امام شناسى ، جلد ششم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۳ -


درس هفتاد و نهم تا هشتاد و دوم

تفسير آيه «فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب .

(قسمت دوم از آيه 197، از سوره بقره: دومين سوره از قرآن كريم) «پس اگر در حال ايمنى بوديد (و خوف نداشتيد) پس آن كسانى كه در ميان عمره تا زمان فرا رسيدن حج، تمتع كرده‏اند (و حج و عمره تمتع بجاى آورده‏اند) بر عهده ايشان است كه به مقدار توانايى و سهولت‏خويش، هدى و قربانى كنند، و كسى كه متمكن از هدى نباشد بايد در ايام حج‏سه روز روزه بگيرد، و هفت روز نيز در وقتى كه مراجعت مى‏كنيد، اين ده روز كامل مى‏شود.

اين عمل تمتع وظيفه كسى است كه اقوام و اهل او و خانه و سكونت او در قرب مسجد الحرام نباشد، و تقواى خداوند را پيشه سازيد! و بدانيد كه خداوند شديد العقاب است‏» !

اين آيه، نص است‏بر آن كه كسانى كه خانه و اهل آنها در مشهد و در محضر مسجد الحرام نباشد - مانند غير اهالى مكه و قرآء و قصبات نزديك مكه كه‏حكم حاضر دارند - حتما بايد حج‏خود را بطور تمتع انجام دهند، و سپس در قربانگاه منى، ذبيحه و هديى بر حسب تمكن از شتر و گاو و گوسفند قربانى كنند، و اما كسانى كه خانه و اهلشان نزديك است و عرفا حكم حاضر را دارند، بايد حج‏خود را به غير تمتع از حج افراد و حج قران بجاى بياورند.

دانستيم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس حكم خدا، و نزول جبرائيل، و اين آيه مباركه، اولا در منزل سرف و ثانيا بعد از اتمام سعى بر فراز مروه، اعلام كردند كه بر تمام كسانى كه با آن حضرت آمده‏اند، چه از مدينه و چه از ساير اماكن، واجب است كه نيت‏خود را از احرام به حج، تبديل به احرام عمره كنند، و پس از تقصير از احرام بيرون آيند، و تمتع كنند، تا روز ترويه كه روز احرام حج و حركت‏به سوى مشاعر حج از عرفات و مشعر و منى است.و اين دستور براى كسانى كه هدى همراه خود آورده‏اند نيست.

خود آن حضرت و هر كس كه هدى به همراه دارد، بايد در احرام حج‏باقى بماند، تا هدى خود را در منى قربانى كند.و انتشار اين حكم الهى موجب مخالفت‏بعضى شد كه صريحا بيان مخالفت كردند، و دوست داشتند به حال احرام باقى باشند تا به عرفات و مشعر روند.

ابن كثير دو روايت از بخارى و مسلم نقل مى‏كند، از جابر كه بعضى از اصحاب مى‏گفتند: اينك به اعمال حج چند روزى بيشتر باقى نمانده است، چرا ما از احرام بيرون آييم؟ !

بخارى مى‏گويد: از ابو نعمان و حماد بن زيد، از عبد الملك بن جريح، از عطآء از جابر، و از طاوس از ابن عباس روايت است كه: قالا: قدم النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم و اصحابه صبح رابعة من ذى الحجة يهلون بالحج لا يخلطه شى‏ء، فلما قدمنا امرنا فجعلناها عمرة، و ان نحل الى نسائنا، ففشت تلك المقالة.الحديث. (1)

جابر و ابن عباس مى‏گويند: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب در صبح روزچهارم ذو الحجة، در حالى كه لبيك براى حج مى‏گفتند، و ابدا در اين لبيك غير از حج چيز ديگرى داخل نبود، وارد مكه شدند.

چون وارد شديم رسول خدا امر فرمود كه ما اين احرام را عمره قرار دهيم، و از احرام بيرون آييم و به سوى زن‏هاى خود برويم.اين گفتار انتشار پيدا كرد» تا آخر حديث و مخالفت‏بعضى از صحابه.

مسلم از قتيبة، و ليث از ابن زبير، از جابر روايت كرده است تا مى‏رسد به اينجا كه:

و امرنا رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ان يحل منا من لم يكن معه هدى، قال: قلنا: حل ماذا؟ ! قال: الحل كله.

فواقعنا النسآء و تطيبنا بالطيب و لبسنا ثيابا و ليس بيننا و بين عرفة الا اربع ليال.(2)

«و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما امر نمود كه هر كدام از ما كه با خود هدى نياورده است، محل شود، و از احرام بيرون آيد.ما گفتيم: حل كدام قسمت از قسمت‏هاى احرام؟ !

رسول الله فرمود: حل تمام قسمت‏هاى احرام بطور عموم!

و بنا بر اين ما با زنانمان مواقعه و آميزش نموديم، و خود را به عطر و بوى خوش معطر ساختيم، و لباس بر تن كرديم، در حالى كه فاصله ما تا عرفه بيش از چهار شب نبود» .

و اين دو حديث صراحت دارند بر آنكه رسول الله در روز چهارم وارد مكه شده‏اند، و بنابر آنكه روز عرفه پنجشنبه باشد، روز ورود روز يكشنبه خواهد بود، و اين طريق با آنچه كه از «امتاع‏» مقريزى از «الغدير» آورديم، كه روز ورود سه شنبه بوده است تفاوت دارد.

