امام شناسى ، جلد دهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۴ -


(1) - آيه يكصد و پنجاهم از سوره اعراف، هفتمين سوره از قرآن كريم.
(2) - در تفسير «الميزان‏» ج 2، ص 149 در ذيل آيه كريمه:
كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه،
از «معانى الاخبار» و «خصال‏» از عتبه ليثى از ابوذر رحمه الله روايت كرده است كه مى‏گويد: گفتم: اى رسول خدا پيغمبران چه مقدارند؟ گفت: صد و بيست و چهار هزار پيغمبر! گفتم: مرسلين از آنها چه مقدارند؟ گفت: سيصد و سيزده نفر جماعت‏بسيارى! گفتم اولين پيغمبر كه بود؟ گفت: آدم! گفتم: آيا آدم از انبياء مرسل بوده است؟ گفت: آرى، خداوند او را به دست‏خود آفريد، و از روح خود در او دميد.و سپس پيغمبر گفت: اى ابوذر! چهار تن از پيغمبران، سريانى هستند: آدم و شيث و اخنوخ كه همان ادريس است و اولين كسى است كه با قلم نوشت، و نوح و چهار تن از آنها عرب هستند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اولين پيغمبر از بنى اسرائيل موسى است و آخرين آنها عيسى است و ششصد پيغمبر! گفتم: خداوند چند كتاب آسمانى فرو فرستاده است؟ ! گفت صد كتاب و چهار كتاب، خداوند بر شيث، پنجاه صحيفه و بر ادريس سى صحيفه و بر ابراهيم بيست صحيفه نازل كرده است و تورات و انجيل و زبور و قرآن را نازل كرده است.
و در ص 146 گويد: بدانكه سادات و بزرگان انبياء، پيامبران اولوا العزم از ايشانند.و آنها عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم.قال تعالى:
فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل (احقاف آيه 35) .
و خواهد آمد كه معناى اولوا العزم آنست كه در آنها ثبات بر عهد ديرينى است كه خدا از آنها گرفته است و عدم فراموشى آنرا
قال تعالى:
و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا(سوره احزاب آيه 7)
و قال تعالى:
و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما
(سوره طه آيه 115) .
(3) - آيه 77 تا 79 از سوره 20: طه.
(4) - آيه 138 از سوره 7: اعراف.
(5) - تفسير «الميزان‏» ج 8، ص 266.
(6) - و از اينجا به دست مى‏آيد كه آنچه بعضى از عوام بر بعضى از درخت‏هاى كهن همچون چنار كهنه‏اى را با ميخ مى‏كوبند و بر آن كهنه قفل مى‏زنند از همين آداب جاهلى و نمونه‏هائى از بقاياى آثار بت‏پرستى است.
(7) - «تفسير الميزان‏» ج 8، ص 266.
(8) - بايد دانست كه در آيه شريفه:
و واعدناكم جانب الطور الايمن،
ايمن صفت‏براى جانب است نه براى طور، يعنى جانب راست كوه طور كه جانب مبارك و پر يمن و بركت است نه جانب كوه طورى كه آن كوه مبارك است.
(9) - آيه 154، از سوره 6 انعام:
ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن و تفصيلا لكل شى‏ء و هدى و رحمة لعلهم بلقاء ربهم يؤمنون.
«پس ما به موسى كتاب تورات را داديم كه در آن آنچه را كه يك مرد صالح العمل و نيكوكار براى تماميت و تكامل خود بخواهد موجود است و در آن تفصيل و بيان حكم هر چيز است و آن كتاب هدايت و رحمت است‏به اميد آنكه ايشان به زيارت و لقاى پروردگارشان ايمان بياورند.» و آيه 145، از سوره 7: اعراف:
و كتبنا له فى الالواح من كل شى‏ء موعظة و تفصيلا لكل شى‏ء فخذها بقوة و امر قومك ياخذوا باحسنها ساريكم دار الفاسقين.
«و ما در الواح آسمانى براى موسى از هر موضوعى موعظه و اندرز نوشتيم و تفصيل هر چيزى را نوشتيم و دستور داديم به موسى كه: اين احكام و مواعظ و غيرها را با كمال قوت بگير، و به قوم خود نيز دستور بده كه نيكوترين مطالب آنرا فرا گيرند.و ما خانه عاقبت امر فاسقان را به شما به زودى نشان مى‏دهيم.»
(10) - آيه 80 تا 82 از سوره.طه.
(11) - آيه 83 و 84 از سوره 20: طه.
(12) - آيه 85 و 86 از همان سوره.
(13) - آيه 87 تا 89 از همان سوره.
(14) - آيه 90 و 91، از سوره 20: طه.
(15) - آيه 92 تا 94 از همان سوره.
(16) - ترجمه آيه 151، از سوره 7: اعراف.
(17) - آيه 95 و 96 از سوره 20: طه.
(18) - تفسير و ترجمه‏اى را كه براى اين فقره آورديم يكى از احتمالاتى است كه علامه استاد طباطبائى رضوان الله عليه در تفسير «الميزان‏» ج 14، ص 212 و ص 213 مى‏دهند.و چون از ساير وجوه احتمال كه مراد از اثر الرسول اثر پاى مركب جبرئيل باشد در وقت‏خروج از دريا، و يا مراد آثار رسالت موسى باشد، از اشكالات وارده كمتر در برداشت لهذا آنرا آورديم.
