امام شناسى ، جلد پنجم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


7-از محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود از زرارة از حضرت باقر عليه السلام آورده است:

زرارة گويد: از آن حضرت درباره آيه شريفه:

«و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون‏» (آيه 57 از سوره 2: بقره)

«خدا مى‏فرمايد: آنان به ما ستم نكردند، بلكه به جان‏هاى خود ستم نمودند» پرسيدم، حضرت فرمودند:

ان الله اعظم و اعز و اجل من ان يظلم و لكنه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه، و ولايتنا ولايته حيث‏يقول: «انما وليكم الله و الذين آمنوا» يعنى الائمة منا. ثم قال فى موضع آخر: «و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون‏» (آيه 160، از سوره 7: اعراف) ثم ذكر مثله(44).

«خداوند بزرگتر و عزيزتر و جليل‏تر و منيع‏تر است از آنكه مورد ظلم واقع شود، و ليكن ما را با خود در هم آميخته، و ظلم به ما را ظلم به خودش قرار داده است، و ولايت ما را ولايت‏خودش معين كرده است، آنجا كه گويد: انما وليكم الله و رسوله‏و الذين آمنوا مراد از و الذين آمنوا ائمه از ما هستند».

و همچنين در جاى ديگر نيز اين آيه را آورده است، و مثل همين معنى را اراده كرده است.

8-از محمد بن يعقوب از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير از عمر بن اذينه، از زرارة، و فضيل بن يسار، و بكير بن اعين، و محمد بن مسلم، و يزيد بن معاوية، و ابو الجارود، همگى آنها از حضرت باقر عليه السلام آورده‏اند كه: خداوند عز و جل رسول خود را به ولايت امير المؤمنين على امر كرد، و اين آيه را بر او بفرستاد:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»

و ولايت اولوا الامر را نيز واجب كرد، و مردم ندانستند كه ولايت چيست؟فلهذا خداوند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را امر كرد كه ولايت را براى آنها تفسير كند، همچنانكه صلاة و صوم و حج را تفسير و بيان كرده بود، و خصوصيات آنها را نشان داده بود.

چون اين امر از سوى خدا آمد، سينه رسول خدا تنگ شد، و ترسيد كه مردم از دينشان برگردند، و مرتد شوند، و به خداوند عز و جل التجاء و رجوع كرد، خداوند به او وحى فرستاد:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏» (آيه 67، از سوره 5: مائده).

«اى رسول ما!تبليغ كن و برسان به مردم آنچه را كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است!و اگر چنين نكنى، رسالت او را تبليغ نكرده‏اى، و خداوند تو را از مردم حفظ ميكند».

و به پيرو اين امريه، رسول خدا در آشكارا اين امر را اعلان كرد، و براى ولايت على در غدير خم اعلام نمود، و نداى اجتماع مردم را به الصلاة جامعة در داد، و امر كرد همه حاضرين مطلب را به غائبين برسانند.

عمر بن اذينه كه را وى به فاصله اين روايت است گويد: همگى روات غير از ابو الجارود گفتند كه:

حضرت باقر عليه السلام فرمود: و هر فريضه و تكليفى دنبال فريضه و تكليف ديگرى پى در پى نازل مى‏شد، و فريضه ولايت آخرين تكاليف و فرائض بود، و خداوند عز و جل اين آيه فرستاد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى‏» (آيه 3، از سوره 5: مائده)

«امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خودم را بر شما تمام نمودم‏».

يعنى خداوند مى‏فرمايد: ديگر من بعد از اين تكليف و فريضه، بر شما تكليفى و فريضه‏اى نازل نمى‏كنم، چون به ولايت فرائض را براى شما كامل گردانيده‏ام. (45)

9-از محمد بن يعقوب با اسناد خود از احمد بن محمد، از على بن حكم، از حسين بن ابو العلاء روايت مى‏كند كه او مى‏گويد: من درباره گفتار ما در اوصياى رسول الله از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه: آيا اطاعت كردن از آنها واجب است؟!فرمود: آرى! ايشان هستند آنانكه خداوند راجع به آنها مى‏فرمايد:

«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (آيه 59، از سوره 4: نساء).

«از خدا اطاعت كنيد!و از رسول خدا، و از صاحبان امرى كه از شما هستند اطاعت كنيد». و ايشانند آنانكه خدا درباره آنها مى‏فرمايد:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»(46)آيه 55 از سوره 5: مائده).

10-از «تفسير على بن ابراهيم‏» ، از پدرش، از صفوان، از ابان بن عثمان، از ابو حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه: در وقتيكه رسول خدا نشسته بودند و در نزد آنحضرت جماعتى از يهود بودند كه در بين آنها عبد الله بن سلام بود، اين آيه ولايت نازل شد، رسول خدا به سوى مسجد روان شدند وسائلى به نزديك آمد، حضرت پرسيدند: آيا كسى به تو چيزى داده است؟! گفت: آرى!آن مرد نمازگزار!

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چون به درون مسجد رسيدند ديدند آن مرد على بن ابيطالب است. (47)

مجلسى در «بحار» اين روايت را از «تفسير على بن ابراهيم‏» آورده است. (48)

و بحرانى ايضا در «تفسير برهان‏» از على بن ابراهيم آورده است. (49)

11-از «تفسير عياشى‏» از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه مى‏گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: آيا من دين خودم را كه بدان متدين هستم و متعهد مى‏باشم به شما عرضه بدارم؟!

حضرت فرمود: بياور آنرا و بگو:

من گفتم: اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله، و اقرار مى‏كنم به آنچه كه محمد از جانب خدا آورده است. ابن ابى يعفور گويد: سپس براى آنحضرت يكايك از امامان را شمردم، و اقرار به ولايت آنها كردم، تا رسيد به حضرت باقر عليه السلام، آنگاه به حضرت صادق گفتم:

من درباره ولايت تو اقرار و اعتراف مى‏كنم به آنچه درباره آنان اقرار و اعتراف كرده‏ام

حضرت فرمود: من تو را نهى مى‏كنم كه اسم مرا در ميان مردم ببرى!

ابان، راوى روايت گويد: ابن ابى يعفور گفت: من به حضرت صادق عليه السلام با آن كلام اول نيز گفتم: و من چنين مى‏دانم كه ايشان همان كسانى هستند كه خداوند در قرآن مى‏گويد:

«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏».

حضرت گفتند: آيه ديگرى هم هست!آيا بخوانم؟!

من گفتم: فدايت‏شوم!آن كدام آيه است؟!حضرت گفتند:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏».

و سپس به ابن ابى يعفور گفتند: خدا تو را رحمت كند!

من گفتم: آيا به من مى‏گوئى كه خدا تو را بر اقرار و اعتراف به اين امر رحمت كند؟!

حضرت گفتند: خدا تو را بر اقرار و اعتراف به اين امر رحمت كند! (50)

و مجلسى رضوان الله عليه، اين حديث را از «تفسير عياشى‏» تا بيان آيه‏«انما وليكم الله‏»بدون ذيل آن، روايت كرده است(51).

12-از «تفسير عياشى‏» با اسناد خود از مفضل بن صالح از بعضى از اصحاب خود از يكى از دو امام باقر و يا صادق عليهما السلام روايت كرده است كه: لما نزلت هذه الآية: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا»شق ذلك على النبى صلى الله عليه و آله و سلم و خشى ان يكذبه قريش فانزل الله:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته‏»، فقام بذلك يوم غدير خم(52).

«چون آيه ولايت نازل شد، اعلان آن به مردم براى پيغمبر گران آمد، و ترسيد كه قريش او را تكذيب كنند (و جدا بگويند تو از طرف خودت على را به خلافت نصب كردى) در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد: «اى پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو رسيده است، به مردم برسان!و اگر نرسانى، تبليغ رسالات خدايت را نكرده‏اى‏». و بنابر همين اساس پيغمبر در روز غدير خم قيام كرده و به مردم اعلام كرد».

و مجلسى رضوان الله عليه تمام اين حديث را آورده است (53).

13- از «تفسير عياشى‏» از ابو جميله، از بعضى از اصحاب خود، از يكى از دو امام آورده است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: ان الله اوحى الى ان احب اربعة: عليا و ابا ذر و سلمان و مقداد، فقلت: الا فما كان من كثرة الناس؟اما كان احد يعرف هذا الامر؟فقال: بلى ثلاثة!

