتمى و عمل را چنان خرافى پنداشته اند و از اعمال عوام الناس دانسته اند كه گفته اند هرگز نمى توان به اينگونه كارها، بر مذهب يا علما احتجاج كرد.
گروهى نيز براى اثبات ادعاهاى خود، دست به تحريف زده اند، غافل از اين كه آگاهان و هوشيارانى هستند كه نيتهاى شوم و غرض ورزيهاى آنان را برملا مى كنند.
اين بيچارگان ندانسته اند كه از ميان پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز، كسانى با شيعه هم عقيده و موافقند كه مى توان به خاطر اهداف صحيح و غرضهاى عقلايى ، مردگان را - چه پيش از دفن و چه بعد از خاكسپارى - به جاهاى ديگر منتقل كرد، چه خود ميت وصيت كرده باشد، يا نه .
دراينجا به نمونه هايى ازفتاواى اهل سنت دقت كنيد.
مالكيان گفته اند:
با سه شرط، مى توان مرده را چه پيش از دفن و چه بعد از آن ، از جايى به جاى ديگر منتقل كرد:
1 - اينكه هنگام انتقال ، جسد از هم نپاشد.
2 - اين كه به آن بى احترامى و هتك حرمت نشود.
3 - انتقال ، مصلحتى داشته باشد، مثل اين كه بترسند در اثر طغيان دريا، آب ، قبر او را فرابگيرد، يا به مكانى منتقل كنند كه اميد بركت در آن است ، يا به جايى ببرند كه به خانواده اش نزديكتر باشد و بتوانند به زيارت قبرش بيايند. اگر يكى از اين شرايط سه گانه منتفى شود، نقل جنازه به جاى ديگر حرام است .(17)
حنبليان گفته اند:
در انتقال جنازه ميت از جايى كه مرده به جايى كه دورتر است ، اشكالى نيست ، به شرط اينكه به خاطر غرض صحيحى باشد، مثل اينكه به بقعه و حرم شريفى ببرند، تا آن جا دفن شود، يا در كنار يك انسان صالح دفن گردد، درصورتى كه از تغيير بود و متعفن شدن جسد، خاطر جمع باشيم . در جواز اين مساله فرقى نيست كه قبل از دفن باشد، يا پس از دفن .(18)
شافعيان گفته اند:
نقل جنازه از شهرى به شهر ديگر حرام است ، بعضى هم گفته اند كه مكروه است ، مگر اين كه به نزديكى مكه ، مدينه ، بيت المقدس يا قبر يك انسان صالح ببرند. و اگر ميت ، وصيت كرده باشد كه جنازه اش را به يكى از جاهاى ياد شده ببرند، در صورت ايمنى از تغيير بوى جسد، لازم است به وصيتش عمل شود. مقصود از مكه نيز همه محدوده حرم است ، نه فقط خود شهر مكه .(19)
و حنفيان گفته اند:
مستحب است ميت را در همانجا كه از دنيا رفته است دفن كنند و مانعى ندارد كه پيش ازدفن ، جنازه را از شهرى به شهر ديگر ببرند، به شرط اينكه جنازه بو نگيرد. اما پس از دفن ، بيرون آوردن جنازه حرام است ، مگر اين كه زمينى كه در آن دفن شده است غصبى باشد، يايكى از دو شريك ، زمين را با (حق شفعه ) خويش ، زمين را بگيرد.(20)
كسى كه به تاريخ مراجعه كند، خواهد ديد كه دانشمندان همه مذاهب ، عملا در هر دو صورت اتفاق نظر داشته اند كه مى توان جنازه را به جاى ديگر منتقل كرد و در اذهان همه چنين جا گرفته است كه انتقال جسد به حرمهاى مطهر و زمين بيت الله الحرام يا جوار حضرت رسول (ص ) يا پيشواى مذهب يا مرقد يكى از اولياء صالح يا بقعه اى كه خداوند به آن كرامتى را مخصوص ساخته است ، يا به جايى كه بستگان مرده آن جا جمعند يا به نزديكى قبور بستگان ديگر، مانعى ندارد و عملا نيز چنين مى كرده اند. روزى هم كه استخوانهاى پوسيده بزرگانى از اين مذاهب را به جاى ديگر منتقل مى كرده اند، همواره روزى شكوهمند بوده كه با حضور جمعى انبوه از علما، قاريان ، سخنوران و طبقات ديگر مردم ، مراسمى برگزار مى شده است .