بارى مخالفت‏بعضى از اصحاب كه مى‏خواستند در احرام باقى باشند، و به‏حال نسك و عبادت و ژوليده و غبار آلود بوده و همانند پيامبر بوده باشند، به شدت رسول الله را ناراحت و عصبانى كرد، بطورى كه آثار غضب در چهره‏اش مشهود شد.

آخر پيامبر توقع ندارد، پس از بيست و سه سال رنج و زحمت، و در بدرى و خون دلى، و مرارت‏ها و مصيبت‏ها، امروز بعضى از صحابه سابقه‏دار، آنهم در امر عبادى مردم مخالفت كنند، مگر عبادت امر خودسرى است؟ كه انسان بتواند به دلخواه خود چيزى را كم و زياد كند، و يا شاكله آن را تغيير دهد؟ تشريع عبادت بدون اتصال به مبدا اعلى، غلط و ناپسند است، آنهم در مقابل آيه قرآن، و نص صريح رسول خدا، و ايراد خطبه، و بيان مطلب، و دوباره خطبه ديگر، و بيان آنكه من هم به جهت هدى، احرام را به عمره تبديل نكردم، و گرنه به جهت هماهنگى با شما و به جهت افضليت تمتع، خودم نيز محل مى‏شدم و از احرام بيرون مى‏آمدم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام سعى حركت كردند و در ابطح كه زمين رملى و ماسه‏اى در طرف شرق مكه است فرود آمدند، و در خانه‏هاى مكه وارد نشدند، و مدت اقامتشان در مكه قبل از حركت‏به عرفات كه بقيه روز يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بود، در ابطح بودند.

و حتى صبح روز پنجشبه هشتم ذو الحجة كه روز ترويه است‏با اصحاب خود در ابطح نماز صبح را بجاى آوردند، و ابدا در اين چند روز به مكه نيامده و براى بيت الله و كعبه از محل خود مراجعت ننمودند.(3)(4)

ما در ضمن درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم از همين كتاب در ص 33 آورديم كه در وقتى كه رسول الله عازم حج‏بودند امير المؤمنين عليه السلام در مدينه نبودند، زيرا رسول خدا آن حضرت را براى اسلام ناحيه يمن و عزل خالد بن وليد و اخذ خمس غنائمى كه در دست‏خالد بود و ساير غنائم و اخماس، به يمن فرستاده بودند.امير المؤمنين عليه السلام با سيصد نفر از لشگر به صوب يمن روانه شدند، و پس از انجام ماموريت‏خود اينك كه رسول الله عازم حج هستند رسول خدا به آن حضرت نوشتند كه رسول خدا قصد حج دارد(5)و آن حضرت به سمت مكه براى ادآء فريضه حج روانه شود.

امير المؤمنين عليه السلام با لشگر خود و آنهائى كه در يمن ضميمه شده بودند، و با خمس غنائم جنگى كه اختصاص به رسول الله داشت‏به سمت مكه حركت كردند، ولى قدرى زودتر از لشگر، سريعتر محرم شده و خود را به مكه رسانيدند، و در مكه چون عليا مخدره حضرت سيدة النسآء فاطمه زهرآء عليها السلام زوجه مكرمه خود، دختر رسول الله را ديدند كه لباس رنگين پوشيده و عطر استعمال كرده و از احرام بيرون آمده است، از روى تعجب از علت آن سئوال كردند، حضرت صديقه بازگو كردند كه: پدرم ما را بدين عمل امر فرموده است.

حضرت امير المؤمنين به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدند، و داستان احلال و تطييب و سرمه كشيدن حضرت زهرآء را بيان كردند، رسول الله فرمودند: همينطور است كه فاطمه خبر داده است.(6)

آنگاه رسول خدا براى امير المؤمنين عليه السلام، داستان نزول جبرائيل و تغيير حكم حج را نسبت‏به كسانى كه به همراه خود قربانى نياورده‏اند، از حج افراد به‏عمره و حج تمتع بيان كردند.

سپس فرمودند: بم اهللت‏حين اوجبت الحج؟ «در آن زمانى كه تلبيه گفتى و محرم شدى، به چه كيفيت از اقسام حج محرم شدى‏» ؟ !

امير المؤمنين عرض كردند: باهلال كاهلال النبي صلى الله عليه و آله سلم(7)«من به همان گونه و به همان كيفيتى كه رسول خدا احرام بسته است، تلبيه گفته‏ام و محرم شده‏ام‏» .

حضرت رسول الله فرمودند: آيا با خود هدى آوردى؟ ! عرض كرد: نه!

رسول الله فرمودند: تو شريك در هدى من هستى! از احرام بيرون نشو، و به همان قصد حج‏باقى باش.و امير المؤمنين در احرام حج‏باقى بودند، تا با رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم از حج فارغ شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هدى خود را براى دو نفر نحر كردند.(8)

بايد دانست كه امير المؤمنين عليه السلام با خود هدى نياورده بودند، وليكن در نيت‏خود، احرام خود را طبق احرام نيت رسول خدا بستند، فلهذا در حج و هدى رسول الله شريك شدند.

