امام شناسى ، جلد یازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۸ -


و اما زينت‏آلات كعبه (امر تازه‏اى نيست و) در آنروز بوده است، و خداوند آن را بر حال خود باقى گذارد (و مصرفى براى آن معين ننمود) و اين عدم بيان مصرف و باقى گذاردن به حال خود، از جهت آن نبود كه خداوند نسيان و فراموش كرده باشد، و محل و مكان مصرف آن نيز مخفى و پنهان نبود،

پس تو هم اى عمر، آنها را به جاى خود ثابت و باقى بدار، همان‏طور كه خدا و رسول او آنها را باقى گذاشتند.

عمر گفت: اى على! اگر تو نبودى ما رسوا مى‏شديم، و آن اشياء زينتى را به حال خود گذاشت.»

و ابن شهر آشوب عين اين مطلب را در «مناقب‏» ذكر كرده است.(206)

و مولى مير محمد قلى هندى نيشابورى والد ماجد مير حامد حسين هندى در كتاب «تشييد المطاعن‏» ، از باب هفتاد و پنجم كتاب «ربيع الابرار زمخشرى‏» عين اين روايت را با همين عبارت ذكر كرده است.

و بخارى در «صحيح‏» خود در باب كسوة الكعبة از كتاب «حج‏» ، و نيز در كتاب «اعتصام‏» آورده، وليكن از فرط ناصبى بودن خود، نسبت‏به شيبة بن عثمان داده، و از امير المؤمنين عليه السلام روايت را برگردانده است.(207)

ابن ابى الحديد در شرح «نهج البلاغة‏» اين روايت را آورده است، و به دنبال آن براى تاييد و صحت استدلال مضمون حديث، دو وجه را ذكر كرده است:

اول آنكه اصل اوليه در تصرف اشياء، حظر و تحريم است، پس جايز نيست تصرف در چيزى از اموال مگر با اذن شرعى، و چون اذنى از جانب شارع در زينت كعبه نيامده است، بايد بر حكم اصل كه همان اصالة الحظر و عدم التصرف است عمل نمود.

دوم آنكه زينت كعبه مال اختصاصى كعبه است، همانند پرده‏هاى كعبه، و همانند در كعبه.پس همانطور كه جايز نيست تصرف در پرده كعبه و در آن مگر با نص و تصريح شارع، همينطور جايز نيست تصرف در زينت آن.

و جامع در ميان دو مسئله، همان جهت اختصاصى است كه وقف‏كننده و قراردهنده، آنها را مانند جزئى از اجزاء كعبه قرار داده است.و بر اين نهج‏بايد استدلال را استوار نمود.(208)

و علامه امينى با سه روايت در «الغدير» از بخارى و «اخبار مكه‏» لازرقى، و «سنن ابو داود» و «سنن ابن ماجه‏» ، و «سنن بيهقى‏» ، و «فتوح البلدان‏» بلاذرى، و «نهج البلاغة‏» ، و «الرياض النضرة‏» ، و «ربيع الابرار» ، و «تيسير الوصول‏» ، و «فتح البارى‏» ، و «كنز العمال‏» ، روايت نموده است.(209)

و جلال الدين سيوطى در كتاب «عرف الوردى فى اخبار المهدى‏» ازابو نعيم بن حماد روايت كرده است كه: عمر بن خطاب وارد حرم كعبه شد، و گفت: به خداوند سوگند كه نمى‏دانم اين خزينه و اموال سرشار، و اين مقدار اسلحه را به حال خود باقى گذارم، و يا در راه خدا صدقه بدهم؟ ! على بن ابيطالب فرمود: تو صاحب اين اموال نيستى! صاحب اين اموال جوانى است از قريش از قبيله ما بنى هاشم كه در آخر الزمان آنرا در راه خدا تقسيم مى‏كند.(210)

طبرى در «تاريخ‏» خود در ضمن وقايع ايام قباد و زمان انوشيروان ذكر كرده است كه: تبع كه تبان اسعد ابو كرب(211)است، چون در جنگهاى خود از مشرق برمى‏گشت، راه خود را از طريق مدينه قرار داد، و جنگ را آغاز كرد.

تبع مى‏خواست مدينه و اهلش را هلاك كند، كه در اين حال دو نفر عالم راسخ از علماى يهود بنى قريظة چون از عزم او مطلع شدند، به نزد او آمدند و گفتند: اى پادشاه! دست از اين كار بردار! و اگر حتما مى‏خواهى با اهل مدينه جنگ كنى و آنها را بكشى، ما به تو هشدار مى‏دهيم كه: بر اين مرادت دست نخواهى يافت، و علاوه به عقوبت و پاداش سريع خواهى رسيد!

تبع به آن دو نفر عالم كه نامشان كعب و اسد بود، و پسر عموى هم بودند، و اعلم اهل زمان خود بودند، گفت: به چه علت‏شما مرا منع مى‏كنيد؟ !

كعب و اسد گفتند: به علت آنكه مدينه محل هجرت پيغمبرى است كه از اين طائفه از قريش در آخر الزمان مى‏باشد، و مدينه خانه او و اقامتگاه اوست!

تبع به گفتار ايشان عمل كرد، و از تصميم خود درباره خراب مدينه و كشتار اهل آن منصرف شد، و ديد كه اين دو عالم، داراى علمى عجيب هستند، از سخنانشان خوشايند شد، و از مدينه منصرف شد، و آن دو نفر را با خود و به همراهى خود به يمن برد، و خودش نيز از دين آنها پيروى نمود، زيرا تبع و اقوام‏او و اصحاب او همگى بت‏پرست‏بودند، و بر بت‏سجده مى‏كردند.

چون تبع به سمت‏يمن مى‏رفت، راه خود را از مكه كه منزل بين راه است، در طريق يمن قرار داد.و وقتى به دف رسيد كه از نواحى جمدان بين عسفان و امج مى‏باشد، و اين ناحيه در راه او بين مدينه و مكه بود، جماعتى از قبيله هذيل به نزدش آمده، و گفتند: اى پادشاه! مى‏خواهى ما به تو بيت المالى را نشان بدهيم كه كهنه شده است، و پادشاهان پيش از تو از دستبرد به آن غافل بوده‏اند و در اين خزانه اموال لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و طلا و نقره وجود دارد؟ !

تبع گفت: آرى! گفتند: آن خزانه، خانه‏ايست در مكه كه اهل مكه آنرا عبادت مى‏كنند، و در كنار آن نماز مى‏خوانند.البته منظور و مقصود آن جماعت از طائفه هذيل آن بود كه تبع به واسطه دست آلودن به اين عمل هلاك شود.چون دانسته بودند و شناخته بودند پادشاهانى را كه قصد تعدى به بيت الله، و بردن جواهرات و ستم را داشتند، و همگى دستخوش هلاك شدند.

تبع چون تصميم گرفت وارد مكه شود، و جواهرات كعبه را ببرد، فرستاد نزد آن دو نفر عالم، و از ايشان در اين‏باره، نظر خواست.آن دو عالم گفتند: جماعت هذيل قصدى نداشتند از اين پيشنهاد به تو مگر آنكه تو را و لشگر تو را يكباره هلاك سازند! و اگر دست‏به چنين كارى زنى، بدون شك هلاك خواهى شد، و تمام لشگريانت كه با تو هستند، هلاك خواهند شد!

تبع به آن دو عالم گفت: بنابراين شما به من چه دستورى را مى‏دهيد، كه چون به مكه وارد شوم، بدان عمل نمايم؟ ! گفتند: همان عملى را بايد انجام دهى كه اهل مكه انجام مى‏دهند: گرد كعبه طواف كنى، و آنرا تعظيم كنى و تكريم نمائى! و سرت را بتراشى، و در برابر كعبه در حال تذلل و خشوع باشى تا از آنجا خارج شوى.

تبع به آنها گفت: پس چرا شما چنين اعمالى را در كعبه انجام نمى‏دهيد؟ !