اينها همه نشان دهنده جواز آن و اتفاق نظر و عمل همه امت اسلامى بر آن است . اين كار، از زمان پيامبر اكرم (ص ) و صحابه پيشين و تابعين هم رواج داشته است ، چه طبق وصيت مرده ، چه به صلاحديد بستگان و نزديكان آن متوفى . گويا نزد همه فرقه هاى مسلمانان در تمام دورانها، مورد اتفاق بوده است . اگر چنين نبود، هرگز صحابه پيامبر (ص )، بر سر اين كه رسول خدا را در مدينه ، مكه يا نزديك جدش حضرت ابراهيم دفن كنند، با هم اختلاف نمى كردند.(21)
حتى در اديان و شرايع گذشته نيز اين كار، مشروع بوده است .
حضرت آدم (ع ) در مكه از دنيا رفت و در غارى در كوه ابوقبيس دفن شد، سپس حضرت نوح ، تابوت او را به كشتى منتقل كرد و چون از كشتى به خشكى بيرون آمد، جسد آدم را در بيت المقدس به خاك سپرد.(22) البته در احاديث شيعه آمده است كه آن را در نجف به خاك سپرد.
حضرت يعقوب (ع ) در مصر از دنيا رفت ، ولى جنازه اش به شام منتقل شد.(23)
حضرت موسى (ع ) پيكر حضرت يوسف را پس از آن كه در مصر دفن شده بود، به فلسطين برد، كه مدفن نياكان آن حضرت بود.(24)
يوسف ، جسد پدرش حضرت يعقوب را از مصر منتقل كرد و در حبرون ، در بقعه و غارى كه مخصوص دفن آن خاندان شريف بود به خاك سپرد.(25)
دو سبط گرامى پيامبر، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پيكر مطهر پدرشان اميرالمؤ منين (ع ) را از كوفه بيرون بردند و در جايى دفن كردند كه اينك مدفن آن حضرت در نجف اشرف است ، و اين انتقال ، قبل از دفن آن حضرت بود.
البته در برخى منابع نيز (همچون دلائل النبوه ) نقل شده كه (اولين كسى كه از قبرى به قبر ديگر منتقل شد، على بن ابى طالب (ع ) بود. وى كه روز جمعه 19 رمضان به شهادت رسيد و فرزندش حسن بن على (ع ) بر او نماز خواند و در دارالاماره كوفه به خاك سپرد و قبرش پنهان بود، سپس به محلى به نام (نجف ) منتقل شد و همچنان مخفى بود، تا آن كه هارون الرشيد آن را آشكار كرد. وقتى كه ديد كه برخى حيوانات به آن محل انس مى گيرند و براى نجات از شكار شدن به آن جا پناه مى برند، از اهالى آبادى نزديك آن جا سبب آن را پرسيد، پيرمردى اهل آن جا گفت كه در اين مكان ، قبر على (ع ) است ، همراه قبر حضرت نوح . از اين رو هارون بر روى آن قبر قبه اى ساخت .(26)

سابقه تاريخى نقل جنازه

با توجه به سابقه انتقال جنازه مردگان از جايى به جاى ديگر از زمان پيامبر اكرم (ص ) به بعد، براى رد اين اتهام كه اين كار، از مختصات شيعه است و آن را بدعت و ناروا مى شمرند، به نمونه هايى تاريخى اشاره مى كنيم ، تا بى پايه بودن اين ادعا روشن گردد. اين نمونه ها دو دسته است : انتقال پيش از دفن ، انتقال پس از خاكسپارى .