و اما آنچه در بعضى از سير و تواريخ آمده است كه امير المؤمنين با خود شتر آورده بودند، آن راجع به رسول الله بود، كه جزء خمس غنائم جنگى بود، نه راجع به امير المؤمنين، فلهذا در «البداية و النهاية‏» آورده است كه: آن هديى كه با على بود، و آن هديى كه رسول خدا از مدينه آورده بود، و در بين راه نيز خريده بود مجموعا صد شتر شد.(9)

پس صد شتر راجع به رسول خدا بود، چنانچه در بسيارى از روايات وارد است كه رسول خدا با خود صد شتر داشت.پس شركت در قربانى بدين طريق شد كه: امير المؤمنين در شترهاى قربانى رسول الله شريك شد.و اين منقبتى است‏بسيارعظيم، و درجه‏اى است‏بسيار رفيع كه با حج رسول الله و با قربانى او شريك شود.

و از همين جا مى‏توان فهميد كه بين رواياتى كه مى‏گويد: رسول خدا صد شتر آورد(10)، و بين رواياتى كه مى‏گويد: شصت و سه شتر آورد، و امير المؤمنين سى و هفت‏شتر(11)، و يا رسول الله شصت و چهار شتر آورد و امير المؤمنين سى و شش شتر(12)، و يا رسول الله شصت و شش شتر آورد، و امير المؤمنين سى و چهار شتر(13)، و مجموعا يكصد شتر بود، كه همه آنها را در منى نحر كردند، اختلافى نيست.زيرا شتران امير المؤمنين متعلق به رسول الله بوده است، و بنا بر اين يكصد شتر از آن رسول الله بوده است.و عجيب است توافق شترانى كه رسول الله و شترانى كه امير المؤمنين آورده بودند كه مجموعا يكصد نفر شد.ابن جوزى گويد: رسول خدا به على فرمود: فان معى الهدى فلا تحل.و كان الذى قدم به على من اليمن و الذى اتى به رسول الله مائة(14).

و از اين شتران، شصت و اندى را رسول خدا در منى به دست مبارك خود نحر كردند، و سى و اندى را امير المؤمنين نحر كردند.(15) و از اين نحر بعضى فهميده‏اند كه شتران مختص به هدى امير المؤمنين بوده است.

و اين فهم صحيحى نيست، زيرا نحر كردن اعم از ملكيت است، و علاوه اگر شتران مختص به امير المؤمنين عليه السلام بود، ديگر شركت در هدى و شركت در حج چه معنى داشت؟

امير المؤمنين عليه السلام با خود سوق هدى كرده و حجش قران است زيرا تاحتى يبلغ الهدى محله حق نحر آنها را ندارد و نمى‏تواند محل شود، مانند ساير كسانى كه با خود سوق هدى كرده بودند.

اما لطيفه اينجاست كه امير المؤمنين با حج رسول الله و با هدى او شريك است، زيرا احرام بسته است طبق احرام بستن رسول خدا و گفته است: اللهم انى اهل بما اهل به نبيك و عبدك و رسولك محمد صلى الله عليه و آله و سلم(16).

پس امير المؤمنين عليه السلام با آنكه از خود هدى نداشت‏به احرام باقى ماند و با حج رسول خدا شريك شد.و شايد اين نتيجه استجابت دعاى رسول الله درباره آن سرور عالم ولايت‏باشد كه: و اشركه فى امرى(17)، طبق دعاى حضرت موسى درباره برادرش هارون كه: و اشركه فى امرى «او را در امر من شريك كن‏» !

و البته يكى از لوازم و شئون شركت در امر، شركت در حج و شركت در هدى و مزاياى معنوى آن است.

ابو موسى اشعرى هم از يمن آمد با حال احرام، حضرت رسول الله به او گفتند: بم اهللت؟ ! «به چه كيفيت احرام بسته‏اى؟» گفت: اهللت كاهلال النبي! حضرت فرمودند: آيا با خود هدى آورده‏اى؟ گفت: نه! حضرت امر كردند كه طواف كند و سعى صفا و مروه نمايد، و بعد از حلق و تقصير، از احرام بيرون آيد و محل شود(18) .چرا رسول الله او را با حج و هدى خود شريك ننمودند؟ و امر به احلال كردند؟

اين مزيت و فضيلت، اختصاص به شير بيشه ايمان و محور ايقان و ولايت دارد، و انى لهم ذلك؟ .

بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام گفتند: به لشگريان خودبپيوند، و آنها را با خود بياور! تا در مكه ان شاء الله همه مجتمع باشيم!

امير المؤمنين عليه السلام از رسول الله خدا حافظى نموده، و به سوى لشگر خود مراجعت كردند، و در همان نزديكى مكه به آنها برخورد نمودند، و ديدند كه آنان حله‏ها و پارچه‏هاى يمانى را كه با آنها بوده و جزو صدقات و خمس و حق رسول الله بوده است، از عدل‏ها خارج كرده و در تن كرده‏اند.

اين تصرف در بيت المال و حقوق مسلمين بر امير المؤمنين عليه السلام گران آمد، و از اين كردار، انتقاد كردند و به آن مردى كه از جانب خود، رئيس آنان در موقع مسافرت و شرفيابى به نزد رسول الله قرار داده بودند گفتند: با آنكه من به تو اجازه نداده بودم، به چه علت قبل از آنكه حله‏ها را كه حق خدا و رسول خدا و مسلمين است، به رسول خدا بسپاريم، آنها را بين لشگريان تقسيم و تسهيم نمودى؟ !

