حقيقت گمشده

شيخ معتصم سيد احمد
مترجم : محمد رضا مهرى

- ۱۱ -


ولـى هدف احسان ظهير جز مكر وفريب كارى به طور ماهرانه , چيزديگرى نيست , او تقيه را دروغ مـعـنـى كـرده , گـويـا ايـن مـعـنى كاملامسلم است ووقتى اين مفهوم در ذهن خواننده تثبيت شـد,مـجـموعه اى از احاديث شيعه را درباره تقيه پى درپى نقل مى كند, كه در اين حالت خواننده كـلمه (دروغ ) را جايگزين كلمه (تقيه ) كرده ودر نتيجه معانى بسيار نفرت آورى از سخنان شيعه به دست مى آورد.

من نمى خواهم در اينجا سخن شيعه را اثبات يا رد كنم , زيرا اين نويسنده اهل بحث واستدلال نبوده وحـتـى يـك دلـيل مخالف نياورده است تا نياز به رد داشته باشد, آنچه مورد نظر ما است تنهابيان روش واسلوب او مى باشد.

ب ملاحظه دوم : توهين به عقايد ديگران ومحكوم كردن آن به دليل مخالفت با عقائدشخص خود امرى غير منطقى اسـت , ولـى مـتـاسـفـانـه ايـن روش اووروش ديـگر نويسندگان است , آنچه خلاف نظر ما بوده محكوم است , نماز آنها غير از نماز ما, روزه آنها غير از روزه ما وزكات آنهاغير از زكات ما است .

گـويا آنها محور دين وائمه مسلمين بوده وهمه چيز بايد حول محورآنها بچرخد آنها اين قاعده را ناديده گرفته اند [ما همراه دليل هستيم , به هر طرف متمايل شد ما نيز متمايل مى شويم ].

ايـن خـلاف روش قـرآن در بـحـث ومـنـاظره علمى است , روشى كه هردو طرف را يكسان قرار مـى دهـد, خـداوند به پيامبرش تعليم مى دهدچگونه با كفار ومشركين سخن بگويد: (وانا او اياكم لـعـلـى هـدى اوفى ضلال مبين ) (296) : ما وشما بر هدايت بوده يا در گمراهى آشكارى به سر مى بريم .

اين برخورد اخلاقى با نزاكت را ملاحظه كنيد, نمى گويد من برحقم وتو گمراهى , بلكه مى گويد يـا ما بر حقيم وشما بر باطل ويابعكس .. .

اين است روش قرآن وقتى كه آزادى بحث را براى همگان مـطـرح سـاخـتـه , مـى گـويد: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ) (297) : بگو برهان خود را بياوريد, اگر راستگو هستيد .

ولـذا پـيـامـبـر دلايل آنها را گوش كرده وبا مهربانى آن را رد مى كرد.قرآن نمونه هاى فراوانى را درباره پيامبر اسلام (ص ) وپيامبران سابق آورده است , مثلا در اين زمينه از داستان ابراهيم ونمرود, يـاموسى وفرعون مى توان بهترين عبرتها را گرفت , همچنين خداوندسبحانه وتعالى ادله وبرهان هـاى كفار را در قرآن ثبت نموده وآياتى كه اين ادله را ذكر مى كنند از همان قداستى برخور دارند كه ديگر آيات قرآن برخوردار مى باشند, وبنابر فقه شيعه كسى بدون وضو حق دست زدن به آنها را ندارد.

كـجـا اسـت احسان ظهير وشواهد ومثالهاى او نسبت به اين روش اصيل قرآنى , در حالى كه او به خـود وهـمـفـكـرانـش افـتـخـار كـرده مـى گـويـد: آنـهـا قـاريان قرآن بوده , آن را شبانه روز تلاوت مى كنند (298) .

چـه فـايده دارد كه انسان قرآن را بخواند, آياتش را تلاوت كند, ولى درباره آنها تدبر ننمايد واز آن بـصـيـرت وروشـنـائى بدست نياورد, تابتواند راه درست زيستن وبرخورد صحيح با ديگران را ياد بـگـيرد,به خصوص با آنهائى كه مخالف عقيده ومذهب او هستند, ولى راست گفت امام على (ع ) آنگاه كه فرمود: كم قارى ء للقرآن والقرآن يلعنه : چه بسا قاريان قرآن كه قرآن آنها را لعن مى كند.

نمونه هايى از تزويرهاى او:

(1) در كـتـاب (الـشـيعة واهل البيت ) ص 38 سخنى از امام على (ع ) درنهج البلاغه نقل كرده , به عنوان دليل بر اينكه امام على (ع ) شورا رادر خلافت قبول دارد نه نص را, واينكه شوراى مهاجرين وانـصـارمورد رضايت خدا است وامامت بدون آنها بر قرار نمى شود .

اوهمه اينها را از سخن حضرت نـتـيجه گرفته است , در حالى كه اينهاتناقض كامل با نظر شيعه دارد .

اكنون متن كلام امام را كه نويسنده ازآن استفاده كرده است را مى آوريم : انما الشورى للمهاجرين والانصار,فان اجتمعوا على رجـل وسـمـوه اماما كان ذلك رضا للّه , فان خرج منهم خارج بطعن او بدعة ردوه الى ما خرج منه , فـان ابـى قـاتـلـوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين , وولاه اللّه ما تولى : شورى در اختيار مهاجرين وانـصار است ,اگر نظر آنها بر كسى قرار گرفت و او را امام ناميدند, رضايت خدادر آن خواهد بود, پـس اگر كسى خروج كرده , مساله اى را انكار يابدعتى ايجاد نمايد, او را به چيزى كه از آن خروج نموده است برمى گردانند واگر نپذيرفت , به جرم پيروى از غير راه مسلمين با اومى جنگند وخدا او را به جهتى مى برد كه خود انتخاب كرده است .