الف : انتقال جنازه قبل از دفن

1 - مقداد، صحابى بزرگوار پيامبر، در سال 33 در (جرف )، سه ميلى مدينه درگذشت . او را بردوش گرفتند و به مدينه آورده در بقيع به خاك سپردند.(27)
2 - سعد بن زيد قرشى ، يكى از (عشره مبشره ) در سال 51 در (عتيق ) ده ميلى مدينه درگذشت ، او را به مدينه آورده ، دفن كردند.(28)
3 - عبدالرحمن بن ابى بكر، در سال 52 در حبشه از دنيا رفت . او را به مكه آورده ، به خاك سپردند. عايشه از مدينه به مكه آمد و قبر او را زيارت كرد و بر او نماز خواند و در سوگ او اشعارى خواند. (29)
4 - سعد بن ابى وقاص ، از صحابه پيامبر، در سال 54 هجرى در (حمراء الاسد) (جايى در هشت ميلى مدينه ) از دنيا رفت . او را به مدينه آورده و در اين شهردفن كردند.(30)
5 - اسامة بن زيد صحابى در سال 54 در (جرف ) ازدنيا رفت ، او را به مدينه آوردند.(31)
6 - ابوهريره در سال 57 در (عتيق ) درگذشت ، او را نيز به مدينه منتقل كردند.(32)
7 - يزيد بن معاويه در سال 64 در حوارين (از روستاهاى دمشق ) درگذشت ، جنازه اش را به دمشق آوردند و آن جا دفن شد.(33)
8 - ابراهيم بن ادهم در سال 162 در جزيره از دنيا رفت ، او را به صور منتقل كرده ، آن جا به خاك سپردند.(34)
9- جعفر بن يحيى در سال 189 در (غمر) كشته شد. جسدش را به بغداد بردند.(35)
10 - ذوالنون مصرى در سال 246 درگذشت ، او را با مركبى به فسطاط بردند و در مقبره هاى (اهل معافر) (درويشان ) دفن شد.(36)
11 - هارون بن عباس هاشمى در سال 267 در (روثيه ) با (عرج ) درگذشت و براى دفن به مدينه آوردند.(37)
12 - احمد بن محمد باهلى در سال 275 در بغداد درگذشت . جنازه اش را در تابوتى به بصره آورده دفن كردند و قبه اى بر قبرش ساختند.(38)
13 - محمد بن اسحاق صيمرى در سال 275 در بغداد از دنيا رفت ، به كوفه آوردند و در همانجا دفن شد.(39)
14 - معتمد، خليفه عباسى در سال 279 در بغداد مرد، او رابه سامرا بردند و به خاك سپردند.(40)
15 - جعفر بن معتضد در سال 280 در شهر (دينور) از دنيا رفت و به بغداد منتقل شد.(41)
16 - على بن محمد بن ابى الشوراب در سال 282 در بغداد درگذشت . بر او نماز خواندند، سپس به سامرا منتقل كردند. قبرش در اين شهر است .(42)
17 - جعفر بن محمد بن عرفه در ذى حجه 287 در (عمق ) (يكى از منازل راه حج از سمت بغداد) از دنيا رفت و به بغداد بردند و در محرم 288 آن جا مدفون شد.(43)
18 - حسين بن عمر بن ابى الاحوص در سال 300 درگذشت ، جنازه اش را براى دفن ، از بغداد به كوفه بردند.(44)
19 - ابواسحاق خطابى (از نوادگان عمربن خطاب ) در سال 320 در بغداد از دنيا رفت ، پيكرش را به كوفه منتقل كرده ، آن جا به خاك سپردند.(45)
