فرشتگان و تحقيقى قرآنى ، روايى و عقلى

على رضا رجالى تهرانى

- ۷ -


خاتمه

آياتى چند درباره فرشتگان

1- نيكوكار كسى است كه به خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان آسمانى و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان آورد(400)

2- هـمـه مـومـنـان ، بـه خـدا و فـرشـتـگـانـش و كـتـابـهـاى آسـمـانـى و رسـولان او ايـمـان دارند(401)

3- كـسـى كـه دشـمـن خـداونـد و فـرشـتـگـان و پـيـامـبـران او و جبرئيل و ميكائيل باشد، خدا نيز دشمن كافران است (402)

4- فـرشتگان و صاحبان دانش شهادت و يگانگى و توحيد خدا مى دهند(403) . 5- كسى كـه به خدا و فرشتگان او و كتاب هاى آسمانى و پيامبرانش و روز واپسين كافر شود در گم راهى افتاده است (404)

6- دربـاره حـقـانـيـت آن چـه بـر پيامبر اسلام ناز گشته ، نخست خداوند و سپس فرشتگان شهادت مى دهند(405) .

7- فـرشـتـگـان از تـرس پـروردگـار بـه طـور دايـم بـه تـسـبـيـح ذات اقـدس او استغال دارند(406) .

8- و چون پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين خليفه اى مى آفرينم ، گفتند: آيا كـسـى را مـى آفـريـنـى كـه در آن جـا فـسـاد كـنـد و خـون هـا بـريـزد، و حـال آن كـه مـا هـب ستايش ، وتسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم ؟ گفت : من آن دانم كـه شـمـا نـمـى دانيد. و نام ها را به تمامى به آدم بياموخت . سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد(407) .

9- و بر فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس (408) . 10- فرشتگان به خداى خود همانند ساير جننبدگان كه در آسمان ها و زمينند، سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند(409) .

11- خدا از ماين فرشتگان و مردمان رسولانى بر مى گزيند(410) .

12- خـداونـد فـرشـتـگـان را فـرسـتـادگـانـى قـرار داد كـه داراى بـال هـاى دو گـانـه و سـه گـانـه و چـهار گانه اند. و او هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد(411) .

13- خداوند فرشتگان را همراه روح - به فرمان خويش - بر هر بنده اى كه بخواهد فرو مى فرستند(412) .

14- فـرشـتگان چون ارواح مومنان پاك را مى گيرند، نخست بر آنهاسلام و تحيت عرضه دارند(413) .

15- اگـر بـيـنـى آن زمـان را كـه فـرشـتـگـان جـان كافران مى ستانند، و به صورت و پشتشان مى زنند و مى گويند: عذاب سوزان را بچشيد(414) .

16- آنـانـى كـه اعـتـراف بـه تـوحـيـد خـدا كـرده انـد و بـر ايـن ايـمـان استوار مانده اند، فـرشـتـگـان بـه هـنـگـام مرگ نازل مى شوند كه اندوه بر خود راه ندهيد، و برشم بهشت موعود بشارت باد(415) .

17- فرشتگانى وقتى كه ارواح ستمگران را مى گيرند، نخسين سوالشان است كه در چه حالى زندگى مى كرديد؟(416)

18- اگـر بـبـينى در آن حال كه ظالمان را سكرات مرگ فرا مى گيرد، فرشتگان دست ها به سوى آنها مى گشايند كه : روان خود را از كالبد خارج سازيد(417) .

19- زكـريـا هـنـگـامى كه در محراب عبادتش مشغول نماز بود، فرشتگان ندايش دادند: خدا تو را يحيى بشارت مى دهد(418) .

20- و فرشتگان گفتند: اى مريم ! خدا تو را بر گزيد و پاكيزه ساخت و بر زنان جهان برترى داد(419) .

21- فـرشـتـگـان گـفـتند: اى مريم !خدا تو را به كلمه خود بشارت مى دهد؛ نام او مسيح ، عيسى پسر مريم است (420) .

22- بـر آنـان كـه كـافـر بـودنـد و در كـافـرى مـردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد(421) .

23- مـا فـرشـتـگـان را جـز بـه حـق نـازل نـمـى كـنـيـم و در آن هـنـگـام ديـگـر مـهـلتـشـان ندهند(422) .

24- فـرشـتـگـان و روح در شـب قـدر بـه دسوتر پروردگار درباره هر امرى از مقدرات فرود مى آيند، سلام گويند و اين عمل تا طلوع سبح صادق ادامه يابد(423) .

25- خـداونـد و فـرشـتگانش بر شما درود مى فرستند، تا شما را از تاريكى و انحراف به سوى نور علم و ايمان در آورند(424) .

26- فـرشـتـگـان هـمـراه خـداونـد بـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه وآله ) درود مـى فرستند(425) .

27- و بـه يـاد آر آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شمايم . شما مـومـنـان را بـه پـايـدارى واداريـد. مـن در دل هـاى كافران بيم خواهى افكند. و بر گردن هايشان بزنيد و انگشتانشان را قطع كنيد(426) .

28- چه بسيار فرشتگان در آسمانند كه شفاعتشان هيچ سود ندهد، مگر از آن پس كه خداى براى هر كه خواهد رخصت دهد و خشنود باشد(427) .

29- بگو: فرشته مرگ كه موكل بر شما است ، شما را مى ميراند(428) .

30- خـداونـد و جـبـرئيـل و نـيـكان مومنان و فرشتگان ديگر ياوران او (پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هستند(429) .

31- در روز قيامت فرشتگان همراه روح صف خواهند كشيد(430) .

32- فـرشـتـگـان هـمـراه روح در روزى كـه طـولش پـنـجـاه هـزار سال باشد، به سوى خداوند بالا روند(431) .

33- آيـا ايـنـان مـنـظـر آن هـسـتـند كه خدا با فرشتگان در زير سايبانى از ابر نزدشان بيايد و كار يك سر شود؟(432)

34- در آن روز خـواهـى ديـد كـه فـرشـتـگـان اطراف عرش الهى را احاطه كرده و تسبيح و تحميد بر زبان دارند(433) .

35- فرشتگان در آن روز در اطراف آسمان ها خواهند بود و عرش حق را هشت نفر از آنها بر فرازشان حمل خواهند كرد(434) .

