پژوهشـى در عـدالت صحـابه

احمد حسين يعقوب

- ۸ -


بخش چهارم : رهبـرى و سياست

فصل اول : ضوابط حركت جامعه

1ـ ضوابط حركت جامعه:

هر جامعه سياسى به طور كلى بر اساس دو ضابطه اساسى حركت مى كند. و جامعه اسلامى مانند ساير جوامع سياسى و انسانى است كه از اين ضابطه مستثنى نيست بنابر اين حركت آن نيز تحت اين دو ضابطه است.

ضابطه اول: دين و يا مجموعه حقوقى الهى كه مانند قانونى نافذ در جامعه اسلامى است. و آن عبارت است از يك نقشه كلى و عمومى كه داراى يك برنامه تفصيلى براى تكامل حركت جامعه اسلامى به طور كامل در همه زمينه هاى زندگى بگونه اى كه زمان حال و آينده را فرا مى گيرد.

به عبارت ديگر: آن مجموعه حقوقى به سان يك داروخانه بزرگى است كه داروى هر درد حال و آينده جامعه اسلامى در آن وجود دارد.

اين مجموعه مشتمل است بر ريشه يابيهاى نظرى و عملى و براى هر دردى، درمان مناسب دارد، و ضمانت مؤكدى را بر كار آيى درمان و نتايج آن اراءه مى دهد. و اين مجموعه حقوقى الهى به گونه اى تهيه و تنظيم شده تا زندگى فردى خانواده و جامعه اسلامى بلكه تمام جهان را فرا گيرد. و پيوند ميان جامعه و رهبرى را مستحكم، و تمام نيازهاى روحى و مادى ايشان را برآورده سازد.

ضابطه دوم: رهبرى سياسى است كه برخواسته از همين دين است. و اين رهبرى سياسى بر خواسته از دين، جهتى است كه موجب مى شود حركت جامعه اسلامى دائماً بر وفق احكام اين مجموعه حقوقى الهى باشد.

توضيح آنكه رهبرى سياسى به سان مهندسى است كه برنامه هاى كلى و تفصيلى دين الهى را در اختيار دارد. و يا به سان پزشكى است نسخه پيچ كه مرض را تشخيص داده و درمان را مى داند و كيفيت مصرف دارو را بيان مى كند و همواره مريض را تحت مراقبت قرار مى دهد تا زمانى كه شفاى كامل يابد.

رهبرى، آينه تمام نماى دين و ناظر بر حسن اجراى احكام آن و مرجع عمومى درك و فهم احكام و مقاصد آن است، او داناترين و آگاهترين و فاضل ترين و مناسب ترين فرد براى رهبرى پيروان دين است.

اين رهبر با بيان و تبليغ دقيق دين به همان گونه كه از پروردگارش فرا گرفته توضيح دهنده احكام الهى نيز هست و همچنين مسؤول اجراء و تطبيق نص و بيان شرعى و گواه بر كار بيان دين در هر دو مرحله نظرى و عملى است. او بشارت دهنده مخلصين و بيم دهنده معاندين است. رهبر دعوت كننده به سوى الله است.
رهبر چراغى است كه راه جامعه را به هنگام حركت روشن مى كند.

2ـ همبستگى دين الهى با رهبرى سياسى:

آيين اسلام بر دو ركن استوار است.

1 ـ كتاب خداى تعالى قرآن كريم.

2 ـ رهبرى رسول خدا محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) كه از طرف خداى تعالى براى دعوت به دين الهى و رهبرى سياسى دولت تعيين گرديده هرگاه دعوت به تشكيل دولت بيانجامد. به اين معنى كه رهبرى سياسى براى دعوت به اسلام و تشكيل دولت اسلام جزء جدا نشدنى دين و اصلى از اصول آن است پس ايمان به رهبرى سياسى محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) و ولايت او جزيى از ايمان به دين الهى است. و همچنين اعتقاد به رهبرى سياسى طالوت، داود و سليمان عليهم السلام هر يك در زمان خودش جزء جدا نشدنى دين الهى بوده است.

زيرا طبق "قوانين زندگى" بدون رهبرى سياسى شخص محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم))تبليغ دين الهى و بيان احكام و تطبيق آنها امكان پذير نيست، و او خود مسؤول توضيح نصوص شرعى است، و بهنگام رهبرى دعوت و دولتى كه خود رياست آن را به عهده داشت نيز چنين عمل كرد او تنها محور بود. و رهبرى سياسى را كه رهبرى دعوت و دولت هر دو به آن متكى بودند تاسيس كرد.

و آنچه بر اين پيوند و همبستگى و تكامل محتوم و ضرورى تأكيد مى كند، اين است كه خداى تعالى در طول تاريخ بشر كتابى را براى آنان بدون رسولى نفرستاده و رسولان را موظف به تبليغ دين و بيان احكام و رهبرى مؤمنين نموده است.

و اگر جداكرن پيوند ميان دين الهى و رهبرى سياسى و ميان رسالت و رسول و ميان كتاب برگزيده خداى تعالى مفيد بود. هر آينه خداوند براى هر انسان بالغى نسخه اى از كتب آسمانى را مى فرستاد و او را به فهميدن و عمل كردن به آن مكلف مى كرد. و ديگر نيازى به فرستادن دهها هزار پيامبر، رسول و راهنما نبود.

بنابر اين جداكردن پيوند ميان دين الهى و رهبرى سياسى با هيچ يك از موازين و مقياسهاى عقلى، منطقى، دينى و فطرى منطبق نيست. و تنها تمسك به قرآن و ناديده گرفتن رهبرى سياسى كاملاً غيرمعقول است. پس اگر بگويد به قرآن ايمان دارد و لكن به محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) به عنوان رهبر و ولى امر ايمان ندارد، به اجماع، مؤمن شمرده نمى شود. و همچنين اگر كسى بگويد محمد((صلى الله عليه وآله وسلم))را دوست دارد و به رهبرى سياسى او ايمان دارد و لكن به قرآن ايمان ندارد به اجماع مؤمن نيست. زيرا از لوازم ايمان آنست كه به دين الهى به عنوان يك قانون نافذ و لازم الاجراء معتقد باشد. و نيز به محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) به عنوان ولىّ و سرپرست، كه امور زندگى مؤمنان را طبق اين قانون نافذ الهى رهبرى مى كند، اعتقاد داشته باشد.

بنابراين رهبرى سياسى در حكم هيئت مؤسسان است كه بيان دين و زمامدارى مسلمانان بر طبق احكام مخصوص او است.

بيان احكام و خصوصيّات دين و رهبرى امت امرى كاملاً فنى و تخصصى است مانند پزشكى، اتم شناسى، هندسه و مانند اينها و محال است كه اين كار به هواهاى نفسانى و اجتهادات ما سپرده شود.

امتيازات و شرايط رهبرى سياسى اسلامى:

نخستين ولىّ و رهبر سياسى امت اسلامى شخص رسول خدا محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) بود او پيشوا و الگويى است كه هيچ كس را نمى توان با آن حضرت مقايسه كرد. و كسانى كه بعد از آن حضرت عهده دار مقام ولايت و مرجعيت شدند خود را به عنوان خلفاء و جانشينان او معرفى كردند.

شايستگيهاى علمى پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) در مقام ولايت و رهبرى سياسى و مرجعيت امت اين بود كه وى به اجماع آگاه ترين و داناترين مردم زمان خود به احكام الهى، با فضيلت ترين پيروان دين و مناسب ترين فرد براى ولايت و رهبرى و مرجعيت بود. و دليل بر اين مطلب آنست كه خداوند متعال خود او را تعيين و مقام ولايت، رهبرى و مرجعيت را در او جمع كرده هيچ كس در اين امور با او معارضه نكرده است.

هر كس كه بخواهد، بعد از ايشان مناصب فوق را دارا باشد بايد همين صفات و شايستگيها را داشته باشد. پس ولىّ امر و رهبر و مرجع بعد از پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم))بايد داراى اين ويژگيهاى زير باشد:

1 ـ داناترين مردم به آئين اسلام باشد.

2 ـ آگاه ترين مردم به احكام دين باشد.

3 ـ با فضيلت ترين فرد ميان پيروان دين باشد.

4 ـ مناسب ترين فرد براى رهبرى امت باشد.

اينها معيارهايى اساسى و هدفها و آرمانهاى مشخّصى است براى هر كسى كه خواهان حق بوده و از هواى نفس دورى كند. و مصلحت عموم مؤمنان ايجاب مى كند كه داناترين، آگاهترين، فاضل ترين و مناسب ترين فرد ولىّ و رهبر آنان باشد. و هيچ مصلحت شرعى براى هيچ كس نيست كه كسى كه فاقد اين اوصاف است بر آنان ولايت داشته باشد.

تشخيص شايستگى با كيست؟

هيچ فرد يا گروه و يا امتى در دنيا يافت نمى شود كه بتواند با جزم و يقين بگويد كه اين يا آن فرد داناتر، آگاه تر، فاضل تر و مناسب ترين فرداست. زيرا:
تشخيص چنين امرى براى افراد و گروهها و امتها بطور جزم و يقين ميسور نيست چون امكانات و تواناييهاى عقلى و فطرى و عملى آن را در دست ندارند. ايشان جز ظواهر امور را نمى دانند. و به باطن اشخاص آگاه نيستند. هرگاه بخواهند از داناتر، آگاه تر و فاضل تر و مناسب ترين فرد جستجو كنند جز بر اساس حدس و گمان نمى باشد. و گاهى درست و گاهى نادرست خواهد بود. و از اعتبار بالايى برخوردار نيست. و جز خداى تعالى كسى عالم به حقايق امور نيست. و او است كه محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) را مقدم داشت و تأكيد فرمود كه او اعلم، افضل و انسب است. و براى تصدى مقام سرپرستى مناسبتر است. و تنها خداست كه به نحو جزم و يقين براى ما بيان مى كند كه بعد از وفات رسول خدا تا قيام ساعت چه فرد و يا افرادى داراى اين اوصاف و شرايط مى باشند.

از نخستين روزى كه محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) دعوت خود را آغاز كرد، به فرمان پروردگارش اقدام به آماده ساختن شخصى كه بعد از او مقام ولايت، رهبرى و مرجعيت را به عهده خواهد گرفت نمود و راه و روش شناخت فرد واجد شرايط را بيان كرد تا او را به آسانى بتوان شناخت.