كعب و اسد آن دو عالم بزرگوار گفتند: سوگند به خدا كه كعبه، خانه پدر ما ابراهيم است، و وظيفه هر شخص واردى آن است كه به جاى بياورد آنچه را كه ما به تو خبر داديم، وليكن اهل مكه به واسطه بت‏هائى كه دور تا دور كعبه نصب‏كردند، و به واسطه خون‏هاى قربانى كه براى بت‏ها مى‏ريختند، بين ما و بين كعبه جدائى انداختند، و اهل مكه همگى نجس هستند، و اهل شرك مى‏باشند.

تبع چون از اندرز و پند آنها برخوردار شد، و صدق سخنشان را فهميد، آن چند نفر از طائفه هذيل را به نزد خود طلبيد، و دست‏ها و پايهايشان را بريد، و سپس حركت كرد تا وارد مكه شد.(212)

و ابن شهرآشوب آورده است كه: مسترشد خليفه عباسى از اموال حائر و كربلا و نجف (ظ) برداشت و گفت: قبر احتياج به خزانه ندارد، و آن اموال را براى لشگريان خود مقرر داشت، و چون براى جنگ بيرون رفت، خودش و پسرش راشد كشته شدند.(213)

و در اين عصر قريب به زمان ما، سلطان عبد الحميد عثمانى در خاطرش افتاد كه زيورآلات خانه خدا را كه در داخل كعبه بود، همه را بيرون بياورد و تصرف كند، از علماء عامه حكمش را پرسيد، آنها به واسطه مراعات حال سلطان، جوابى درست‏به وى ندادند، تا بالاخره از آخوند ملا محمد كاظم خراسانى رحمة الله عليه، كه مرجع وحيد و مدرس عاليقدر در نجف اشرف بود، استفتاء كرد. مرحوم آخوند در پاسخ، او را منع كردند، و در نامه خود بعضى از اخبار وارده در اين موضوع را نيز ضميمه نموده، و ارسال داشتند، او نيز از تصميم خود برگشت و صرف‏نظر نمود.

و جاى تاسف بلكه هزار تاسف است كه در همين زمان ما جماعت وهابى‏ها خذلهم الله جميعا، كعبه را غارت كردند و آنچه از نفائس اموال و جواهرات و اشياء عتيقه و نفيسه بود، بردند، و از آنجا به مدينه منوره هجوم آورده، و آنچه در داخل روضه مطهره و اطراف قبر رسول خدا و حضرت صديقه سلام الله عليهما بود، همه را غارت كردند، از اشيائى كه همانند آنها در جهان يافت نمى‏شد، و سلاطين و حكام و امرآء در مدت بيش از هزار سال در آنجا نهاده و هديه داده بودند، از جمله چهار عدد شمعدان از جنس زمرد بوده است كه در جهان قابل تقويم و ارزش نبود، و ديگر چهار صندوق از طلا مزين به جواهرات مرصع به ياقوت و الماس بوده است كه در شب تاريك همچون ستاره درخشان نور مى‏داد، و ديگر مقدار يكصد عدد شمشير كه دسته آنها از زمرد بوده كه نام صاحبش را بر آن نوشته بودند، و غلاف‏هاى آنها همگى از طلاى خالص بوده كه با الماس زينت كرده بودند.

اين اشياء را كجا بردند؟ و صرف در چه امرى كردند؟ آيا صرف اسلام و عظمت آن، و صرف تضعيف دولت كفر و آثار آن نمودند؟ يا بالعكس همه را در خزانه‏هاى دول اجنبى و كفار دشمن اسلام به رايگان بنابر وظيفه سرسپردگى و خدمت تسليم كردند، كه در نتيجه در اثر اين غارت‏ها و غارت‏هاى مشابه آن، خزانه‏هاى دول كفر، سرشار از طلا و سنگ‏هاى قيمتى و از نفائس و عتائق شد، و كشورهاى ما همگى لخت و تهى و خالى گشت.

اين است‏سر و روح علت تسلط آنان بر جهان، نه علم و فرهنگ ايشان.علم و فرهنگ را هم به طور دزدى از ما سرقت كردند.و بنابراين اگر به عوض عبارت كوتاه و نارساى كشورهاى متمدن و جلوافتاده و ابرقدرت، به آنها كشورهاى غارتگر، و به كشورهاى خودمان كشورهاى غارت‏زده بگوئيم، سخن بجا گفته‏ايم.

گويند: چون گاندى رهبر مردم هندوستان كه در سفر خود به طرز خاصى وارد لندن شد، گفت: من تعجب مى‏كنم كه چگونه جزيره انگلستان هنوز در آب فرو نرفته است؟ ! گفتند: مگر بايد جزيره در آب فرو رود؟

گفت: دولت انگلستان آنقدر از طلاهاى مردم هند، بدين‏جا آورده، و در نتيجه بزرگترين و ثروتمندترين و پرجمعيت‏ترين كشورها را كه هند است، تبديل به يك كشور فقير و قحطى‏زده و مفلوك كرده است، كه من گمان مى‏كردم از سنگينى وزن آن طلاها، اين جزيره غرق شده است.

وهابى‏ها كشتار عظيمى از مسلمانان كردند، و هر كس وهابى نبود، او را مشرك مى‏دانستند، و خون و مال و ناموس او را مباح مى‏دانستند.كشتارهاى آنان‏در بلاد مختلفه، در هر شهرى از سرحد ده‏هزار نفر گذشت.

با لشگرى به كربلاى معلى حمله كردند، و مردم آنجا را محاصره نمودند، و تنها در يك روز متجاوز از پنج‏هزار نفر كشتند، و اشياى قيمتى حرم مطهر را به غارت بردند، و بعدا در حرم مطهر وارد شده، ضريح چوبى را كه از نفايس بود كندند، و خرد كردند، و روى قبر مطهر از آن چوب‏ها آتش افروختند، و با آن قهوه پختند، و خوردند.

در روز هشتم ماه شوال سنه يك هزار و سيصد و چهل و پنج هجرى قمرى، تمام بقاع متبركه و مشاهد مشرفه ائمه بقيع: حضرت امام حسن مجتبى، و حضرت امام زين العابدين، و حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق عليهم السلام را با بقيه بقاع از قبور دختران رسول الله: زينب و ام كلثوم و رقيه، و قبور عمه‏هاى رسول الله: صفيه و عاتكه و قبر حضرت ام البنين، و قبر حضرت اسمعيل بن جعفر الصادق، و قبر حضرت ابراهيم فرزند رسول الله، و قبور تمامى اصحاب و تابعين و ارحام و ازواج رسول الله، و صلحاء و ابرارى كه از حد احصاء بيرون است، همگى را خراب و با خاك يكسان كردند.

وهابيه در نظر داشتند با تقارن انهدام اين قبور، قبر رسول خدا را خراب كنند، و كعبه را نيز خراب كنند، و با دستاويز به آنكه بوسيدن و دور زدن بر گرداگرد سنگ‏ها شرك است، خانه خدا را منهدم نمايند، ولى از ترس ساير مسلمين از فرق عامه، جرات نكردند، اما هدم اين دو مكان مقدس در نقشه ايشان است، و به محض آنكه خيالشان از جانب كشورهاى اسلامى، آسوده گردد، دست‏به اين جنايت مى‏آلايند.

وهابيه مى‏گويند: بوسيدن ضريح مطهر رسول الله شرك است.ضريح از آهن است، بوسيدن آهن شرك است.تا چند سال پيش از اين مردم را در بوسيدن خانه خدا و كعبه آزاد مى‏گذاشتند، ولى در اين چند سال اخير، گرداگرد كعبه، پاسبانان و شرطه‏هاى آنان در هر جانب از كعبه، از پنج نفر و شش نفر تجاوز مى‏كند، و مجموعا بين بيست تا سى نفر هستند، به طرز وقيحى پشت‏به كعبه كرده، و به آن تكيه مى‏زنند، آنگاه با شلاق روى به طواف كنندگان نموده، هركس در هر نقطه بخواهد كعبه را ببوسد، مى‏گويند: هذا حجر! هذا حجر! اين سنگ است! بوسيدن سنگ شرك است! آمران به معروف آنها نيز در ركن عراقى، و شامى، و يمانى، نيز پشت‏به كعبه به مردم مى‏گويند: بوسيدن سنگ شرك است.و اگر طائفى بخواهد لبان خود را بر آن سنگ‏هائى كه رسول خدا گذارده، بگذارد و ببوسد، با تازيانه او را مى‏زنند، و مى‏گويند: شرك است.