آن مسئول امر در پاسخ گفت: لشگريان از من چنين طلب كردند، و ميل داشتند كه با آن حله‏ها خود را بيارايند، و در آنها احرام ببندند، و سپس آنها را به من مسترد دارند.

امير المؤمنين عليه السلام امر كردند كه لشگريان حله‏ها را از بدن خود بيرون آورند، و آنها را در عدل‏ها و محلهاى خود بستند، و اين موجب شد كه آن قوم چون به مكه در آمدند، و عداوت و كينه امير المؤمنين را در دل گرفته بودند، زبان شكوه و گلايه خود را از امير المؤمنين عليه السلام بسيار كنند.(19)

فامر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مناديا فنادى فى الناس: ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالب فانه خشن فى ذات الله عز و جل غير مداهن فى دينه.فكف القوم عن ذكره و علموا مكانه من النبى صلى الله عليه و آله و سلم و سخطه على من رام الغميزة فيه.(20)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه امر كردند كه: منادى در بين مردم ندا كند كه: زبان سعايت و انتقاد را از على بن ابيطالب برداريد! او مردى است كه در ذات خداوند عز و جل، متصلب و استوار، و محكم و پابرجاست، و در دين خود، سست نيست و سستى نمى‏ورزد.در اين حال آن جماعت از ذكر على به انتقاد، خوددارى كردند، و مكان و منزلت او را نسبت‏به رسول خدا دانستند، و غضب و سخط رسول خدا را نسبت‏به كسى كه فى الجمله درباره على زبان به طعن و بدگوئى گشايد، دانستند» .

و امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى نيز به همين لفظ روايت كرده و گفته است كه: ارفعوا السنتكم من شكاية على فانه خشن فى ذات الله.(21)

و ابن هشام آورده است كه: فقام رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فينا خطيبا، فسمعته يقول: ايها الناس! لا تشكوا عليا، فوالله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى.(22)

«رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ما به خطبه برخاست، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكايت مكنيد! سوگند به خدا كه حقا او در ذات خدا - يا در راه خدا - استوارتر و محكم‏تر و پا برجاتر است از آنكه مورد شكوه و گلايه قرار گيرد» !

و عين اين عبارت را ابن اثير آورده است: فو الله انه لاخشن فى ذات الله - او فى سبيل الله(23)- ! .

و طبرى از ابو سعيد خدرى آورده است كه: فقام رسول الله فينا خطيبا، فسمعته يقول: يا ايها الناس! لا تشكوا عليا، فو الله انه لاخشى فى ذات الله - او فى سبيل الله - من ان يشكى.(24)

«رسول خدا در ميان ما خطبه‏اى ايراد كرد، و من شنيدم كه مى‏گفت: اى مردم! از على شكوه مداريد! سوگند به خدا كه ترس و خشيت او در ذات خدا - يا در راه خدا - بيشتر است از آنكه مورد شكوه واقع شود!» و حافظ ابو نعيم اصفهانى از ابو سعيد خدرى آورده است كه چون مردم از على شكايت كردند، پيامبر در ميان ما به خطبه برخاست و فرمود:

يا ايها الناس! لا تشكوا عليا! فو الله انه لاخيشن فى ذات الله عز و جل.(25)

«اى مردم! دست از شكايت از على باز داريد! سوگند به خدا كه او بسيار بسيار در ذات خدا استوار و پابرجا و متصلب و متين است‏» .

و به سند ديگر از اسحاق بن كعب بن عجرة، از پدرش آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى. (26)

«على را سب نكنيد و دشنام مدهيد! زيرا كه على در ذات خدا فانى شده است‏» .

و ابو الفتوح رازى گويد كه: چون رسول خدا با ترسايان نجران مصالحه كرد بر دو هزار حله من حلل الاواقى، و على را به يمن فرستاد تا آن حله‏ها را، بگيرد و بياورد، در اين حال جبرائيل آمد و رسول خدا را امر به حج كرد.چون رسول خدا از مدينه بيرون شد به امير المؤمنين نامه نوشت كه من عزم حج كرده‏ام، و تو چون كار خود را انجام دادى از يمن به مكه در آى براى حج كه ملاقات در آنجا صورت گيرد.امير المؤمنين عليه السلام نامه را خواند و عزم رفتن كرد و با اخذ حله‏ها، و چهل و چهار شتر به مكه آمد و قبل از وصول كاروان، خودش زودتر نزد رسول خدا آمد و سپس برگشت كه كاروان را بياورد ديد آنها حله‏ها را پوشيده‏اند، دستور داد كه آنها را بركنند و در عدل‏ها و بسته‏ها بپيچند.و چون اين امر بر آنان دشوار آمد سخن به عيب گوئى گشادند.رسول خدا فرمود: على كار صحيحى كرده است.چون باز از عيب گوئى امساك نكردند باز رسول خدا بر فراز منبر آمد و خطبه خواند و فرمود: ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله غير مداهن فى دينه! «زبان‏هاى عيبگويى خود را از على برداريد! زيرا كه او در ذات خدا سخت ودرشت و استوار است و در دين خود سستى نمى‏ورزد.(27) » بيهقى شكايت مردم را از على به نحو ديگر بيان كرده است.او با سند خود از سعد بن اسحاق بن كعب بن عجره، از عمه‏اش زينب - دختر كعب بن عجره - از ابو سعيد خدرى چنين نقل كرده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب را به سوى يمن فرستاد، و ابو سعيد مى‏گويد: من هم از زمره كسانى بودم كه با على حركت كردم.