خلاصه: تنها خداى تبارك و تعالى است كه آگاهى و شناخت كامل از شايستگيهاى افراد دارد، و براى احدى جز او ميسور نيست.

پذيرفتن گزينش الهى:

هرگاه امت آن كس را كه خداى تعالى تعيين و انتخاب فرموده بپذيرد و قبول كند كه او اعلم، افضل، انسب و آگاهتر است، و اين موافقت خود را با بيعت كردن ابراز كند. اراده امت با اراده خداى تعالى و هدف امت با مقصود الهى موافق خواهد بود. و فرد تعيين شده از سوى حق تعالى همان فرد برگزيده از سوى ملت مى باشد. و مشروعيّت خود را به عنوان ولى و رهبر از دو منشأ مى گيرد. در رتبه اول از سوى خداى تعالى كه صفات او را بيان و بر اساس آنها او را تعيين فرموده. و در مرتبه دوم امت است كه تعيين الهى را مبنى بر اين كه فلان شخص اعلم، افضل، آگاه تر به دين و مناسب ترين فرد براى رهبرى است، پذيرفته و بر اين بيعت كرده و او را ولىّ و رهبر و مرجع خود دانسته است.

و بدين ترتيب امور امت و دين و رهبرى سياسى آن استوار مى گردد. و همگان بهترين و شيرين ترين و گواراترين ميوه را خواهند چيد، و دولت و دعوت خود را به سوى خدا در فضاى مناسب و به آسانى پيموده و در سايه نعمت الهى قرار مى گيرند.

نپذيرفتن گزينش الهى:

هرگاه امت انتخاب و گزينش الهى را كه فلان فرد اعلم و آگاه تر و افضل و به يقين مناسب ترين فرد براى رهبرى امت است نپذيرد و خود اجتهاد كند، يا چنين گمان كند كه فلانى براى خلافت و جانشينى پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) از فلان شخص مناسب تر است. معنى و مفهوم آن رد گزينش الهى است كه بر اساس جزم و يقين است. و تبديل آن به انتخاب بشرى كه بر ظن و گمان استوار است.

البته اين كار حقيقت را تغيير نداده و عوض نمى كند. و غير مناسب را مناسب نمى گرداند. بلكه مقام ولايت، رهبرى و مرجعيت را شخصى غير از آنكه خدا معيّن فرموده تصدى مى كند. و با توجه به اينكه ولايت و رهبرى و مرجعيت تخصصى است و آن فرد جاى گزين شده آن تخصص وصلاحيّت لازم را ندارد در نتيجه شكستهاى پى در پى پديد خواهد آمد. تا آنكه امت را پس از وحدت به تفرقه بكشاند و پس از عزت به خوارى و زبونى و آرام آرام از دايره مجموعه حقوقى الهى و قرآن كريم خارج و در دايره عقل يا حدس و گمان و يا شهوت و هواى نفس و يا مخلوطى از همه آنها قرار گيرد. و دين و آئين الهى دچار توقف و ركود مى گردد و خشم خداوند بر امت نازل خواهد گشت. و تا آن زمان كه امور در دست افراد شايسته قرار نگرفته و كسانى كه خداى تعالى انتخاب فرموده رهبرى را در دست نگيرند، اين وضع ادامه خواهد داشت.

طبيعى است همچنانكه خداى تعالى هيچوقت مريض را جهت بهبودى مجبور به استفاده از داروئى كه آفريده نمى كند بلكه او را تشويق به استفاده از آن مى نمايد، و هرگاه مريض خود را درمان نكرد خودش مقصر خواهد بود، همچنين خداى تعالى هيچوقت انسانهارا مجبور به پذيرفتن حق نمى كند بلكه پس از بيان راه هدايت آنان را فقط تشويق به پيمودن آن راه مى نمايد، و كسانى كه آنرا نپذيرند و از ديگران پيروى كنند هم به خود خيانت كرده و هم به كسانى كه بر خلاف دستور الهى از آنان اطاعت كرده اند. و اين است حال كسانى كه اديان الهى را نپذيرفته ولايت فرستادگان خدارا رد كرده اند يا اينكه آماده نظر و تحقيق در اديان و پذيرش آيين الهى بوده اند ولى براى پذيرش رهبرى و ولايت فرستادگان الهى آمادگى ندارند.

اشكال گوناگون نپذيرفتن انتخاب الهى:

شكل اول: آنكه مردم دين الهى را بپذيرند ولى ولايت و رهبرى سياسى را نپذيرند مانند ايمان بنى اسرائيل به پيامبر و نپذيرفتن رهبرى طالوت به گمان اينكه او سزاوار اين منصب نيست و پس از آنكه خداوند با براهين روشن توانايى هاى علمى و جسمى او را بيان فرمود آنان رهبرى طالوت را با كراهت پذيرفتند.

شكل دوم: آنكه مردم به دين الهى ايمان آورند ولى با تأويل بيانات شرعى ولايت و رهبرى سياسى بعد از پيامبر را نپذيرند به ادعاى آنكه تعيين از سوى خداى تعالى نبوده بلكه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) مانند يك فرد بشر عادى بر حسب اجتهاد خود شخصى را معرفى فرموده بنابر اين ميتوان با اين اجتهاد مخالفت و شخص ديگرى را انتخاب نمود چون فردى را كه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم))اختيار كرده از بنى هاشم است. و خداى تعالى نبوت را به بنى هاشم عطا فرموده و مصلحت عموم مسلمانان در اين است كه بنى هاشم به همان نبوت بسنده كنند و مقام خلافت را كسى غير از بنى هاشم تصدى كند. علاوه بر اين فردى را كه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) تعيين كرده كمى شوخ طبع، خود بين، متكبر و هنوز جوان است. و افراد بزرگ سال تر و بزرگان قريش سزاوارترند.

پس به دين الهى ايمان آوردند ولى به خاطر تمامى اسباب و علل ياد شده. ولايت و رهبرى سياسى شخصى را كه خدا معيّن و مقرر فرموده و رسول خدا او را براى خلافت بعد از خود اعلام، فرموده رد كردند و اين همان چيزى است كه در باره على بن ابى طالب پيش آمد و انجام پذيرفت.

شكل سوّم: اينكه هم دين الهى را به عنوان يك قانون كامل و لازم الاجراء براى امت نپذيرند، و هم ولايتى را كه خداى تعالى تعيين و انتخاب فرموده است رد كنند.

و اين گونه رد و نپذيرفتن انسان را از وسيع ترين درهاى كفر به گمراهى مى كشاند و از آن به خدا پناه مى بريم.

فصل دوم : رهبـرى سيـاسـى

1ـ اراده الهى در مورد خلافت پيامبر (ص) قبل از آفرينش آدم((عليه السلام)):

خداى تعالى اراده فرموده كه پيامبر عربى محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) خاتم پيامبران و دين اسلام آخرين اديان آسمانى باشد. و اين پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) در طى دعوتى كه خود رهبرى آن را به عهده دارد و دولتى را كه خود تشكيل خواهد داد، تبيين وتوضيح دين را در هر دو مرحله دعوت و تشكيل دولت نيز تصدى كند.

تبيين نظرى اسلام پايان يافت و به مرحله تطبيق و اجراء در آمد. و دقيق ترين زواياى آن روشن گرديد و به گونه اى اصول و برنامه هايش مشخص شد كه گويا بيان محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) يك تصوير فنى آرامى است كه همراه با صدا و تصوير از سمع و نظر انسان مى گذرد.

مشيّت الهى بر اين قرار گرفت كه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) و جانشين و خليفه وى از آغاز با هم باشند و كار را با هم انجام دهند تا آنكه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) پس از بيان اسلام و بناى اساس آن، دولت ايمان را تأسيس نمايد. و سپس به عالم بقاء منتقل گردد و پرچم اسلام را به خليفه و جانشين خود بسپارد. تا آن جانشين پس از وى با همان بصيرت و آگاهى كارش را آغاز و به همان راه ادامه دهد. اين است تصوير روشنى كه عنايت الهى آن را ترسيم كرد و بر صفحه ذهن مؤمنان عرضه نموده و مى خواست با ميل و رغبت و بدون كراهت آن را انجام دهند.

ارتباط ميان پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) و جانشينش مى تواند نمونه و الگوى اخوت اسلامى و پيروى از خط ايمان و تفسيرى از پيوند ميان گذشتگان و آيندگان و ميان امام و امت در اسلام باشد.

پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) مى فرمايد: "من و على نورى بوديم در پيشگاه خداى تعالى چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم. چون خداوند آدم را آفريد آن نور را به دو قسمت تقسيم فرمود جزيى من بودم و جزيى على بود"(298).

پس خداى تعالى است كه آن دو نور را آفريد و با هم سيرشان داد، سپس دورانها را ميان ايشان تقسيم نمود. و خداست آنكه به اهل زمين نظر فرمود و از ميان آنان دو نفر را برگزيد يكى پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) و ديگرى همسر دخترش و ولىّ عهد و جانشين بعد از او را.

و مسأله گزينش الهى نسبت به اين دو نفر از بارزترين و ثابت ترين امور است(299).

اندكى پيش از دعوت:

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) هنوز در رحم مادر بود كه پدر بزرگوارش حضرت عبدالله از دنيا رفت. و سرپرستى او را جدش عبدالمطلب به عهده گرفت سپس عبدالمطلب از دنيا رفت و عمويش عبد مناف پسر عبدالمطلب كه كنيه اش ابو طالب است كفالت و نگهدارى او را به عهده گرفت. ابو طالب عموى اصلى پيامبر و پدر خليفه و ولىّ بعد از رسول خدا على عليه السلام است. پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم))به سنّ جوانى رسيد و رشد كرد و با زنى با فضيلت و داراى مال و ثروت يعنى خديجه بنت خويلد ازدواج كرد و داراى خانه اى مستقل گرديد. وخواست به عمويش كه عيالمند بود كمك كند. و يكى از فرزندان او را نزد خود نگهدارد و اراده خداوند چنين تعلق گرفت كه اين كودك على باشد يعنى همان خليفه و ولىّ بعد از پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) "على" در كنار پسر عموى مهربانش محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) رشد كرد و بزرگ شد. و از وى جدا نمى شد تا اينكه خداى تعالى محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) را به نبوت برگزيد. و همچنان ملازم آن حضرت بود تا لحظه اى كه پيامبر اكرم به جوار رحمت پروردگارش شتافت.