20 - ابوعلى وراق ، در سال 323 هنگام بازگشت از سفر حج ، درگذشت . به بغداد آوردند و همانجا دفن شد.(46)
21 - المطيع لله ، خليفه عباسى درسال 364 در پادگانى در (دير عاقول ) درگذشت ، هنگامى كه همراه پسرش به سوى واسط رفته بود. جنازه اش را به بغداد آوردند و در (رصافه ) دفن كردند.(47)
22 - محمد بن عباس هراتى در سال 378 در يكى از روستاهاى نيشابور درگذشت . چون وصيت كرده بود، تابوت او را به هرات منتقل كردند و آن جا دفن شد.(48)
23 - على بن عبدالعزيز جرجانى در سال 392 در نيشابور درگذشت . تابوت وى را براى دفن ، به جرجان بردند.(49)
24 - ناصحى نيشابورى ، پيشواى حنفيان در عصر خود، در راه رى در سال 482 درگذشت . تابوتش رابه نيشابور (و به نقلى به اصفهان ) برده ، آن جا دفن كردند.(50)
25 - احمد بن على علبى حنبلى درسال 503 در عرفات از دنيا رفت . بدنش را به مكه آوردند، پس از طواف پيرامون خانه خدا، او را در مكه كنار فضيل بن عياض دفن كردند. چون خبر درگذشت او به بغداد رسيد، مردم بر او نماز غايب خواندند و مسجد جامع پر از مردم شد.(51)
26 - ابوعبدالله مالكى غرناطى در سال 569 در (اشبيليه ) درگذشت . او را به غرناطه برده ، آن جا دفن كردند.(52)
27 - شيخ محمد قونوى مصرى ، در سال 672 درمصر درگذشت ، وصيت كرده بود كه تابوتش را به دمشق برده ، كنار محيى الدين عربى كه استادش بود، دفن كنند.(53)
28 - رمضان بن حسين سرمارى حنفى ، در سال 675 در دريا از دنيا رفت . بدنش را به شهر (انبار) بردند و پس ازنه روز كه از فوتش گذشته بود، آن جا به خاك سپردند.(54)
29 - يوسف بن ابى نصر دمشقى در سال 699 درزمان تاتاريان در دمشق از دنيا رفت . بدنش را در تابوتى نهادند. چون امنيت به مردم برگشت ، آن را به يثرب منتقل كرده ، آن جا دفن كردند.(55)
30 - محمد بن يوسف كرمانى (شارح صحيح بخارى ) در سال 786 در راه حج از دنيا رفت . او را به بغداد منتقل كردند و در مقبره اى كه براى خودش آماده ساخته بود، به خاك سپردند.(56)
31 - احمد بن احمد اسحاقى حلبى ، پيشواى بزرگوار كه در 803 در (مرحلين )، از نواحى حلب درگذشت . او را به حلب منتقل كردند و كنار بستگانش به خاك سپرده شد.(57)
32 - شهاب الدين احمد نجارى ، از پيشوايان حنفيه در سال 938 در جده درگذشت . آن هنگام در اين شهر به قضاوت مشغول بود. او را به مكه بردند و درقبرستان معلى دفن كردند.(58)
و... كسان ديگر(59) كه يا بنا به وصيت خودشان ، يا به جهت دفن شدن نزديك بستگان و خويشاوندان و در مقابر خانوادگى ، يا به جهت تبرك جستن به شهرهاى مقدسى همچون مكه و مدينه و كوفه ، و دلايل و صلاحديدهاى ديگر به شهرهاى مختلف برده شدند. اين سيره جارى نشان مى دهد كه انتقال جنازه به شهرهاى ديگر جهت دفن در اماكن مقدس ، جايز است .