36- آن وحـشـت بزرگ غمگينشان نكند و فرشتگان به ديدارشان آيند؟ اين همان روزى است كه به شما وعده داد بودند(435) .

37- فـرشـتـگـان در آن روز از هـر درى بـهـشـتـيـان در آيـنـد و سـلام و تـحـيت و شاد باش گويند(436) .

38- نـوزده فـرشـتـه بـر آتش دوزخ موكلند و جز فرشتگان احدى را بر اداره امور دوزخ قرار نداديم (437) .

39- فـرشـتـگـانى درشت گفتار و سخت گير بر آتش جهنم موكلند و فرمان حق را درباره شكنجه دوزخيان به هيچ گونه مخالفت نكنند و بى درنگ اجرا كنند(438) .

40- مـشـركـان فـرشـتـگـانـى كه مخلوق و بندگان خداونداند زن پنداشتند. آيا به هنگام خاقتشان آن جا حاضر بودند؟(439)

41- فـرشـتـگـان بـه هـنـگـام مـصـايـب و سختى ها به اذن خداوند به مدد و كمك انسان مى آيند(440) .

42- چـگـونه اند (مرتدان ) آن گاه كه فرشتگان آنها را مى ميرانند و به صورت و پشت هايشان مى زنند؟(441)

43- آنان (فرشتگان ) بندگان گرامى خدايند، در سخن بر او پيشى نمى گيرند و به فرمان او كار مى كنند(442) .

44- و مـا روح را نـزدش (مـريـم ) فـرسـتـاديـم و چـون انـسـانـى تـمـام بـر او نـمـودار شد(443) .

45- فرشتگان پيوسته مشغول تسبيح و تقديس حقند(444) .

46- گروهى از فرشتگان حافظ انسان از خطرات و حوادثند(445) .

47- گروهى از آنها مامور عذاب و مجازات اقوام سركش و طغيان گراند(446)

48- گروهى از آنها مراقبان اعمال و رفتار و گفتار بشرند(447) .

49- آنان مقامت مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى هميشه در ركوع اند و بعضى هميشه در سجودند(448) .

50- خـداونـد جـبرئيل را به پنج وصف توسيف فرموده است : رسولى بزرگوار، نيرومند در نزد خداوند، صاحب مكانت ، مورد اطاعت فرشتگان و امين (449) .

51- قـرآن تـوسـط روح الامـيـن (جـبـرئيـل ) از جـانـب خـدا بـر قـلب رسول خدا لقا مى شود(450) .

52- عده اى از فرشتگان ، ملائكه رحمت حق تعالى هستند(451)

53- عده اى از آنها تحت فرمان جبرئيل ، امين وحى ، فرشتگان پيام آور هستند(452) .

54- گروهى كه بر تمام اعمال انسان و حتى كلام او گواهند(453) .

احاديثى درباره فرشتگان

ابراهيم و فرشته مرگ

امـيـر المـومـنـين (عليه السلام ) فرمود: چون خداى تبارك و تعالى خواست روح ابراهيم را بـگيرد، ملك الموت را فرو فرستاد، ملك الموت گفت : اى ابراهيم !درود بر تو، او جواب داد و فـرمـود: بـراى دعـوت آمـدى يا براى نرگ ؟ گفت : براى مرگ و بايد اجابت كنى . ابراهيم (ع ) گفت : آيا ديده اى كه دوستى ، دوست خود را بميراند؟ ملك الموت بر گشت و بـرابـر خـداى - عـزوجـل - ايـسـتـاو و عـرض كـرد، مـعـبـودا!شـنـيـدى خليل ، وابراهيم چه گفت ؟ خطاب رسيد: برو به او بگو: آيا ديده اى كه دوستى ، ملاقات دوست را دب بدارد؟ به راستى كه هر دوستى خواهان ملاقات دوست خود است (454) .

تحمل فرشتگان

امـام صـادق (عـليـه السلام ) فرمود: روزى نزد تعلى بن الحسين (عليه السلام ) سخن از تـقـيـه پـيـش آمـد، آن حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا اگـر ابـوذر مـى دانـسـت آن چـه در دل سلمان بود، او را مى كشت . در صورتى كه پيامبر (ص ) ميان آن دو، بردارى بر قرار كرد، پس درباره مردم دبگر - گمان داريد؟ همانا علم علما (شايد مراد امامان باشد) صعب و مـسـتـصـعـب (مـبـالغـه صـعـب ) مـى بـاشـد، جـز پـيـغـمـبـر مـرسـل يـا فـرشـتـه مـقـرب يـا بـنـده مـومـنـى كـه خـدا دلش را بـه ايـمـان آزمـوده ، طـاقت تـحـمـل آن را نـدارد. سـپـس فـرمـود: سلمان از اين رو از حمله علما شد كه او مردى است از ما اهل بيت و از اين جهت او را در رديف علما آوردم (455) .

فـرشـتـگـان مـامـور بـر مـجـالس مـحـمـد و آل محمد (ص )

امـام صـادق (عـليـه السـلام ) فـرمـود: همانا براى خدا جز كرام الكاتبين فرشتگانى است سـيـاح كـه چـون بـه مـردمـى بـر مـى خـوردنـد كـه از مـحـمـد و آل مـحـمـد يـاد مـى كـنـنـد به آنها مى گويند: بايستيد كه به حاجت خود رسيديد، سپس مى نـشـيـنند و به آن ها دانش مى آموزند، و چون بر خيزند از بيمارانشان عيادت مى كنند و بر سر مره هايشان حاضر مى شوند و از غابيشان خبرگيرى مى كنند، اين مجلسى است كه هر كسى در آن نشيند هرگز شقى نگردد(456) .

رفت و آمد فرشتگان به خانه امام (ع)

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: هيچ فرشتهاى نيست كه وقتى خداوند او را بـر ايفاى امرى به زمين فرو فرستد، ابتدا نزد امام نيايد و آن امر را به او عرض نكند؛ و رفت و آمد ملائكه از نزد خداى تبارك و تعالى به سوى صاحب الامر است (457) .

كمك فرشتگان در غسل پيامبر اكرم (ص)

امـيـر المـومـنـيـن (عـليـه السـلام ) فـرمـايـد: مـن عـهـده دار غـسـل حـضرت پسامبر (ص ) بودم و فرشتگان مرا يارى مى دادند، گويا همه خانه و در و ديـوار آن به گريه و ناله در آمده بودند، جمعى از فرشتگان فرود مى آمدند و گروهى بالا مى رفتند و زمزمه نمازى كه بر او مى گزاردند لحضه اى از گوش قطع نمى شد، تا اين كه او ر در قبرش نهاديم (458) .