وقـتـى بـه مـصدر مراجعه كردم , متوجه شدم كه نويسنده امانت را درنقل خبر مراعات نكرده , از وسـط كـلام آنـچه به درد او مى خورده برداشته است واول وآخر سخن را كنار گذاشته تا حقيقت تحريف گردد.

حـال مـتـن سخن را به طور كامل مى آوريم تا مشخص شود چگونه مفهوم آن به كلى تغيير كرده وايـن كـه امـام عـلـى (ع ) اين سخن را ازباب الزام ديگران به آن چه خود را بدان ملزم مى دانند فرموده است .

وسخن حضرت على (ع ) خطاب به معاويه بوده وبه طور كامل اين گونه است : انه , بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه , فلم يكن للشاهد ان يختار ولا لـلغائب ان يرد, وانما الشورى للمهاجرين والانصار, فان اجتمعوا.. .

ولعمرى يا معاويه لئن نظرت بـعـقـلـك دون هـواك لـتـجـدنـي ابرا الناس من دم عثمان , ولتعلمن انى كنت في عزلة عنه , الا ان تـتـجـنى , فتجن ما بد الك , والسلام (299) : اين قوم به همان نحوى كه باابابكر, عمر وعثمان بيعت نموده , اكنون با من بيعت كرده اند, نه حاضرين حق انتخاب داشته ونه غائبين حق اعتراض , بلكه شورى در اختيار مهاجرين وانصار است , اگر نظر آنها بر كسى قرار گرفته ...اى معاويه , به خدا اگر با عقل خود نگاه كنى نه با هواى خويش , مرابى گناهترين مردم نسبت به خون عثمان ديده وآگـاه خـواهى شد كه من از اين قضيه بركنار بودم , مگر آن كه بخواهى به ناحق مرا متهم سازى , اگر اين گونه است پس هر چه خواهى تهمت بزن , والسلام .

امـيـر المؤمنين به آنچه معاويه وپيروانش براى درستى خلافت ابوبكر, عمر وعثمان تا امروز آن را حـجـت دانـسـتـه بـا مـعـاويـه احتجاج كرده است .

پس على (ع ) معاويه را محكوم حجت خود او كرده مى گويد: اگر بيعت خلفاى پيش از من درست بوده , بيعت من مانندآنها است , زيرا مردم با من بيعت كردند, پس جايى براى انكارنيست وهمانگونه كه در بيعت عمر اتفاق افتاد , حاضرين در وقـت بـيـعت نيز حق انتخاب ندارند زيرا ابوبكر او را تعيين نمود وديگرمردم حق انتخابى نداشتند وغـايـبـيـن نيز حق اعتراض ندارندهمانگونه كه خود امام (ع ) نتوانست بيعت ابوبكر را در سقيفه , هرچند به طور مخفيانه انجام گرفته بود رد كند .

پس اين همان شورايى است كه شما ادعاى آن را داريـد وبنابر ادعاى شما رضايت خدا در آن است چه در رياست ابوبكر باشد يا عمر يا عثمان ,وكسى حق خروج ندارد واگر خارج شد او را بر مى گردانند همان گونه كه مانعين زكات را هنگامى كه از پـرداخـت زكـات بـه ابـوبـكـرامـتـنـاع ورزيدند برگرداندند هر چند به نظر آنها ابوبكر خليفه شـرعى نبود .

بنابراين تو هم اى معاويه راه فرارى ندارى زيرا مردم بربيعت من اجتماع كردند .

مگر آنكه به ناحق مرا متهم سازى , كه دراينصورت هر چه خواهى كن .

سياق اين متن چنين مفهومى را مى رساند, ولى اين بر خلاف خواسته هاى الهى ظهير است .

(2) در كـتـاب خـود حـديثى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع ) را وارد كرده مى گويد: اگـر كـسـى آل مـحـمـد يـا اصحاب صالح او.. .

يا يكى از آنها را دشمن بدارد, خداوند او را چنان عذابى كند كه اگر اين عذاب بر تمام خلق خدا تقسيم شود, همگى راهلاك خواهد كرد (300) .

سـپـس مـى گـويد: ولذا وقتى كه از جد بزرگ او على بن موسى ملقب به رضا امام هشتم شيعه پـرسـيـدنـد: درباره سخن پيامبر(ص ):اصحابى كالنجوم فبايهم اقتديتم اهتديتم : اصحاب من مـانـنـد ستارگان اند, به هر يك اقتدا كنيد هدايت خواهيد يافت , ودرباره اين سخن پيامبر(ص ): دعوا لى اصحابى : متعرض اصحاب من نشويد, ايشان گفت : اين حديث صحيح است (301) .

او مـى خـواهد بدين وسيله استدلال كند بر اين كه اهل بيت تمام صحابه را عادل مى دانستند, پس شـيعه حق ندارد كسى از آنها را زيرسؤال برده ودرباره اش تحقيق كند, كه در اين صورت مخالف نظرائمه خود عمل كرده اند.

اكنون تمام اين سخن را آورده تا متوجه دروغ آشكار او شويم : گفت : پدرم روايت كرده , گفت : از رضا(ع ) درباره اين سخن پيامبر(ص ) سؤال شد: اصحاب من مانند ستارگان اند, به هر يك اقتدا كنيد هدايت خواهيد يافت واز اين سخن پيامبر(ص ):متعرض اصحاب من نشويد, امام رضا(ع ) گفت : اين حديث صحيح است , منظور كسانى هستند كه پس از او چيزى را در اسلام تغيير وتبديل ننموده اند, پرسيدند: از كجا معلوم مى شود كه آنهاتغيير وتبديل كـرده انـد ؟

گفت : از آن چه خود روايت مى كنند كه پيامبر(ص ) فرمود: افرادى از اصحاب من در روز قيامت از حوض من رانده شده , آنگونه كه شترهاى غريبه از آب رانده مى شوند,آنگاه مى گويم : خـدايـا, اصـحاب من , اصحاب من .