پس از بعثت:

محمد((صلى الله عليه وآله وسلم)) روز دوشنبه به نبوت برگزيده شد. و على روز سه شنبه اسلام آورد. و همچنان ملازمت و پيوند نزديك خود را با پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) ادامه داد و هرگز از او جدا نشد. در مكه با هم بودند. در مدينه با هم بودند و تقريبا در تمام دوران زندگانى پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) در يك خانه زندگى مى كردند. محمد آورنده اسلام بود و على او را تصديق كرد و اين است معناى سخن خداى تعالى: "والّذى جاءَ بالصّدقِ وَصدّقَ به أولئكَ هم المُتّقُون"(300)

يعنى و آن كه صدق و راستى را آورد. و آن كه او را تصديق كرد ايشان داراى تقوا هستند. "على" هيچ گاه با پيامبر مجادله و دشمنى نكرد، تمام گفته هايش را تصديق مى كرد و مى پذيرفت. او در تمام جنگها بهترين وبرترين سرباز و سردار پيامبر بود و از اين رو بر حسب نص شرعى "صدّيق اكبر" و "فاروق اعظم" نام گرفت(301).

على عليه السلام بعد از پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) علاقه خودش را به پيامبر چنين توصيف مى كند: من هنوز تازه متولد شده بودم كه پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم))مرا در دامن گرفت و به سينه چسباند و بوى خوشش را استشمام مى كردم او غذا را مى جويد و سپس در دهانم مى گذاشت... از من دروغى در گفتار و يا لغزشى در رفتار نيافت من مانند بچه شترى كه دنبال مادر است پيوسته از او متابعت كردم هر روز گوشه اى از اخلاق خود را به من مى نمود و مرا به پيروى از خود امر مى فرمود. در غار حراء با او بودم. و كسى جز من او را نمى ديد.

در آن روزگار جز در خانه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) كه ايشان و خديجه و من ـ كه سوم آنان بودم كه اسلام آورده بودم ـ در هيچ خانه اى مسلمانى وجود نداشت من نور وحى و رسالت را ميديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم(302)

از قثم بن عباس سؤال شد كه چگونه على از رسول خدا ارث برد و شما ارث نبرديد؟ پاسخ داد كه او قبل از همه ما به رسول خدا ملحق شد و ايمان آورد و پيوندش از همه ما شديدتر بود.

اعلام خلافت بعد از نبوت:

چون اين آيه شريفه نازل گرديد: "وأنذِر عَشِيرتَكَ الاقرَبين"(303) پيامبر در جمع فرزندان عبدالمطلب فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب سوگند به خدا در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و پروردگارم به من امر فرموده كه شما را دعوت كنم پس كدام يك از شما مرا در دعوتم كمك مى كند تا اينكه برادر و پس از من وصى و جانشين من باشد على گويد: همه سكوت كردند و پاسخى ندادند و من كه از همه جوان تر بودم گفتم: من شمارا بر اين كار كمك مى كنم.

سپس پيامبر گردنم را گرفت و فرمود: همانا اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شما است پس آنچه مى گويد بشنويد و اطاعتش كنيد.(304)

اين يك نص و بيان شرعى است كه رسول خدا((صلى الله عليه وآله وسلم)) على را براى وصايت و خلافت بعد از خود تعيين فرموده. و سنت نبوى (گفتار، كردار و تأييد) پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) جزئى از دين الهى است. و چيزى كه اين بيان و نص شرعى را نسخ كرده باشد وارد نشده. و اين حديث از هر نظر صحيح است و ابن جرير و ابو جعفر اسكافى به طور مسلّم آن را صحيح دانسته اند چنانكه عاملى در كتاب المراجعات گويد: و از نظر معنى هم واضح است كه تأويل آن ممكن نيست و چگونه واضحات را مى توان تأويل كرد.

مسلّماً آنچه را پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) در اجتماع فرزندان عبدالمطلب و خويشان نزديك خود فرمود به امر پروردگارش بود چون پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) از وحى الهى تبعيّت مى كرد. و معقول نيست كه پيامبر ولىّ عهد و خليفه خود را تعيين كند بى آنكه به پروردگارش در باره آن مراجعه نمايد.

اعلام جانشين و تحكيم آن:

1ـ حديث منزلت:

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) در محضر مسلمانان به على فرمود: منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون نسبت به موسى است جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست(305).

در اين بيان شرعى پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) تمام منزلتهايى كه براى هارون بوده بدون استثناء به على داده جز مقام نبوت و استثناء نبوت خود دليل بر عموم منزلت است.

امام عاملى در اين باره مى گويد: از برجسته ترين و واضح ترين مناصب و منزلتهايى كه هارون از موسى داشت پشتيبانى و شركت در امر نبوت و جانشينى موسى بود، و بر امت موسى اطاعت از هارون واجب بود.

چنانكه آيه كريمه مى فرمايد: "واجعل لى وزيراً من اهلى، هارون اخى، اشدد به ازرى، واشركه في امرى". از اهل بيتم وزيرى. برادرم هارون را. و به وسيله او پشتم را محكم كن . و او را در امر رسالت با من شريك ساز.

و آيه شريفه ديگر: "اُخلُفنى فى قومِى و اصلِح...". به برادر خود هارون گفت تو اكنون پيشواى قوم من باش و راه اصلاح پيش گير و پيرو اهل فساد مباش.

و آيه شريفه كه خطاب به حضرت موسى مى فرمايد: "قد أوتيت سؤلك يا مُوسى" اى موسى آنچه از ما خواستى همه به تو عطا گرديد.

بنابراين به حكم اين نص و بيان شرعى واضح على وليعهد و خليفه بعد از پيامبر است. و حديث منزلت از درست ترين و صحيح ترين آثار و احاديث است و از حيث تواتر و شيوع به حدى رسيده كه حتى معاويه پيشواى گروه ياغى و سركش نيز آن را روايت كرده است و پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) اين منزلت را دهها بار تكرار فرموده است.

2ـ حديث اخوت و برادرى:

و به خاطر تأكيد بر اين مطلب خداى تعالى ميان پيامبر و على برادرى قرار داد. احدى جز على به اين شرافت نايل نگرديد.

و اين برادرى را پيامبر اكرم قبل از هجرت و بعد از هجرت اعلام كرد.

و دهها بار در دهها مناسبت بر آن تأكيد فرمود تا مسلمانان آن را فراموش نكنند(306).

چنانكه فرمود: از پروردگارم بشارتى در باره برادرم و پسر عمويم و در باره دخترم به من رسيد كه خدا فاطمه را به على تزويج فرموده(307) و چون فاطمه به خانه على برده شد رسول خدا به ام ايمن فرمود برادرم على را نزد من بخوان پس ام ايمن عرض كرد او برادر تو است و دخترت را به او تزويج مى كنى؟ فرمود آرى...(308)

توجه كنيد به اين سخن رسول خدا كه به على فرمود: تو برادر، همراه و همنشين من در بهشت هستى(309).

و فرمود: امّا تو اى على برادر من و پدر فرزندانم مى باشى تو از من هستى و بسوى من آيى..."(310). و اين اخوت و برادرى را همواره پيامبر اكرم در طول زندگى تكرار مى فرمود و چون هنگام وفات حضرتش فرا رسيد فرمود برادرم على را نزد من بياوريد(311). پس على را فراخواندند و چون آمد فرمود نزديك من بيا پس على نزديك شد و او را پيامبر در بر گرفت و پيوسته با على سخن مى گفت تا لحظه اى كه روح پاكش از بدن مطهرش خارج و به ملكوت اعلى پيوست.

از اين رو على بارها مى فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم، هركس پس از من چنين ادعايى كند دروغگو است(312).

و از امورى كه هم شيعه آنرا قبول دارد و هم اهل سنت برادرى على با پيامبر است هم قبل از هجرت به مدينه و هم بعد از هجرت. و اخوت ميان ابو بكر و عمر نيز قبل از هجرت و بعد از هجرت بود و ابو بكر خلافت را براى برادرش عمر وصيت كرد و وصيت او تنفيذ شد.

3ـ ولايت:

پيامبر اكرم به مسلمانان در موارد زيادى اعلام فرمود كه ولىّ بعد از او على است آنجا كه فرمود: تو در دنيا و آخرت ولى من هستى"(313) و نيز به على فرمود:
تو پس از من سرپرست و ولىّ تمام مؤمنانى"(314). و مسلمانان اين سخنان را شنيدند. و در يكى از جنگها كه پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرماندهى لشكر را به على بن ابى طالب واگذار كرده بود، على براى خود از خمس غنايم كنيزى گرفت سپاهيانى كه از اين كار ناراحت شده بودند به رسول خدا شكايت كردند. پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود: حق على بيش از كنيزى است كه گرفته او ولىّ و سرپرست شما بعد از من است(315).

و چه بسيار پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) تكرار مى كرد: هركس من مولاى اويم على مولاى او است. و هركس من ولىّ او هستم على نيز ولىّ او است.
و اين نصوص شرعى به قدرى شايع و منتشر است كه بر احدى پوشيده نيست. پس سخن پيامبر كه هركس من مولاى او هستم اين على مولاى او است.
اين سخن را پيامبر در برابر بيش از يكصد هزار مسلمان فرمود و به اين هم اكتفا نكرد. بلكه اوامر او در باره ضرورت سرپرستى على و پذيرفتن رهبرى او و اهميّت اين سرپرستى و آثار آن در دنيا و آخرت واضح و آشكار بود، و اينكه هركس ولايت على را بپذيرد دقيقاً مانند كسى است كه ولايت پيامبر را پذيرفته، و هركس على را دوست دارد مانند كسى است كه پيامبر را دوست داشته است و هركس على را دشمن دارد. مانند آن است كه پيامبر را دشمن داشته باشد.

و از جمله تأكيدات آن حضرت است كه فرمود: هركس مى خواهد مانند من زندگى كند و مانند من بميرد و در بهشت جاويدان كه خداى تعالى به من وعده فرموده سكنى گزيند، پس بايد ولايت على بن ابيطالب را بپذيرد زيرا او شما را از هدايت بيرون نكند و در گمراهى داخل نگرداند(316).