قلت: هذه الايات التى انزلت: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا، و قوله: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، اما كان احد يسال فيم نزلت؟!

فقال: من ثم اتاهم لم يكونوا يسالون. (54)

«خداوند به من وحى نموده است كه چهار نفر را دوست داشته باشم: على، و سلمان، و ابو ذر و مقداد. راوى روايت گويد: به يكى از آن دو امام من گفتم: با وجود اين كثرت مردم آيا يك نفر نبود كه از اين امر ولايت آگاه شود و بدان معرفت پيدا كند؟حضرت فرمود: آرى سه نفر بودند!

من گفتم: اين آياتى كه نازل شده است: آيه: «انما وليكم الله‏»و آيه: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏»، آيا يك نفر نبود كه بپرسد در شان چه كسى نازل شده است؟!

حضرت فرمود: از همين سبب بود كه بر سر ايشان آمد آنچه كه از آن نپرسيده بودند».

مجلسى در «بحار» اين روايت را بتمامها آورده است(55).

14-از «تفسير عياشى‏» با اسناد خود از فضيل از حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام در تفسير آيه: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا»آورده است كه قال: هم الائمة عليهم السلام(56).

و مجلسى نيز اين روايت را ذكر كرده است(57).

15- از ابن بابويه، با اسناد خود، از ابو سعيد وراق، از پدرش، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش در حديث مناشده امير المؤمنين عليه السلام با ابو بكر در وقتى كه ابو بكر خلافت را گرفته بود، روايت‏شده است كه: حضرت، فضائل خود را براى ابو بكر شمردند، و نصوص صريح بر ولايت را كه از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رسيده بود، يكايك بيان كردند، و از جمله آنكه گفتند:

انشدك بالله الى الولاية من الله مع ولاية رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى آية زكاة الخاتم، ام لك؟!قال: بل لك!(58)

«ترا به خداوند سوگند مى‏دهم كه آيا در قضيه زكات انگشترى، ولايت‏با رسول الله از طرف خدا براى تو مقرر شد يا براى من؟! گفت: بلكه براى تو».

16-از شيخ طوسى، از كتاب «مجالس‏» با اسناد خود، به ابو ذر در حديث مناشده امير المؤمنين عليه السلام با عثمان و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص در ايام شورى، آورده است كه حضرت با تمام نصوصى كه از رسول الله رسيده بود، احتجاج كردند، و همگى آنان تصديق نمودند، و گفتار او را امضا مى‏كردند، و از جمله گفتار آن حضرت اين بود كه:

فهل فيكم احد آتى الزكاة و هو راكع فنزلت فيه: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»غيرى؟!قالوا: لا(59).

«شما را به خدا قسم مى‏دهم كه: آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه در حال ركوع، زكات داده باشد، و آيه ولايت درباره او نازل شده باشد؟!همه گفتند: نه‏».

17-از احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، در كتاب «احتجاج‏» در ضمن نامه‏اى كه حضرت امام ابو الحسن الثالث: على بن محمد هادى عليه السلام به اهل اهواز نوشته‏اند، چون از مسئله جبر و تفويض از آن حضرت پرسيده بودند آمده است كه آن حضرت فرموده‏اند: تمامى امت اسلام بدون استثناء، اتفاق و اجماع دارند، بر حقانيت قرآن كه در آن هيچ ريب و شك نيست، تمام فرقه‏هاى مختلف در اتحاد و اتفاق بر اين مطلب مصيب، و بر تصديق آنچه كه خداوند در قرآن نازل كرده است‏راه يافته‏اند.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: لا تجتمع امتى على ضلالة «امت من، اجتماع بر ضلالت و گمراهى نمى‏كنند». و عليهذا آنحضرت خبر داده است كه در آن چيزى كه امت در آن اتفاق كنند، و در آن امر هيچكس با ديگرى مخالفتى نداشته باشد، آن امر حق است.

اينست معناى حديث، نه آنچه را كه جاهلان تاويل كرده، و معاندان گفته‏اند: از پيروى احكام روايات ساخته شده، و به دروغ پيرايه بسته شده، و از ابطال حكم كتاب خداوند، و متابعت از آراء و افكار پست و خراب و خراب كننده و هلاك كننده، كه مخالف نص كتاب خدا و آيات روشن و واضح و محقق بوده باشد، و ما از خداوند متعال مسئلت داريم كه ما را به اقامه نماز موفق بدارد و به سوى رشد و كمال رهبرى كند.

و چون كتاب خداوند گواهى بر صدق خبرى دهد، و آن را محقق بداند، و ليكن گروهى از امت، آن خبر مصدق را به حديثى از احاديث‏ساختگى و به روايتى از روايات مجعوله و دروغ، معارضه انداخته، و روى حق را بپوشانند، در اينصورت به سبب انكار و رد كتاب الهى راه گمراهى و ضلالت را پيموده‏اند.

و صحيح‏ترين خبرى كه صحتش از كتاب خدا شناخته شده است، مثل خبرى است كه مورد اتفاق و اجماع همگى است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است:

انى مستخلف فيكم خليفتين: كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

«من در ميان شما از خودم دو چيز به عنوان خلافت و جانشينى مى‏گذارم: يكى كتاب خداست و ديگرى عترت من!و مادامى كه شما به آن دو چيز چنگ زنيد، و بگيريد!هيچگاه بعد از من به گمراهى نمى‏افتيد!و آن دو چيز هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا وقتيكه هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

و لفظ ديگرى كه از اين حديث از رسول خدا روايت‏شده است، و بعينه در معنى و مفاد مثل همان لفظ اول است، گفتار آنحضرت است كه مى‏فرمايد:

انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى: اهل بيتى، و انهما لن يفترقا حتى يرداعلى الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا!

«من از خودم در ميان شما دو چيز سنگين (يا دو متاع پر ارزش) باقى مى‏گذارم: يكى كتاب خداست، و ديگرى عترت من: اهل بيت من، و آن دو چيز هيچوقت از هم جدا نمى‏شوند، تا هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و مادامى كه شما به آن دو چنگ زنيد، و آنها را بگيريد گمراه نمى‏شويد».

ما شواهد صحت اين حديث را به طور وضوح و صراحت در كتاب خدا مى‏يابيم، مثل آيه:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏».

زيرا كه روايات علماء همگى بر اين اتفاق دارند كه: اين آيه درباره امير المؤمنين عليه السلام در هنگامى كه در حال ركوع، انگشترى خود را صدقه دادند نازل شده است، و خداوند اين كار حضرت را مورد سپاس و امضاء قرار داده، و در اين باره، اين آيه را فرو فرستاده است.

و همچنين مى‏يابيم كه رسول الله آنحضرت را در ميان اصحاب خود نائب خود قرار داده آنجا كه فرموده است: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه!

«هر كس كه من صاحب اختيار و ولى او هستم على صاحب اختيار و ولى اوست. بار پروردگارا ولى آن كسى باش كه او على را ولى خود قرار داده است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن خود قرار داده است‏».(60)

و نيز فرموده است: على يقضى دينى و ينجز موعدى و هو خليفتى عليكم بعدى.

«على است كه دين مرا ادا مى‏كند، و وعده مرا وفا مى‏كند: و او جانشين من است‏بر شما بعد از من‏». و چون رسول خدا او را در مدينه به جاى خود قرار داد، و براى جنگ مى‏رفت و على به آنحضرت گفت:

يا رسول الله!اتخلفنى على النساء و الصبيان؟!

«اى رسول خدا!آيا مرا جانشين خود، براى محافظت زنان و كودكان قرار مى‏دهى؟».

رسول خدا در جواب فرمود: اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

«آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همان نسبت هارون به حضرت موسى بوده باشد، و فقط با اين تفاوت كه پيغمبرى بعد از من نيست؟».

پس بنا بر آنچه گفته شد مى‏دانيم كه كتاب خدا به تصديق اين اخبار گواهى مى‏دهد، و به تحقيق اين شواهد شهادت مى‏دهد، و عليهذا بايد امت‏به اين اخبارى كه با قرآن موافقت دارد، اقرار كنند.