به من گفته خواهدشد: تو نمى دانى آنها پس از تو چه كردند ؟

آنـگـاه آنـهـا را از سـمـت چـپ مـى بـرنـد (302) ومن خواهم گفت : دور باشند از رحمت خدا ونابودشوند .

آيا اين مى تواند براى كسانى باشد كه تغيير وتبديل نكرده اند (303) .

بـبـيـنـيـد خـيانت چه بر سر حديث آورده كه تمام مفهوم آن را تغييرداده است , مگر نگفتم كه او دروغگو است ؟! امـا قـول امـام (ع ): آنچه خود روايت مى كنند, يعنى چيزى كه محدثين وحفاظ آنها از اهل سنت وجـمـاعـت روايـت كـرده انـد, وبـراى تصديق سخن امام (ع ) چند روايت را كه در بخارى ومسلم آمده است نقل خواهم كرد.

بـخـارى در تـفـسـير سوره مائده ج6 ص 66 وص 122, باب (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ) ودر تـفـسـيـر سـوره انبياء, وهمچنين ترمذى در ابواب صفات روز قيامت باب ما جاء فى شان الحشر ج4 ص 615 ح2423 ودر تفسير سوره الانبياء ج ص 321 322 ح3167 روايت كرده اند كه : افرادى از امت مرا مى اورند, وآنها را به سمت چپ مى برند, من مى گويم : خدايا, اينها اصحاب من هستند, گـفـتـه مى شود: تو نمى دانى اينها پس از تو چه كردند, آنگاه من مانند آن بنده صالح خدا خواهم گفت : وكنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم , فلماتوفيتنى كنت انت الرقيب عليهم : مادامى كه در مـيـان آنـها بوده , من برآنها شاهد بودم , وقتى مرا به سوى خود خواندى , تو مراقب آنهابودى آنگاه گفته مى شود: از وقتى كه جدا شدى از آنان , همچنان آنها به گذشته خود بازگشتند.

بـخارى در كتاب دعوات باب حوض ج8 ص 149 وابن ماجه دركتاب مناسك باب الخطبة يـوم الـنـحـر, ج2 ص 1016 ح3057 ,وهـمچنين احمد بن حنبل در مسند خود به طرق متعددى اين روايت را نقل كرده اند: افـرادى از اصـحـاب مـن , در كـنـار حوض بر من وارد شده , همين كه آنها را شناختم از من دور مى سازند, مى گويم : اصحابم , گفته مى شود: نمى دانى آنها پس از تو چه كردند.

در صـحيح مسلم , كتاب فضائل باب اثبات حوض نبينا ج4 ص 1800 حديث شماره 40: كسانى در كنار حوض بر من واردشده , همين كه آنها را ديدم از پيش من دور مى سازند, مى گويم :خدايا, اينها اصحاب من هستند, به من گفته خواهد شد: تونمى دانى آنها پس از تو چه كرده اند.

بخارى نيز روايت كرده ج8 ص 150: من جلو دار شما نزد حوض هستم , هر كه از پيش من عبور كـرده آب مـى نـوشـد, وهر كه نوشيدهيچگاه تشنه نخواهد شد, گروهى بر من وارد شده كه آنها راشـنـاخـتـه وآنـها مرا مى شناسند, سپس ميان من وآنها جدائى مى افتد,مى گويم : اصحاب من , گفته مى شود: تو نمى دانى آنها پس از تو چه كرده اند, مى گويم : نابود باد, نابود باد كسانى كه بعد از من تغييردادند.

در اينجا بيم آن دارم كه از موضوع خارج شوم والا بحث مفصلى رامطرح مى كردم .

پس اى احسان , اگر دست تو براى تحريف احاديث شيعه درازاست , ولى نمى توانى احاديث صحاح خودتان را تحريف كنى .

(3) در صـفـحـه 66 هـمـان كتاب حديثى با اين مضمون از نهج البلاغه امام على (ع ) آورده است : دعـونـى , والتمسوا وغيرى , فانا كاحدكم ,ولعلى اسمعكم واطوعكم لمن وليتموه امركم , وانا لكم وزيرا خيرلكم منى اميرا: مرا رها كنيد وديگرى را بجوئيد, كه من مانند هريك از شما هستم , شايد بيش از شما براى كسى كه ولايت امر را به او مى دهيد مطيع وگوش به فرمان باشم , من به عنوان وزير براى شما بهتر خواهم بود تا آن كه امير باشم .

وقتى به مصدر سخن مراجعه كردم , مكر وحيله او را يافتم , او اول وآخر سخن را گرفته وميان آنها را رها كرده است , وبدينوسيله تمام معنى عوض شده , واينك تمام سخن را مى خوانيم : قال عندما اراده الناس على البيعه , بعد قتل عثمان : دعونى والتمسوا غيرى ,فانا مستقبلون امرا له وجـوه والـوان لا تقوم له القلوب ولا تثبت عليه العقول , وان الافاق قد اغامت , والمحجه قد تنكرت , واعلموا انى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم ولم اصغ الى قول القائل وعتب العاتب , وان تركتمونى فانا كاحدكم , ولعلى اسمعكم واطوعكم لمن وليتموه امركم , وانا لكم وزيراخير لكم منى اميرا: وقتى مردم پس از قتل عثمان , او را براى بيعت خواستند, گفت : مرارها كرده وديگرى را بجوئيد, كـه مـا امـرى را در پيش داريم كه داراى چند وجه وچند رنگ است , كه قلوب وعقول در برابر آن نتواننداستوار بمانند, آسمان را ابر گرفته وراه تغيير يافته است .