وهب بن حمزه گويد: در مسافرتى همراه على بودم و از او نسبت به خود گمان جفا بردم پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود هرگز چنين مگو و اين نسبت را به على مده زيرا او بعد از من ولىّ و سرپرست شما است(317).

ولايت و محبت على ولايت و محبت خدا است.

پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) روزى به اصحاب خود فرمود: شما را سفارش مى كنم به ولايت على بن ابى طالب. هركس او را ولىّ خود قرار دهد مرا ولىّ خود قرار داده، و هركس ولايت مرا به پذيرد ولايت خدا را پذيرفته است. هركس على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است. و هركس على را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هركس مرا دشمن دارد خداى عزوجل را دشمن داشته است(318).

و روز ديگرى در جمع اصحاب خود فرمود: پروردگارا هركس به من ايمان دارد و مرا تصديق مى كند بايد على بن ابى طالب را ولى خود بداند، زيرا ولايت على ولايت من و ولايت من ولايت خداى تعالى است(319).

اعلامهاى مكرر و تحكيم ولايت به دستور خداوند:

براى زمينه سازى و مهيّا كردن بستر مناسب ولايت على عليه السلام آيه شريفه ولايت نازل گرديد: "إنّما وَليّكُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصّلاة وَيُؤتُونَ الزّكاة وهُم رَاكِعُون وَمن يَتَوَلَّ اللّه وَرَسُولهُ والّذين آمَنُوا فإنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُون"(320).

يعنى ولىّ امر و سرپرست شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمنانى هستند كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع به فقيران زكات مى دهند. و هركس خدا، رسول خدا و مؤمنان را ولىّ امر و سرپرست خود قرار دهد (پيروزاست) زيرا مؤكداً لشكر خدا پيروز است.

اين آيه شريفه در باره اميرالمؤمنين زمانى كه آن حضرت در حال ركوع بود نازل گرديد و در پاسخ درخواست رسول خدا بود كه از پيشگاه پروردگارش تقاضا كرد كه از خاندانم برايم وزيرى قرارده و برادرم على را برگزين"(321).

فصل سوّم : على سيد مسلمين و پيشواى متقين است:

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) به اصحاب خود فرمود: خدا در باره على به من سه چيز وحى فرمود: 1 ـ او سيد و سرور مسلمانان است. 2 ـ او پيشواى متقين است. 3 ـ او رهبر نيكان و نيكو سيرتان است(322).

و بار ديگر به اصحاب فرمود: خداى تعالى در باره على سه چيز به من وحى فرموده است. 1 ـ او سيد و بزرگ مسلمانان است. 2 ـ ولىّ متقين و پرهيزكاران است. 3 ـ رهبر نيكان و نيكو سيرتان است(323).

و روزى ديگر در حضور اصحابش به على فرمود: خوش آمدى اى سيد و بزرگ مسلمانان و پيشواى متقين(324) و در جلسه اى به اصحاب فرمود: نخستين كسى كه از اين در وارد شود پيشواى متقين، سيد مسلمين و امير دين و خاتم و صيين و رهبر نيكان است. ناگهان على عليه السلام داخل شد. پيامبر از جاى برخواست و على را در آغوش گرفت(325).

باز روزى ديگر به اصحاب فرمود: خداى تعالى در باره على به من عهد و سفارشى فرمود، عرض كردم پروردگارا آن عهد را براى من بيان فرما. فرمود: همانا على پرچم هدايت، پيشواى اولياى من و نور إطاعت كنندگان من است(326).

و نيز پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) روزى انصار را مخاطب قرار داده و فرمود: اى گروه انصار آيا راهنمايى نكنم شما را به چيزى كه اگر بدان تمسك كنيد هرگز بعد از من گمراه نشويد؟ عرض كردند آرى اى رسول خدا آن حضرت فرمود: اين على را دوست داريد بدوستى من و اكرامش كنيد به خاطر اكرام من.
همانا جبرئيل از سوى خداى تعالى مرا به آنچه گفتم امر فرمود(327).

پيامبر اكرم روزى به كسانى كه در اطراف حضرتش بودند فرمود: سيد و بزرگ عرب را به نزد من فراخوانيد. عايشه گفت مگر شما بزرگ عرب نيستيد؟ پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود من سيد فرزندان آدم هستم و على سيد عرب است هنگامى كه على حاضر شد، نزد انصار فرستاد و چون آمدند فرمود: آيا راهنمايى كنم شما را، تا به آخر حديث سابق(328).

و نيز در جمع گروهى از اصحاب فرمود: اى على نگاه كردن به چهره تو عبادت است تو در دنيا و آخرت آقا و بزرگى. هركس تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و دوست من دوست خداست. و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست. واى بر كسى كه تو را دشمن دارد(329).

برترين شايستگيهاى علمى ولىّ بعد از پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)):

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) در مقام بيان مراتب علمى على براى اصحاب فرمود: من شهر علمم و على در آن است. و هركس علم و دانش بخواهد بايد از در آن وارد شود(330).

و بار ديگر فرمود: من خانه حكمتم و على در آن خانه است(331).

و نيز فرمود: من شهر حكمتم و على در آن است(332).

و چهارمين بار فرمود: على در علم من است و بعد از من بيان كننده (قرآن) و رسالت من براى امت است، دوستى او ايمان و دشمنى او نفاق است(333).

و نيز پيش روى اصحاب به على فرمود: تو بيان مى كنى آنچه را بعد از من امت در آن اختلاف مى كنند(334).

و روزى به اصحاب فرمود: منزلت على نزد من مانند منزلت من نزد پروردگار است(335).

پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) بارها مى فرمود: دست من و دست على در عدالت يكسان است(336).

و على نيز همواره مى گفت: سوگند به خدا هيچ آيه اى نازل نشده مگر آنكه مى دانم درباره چه كسى و در چه مكانى و بر چه كسى نازل گرديده، همانا پروردگارم به من قلبى روشن و زبانى راستگو و گويا، عطا فرموده(337).

و مى فرمود: كتاب خدا را از من بپرسيد زيرا هيچ آيه اى نيست مگر آنكه مى دانم شب نازل شده يا روز. در كوه يا دشت(338).

امام احمد بن حنبل گويد: براى احدى از اصحاب رسول خدا به اندازه على فضيلت نقل نشده است(339).

و ابن عباس گويد: آنقدر كه درباره فضايل على آيه نازل شده درباره احدى نازل نگرديده است.(340)

و در جاى ديگر ابن عباس مى گويد: درباره فضايل على سيصد آيه در قرآن آمده است(341).

و نيز ابن عباس گويد خداوند در هيچ موردى از قرآن آيه: "يا ايها الذين آمنوا" را نازل نفرموده مگر آنكه على امير و شريف آن است(342).و نيز ابن عباس گويد:
ابوبكر شعر مى سرود و عمر نيز شعر مى گفت و لكن على از همه آنان بهتر شعر مى سرود(343).اين بحث را با سخن ديگر پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) به پايان مى بريم كه فرمود: على با قرآن است و قرآن با على است. از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند(344).

ولايت و خلافت على از هر جهت امرى دينى و ايمانى است:

اين پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) است كه به اصحاب مى گويد على بن ابى طالب (باب حطه) در ريزش گناهان است. هركس از آن وارد شود مؤمن است و هركس از آن خارج شود كافر است(345).و به اين نص شرعى قطعى بنگريد. كه پيامبر مى فرمايد: على از من است و من از على، هيچ كس جز خودم يا على به جاى من تبليغ رسالت نكند.(346)

و نيز پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) در برابر اصحاب به على فرمود: اى على هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از تو جدا شود از من جدا گرديده است(347).

و سخن ديگر رسول خدا كه فرمود: من بيم دهنده ام و على هدايت كننده است، اى على هدايت خواهان بوسيله تو هدايت يابند(348).

و نيز به اصحاب فرمود: من و اين (على) در روز قيامت بر امّتم حجّتيم(349).

و باز فرمود: بر بالاى در بهشت نوشته شده است "لا اله الا الله محمد رسول الله على اخو رسول الله"(350). خدايى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول او است و على برادر پيامبر او.

و فرمود: بر ساق عرش نوشته شده است "لا اله الا الله، محمد رسول الله، ايدته بعلى و نصرته بعلى" خدايى جز خداى يكتا نيست محمد رسول او است او را بوسيله على تأييد و يارى كردم(351). سپس به انصار فرمود: آنچه را به شما گفتم جبرئيل از طرف خدا به من دستور داده بود(352).

ولىّ خدا و جانشين پيامبر، قهرمان اسلام:

در اثناء جنگهاى كفر با ايمان، چهره تابناك على درخشيد. و تك سوار اسلام گرديد. كه مانندى در ميان اولين و آخرين برايش متصوّر نيست. با طلحه و زبير قبل از آغاز جنگ جمل سخن گفت تا حجت را بر آنان تمام كند به آنان فرمود: عايشه را به حق خدا و رسول سوگند مى دهم كه درباره چهار خصلت راست بگويد: آيا در ميان قريش كسى را از من سزاوارتر به رسول خدا مى شناسد؟ اسلام من قبل از اسلام تمام مردم بود. و رسول خدا را از شرّ كفار عرب با شمشير و نيزه ام حمايت كردم...(353).

نخستين پرچمى كه در اسلام برافراشته شد پرچم حمزة بن عبدالمطلب بود و در تمام جنگها در زمان رسول خدا پرچم يا دردست حمزه و يا در دست على بود(354).

و نخستين كسانى كه در بدر به ميدان جنگ و نبرد قدم نهادند، حمزة بود و على و عبيدالله. و در تمام جنگها على بعد از رسول خدا برترين و بالاترين جنگجو بود.

رسول خدا در جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. خداوند فتح و پيروزى را به دست او قرار خواهد داد، و چون صبح شد هر مسلمانى اميدوار بود كه پرچم به دست او داده شود. رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب كجاست؟ به حضرت گفته شد كه او چشم درد دارد. رسول خدا برايش دعا كرد و به بركت دعاى پيامبر چشمان آن حضرت بهبود يافت به گونه اى كه گويا اصلاً دردى نداشته آنگاه پرچم را به على داد و خدا با دست على خيبر را فتح كرد(355).

على در كنار ديوار خيبر درى را سپر خود قرار داد و پيوسته آن در دستش بود و مى جنگيد تا آنكه خدا خيبر را فتح كرد. آن را بر زمين انداخت و هشت نفر از جابه جا كردن آن عاجز بودند(356).