فرشتگان گماشته قبر سيد الشهدا (عليه السلام )

امـا صـادق (ع ) مـى فرمايد: خداوند متعال چهار هزار فرشته ژوليده و گرد آلود بر قبر حـسـيـن (عليه السلام ) گمارده كه تا روز قيامت بر او مى گريند، و هر كه آن حضرت را زيـارت كـنـد، وى را دبـرقـه كـنند، تا هب يك محل امنى او را برسانند؛ و اگر بيمار شود بـامـداد و شامگاه از او عيادت يم كنند؛ و ارگ بميرد جنازه او ار تشييع كنند و تا قيامت برا او آمرزش ‍ بخواهند(459) .

فرشتگان موكل بر روزه داران

امـا بـافـر (عـليـه السـلام ) مى فرمايد همانا براى خداوند تبارك و تعالى فرشتگانى است موكل بر روزه داران ، كه هر روز ماه رمضان تا پايان براى اآنهاام رزش مى خواهند، و هنگام افطار روزه داران را ندا مى زنند: اى بندگان خدا!مژده بر شما باد، اندكى گرسنه شـديـد و بزودى كاملا سير مى شويد، و تا شب آخر ماه مبارك رمضان به آنهاندا مى كنند، اى بـنـدگـان خـدا! بـشـارت بـر شـمـا بـاد، خـدا گـناهان شما را آمرزيد و توبه شما را پذبرفت ، پس نگاه كنيد كه در آينده چگونه خواهيد بود(460) .

زيارت سيد الشهدا (عليه السلام ) توسط فرشتگان

امـام صـادق (عـليه السلام ) مى فرمايد: هيچ فرشته اى در آسمان ها و زمين نيست ، مگر آن كـه از خداى - عزوجل - مى خواهد، تا ابشان را اجازه دهد كه !هزيارت قبر حسين (ع ) برود. پـس ايـن چـنـيـن اسـت كـه (هـمـواره ) گـروهـى از آنـان فـرود مـى آيـنـد و گـروهى بالا مى روند(461) .

هشدار فرشته شب

رسول خدا مى فرمايد: فرشتهاى كه - شب فرود آمده و ندا مى كند: اى پسران بيست ساله ! كـوشـش كنيد مواظب رفتار خود باشيد؛ ولى سى سالگان ! زندگى دنيا شما را فريب ندهد، و اى چهل سالگان ! براى روز در يشگاه خدا حاضر مى شويد، چه مهيا نموده ايد؟ و اى پنجاه سالگان !آثار مرگ را شما نمايان شد؛ و اى شصت سالگان !رفتن شما از دنيا نـزديـك اسـت ؛ و اى هـفـتـاد سـالگـان ! شـمـا را نـدا مـى كـنـنـد. پس جواب دهيد؛ و اى هشتاد سـالگـان !سـاعت آخر عمر شما آمد و در حالى كه غافليد. سپس مى گويد: اگر بندگان ركـوع كـنـنـده ، و مـردهـاى بـا خـضـوع و خـضـوع ، و اصـفـال شـيـر خـواره و حـيـوانـات بـى گـنـاه نبودند، بر شما عذاب فرو مى فرستاديم (462) .

لوح و قلم ، فرشتگان الهى

سـايـان گـويـد از امام صادق سوال شد: ن چيست ؟ در پاسخ فرمود: ن ، جـوبـى است در بهشت . خداوند متعال فرمود: خشك شو!پس خشك گرديد وبه صورت مركب در آمـد. آنـگـاه خـداونـد مـتـعـال بـه قلم فرمود: بنوبس !پس قلم در لوح محفوظ همه حوداث گـدشـتـه و آيـنـده تا روز قيامت را نگاشت . بنابراين مركب ، مركبى ار نور است ؛ و قلم ، قلمى از نور و لوح ، لوحى از نور.

سـفـيـان مـى گـويـد: بـه آن حـضـرت عـرض كـردم : يـابـن رسول الله !درباره لوح و قلم و مركب بيش از اين برايم توضيح دهيد و از آن چه خداوند به شما آموخت به من نيز بياموزيد.

امـا فـرمـود: اى پـسـر سعيد! اگر براى جواب اهليت نداشتى ، پاخت را نمى دادم . نون فـرشـتـه اى است كه به قلم يم رساند، و قلم فرشته اى كه به لوح مى رساند، ولوح فـرشـتـه اى اسـت كـه بـه اسـرافـيـل مـى رسـانـد، و اسـرافـيـل بـه مـيـكائيل ، و ميائيل به جبرئيل ، و جبرئيل به پيامبران و رسولان - صلوات الله عـليـهـم - مـى رسانند. سفيان مى گويد: آن گاه امام به من فرمود: اى سفيان بر خيز كه بر تو ايمن نيستم (463) .

دعاى فرشتگان براى نمازگزاران حقيقى

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هيچ بنده اى از شيعيان ما به نماز نمى ايستد، جز آن كه تـعـداد مـخـالفـانـش اطـراف او را فـرشـتگان مى گيرند و پشت سرش نماز مى خوانند، و براى او دعا مى كنند تا از نمازش فارغ شود(464) .

گريه و دورد فرشتگان بر سيد الشهدا (ع )

امـام صادق (عليه السلام ) فرمود: چرا نزد قبر حسين (ع ) نمى رويد؟ همانا در آن جا چهار هزار فرشته هستند، تا روز قيامت بر او مى گريند. و نيز فرمود: خداوند بر حسين (عليه السـلام ) هـفتاد هزار فرشته گماشته است ، كه از هنگام كشته شدن او تا هر وقت كه خد ا بخواهد (قيام قائم (عليه السلام ) ) آشفته و غمگين بر او صلوات مى فرستند(465) .