و چون مى‏يابيم كه اين اخبار با كتاب خدا موافقت دارد، مى‏يابيم كه كتاب خدا با اين اخبار موافقت دارد، و دليل بر صحت آنهاست. و بنابر اين اقتداء و پيروى از اين اخبار، حتم و لازم است. و از آن تجاوز نمى‏كنند مگر اهل عناد و فساد (61).

18-از طبرسى در «احتجاج‏» همچنين در حديث امير المؤمنين عليه السلام وارد است كه: منافقين به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: آيا از احكام و تكاليف پروردگار تو بر ما، غير از آنچه تا به حال نازل شده و واجب و لازم گرديده است، چيز ديگرى هم هست، كه خدا آن را واجب كند، و چون آن را ذكر كند نفوس ما آرام مى‏گيرد و مى‏دانيم كه ديگر تكليفى و واجبى و فريضه‏اى نيست؟!

خداوند اين آيه را نازل كرد: «قل انما اعظكم بواحدة‏»يعنى الولاية، فانزل الله: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏». و ليس بين الامة خلاف انه لم يؤت الزكوة يومئذ و هو راكع غير رجل واحد لو ذكر اسمه فى الكتاب لاسقط مع ما اسقط من ذكره،

و هذا و ما اشبهه من الرموز التى ذكرت لك ثبوتها فى الكتاب ليجهل معناها المحرفون فيبلغ اليك و الى امثالك، و عند ذلك قال الله عز و جل:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا». (62)

«بگو (اى پيغمبر) من شما را به يك چيز اندرز مى‏دهم-و آن ولايت است-و خداوند آيه ولايت‏«انما وليكم الله و رسوله‏»را فرستاد. و در بين جميع امت هيچ خلافى نيست در اينكه در ميان همه مسلمانان غير از مرد واحدى هيچكس در حال ركوع زكات نداده است، كه اگر هر آينه نام او در قرآن ذكر مى‏شد، از بيان و ذكرش صرف‏نظر مى‏شد با آن چيزهائى كه صرف نظر شده است.

و اين مسئله و اشباه اين مسئله، از رموزى است كه براى تو ذكر كردم كه در كتاب خدا ثابت است، (و اين مطالب در قرآن به طور رمز گفته شده) تا اهل تحريف كه در معناى آيات دخالت مى‏كنند و در مسير غير واقع قرار مى‏دهند آن معانى را نفهمند و در نتيجه آن حقايق به تو و امثال تو برسد، و اينجاست كه خداوند عز و جل فرموده:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا».

«من امروز دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خود را بر شما تمام نمودم، و پسنديدم براى شما كه: دين اسلام، دين شما باشد».

در اينجا سيد هاشم بحرانى مى‏گويد: براى عظمت و اهميت اين مطلب همين بس است، كه حضرت امام على الهادى عليه السلام نقل اجماع فرموده است، و آن اينكه اين آيه در شان امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است و گفتار او حجت است و مزيدى بر آن حجيت نيست(63).

بارى حضرت امير المؤمنين عليه السلام و سائر ائمه طاهرين عليهم السلام در موارد كثيره‏اى به آيه ولايت و اعطاء انگشترى، احتجاج نموده، و در مقام مخاصمه با منكر و مدعى، آن را به عنوان شاهد و دليل ذكر كرده‏اند. و هيچگاه از هيچكس ديده نشده است كه انكار كند، و دلالت آيه را بر ولايت امير المؤمنين منكر شود.

از جمله آنكه طبرسى آورده است كه: در يوم شورى، حضرت امير المؤمنين عليه السلام با اصحاب شورى (زبير و طلحة و عثمان و سعد و عبد الرحمن) در ضمن منا شده و احتجاج مفصلى كه نمودند، احتجاج به آيه ولايت كردند:

قال: نشدتكم بالله: هل فيكم احد نزلت فيه هذه الآية: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»غيرى؟!قالوا: لا(64).

«حضرت فرمود: شما را به خدا قسم: آيا غير از من، در ميان شما كسى هست كه اين آيه ولايت درباره او فرود آمده باشد؟!گفتند: نه‏».

و از جمله آنكه طبرسى، در ضمن احتجاج امير المؤمنين عليه السلام با مهاجرين و انصار آورده است كه مى‏فرمايد:

قال: فانشدكم بالله: اتعلمون حيث نزلت: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏»، (59: نساء) و حيث نزلت: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»، و حيث نزلت: «و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة‏» (آيه 16 از سوره 9: توبه).

قال الناس: يا رسول الله!اخاصة فى بعض المؤمنين ام عامة لجميعهم؟!

فامر الله نبيه ان يعلمهم ولاة امرهم و ان يفسر لهم من الولاية ما فسر لهم من صلاتهم و زكاتهم و صومهم و حجهم، فنصبنى للناس علما بغدير خم؟الحديث (65).

«شما را به خدا سوگند: آيا مى‏دانيد: وقتى آيه اطاعت از خدا و از رسول خدا و از اولوا الامر نازل شد، و وقتى آيه‏«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا»نازل شد، و نيز وقتى آيه وليجه آنجا كه خدا مى‏فرمايد: «و اتخاذ نكرده‏اند غير از خدا و غير از رسول خدا و غير از مؤمنين را پناه و همراز خود» نازل شد، مردم گفتند:اى رسول خدا!آيا مراد از اين آيات بعض از مؤمنين بخصوصهم هستند، يا آنكه جميع مؤمنان مى‏باشند؟!

در اين حال خداوند پيامبرش را امر نمود كه: واليان امر را به ايشان بشناساند، و همانطورى كه معناى نماز، و روزه، و زكات، و حج و كيفيت‏بجا آوردن آنها را به مردم نشان داده و شناسانده است، ولايت را نيز بشناساند و كيفيت و مورد آن را واضح و روشن سازد.

و بر همين اساس بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا در روز غدير به خلافت نصب كرد؟!».

و از جمله آنكه طبرسى، در ضمن حديث احتجاج امير المؤمنين عليه السلام با مهاجرين و انصار، روايتى از سليم بن قيس روايت مى‏كند كه او مى‏گويد: مردى به على بن ابيطالب عليه السلام-بطورى كه من مى‏شنيدم-گفت: از بهترين منقبت‏هاى خودت مرا خبردار كن!

حضرت فرمود: از آنچه خداوند در كتاب خودش نازل كرده است تو را خبر دهم؟!

گفت: از آنچه خداوند در كتاب خودش در شان تو نازل كرده است!

حضرت فرمود: آيه‏«افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه‏» (آيه 17 از سوره 11: هود).

«آيا آن كسى كه بر حجت و بينه خداوند است، (محمد رسول خدا) و در كنار او شاهدى از اوست (على ولى الله). من شاهدى از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هستم!

و آيه:

«و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب‏» (آيه 43 از سوره 13: رعد).

«و كسانى كه كافر شده‏اند، به تو (اى پيغمبر) مى‏گويند: تو فرستاده خدا نيستى!بگو خداوند شاهد و گواه من است در ميان من و شما و كسى كه علم كتاب در نزد اوست نيز شاهد و گواه من است‏». خداوند از كسى كه علم كتاب نزد اوست، مرا قصد كرده است.

آنگاه امير المؤمنين از يكايك آياتى كه خداوند در قرآن كريم در شان او نازل كرده است‏برشمرد.

مثل آيه:

«انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏».

و مثل آيه:

«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏»و غير ذلك-الحديث (66).

بحرانى گويد: از عمار ساباطى از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه وزن آن انگشترى را كه امير المؤمنين عليه السلام صدقه داده‏اند، چهار مثقال از نقره بوده است، و نگين آن پنج مثقال از ياقوت سرخ بوده است، و قيمت آن معادل خراج شام بوده، و خراج شام عبارت بوده است، از سيصد بار نقره و چهار بار طلا، و آن انگشترى متعلق به مران بن طوق بوده است كه در جنگ، امير المؤمنين عليه السلام او را كشتند و انگشترى را از دست او درآوردند، و به سوى پيغمبر از جمله غنائم آوردند، و پيغمبر به امير المؤمنين گفتند كه آن خاتم متعلق به توست، آن را برگير(67)!و حضرت امير آن را برداشتند و در دست كردند، و در مسجد آمدند كه سائل سؤال كرد، و حضرت انگشتر را دادند، در وقتى كه در پشت پيغمبر مشغول خواندن نماز بودند.