ب : انتقال پس از دفن

نمونه هايى هم از انتقال جنازه مرده پس از دفن ، در تاريخ اسلام وجود دارد كه به چند مورد اشاره مى كنيم :
1 - عبدالله بن عمرو بن حزام (پدر جابربن عبدالله انصارى ) همراه دوستش عمرو بن جموح درجنگ احد به شهادت رسيدند و هر دو در يك قبر، دفن شدند. اما از آن جا كه اين مساله براى جابر، خوشايند نبود، پس از شش ماه از خاكسپارى ، قبر را شكافت و بدن پدر را درآورد و در قبر جداگانه اى دفن كرد. جسد، مثل همان روز دفن بود، تنها گوش ‍ و تعدادى از موهاى صورت كه روى زمين بود، از بين رفته بود. بقيه بدن سالم بود.(60)
2 - عبدالله بن سلمه انصارى در احد به شهادت رسيد. مادرش انيسه خدمت پيامبر اكرم (ص ) رسيد و پيشنهاد كرد كه پيكر او را از احد به داخل شهر آوردتا با قبر او مانوس باشد. پيامبر هم اجازه داد و او جنازه را به مدينه منتقل كرد.(61)
3 - طلحه كه در سال 36 هجرى در جنگ صفين كشته و در بصره مدفون شد، پس از 30 سال دخترش عايشه پدر را در خواب ديد. طلحه از نمناك بودن مدفنش ناراحت بود، از دخترش خواست كه جاى او را عوض كند. او هم چنان كرد و در خانه اى كه خريدند، به خاك سپردند.(62)
4 - عده اى در كنار مسجد النبى مدفون بودند. عثمان هنگام توسعه مسجد دستور داد تا جسد آنان را به قبرستان بقيع منتقل كنند.(63)
5 - وقتى كه معاويه مى خواست چشمه اى را در احد جارى سازد، مسير آب بر قبر تعدادى از شهدا مى گذشت . اعلام كرد تا بستگان آن مدفونين ، جنازه ها را از آن جا منتقل كنند. و اين بعد از چهل سال از دفن آنها بود و اجساد شهدا همچنان تر و تازه بود.(64)
6 - در سال 647 تابوت تعدادى از خلفاى عباسى را از (رصافه ) به (ترب ) منتقل كردند، چون بيم آن مى رفت كه قبر آنان را آب فراگرفته و اين پس از ساليان دراز از دفن آنان بود.(65)
7 - ابن مقله بغدادى در سال 328 درگذشت و در خانه حاكم مدفون شد. سپس بستگانش از حاكم خواستند كه جنازه را به آنان تسليم كند. قبر را نبش كرد و تحويلشان داد. پسرش ابوالحسين آن را در خانه خود به خاك سپرد، سپس ‍ همسرش ديناريه قبر را كند و جنازه را درآورده ، در خانه خودش دفن كرد.(66)
8 - جعفر بن فضل معروف به (ابن حنزابه ) كه وزيرى محدث بود، در سال 371 درگذشت و درقرافه دفن شد. گفتند كه او در مدينه خانه اى خريده بود كه مقبره خودش باشد. چون جنازه را به مدينه آوردند، بزرگان شهر، چون از او نيكى بسيار ديده بودند، پيكر او را به مكه بردند و طواف دادند و در عرفات وقوفش دادند. سپس به مدينه برگردانده ، در مقبره اش به خاك سپردند.(67)
9- محمد بن موسى خوارزمى ، فقيه بزرگ حنفى در سال 403 درگذشت و در خانه اش دفن شد، سپس در سال 408 او را به مقبره اش دربازارچه غالب برده ، آن جا دفن كردند.(68)
10 - ابوحامد اسفراينى ، پيشواى شافعيه ، در سال 406 درگذشت و در خانه اش به خاك سپرده شد. دو سال بعد جنازه اش را به مقبره (باب حرب ) منتقل كردند.(69)
11 - القادر بالله ، خليفه عباسى را به يك سال پس از دفن در خانه اش در سال 422، تابوتش را به (رصافه ) منتقل كردند.(70)