نماز خواندن فرشتگان بر بدن آدم (عليه السلام )

مـسـعودى روايت مى كند كه آدم (عليه السلام ) به هبه الله فرمود: برو از بهشت براى من انـگـورى بـيـاور، وقـتـى هـبـه الله رفـت كـه امـر پـدر را انـجـام دهـد جـبـرئيـل (ع ) بـا عـده اى از مـلائكـه از او سـتـقـبـال كـردنـد، جـبـرئيـل بـه هـبـه الله گـفـت : كـجـا مـى روى ؟ گـفـت آدم (ع ) بـه مـيـوه اى مـيـل كـرده اسـت و مـرا مـامـور كـرد كـه بـه طـلب آن بـروم . جـبـرئيـل (ع ) گـفت : خدا تو را در مصيبت پدرت آدم (ع ) اجر بزرگى ده ؛ زيرا كه خدا آن حضرت را قبض روح كرد. وقتى هبه الله به سوى پدر مراجعت كرد ديد كه آدم (ع ) قبض روح شـده اسـت ؛ هـبـه الله بـا كـك مـلائكـه بـدن آن حـضـرت را بـا كـفـن حـنـوطـى كـه جبرئيل از بهشت آوده بود غسل و كفن كرد. وقتى كه جنازه آن حضرت براى ماز آماده شد، هبه الله بـه جـبـرئيـل (ع ) گـفـت : شـمـا جـلو بـيـا و بـر بـدن آدم نـمـاز بـخـوان . جـبـرئيـل گـفت : تو جلو بيا و بر جنازه آن حضرت نماز بگزار؛ زيرا تو قائم مقام كسى هستى كه خدا ملائكه را مر كرد تا او را سجده كنند.

هـبـه الله پـس از اسـتماع اين سخنان جلو آمد و بر بدن آدم نماز خواند، به هبه الله وحى شد كه در اين نماز هفتاد و پنج تكبير بگويد، تا با عدد هفتاد و پنج

صف ملائكه اى كه بر بدن آن حضرت نماز خوانده بودند، تطبيق نمايد(466) .

اعانت به طالبان علم توسط فرشتگان

امـيـر المـومـنـيـن (ع ) بـه مـحـمـد بـن حـنـفـيـه فـرمـود: بدان كه براى طالب علم ، كسانى (فـرشـتـگـانى ) كه در آسمان ها و زمين هستند، استغفار مى كنند، پرندگان آسمان و ماهيان دريـا نـيـز بـراى آنها دعا مى كنند، فرشتگان بالهاى خود را براى طالبان علوم پهن مى كنند و از اين عمل خود اظهار رضايت و خشنودى دارند(467) .

هم نشينى فرشتگانى با پيامبر (ص ) در دوران كودكى

امير المومنين (عليه السلام ) فرمايد: هنگامى كه پيامبر (ص ) از شير گرفته شد خداوند بـزرگ تـريـن فرشته از فرشتگانش ‍ را همنشين او گردانيد، تا شب و روز او را به راه هاى بزرگوارى و عادان نيكوى جهان سوق دهد(468) .

انسان پاك دامن گويا فرشته اى خدا است

حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: پاداش مجاهد شهيد در اراه خدا بيشتر از كسى نـيـسـت قـدرت بـر گـنـاه دارد، امـا پـاك دام بـاشـد، چـنـيـن شخصى گويى فرشته اى از فرشتگان خداست !(469)

سخنان فرشتگان

امـير المومنين (عليه السلام ) مى فرمايد: هر گاه آدمى آدمى هلاك شود، مردم مى گويند: از او چه باقى ماند؟ و فرشتگان مى گيند: از پيش ، چه فرستاد است ؟ (آيا ذخيره اى براى روز قيامت دارد؟)(470) .

و نـيز مى فرمايد: خداوند را فرشته يا است كه هر روز بانگ برمى دارد: بزائيد براى مرگ و گرد آورديد برا نابودى و بسازيد براى ويران شدن (471)

خلقت فرشتگان

امـير االمومينين (عليه السلام ) چنين مى فرمايد: خداوند! بعضى از فرشتگان را در آسمان هايت سكونت دادى و از زمين الاتر برده اى ، آنها به تو داناتر از باقى خلايق هستند و از تو بيش از همه مى ترسند از همه نزديك تراند. در سلب پدران جا نگرفته اند و از رحم خاى مادران در نيامده اند، و از آب پست آفريده نشده اند و حوادث روزگار آنهارا پريشان مرده است (472) .

اين حديث شريف روشن مى كند كه فرشتگان امرى الوجودند و ماده قبلى برا خلقت ندارند، از اين رو موجودات غير جسمانى هستند.

خلق الملائكه

ثـم فـتـق مـا بـيـن السـمـوات العـلى ، فلملا هن اطوآمن ملائكته ، منهم سجود لا بركعون ، و ركوع با ينتصبون ، و صافون لا يتزايلون ، و مسبحون لا يسامون ، لا يغشاهم نوم العيون ، و لا سهو العقول ، و لا فتره الا بدان ، و لا غفله النسيان ، ومنهم امناء على وجيه ، و السنه الى رسله ، و مختلفون بقضائه و امره ، و منهم الحفظه لعباده ، و السدته لابواب جنانه ، و مـنـهـم الثـابـتـه فى الارضين السفلى اقدامهم و المارقه من السماء العليا اعناقهم ، و الخارجه من الاقطار اركانهم و المناسبه لقوائم العرش اكتافهم ، ناكسه دونه ابصارهم ، مـتـلفعون نحته با جنجتهم ، مضروبه بينهم و بين من دونهم حجب العزه و استار القدره ، لا يتوهمون ربهم بالتصوير، و لا بجرون عليه صفات المصنوعين ، و لا يحدونه بالاماكن ، و لا بشيرون اليه بالنظائر(473) .

آفرينش فرشتگان

آنگاه خداوند تبارك و تعالى ميان آسمان هاى بلند را از هم بگشود و از ففرشتگان مختلف پـر كـرد، كـه بـعضى از آنان ساجدند و راكع نيستند؛ برخى راكعند و قائم نيم باشند؛ گـروهـى قـائم و قـدم از جـاى خـود فراتر نيم نهند؛ دسته اى تسبيح گويانند كه خسته نمى شوند، از خواب در چشم ها و شهوت در عقل ها و سستى در جسم خا و غفلت و فراموشى هـا بـيـرون انـد. از ايـنان دسته اى امين بر وحى خدايند و مترجم وحى به زان پيامبرانند و پيوسته براى رساندن امر و فرمان خدا در رفت و آمدند. بعضى ناطر و نگهبان بندگان و بر بهشت هاى او در بانند؛

گـروهـى ديـگـر از قـدم هـاشـان در طبقه زيرين زمين ثابت و گردن هاشان از طبقه بالاى زيـريـن آسـمـان هـا گـذشـته ، اركان وجودشان از اقطا جهان بيرون رفته و دوش هايشان براى حفظ پايه هاى عرش اليه متناسب گشتند(474) . چشم ها را در برابر انوار خيره كـنند- جمال و جلال خداوند فرو خوابانده اند. و از غايت انكسار در زير عرش ، خود را به بـال هـاى عـجـز خـويـش پـيـچـيـده انـد، حـجـاب هـاى عـزت و پـردهـاى قـدرت خـيـال پـروردگـارشـان را بـه صـورتـى در نـيـاونـد، و اوصـاف مـخلوق را بر او جارى نـسـازنـد، و او را بـه حـد مـكـانـى مـحـدود نـنـمـايـنـد، و بـا امثال و نظاير به سويش اشاراتى نكنند.