و غزالى در كتاب «سر العالمين‏» گويد: آن انگشترى را كه امير المؤمنين عليه السلام صدقه دادند، همان انگشترى سليمان بن داود بوده است، و شيخ طوسى فرموده است: تصدق به اين انگشترى در روز بيست و چهارم از ماه ذى حجه بوده است، و اين مطلب را صاحب كتاب «مسار الشيعة‏» ذكر كرده، و نيز ذكر كرده است كه مباهله نيز در چنين روزى واقع شده است(68). و علامه امينى در «الغدير» جلد سوم از ص 156 تا ص 162 ازشصت و شش نفر از حفاظ و مشايخ بزرگ اهل تسنن با ذكر نام و نام كتاب آورده است كه همگى شان نزول اين آيه را درباره امير المؤمنين عليه السلام دانسته‏اند. و در اين صورت انكار ابن تيميه معاند شيعه و مروج حزب امويه غير از عناد و انكار امر بديهى، محملى نخواهد داشت.

حضرت استاد علامه طباطبائى-رضوان الله عليه-بعد از آنكه بحث‏بليغى درباره آيه ولايت فرموده و از هر دسته از روايتى در اين مقام گلچينى را ذكر نموده‏اند، در آخر بحث مى‏فرمايند:

روايات وارده در نزول اين دو آيه در داستان تصدق انگشترى بسيار است، و مقدارى از آنها را بحرانى در كتاب «غاية المرام‏» از مصادرى ذكر كرده است. و تمام اين روايات بعينها در آن مصادر موجود است. و ما در كيفيت وقوع اين قضيه به همان روايات منقوله با اختلاف لحن و كيفيتى كه داشت، اكتفا كرديم.

و در نقل اين روايات بسيارى از صحابه رسول الله اشتراك دارند همچون: ابو ذر غفارى، و عبد الله بن عباس، و انس بن مالك، و عمار بن ياسر، و جابر بن عبد الله انصارى، و سلمة بن كهيل، و ابو رافع، و عمرو بن عاص، و على بن ابيطالب، و الحسين بن على، و همچنين از غير صحابه همچون حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت هادى و غيرهم از امامان حديث و روايت.

و ائمه تفسير بدون هيچگونه اعتراض و ردى در نقل آنها اتفاق دارند همچون احمد بن حنبل و نسائى و طبرى و طبرانى و عبد بن حميد، و غير از ائمه تفسير، همچون حفاظ و ائمه حديث.

و نيز متكلمين ورود آنها را از رسول الله، مورد تسليم و امضاء قرار داده‏اند، و فقهاء در مسئله فعل كثير در بحث نماز عنوان كرده‏اند، و همچنين در مسئله ناميدن هر صدقه‏اى به اسم زكات، و هيچيك از فحول ادب و پيشتازان عربيت و ادبيت همچون زمخشرى در تفسير «كشاف‏» و ابو حيان در تفسير خود، در صحت انطباق آيه با روايات وارده در مورد امير على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام مناقشه‏اى ننموده‏اند. و راويان اين احاديث همچنين به طور تلقى به قبول و عدم ايراد و نقاش روايات را ذكر كرده‏اند، با اينكه همگى از اهل لسان و عربيت مى‏باشند. و عليهذا به آنچه بعضى از عامه و مخالفين كه ذكر كرده‏اند: حديث نزول آيه در قصه انگشترى يك امر ساختگى است، نبايد اعتنائى كرد، و بعضى از آن مخالفين همچون ابن تيميه، ادعاى اجماع علما را بر مجعول بودن اين روايات نموده‏اند. و اين از آن ادعاهاى عجيب است، و ما در اين مقام آنچه را كه حق مسئله بود بيان كرديم(69).

تا به حال آنچه بحث‏شد راجع به شان نزول آيه ولايت‏بود، و دانستيم كه مضافا بر اجماع و ادعاى اجماع و اتفاق، روايات كثيره و مستفيضه و بلكه متواتره‏اى درباره نزول آن نسبت‏به حضرت امير المؤمنين عليه السلام وارد شده است، حال ببينيم دلالت آيه چيست و از نظر فقه القرآن چه دلالتى دارد؟

ولى، همانطور كه ذكر شد صيغه فعيل از مصدر ولايت است، و همانطور كه راغب اصفهانى در «مفردات القرآن‏» گفته است: الولاء (با فتح واو) و التوالى ان يحصل شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما.

«ولاء و توالى اينست كه: دو چيز و يا بيشتر از دو چيز به طورى شوند كه هيچ چيز غير از خود آن دو چيز در ميان آن دو چيز نباشد».

اينست‏حقيقت معناى ولايت، و بقيه معانى كه براى آن شده است از قبيل نصرت و محبت و مودت و تصرف در امور و ولاى عتق و امثالها همه راجع به آن اصل و ريشه است، كه در هر موردى از موارد، با حفظ همان معناى اصلى يكى از اين خصوصيات به عنوان مورد و موضوع قرار داده شده است.

و بنابر اين لفظ ولايت‏به نحو اشتراك لفظى داراى معانى عديده نيست، بلكه به نحو اشتراك معنوى معناى واحدى دارد، كه در اين موارد و عناوين مختلف از باب انطباق آن امر واحد در اين مصاديق استعمال شده است. و هر جا كه قرينه‏اى براى صرف معناى حقيقى به معناى استعارى و مجازى و ملاحظه عين خصوصيت مورد و اراده خصوصيت تصرف و محبت و عتق و امثالها در ميان نباشد، همان معناى اصلى و حقيقى مراد است، و هر جا كه نتوانيم آن معناى اصلى و كلى را به حال خود واگذاريم، ناچار با وجود قرينه، به يكى از معانى موضوعيه و مصاديق مشخصه اقتصار مى‏كنيم.

اين است معناى لفظ ولايت و ساير مشتقاتى كه از اين مصدر اشتقاق يافته است، و لذا براى قرب مكانى و قرب از جهت نسبت و از جهت صداقت و نصرت و اعتقاد استعاره مى‏آورند.

راغب گفته است: تولى چون بنفسه و بدون حرف جر متعدى شود!اقتضاى معناى ولايت و حصول آن چيز را در نزديكترين مواضع مى‏رساند مانند: وليت‏سمعى كذا، و وليت عينى كذا، و وليت وجهى كذا يعنى «با گوشم و با چشمم و با چهره‏ام به سوى آن چيز متوجه شدم و چشم و گوش و چهره‏ام را به آن طرف كردم‏» خداوند مى‏فرمايد: «فلنولينك قبلة ترضاها»(70).

«ما تو را به طرف قبله‏اى كه مورد پسند توست‏برمى‏گردانيم‏».

«فول وجهك شطر المسجد الحرام‏»(71).

«پس صورت خود را به جانب مسجد الحرام بگردان‏».

«و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره‏»(72).

«و هر كجا كه بوده باشيد، صورت‏هاى خودتان را به جانب مسجد الحرام بگردانيد».

و چون تولى با حرف عن متعدى شود خواه لفظا و خواه تقديرا در اين صورت معناى اعراض و ترك قرب و نزديكى مى‏دهد-انتهى(73).

و از آنچه گفته شد استفاده مى‏شود كه ولايت كه همان قرب خاص است، اگر در امور معنويه ملاحظه شود، لازمه‏اش آن است كه براى ولى، حقى و چيزى باشد كه براى غير او نباشد، مگر به واسطه او.

و بنابر اين تمام تصرفاتى كه در شئون و امور خود، شخص صاحب شان‏مى‏تواند بكند، در صورتى كه قابل نيابت و خلافت‏باشد، شخص ولى مى‏تواند آنها را بجاى بياورد مانند ولى شخص ميت، زيرا كه وارث داراى ولايت است، و همه گونه تصرفاتى كه شخص متوفى در اموال خود در زمان حيات مى‏كرده است، اينك ولى او كه وارث اوست همان تصرفات را مى‏كند. و اين را ولايت وراثت گويند.

و مانند ولى صغير كه در امور صغير همه گونه تصرفاتى كه بايد انجام دهد، با ولايت‏خود انجام مى‏دهد.

و مانند ولى نصرت كه در امر مورد نظر همه گونه يارى و كمك را از جهت دفاع مى‏كند.