چون على از شترهاى صدقه با خود برداشت و مى‏خواست همراه بياورد، ما از او خواستيم كه آن شتران را به ما دهد، تا سوار شويم، و شتران ما استراحت كنند - چون در شترهاى خودمان عيب و نقصان ديديم - .

امير المؤمنين از دادن شتران صدقه به ما اباء و خوددارى كرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهميه‏اى مانند ساير مسلمانان داريد! چون على از كارهاى خود فارغ شد، و از يمن مراجعت مى‏كرد، شخصى را به عنوان پاسدارى بر ما گماشت، و به سرعت آمد و حج‏خود را بجاى آورد.

چون حجش تمام شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفتند: به سوى لشگريانت‏برگرد! و بر آنها وارد شو!

ابو سعيد گويد: در نبودن على، آنچه را كه از او طلب كرديم، و او اجابت نكرد، از آن شخص پاسدار كه خليفه على بود طلب كرديم، و اجابت كرد، چون على بر ما وارد شد و دانست كه بر شترهاى صدقه سوار شده‏اند، و آثار سوارى را بر آنها مشاهده كرد، آن پاسدار خليفه خود را پيش خوانده و ملامت و سرزنش كرد.

ابو سعيد گويد: من با خود گفتم: سوگند به خدا كه اگر من در مدينه وارد شوم، جريان را براى رسول خدا خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگى كه على درباره ما روا داشت مطلع خواهم نمود.

چون به مدينه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و خواستم بر آنچه سوگند ياد كرده بودم، وفا كنم، ابو بكر را در حال خارج شدن از نزدرسول خدا ديدم، چون مرا ديد با من ايستاد و تعارفات بجاى آمد، من از او پرسش كردم، و او از من پرسيد و گفت: كى آمدى؟ !

گفتم: ديشب آمدم! او با من به نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت، و داخل شد و گفت: اين سعد بن مالك بن الشهيد است، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده تا بيايد.

من بر رسول خدا وارد شدم، و به آن حضرت تحيت گفتم، و آنحضرت به من تحيت گفت، و روى به من آورد، و از حال من و اهل من، احوال پرسى كرد، و در پرسش چيزى فرو گذار نفرمود.

من عرض كردم: اى رسول خدا! چقدر از على به ما از غلظت و بدى مصاحبت و سختگيرى رسيده است؟ !

رسول الله با رزانت و تثبت متوجه سخنان من بودند: و من شروع كرده بودم و يكايك از آنچه را كه از على به ما رسيده بود، بازگو مى‏كردم، تا همين كه به وسط كلام خود رسيده بودم، كه رسول الله با دست‏خود بر روى ران من زدند - چون در نزديكى ايشان نشسته بودم - و فرمودند: يا سعد بن مالك بن الشهيد! دست از اين گونه گفتار درباره برادرت على بردار! فوالله لقد علمت انه احسن فى سبيل الله! سوگند به خدا كه من مى‏دانم كه او در راه خدا بسيار نيكو رفتار مى‏كند» !

ابو سعيد مى‏گويد: من با خود گفتم: اى سعد بن مالك! مادرت به عزاى تو بگريد! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب راهت‏خاطر رسول خدا بود بسر مى‏بردم، سوگند به خدا كه از اين به بعد الى الابد على را نه در آشكار و نه در پنهانى به بدى و زشتى ياد نمى‏كنم.

ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» در جلد اول از ترجمه الامام على بن ابيطالب عليه السلام در ص 387 و 388 تحت‏حديث رقم 493 كه اين روايت را بعينه از ابو سعيد خدرى (سعد بن مالك) ذكر مى‏كند در آخر مى‏گويد: رسول خدا فرمود: يا سعد بن مالك بن الشهيد! مه بعض قولك لاخيك على، فو الله انه اخشن فى سبيل الله! «اى سعد بن مالك بن شهيد دست از بعضى از گفتارت درباره برادرت على بردار! سوگند به خدا كه او سخت‏تر و استوارتر است در راه خدا» .و در كتاب «ازالة الخفاء» دهلوى اين حديث را بدين عبارت نقل مى‏كند كه: اخرج ابو عمرو، عن اسحاق بن كعب بن عجرة، عن ابيه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مخشوش فى ذات الله.