ترجمه منظوم

پس از اينها خداى فردا اعلم
 
ميان آسمان بشكافت از هم

به انواع فرته داد منزل
 
كه بگذارند طاعت جمله از دل

ادا خيل ملك حق عبادت
 
نمايند از ره فور و سعادت

يكى از سجده بر محراب ابروش
 
يكى گرديده محو روى نيكوش

يكى با ياد قدش بسته قامت
 
يكى اندر ركوعش تا قيامت

يكى حمد و ثتايش كرده تصريح
 
زبان آن يكى گويا به تسبيح

ز قيد ماديت جمله رسته
 
مگردند هيچ يك از كار خسته

نيابد خواب در چشمانشان راه
 
برى از سهوشان شد قلب آگاه

بدهاشان ز سستى ها به دور است
 
بشر را رخوت و سستى رور است

يكى دسته امين وحى حقند
 
كه بر اين كار نيكو مستحقند

شده يعضى زبان حى داور
 
به ره عصرى به سوى يك پيمبر

از آن يك دسته هم با بشر شد
 
بشر را كاتب از هر خير و شر شد

دگر بعضى جنان را گشته دربان
 
يكى خازن شد آن يك گشت رضوان

وز آنـان خـلقـشـان بـعـضـى عـظـيـم اسـت
 
كـه دل از فكر خلقتشان دو نيم است

دو پايش در زمين هفتمين است
 
سرش بالاتر از عرش برين است

دو دوش از مـشـرق و مـغـرب گـذشـتـه
 
بـديـن هـيـبـت زبـيـمـش گل سرشته

بـه زيـر افـكـنـده سـر از هـيـبـت حـق
 
شـده مـحـو جمال حق مطلق

بـه بـال عـجـز پـيـچـيـده بـدن را
 
چـو ديـده اسـت او جلال ذوالمنن را

مر اين افرشتگان با خيل ديگر
 
نباشندى به يك مرآ و منظر

حجاب عزت و استاد قدرت
 
كشيده بين آنان حق ز سطوت

خداى خويشتن را در نصور
 
نيارند و به دورند از تدبر

ز فرط علم بر ذات خداوند
 
به خاطر مثلى از بهرش نيارند

صفات ممكنى بر ذات واجب
 
نمى سازند جارى از مواهب

كـه در حـد و مـكـان حـق نـيـسـت مـحـدود
 
نـظـيـر و مثل بهرش نيست موجود(475)

خطبه اشباح

و منها

(فى صفه الملائكه )

ثـم خـلق سـبـحـانـه لاسـكـان سـمـوانه ، و عماره الصفيح الاعلى من ملكوته خلقا بديعا من مـلائكـتـه ، و مـلاءبـهـم فـروج فـجـاجـهـا، و حـشـابهم فتوق اجوائها، و بين فجوات تلك الفـروج زجـل المـسـبـجـيـن مـنـهم فى جظائر القدس ، و سترات الحججب المجد، ووراء ذلك الرجـيـج الذى تستك منه الاسماع سبحات نور تردع الابصار عن بلوغها، فتقف خاسئه على حـدودهـا، و انـشـاهـم عـلى صـور مـخـتـلفـات و اقـدار مـتـفـاوتـات اولى اجـتـحـه ، تـسـبـح جلال عزته ، لاينتحلون ما ظهر فى الخلق من صنعه ، و لايدعون انهم يخلقون شيئا معه مما انـفـرد بـه (بـل عباد مكرمون ، لايسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون ) جعلهم فيها هنا لك اهـل الامانه على وحيه و حملهم الى المرسلين ودائع امره و نهيه ، و عصمهم من ريب الشبهات فـمـا مـنـهـم زائع عـن سـبيل مرضاته ، و امدهم بفوائد المعونه ، و اشعر قلوبهم تواضع اخبات السكينه ، و فتح لهم ابوابا ذللا الى تماجيده ، و نصب لهم منارا واضحه على اعلام تـوحـيـده ، لم تـثـقلهم موصرات الاثان ، و لم ترتحلهم عقب الليالى و الايام ، و لم ترم الشـكـوك بـنـوازعـهـا عـزيـمـه ايمانهم ، و لم تعترك الطنون على معاقد يقينهم ، و لاقدحت قـادحـه الا حـن فـيـمـا بـيـنـهم ، و لا سلبتهم الحيره مالاق من معرفته بضمائرهم ، و سكن من عظمته و هيبه جلاله فى اثناء صدورهم ، و لم تطمع قيهم الوساوس فتقترع برينها على فـكـرهـم ، مـنـهـم مـن هـو فـى خـلق العـمـام الدلخ ، و فـى عـظـم الجبال الشمخ و فى قتره الظلام الايهم و منهم من قد حرقت اقدامهم تخوم الارض السفلى ، فـهـى كـرايـات بـيض قدت نفذت فى مخارق الهواء و تحتها ريح هفافه تحبسها على حيث انـتـهـت مـن الحدود المتناهيه ، قد استفرغتهم اشغال عبادته ، و وصلت حقائق الايمان بينهم و بـيـن معرفته ، و قطعهم الايقال به الى الواله اليه ، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عـنـد غـيـره ، قـد اذقـوا حـلاوه مـعـرفـته ، و شربوا بالكاس الرويه من محبته ، و تمكنت من سـويـداء قـلوبـهـم و شـبـحـه حـيـفـتـه ، نـحـنـوا بـطـول الطـاغـه اعـتـدال ظهورهم ، و لم يتفد طول الرغبه اليه ماده تضرعهم ، و لا اطلق عنهم عظيم الزلفه ربـق خـشـوعـهـم ، و لم بـتـولهـم الاعـجـاب فـيـسـتـكثروا ما سلف منهم ، و لم نغض وغباتهم فـيـخـالفـوا عـن رجـاء ريـهـم و لم نـجـف لطـول المـنـاجـاه اسـلات النـتـهـم ، و ال مـلكـتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار اليه اصواتهم ، و لم تختلف فى مقاوم الطاعه مـنـاكـبـهم ، و لم بثنوا الى راحه التقصير فى امره رقابهم ، و لا تعدوا على عزيمه جدهم بـلاده الغـفلات ، و لا تنتضل فى هممهم خدائع الشهوات ، قد اتخذوا ذالعرش ذخيره ليوم فاقتهم ، و يمموه عند انقطاع الخلق الى المخلوقين بر غبتهم ، لا يقطعون امد غايه عبادته ، و لا يـرجـع بـهـم الا سـتـهتار بلزوم طاعته ، الا الى مواد من قلوبهم غير منقطعه من رجائه و مخافته ، لم تنقطع اسباب الشفقه منهم فيفوا فى جدهم ، و لم تاسرهم الا طماع فيوثروا و شـيـك السـعـى عـلى اجـتـهـادهـم ، و لم يستعظموا ما مضى من اعمالهم ، و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفقات و جلهم ، و لم يختلفوا فى ربهم باستحواذ الشيطان عليهم ، و لم يفرقهم سوء التقاطع ، و لا تو لا هم على التحاسد، و لا تشعبتهم مصارف الريب ، و لا اقـتـسـمـتـهـم اخـيـاف الهـمـم ، فـهـم اسـراء ايـمـان ام يـفـكـم مـن ربـقـتـه زيـغ و لا عـدول ، و لاونـى و لافـتـور، و ليـس فـى اطباق السماء موضع اهاب الا و عليه ملك ساجد، اوسـاع حـافـد، يـزدادون عـلى طـول الطـاعه بربهم علما، و تزداد عزه ربهم فى قلوبهم عظما(476)