بدانيد كه اگر جواب مثبت به شما دهـم , شـما را در جهتى مى برم كه خودمى دانم , به گفتار هيچ گوينده اى وملامت هيچ ملامت گـرى گـوش نـمـى دهم , واگر مرا رها كنيد من هم مانند يكى از شما بوده بلكه شايد نسبت به كـسـى كه به عنوان ولى امر تعيين كنيد بيش از شمامطيع وگوش به فرمان باشم , من به عنوان وزير براى شما بهترخواهم بود تا آن كه امير باشم (304) .

حـال بـبـيـنـيد با حذف آن مقدار از متن , چگونه معنى تغيير مى يابد,حال اين را چه مى نامى اى احسان ؟!, وچه كسى عليه اهل بيت دروغ مى گويد ؟! دروغ تنها به اين نيست كه سخنى را به كسى نسبت دهى بدون آن كه او گفته باشد, بلكه اين هم دروغ به شمار مى آيد كه مفهوم سخن كسى را تحريف كرده وبه او نسبت دهى .

سبحان اللّه , اميرالمؤمنين (ع ) مى دانست كه آنها بر اين بيعت ثابت نخواهند ماند ونسبت به او مرتد شـده ودر جـمـل , صفين ونهروان به جنگ با او مى پردازند وهزاران بهانه عليه او خواهند گرفت ولذاحجت را بر آنها تمام كرده , روش حكومت خود را براى آنها بيان نمود, اين روش حق بوده وحق هميشه تلخ ودشوار است (واكثرهم للحق كارهون ) (305) : واكثر آنها از حق بيزاراند).

آنـچـه حضرت فرموده بود اتفاق افتاد, ولى چيزى كه انتظار آن نمى رفت اين است كه اين انقلاب واين توجيه ها تا امروز ادامه يافته تا سخن ايشان را تحريف كنند, آن هم بدين خاطر كه سخن واقعى ايشان سوء نيت وانحراف بيعت كنندگان با او را افشا مى كند.

(4) يك تزوير وتحريف روشن ديگرى را مطرح وسپس به اين بحث خاتمه داده وقضاوت را به عهده خواننده گذاشته وبه همين مقدار اكتفا مى كنم ,زيرا اگر بخواهم اين روند تزوير وتحريف رادنبال كـنـم سـخـن بـه درازا مـى كـشـد, ولـى بـه طور خلاصه مى گويم كه او حتى با خود نيز صادق نبوده است , آنچه او را بدين كار واداشته دشمنى سر سختانه اش با اهل بيت وشيعيان آنها است , والا اين گونه بى رويه عمل كردن چه معنى دارد ؟

آيا مى خواهد يك حق پايمال شده را براى مردم ثابت كند ؟

ودر اين راه , باطل وتزوير راهدف ووسيله قرار دهد ؟! او در كـتـاب الـشيعة واهل البيت ص 67 آورده است : طبرسى نيز ازمحمد باقر روايت مى كند كه عـلـى خلافت او (ابو بكر) را پذيرفته ,به امامت او اقرار كرده وبا او به عنوان امير بيعت نموده است .

اوهمچنين مى گويد كه اسامة بن زيد محبوب رسول اللّه وقتى كه خواست براى جنگ خارج شود, پـيامبر به ملكوت اعلى پيوست :وقتى خبر به اسامه رسيد, به مدينه بازگشته واجتماع مردم را بر ابـى بـكر ديد, به سراغ على بن ابى طالب رفت وگفت : اين چيست ؟

,على گفت : همين است كه مى بينى , اسامه گفت : آيا تو با او بيعت كردى ؟

گفت : آرى .

او اين حادثه را از كتاب احتجاج طبرسى نقل كرده است , واينك متن كامل آن را از ماخذ بخوانيد: از امام باقر(ع ) روايت شده است كه عمر بن خطاب به ابوبكر گفت :به اسامة بن زيد نامه بنويس تا برگردد, كه بازگشت او آبروى ازدست رفته ما را بر مى گرداند, ابوبكر به او اين گونه نوشت : از ابوبكر خليفه رسول اللّه (ص ) به اسامة بن زيد, اما بعد: هـرگـاه نـامه من به تو رسيد, خود وهمراهانت به سوى ما باز گرديد,كه مسلمين بر من اجتماع كـرده ومرا به عنوان ولى امر خود تعيين نموده اند, پس نافرمانى نكن كه عصيان به شمار رفته وبر تو بدخواهد گذشت , والسلام .

اسـامـه جواب او را اين گونه داد: از اسامة بن زيد نماينده رسول اللّه (ص ) در جنگ شام , اما بعد: نـامـه اى از تو به من رسيد كه اولش باآخرش متناقض است , در ابتداى نامه , خود را خليفه رسول اللّه نـاميدى ودر آخر آن گفته اى كه مسلمين بر تو اجتماع كرده , تو راولى امر خود دانسته وبه تو راضـى شـده انـد, پـس بـدان كـه مـن وجـمـاعـت مـسـلـمـيـن وانصار كه با من هستند به خدا سـوگـنـدمى خوريم كه تو را نپذيرفته وولايت امر خود را به تو نداده ايم , پس بيا وحق را به اهلش داده وآنـهـا را به حق واگذار, زيرا آنان مستحق تر از تو هستند .