و معلوم است كه: خداوند تعالى ولى بندگان است، در تدبير امور آنها، در دنيا و آخرت، و ولى مؤمنان است در تدبير امر دين و دعوت و هدايت آنها به سوى كمال، با اعطاء توفيق و رد موانع و سد قواطع و پيغمبر، ولى بندگان و مؤمنان است‏به ولايت‏خداوند و به اذن خدا، و امير المؤمنين عليه السلام نيز به ولايت‏خداوندى ولايت‏بر امت رسول الله دارد، و لهذا ما در آيه

«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا»

بايد ولايت را به همان معناى حقيقى و اصلى و واقعى خود بگيريم، و لازمه آن تصرف در امور، و اولويت در نفس و جان و مال و عرض و دين است.

در آيه مباركه، اين ولايت را به صيغه مفرد آورده است، «و انما وليكم‏»فرموده است، با آنكه خبر آن، الله و رسوله و المؤمنون الذين مى‏باشد، به جهت آنكه ولايت، امر واحدى است و قابل تعدد و تكثر نيست، مگر به لحاظ ظروف مجازا و اعتبارا، و معلوم است كه اصل ولايت منحصر در ذات حضرت حق است تبارك و تعالى، و براى رسول الله و غير رسول الله بالتبع و المجاز.

 

و با كلمه انما كه براى حصر است، آن حقيقت در انحصار خدا و رسول خدا و خلفاى حقه آن حضرت است، كه رفع همه گونه حجاب‏ها را نموده، و بين آنان و ذات اقدس حق فاصله و حجابى نيست.

و روى اين اصل، ولايت امر واحدى است، و ولايت‏خدا و رسول خدا و زكات دهنده در حال ركوع، يك ولايت است، و يك معنى دارد. و شاهد بر اين معنى آنكه در ذيل آيه بعد مى‏فرمايد: «فان حزب الله هم الغالبون‏»يعنى كسانى كه ولايت‏خدا و رسول او و امير المؤمنين را بپذيرند همگى حزب الله هستند، چون در تحت اين ولايت كه امر واحدى است و مال خداست مى‏باشند و البته حزب خدا پيوسته از غلبه كنندگان هستند.

و بايد دانست كه:

«الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»

كه فقط مصداق خارجى آن در زمان رسول الله منحصر به امير المؤمنين بوده است، اينطور نيست كه در خصوص ايشان استعمال شده باشد، يعنى لفظ جمع در معناى مفرد استعمال شده باشد، بلكه مصداق و منطبق عليه آن لفظ، واحد بوده است، و اين گونه استعمال بسيار شايع و رائج است، و در كلام اهل بلاغت و فصاحت متداول، و چه بسا از محسنات تعبيرات، در بعضى از مواقع شمرده مى‏شود، كه لفظ كلى كه داراى معناى عامى باشد بگويند، و همان معناى كلى را قصد كنند، و ليكن در خارج آن كلى يك مصداق و يا دو مصداق بيشتر نداشته باشد.

البته استعمال لفظ جمع در مفرد صحيح نيست، و ليكن استعمال جمع در معناى جمع، و اراده يك فرد خاص از باب انطباق آن معناى جمع بر اين فرد اشكالى ندارد، و مسلما مراد از و الذين آمنوا از جهت استعمال ادبى همان معناى جمع است، و ليكن يك فرد بيشتر مصداق خارجى نداشته است و آن وجود مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام بوده است.

و شايد سر تعبير به لفظ جمع به جهت آن باشد كه اولا- بفهماند اعطاء اين منصب جزافى و بدون دليل نيست، بلكه روى ملكات و صفاتى است كه منحصر در آن حضرت بوده است.

و ثانيا- آيه شريفه از اين نقطه‏نظر به كليت‏خود باقى بوده، و شامل ائمه دوازده گانه: خلفاى حقه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شود، و همه را در تحت پوشش عنوان خود قرار دهد.

شيعه با اين بيانى كه نموديم، در تفاسير خود، به طور واضح و روشن مطلب را مشروحا بيان مى‏كند، و به ضميمه روايات كثيره مسلمه وارده در شان نزول، ولايت امير المؤمنين على بن ابيطالب را مبرهن مى‏سازد. و اين آيه را يكى از آيات كريمه قرآنيه، درباره ولايت ايشان ذكر مى‏نمايد كه ملازم با امامت است. و اما عامه كه بناى مذهب آنها، مخالف اين ولايت است، با وجود اقرار و اعتراف به شان نزول آن درباره امير المؤمنين عليه السلام، طبق روايات كثيرى كه از مصادر خودشان توسط حفاظ و اعلام و مهره فن روايت كرده‏اند، معذلك در تفسير اين آيه، هر يك راه تاويل و توجيهى را پيموده‏اند، كه تا بدين وسيله از دلالت آيه بر ولايت آن حضرت كه ملازم با امامت ايشان است رفع يد كنند.

فخر رازى در تفسير خود، كوشش بسيار نموده و سعى وافى به خرج داده است تا به هر گونه ممكن باشد، نگذارد كه امامت و ولايت مولاى متقيان و امام موحدان از اين آيه استنتاج گردد، ولى همانطور كه خواهيد ديد اين كوشش‏ها جز حسرت بر او چيز ديگرى نخواهد بود«ثم تكون حسرة عليهم‏»(74).

زيرا كجا مى‏تواند حركات مگس‏ها روى آفتاب را بپوشاند؟و شعاع تابان خورشيد را محو و مطموس گرداند؟

از همه محروم‏تر خفاش بود

كو عدوى آفتاب فاش بود

اينك ما يكايك از ايرادات او را ذكر مى‏كنيم، و پاسخ آن را نيز مى‏آوريم، تا ببينيد چقدر از جاده صواب و راه مستقيم به دور افتاده است؟!

1- او مى‏گويد: چون اين دو آيه بين دو دسته از آياتى قرار گرفته‏اند كه نهى از ولايت‏يهود و نصارى مى‏كند، و مراد از ولايت آنها نصرت و يارى آنهاست، بنابر اين مراد از ولايت در اين دو آيه هم، معناى نصرت و يارى كردن است. و آن آيات چنين است، اول: آيه 51 از اين سوره: سوره مائده:

«يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين‏».

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارى را اولياء خود قرار ندهيد، بعضى از آنان اولياء بعضى ديگرند، و هر كدام از شما كه ولايت آنها را بپذيرد، از آنها مى‏باشد، حقا خداوند مردم ظالم را هدايت نمى‏كند».

دوم: آيه 57 از اين سوره:

«يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤمنين‏».

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، كسانى را كه دين شما را بازى گرفتند، و مسخره پنداشتند، چه از كسانى باشند كه قبل از شما به آنان كتاب داده شده است، و چه از كافران بوده باشند، اولياء خود قرار مدهيد!و از خداوند بپرهيزيد اگر شما از مؤمنان مى‏باشيد».

و بنابر اين، اتحاد سياق اقتضاد دارد كه: مراد از ولايت در تمام اين آيات، معناى واحدى بوده باشد، و نمى‏توان مراد از آن را در آيات نهى از اتخاذ يهود و نصارى را به عنوان ولايت، نصرت و يارى گرفت، و مراد از آيه اتخاذ ولايت‏خدا و رسول خدا و مؤمنان متصف به اوصاف مذكوره را صاحب تصرف در شئون بودن و معناى امامت و پيشوائى قرار داد.

پاسخ آنكه: به كدام شاهد و دليلى بايد در آيات قبليه و بعديه، ولايت را به معناى نصرت كردن و يارى خواستن گرفت، تا بر آن اساس اين آيه را هم به همان معنى بگيريم؟!اين احتمال رجما بالغيب و اين مدعى بدون دليل است. بلكه در تمام اين آيات ولايت‏به همان معناى اصلى و واقعى خود مى‏باشد و همان رفع حجاب و فاصله و عدم بينونت و پرده‏بين دو چيز است.