در تقسيم و تربيت و خلقت فرشتگان

پـس آن پـادشـاه توانا، براى اين كه صحفه اى اعلاى كشورش آباد و كاخ بلند آسمانش مـمكن گردد ( نقشى لطيف به غالب زده ) خلقس بديع از فرشتگان بيافريد، شكاف ها و راه هـا، و جـاهـاى خـالى فـضـاى آن كـاخ را بـا ايـشان پر ساخت و در ميان جاهاى گشاده آن شـكاف ها و آن مكان هاى پك و پاكيزه و مقدس ، و در پشت آت پرده هاى مجد و عظمت ، زمزمه آواز عده اى از فرشتگان به تسبيح بلند است و از پشت آن آوازهاى گوش كركن ، شعاع ها و درخـشـندگى ها نورى است كه ديده هاى آنان تاب ديدار آن انوار را ندارد، پس در جاهاى خويش مات و سر گردان مى ايستند.

خـداوند آن فرشتگان بالا را به صورت هاى گوناگون و اندازه هاى متفاوت آفريده و ر يـك سـتايشگر جلال و بزرگى مى باشند و اسرار شگفت انگيزى كه در مخلوقات خداوند آشـكار و نمايان است به خود نسبت ندهند، و خود را در آفرينش چيزهايى كه مخصوص ذات اوسـت ، شـريـك نـدانـنـد، بـلكـه آنـان بـندگان گرامى هستند كه در گفتار بر خدا پيش ‍ نـگرفته و طبق فرمان او رفتار مى نمايند. و آنان را در جاى ، امين بر وحى خود ساخت ، و حامل امانت هاى امر و نهى خود به سوى پيامبران گردانيد، و (دامان ) همه آنان را از (لوث ) شك و شبهه ها پاك و پاكيزه نگه داشت .

پـس هيچ يك از آنان از راه رضاس حق سر نگشند، خدا نيز (در طاعت ) به آنان يارى و كمك كـرد، شـعـار تـواضـع و وقـار و فـورتـنـى را بـر دل هـايـشـان قرار داد، درهاى سپاس گزارى را به آسانى به روى ايشان بگشود، پرچم هاى نور افشارى بر نشانه هاى يكتايى خود را در ميان ايشان بر پا نمود، (و چون پيرو اميان خواهش هاى نفسانى نيستند) نه از سنگينى بار گناهان بر دوش آنان اثرى است و نه از گـردش روزگـار در حـالشـان تـغـيـيـرى ، از هـيـچ شـك و ريـبـى ايـمـانـشـان مـتـزلزل نـگـردد، هـيـچ ظن و گمانى يقين محكمشان را سست نسازد، آتش كينه توزى در نيت آنـهـاشـعـله ور نـشـود، حـيـرت و سـرگردانى (در فهم و كنه او) آنان را از ايمانى كه در دل دارند و آن چه از عطمت خدا، كه درون سينه شان نهفته است ، جدا نساخته است ، وسوسه هـا بـر افـكـار (نـورانـى ) آنـان چـيـره نـشـود، تـا آن دل هاى پاكشان را چركين كند.

دسـتـه اى از ايـن فـرشتگان ، موكل پاره هاى انبوه ابر و كوه هاى عظيم و بلند و ظلمت هاى بسيار تيره اند. دسته ديگرى هستند؟ قدم هايشان در پايين ترين نقطه زمين فرو رفته و خودشان مانند پرچم هاى سفيد و نورانى دل هوا را شكافته و در زير پاى آنان بادى است خـوشـبـو كـه آن را نـگـه دشـاتـه و بـه اطـراف دور دسـت كـه بـايـد برسد مى رسانند. شـغـل عـبـادت پروردگار آنان را از هر كار باز داشته ، حقيقت ايمان و معرفت بين ايشان و پروردگارشان ارتباط ايجاد كرده است (تا آنان خدا را نيكو پرستش كنند) و يقين و باور به حق آنها را از توجه به غير باز داشته و به سوى حق مشتاق گردايند است ، شيرينى مـعـرفت حق را چشيده ، شراب شوق را در جام سيراب كننده نوشيدند، ترس از خدا رد اعماق داشـان ريـشه دوانيده ، كمرشان در زير بار عبادت خم ، چشمه اشكشان براى گريستن در راه مـحـبـت او سرشار و ناتمام ، بلندى مرتبت و منزلت ريسمان خاكسارى را از گردنشان بـاز نـكـرد، خـود پسندى گرد آنان را فرا نگرفته تا عبادت هاى گذشته خود را بسيار شمارند، و تضرع و زارى در پيشاگاه عظمت و جلالت حق وقتى براى آنان نگذارد كه به يـاد نـيكويى هاى خوئد بيفتند، در عزم ثابتشان سستى و فتورى رخنه نكرده و ديده اميدى كـه بـه پـروردگـارشان دوخته اند از عشقشان نكاسته ، مناجات طولانيبا پروردگارشان زبـان هـايـشـان را نـخـشكانيده ، به كارهاى ديگرى نپرداخته اند تا آوازشان را - كه به مـنـاجـات بـلنـد اسـت - كـوتاه سازد براى اطاعت و بندگى دوش به دوش هم ايستاده اند و هيچگاه براى آسايش خود را امر خدا گردن نكشند و كوتاهى نكنند.