و هيچ بعيد نيست كه از بوسيدن خصوص حجر الاسود نيز مردم را منع كنند، و سپس طواف را كه مقدس‏ترين حال خضوع و تذلل در برابر صاحب بيت است، به عنوان شرك، و دور زدن بر گرد سنگ‏هاى جامد و بى‏روح نيز بردارند.

وهابيه مكه و مدينه را كه دو شهر اسلامى و متفق عليه بين جميع مذاهب اسلامى است، و زادگاه و محل هجرت و خانه و قرارگاه رسول الله است، و هر نقطه آن مسجدى و معبدى و محلى از سرگذشت‏ها و تاريخ زنده اسلام، و آثار نبوت و ولايت امير المؤمنين عليه السلام بوده است‏به دو شهر اروپائى تبديل كرده‏اند.

تمام آثار رسول خدا را و اهل بيت را چه در مكه و چه در مدينه محو كرده و نابود ساخته، به جاى آن عمارت‏هاى ده اشكوبه ساخته، و نخلستان‏هاى مدينه را كه سرسبز و خرم بود، همه را قطع و ريشه‏كن نموده‏اند، و به جاى آنها عمارت‏هاى صد در صد وابسته بنا كرده‏اند.

در مدينه طيبه ديگر اسمى از محله بنى هاشم نيست، از خانه حضرت سجاد نيست، از خانه حضرت صادق نيست، از خانه ابو ايوب انصارى نيست، بيت الاحزان را خراب كردند، ديوار مسجد على را با صفحاتى پوشانده، و در آنرا مهر و موم كرده‏اند.مشربه ام ابراهيم را چه عرض كنم؟ آن محل شريف و مقدس، و آن محل نورانى و پرفيض، حقا امروز به مزبله اشبه است تا به مسكن و ماواى رسول خدا، و اهل بيت رسول خدا، و معذلك متروك است و مقفول.

مسجد الفضيخ كه همان مسجد رد شمس است، براى حضرت امير المؤمنين عليه السلام، متروك است و مهجور، و حتى كسى نام آنرا نمى‏داند.نام على بن ابيطالب در خطبه‏ها و منبرها برده نمى‏شود، ولى ده‏ها بار و صدها بار نام سيدنا عمر برده مى‏شود.آه چه شهر غريب و مهجورى است مدينه؟ مدينه كه هروجب آن حكايت از علم و عرفان و قضاء و درايت و ولايت و حماسه و ايثار يگانه حامى رسول الله: حضرت امير المؤمنين عليه السلام دارد، امروز تاريك و غريب است.نام مخالفان هر جا برده مى‏شود، ولى نام على، قاچاق است.

بقيع به صورت زمينى است، نه سنگى، و نه چراغى، و نه اسمى، و نه رسمى.دور تا دور بقيع را دائره‏اى شكل از عمارت‏هاى مجلل چند اشكوبه بالا برده‏اند، و حتى عمارت‏هاى ده اشكوبه فراوان است.فروشگاهها، هتل‏ها، سازمانها، مغازه‏هاى فروش همه‏گونه امتعه، از مرغ و ماهى گرفته، تا ساندويچ، و از جوراب و كفش تا طلاجات، همگى با تابلوهاى نئون به صورت‏هاى مختلف، و به اشكال شگفت‏آور، و رنگ‏هاى دوار متفاوت، متاع‏هاى خود را عرضه مى‏كنند، به طوريكه كسى كه سر قبر ائمه معصومين باشد، آن عمارتهاى بلند و آن تابلوها را مشاهده مى‏كند.

اما قبور امامان ما چراغ ندارد، سنگ ندارد، و حتى كسى نمى‏تواند بر روى تربتشان با انگشت‏بنويسد مثلا: هذا قبر الامام جعفر الصادق.مى‏دانيد معنايش چيست؟ ! معنايش آن است كه نام جعفر الصادق قاچاق است.نام محمد الباقر قاچاق است.يعنى واقعيت و روح و جان و ولايت و تفسير و حديث و مكتب آنان قاچاق است.وهابيه موجوديت‏خود را در قاچاق بودن اين مذهب و اين مكتب مى‏دانند، و براى موجوديت‏خود كه در حقيقت هدم اسلام است مى‏كوشند، چرا كه تشيع جز تجسم روح اسلام و تبلور معناى نبوت و قرآن چيزى نيست.

در اين سال كه سنه 1407 هجرى قمرى است، اين حقير در روز ششم ماه ذى الحجه در عصر جمعه به حج مشرف بوده و خود شاهد قضيه بوده‏ام، در شارع مسجد الحرام يعنى در بلد حرام، در ماه حرام، و در حرم خدا، بين عمره و حج، از شيعيان ايران به جرم برائت از شرك و اعلان اتحاد مسلمين و فرياد تخلص از زير بار آن جباران و ستمكاران كافر جهان، مردم را محاصره كردند، و بر آنها يورش بردند، و زن و مرد را مضروب و مجروح كردند.مجروحين از مرز چهار هزار نفر گذشت، و تعداد مقتولين بدون شك سيصد و بيست و دو نفر بود، كه دويست و هشت نفر زن، و يكصد و چهارده نفر مرد بودند، و مقدار چهارده نفر مرد ديگر مفقودشدند، كه هنوز معلوم نيست در زندان برده‏اند، و يا مرده‏اند و از كثرت جراحات شناخته نشده و وهابى‏ها اجساد آنها را تحويل نداده‏اند.

و از اين جنايت عظيم‏تر و بالاتر آنكه وهابى‏ها، مسلمانان حكومت اسلامى ايرانى را متهم به قصد فساد و افساد و تخريب خانه خدا، و كودتا كردند، و اين حمله قبيحانه و وقيحانه و ستمگرانه خود را نشانه آرامش و بقاء نظم معرفى كرده، در تلويزيون‏ها، و راديوها و روزنامجات خود على ما نقل، نشان داده و بيان كردند كه: ما جلوى اختلال نظام و شورش را گرفتيم، و گرنه ايرانى‏ها خانه خدا را خراب مى‏كردند.زيرا ايرانى‏ها مجوسى هستند، و يهودى هستند، و از اسلام خبرى ندارند، و براى حج‏به مكه نمى‏آيند، بلكه براى آشوب و اخلال و تفريق در ميان مسلمين، و ايجاد شبهه و شك در اسلام مى‏آيند، و به صورت ظاهر در ميان مسلمين حج مى‏گزارند.

فرقه وهابيه همانند فرقه بهائيه مى‏باشند.آنها در عامه و سنى‏ها پيدا شدند، و مذهبشان حنبلى بود، و بهائيه در شيعه پيدا شده، و مذهبشان جعفرى بوده است.هر دو از اسلام جدا شده‏اند.آنها در قيافه و شكل اسلام واقعى و مبارزه با شرك، و اينها در قيافه و شكل تشيع حقيقى و ظهور حضرت مهدى (عج)، آدم‏ها كشتند، و فسادها نمودند كه روى تاريخ را سياه كرده‏اند.

در جلد پنجم از امام شناسى معلوم شد كه پيدايش وهابيه از دويست‏سال قبل، از ناحيه و زير نظر و نقشه استعمارى انگلستان بوده است.و درست در همين موقع، ظهور و بروز فرقه بابيه و بهائيه در ايران بوده است.پيدايش سعودى‏ها و تخريب مشاهد مشرفه بقيع بعد از غلبه انگلستان در جنگ بين الملل اول بر كشور پهناور اسلامى عثمانى، و تجزيه و تقطيع آن به نوزده كشور شد.در آنوقت‏شريف حسين حاكم مكه را برداشتند و ملك سعود را به جاى وى گماشتند.و او و تبار او با اسلام چنان كردند كه مى‏دانيد، و مى‏بينيد! به صورت اسلام، و در قالب دعوت به توحيد، و در ماسك و شبه دين و قرآن، به سر اسلام و مسلمين درآوردند آنچه را كه در قوه متخيله هيچ صاحب تصورى، تصور نمى‏شد.