12 - احمد بن محمد سمنانى ، قاضى حنفى در سال 466 از دنيا رفت و در خانه اش در بغداد دفن شد. يك ماه بعد جنازه اش را درآورده به مقبره اى در شارع المنصور بردند، از آن جا هم به خيزرانيه منتقل كردند.(71)
13 - ابوعبدالله دامغانى حنفى ، قاضى القضات ، در سال 478 درگذشت و در خانه اش مدفون شد. سپس او را به مقبره ابوحنيفه منتقل كردند.(72)
14 - امام الحرمين جوينى ، فقيه شافعى در سال 478 در نيشابور از دنيا رفت و در خانه اش دفن شد. سالها بعد جنازه را به مقبره اى كنار قبر پدرش برده دفن كردند، در حاليكه حدود چهار صد نفر از شاگردش در شهر مى چرخيدند و بر او نوحه سر مى دادند.(73)
15 - ابوعبدالله اندلسى ، متوفاى 488 در مقبره اى كنار بارگاه شيخ ابواسحاق شيرازى دفن شد. سه سال بعد جنازه اش ‍ را به مقبره (باب حرب ) برده ، كنار قبر (بشر حافى ) به خاك سپردند.(74)
16 - على بن طراد زينبى بغدادى كه در سال 538 از دنيا رفت و در خانه ساحلى اش در (باب الراتب ) دفن شد. چند سال بعد، بدن او را به مقبره اش در (حربيه ) منتقل كردند. هنگام بردن جنازه ، واعظان گرد آمدند و تا سحر در خانه اش به موعظه پرداختند، سپس در حالى كه جمعى از قاريان و عالمان و شمعهاى فراوان پيكرش را همراهى مى كردند، بيرون بردند.(75)
17 - محمدبن على بن ابى منصور، در سال 599 از دنيا رفت و در موصل به خاك سپرده شد. سپس جنازه را به مكه بردند، دوركعبه طواف دادند، شب وقوف عرفات ، او را بالاى كوه عرفات بردند و تا مدتى كه در مكه بودند، روزى چند بار طوافش مى دادند، آن گاه به مدينه برده در كاروانسرايى در شرق مسجد النبى به خاك سپردند، آن هم پس از چندين بار طواف دادن بر گرد حرم پيامبر (ص ).(76)
18 - ابوسعيد كوكبورى در سال 630 درگذشت . او را به قلعه اربل بردند و دفن كردند. سپس طبق وصيت خودش ‍ جنازه را به مكه منتقل نمودند و در قبه اى در زير يك كوه دفن كردند. سال بعد حجاج ، او را به كوفه برگرداندند و آن جا به خاك سپردند.(77)
19 - سعدالدين تفتازانى در سال 791 درگذشت و در سمرقند به خاك سپرده شد، يك سال بعد جنازه را به سرخس ‍ منتقل كردند.(78)
20 - محمد بن سليمان جزولى كه در سال 870 وفات يافت ، پس از 77 سال جنازه اش را، بدون آن كه تغييرى كرده باشد به جاى ديگر بردند.(79)
21 - عبدالرحمان جامى ، متوفاى 898 در هرات ، در آن شهر مدفون شد، اما چون گروه اردبيليان به خراسان روى آوردند، پسرش جنازه پدر را به ولايت ديگرى برد. چون آن گروه به قبر نخستين او آمده و آن را نبش كرده و جسد را نيافتند، چوبهاى داخل آن را به آتش كشيدند.(80)
22 - وقتى مى خواستند بر قبر ابوحنيفه قبه اى بسازند، در پى زمين سختى بودند كه پايه هاى بنا را بر آن نهند. هفده ذراع كه كندند به زمين سفتى رسيدند. در منطقه حفارى شده به استخوانهاى مردگانى برخوردند كه به خاطر همجوارى با قبر ابوحنيفه ، آن جا دفن شده بودند. همه استخوانها را جمع كرده و به بقعه ديگرى كه متعلق به قومى بود بردند و دفن كردند.(81)
و... كسان متعدد ديگرى كه جنازه هايشان پس از دفن ، به جاهاى ديگر منتقل شد.(82)