در جنگ خندق هنگامى كه عمر و بن عبدود با صداى بلند رجز مى خواند و مى گفت: از بس مبارز طلبيدم، خسته شدم، آيا در ميان شما مبارزى نيست؟ همه ميدانند كه جز على كسى پاسخش را نداد و جز على طعم ذلّت و خوارى و حرارت شمشير را به او نچشانيد(357).

از بدر و احد و حنين و تمامى جنگهاى اسلامى بپرس كه چه وقت على از جنگ خوددارى و يا از جبهه فرار كرد؟ كدام يك از عترت پاك پيامبر در يارى رساندن به اسلام كوتاهى كردند؟ هركس ادعا كند كه در جنگ بر على غلبه كرده يا بيشتر از او ايثار نموده و يا بهتر از او جنگيده، دروغ مى گويد. او با شجاعت و رشادتهاى خود در تمام جنگهاى اسلامى مانند ستاره اى پر فروغ مى درخشد. او تكسوار اسلام و مورد تحسين همگان بود. عاص بن سعد بن عاص، حنظله بن ابى سفيان، عاص بن هاشم بن مغيره و دايى عمر بن الخطاب را چه كسى جز على كشت؟(358)

چه كسى به ميدان رزم بزرگان بنى اميه رفت و عتبه، شيبه و وليد بن عتبه را كشت؟ بر اين مطلب اجماع است كه على و حمزه و عبيد الله بودند كه آنان را كشتند و تمام آنان از عترت پاكند. و كشته شدن عتبه، شيبه و وليد، آتش كينه و دشمنى بنى اميه را عليه على و اهل بيت برافروخت.

براى ارزيابى و ارج نهادن بر جهاد و كوشش على، اين تكسوار اسلام بود كه پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود: هرآينه مبارزه على بن ابى طالب با عمر و بن عبدود و ضربت او در روز خندق بر عمرو، بهتر است از عبادت تمام امت تا روز قيامت(359).

فصل چهارم : ازدواج الهى على

فاطمه دختر محمد ((صلى الله عليه وآله وسلم)) سيده زنان و بانوى جهانيان(360) و محبوبترين يادگار پيامبر ((صلى الله عليه وآله وسلم)) بود كه رضايت او رضايت و خشنودى پيامبر و خشم و غضب او خشم و غضب پيامبر محسوب مى شد. تمام ملت اسلام بر اين نكته اتفاق دارند(361).

تمام شرافتمندان آرزوى همسرى فاطمه را داشتند. وى زنى نمونه و داراى تمام ارزشهايى بود كه يك زن كامل از هر جهت مى بايد داشته باشد. بسيارى از شخصيتهاى اسلامى براى خواستگارى وى آمدند و پيامبر هيچ كدام را نپذيرفت و حتى پيشنهاد ابو بكر را رد كرد . عمر نيز خواستگارى كرد و پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) قبول نكرد و فرمود در باره ازدواج زهرا منتظر دستور پروردگار هستم.(362)

بشارت:

روزى مژده اى به رسول خدا داده شد، پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) با شتاب نزد اصحاب آمد و فرمود: "از ناحيه پروردگارم در باره برادر و پسر عمويم و دخترم مژده اى رسيده كه خداى تعالى فاطمه را به ازدواج على درآورده است"(363).

پيامبر اكرم بارها اين نعمت الهى را به فاطمه يادآور مى شد. و بسيار مى شد كه اين نعمت را به اصحاب خود نيز متذكر مى شد. پيامبر بارها به فاطمه مى فرمود: آيا راضى نيستى كه خدا از اهل زمين دو مرد را برگزيد: يكى پدر و ديگرى همسر توست(364).

فاطمه روزى به پدر بزرگوارش عرض كرد: مرا به على تزويج كردى با آنكه او فقير است و مال و ثروتى ندارد. پيامبر در پاسخ فرمود: دخترم آيا راضى نيستى كه خداى ـ عزوجل ـ به مردم زمين نگريست و از ميان آنان دو مرد را برگزيد كه يكى پدر و ديگرى شوهرت است(365).

چون فاطمه ـ عليها سلام ـ در زمان رسول خدا بيمار شد. رسول خدا به عيادتش رفت و پرسيد حالت چگونه است؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه اندوهم فراوان، نيازم شديد بيمارى ام طولانى گرديده. پيامبر فرمود: آيا خوشنود نيستى كه من تورا به نخستين مسلمان از امتم و داناترين و برد بارترين ايشان تزويج كرده ام(366).

ذريه مباركه:

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) به مسلمانان فرمود: خداوند فرزندان و ذرّيه هر پيامبرى را از صُلب خودش قرار داده و ذريّه مرا در صلب على قرار داده است(367).

نيز فرمود: فرزندان تمامى دختران، به خويشاوندان پدرى خود نسبت داده مى شوند، جز فرزندان دخترم فاطمه كه به من منسوبند و من پدر ايشانم(368).

همچنين در جاى ديگر فرمود: امّا تو اى على برادر و پدر فرزندانم مى باشى(369).

در موردى ديگر به على اشاره كرد و فرمود: او برادر، پسر برادر، پسر عمو، داماد و پدر فرزندانم است(370).

اين تصادفى نيست كه ذريّه پيامبر منحصر به فرزندان فاطمه مى شود. امت نيز به يقين مى داند كه براى پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرزندى جز فرزندان فاطمه نيست و خود آن حضرت نيز بارها در برابر صحابه مى فرمود: "كه اين فرزندم حسن و اين فرزندم حسين است و ايشان را خداوند نامگذارى فرموده و آنان دو سيّد و آقاى جوانان بهشتند و دو ريحانه و گلهاى خوشبوى من از اين امت مى باشند" و به رغم تمام كوششهايى كه براى نابودى نسل پيامبر، بعد از آن حضرت انجام شد (امام حسن را مسموم و امام حسين را نيز به شهادت رساندند) در عين حال از اين سلاله پاك و ذريّه مبارك، دوازده امام به وجود آمد كه آخر آنان مهدى منتظر عجَّل اللّه تعالى فرجه الشريف است.

منزل پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) و على:

عنايت خداوندى بر اين قرار گرفت كه حتى منزل پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) و جانشين بعد از او در يكجا باشد و گوشها و دلها را متوجه خود گردانند.
از اين رو پيامبر در پاسخ به برخى از سخنان و انتقادات، خطبه اى ايراد كرد و فرمود: برخى قلباً ناراحت اند و اعتراض دارند كه چرا من على را در مسجد جاى داده ام و ايشان را بيرون كرده ام. به خدا سوگند كه من نه كسى را بيرون كرده ام و نه كسى را اسكان داده ام. بلكه خداى تعالى ايشان را بيرون كرده و على را جاى داده است. همانا خداى عزوجل به موسى، وحى فرموده كه براى قوم خود در مصر خانه هايى را بنا كنيد و خانه خود را قبله آنان قرار دهيد و نماز را بپا داريد.
منزلت على نزد من مانند منزلت هارون نزد موسى است. او برادر من است و براى هيچ يك از شما روانيست كه در مسجد با همسران خود همبستر شود جز على كه براى او جايزاست(371).

رسول خدا عمويش عباس را نيز مانند ديگران از مسجد بيرون كرد. آنگاه عباس گفت: چگونه است كه ما را بيرون مى كنى امّا على را در آن جاى مى دهى؟ پيامبر اكرم فرمود: من شما را بيرون نكرده ام و على را جاى نداده ام. بلكه خداى تعالى شما را بيرون كرده و على را در مسجد جاى داده است(372).

همچنين چون گروهى از اصحاب رسول خدا، درهايى براى ورود به مسجد داشتند، پيامبر فرمود: جز در خانه على درها را ببندند، و چون مردم در اين باره حرف مى زدند، رسول خدا((صلى الله عليه وآله وسلم)) بپاخواست و حمد و ثناى الهى نمود، سپس فرمود: من از طرف خداى تعالى مأمور به بستن اين درها شدم. اگر برخى از شما سخنانى گفته ايد، بدانيد كه اين دستور خداوند بوده كه من آن را اجرا نموده و كارى از پيش خود نكرده ام بلكه تنها مأموريت خود را انجام داده ام(373).

در جاى ديگر فرمود: من شما را بخواست خود بيرون نكرده و او را باقى نگذارده ام. همانا من بنده اى هستم كه آنچه مأمور شدم انجام دادم. من فقط تابع آن دستورى هستم كه به من وحى مى شود(374).

نيز فرمود: همانا خدا به پيامبر خود موسى فرمود كه براى من مسجدى بنا كن پاك و پاكيزه امّا تو و هارون در آن سكونت نكند. خدا نيز سفارش فرمود: مسجدى پاكيزه بنا كنم كه فقط من و برادرم على در آن سكونت كنيم(375).

على وصىّ پيامبر است.

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود كه على وصىّ و جانشين من است. على برادر، و خليفه من است. پيامبر بارها بر وصايت على تأكيد كرد و فرمود: براى هر پيامبرى وصىّ و ميراث برى است و على وصىّ و وارث من است(376).

نيز فرمود: براى هر پيامبرى، وصىّ و ميراث برى است و وارث من على بن ابى طالب است(377).

در جاى ديگر فرمود: على بن ابى طالب وصى من و پايگاه سِرّ من و بهترين كسى است كه بعد از خود مى گذارم. او وعده هاى مرا انجام داده و دين مرا ادا خواهد كرد(378).

و به اَنَس بن مالك فرمود: اى اَنَس نخستين كسى كه از اين در وارد شود امير المؤمنين و بزرگ و آقاى مسلمين و پيشواى نيكان و نيكوسيرتان و خاتم اوصياست. در اين هنگام على بن ابى طالب وارد شد....(379)

پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله وسلم)) به دخترش فاطمه فرمود: اى فاطمه آيا نمى دانى كه خداى عزوجل به اهل زمين نظر كرد و از ميان ايشان پدرت را برگزيد و به پيامبرى مبعوث فرمود. سپس نظر فرمود و شوهرت را برگزيد. آن گاه به من وحى فرمود كه تو را به او تزويج و او را جانشين و وصىّ خود گردانيدم(380).

بعد از وفات پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم)) و بعد از شهادت على بن ابى طالب فرزندش امام حسن به مسأله وصيت احتجاج كرد و در خطبه اى فرمود: من پسر پيامبرم، من پسر وصىّ پيامبرم(381).