آنقدر به مبانى و مبادى و شعائر مذهبى و دينى جسارت كردند كه در هيچ‏ملت و مذهبى سابقه ندارد.

امروزه يهود متصلب، و حتى فرقه شاخص آنها يعنى صهيونيزم‏ها، و تمام مسيحيان، و بودائيان، و پيروان مذهب كنفسيوس، و بت‏پرستان، و به طور كلى همه و همه ملل و فرق، در رفتن به معابدشان آزاد، و در مناسك خود از احترام به پيامبرشان و محفوظ داشتن آثار انبياء از قبر و خانه و مولد و منزل و مصدر و مورد و غيرها مى‏كوشند، و در برابر مقدسات خود سر تعظيم فرود مى‏آورند، ولى يك مسلمانى كه از آنطرف چين و تركستان، و يا از جنوب هندوستان، و يا از آفريقا، و آسيا، و اروپا براى يكبار در مدت عمر موفق به زيارت بيت الحرام مى‏شود، بايد در پيروى از سنت رسول خدا، يعنى در بوسيدن اركان اربعه كعبه (ركن حجر الاسود، ركن عراقى، ركن شامى، ركن يمانى) و در بوسيدن مستجار (محل در ورودى بيت الله براى تولد امير المؤمنين عليه السلام) و در بوسيدن حطيم (بين ركن حجر الاسود و در كعبه) و در بوسيدن ملتزم (بين در كعبه و ركن عراقى) و در بوسيدن ضلع واقع در حجر اسمعيل، بالاخص در زير ناودان، بايد مورد منع و زجر قرار گيرد، و شلاق بخورد، و چه بسا با محروميت و آرزوى بوسيدن، به وطن خود مراجعت كند.

و همچنين نتواند ضريح و شباك قبر پيامبرش را ببوسد، و نتواند قبر اوصياء و امامان والامقام را كه از هر جهت‏به اعتراف جميع مذاهب اربعه آنان، از طهارت و سيادت و علم و عرفان و وصايت و ولايت مقام تقدم را دارند، ببوسد، و اظهار تعظيم و تكريم نمايد. اين نيست مگر از روى نقشه صريح و بررسى شده دول كفر و استعمار، كه در پيش تاختن براى هدم مبانى دينى و كسر صولت‏حق، و محو و طمس آثار اولياى اسلام تا اين سرحد تركتازى مى‏كنند.

خراب كردن قبور امامان والامقام و اوصياى رسول الله، در بقيع به دست‏سعودى‏ها درست در وقتى صورت گرفت كه بر هر يك از كشورهاى اسلامى، يكى از ديكتاتورهاى بنده و برده و سرسپرده و ناموس فروخته خود را گماشتند.در ايران رضاخان ميرپنج را سردار سپه، و پس از آن رئيس الوزراء، و بلافاصله به مقام سلطنت نشاندند.در تركيه، مصطفى كمال پاشا (آتاترك) را و در عراق ملك فيصل پدر ملك غازى را، و در مصر ملك فؤاد پدر ملك فاروق را و همچنين درساير كشورها.

در آنوقت كه خبر تخريب قبور ائمه بقيع به ايران رسيد، شيعيان جگرسوخته و عاشق اين سرزمين كه خود از جهت امر داخلى خود و فشار سخت ديكتاتور تازه پا به ميدان گذارده، قدرت بر حركت نداشتند، كجا مى‏توانستند فكرى براى بقيع كنند؟ اين از نظر ملت.و اما از نظر دولت، خود دولت‏با سعودى‏ها در التزام و تعهد به اجانب در هدم دين جهت مشترك داشتند.نهايت كارى كه مردم مى‏كردند تشكيل مجالس عزادارى و اجتماع در خانه علماء و بالمآل تلگرافى كه احيانا در ابراز تاسف به علماى نجف و كربلا مخابره مى‏شد.

رضاخان نيز در هدم اركان اسلام دمى از پاى ننشست، و تا جائيكه توان داشت‏بكوشيد.قتل عام مردم در مسجد گوهرشاد مسجد مقدس، و زنده به گور كردن مجروحين، و برداشتن حجاب بانوان، و لباس ملى و اسلامى، و عمامه و كلاه ساده مردم را تبديل به لباس فرنگى و كراوات (صليب) و كلاه شاپو و تمام لبه نمود.علماء را كشت و زندان كرد، و در ربودن جواهرات آستانه مقدسه حضرت امام رضا عليه السلام، و خراب كردن امامزاده‏ها و مدارس طلاب علوم دينيه اهتمام كرد.اداره اوقاف، مصارف مدارس علميه را كه طبق نظر واقفين آن بايد براى امور طلاب آنجا صرف شود، صرف فرهنگ غربى، و مدارس اروپائى، و استخرهاى شناى پسران و دختران، و مجالس رقص و موزيك دختران با پسران، و غيرها نمود.در سراسر ايران مدارس طلاب به صورت مزبله درآمد.ديوارها شكست‏خورد، و سقف‏ها فرو نشست، و حجره‏هاى آن محل اسباب و اثاثيه دكانداران مجاورش شد.

اسمعيل مرآت وزير معارف آن دوره، امامزاده يحيى را كه در طهران از اعاظم و اكابر امامزادگان و از علمآء اهل بيت، و روات احاديث، و واجب التعظيم بود، و داراى بارگاه و حرم و گنبد و صحن و سرائى بود، از بنياد خراب كرد و زمين ورزش و فوتبال نمود، و جواهرات آنرا از جمله يك جفت طاووس مرصع قيمتى و عتيق را برد.يكى از مستشرقين (خاورشناسان) آن زمان هر چه به مرآت التماس كرد كه: بناى اين امامزاده تاريخى است، و تاريخ آن ازهشتصد سال متجاوز است، شما آنرا خراب نكنيد! زمين ورزش در طهران بسيار است، من از پول خودم آنرا ترميم و تعمير مى‏كنم، بگذاريد اين سند قدمت و اين اثر گرانبهاى عتيق باقى باشد، ابدا مؤثر نيفتاد.امامزاده را خراب كردند، نه اسمى و نه رسمى، و نه درى و نه ضريحى، هيچ و هيچ.

و در همان وقت، يك درخت چنار كهن كه در نزديك امامزاده در كوچه بود، و به چنار امامزاده يحيى معروف بود، يك قسمت از تنه آن، از قسمت ديگر جدا شد، و نزديك بود كه به كلى به واسطه سنگينى آن فرو افتد.همين اسمعيل مرات: وزير معارف، مبلغ هشتصد تومان آن زمان كه معادل چهل مثقال طلا قيمت داشت، از بودجه آثار باستانى صرف كرد، تا آهنگران يك كلاف بزرگ آهنين درست كرده، و اين قسمت را به قسمت ديگر كلاف كردند، و بالنتيجه اين اثر باستانى باقى ماند، و جزو خدمات او شمرده شد.

در شب آنروزى كه رضاخان از بندرعباس فرار كرد، و بر كشتى انگليسى سوار شد، مردم محله امامزاده يحيى، با بيل و كلنگ و آجر و غيرها، جمع شدند، و با طرح معماران آن محل خواستند امامزاده را بازسازى كنند.

چون وزارت معارف مطلع گشت، گفت: ما خودمان بازسازى مى‏كنيم.او بازسازى مختصرى كرد كه فعلا به همانصورت است، و مقدار مختصرى از صحن را صحن امامزاده كرد، و بقيه زمين ورزش را مدرسه ساخت.

پهلوى دروازه قرآن را در شيراز خراب كرد، و با خاك يكسان نمود.

دروازه قرآن دروازه‏اى بود قديمى، و از قديمى‏ترين آثار باستانى به شمار مى‏رفت.بر فراز دروازه، در بالاى سر واردين و خارجين، قرآنى بود كه مى‏گفتند: هفده من وزن دارد.

هر كس از مردم و از سپاهيان و حكام از شيراز بيرون مى‏رفتند، از زير دروازه قرآن مى‏رفتند، يعنى در پناه قرآن، و در تعهد و التزام به قرآن، و استمداد از روح قرآن، همچنان كه ما مسافرين خود را در ابتداى سفر از زير قرآن رد مى‏كنيم و عبور مى‏دهيم.