تو به ياد دارى كه رسول اللّه (ص ) روز غدير درباره على چه گفت , چندان زمانى نگذشته كه آن حادثه از ياد برود, پس موقعيت خود را درياب ومخالفت نكن كه در آن معصيت خداورسول بوده ومعصيت كسى است كه رسول اللّه او را بـر تـووصـاحـبت خليفه قرار داد, وچندان زمانى نگذشته كه رسول اللّه (ص ) رحلت فرموده وتو وصاحبت ( عمر) از اين جنگ برگشتيد وعصيان كرديد وبدون اجازه در مدينه مانديد.

آنگاه ابوبكر مى خواست خلافت را واگذار كند ولى عمر به اوگفت : چنين نكن , خدا اين پيراهن را بر تو پوشانده , پس آن را ازتن خود بيرون نياور كه پشيمان خواهى شد, ولى با نامه ها وپيغام هاى پى در پـى بـه او اصـرار كـن , وبـه فلانى وفلانى دستور بده تا به اسامه بنويسند كه جمع مسلمين را مـتـفـرق نـكـرده وتـسليم امرى شودكه مسلمانان شده اند, آنگاه ابوبكر وافرادى از منافقين به او نامه نوشتند كه : به آنچه ما بر آن توافق كرده راضى شو ومبادا مسلمين را گرفتار فتنه كنى كه آنها تازه از كفر رهايى يافته اند .

وقتى نامه ها به اسامه رسيد همراه با يارانش به مدينه بازگشت , وچون اجتماع مردم را بر ابى بكر ديد به سراغ على بن ابى طالب (ع ) رفته , به اوگفت : اين چيست ؟

على بـه او گـفت : همين است كه مى بينى , اسامه گفت : آيا با او بيعت كردى ؟

گفت : آرى اى اسامه , گفت : با خواسته خود يا به زور, گفت : خواسته ام نبود بلكه به زور بود.

آنـگـاه اسامه به سراغ ابوبكر رفت وگفت : سلام بر تو اى خليفه مسلمين , ابوبكر گفت : سلام بر تو اى امير (306) .

مـا چـيـزى بـه اين نويسنده نمى گوئيم جز آنكه خداوند در كتاب مجيد خود فرموده است : (انظر كيف يفترون على اللّه الكذب وكفى به اثما مبينا) (307) : ببين چگونه عليه خدا دروغ مى بندند واين كار به تنهايى گناهى است آشكار .

(فـبـمـا نـقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه ونسوا حظا مما ذكـروا بـه ولا تـزال تـطـلـع عـلـى خـائنة منهم الا قليلا منهم فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحب الـمـحـسـنـيـن ) (308) : مـا بـه خـاطـر پيمان شكنى , آنها را لعن كرده از رحمت خويش دور سـاخـتـه ودلـهـاى آنان را سخت وسنگين قرار داديم , آنها سخنان (خدا) را ازجايگاه خود تحريف مـى كـنند وبخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند وهر زمانى به خيانتى از آنها آگاه مى شوى , مگرعده كمى از آنها, پس از آنها درگذر وصرف نظر كن , كه خداوندنيكوكاران را دوست مى دارد.

(3) كتاب تبديد الظلام وتنبيه النيام الى خطر التشيع على المسلمين والاسلام از ابن الجبهان .

من نويسنده اى نديده ام كه بيش از او نسبت به اهل بيت وشيعه آنهادشمنى كند, او تصميم خود را قـاطـعـانـه گرفته است كه آنها را بدنام نموده وعليه آنها دروغ ببندد, بدون آنكه روشى در بحث ومـنـاظـره داشـته باشد, آنچه دارد تكفير, فاسق شمردن ومصادره آراء ديگران است , واگر كسى كتاب او را بخواند متوجه مى شود كه من چقدرنسبت به او مسامحه كرده ام .

بـراى مـن ثـابت شده كه هدف او از نگارش اين كتاب جز برانگيختن فتنه ميان شيعه واهل سنت ومـتفرق كردن صفوف مسلمين با راههاو وسائل مختلف نبوده است , تا آنكه مسلمانان بيش از اين گـرفـتـاروضعيف گردند, وبهتر اين بود كه كتاب خود را به دشمنان اسلام ومسلمين اسرائيل اهدا مى كرد.

او بـى ارزش تـر از ايـن اسـت كـه بـا او وارد بـحـث شويم , زيرا او حتى يك دليل نياورده است كه صـلاحـيـت رد داشـتـه بـاشد, بلكه تنهامجموعه اى از دروغ پردازى ها وتهمت ها عليه اهل بيت وشـيـعـه آنـها را مطرح كرده است , او هر فضيلتى كه در حق آنها آمده يا هر آيه واضح يا حديثى كه دلالت بر وجوب پيروى از آنها مى كند را انكارنموده است .

اكـنـون چند نمونه از روشهاى او را در تضعيف احاديثى كه درفضايل اهل بيت وارد شده است نقل مى كنيم .

الـف بعد از نقل چندين حديث مى گويد: وما اينها را جواب داده وآن انسان هاى مسخ شده اى كه به اينها متوسل شده اند را ردمى كنيم (309) .

1 ـ حـديـث اول : مثل اهل بيتى فيكم كمثل باب حطة , من دخله كان آمنا:اهل بيت من مانند در حطه است , هر كه از آن وارد شد در امان خواهد بود.

مـثـل اهـل بيتى كمثل سفينة نوح , من تمسك بها نجا ومن تخلف عنها غرق :اهل بيت من مانند كـشـتـى نـوح هستند, هر كه به آن كشتى دست يافت نجات پيدا كرده وهر كه از آن جدا شد غرق مى شود.