وصايت على در ادبيّات نيز اعم از شعر و نثر به طور گسترده شايع بوده است(382).

براى نمونه به سخن جابر بنگريد كه مى گويد: "حديث كرد مرا وصىّ اوصياء "على"(383).

انكار وصايت

بخارى ومسلم وصيّت پيامبر اكرم را انكار كرده اند و براى انكارشان به حديثى كه به عايشه منسوب است، استناد جسته اند كه مى گويد رسول خدا در حالى كه سرش بر زانوى من بود از دنيا رفت و هيچ وصيتى نكرد. لكن مسلَّم است كه از دنيا رفتن رسول خدا به اين ترتيب نبوده است و به حكم عقل نيز نبايد چنين باشد.
آنچه روشن است اين است كه پيامبر از دنيا رفت در حالى كه سرش بر سينه على بود. كوشش بسيار شد كه پيامبر اوضاع و احوال و موقعيّت را براى اصحاب به طور خلاصه بيان نكند. اين كوشش مانع آمد تا پيامبر نامه اى كه مى خواست، بنويسد.

امّا بخارى خود از ابن عباس روايت كرده كه رسول خدا به آنان وصيّت فرمود، كه فرمود: مشركين را از جزيرة العرب بيرون كنيد و سپاه را به همان گونه كه من تجهيز مى كردم، تجهيز كنيد و مطلب سوم را نفرمود يا فرمود ولى من از ياد بردم(384).

از جهت ديگر پيامبر هنگام وفات آنگونه كه به عايشه نسبت داده شده سر مباركش بر زانوى امّ المؤمنين عايشه نبوده، بلكه رسول خدا در حالى كه بر سينه على تكيه داشت، از دنيا رفت. اين حقيقتى است مسلّم كه عمر بن خطاب به آن اعتراف كرده است: در زمان عمر صحابه مى نشستند و با هم سخن مى گفتند. كعب سؤال كرد كه آخرين سخن پيامبر چه بود؟ عمر بن خطاب گفت: از على سؤال كن. آنگاه على چگونگى درگذشت رسول خدا و آنچه را در آخرين لحظات زندگانيش فرموده بود چنين بيان كرد: چون هنگام وفات رسول خدا شد، فرمود: برادرم را حاضر كنيد. مرا نزد وى فراخواندند. رسول خدا فرمود: نزديك من بيا. پس نزديك شدم و پيوسته تا آخرين لحظات با او سخن مى گفتم تا آنكه جان پاكش پرواز كرد در حالى كه مقدارى از آب دهان مبارك آن حضرت به من اصابت كرد(385).

كوتاه سخن آنكه وفات رسول خدا آن گونه كه از قول ام المؤمنين گفته اند و بر اساس آن منكر وصيّت حضرتش شده اند، نبوده است.

ويژگيهاى ولى و جانشين پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم))

رسول خدا در حضور اصحاب خود به على فرمود: اى على من برهان نبوت خويش را براى تو بازگو مى كنم، و پس از من نبوّتى نيست و تو با مردم با هفت چيز احتجاج مى كنى و هيچ يك از قريش با تو در آن محاجه نكند. تو نخستين فردى كه به خدا ايمان آوردى، و با وفاترين ايشان به عهد خداى تعالى هستى، و استوارترين آنان در برابر فرمان خدا، مى باشى، و از همه بهتر بگونه اى مساوى تقسيم مى كنى، در باره رعيّت از همه عادلترى، بصيرت و شناخت تو در قضاوت از همه بيشتر است. تو نزد خدا از همه والاتر و برترى(386).

پيامبر اكرم روزى به اصحاب فرمود: على با قرآن و قرآن با على است هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند(387).

روزى ديگر رسول خدا((صلى الله عليه وآله وسلم)) فرمود: على با حق است و حق با على هرگز از هم جدا نشوند تا آنكه روز قيامت در كنار حوض بر من وارد شوند(388).

تثبيت مقام ولىّ و خليفه بعد از پيامبر((صلى الله عليه وآله وسلم))

پيامبر اكرم در جمع اصحاب خود به على فرمود: هركس از من جدا شود از خدا جدا گرديده و هركس از تو جدا شود و دورى گزيند از من جدا شده است(389).

و فرمود: هركس به على ناسزا گويد، مرا ناسزا گفته است(390)) و يا "هركس على را ناسزا گويد مرا ناسزا گفته و هركس مرا ناسزا گويد خدا را ناسزا گفته و هركس خدا را ناسزا گويد او را برو در آتش جهنم افكند(391)".

و به اصحاب فرمود: هركس على را بيازارد مرا آزرده است(392).

و نيز در جمع اصحاب فرمود: هركس على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس على را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است(393).