كند فهمى و فراموشى ها نمى تئاند بر عزم ثابتشان تسلط يابد، فريب ها و شهوت ها نمى توانند همت هاى آنان را هدف تبرهاى خود قرار دهند، خداوند صاحب عرش را براى روز نيازندى خودشان (قيامت ) ذخيره كرده (و به اندازه اى عاشق خدا هستند كه ) هنگامى كه خلق از خدا منقظع شوند و هب مخلوق رو كنند، باز آنها از فرط عشق ، منوجه عبادت او هستند، آنها بـه كنه و غايت عبادت حق نمى رسند و از حرص و ولعى كه به عبادت هدا دارند علاقه را از لزوم طـاعـتـش بـاز نـمـى گـردانـنـد، و بـيم اميدى كه از او در دلشان است هيچ گاه بر نـدارنـد، و رشته هاى خوف از خدا هرگز از قلبشان قطع نيم گردد تا سعى و كوششان سـسـتـى پـذيـرد و اسير طمع ها دنيوى نمى گردند تا تلاش دنيا را بر جد و جهد آخرت تـرجـيـح دهـنـد و عبادات گذشته خود را بزرگ نشمردند، تا به اميد بزرگى آنهابيم و خـوف از عـذاب از ذلشـان رخـت بربندد. هيچ گاه شيطان بر آنان تسلط پيدا نكند، تا در پروردگار خود اختلاف كنند. زستى جدايى و دشمنى را يك ديگر، جدايشان نساخته ، كينه و حـسـد ره بـه سـويشان نبرده ، انواع شك و ريبه ها و اقسام عزم و همت هاى ستوده آنان را تـقـسـيـم و دسـتـه دسـتـه نـكـرده ، هـمـه در ريـسـمـان ايـمـان اسـرنـد، و ميل عدول از حق و سستى در عبادت (عارض ‍ آنهانشود و) بند ايمان از گردنشان باز نكند و در تـمامى آسمان ها به اندازه جاى پوستينى نتوان بافت جز آن كه فرشته در آن جا به سـجـده افتاده و يا يكى در حال شتاب (به انجام وظيفه ) كوشش دارد اطاعت طولانى و زياد آنـهـامـعـرفت و يقين را درباره پروردگارشان زياد كرده و عظمت و بزرگى او در دلشان افزون ساخته است (477) .

ترجمه منظوم

چو كاخ سلطنت را، شاه ما ساخت
 
به آبادى و تعميرش بپرداخت

براى آن كه اندر آن سكونت
 
دهد خلقى ، ملايك كرد خلقت

كه اندر صفحه اعلا و اقدس
 
ثنا گويند زان ذات مقدس

باليشان پس فروج آسمان ها
 
كه از هر فج و ره خالى مكان ها

به فوق و تحت و در جوشان مكان داد
 
هر آن جا مصلحتشان بد نسان داد

هر آن وسعت كه اندر هر شكاف است
 
پر از افرشتگان باعفاف است

چو بلبل ها اندر صحن بستان
 
همه سر گرم آوازند و دستان

چنين در ساخت قدس خطاير
 
كه بهرش نيست جز آن جا نظاير

حجاب عزت و استاد قدرت
 
سرادق هيا مجد و لطف و رحمت

ميان هر كى از آنان كشيده
 
بساط بندگى آماده چيده

هم آوزها افكنده در هم
 
به تسبيح و ثناى حى اعلم

بـسـى بـلبـل در آن بـاغ خـدايـى
 
شـده مشغول در نغمه سرايى

ولكـيـن بـلبـل در آن بـاغ خـدايـى
 
شـده مشغول در نغمه سرايى

بـسـى پـشـت آن اسـمـاع دلكـش
 
كـه گـوش عقل ز آوازش مشوش

بـسـى سـبـحـات و بـس اسـتـار نـور است
 
ديگر چشمان ز ديدارش به دور است

شوند از ديدن آن خيره ابصار
 
گرفتار عمى كردند انظار

پس آن كه مختلف فرمود خلقت
 
ملايك را به حسب قدر و رتبت :