او ايـن حـديث را با سست ترين دليل تضعيف مى كند, مى گويد كه اين حديث مستوجب اين است كـه نـجـات وامـنـيت در تمسك به اهل بيت وهلاك وگمراهى در تخلف از آنها باشد, ولى طبق آيه قرآن اين مساله باطل است , زيرا قرآن براى نجات , شرطى جزايمان به خدا وعمل صالح نياورده وبـراى هـلاك نيز جز كفر وگناه چيزى را نگفته است .

در كتاب خدا حتى يك آيه وجود ندارد كه باسخن ما متناقض باشد (310) .

وامـا پـاسـخ مـا: اولا - سـخـن تـو چـه ربـطى بـه ايـن حـديـث دارد ؟! اثبات شي ء نفي ما عدا را نمى كند (311) .

ثـانيا: تمام قرآن با سخن تو متناقض است , اين قرآن در دسترس تواست , ببين چگونه به ما دستور مـى دهـد كـه بـه انـبـيا ورسولان متمسك شده وحكم به كفر كسانى مى كند كه به آنها متمسك نمى شوند(وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) (312) : آن چه پيامبربراى شما آورد بپذيريد وآنچه شما را از آن نهى كرد ترك كنيد,همچين به ما دستور مى دهد كه متمسك به اولياء شويم : (اطيعوااللّه واطيعوا الرسول واولى الامر منكم ) (313) : خدا را اطاعت كنيد,وپيامبر واولياء امـر را اطـاعـت نـمـائيـد, واضـح است كه فعل امر در اين آيه دلالت بر وجوب مى كند, پس بايد مـتـمسك به آنها شويم وهمچنين خداوند بر ما واجب كرده كه متمسك به مؤمنين شده وپيرو راه آنـها شويم : (ومن يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى ويتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى ونـصـلـه جـهـنـم وسـاءت مـصـيـرا) (314) : كـسـى كه بعد از آشكار شدن حق , به مخالفت با پـيـامبرپرداخته واز راهى غير راه مؤمنين پيروى كند, ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم وبه دوزخ داخل مى كنيم وجايگاه بدى خواهدداشت .

پـس عـدم تـمسك به آنها به معنى هلاك است , ولى متاسفانه جبهان به كتاب خدا رجوع نكرده تا ببيند چگونه ورود بنى اسرائيل از آن در موجب بخشش گناهان آنها بود.

(وادخـلوا الباب سجدا وقولوا حطة نغفر لكم خطاياكم وسنزيدالمحسنين ) (315) : وخاشعانه از در وارد شـده وبـگـوئيـد: خـداونـداگـناهان ما را بريز, تا شما را بيامرزيم , وبه نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد.

جـبهان اينها را مى دانست , ولى شدت دشمنى او نسبت به اهل بيت او را به اين كار واداشت , ما نيز بـراى آن كـه او را بيشتر به خشم آوريم اين آيه را ذكر مى كنيم : (قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فـي القربى ) (316) :بگو من پاداشى از جز محبت نسبت به خويشاوندانم از شما نمى خواهم , در اين آيه خداوند پاداش رسالت را دوستى ومودت اهل بيت دانسته است .

سـپـس ايـن گـونه استدلال مى كند: چرا بايد پيرو اهل بيت باشيم , آياآنها علمى دارند كه رسول اللّه (ص ) آن را بـه عـموم مسلمانان ابلاغ نكرده است .

چنين عقيده اى به معنى اتهام بر پيامبر(ص ) است به اين كه كوتاهى نموده ورسالت را كتمان كرده است .. .

ومادامى كه دين كامل شده است پس چه نيازى به اهل بيت داريم .

بـبـيـنـيـد چه استدلال بى پايه اى دارد, اگر تبليغ دين وتوضيح احكام تنها براى بعضى از مردم , كوتاهى بشمار مى رود پس لازم است كه رسول اللّه (ص ) كه براى تمام انسانها رسول است براى فرد فردانسانها تبليغ كند, يا لااقل براى تمام اهل زمان خود, ولى هيچ عاقلى چنين چيزى نگفته واين كـار خـارج از حدود تبليغ است ,واهل بيت داراى صفاتى هستند كه به آنها شايستگى رهبرى امت رامـى دهـد, وواضـح اسـت كه مردم از نظر حدود فهم وشعور,ودرجات ايمان مختلف اند, رسول اللّه (ص ) بـراى همگان تبليغ ‌نموده ولى اهل بيت زودتر از ديگران ايمان آورده وبيشتر جهادنموده ودر تـقـوى وورع بـرتـر بـودنـد ولذا خداوند در كتاب خود آنهارا مطهر دانسته است , پس اين چه حقدى است كه در اعماق وجودجبهان جاى گرفته است ؟! امـا ايـنـكه كامل شدن دين به معنى بى نيازى مسلمين است , پس چرانياز به صحابه وسلف صالح داريم كه از آنها تقليد كنيم ؟! او با چنين ادله بى اساسى مى خواهد اين حديث را رد كند.

2 ـ حديث دوم : انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى .

مـى گـويد: تحريف شده وصحيح آن كتاب اللّه وسنتى است , واگر هم تحريف نشده باشد, اين عترتى كه در اين حديث به آنها اشاره شده چه كسانى هستند (317) .

... به همين آسانى حديث كتاب اللّه وعترتى را مردود مى داند ! بحث درباره اين حديث در ابتداى كتاب گذشت .

هـمان گونه كه علماى اصول اقرار دارند, واضح است كه يك قضيه نمى تواند موضوع خود را ثابت كـنـد .

حـديث در اينجا در مقام اثبات اجمال قضيه است يعنى وجوب تمسك به كتاب خدا وعترت (اهل بيت ), اما شناخت اين كه كتاب چيست وعترت كدام است , در اين حديث مشخص نشده ونياز به دليل ديگرى خارج از آن است , كه مراد از آنها را به تفصيل مشخص نمايد.