پاورقى:‌


(298) مسند احمد بن حنبل و كتاب فضائل على. و صاحب الفردوس نيز آنرا روايت كرده و اضافه نمود: سپس آن نورها منتقل گرديدند تا به عبدالمطلب رسيدند پس نبوت براى من مقرر گرديد و وصايت براى على. و بشرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد معتزلى ج3 ص252 و بعد مراجعه شود.
(299) مستدرك حاكم ج3 ص129 و تاريخ ابن عساكر ج1 ص249 و تاريخ بغداد خطيب بغدادى ج4 ص195 و كنز العمال ج6 ص391 و ج5 ص95 و كفاية الطالب ص 297.
(300) سوره 39 زمر: 33. شواهد التنزيل حسكانى حنفى ج2 ص120 ح810 ـ 815 و مناقب ابن مغازلى شافعى ص369 ح317 و كفاية الطالب گنجى شافعى ص233 و الدر المنثور سيوطى ج5 ص328 و تفسير قرطبى ج15 ص256 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص418 و احقاق الحق تسترى ج3 ص177.
(301) تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص76. و مجمع الزوائد ج9 ص102 و كفاية الطالب گنجى شافعى ص187. و الاصابة ابن حجر عسقلانى ج4 ص171 و الاستيعاب در هامش الاصابة ج4 ص170 و ذخائر العقبى طبرى ص56 و الغازى ج5 ص287 و ميزان الاعتدال ذهبى ج2 ص417 و فرائد السمطين ج1 ص39 و140 و الغدير امينى ج2 ص313 و منتخب كنز العمّال در هامش مسند احمد بن حنبل ج5 ص33 و سيرة الحلبى ج1 ص380 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج3 ص261...
(302) نهج البلاغه قسمتى از خطبه 192، مراجعه شود به كتاب التصوف والتشيع هاشم معروف حسنى والنظام السياسى فى الاسلام 75 ـ 76.
(303) المختارة ضياء مقدسى و تهذيب الاثار ابن جرير و كنز العمال ج6 ص408 حديث 6155 و خصائص نسائى ص18 و شرح نهج ابن ابى الحديد ج3 ص255 و مسند احمد بن حنبل ج1 ص159.
(304) تاريخ الامم والملوك محمد بن جرير طبرى ج 2 ص 217 چاپ بيروت دار احياء التراث. و جامع ? ?البيان في تفسير القرآن طبرى ج 19 ص 75 ذيل آيه انذار، و لباب التأويل فى معانى التنزيل علاء الدين على بن محمد ابراهيم بغدادي مشهور به خازن ج 5 ص 127 در ذيل آيه انذار معالم التنزيل تفسير بغوى فراء ج 5 ص 127 در هامش تفسير خازن و تفسير القرآن العظيم ابن كثير ج 3 ص 774. والسيره النبويه ابو الفداء ابن كثير دمشقى ج 1 ص 458 به بعد به نقل از بيهقى در الدلائل والكامل ابن اثير ج 2 ص 62 ـ 63 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 13 ص 210 و 244 و سيره حلبى ج 1 ص 311 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 41 ـ 42 و كنزالعمال ج 15 ص 115 ح 334 و ترجمة على بن ابى طالب تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ص 125 و المختارة ضياء المقدسى والسنن سعيد بن منصور و مسند احمد بن حنبل و مستدرك و خصائص نسائى ص 6 و ج 6 كنزالعمال ص 392 ح 6008 و ص 396 6545 و ص 397 ح 6056 و ص 404 ح 6404 و ص 408 ح 6155 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 3 ص 255.
(305) صحيح بخارى ج5 ص129. و صحيح مسلم ج2 ص360 و صحيح ترمذى ج5 ص304 و حديث را صحيح دانسته و مسند احمد بن حنبل ج3 ص50 و مستدرك حاكم ج3 ص109 و تاريخ طبرى ج3 ص104 و تاريخ دمشق بن عساكر ج1 ص30.
(306) صاحبان سنن آنرا ذكر كرده اند و فخرالدين رازى در تفسير ج 2 ص 189 در آنجا كه حديث قدسى را آورده: من ميان على و محمد برادرى قرار دادم. و حديث خوابيدن على در بستر رسول خدا.
(307) مناقب خوارزمى ص 246 و مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 60 و اسد الغابة ابن اثير ج 1 ص 206 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص 171.
(308) خصائص نسائى ص 115 و ذخائر العقبى طبرى...
(309) تاريخ ابن عساكر ج1 ص122 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص46.
(310) مناقب خوارزمى ص27.
(311) طبقات ابن سعد ج 2 ص 263. و مناقب خوارزمى ص 29 و تذكرة الخواص ابن جوزى ص 23 و تاريخ دمشق ابن شاكر ج 1 ص 107 والفصول المهمة ابن صباع مالكى ص 21 و مستدرك حاكم ج 3 ص 109 و صحيح ترمذى ج 5 ص 30 و اسد الغابة ابن اثير ج 2 ص 221 و ج 3 ص 137 والاستيعاب در هامش الاصابة ج 3 ص 35 و طبقات ابن سعد ج 3 ص 220....
(312) سنن ابن ماجة ج 1 ص 44 و تاريخ طبرى ج 2 ص 310 والاستيعاب در هامش الاصابة ج 3 ص 39 و كامل ابن اثير ج 2 ص 57 و تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 120....
(313) ذهبى در تلخيص المستدرك اين حديث را صحيح دانسته. والصواعق المحرقة ابن حجر باب 12 ص16 و صحيح مسلم ج2 ص24 و حاكم در مستدرك ص109 و ابن حجر در صواعق باب 11 ص107 و نقل كرده كه احمد بن حنبل آنرا صحيح دانسته. و صحيح بخارى ج2 ص58. و صحيح مسلم ج2 ص323 و109 و حديث 2504 كنز العمال ج6 دلالت دارد كه ترمذى نيز اين حديث را روايت كرده و نيز ابن عبدالبر در الاستيعاب در باب حالات على.
(314) مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 25 با سند صحيح. و الاستيعاب در هامش الاصابة ج 3 ص 28. و الاصابة ابن حجر عسقلانى ج 2 ص 509 و ينابيع المودة ص 55 و 128. و خصائص نسائى شافعى ص 64 و مستدرك حاكم ج 3 ص 34 و تلخيص المستدرك ذهبى در ذيل مستدرك و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ص 384 ج 490.
(315) صحيح ترمذى ج5 ص296 ح3796 و خصائص نسائى شافعى ص97 و مناقب خوارزمى ص92 و الاصابة ابن حجر ج2 ص509 و نور الابصار شبلنجى ص158 و حلية الاولياء ج6 ص294. و اسد الغابة ابن اثير ج4 ص27 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص381 و مصابيح السنة بغوى ج2 ص275 و جامع الاصول ابن اثير ج2 ص470 و كنز العمال ج15 ص124 و ينابيع المودة ص53 و تذكرة ابن جوزى ص36. و الغدير ج3 ص216 و مطالب السؤل ابن طلحة شافعى ج1 ص48....
(316) حلية الاولياء ابو نعيم ج 4 ص 349 و مجمع الزوائد ج 9 ص 108 و تاريخ دمشق ابن عساكر شافعى ج 2 ص 93 ح 602 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 213 و احقاق الحق ج 5 ص 108 و فرائد السمطين حموينى ج 1 ص 55.
(317) الاصابة ابن حجر ج3 ص641 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص385 ح491 و ينابيع المودة قندوزى ص55 و الغدير امينى ج3 ص216 و نظير آن در اسد الغابة ابن اثير ج5 ص9 و مجمع الزوائد ج9 ص109 و....
(318) تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 93 ح 594 و 595 و مناقب ابن مغازلى ص 230 و 279 و مجمع الزوائد ج 9 ص 108 و ينابيع المودة 282 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 32 و احقاق الحق تستري ج 6 ص 434 ـ 437 و فضائل الخمسة ج 1 ص 202 و فرائد السمطين ج 1 ص 291.
(319) تاريخ دمشق ابن عساكر شافعى ج2 ص91 ح591.
(320) سورة مائده: 55 ـ 56.
(321) تفسير طبرى ج6 ص228 ـ 289. و كشاف زمخشرى ج1 ص649 و زاد المسير ابن جوزى حنبلى ج2 ص383 و تفسير قرطبى ج6 ص219 و تفسير المنير جارى ج1 ص210 و فتح البيان في مقاصد القرآن ج3 ص51 و اسباب النزول واحدى ص148 و معالم التنزيل در هامش تفسير خازن ج2 ص55 و شواهد التنزيل حسكانى حنفى ج1 ص161 ح216 به بعد و مناقب ابن مغازلى شافعى ص311 ح354 به بعد و كفاية الطالب گنجى ص228 و250 و ذخائر العقبى محب الدين طبرى ص88 و مناقب خوارزمى ص187 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص293 و فتح الغدير شوكانى ج2 ص53 و لباب النقول سيوطى در هامش تفسير جلالين ص213 و تذكرة ابن جوزى ص18 و208 و نور الابصار شبلنجى ص71 و ينابيع المودة قندوزى ص و تفسير الخرازى ج12 ص26 و تفسير ابن كثير ج2 ص71 و احكام القرآن جصاص ج4 ص102 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج13 ص277 تحقيق محمد ابو الفضل. و الصواعق المحرقة ابن حجر ص24 و انساب الاشراف بلاذرى ج2 ص150 و تفسير نسفى ج1 ص289 و الحاوى سيوطى ج1 ص139 و كنز العمال ج15 ص146 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص38 و جامع الاصول ابن اثير ج9 ص478. و الرياض النضرة ج2 ص173 و....
(322) المعجم الصغير طبرانى ج 2 ص 88 و مناقب على بن ابى طالب ابن مغازلى ص 65 ح 93 و ص 104 ح 146 و 147 و مناقب خوارزمى ص 235 و دررالسمطين زرندى حنفى ص 114 و الفصول المهمة ابن صباغ مالكى ص 107 و مجمع الزوائد ج 9 ص 121 و اسد الغابة ج 1 ص 69 و ج 3 ص 116 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 257 و فضائل الخمسة ج 2 ص 100 و ينابيع المودة قندوزى ص 81 و احقاق الحق ج 4 ص 11 و فرائد السمطين ج 1 ص 143 و.... (323) تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 257 ح 772. والرياض النضرة ج 2 ص 234 و ذخائر العقبى ص 70 و منتخب كنزل العمال در هامش مسند احمد ج 5 ص 34...
(324) حلية الاولياء ابو نعيم ج 1 ص 66 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 440 ح 949 و كنز العمال ج 15 ص 157 ح 443 و شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج 9 ص 170 تحقيق محمد ابو الفضل. و نظم درر السمطين زرندى ص 115 و مطالب السؤل ابن طلحة شافعى ج 1 ص 46 و ينابيع المودة قندوزى ص 181 و 313 و منتخب كنزل العمال در هامش مسند احمد ج 5 ص 55 و فرائد السمطين ج 1 ص 141.
(325) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج9 ص169 و حلية الاولياء ج1 ص63 و مناقب خوارزمى ص42 و تاريخ ابن عساكر ج2 ص487 ح1005 و مطالب السؤل ابن طلحة شافعى ج1 ص60 و الميزان ذهبى ج1 ص64 و كفاية الطالب گنجى شافعى ص212 و ينابيع المودة قندوزى ص313 و فضائل الخمسة ج2 ص253 و فرائد السمطين ج1 ص145.
(326) حلية الاولياء ج1 ص67 و شرح نهج ج9 ص67 و مناقب خوارزمى ص215 و220 و نظم درر السمطين زرندى ص114 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص189 ح672 و مناقب ابن مغازلى ص46 و كفاية الطالب گنجى ص73 و ينابيع المودة قندوزى ص312 و مطالب السؤل ابن طلحة ج1 ص46 و احقاق الحق ج4 ص168 و فرائد السمطين ج1 ص144 و 151.
(327) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج9 ص170 و حلية الاولياء ج1 ص63 و مجمع الزوائد ج9 ص132 و كفاية الطالب گنجى ص210 و ينابيع المودة ص313 و كنز العمال ج15 ص126 و الرياض النضرة ج2 ص233 و فضائل الخمسة ج2 ص98 و مطالب السؤل ابن طلحة ج1 ص60 و فرائد السمطين ج1 ص197.
(328) حلية الاولياء ابو نعيم و شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد. ج3 ص251.
(329) احمد بن حنبل در مسند خود روايت كرده كه ابن عباس اين حديث را تفسير ميكرد و ميگفت: هركس به او نظر كند مى گويد: سبحان الله اين جوان چقدر دانا، شجاع و فصيح است. و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة ج3 ص253 نيز آنرا نقل كرده.