ابن كثير پس از اينكه اين قضيه را از بيهقى نقل كرده است، و قضيه قسمت كردن حله‏هاى يمانى را در غيبت امير المؤمنين به دنبال اين قضيه ذكر كرده است، مى‏گويد: سياق قسمت كردن حله‏ها در سفر حج، اقرب است.زيرا على كه از لشكريان جدا شد با خود هدى آورده بوده و به اهلال رسول الله محرم شده بود، و رسول خدا به او امر كردند محرم بماند.(28)

ولى بايد دانست كه آنچه را كه ما از آمدن امير المؤمنين عليه السلام به مكه و ديدن حضرت زهرا سلام الله عليها را با لباس رنگين، و عطر زده، و سرمه كشيده، و سپس به نزد رسول الله آمدن و از كيفيت واقعه سئوال كردن آورديم، صريح است‏بر آنكه اولين ملاقات امير المؤمنين با رسول خدا، پس از سفر يمن در مكه اتفاق افتاده است.و اين تقرير، منافات دارد با آنچه حافظ ابو القاسم طبرانى از حديث عكرمه از ابن عباس آورده است كه: ان عليا تلقى النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى الجحفة(29)، و با آنچه شيخ مفيد در «ارشاد» آورده است كه: چون رسول خدا از راه مدينه به مكه نزديك شدند، امير المؤمنين عليه السلام از راه يمن به رسول الله نزديك شدند، و از لشكر جدا شده، و براى ملاقات رسول خدا به آن حضرت پيوست، و پس از آنكه رسول الله به آن حضرت فرمودند: بر احرام خود باقى باش، فرمودند: عد الى جيشك فعجل بهم حتى نجتمع بمكة ان شاء الله(30).

«به سوى لشگر خود بازگرد و به سرعت آنها را بياور تا ان شاء الله در مكه با هم اجتماع كنيم‏» !

على بن ابيطالب، مرد حق است و مرد عدل است، فلهذا نمى‏خواهد به اندازه‏مختصرى در حقوق غير، تعدى و تجاوز شود، و اما مردم متوجه اين جهات دقيق و لطيف نيستند.تجاوز و تعدى به بيت المال و صدقات را كه به صورت حله‏ها و شترهائى است كه همراه آنهاست، تعدى نمى‏شمرند، و تجمل و عبادت را گرچه از حقوق ضعفآء و سهم خدا باشد، نيكو مى‏پندارند، و خلاف آن را زشت تلقى مى‏كنند.

اما على نمى‏تواند از عدالت محض، تنازل كند، و با لشگريان خود در تصرف آن اموال مماشات نمايد.زيرا اين رويه، ظلم است، و كم كم مانند ظلم ساير خلفآء، به ظلم‏هاى گران و بزرگ مى‏كشد.

و اگر درست دقت‏شود به دست مى‏آيد كه شكوه مردم از امير المؤمنين عليه السلام بر اساس كوتاهى فرهنگ و قصور فكرى ايشان بوده است، مردم غالبا هر چيز را كه مخالف ذوق و سليقه شخصى ايشان باشد ناپسند مى‏دانند گرچه بر اساس واقع و منطبق بر حقيقت‏باشد.و هر چيز را كه موافق طبع و خواسته‏هاى نفسانى و لذات مادى باشد خوش و خوشايند تلقى مى‏كنند، گرچه بر اساس بطلان و زور و گناه و خلاف واقع و حقيقت‏باشد.

از جمله شكاياتى كه از امير المؤمنين عليه السلام نمودند، شكايتى است كه بريدة بن حصيب اسلمى از جانب خالد بن وليد از سوى يمن آورد.

توضيح آنكه: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را براى ارتداد عمرو بن معدى كرب(31) و غارت كردن او قوم بنى الحارث بن كعب را و گريختن او به يمن، بر لشگرى از مهاجرين امير كرده، و به سوى بنى زبيدة فرستادند، و خالد بن وليد را نيز به سركردگى جمعى از اعراب به سوى اعراب جعفى روانه ساختند، و دستور دادند كه هر كجا كه دو لشگر با هم تلاقى داشته باشند امير دو لشگر على بن ابيطالب بوده باشد.

چون چند منزل سپرى شد، اعراب جعفى كه خالد متوجه ايشان بود به دو فرقه شدند، فرقه‏اى به يمن رفتند و فرقه‏اى به بنى زبيد پيوستند.امير المؤمنين عليه السلام چون از اين امير مطلع شد، قاصدى به نزد خالد فرستادند، و پيغام دادند كه هر كجا باشى توقف كن تا من به تو برسم، خالد به اين پيغام اعتنا نكرد و به حركت ادامه داد.امير المؤمنين عليه السلام خالد بن سعيد العاص را كه نائب حضرت در آن لشكر بود، به دنبال خالد بن وليد فرستادند كه با شتاب خود را رسانيده و هر كجا او را ببيند متوقف كند، و خالد بن سعيد ماموريت‏خود را انجام داده و خالد بن وليد با لشگرش را متوقف ساخت، و چون امير المؤمنين عليه السلام رسيدند، به خالد بن وليد در اثر مخالفتى كه كرده بود سخنان درشت گفتند.

بارى امير المؤمنين عليه السلام خود را به بنو زبيد رسانيده، و عمرو بن معدى كرب آماده جنگ شد و سپس فرار كرد و دوباره اسلام آورد، و زنان از آن طائفه و زوجه او كه اسير شده بودند، به واسطه اسلام او ثانيا آزاد شدند، و حضرت، خالد بن سعيد را براى اخذ زكات و جمع آورى غنائم مامور كردند.