و هر كس از مردم و لشگريان و حكام وارد شيراز مى‏شد، از اين در واردمى‏شد.يعنى در پناه قرآن، و با تعهد و التزام به قرآن، و استمداد ازين صحيفه الهيه، من بناى كار خود را در اين شهر مى‏گذارم.

پهلوى امر كرد: اين دروازه را خراب كنند.و در سفرى كه به شيراز رفته بود، و از زير دروازه قرآن عبور كرده بود، بر روح استكبار و غرور و خودخواهى خودش گران آمد كه عبورش از زير قرآن و در پناه قرآن باشد.

هر چه مستشرقين گفتند: اين دروازه، از جهت تاريخ، ارزش جهانى دارد، و بايد باقى باشد، فائده‏اى نكرد.دروازه قرآن را خراب كرد، و اثرى از آن نگذاشت.امروزه شبهى به جاى آن ساخته‏اند.

پهلوى جواهرات و نفايس حضرت امام على بن موسى الرضا عليهما السلام را برد، و از موزه آن حضرت و از حرم مطهر، و از داخل ضريح مقدس، آنچه پادشاهان و امراء در مدت هزار سال آورده و هديه كرده بودند، همه را برد.

فقط يك صندوق از طلا در پائين پاى آن حضرت بود: آنرا هم در جشن زفاف پسرش محمدرضا پهلوى با فوزيه مصرى، به صورت دو عدد گلدان مرصع درآورده، كه وزنش بيست و هفت من شد.و از طرف حضرت رضا، آستانه قدس، به عنوان چشم‏روشنى، به بارگاه داماد و عروس هديه فرستاد.

پهلوى قرآن‏هاى نفيس خطى، و كتب نفيس خطى قديمى را جمع كرد، و آنچه را بايد به خارج بدهد، داد، و بقيه را براى خود در كتابخانه دربار نهاد.و بالاخره بقيه جواهرات دربار را هنگام فرار از كشور آسيب‏ديده، و دشمن‏زده، در يك چمدان (جامه‏دان و صندوق) ريخته، و با دست‏خود برداشته، و از خود جدا نمى‏كرد، تا هنگام سوار شدن در بندر عباس بر كشتى انگليسى، مامور انگليسى آنرا كرها از دست او مى‏گيرد، و به بقيه جواهرات از پيش فرستاده شده، و ذخيره شده در بانك‏ها و دربار سلطنتى خود ملحق مى‏كند.

بارى از آنچه ما در اينجا بيان كرديم، به خوبى روشن مى‏شود كه: چقدر گفتار وهابى مسلك‏هاى تازه به دوران رسيده كشور ما، و جوجه ماشينى‏هاى ماشين سعودى و وهابيه كه از آنجا تغذى مى‏كنند، عفن و بد بو، و نازيبا و كريه است.اينها مى‏گويند: نماز خواندن بر سر قبر امامان جايز نيست، بوسيدن در و ديوار ضريح، بوسيدن چوب و سنگ و فلز است.اين گنبدهاى طلا، و درهاى طلا، و صندوق‏هاى خاتم، به چه درد امام مى‏خورد؟ آنها را اگر صرف فقراء و امور خيريه و فرهنگ كنيم بهتر است.توسل به امام شرك است.زيارت امام، زيارت مرده است.امام با ساير مردم تفاوت ندارد.پيغمبر چون از دنيا رفت، مرده‏اى بيشتر نيست.

جواب آن است كه بحمد الله و المنة دوره اين ياوه‏سرائى‏ها سرآمده است.خيانت‏شما در اين مغالطه‏ها ظاهر است.و اصولا چون شما مردمى دروغگو و دروغ پردازيد، و امثال و اشباهى از خيانت‏هاى شما براى مردم برملا شده است، ديگر نه دانشجو گوش به سخن شما مى‏دهد، نه دانش آموز، نه بازارى، نه روفته‏گر كوچه!

بوسيدن قبر امام همانند بوسيدن قرآن و دست عالم، بوسيدن روح امام است، و تواضع به عظمت مقام او.(214)

نماز خواندن بر سر قبر امامان بالاخص، نه تنها جايز است، بلكه ثواب دارد، آن هم ثوابى كه هيچ ثوابى به پاى آن نمى‏رسد.

اين گنبدهاى طلا، و درهاى نفيس، همانند جواهرات كعبه، نه از مال مسلمين است كه به وراث برسد، نه از خمس(215)است كه در مصارف خود خرج شود، نه از زكوات و صدقات است كه بايد به مصارف معين و موارد هشتگانه(216)برسد، و نه غنائم جنگى و فيى‏ء است كه مصرفش مشخص شده است، ملك طلق افرادى بوده كه براى كعبه و امام و امامزاده وقف كرده‏اند.وقف را شرع مقدس، صحيح شمرده و امضاء كرده است و هديه را قبول نموده است.در اين صورت شخصى كه با عشق خود در مدت عمر رنج‏برده، و قاليچه‏اى بافته، و يا فلان زن اصفهانى، و يا يزدى، و يا كاشانى، و غيرهن، عمرى را زحمت كشيده، و براى روى مرقد مطهر، يك روپوش چشمه‏دوزى، و يا مليله‏كارى، و يا ساير اقسام سوزن‏كارى، و كارهاى دستى نموده، آيات قرآن كه در شان اهل بيت عليهم السلام نازل شده، و اشعار عربى و فارسى را به روى آن با شيواترين خطى مشبك نموده است - و اين حاصل عمر را كه در هر يك از نمايشگاههاى جهان بگذارند، چشمها را خيره مى‏كند، و به به و آفرين مى‏گويند، و راضى هستند به قيمت‏هاى گزاف بخرند - براى عالى‏ترين معشوق روحانى و معنوى، يعنى به امام خود هديه مى‏كند، و چون دستش به او نمى‏رسد، بر مرقدش پهن مى‏كند.

شما مى‏گوئيد: هديه نكند.چه كند! ! يا به فلان شاه و رئيس جمهور پيشكش كند، و يا بفروشد، و يا به خائنينى امثال شما بدهد. شماها به اين راضى هستيد، و به آن راضى نيستيد؟ !

مراقد ائمه طاهرين، مامن و ملجا مردم است.همانطور كه در مشكلات زندگى و مصائب روزگار بدان روى مى‏آورند، دوست دارند بهترين و پاكترين ثمره خود را هديه كنند.لهذا طلاى خود را مى‏دهند، كتب نفيس خود را مى‏دهند، عصا و شمشير خود را مى‏دهند.

از طرفى اين اشياء خواهى نخواهى مورد استفاده تمام زائرين، بلكه مؤمنين قرار خواهد گرفت، و از طرفى ديگر محفوظ مى‏ماند، و از دستبرد گرگانى همچون شما در لباس ميش، حفظ مى‏شود، و ديگر نمى‏توانيد به خارج بفرستيد، و زينت موزه‏ها و كتابخانه‏هاى كشورهاى كفر بنمائيد!

و على كل تقدير چون تصرفش حرام است، بايد به همين منوال باقى باشد، و كسى حق تصرف در آنها را ندارد.و اگر تصرف كند، دزدى است، مثل آنكه پرده در حرم را بدزدد، و يا آجر و كاشى منصوب بر ديوار را بردارد، زينت كردن مساجد جايز نيست، نه مراقد ائمه عليهم السلام.مسجدى هم كه در جنب مرقد است، اگر شرعا صيغه مسجد بر آن خوانده باشند، بايد ساده باشد.آيات قرآن را با خطوط غير طلا، اگر در مساجد هم بنويسند ضررى ندارد، و زينت‏شمرده نمى‏شود.

نماز خواندن در قبرستان و در بين قبور كراهت دارد، مگر از هر طرف قبر تا ده ذراع (تقريبا پنج متر) فاصله باشد.و سجده كردن بر قبر حرام است.ولى قبور ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين از اين قاعده عمومى، مستثنى است، البته سجده بر قبر امام هم جايز نيست، ولى گونه راست را گذاردن مستحب است.و نماز خواندن در كنار قبر امام از افضل طاعات است، بالاخص در بالاى سر متصل به قبر، و در پائين پا و پشت‏سر هم خوب است.اما در جلوى قبر به طوريكه در حال نماز، قبر پشت‏سر نمازگزار قرار گيرد، خلاف ادب است.