(330) مصادر آن بى شمار است نمونه هائى را نقل ميكنيم. تاريخ ابن عساكر ج2 ص464 ح984 ـ 987 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص170 و مقتل الحسين خوارزمى ج1 ص176 و الجامع الصغير سيوطى ج1 ص93 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص30 و شرح نهج ابن ابى الحديد ج7 ص219 (331) صحيح ترمذى ج1 ص301 ح3807 و حلية الاولياء ج1 ص63 و مناقب ابن مغازلى ص 87 و اسعاف الراغبين در هامش نور الابصار ص140 و ذخائر العقبى طبرى ص77 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص120 و تاريخ ابن عساكر ج2 ص459 و فضائل الخمسة ج2 ص248 و مصابيح السنة بغوى ج2 ص275 و الجامع الصغير سيوطى ج1 ص93 و منتخب كنز العمال ج5 هامش مسند احمد بن حنبل ص30.
(332) مناقب ابن مغازلى ص86 و فتح الملك العلى بصحة حديث باب مدينة العلم على.
(333) فتح الملك العلى بصحة حديث باب مدينة العلم على. و الغدير امينى ج3 ص96 ...
(334) تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص488 ح1008 ـ 1009 و مقتل الحسين خوارزمى ج1 ص86 و مناقب خوارزمى ص236 و ينابيع المودة ص182 و منتخب كنز العمال ج5 ص33 و ملحق المراجعات ص146.
(335) ذخائر العقبى طبرى ص164 الرياض النضرة ج2 ص215 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص106 و احقاق الحق ج7 ص217...
(336) كنز العمال ج6 ص153 ح2539....
(337) تاريخ الخلفاء سيوطى ص185.
(338) تاريخ خلفا، ص 185.
(339) حاكم در مستدرك ص 107.
(4 و 5 و 6 و 343) الصواعق المحرقة ص76 به نقل از ابن عساكر. و تاريخ الخلفاء سيوطى و كتاب النظام السياسى فى الاسلام، باب اول.
(344) طبرانى در الاوسط و الصغير. تاريخ الخلفاء سيوطى173.
(345) ينابيع المودة ص185 و247 و284 و الجامع الصغير سيوطى ج2 ص56 و منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل ج5 ص30 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص75.
(346) سنن ابن ماجة ج1 ص44 ح119 و صحيح ترمذى ج5 ص300 ح3803 و خصائص نسائى ص20 و تاريخ ابن عساكر ج2 ص378 ح875 و880 و مناقب خوارزمى و الصواعق المحرقة ابن حجر ص120 و الجامع الصغير سيوطى ج2 ص56 و مصابيح السنه بغوى ج2 ص275 و جامع الاصول ابن اثير ج9 ص171 و المشكاة عربى ج3 ص243.
(347) مستدرك حاكم ج3 ص146 و ذخائر العقبى طبرى ص66 و مجمع الزوائد ج9 ص135 و تاريخ ابن عساكر ج2 ص268 و الميزان ذهبى ج2 ص18.
(348) تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص417 .. الفصول المهمة ابن صباغ مالكى ص107 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص34. تفسير قرطبى ج13 ص108 و تفسير ابن كثير ج2 ص417. و الفصول المهمة ابن صباغ مالكى ص107 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص34 و تفسير قرطبى ج13 ص108 و تفسير ابن كثير ج2 ص502 و تفسير شوكانى ج3 ص70 و تفسير فخر رازى ج5 ص271 و مستدرك حاكم ج3 ص129 ـ 130 و الدر فخر رازى ج5 ص271 و مستدرك حاكم ج3 ص307 و روح المعانى آلوسى ج13 ص97 و....
(349) تاريخ دمشق ابن عساكر ج2 ص273 ح793 ـ 795 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص94.
(350) و مناقب مغازلى ص91 و مناقب خوارزمى ص88 و مقتل الحسين خوارزمى ص38 و تذكرة ابن جوزى ص22 و ذخائر العقبى طبرى ص66. و الميزان ذهبى ج2 ص76 و تاريخ ابن عساكر ج1 ص119 و كنز العمال ج15 ص121 ....
(351) تاريخ ابن عساكر ج2 ص353 و مجمع الزوائد ج9 ص121 و حلية الاولياء ج3 ص36 و مسند احمد ج5 ص35 و الرياض النضرة طبرانى ج2 ص227. (352) حلية الاولياء ج 1 ص 63 و شرح نهج ج 9 ص 170، و كفاية الطالب ص 210، و كنز العّمال ج 5 ص26...
(353) الامامة والسياسة ابن قتيبه ص 70 ـ 72.
(354) طبقات ابن سعد ج 2 ص 8، 9 و 29 و 31 و 49 و 58 و 59 و 74 و 106 و 115.
(355) مسلم و بخارى و طبرانى و اكثر مورخين و اصحاب سنن روايت كرده اند.
(356) مسلم و بخارى و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 67.
(357) طبقات ابن سعد ج 2 ص 68.
(358) طبقات ابن سعد ج 2 ص 17 ـ 18.
(359) فرائد السمطين حموينى ج1 ص 259 ح 198 و مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 45 و مناقب خوارزمى ص 58 و شواهد التنزيل حسكانى ج 2 ص 8 و مستدرك حاكم ج 3 ص 27.
(360) الاستيعاب ابن عبدالبر مالكى در هامش الاصابة ج 4 ص 377 و 384 ـ 385. والاصابة ابن حجر ج 4 ص 378 و اسد الغابة ابن اثير ج 4375 و ذخائر العقبى محب الدين طبرى ص 44 و ينابيع المودة....
(361) الامامة والسياسة ابن قتيبة ص 5 به بعد.
(362) كفاية الطالب گنجى شافعى ص 302 و 304 و مجمع الزوائد هيثمى شافعى ج 9 ص 205 و 206 و خصائص نسائى ص 114 والصواعق المحرقة ابن حجر هيثمى ص 139 و نظم درر السمطين زرندى ص 1348 و ذخائر العقبى محب الدين طبرى 7 و مناقب ابن مغازلى 46 و تذكرة الخواص ابن جوزى ص 306 و اسد الغابة ابن اثير ج1 ص 38 و الاصابة ابن حجر عسقلانى ج 1 ص 347 و جامع الاصول ابن اثير ج 9 ص 474 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 ص 261 و السيرة النبوية زينى دحلان در هامش سيره حلبى ج 2 ص 7 و تاريخ بغداد خطيب بغدادى ج 1 ص 363 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 260....
(363) مناقب خوارزمى ص 246 و مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 60 و ينابيع المودة ص 304 و اسد الغابة ابن اثير ج 1 ص 206 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص 171.
(364) تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص249 و تذكرة الخواص ابن جوزى ص308 و كنز العمال ج15 ص95 و الرياض النضرة طبرى ج2 ص240....
(365) مستدرك حاكم ج3 ص 129) و تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص249 و تذكرة ابن جوزى ص309 و ينابيع المودة ص421 و كفاية الطالب گنجى ص297 و كنز العمال ج6 ص391 و ج5 ص95 و احقاق الحق ج5 ص266 و تاريخ خطيب بغداد ج4 ص195 ـ 196....
(366) نظم درر السمطين ص188 و شرح نهج ابن ابى الحديد ج3 ص261 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص31 و الرياض النضره طبرى ج2 ص55.
(367) كنز العمال ج6 ص152 ح5210.
(368) الصواعق ابن حجر فصل دوم ص112 ح22 و مستدرك ج3 ص164 و آنرا صحيح دانسته.
(369) مناقب خوارزمى ص 27....
(370) الغدير امينى ج 3 ص 119.
(371) المراجعات ص161 ـ 175 و ينابيع المودة قندوزى حنفى كتاب فضائل اهل بيت باب 18.
(372) سنن ابن ماجه ج 1، ص 92 و صحيح ترمذى و نسائى و كنز العمال ج 6، ص 153 حديث 2531 و مسند احمد ج 4 ص 164 و ج 1 ص 151.
(373) مسند احمد ج4 ص369 و منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد ج5 ص39.
(374) منتخب كنز العمال در هامش مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 29....
(375) الصواعق المحرقة ابن حجر هيثمى ص 106 مقصد 5 از مقاصد آيه 4.
(376) مراجعه شود: تاريخ طبرى ج 2 ص 319 ـ 321 و الكامل فى التاريخ ابن اثير ج 2 ص 62 و 63 و السيرة الحلبيه ج 1 ص 311 و مسند امام حنبل ج 5 ص 41 و 42 (در حاشيه) و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ص 85 و....
(377) تاريخ دمشق ابن عساكر ج3 ص5 و مناقب ابن مغازلى ص200 و مناقب خوارزمى ص42 و ذخائر العقبى طبرى و الميزان ذهبى ج2 ص273 و ينابيع المودة قندوزى ص232 و248.
(378) مجمع الزوائد ج9 ص113 و كنز العمال ج6 ص154 و ....
(379) حلية الاولياء ابو نعيم ج1 ص63 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد ج1 ص169 و مناقب خوارزمى ص42 و كفاية الطالب گنجى ص212 و ميزان الاعتدال ذهبى ج1 ص64 و فضائل الخمسة ج2 ص254 و مطالب السؤل ابن طلحة ص21.
(380) كفاية الطالب ص296 و مجمع الزوائد ج8 ص253 و الفصول المهمة ابن صباغ ص281 و مناقب ابن مغازلى ص101 و ينابيع المودة ص92 و الغدير امينى ج3 ص23 و المراجعات ص244....
(381) ذخائر العقبى، ص 138.
(382) وقعه صفين نصر بن مزاحم ص227 و 382 و 436 و مناقب خوارزمى ص38 و 65 و 134 و 288 و مروج الذهب مسعودى ج2 ص238 و العقد الفريد ابن عبد ربه ج4 ص411 و الفصول المهمة ابن صباغ مالكى ص8.
(383) ميزان الاعتدال ذهبى ج1 ص83 و ملحق المراجعات ص284.
(384) صحيح بخارى باب فرض النبى ج5 ص17 نامه پيامبر به كسرى و قيصر.
(385) طبقات ابن سعد ج2 ص262 ـ 264. و كنز العمال 4 ص155 ح1107 و ج6 ص392 ح1009 و ج4 ص55 ح1106 و ح1108 و شرح نهج البلاغة ج2 ص196 و561 و207 و59. اين حديث را على، ابن عباس، ام سلمة، عبدالله بن عمر و على بن الحسين و ساير امامان اهل بيت روايت كرده اند.
(386) حلية الاولياء ج 1 ص 65، تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ص 117 ح 160، والرياض النضره طبرى ج2 ص 262 و مطالب السئول ج 1 ص 95، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9 ص 173 المناقب خوارزمى ص 71، الميزان ذهبى ج 1 ص 313 و كفاية الطالب گنجى شافعى ص 270 و الغدير امينى ج 3 ص 96 و ينابيع المودة قندوزى ص 315، و فرائد السمطين ج 1 ص 223 ح 174.
(387) مناقب خوارزمى ص 110 والمعجم الصغير طبرانى ج 1 ص 55 و كفاية الطالب گنجى شافعى ص 399 و كفاية الطالب ابن حجر ص 122 و 124 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 173 و اسعاف الراغبين در هامش نورالابصار ص 57 و ص 73 نورالابصار، والغدير امينى ج 3 ص 180 و ينابع المودة قندوزى ص 40 و 90 و 185 و غاية المرام ص 540 والجامع الصغير سيوطى ج 2 ص 56....
(388) تاريخ بغداد خطيب بغدادى ج14، ص321 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 3 ص 119 ح 1162 و غاية المرام ص539 و الامامة والسياسة ج1، ص73 و منتخب كنزالعمال در هامش مسند احمد ج 5 ص30.
(389) مستدرك حاكم ج 3 ص 146 و ذخائر العقبى طبرى ص 66 و مجمع الزوائد ج 9 ص 135 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 268 ح 789 و مناقب ابن مغازلى ص 241 و الرياض النضرة طبرى ج 2 ص 220 و ينابيع المودة ص 91 و الميزان ذهبى ج 2 ص 18.
(390) خصائص نسائى ص 24 و مناقب خوارزمى ص 82 و ذخائر العقبى طبرى ص 66 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 2 ص 184 و مجمع الزوائد ج 9 ص 130 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 73 و مشكاة المصابيح ج 3 ص 245 و الفتح الكبير نبهانى ج 3 ص 169 و منتخب كنزالعمال در هامش مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 30.
(391) ذخائر العقبى طبرى ص66 و مناقب خوارزمى ص81 ـ 82 و مناقب ابن مغازلى ص83 و الفصول المهمة ابن صباغ مالكى ص111 و الرياض النضرة طبرى ج2 ص219....
(392) مستدرك حاكم ج3 ص122 و تلخيص مستدرك ذهبى در حاشيه مستدرك ج3 ص483 و تاريخ دمشق ابن عساكر ج1 ص389 و شواهد التنزيل حسكانى ج2 ص98 و مناقب ابن مغازلى ص52 و الاستيعاب در حاشيه الاصابة ج3 ص73 و ذخائر العقبى طبرى ص65 و الصواعق المحرقة ابن حجر ص73 و74 و انساب الاشراف بلاذرى ج2 ص146.
(393) الاستيعاب در حاشيه الاصابه ج3 ص73 و ميزان الاعتدال ذهبى ج2 ص128 و مناقب ابن مغازلى ص109 و الرياض النضرة طبرى ج2 ص165 و در حاشيه مسند احمد ج5 ص30...