يكى زان دسته داراى دو بالند
 
هميشه گرم تسبيح جلالند

به سه يا چار پر يك فوج ديگر
 
به هم هستند هم پرواز و همسر

هر آن چيزى كه ظاهر از صنايع
 
بود در خلق خلاق بدايع

به خود ندهند نيست هيچ يك را
 
كه از كبراندو دعوى ها مبرا

بـه يـكـتـايـى ذات پـاك يـزدان
 
هـمـه از جـان و دل دارند اذغان

زدعوى خداوندى برونند
 
مفاد بل عباد مكرمون اند

به قول حق نمى گيرند سبقت
 
به حكمش عاملونند از حقيقت

امين سر يزدان و به وحى اند
 
رساننده و ودايع زامر و نهى اند

عباد خاص رب العالمينند
 
رسول از وى به نزد مرسليند

همه از شك و ريب و شبهه پاكند
 
همه داراى قلبى تابناكند

يكى زانان به سوى راه ديگر
 
نگردد از رضاى حى داور

خدا اخلاصشان ديد. مدد داد
 
به دل هايشان درى از علم بگشاد

درونشان كرد مملو از تواضع
 
وقار و هم سكينه هم تخاشع

به درگاه خدا افتاد گانند
 
زتمجيدش هميشه تر زبانند

به پاى پرچم توحيد جمعند
 
چنان پروانگان بر گرد شمعند

نه سنگين از گناهنند و آثار
 
نه خسته از عبادت ها به ايام

به تمجيد خداى لايزالند
 
همه مدهوش و محو آن جمالند

شكوك و شبهه ها از عزم و ايمان
 
نيارد راهشان برزد ز ايقان

ظنون و فتنه بر ملك يقينشان
 
نشد چيره به آيين و به دينشان

بـه داشـان آتـش كـيـن كـس نـيـفـروخـت
 
مـلك را كـى دل از نار حسد سوخت ؟

لباس معرفتشان رشك و غيرت
 
نكرده سلب از بطن و سريرت

ز فرط هيبت يزدانشان دل
 
تپيد در سينه هم چون مرغ بسمل

وساوس را ز سرشان دست كوتاه
 
نزد شيطان دون زافكارشان راه

از آنان دسته خلق غمام اند
 
موكل بر به باران ها تمام اند

دگر در قله كهسار شامخ
 
مكان بگزيده در هر طود باذخ

دگر كرده زمين را با قدح خرق
 
شده پايش به ارض هفتمين غرق

ولى جسمش هوا را بر دريده
 
چو پرچم بر فلك گردن كشيده

پى او بر سر دريا باد است
 
بدان مامور دربست و گشاد است

به هر اندازه مى يابد وزاند
 
به هر جايش كه مى شايد كشاند

فراعشان عبادت كرده اشغال
 
به كار بندگى شان نيست اهمال

حقيقت هاى ايمان كرده و وصل
 
به حقشان معرفت گرديده حاصل

زايقانشان فزوده بس تحير
 
همه مبهوت و مات آن تبختر

زميل و خواهش خلاق يزدان
 
نيارندى تجاوز كرد يك آن

زقند معرفت دل داده از دست
 
زجام عشق سيراب اند و سرمست

سوايدى دل آنان همه پر
 
زخوف و ترس حق چون در صدف در

قـد چـون سـرو زيـر بـار طـاعـت
 
دو تـا بـنـمـوده از طول عبادت

نگردد خشك و طى از طول رغبت
 
از آنان چشمه انس و محبت

هـمـيـشـه در خـيـال وصل يارند
 
چو باران از دو ديده اشكبارند

كمند عشق افكنده به گردن
 
ز عشقش يك تن از آنان نزد تن

وصال دايمى شوق چو آتش
 
ز دل هاشان نمى رساند فرو كش

نمى گردند در طاعات خيره
 
نگردد عجبشان بر قلب چيره

به چيزى نشمرد آن بندگى ها
 
كه گردند از سلف در نزد يكتا

به درگاه جلال دوست مسكن
 
نموده هم چو مسكينان به برزن

ز تعظيم جلال حى قادر
 
نكويى هاى خود برده ز خاطر

نـه از طـول زمـان گـردنـد خـسـتـه
 
نـه از اعمال و طاعت دل شكسته

نه شوق و رغبت از دلشان شود كم
 
رجا را در درونشان ديشه محكم

دهانشان خشك از طول مناجات
 
نگردد هم ز فرط عرض حاجات

عبادت جسمشان مالك نگردد
 
كه راه خستگى را در نوردد

نگردد صوتشان يك لحظه خاموش
 
صداشان بر دارند پرده گوش

فشرده پاى صبر و استقامت
 
به صف مستوى بر بسته قامت

به يك ديگر نباشندى مزاحم
 
نباشد دوش آن اين را مقاوم

زار حق نمى پيچند گردن
 
ز طاعت جملگى در بهره بردن

نپويندى ره تقصير و راحت
 
همه تسبيح گويان با ملاحت

نيابد راه كندى و بلادت
 
به همتشان و بر عزم وارادت

برى از خدعه و مكر و غرورند
 
ـ ز شهوت هاى نفسانى بدورند

خداى عرش را كرده ذخيرت
 
براى روز فقر از حين سيرت

ز مردم بند حاجت ها گسسته
 
ز دام رغبت مخلوق رسته

خدا را از ميانه قصد كرده
 
به كنه طاعت حق ره نبرده

ز عشق از سوى يزان روى گردان
 
نگردندى به هر وجهى و عنوان

به ارض قلب آن خيل سعادت
 
دوانده ريشه اشجار عبادت

نگردد منقطع يك شاخه از آن
 
ز خوف و از رجاى ذات يزدان

به سعى و كوشش خود گشته قانع
 
ز طاعت ها طمع ها نيست مانع

نگردندى اسير دست شهوت
 
بدورند از ريا و عجب و نخوت

روششان سعى و جد و اجتهاد است
 
مرام جمله از حق انقياد است

بـزرگ اربـشـمـرنـد آن سـعـى و كـوشش
 
ز دلشان خون گرم افتدر ز جوشش

امـيـد و هـم رجـا را رشـتـه زايـل
 
شـود اعـمـال گـردد جـمـله باطل

خلاف راى اندر ذات الله
 
ندارند و همه يكسان در اين راه

نـمـى بـرنـد از هـم بـنـد الفـت
 
نـه بـفـروشـنـد بـا هـم ، عل و نخوت

نه محسودى است در آنان نه حاسد
 
عبادتشان زخصمى نيست فاسد

پراكنده ز هم از شك و از ريب
 
نمى باشند و پاك از آك و از عيب

ز كوتاه و بلندى هاى همت
 
ز يك ديگر نمى گردند قسمت

هـمـه در بـنـد ايـمـان گـشـتـه پـا بـسـت
 
تـمـام از بـاده حـسـن ازل مست

عـدول از حـق وزيـغ و سـسـتـى اهـمـال
 
ز گـردنـشـان نـبـرد بـن اقبال

به امر حق ز ماگر دستگيرند
 
هممه در قلعه ايمان اسيرند

در اين نه قبه گردون عالى
 
كف دستى نباشد جاى خالى

جز آن كه يك ملك آن جاست ساجد
 
و يا يك تن كه ساعى هست و حافد

ز طول قامت اندر نزد يزدان
 
نيفزوده به خود جز علم و عرفان

به دل هاشان جلال رب عزت
 
بزرگى ها نموده بر زيارت

زبـيـم حـق هـمـه دل هـا دو نـيـم اسـت
 
دل آنـان فـزون تـر پـر ز بـيـم اسـت (478)