در آيات نهى از قرار دادن كفار و يهود و نصارى را به عنوان ولايت، خداوند از همرنگى و صميميت و مودت و محبت آنها ما را بر حذر مى‏دارد، همچنانكه اين معانى، مفاد آيات ديگرى نيز مى‏باشد. و لازمه همرنگى و قرب و نزديكى با آنان، دخالت دادن آنها را در امور و تصرف در شئون مردم مسلمان است، و ما در خود اين آيات شواهدى مى‏يابيم كه دلالت دارند بر آنكه مراد از ولايت نصرت نيست، زيرا مى‏فرمايد: بعضهم من بعض «بعضى از كفار از جنس بعض ديگرند» ، و يا مى‏فرمايد: «و من يتولهم منكم فانه منهم‏» «هر كدام از شما كه ولايت آنها را قبول كند از آنها خواهدبود» ، و اين گونه تعبيرات با ولايت‏به معناى رفع حجاب و يگانگى و سيطره روحى و تصرف در امور مناسبت دارد نه با مجرد يارى خواستن و طلب كمك نمودن از آنها. و البته لازمه پذيرفتن ولايت آنها كمك خواستن و نصرت طلبيدن از آنها است در موارد لازم. و شاهد بر آنكه ولايت آنها غير از نصرت خواستن از آنها است آنكه در آيه 23 از سوره 48: فتح مى‏فرمايد: «و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا»

«اگر هر آينه آنان كه كافر شده‏اند با شما كارزار كنند، پشت‏خود را به شما نموده (و پا به فرار مى‏گذارند) و پس از آن هيچ وليى و هيچ ناصرى براى خود پيدا نمى‏كنند». در اينجا مى‏بينيم كه: ولى را قسيم نصير قرار داده است و بر اساس عطف كه مبنى بر مغايرت است معطوف داشته است.

و در آيه ولايت نيز معين و مشخص مى‏كند كه: آن كسانى كه بين شما و آنان حجاب و فاصله‏اى نيست، و از هر جهت نزديك به شما هستند، به طورى كه هيچ گونه بينونت و دوئيتى وجود ندارد، خدا و رسول او و شخص زكات دهنده در حال ركوع مى‏باشند، و لازمه اين گونه قرب و نزديكى، تصرف در امور و شئون و دخالت دادن آنها در جميع مراتب حياتى است، پس امامت و پيشوائى لازمه ولايت آنهاست، نه عين ولايت.

2- او مى‏گويد: آيه دلالت دارد بر آنكه مؤمنان در حال نزول آيه داراى وصف ولايتند، و بنابر اين اگر ولايت‏به معناى تصرف در امور كه همان امامت است‏بوده باشد، لازمه‏اش اين است كه على بن ابيطالب عليه السلام در حال نزول آيه، امام بوده باشد، و چون چنين نيست و حتى بنابر عقيده شيعه هم پس از رسول خدا به منصب امامت رسيد، عليهذا بايد ولايت را در اين آيه به معناى نصرت و يا محبت‏بگيريم.

پاسخ آن است كه: آن حضرت در زمان رسول الله هم داراى مقام ولايت‏بوده است، و ما گفتيم كه معناى ولايت غير از امامت است، غاية الامر لازمه ولايت آن حضرت پس از رسول خدا، زمامدارى امور مسلمين و زعامت و حكومت و اولويت در امور است.

3- او مى‏گويد: خداوند مؤمنان را در اين آيه در هفت جا به صيغه جمع آورده است، و آن هفت جا اينطور است: الذين- آمنوا- الذين- يقيمون- يؤتون- هم- راكعون، و استعمال صيغه جمع در معناى مفرد، اگر چه بر سبيل تعظيم جايز است، لكن اينگونه استعمال مجاز است و اصل آنست كه لفظ را بر معناى حقيقى خودش حمل كنيم كه همان معناى عموميت و جمعيت‏بوده باشد. نه خصوص فرد.

پاسخ آن است كه: در اينجا استعمال لفظ جمع بر معناى مفرد نشده است، بلكه لفظ جمع در همان معناى كلى و جمعى استعمال شده است، و همان معناى كلى اراده گرديده است، منتهى الامر آن معناى كلى بيش از يك فرد در خارج نداشته است، و آن على بن ابيطالب عليه السلام بوده است.

و آنچه در لغت جايز نيست مگر به نحو مجاز قسم اول است نه دوم، و استاد ما حضرت آية الله علامه طباطبائى رضوان الله عليه در «تفسير الميزان‏» در ضمن تفسير آيه مباهله در توضيح اين معنى بسط سخن داده‏اند(75).

و ما در بسيارى از موارد در قرآن كريم مى‏بينيم كه حكم را به نحو عموم و بر سبيل جمع آورده است در حالى كه در خارج يك فرد بيشتر نبوده است.

مانند آيه:

«الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم‏» (آيه 173، از سوره 3: آل عمران)

«آن مؤمنانى كه مردم به آنها مى‏گويند كه: مردم براى حمله به شما اجتماع كرده، و مهيا شده‏اند». و مراد از مردم كه گوينده اين سخن هستند نعيم بن مسعود اشجعى بوده است.

و مانند آيه: «ثم افيضوا من حيث افاض الناس‏» (آيه 199، از سوره 2: بقره).

«(و پس از آنكه در مشعر الحرام آمديد و خدا را ياد كرديد) سپس به سوى (زمين منى) كوچ كنيد!از آنجائى كه مردم كوچ مى‏كنند».

و مراد از مردم در اينجا: خود حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است.

و مانند آيه:

«الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا» (آيه 168، از سوره 3: آل عمران).

«آن كسانى كه از جنگ نشستند و به برادران خود گفتند كه: اگر آن گروه كه با پيامبر رفتند و كشته شدند، از ما پيروى مى‏كردند كشته نمى‏شدند». مراد از گوينده اين كلام عبد الله بن ابى بن سلول رئيس منافقان مدينه است(76).

و ما ذكر كرديم كه در آيه‏«يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء» «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دشمن مرا و دشمن خودتان را ولى خود قرار ندهيد» ، مخاطب به اين خطاب فقط حاطب بن ابى بلتعة مى‏باشد كه براى كفار مكه جاسوسى كرد.

و مانند آيه:

«الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية‏» (آيه 274، از سوره 2: بقره).

«آن كسانى كه اموال خود را در شب و روز و در پنهان و آشكارا انفاق مى‏كنند» ، و مراد از اين انفاق كنندگان، خصوص على بن ابيطالب عليه السلام بوده است.

و مانند آيه: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم‏»(77)آيه 61 از سوره 9: توبه).

«و بعضى از منافقان كسانى هستند كه پيغمبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: او گوش است (و هر چه به او بگويند مى‏پذيرد) بگو: گوش خوبى است‏براى شما».

و مراد از گوينده اين كلام يكى از منافقان به نام عبد الله بن نبتل بوده است(78).

و عجيب اينجا است كه در بين همين آياتى كه مورد بحث است آيه‏اى است كه در آن لفظ جمع به كار برده شده است، و همه مفسرين عامه بر اين اتفاق دارند كه: گوينده آن عبد الله بن ابى مى‏باشد، و آن آيه اين است:

«فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة‏» (آيه 53 از سوره 5: مائده) (79).

«پس (اى پيغمبر) مى‏بينى كسانى را كه در دلهايشان مرض است‏با سرعت‏به يهود و نصارى روى مى‏آورند، و مى‏گويند: اگر روى نياوريم مى‏ترسيم از آنها به ما گزندى و آسيبى برسد».

چگونه در اينجا و در آيه بعد در يازده جا لفظ جمع به كار برده شده است (80): الذين- قلوبهم- يسارعون- فيهم- يقولون- نخشى- تصيبنا- فيصبحوا- اسروا- انفسهم- نادمين، و مراد شخص واحدى بوده است، اين امر جايزى است، و ليكن آيه ولايت درباره على بن ابيطالب اينگونه استعمال حرام شد؟با اين كه بين اين آيه و آيه ولايت، فقط دو آيه ديگر فاصله است؟و مانند آيه:

«ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله‏» (آيه 54 از سوره 4: نساء)

«يا اينكه بر مردم حسد مى‏برند درباره آنچه را كه خداوند از فضل خود به آنها داده است؟». در كتاب «الغدير» ج 1 ص 372 آورده است كه ابن مغازلى در «مناقب‏» و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة‏» ج 2 ص 236 و حضرمى شامى در «رشفة‏» ص 27 آورده‏اند كه اين آيه در شان على بن ابيطالب و علوم مختصه او نازل شده است، و علامه امينى در ج 3 از «الغدير» از ص 163 تا ص 167 بيست آيه از مدارك تفسيرى عامه آورده است كه در آنها به صيغه جمع آمده و ليكن مراد از آن شخص خاصى بوده است.