اينها تمام مسائل فقهى است كه در روايات وارد است.و چقدر خوب و عالى مرحوم سيد بحر العلوم رضوان الله عليه در «منظومه‏» خود فرموده است:

اكثر من الصلوة فى المشاهد خير البقاع افضل المعابد1

لفضلها اختيرت لمن بهن حل ثم بمن قد حلها سما المحل‏2

و السر فى فضل صلوة المسجد قبر لمعصوم به مستشهد3

برشة من دمه المطهرة طهره الله لعبد ذكره‏4

و هى بيوت اذن الله بان ترفع حتى يذكر اسمه الحسن‏5

و من حديث كربلا و الكعبة لكربلا بان علو الرتبة‏6

و غيرها من سائر المشاهد امثالها بالنقل ذى الشواهد7

فاد فى جميعها المفترضا و النفل و اقض ما عليك من قضا8

و راع فيهن اقتراب الرمس و اثر الصلوة عند الراس‏9

و النهى عن تقدم فيها ادب و النص فى حكم المساواة اضطرب‏10

و صل خلف القبر فالصحيح كغيره فى ندبها صريح‏11

و الفرق بين هذه القبور و غيرها كالنور فوق الطور12

فالسعى للصلوة عندها ندب و قربها بل اللصوق قد طلب‏13

و الاتخاذ قبلة و ان منع فليس بالدافع اذنا قد سمع‏14(217)

«1- تا مى‏توانى نماز را در مشاهد مشرفه امامان، زياد بخوان! كه اين مشاهد بهترين بقاع است، و با فضيلت‏ترين معبدهاست.

2- و اختيار نماز به جهت فضيلت اين مشاهد است، اولا و بالذات به جهت آن امامى است كه در آن مشهد آرميده است، و سپس ثانيا و بالعرض، آن مشهد به واسطه آن امام آرميده و داخل در قبر رفته فضيلت‏يافته است.

3- و علت فضيلت نماز در هر مسجدى از مساجد، به واسطه آن است كه قبر معصومى كه به شهادت رسيده است در آنجاست.

4- به واسطه خون پاكى كه از آن معصوم شهيد در آن زمين ريخته است، خداوند براى بنده ذاكر خود، آن مكان را پاك و مقدس نموده است.

5- و اين مشاهد و قبور امامان، خانه‏هائيست كه خداوند اذن داده است كه بالا و بلند باشد، تا اينكه نام نيكو و جميل پروردگار در آنجاها ذكر شود.

6- و از روايت وارده درباره كربلا و كعبه، معلوم مى‏شود كه مقدار برترى و علو مقام كربلا بر كعبه تا چه حدى است.

7- بقيه مشاهد و قبور امامان هم مانند كربلاست، و روايات وارده مؤيد به شواهد قطعيه بر آن دلالت دارد.

8- و بنابراين، تو اى مؤمن خالص! تمام نمازهاى واجب و نافله و قضائى كه بر عهده توست، در آنجاها بجاى آور!

9- و در اين مشاهد، رعايت كن كه نمازت را در نزديكى آن تربت پاك بخوانى! و بهترين جا را براى نمازى كه مى‏خوانى، پهلوى سر امام در آن مرقد شريف قرار بده! - و نهى وارد از تقدم نمازگزار بر قبر مطهر، الزامى نيست، بلكه از روى ادب است، و در جواز خواندن نماز، در خط مساوى با بدن شريف، از سمت راست و يا چپ، نصوص وارده، مختلف است و معناى واضحى به دست نمى‏دهد.

11- و پشت‏سر امام نيز نماز بگزار! زيرا كه روايات صحيحه و غير صحيحه، در استحباب اين مكان به صراحت دلالت دارند.

12- و فرق ميان اين مشاهد و قبور امامان با ساير قبور مردم، مانند نور تجلى خدا بر فراز كوه طور، روشن است.

13- و بنابراين اهتمام كردن و رفتن براى نماز در پهلوى اين قبور شريفه، مستحب است و مطلوب، و ما را بدان خوانده‏اند، و هر چه به قبر نزديكتر نماز گزاردن، بلكه چسبيدن به قبر، مطلوب‏تر و پسنديده‏تر است.

14- و در اينكه قبور را قبله قرار ندهيد، اگر چه منعى وارد شده است، وليكن چنان قدرتى ندارد كه بتواند اذن و اجازه صريحى كه از طرف شارع رسيده و شنيده شده است را از بين ببرد و برطرف كند.»

و بنابراين قبور امامان حكم مسجد را دارد، بلكه از افضل مساجد است، زيرا همينطور كه در بيت‏سوم و چهارم ديديم، شرافت هر مسجدى كه در دنيا ساخته شود، به واسطه خون معصومى است كه در آنجا ريخته و به درجه شهادت فائز گرديده است، و در قرون و تمادى زمان‏هاى پيشين اين امر واقع شده است، و خداوند به بركت آن خون اينجا را معبد پاك و پاكيزه براى ذكر خود نموده است، گر چه بناى مسجد بعد از گذشتن سالهاى متمادى باشد.

و چون اين قاعده و ناموس كلى در هر مسجدى هست، گرچه ما صاحب آن خون را ندانيم و نشناسيم، پس اين مشاهد متبركه ائمه عليهم السلام كه صاحبانش معين و مشخص است كه در مقام عالى‏تر از همه معصومين دوران‏هاى گذشته و زمان‏هاى سالفه‏اند، ببينيد چقدر مزيت و فضيلت دارد.

و اما گفتار او در بيت‏ششم: و من حديث كربلا و الكعبة - لكربلا بان علو الرتبة ظاهرا اشاره است‏به حديثى كه ابن قولويه در كتاب جليل و نفيس «كامل الزيارات‏» ، از پدرش، از سعد بن عبد الله، از ابيعبد الله الرازى، از حسن بن‏على بن ابى حمزة، از حسن بن محمد بن عبد الكريم ابى على، از مفضل بن عمر، از جابر جعفى روايت مى‏كند كه: قال: قال ابو عبد الله عليه السلام للمفضل:

كم بينك و بين قبر الحسين عليه السلام؟ قلت: بابى انت و امى! يوم و بعض يوم آخر! قال: فتزوره؟ فقال: نعم! قال: فقال: الا ابشرك؟ الا افرحك ببعض ثوابه؟

«كه او گفت: حضرت صادق عليه السلام به مفضل گفتند: چقدر منزل تو با قبر حسين عليه السلام فاصله دارد؟ گفت: پدرم و مادرم فدايت‏شود، يك روز و مقدارى از روز ديگر! حضرت گفتند: آيا حسين را زيارت مى‏كنى؟ گفت: آرى! حضرت گفتند: آيا مى‏خواهى من ترا به بعضى از ثواب‏هاى آن بشارت دهم، آيا مى‏خواهى ترا بدان مسرور و خشنود سازم؟»

من گفتم: آرى فدايت‏شوم! حضرت گفتند: چون يكنفر از شما در مقدمات سفر كربلا افتد، و در تجهيز آن برآيد، و آماده گردد، فرشتگان سماوى بدين جهت‏به همديگر بشارت مى‏دهند، و چون سواره و يا پياده از منزلش بيرون آيد، خداوند چهار هزار ملك از ملائكه خود را بر او مى‏گمارد، تا بر او صلوات بفرستند تا به قبر حسين عليه السلام برسد.

در اينجا حضرت دستور، و كيفيت دخول، و متن زيارت را بيان مى‏كنند، و پس از تمام شدن زيارت مى‏گويند: ثم تمضى الى صلوتك.و لك بكل ركعة ركعتها عنده كثواب من حج الف حجة و اعتمر الف عمرة، و اعتق الف رقبة، و كانما وقف فى سبيل الله الف مرة مع نبى مرسل - الحديث(218).

«و پس از آن براى خواندن نمازت رهسپار مى‏شوى! و از براى تو، به پاداش هر ركعت نماز كه در نزد حسين بخوانى، ثواب كسى را مى‏دهند كه: هزار مرتبه حج، و هزار مرتبه عمره، انجام داده باشد، و هزار بنده آزاد كرده باشد، و گويا هزار بار در معركه جهاد در راه خدا با پيغمبر مرسلى، براى جهاد قيام كرده است - تا آخر حديث.