امير المؤمنين عليه السلام پس از جمع غنائم، آنها را به پنج قسمت تقسيم كردند، و سپس قرعه زدند كه تا سهم خدا را جدا كنند و بقيه آن غنائم تقسيم شود.اولين سهمى كه مشخص شده بود، قرعه سهم خدا به نام آن افتاد، و در آن سهم، جاريه‏اى بود زيبا كه امير المؤمنين عليه السلام آن را براى خود انتخاب كردند، و قطرات آب غسل بر سر و روى آن حضرت ديده شد.اين امر براى خالد بن وليد گران آمد، و كاغذى به رسول الله نوشت، و يكايك از ناگواريهايى را كه در سفر از امير المؤمنين مشاهده كرده بود بر شمرد، و كاغذ مفصل و طولانى به هم رسيده، و آن را توسط بريدة بن حصيب اسلمى به نزد رسول الله فرستاد كه بريده بخواند و خودش نيز يكايك آن مكروهات را تصديق كند و در حضور رسول خدا گواه باشد.بريدة از جيش خالد كه به مدينه باز مى‏گشت جدا شده، و زودتر به مدينه‏آمد، و خدمت‏حضرت رسول اكرم شرفياب شد، و شروع كرد به بر شمردن كارهاى على بن ابيطالب از برگزيدن جاريه از سهم خمس و ساير كارها.

بريده خودش نامه خالد را مى‏خواند و تصديق نوشته‏هاى او را مى‏كرد.و گفت: اى رسول خدا اگر در فيى‏ء و تصرف در غنيمت مسلمين اينطور رخصت دهى، بكلى فيى‏ء و سهميه مسلمين از غنائم جنگى از بين خواهد رفت.

فقال رسول الله: يا بريدة! احدثت نفاقا! ان على بن ابيطالب يحل له من الفى‏ء ما يحل لى، ان على بن ابيطالب خير الناس لك و لقومك! و خير من اخلف بعدى لكافة امتى! يا بريدة احذر ان تبغض عليا فيبغضك الله!

«رسول الله فرمود: اى بريده! ايجاد نفاق كردى و نفاق آفريدى! براى على بن ابيطالب از فيى‏ء و غنيمت جنگى آن چه حلال است، كه بر من حلال است.على بن ابيطالب بهترين مردم است‏براى تو و براى اقوام تو، و بهترين كسى است كه من بعد از خودم براى جميع امت‏خودم خليفه قرار مى‏دهم! اى بريده بپرهيز از اينكه على را دشمن دارى، كه در اين صورت خداوند تو را دشمن خواهد داشت‏» !

قال بريدة: فتمنيت ان الارض انشقت لى فسخت فيها، و قلت: اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، يا رسول الله! استغفر لى فلن ابغض عليا ابدا، و لا اقول فيه الا خيرا.فاستغفر له النبى.قال بريدة: فصار على احب خلق الله بعد رسوله الى (32).

«بريدة مى‏گويد: من چنان پشيمان شدم كه آرزو مى‏كردم زمين براى من دهان باز كند، و در آن فرو روم، و گفتم: پناه مى‏برم به خدا از غضب خدا و از غضب رسول خدا! براى من از خداوند طلب آمرزش كن! هيچ گاه ديگر من على را دشمن نخواهم داشت، و درباره او سخن جز به خير و خوبى نخواهم گفت! پيامبر براى او استغفار كردند.بريده مى‏گويد: از آن پس على در نزد من محبوب‏ترين مخلوقات بعد از رسول خدا بود» .اين داستان را بزرگان از اهل تاريخ و سير و حديث‏به الفاظ مختلف نقل كرده‏اند: ابن سعد در «طبقات‏» آورده است.(33)و ابن كثير چنين آورده است كه رسول خدا به بريده گفتند: اى بريده! آيا على را مبغوض دارى؟ ! گفتم: آرى، فرمود: او را مبغوض مدار! نصيب او در خمس بيش از اين مقدار است.

و در روايت ديگر آورده است كه در ميان كنيزان يك كنيز يك كنيز بود كه از همه افضل بود، امير المؤمنين غنائم را تخميس كردند و تقسيم نمودند و آن كنيز را براى خود برداشتند.ما گفتيم: اى ابو الحسن اين چه كارى است؟ !

امير المؤمنين گفت: مگر شما نديديد كه اين كنيز در ميان كنيزان ديگر بود و من قسمت كردم و خمس را با قرعه جدا كردم، و اين كنيز با قرعه در سهم خمس قرار گرفت، و سپس قرعه زدم و اين كنيز در سهم اهل بيت رسول الله قرار گرفت، و سپس قرعه زديم و اين كنيز در سهم آل على قرار گرفت، و در اين صورت حكم صحيح همين بوده است.

بريده مى‏گويد: چون آن مرد (خالد بن وليد) نامه سعايت آميز نوشت و مرا بر تصديق مطالب آن گسيل داشت، من شروع كردم به خواندن نامه و مى‏گفتم: راست مى‏گويد.

در اين حال رسول خدا دست مرا با نامه نگاه داشت و فرمود: آيا على را دشمن دارى! گفتم: آرى! فرمود: او را دشمن مدار و محبتت را درباره او زياد كن، سوگند به آن كسى كه نفس محمد در دست اوست، نصيب آل على در خمس، بهتر و شايسته‏تر از يك كنيز و صيفه(34)و زيباست.