پس چگونه اشكال به حديث مى گيرد كه : اهل بيت چه كسانى هستند ؟!! ايـن سـؤال را بـايـد از رسـول اللّه (ص ) بـپرسد زيرا او سؤال را با فرض درست بودن حديث مطرح كرده است .

3 ـ حديث سوم : يا على لا يحبك الا مؤمن ولا يبغضك الا منافق : اى على ,تو را دوست نمى دارد, مگر مؤمن , وتو را دشمن نمى دارد مگرمنافق .

مى گويد: اين حديث جعلى است وهيچ اساسى ندارد, زيرا محبت غير خدا وپيامبر نمى تواند معيار ايـمـان يـا مقياس عقيده باشد, چون محبت خدا ورسول مسلما محبت صالحين را نتيجه داده واز آن جدا پذير نيست .

اولا چـرا رسـول اللّه (ص ) را اسـتـثـنـا كرد, اگر معيار نتيجه دادن است پس محبت خداوند نيز محبت رسول اللّه وبندگان صالح را نتيجه مى دهد.

ثـانـيا اگر محبت خدا ورسول , محبت صالحين را نتيجه مى دهد,پس محبت صالحين نيز محبت خـدا ورسـول را نـتـيـجه خواهد داد,واين ثابت مى كند كه حديث درست است زيرا اين حديث در بـيـان شـناخت منافق است وچون كسى كه ايمان به خدا ورسول را اظهارمى كند نمى تواند اعلام دارد كـه خدا ورسول را دوست ندارد والامنافق بشمار نمى رود, ولى مى تواند دشمنى خود نسبت بـه شـخـص ديگرى را اعلام دارد, وچون امام على (ع ) از صالحين بوده بلكه ازبهترين مصاديق آن اسـت پـس هـر كـه او را دشـمن بدارد در نتيجه خدا ورسول را نيز دشمن خواهد داشت , پس اين حديث مى تواندمعيار دقيقى در شناخت منافق باشد.

ثـالـثا اگر ادعا مى كنى كه حب وبغض دوستى ودشمنى معيار ايمان يا مقياس عقيده نيست , پس چرا شيعه را تكفير مى كنى , آن هم به دليل بغضشان نسبت به بعضى صحابه , بنابر ادعاى خودت ؟! وچرا تو آنها وسلف صالح را دوست داشته وبنى اميه وبنى عباس را به آنها اضافه كرده ودر دفاع از آنان تلاشى طاقت فرسا مى كنى ؟! آيا اميد ثواب از آن ندارى ؟! اگر جواب منفى دهى , پس تمام سخن تو لغو واتلاف وقت است .

4 ـ حديث چهارم : انا مدينة العلم وعلى بابها: من شهر علم هستم وعلى در آن شهر است .

مـى گـويـد: صورت حديث دلالت بر بى ارزش بودن آن , وبى ارزش بودن كسى دارد كه آن را به رسـول اللّه (ص ) نـسـبـت داده اسـت .

تـنـافـرميان دو كلمه شهر وعلم كاملا پيدا است , وهيچ هـمـاهنگى ميان آنهانيست , نه در مفهومشان ونه در تلفظشان .

مثلا اگر مى گفت : انا بحرالعلم وعلى شاطئه : من درياى علم بوده وعلى ساحل آن است بهتربود.

او بـاز هـم استدلال مى كند كه : چرا رسول اللّه اين علم را در شهرى قرار داده وكليد آن را به على داد, چـرا آن را براى همگان آزادوبدون در قرار نداده تا مردم بتوانند از هر راهى كه بخواهند وارد آن شوند...

ايـن اسـت مـنـتهاى دانش او ومحكم ترين استدلالش , از كدام تنافرصحبت مى كند, در حالى كه حديث درباره تعريف علم نيست كه بگويد: دريا.

ايشان تنها مى خواهد رابطه ميان خود وعلى (ع ) را بيان كند, پس حديث نشان دهنده رابطه ميان آنها به طور اجمال است ولذا مثال شهر واضح تر است زيرا نمى توان وارد آن شد مگر از راه در.

اما اينكه مى گويد: چرا آن را براى همگان آزاد وبدون درنگذاشت ...

در جـواب كـافـى اسـت اين آيه را بخوانيم : (فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) (318) : اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد.

اين است روش او كه دلالت بر ناصبى بودن او وشدت دشمنى اش نسبت به رسول اللّه وعترت پاك او دارد .

او بـا ايـن تـفـكـر احـمقانه واستدلال هاى خنده آور مى خواهد مناقب اهل بيت را رد كند ودرمـقابل , هر روايت ضعيف يا حديث نادرست چه از نظر متن يا سندرا بپذيرد, فقط به اين دليل كه فضيلتى را براى يكى ديگر ازگذشتگان در بر دارد.

اى علماى اهل سنت وجماعت ! آيا چنين شخصى را به عنوان عالمى از علماى خود مى پذيريد, تا از شـما دفاع وراى شما را اعلام دارد ؟

اگر جواب مثبت بوده پس فاتحه اهل سنت وجماعت خوانده شـده اسـت واگـر جـواب منفى است پس چرا به او اعتراض نكرده ووى را سر جايش نمى نشانيد, كتابى كه اكنون در دست من است چاپ سوم آن است , شايد دهها بار نيز چاپ شده باشد.. .

پس او را متوقف كنيد.

ولـى مـتاسفانه روى كتاب نوشته شده اين كتاب با اجازه رياست ادارات تحقيق هاى علمى , افتاء, دعوت وارشاد به چاپ رسيده است .