در بسيارى از آيات قرآن با لفظ يسئلونك مطلب را مطرح مى‏كند، و سپس حكم را بيان مى‏نمايد با اينكه مى‏دانيم: سائل در اين موارد، شخص واحدى بوده است مانند آيه كريمه:

«يسئلونك ما ذا ينفقون‏»؟ (آيه 215، از سوره 2: بقره)

«از تو مى‏پرسند: چه چيز را انفاق كنند؟»

و مانند:

«يسئلونك عن الاهلة‏» (آيه 189، از سوره 2: بقره).

«از تو مى‏پرسند: از جهت تغييرات شكل هلال و ماه (در روى آسمان)؟ »

و مانند:

«يسئلونك عن الساعة ايان مرساها» (آيه 187 از سوره 7: اعراف، و آيه 42 از سوره 79 نازعات) «از تو مى‏پرسند: ساعت قيامت كى برپا مى‏شود؟»

و اگر گفته شود كه: در اين موارد كثيره كه چنين قسم وارد شده است، جماعتى از مردم بوده‏اند كه در راى خود با پرسش كننده متفق بوده‏اند، و يا در فعل خود با شخص فاعل هم عقيده بوده‏اند، و خداوند در پاسخ، جواب او را به صيغه جمع مى‏دهد كه آن حكم شامل آنان هم بگردد، در جواب گفته مى‏شود: پس محصل مطلب اين مى‏شود كه: استعمال اين گونه الفاظ در معانى جمع براى نكته صحيحى جايز است، و البته اين نكته هم در آيه‏«انما وليكم الله و رسوله‏»موجود است، و شايد سرش آن باشد كه: انواع كرامات دينيه و معنويه، و از جمله آنها مقام ولايت كه در اين آيه آمده است، مبنى بر بعضى از عمل مؤمنان جزافا و اعتبارا نيست، بلكه ناشى از تقدم در مقام اخلاص در عمل است، و نيز شايد سرش براى شمول افرادى همچون ساير امامان به حق باشد، كه به تدريج، مقام ولايت را حائز مى‏گردند.

و از همه اين‏ها گذشته، ما مى‏بينيم كه بسيارى از ناقلان اين گونه اخبار، اصحاب حضرت رسول و تابعينى هستند كه زمانشان متصل به زمان اصحاب بوده است و ايشان اصلا و عرقا از عرب بوده‏اند، نه لغت آنها خراب شده و نه زبان آنها تغيير كرده است، و اگر احيانا اينگونه استعمالات را در لغت و در زبان شايسته نمى‏ديدند، طبع آنها آن را نمى‏پذيرفت، و قبول نمى‏كرد، و آنان احق به اعتراض و اشكال بودند، و ما حتى احدى از آنان را نمى‏بينيم كه اشكال كرده باشد، و در نقل اين روايات در تفسير آيه ولايت، دچار شك و اعتراض شده باشد.

زمخشرى استاد ادبيت و عربيت در «كشاف‏» گويد:

اگر بگوئى: چگونه ممكن است و صحيح است كه اين آيه در شان على بن ابيطالب نازل شده باشد، با اينكه لفظ آن جمع است؟!

در جواب مى‏گويم: به لفظ جمع آورده شده است- و اگر چه سبب نزول آن مرد واحدى بوده است- براى آنكه مردم در مثل چنين فعلى رغبت كنند، و همانند همان درجات و مقامات را حائز شوند، علاوه بر آنكه بر سجيه و طبيعت مؤمن واجب است كه: تا اين سرحد حريص براى احسان و نيكوئى و تفقد بر فقراء بوده باشد، كه حتى تاخير آن را هم از حال ركوع در نماز جائز نداند(81).

4- او مى‏گويد: على بن ابيطالب به تفسير قرآن عارف‏تر بود از اين گروه‏روافض، و اگر اين آيه دلالت‏بر امامت او داشت‏بايد در مجلسى به آن استدلال كند، و روافض نمى‏توانند بگويند كه: از روى تقيه بيان نكرده است، زيرا مى‏گويند: در روز شورى به خبر غدير و به خبر مباهله احتجاج كرده، و جميع مناقب و فضايل خود را بر شمرده است، و چون به اين آيه تمسك ننموده است، ما يقين پيدا مى‏كنيم كه اين آيه دلالت‏بر ولايت او ندارد و اين گفتار روافض لعنهم الله ساقط است.

پاسخ آنكه امير المؤمنين عليه السلام در روز شورى به اين آيه احتجاج فرمود، و در برابر سعد بن ابى وقاص و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و زبير آنان را به خدا سوگند داد و فرمود: فهل فيكم احد آتى الزكوة و هو راكع فنزلت فيه: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏»غيرى؟!قالوا: لا.

«آيا در ميان شما كسى هست كه در حال ركوع زكات داده باشد، و درباره او اين آيه ولايت نازل شده باشد، غير از من؟!همه گفتند: نه‏».

و ما اين استدلال حضرت را در روز شورى در همين مجلس از بحث، در ضمن روايات وارده در تحت‏شماره 16 از «غاية المرام‏» نقل كرديم(82).

و نيز از «احتجاج‏» شيخ طبرسى آورديم(83).

و نه تنها در قضيه شورى بلكه در ابتداى غصب خلافت، حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ضمن احتجاج خود با ابو بكر، به اين آيه ولايت استدلال و احتجاج نمودند، آنجا كه فرمايد:

انشدك بالله الى الولاية من الله مع ولاية رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى آية زكوة الخاتم ام لك؟!قال: بل لك.

«تو را به خداوند قسم مى‏دهم كه: آيا با ولايت رسول خدا در آيه زكات انگشترى، ولايت از جانب خدا براى تو است‏يا براى من؟!ابو بكر گفت: بلكه براى توست‏».

و ما اين استدلال بعد از غصب خلافت را در ضمن روايات وارده، در تحت‏شماره 15 از «غاية المرام‏» از شيخ صدوق نقل كرديم(84).

و نيز از «احتجاج‏» شيخ طبرسى آورديم(85).

5- او مى‏گويد: فرض كنيد: كه اين آيه دلالت‏بر امامت على بن ابيطالب داشته باشد، ليكن ما با شيعه در اين امر توافق داريم كه اين آيه در حال نزول آن دلالت‏بر امامت آن حضرت ندارد، چون على در حال حياة رسول خدا نافذ التصرف نبوده است، پس بايد آيه را حمل بر امامت آن حضرت بعد از زندگى رسول الله بنمائيم، و ما هم اين امر را قبول مى‏كنيم، و حمل بعد از امامت ابو بكر و عمر و عثمان مى‏كنيم، چون در آيه وقت امامتش معين نشده است.

پاسخ آن است كه اين آيه دلالت‏بر ولايت فعليه آن حضرت دارد، و امامت و نفوذ تصرف و امر و نهى لازمه آنست، و چون رسول خدا رحلت كردند امامت و زعامت از لوازم حتميه مترتبه بر ولايت است.

6- او مى‏گويد: لائق به مقام على عليه السلام آن است كه در حال نماز مستغرق در ياد خدا و ذكر خدا باشد، و چنين كسى چگونه استماع كلام غير را مى‏كند؟

پاسخ آن است كه عدم استماع در حال فناء فى الله است، نه در حال بقاء بالله، و حالات آن بزرگوار هم فناء و هم بقاء بوده است، و معلوم است كه بقاء بعد از فناء اشرف و افضل است.

7- او مى‏گويد: دادن انگشترى در حال نماز، فعل كثير است و شان على اين نيست كه چنين كارى را بكند.

پاسخ آن است كه فعل كثير نيست، و خود اين عمل دلالت‏بر تجويز نظائر آن در حال نماز را دارد.

8- او مى‏گويد: مشهور اين است كه على عليه السلام فقير بوده است، و مالى نداشته است كه زكات به آن تعلق گيرد(86). و روى همين اصل مى‏گويند: چون سه‏قرص نان خود را داد سوره هل اتى در شان او نازل شد، و اين نزول در صورتى است كه فقير باشد و تمام سرمايه او همين سه قرص نان بوده باشد، و اگر احيانا داراى مالى بود كه به آن زكات تعلق مى‏گرفت، با مجرد دادن سه قرص نان مستحق چنين مدح عظيمى نمى‏شد.