عجيب اينجاست كه عامه بر سنت و عمل عمر، امور خود را پايه‏گذارى مى‏كنند، و افعال او را، اصول عمليه براى افعال خود به شمار مى‏آورند، گرچه بعد از آن عمل، رسول خدا او را نهى كرده باشند، و يا امير المؤمنين عليه السلام او را بر اشتباه خود واقف ساخته باشند.گويا عامه سنت و عمل وى را بر سنت و عمل رسول خدا مقدم مى‏دارند، و اين مصيبتى بزرگ است كه با هيچ منطق و برهان، و با هيچ طرز تفكيرى، جز جمود و ركود و تعصب كوركورانه، و به تعبير قرآن مجيد: بر حميت جاهلى، جور و درست درنمى‏آيد.و اين حقيقت در لابلاى بسيارى از احكام در فقه عامه مشهود است.

از جمله در مورد گريستن بر ميت است كه رسول خدا اذن داده، و گريستن را رحمت‏شمرده، و فقط شكايت و گلايه از خدا را جايز ندانسته است، ولى عمر از گريه نهى مى‏كرده، و بر سر زنان و اقرباى ميت كه در فوت عزيز خود مى‏گريسته‏اند، شلاق مى‏زده است. و از جمله جواز متعه زنان، و متعه در حج است.

حاكم در «مستدرك‏» با سند متصل خود ابوهارون عبدى، از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه گفت: ما با عمر بن خطاب، ج‏به جاى آورديم.چون در طواف داخل شد، رو به حجر الاسود نمود، و گفت: انى اعلم انك حجر لا تضر و لا تنفع! و لولا انى رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قبلك ما قبلتك! ثم قبله.

«من مى‏دانم كه تو سنگى هستى كه نه ضررى مى‏رسانى، و نه منفعتى مى‏دهى! و اگر هر آينه من نمى‏ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترا مى‏بوسيد، من هم ترا نمى‏بوسيدم! و سپس آنرا بوسيد.»

فقال له على بن ابيطالب: بلى يا امير المؤمنين! انه يضر و ينفع!

«در اين حال على بن ابيطالب به او گفت: آرى! ضرر مى‏رساند، و منفعت مى‏دهد!» عمر گفت: به كدام دليل؟ على بن ابيطالب گفت: به كتاب خداوند تبارك و تعالى!

عمر گفت: اين در كجاى كتاب خداوند است؟ على بن ابيطالب گفت: خداوند عز و جل مى‏گويد:

و اذ اخذ ربك من بنى ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى(219).خلق الله ادم و مسح على ظهره فقررهم بانه الرب و انهم العبيد و اخذ عهودهم و مواثيقهم و كتب ذلك فى رق و كان لهذا الحجر عينان و لسان.

فقال له: افتح فاك! قال: ففتح فاه فالقمه ذلك الرق، و قال: اشهد لمن وافاك بالموافاة يوم القيمة، و انى اشهد لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:

يؤتى يوم القيمة بالحجر الاسود له لسان ذلق يشهد لمن يستلمه بالتوحيد.

فهو يا امير المؤمنين! يضر و ينفع!

«و اى پيامبر ما! يادآور وقتى را كه پروردگار تو، از پشت فرزندان آدم، ذريه و نسل آنها را برگرفت، و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ ! همه گفتند: آرى ما به ربوبيت و خداوندى تو گواهى مى‏دهيم! براى آنكه در روز قيامت نگوئيد: ما از اين موضوع (عرفان و توحيد خداوند) غافل بوديم.

خداوند آدم را خلق كرد، و بر پشت او دست ماليد، و آنها را به اقرار و اعتراف داشت كه اوست پروردگار و بس، و ايشان همگى بندگان او هستند، و عهدها و پيمان‏ها را از ايشان گرفت، و آنرا در كاغذى نوشت، و از براى اين سنگ دو چشم و يك زبان بود.

خداوند به او گفت: دهانت را باز كن! حجر الاسود دهان خود را باز نمود، و خداوند آن كاغذ پيمان و عهد را در دهان او افكنده و به او خورانيد و به او گفت: هر كس به ديدار تو با ايمان به خدا و وفاى به عهد او آمده است، تو درباره او در روز قيامت گواهى بده كه: به ديدار من با ايمان به خدا و وفاى به عهد او آمده‏است، و به درستيكه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏گفت: در روز قيامت‏حجر الاسود را مى‏آورند، در حاليكه زبانى گويا و تيز و فصيح دارد، و شهادت دهد براى هر كس كه او را استلام كرده و بوسه نموده است اقرارا بوحدانية الله كه اين كس مؤمن و موحد است.

و بنابراين حجر الاسود ضرر مى‏رساند، و منفعت مى‏رساند.»

فقال عمر: اعوذ بالله ان اعيش فى قوم لست فيهم يا ابا حسن(220).

«در اين حال عمر گفت: من پناه مى‏برم به خدا كه در گروهى زندگى كنم، كه اى ابو الحسن تو در ميان آنها نباشى!»

اين حديث را صاحب «تشييد المطاعن‏» : علامه مير محمد قلى از كتاب «البدور السافرة فى الامور الآخرة‏» (221)تاليف جلال الدين سيوطى، در باب‏شهادت امكنه از ابو سعيد خدرى روايت مى‏كند، و پس از آن گويد: فقيه ابو الليث در كتاب «تنبيه الغافلين‏» روايت كرده است از ابوهارون عبدى از ابو سعيد خدرى رضى الله عنهما كه ما با عمر بن خطاب در ابتداى خلافتش حج كرديم.و سپس داستان داخل شدن عمر را در طواف و مكالمه عمر و جواب امير المؤمنين را نقل مى‏كند، و به دنبال آن آورده است كه: امير المؤمنين به عمر گفتند:

و لو انك قرات القرآن و علمت ما فيه ما انكرت على!

«و اگر تو قرآن خوانده بودى، و آنچه در آنست دانسته بودى، در مقام انكار و خلاف من برنمى‏آمدى!»

عمر گفت: اى ابو الحسن تاويل اين آيه از كتاب خدا چيست؟ حضرت آيه

و اذ اخذ ربك من بنى آدم

را تا آخرش براى او خواندند، آنگاه گفتند: چون ذريه بنى آدم، اقرار بر عبوديت نمودند، خداوند اقرار ايشان را در كاغذى نوشت، و پس از آن اين سنگ را فراخواند، و آن نامه را در دهانش انداخت تا بخورد.

فهو امين الله فى هذا المكان يشهد لمن وافاه يوم القيمة.

«بنابراين حجر الاسود در اين مكان (زاويه كعبه) امين خداوند است، و براى كسى كه با ايمان به خدا و وفاى به عهد او، او را ديدار كند، او در روز قيامت‏شهادت مى‏دهد.»

عمر گفت: يا ابا الحسن لقد جعل بين ظهرانكم من العلم غير قليل! «اى ابو الحسن! در ميان شما علم سرشارى قرار داده شده است!»

و همچنين محمد بن يوسف شامى در كتاب «سبيل الهدى و الرشاد» كه مشهور به «سيره شامية‏» است، از خجندى در كتاب «فضائل مكه‏» ، و از ابو الحسن القطان در كتاب «الطوالات‏» و از حاكم و بيهقى در «شعب‏» از ابو سعيد خدرى رضى الله تعالى عنه، عين عبارات اين حديث را كه ما از حاكم آورديم، روايت كرده است.(222)و نيز ابن ابى الحديد(223)و سيد هاشم بحرانى از او(224)و بيهقى(225)اين داستان را روايت كرده‏اند.