سبحان اللّه ! اين اسم كاملا متناقض با اين كتاب است , آنها كدام تحقيقات علمى دارند در حالى كه خـود ايـن كـتـاب را بـررسى نكرده اند واگر كرده اند پس آنچه از جهالت , حماقت , نادانى ,تحريف وتـزوير حقايق كه بر مؤلف كتاب روا است , بر آنها نيز رواخواهد بود, زيرا اقرار به چيزى تصديق آن است وهمچنين : كدام دعوت وكدام ارشاد مگر دعوت به تفرق واختلاف وارشاد به سوى اين تناقض هـاى مفتضح .

تا كى وهابيت در اين تناقض خواهد زيست .

وقتى دكتر ترابى حديث مگس را با ادله مـنـطـقـى وبرهان هاى علمى تضعيف كرد, شمشيرها را بر او كشيده وفتوى به كفر او دادند, ولى هـنـگامى كه جبهان دهها حديث صحيح ومتواتر را نزد خودتان را كه بخارى ومسلم آنها را روايت كرده اندتضعيف مى كند هيچ اتفاقى نمى افتد...! آيا مگس در نظر شما از اهل بيت رسول اللّه (ص ) شرافت بيشترى دارد ؟!! واقعا اى على , جز مؤمن كسى تو را دوست نداشته وجز منافق كسى تو را دشمن ندارد.

نمونه هايى از دروغهاى او عليه شيعه : 1 ـ در صـفحه 494 مى گويد: علاوه بر آن , اين كه اذان آنها غير از اذان ما, نماز آنها غير از نماز ما وروزه آنها غير از روزه ما است , ضمناآنها نه زكات را قبول دارند ونه مستحق زكات را.

2 ـ در صفحه 495 مى گويد: اين كه آنها عذاب نخواهند شد چه يك گناه كبيره مرتكب شوند يا صـغـيـره , ولى غير آنها براى هميشه درجهنم خواهد بود, همچنين آنها جايز مى دانند كه ناموس خـود را بـه ديـگـرى به طور عاريه تحويل دهند, آنها نماز جمعه وجماعت وحدود الهى را به بهانه غـيـبـت امـام بـه جـا نـمـى آورند وامت محمد راامت ملعونه مى نامند ومعتقدند كه لعن صحابه وهمسران پيامبربهترين ثوابى است كه انسان را به خدا نزديك مى كند.

3 ـ در صـفـحـه 222 مى گويد: شايد خواننده عزيز باور نكند كه ازدواج با مادر نزد آنها به عنوان احسان به والدين به شمار رفته وبدين وسيله به خدا تقرب مى جويند.

4 ـ در جـايى ديگر مى گويد: يك شيعه دستش را به عنوان مصافحه به سوى تو دراز كرده تا تو را از دست ديگرش كه بسوى جيب تودراز شده است منصرف كند.

5 ـ در صـفـحـه 28 چـنين مى گويد : هر كه در ايام عاشورا متولد شودسيد است وهر كه در ايام عاشورا مادرش به او حامله شود سيداست , حتى اگر حمل او نامشروع باشد.

او تـا ايـن حـد مـتوقف نشده , بلكه زبان خود را بر امام جعفرصادق (ع ) فرزند رسول اللّه (ص ) دراز كرده است .

امام صادق (ع ) كسى است كه جمعى از مسلمين معتقدند كه او امام معصوم است بقيه مسلمانان او را از قهرمانان علم وعلما مى دانندوائمه مذاهب اربعه اعتراف به فضل او دارند.

تـاكنون تاريخ سراغ نداشته است كه كسى ايشان را به بدى نام ببرد,هر چند از شديدترين دشمنان او بـاشـد, تـا آنـكـه ابـن جـبـهان آمدودرباره او چنين گفت : اين سخن جعفر من اراد الدنيا لا يـنصحك ومن اراد الاخره لا يصحبك : هر كه دنيا را خواست تو را نصيحت نمى كند وهر كه آخرت را خواست با تو همراهى نمى كند..... (319) ولى اگر جمله الناس على دين ملوكهم : مردم تابع ديـن سـلاطـيـن خـودهستند صحيح باشد, پس اين جمله كه مردم تابع دين ائمه خودهستند درسـت تـر است , زيرا شما نسخه مطابق اصل [جعفر]هستيد كه اقرار داريد او مؤسس بزرگ تمام عقايد شما است (320) .

ببينيد اين ناصبى تا چه حد با اهل بيت رسالت دشمنى مى ورزد.

6 ـ اين روش را جبهان نساخته است , بلكه قبل از او استادش محمدبن عبدالوهاب مؤسس وهابيت در مـقـاله في الرد على الرافضه صفحه34 آورده است : ازدواج متعه را جايز دانسته بلكه آنرا بهتر ازهفتاد ازدواج دائم مى خوانند, شيخ بزرگ آنها على بن عالى اجازه داده است كه دوازده نفر از آنها در يـك شب با زنى متمتع شوند واگرفرزندى درست شد قرعه زده به نام هر كس در آمد, بچه از آن اوست .

7 ـ در صفحه 44 آمده است : واز آن جمله اينكه يهود مسخ شده , به شكل ميمون وخوك در آمدند.

ونـقـل شـده اسـت كـه چـنـيـن حـادثـه اى بـراى بعضى از رافضه در مدينه منوره وجاهاى ديگر اتفاق افتاده است , بلكه گفته مى شود قيافه وصورت آنها هنگام مرگ مسخ ‌مى شود, واللّه اعلم .

ايـن اسـت روش آنـهـا در رد بـر شيعه , كه مانند افسانه هاى هزار ويك شب , وخوابهاى قمر الزمان وشهر زاد است .