و علاوه دادن زكات، واجب فورى است، و چگونه او در اول وقت‏با ترك اين واجب فورى داخل در نماز شد؟

پاسخ آن است كه دادن انگشترى به عنوان صدقه مستحبه بوده است، نه به عنوان زكات واجب مصطلح، زيرا كه تعين لفظ زكات در معناى اصطلاحى آن در عرف متشرعه صورت گرفته است، بعد از نزول قرآن، و امر آن به وجوب و تشريع در دين، و اما در لغت لفظ زكات اعم از زكات اصطلاحى در نزد متشرعه مى‏باشد، و هر وقت كه اطلاق شود و يا در مقابل نماز گفته شود منظور و مقصود همان انفاق مال در راه خداست.

ما در قرآن كريم مى‏بينيم در بسيارى از آيات، پيغمبران گذشته را به دادن زكات تمجيد مى‏كند، و معلوم است كه زكات اصطلاحى در آن زمان بدين صورت و بدين كيفيت از اشياء نه گانه: گندم، جو، كشمش، خرما، طلا، نقره، گاو، شتر و گوسفند، آنهم اگر به قدر نصاب برسد، آنهم به مقدار مشخص نبوده است.

و بنابر اين زكات به معناى صدقه و دادن مال فى سبيل الله است. خداوند درباره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى‏فرمايد: (آيه 73 از سوره 21: انبياء).

«و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة‏».

«و ما به آنها كارهاى خير و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم‏».

و درباره حضرت اسماعيل مى‏فرمايد: (آيه 55 از سوره 19: مريم).

«و كان يامر اهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا».

«و حالش چنين بود كه اهل خود را به نماز و زكات امر مى‏كرد، و او در نزد پروردگارش پسنديده بود».

و درباره حضرت عيسى بن مريم در گاهواره مى‏فرمايد: (آيه 31، از سوره 19 مريم).

«و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت‏حيا».

«و خداوند مرا سفارش به نماز و زكات نمود تا مادامى كه زنده هستم‏».

و همچنين در بسيارى از آيات سور مكيه لفظ زكات وارد شده است همچون آيه شريفه:

«قد افلح من تزكى- و ذكر اسم ربه فصلى‏» (آيه 15، 16، از سوره 87: اعلى).

«حقا فلاح و رستگارى از آن كسى است كه زكات مى‏دهد، و ذكر اسم خداى خود مى‏كند و پس از آن نماز مى‏خواند».

و همچون آيه: «الذين لا يؤتون الزكوة و هم بالآخرة هم كافرون‏» (آيه 7، از سوره 32: حم سجده) «آنان كه زكات نمى‏دهند و ايشان به سراى آخرت كافرند».

و همچون آيه: «و الذين هم للزكوة فاعلون‏» (آيه 4، از سوره 23: مؤمنون).

«و آنانكه بجا آورندگان زكات هستند».

و غير از اين آيات كه در سوره‏هاى مكى وارد است، و بالاخص سوره‏هائى كه در اول بعثت نازل شده است، همچون سوره حم سجدة و غير آن، و در آن زمان ابدا زكات معمولى به معناى اصطلاحى تشريع نشده بود.

و ما نفهميديم كه اين منكران ولايت و آيه ولايت، از لفظ زكات در اين آيات چه مى‏فهمند؟بلكه اصولا آيه زكات اصطلاحى كه در قرآن آمده، به لفظ صدقه آمده است: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم‏» (آيه 103، از سوره 9: توبه).

«(اى پيغمبر) از اموال ايشان صدقه را برگير، تا بدين وسيله آنان را تطهير و تزكيه بنمائى، و بر آنان دعا كن، زيرا كه دعاى تو موجب سكونت‏خاطر ايشان است‏».

اين آيه دلالت دارد بر آنكه زكات مصطلح نيز از افراد صدقه است، و به آن زكات گويند كه چون صدقه، مطهر و مزكى است، و كم كم لفظ زكات در صدقه مصطلحه و زكات معمولى بواسطه كثرت استعمال رائج گرديده است(87).

9- او مى‏گويد: ما قبول نداريم كه ولايت وارد در آيه، عموميت نداشته باشد، و قبول نداريم كه كلمه انما براى حصر است، چون خدا مى‏فرمايد: «انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء»(88).

«مثل زندگانى دنيا همچون آبى است كه ما از آسمان فرود آورديم‏».

و شك نيست كه زندگانى دنيا امثالى غير از اين را دارد. و نيز خدا مى‏فرمايد: «انما الحيوة الدنيا لعب و لهو»(89).

«حيات و زندگى دنيا بازى و لهو است‏».

و شك نيست در اينكه لعب و لهو گاهى در غير زندگى دنيا حاصل مى‏شود (90).

پاسخ: تمام ائمه ادب و لغت و شعر تصريح كرده‏اند كه كلمه انما براى حصر است، و به منزله لا و الا است و انما زيد كريم معناى آن اين است كه: ما زيد الا كريم «زيد نيست مگر كريم‏» (91)، و كلام فخر رازى از حقيقت‏بسى به دور افتاده است، ومانند سائر اشكالات او كه روشن است‏بر اساس تعصب جاهلى است چقدر او را از واقع امر، معزول و مهجور نموده است. و ما در اينجا فقط در كلمه انما به يك جمله عالم بزرگوار شيخ ابو الفتوح رازى اكتفا مى‏كنيم:

آيه دليل است‏بر امامت امير المؤمنين عليه السلام، و وجه استدلال آيه آن است كه: خداى تعالى اثبات ولايت كرده خود را به لفظ انما، و فائده او اثبات الشى‏ء و نفى ما سواه است چنانكه كسى گويد: انما العالم فلان يعنى هو العالم لا غيره، و انما لك عندى درهم معنى آن است كه: ليس لك على الا درهم.

قال الشاعر:

و لست‏بالاكثر منهم حصى

و انما العزة للكاثر

و مراد آن است كه: عزت نبود آن را كه كاثر نيست. و قوله: انما الله اله واحد معنى آن است كه: لا اله الا الله الواحد(92).

بارى ما كلام رازى را در اينجا آورديم تا معلوم شود كه چقدر مخالفان مكتب تشيع براى انكار حقيقت دست و پا مى‏زنند، و هر چه بيشتر كوشش كنند، خود را بيشتر رسوا و مفتضح مى‏نمايند و مرتبا با لعنت فرستادن بر روافض كه نقل كلام آنان است، و حربه ضعفاء و بيچارگان است مى‏خواهند تشيع را از عالم حقيقت و واقعيت‏به دور سازند.

از طرفى تمام آياتى را كه راجع به اهل بيت وارد شده است، تاويل و تفسير به غير، و يا به عموم مى‏كنند، و از طرف ديگر نيز تمام آياتى كه درباره عناد و دشمنى مخالفين اهل بيت آمده است، تاويل و تفسير به غير آنها و يا به مناط عمومى مى‏نمايند.

و ما در جلد سوم از امام شناسى(93)در تفسير آيه تطهير ديديم كه چگونه مى‏خواهند با چه زرنگى و تردستى اين آيه را به ازواج النبى (زنهاى پيامبر) نسبت دهند، و بعدا يك سوره در قرآن كريم را كه به طور وضوح و روشنى دو زن پيامبر را به نام عائشه و حفصه به باد انتقاد و ايراد مى‏گيرد، و مفسران خود آنها تصريح دارند بر شان‏نزول آن درباره اين دو زن، مى‏خواهند به هر عنوانى كه هست آنان را تنزيه كنند و مطهر و مقدس جلوه دهند.

در اينجا به خوبى مظلوميت امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام معلوم مى‏گردد، كه چگونه آن درياى علم و حلم و وقار و سكينه و درايت و فطانت و تقوى و ايمان و ايقان را ناديده گرفتند، بلكه هر چه توانستند انكار كردند.

آرى اين است معناى دنياى دون كه جيفه اهل دنيا و كلاب است، دولت‏حقه و ولايت كليه در پس پرده غيبت‏به سر مى‏برد، چون اگر ظهور كند همين كركس صفتان شكم خود را از خون او انباشته مى‏كنند، آن دولت دولت علم است، و صادق آل محمد فرمود:

لكل اناس فى البرية دولة

و دولتنا فى آخر الدهر يظهر

«از براى هر طايفه‏اى از مردم در هر زمان، دوران رياست و حكومت و آقائى است، و دولت ما در آخر زمان ظهور پيدا مى‏كند».