و علامه امينى در «الغدير» ، علاوه بر مصادر مذكوره، از ابن جوزى در سيره عمر ص 106، و از ازرقى در «تاريخ مكه‏» همچنانكه در «عمده‏» ذكر كرده است، و از قسطلانى در «ارشاد السارى‏» ، ج 3 ص 195، و از عينى در «عمدة القارى‏» ج 4 ص 606 با دو عبارت، و از سيوطى در «جامع كبير» همچنانكه در «ترتيب‏» آن ج 3 ص 35 نقلا از خجندى در «فضائل مكة‏» ، و از ابو الحسن قطان در «طوالات‏» .و از ابن حبان، و از احمد زينى دحلان در «فتوحات اسلاميه‏» ، ج 2، ص 486، روايت نموده است.(226)

اين روايت را بخارى با يك سند، و مسلم با چهار سند روايت كرده‏اند، ولى از شدت عناد و لجاج، ذيل آنرا كه راجع به اعتراض امير المؤمنين عليه السلام به عمر است و جواب آن حضرت را حذف كرده‏اند(227)و ما در موارد بسيارى در فقه و سيره مى‏بينيم كه: آنچه را كه راجع به فضيلت و منقبتى از امير المؤمنين عليه السلام و يا از اهل بيت‏باشد، روايت را تقطيع نموده، آنچه راجع به فقه است آورده‏اند، و آنچه اثبات منقبت مى‏كند حذف كرده‏اند.

و از اينجا به دست مى‏آوريم كه: اين دو كتاب بخصوصهما، مبناى روايات خود را بر تمويه و دغل‏كارى و حيل و حذف گذارده، و حقيقت امر را ارائه نمى‏دهند، فلهذا در نزد حكام و امراى جائر عامه، و در نزد عوام كالانعام آنها مزيت و رجحانى دارند.اما بسيارى از عامه از حق نمى‏گذرند، و روايات را آنطور كه رسيده بيان مى‏كنند، و تقطيع و حذف نمى‏نمايند، همچون نسائى، و احمد حنبل، و ابن ابى الحديد، و سيوطى، و بيهقى، و حاكم، و حسكانى، و ابن مغازلى، و ابراهيم بن محمد حموئى و از جمله ايشان است: حافظ ابو المؤيد موفق بن احمد بكرى مكى حنفى، معروف به اخطب خوارزم، متولد در 484، و متوفى در 568 كه كتاب «مناقب‏» او در خصوص فضائل و محامد امير المؤمنين عليه السلام از نفايس كتب به شمار مى‏آيد، و مصدر براى رواياتى است كه اعيان از خاصه و عامه از او روايت مى‏نمايند.در آخر «مناقب‏» سه قصيده غراء از او، در مدح مولى الموالى طبع نموده‏اند كه هر كدام حاوى مطالبى عالى است.

و ما اينك در اينجا چند بيتى را ملفقا از قصيده اول او ذكر مى‏نمائيم:

هل ابصرت عيناك فى المحراب كابى تراب من فتى محراب‏1

لله در ابى تراب انه اسد الحراب و زينة المحراب‏2

هو ضارب و سيوفه كثواقب هو مطعم و جفانه كجواب‏3(228)

ان النبى مدينة لعلومه و على الهادى لها كالباب‏4

لولا على ما اهتدى فى مشكل عمر و لا ابدى جواب صواب‏5

ما ارتاب فى فضل المحق المهتدى غير الغوى المبطل المرتاب‏6

كالشهد مولانا على المرتضى للاولياء و للعدى كالصاب‏7

ان الوصى لموضع الاسرار اذ زم النبى مطيه لذهاب‏8

ان الوصى اخا النبى المصطفى زمن الصبا ما جر ذيل تصابى‏9

و له مناقب مد مدحى ضبعه فيها و اكثرها وراء نقاب‏10

يا عاتبى بهوى على زدنه صدقا هواى فزد بمكث عتاب‏11

ان كان اسباب السعادة حجة فهوى على ااكد الاسباب‏12

و كسوت اعقابى بنظمى مدحة حللا تجد على بالاحقاب‏13

حسناه، و هو و فاطم اهواهم حقا و اوصى بالهوى اعقابى‏14(229)

1- «آيا هيچ دو چشم تو، جوانمردى را مانند ابو تراب ديده است كه: در محراب عبادت، مرد رزمنده و جنگنده باشد؟

2- خداوند فيضش را بر ابو تراب بريزد كه او شير بيشه شجاعت و رزم بود، و زينت محراب عبادت.

3- او شمشيرزنى بود كه شمشيرهايش همچون تير شهاب، رونده و نافذ و آتش‏زا بود.او طعام‏دهنده‏اى بود كه ظرف‏ها و كاسه‏هاى طعامش به وسعت‏حوض‏ها بود.

4- حقا و حقيقتا پيغمبر شهرى بود براى علومى كه داشت، و على هادى نسبت‏به آن شهر، مانند درى بود كه بايد وارد شد.

5- اگر على نبود، عمر از هيچ مشگلى بيرون نمى‏آمد، و هيچ جواب راست و درستى را ارائه نمى‏كرد.

6- در فضل و شرف على كه محق است و راه‏يافته به عرفان و اسرار الهيه، هيچكس شك نمى‏كند مگر شخص گمراه و دغل‏پيشه و خيال انديشه.

7- مولاى ما على مرتضى، براى دوستان خود همچون عسل شيرين است، و براى دشمنان همچون عصاره تلخ و جانكاه درخت صاب.

8- حقا و حقيقتا على وصى رسول خدا، موضع اسرار اوست، در وقتى كه رسول خدا دهانه و افسار به دهان مركب خود زد و آماده سفر شد.

9- حقا و حقيقتا وصى كه برادر رسول خدا: حضرت مصطفى است، در دوران كودكى دامان خود را به لهو و لعب و بازى نيالود.

10- از براى على، مناقب و فضائلى است كه در آن فضائل مدح من فقط به ناحيه‏اى از آن رسيده است و اكثر آنها در پشت پرده مخفى است.

11- اى كسى كه مرا به عشق و محبت على، عتاب مى‏نمائى، من از روى صدق و خلوص عشق خود را زياد مى‏كنم، تو هم عتابت را طولانى كن. - اگر اسباب سعادت حجت و برهانى باشد، بنابراين عشق و محبت‏به على از وثيق‏ترين و اكيدترين اسباب است.

13- من با نظمى كه در مديح على سرودم، بازماندگان خود را از حله‏هاى زيبا پوشاندم كه تا مرور دهور و كرور باقى خواهد ماند.

14- من دو حسن او (حسن و حسين او را) و على را و فاطمه را دوست دارم، و عاشقم از روى حق و حقيقت، و وصيت و سفارش مى‏كنم كه اعقاب و بازماندگان من نيز عشق آنها را در سر بپرورانند و به محبت ايشان خود را بيارايند.»

در اينجا اين بحث را با ذكر روايت مسندى از همين عالم جليل عامى مذهب: موفق بن احمد خوارزمى خاتمه مى‏دهيم.

او گويد: خبر داد به من، حافظ ابو العلآء حسن بن احمد عطار همدانى، و امام اجل نجم الدين ابو منصور محمد بن حسين بن محمد بغدادى، او گفت: خبر داد به من شريف امام اجل نور الهدى ابو طالب حسين بن محمد بن على زينى، از امام محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان، كه حديث كرد براى من سهل بن احمد از ابو جعفر محمد بن جرير طبرى از هناد بن سرى از محمد بن هشام از سعيد بن ابى سعيد، از محمد بن منكدر، از جابر كه او گفت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله لما خلق السموات و الارض دعاهن فاجبنه فعرض عليهن نبوتى و ولاية على بن ابي طالب فقبلتاهما.ثم خلق الخلق و فوض الينا امر الدين.فالسعيد من سعد بنا و الشقى من شقى بنا، نحن المحلون لحلاله و المحرمون لحرامه.

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: چون خداوند آسمانها و زمين را بيافريد، آنها را بخواند، آنها جواب خدا را دادند. خداوند نبوت مرا و ولايت على بن ابيطالب را بر آنها عرضه كرد.آنها قبول كردند و پذيرفتند، و پس از آن مخلوقات را بيافريد، و امر دين خود را به ما تفويض كرد.بنابراين سعيد و خوشبخت كسى است كه به ما سعيد مى‏گردد، و شقى و بدبخت كسى كه به ما شقى مى‏گردد.ما هستيم كه حلال خدا را حلال مى‏شماريم، و حرام خدا را حرام مى‏شماريم.»(230)