بريده مى‏گويد: از آن به بعد هيچ كس غير از رسول خدا، در نزد من محبوب‏تر از على نبود.(35)

و شيخ مفيد اين قضيه را در «ارشاد» آورده است، و اضافه مى‏كند كه: چون‏بريده به در خانه رسول خدا رسيد عمر بن خطاب را ملاقات كرد، عمر از حال جنگ آنان سئوال كرد، و نيز پرسيد: تو چرا زودتر آمده‏اى! بريده گفت: به جهت‏سعايت و عيب‏هائى كه از على بن ابيطالب خدمت رسول خدا بيان كنم! و بريده براى عمر شرح حال كنيزك را گفت كه على آن را براى خود اختيار نمود.

عمر گفت: امض لما جئت له فانه سيغضب لابنته مما صنع على!

«براى انجام ماموريت‏خودت به نزد رسول الله برو، و مطالب را بيان كن! رسول خدا حتما از اين كارى كه على انجام داده است، به جهت‏خاطر دخترش (كه زوجه على است) به غضب در خواهد آمد» .

بريده مى‏گويد: چون نامه خالد بن وليد را مى‏خواندم، و يكايك سعايت‏ها را درباره على مى‏شمردم، (علاوه بر آنكه ازاين عمل على عصبانى نشد، بلكه) از سعايت و بدگويى درباره على متغير شد، و رنگ چهره رسول الله برگشت، و مرا از خواندن بقيه نامه منع كرده، و چنين و چنان درباره على به من فرمود.(36)

و شيخ طوسى در «امالى‏» پس از نقل مفصل اين واقعه گويد كه: بريده گفت: چون بر رسول خدا وارد شدم و نامه را به آن حضرت دادم، با دست چپ خود گرفت، و همانطور كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: پيغمبر چيزى را نمى‏خواند و نمى‏نوشت، من شروع كردم به بيان وقايع و عيب‏گوئى از على، و حال من چنين بود كه چون سخن مى‏گفتم، سر خود را تكان مى‏دادم، و پايين مى‏آوردم، من سخن خود را گفتم، و چون عيبگويى من تمام شد، سر خود را بالا آوردم، و ديدم رسول خدا چنان غضبناك شده است كه از شدت غضب هيچ گاه من او را به چنين غضبى نديده بودم مگر در روز بنى قريظه و بنى النضير.

رسول خدا به من فرمود: يا بريدة ان عليا وليكم بعدى! فاحب عليا فانه يفعل ما يؤمر! «اى بريده على بن ابيطالب صاحب اختيار و مولاى شماست‏بعد از من! پس او را دوست‏بدار! او همان عملى را انجام مى‏دهد كه به او امر شده است‏» ! بريده گويد: من از نزد رسول خدا برخاستم، و هيچ كس روى زمين محبوب‏تر از على در نزد من نبود.

عبد الله بن عطآء كه راوى اين روايت است مى‏گويد: من اين حديث را براى ابا حرث بن سويد بن غفلة بيان كردم، او به من گفت: عبد الله پسر بريده كه اين حديث را براى تو بيان كرده است‏بعضى از فقرات آن را كتمان كرده است.رسول خدا به بريده فرمود: انا فقت‏بعدى يا بريدة(37)«اى بريده آيا پس از من نفاق مى‏ورزى؟» ابن عساكر، در اين باره در تحت عنوان احاديث وارده در ولايت، به روايت‏بريده اسلمى بيست و پنج‏حديث از شماره 458 تا شماره 482 در «تاريخ دمشق‏» ، كتاب الامام امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام آورده است.

در روايت اول كه شماره 458 مى‏باشد، با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده نقل مى‏كند تا مى‏رسد به آنكه: فرايت وجه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يتغير: فقال: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! فقلت: بلى يا رسول الله! فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه(38).

«بريده مى‏گويد: ديدم كه رنگ صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دگرگون شد و فرمود: اى بريده! آيا ولايت من به مؤمنان، از ولايت آنان به خودشان بيشتر و قوى‏تر نيست؟ ! گفتم: آرى، اى رسول خدا! آنگاه فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏» .

و در روايت دوم (459) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده مى‏آورد كه: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على مولى من كنت مولاه.(39)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على صاحب اختيار و مولاى كسى است كه من صاحب اختيار او هستم‏» .و در وايت‏سوم (460) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه.(40)

«رسول خدا فرمود: كسى كه من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست‏» .

و روايت چهارم (461) بعينها همين مضمون است‏با سند ديگر.(41)

و روايت پنجم (462) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: على بن ابيطالب مولى من كنت مولاه.(42)

«رسول خدا فرمود: على بن ابيطالب پيشوا و صاحب اختيار كسى است كه من پيشوا و صاحب اختيار او هستم‏» .

و در روايت‏ششم (463) با سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده آورده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: من كنت وليه فعلي وليه.(43)

«رسول خدا فرمود: هر كس كه من ولى او هستم، على ولى اوست‏» .

و در روايت (464) با سند ديگر خود از ابن عباس آورده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.(44)

«كسى كه من فرمانده و صاحب امر او هستم، پس على فرمانده و صاحب امر اوست‏» .

و در روايت (465) با سند خود از عبد الله بن عطآء، از عبد الله بن بريدة از پدرش آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على بن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة و هو وليكم بعدى.(45)