(19) - آيه 97 و 98 از سوره 20: طه.
(20) - «الميزان‏» ج 14، ص 213.
(21) - مانند شترى كه چوب را عرضا در استخوان بينى او نموده و او را بدينگونه مهار كرده‏اند.و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» ج 3، ص 455 تا ص 457 در ضمن بيان مطلبى از ابو جعفر نقيب يحيى بن زيد، اين معنى را در ضمن نامه‏اى كه معاويه به حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى‏نويسد تصديق مى‏كند، و علامه امينى در ج 7، ص 78 از «الغدير» در پاورقى گويد كه: اين جمله (كالجمل المخشوش) را در «العقد الفريد» ص 285، و در «صبح الاعشى‏» ج 1، ص 228، و «شرح نهج البلاغه‏» ابن ابى الحديد ج 3، ص 407 آورده‏اند.
(22) - «شرح نهج البلاغه‏» ج 1، ص 134، و نيز ج 2، ص 19.و سيد مرتضى در «تلخيص الشافى‏» ج 3، ص 76 راجع به اينكه امير المؤمنين عليه السلام با طوع و رغبت‏بيعت نكردند، بلكه با اكراه و اضطرار بيعت كردند گويد: بلاذرى از مدائنى از مسلمة بن محارب از سليمان تميمى از ابو عون روايت كرده است كه: ابو بكر به دنبال على فرستاد و از او بيعت‏خواست، و على بيعت نكرد - و با عمر شعله‏اى از آتش بود - فاطمه عليها السلام عمر را در خانه خود ديد و گفت: يا بن الخطاب، اتراك محرقا على بابى؟ قال نعم، و ذلك اقوى فيما جاء به ابوك.و جاء على عليه السلام فبايع. «اى پسر خطاب! آيا مى‏خواهى در خانه مرا به روى من آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى! و اين امر آتش زدن در آنچه پدر تو آورده است، استوارتر است.» و اين خبر را راويان شيعه با طرق بسيارى روايت كرده‏اند، و ليكن با اين طريقى كه ما آنرا آورديم، شيوخ محدثين از عامه آنرا روايت كرده‏اند.عامه عادتشان آنست كه در آنچه كه روايت مى‏كنند، مقدار مقارن با سلامت را ذكر مى‏كنند، و از بقيه آن خوددارى مى‏كنند، و چه بسا متوجه مى‏شوند به بعضى از آنچه را كه بر عليه خلفا روايت مى‏كنند، و در روايات خود از روايت آن قسمت دست مى‏كشند.و كدام اختيار است‏براى آن كس كه در خانه‏اش را به رويش آتش بزنند، تا بيعت كند؟ و ابراهيم بن سعيد ثقفى روايت كرده است از احمد بن عمرو بجلى از احمد بن حبيب عامرى از حمران بن اعين از ابو عبد الله جعفر بن محمد كه گفت: و الله ما بايع على حتى راى الدخان قد دخل بيته. «سوگند به خدا كه على بيعت نكرد مگر آن زمان كه ديد دود آتش داخل خانه او شده است.»
(23) - «الامامة و السياسة‏» ج 1، ص 13، و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» ج 11، ص 111 (20 جلدى) گويد: روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم و تظلم و استنجد و استصرخ حيث‏ساموه الحضور و البيعة و انه قال و هو يشير الى القبر: يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى. «بسيارى از محدثين و اهل روايت، روايت كرده‏اند كه على بعد از واقعه سقيفه بنى ساعده، چون حضور و بيعت را به او عرضه داشتند، ناله زد، و تظلم نمود، و يار و ياور مى‏خواست، و فرياد برمى‏آورد.و در حاليكه اشاره به قبر رسول خدا مى‏نمود چنين گفت: اى فرزند مادرم (اى برادرم) اين قوم بر ضعف من غلبه كردند و مرا ناتوان انگاشتند، و نزديك بود كه مرا بكشند!»
و سيد مرتضى علم الهدى در «تلخيص الشافعى‏» ج 3، ص 79 و ص 80 از طبع نجف در ضمن بحث از اينكه بيعت امير المؤمنين عليه السلام با ابو بكر اختيارى نبوده است گفته است: روايت كرده است ابراهيم از عثمان بن ابى شيبه از خالد بن مخلد بجلى كه داود بن يزيد اودى از پدرش از عدى بن حاتم روايت كرده است كه او گفت: من در نزد ابو بكر نشسته بودم كه على را آوردند، و ابو بكر به او گفت‏بيعت كن! على گفت: اگر بيعت نكنم؟ ابو بكر گفت: اضرب الذى فيه عيناك! «مى‏زنم آنچه را كه دو چشم تو در آن واقع است (يعنى سرت را بر مى‏دارم)» على سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: اللهم اشهد، و سپس دستش را دراز كرد و بيعت كرد.و اين مضمون به طرق مختلفى روايت‏شده است.و با الفاظى كه متقارب المعنى هستند كه على عليه السلام چون او را بر بيعت مجبور كردند و از تقاعد بر حذر داشتند، مى‏گفت:
يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت‏بى الاعدآء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين.
و اين جملات را مكررا مى‏گفت و پيوسته مى‏گفت.
(24) - در «غاية المرام‏» ص 132 تا ص 134 حديث‏سى و يكم از خاصه از شيخ طوسى در «امالى‏» خود خطبه مفصل و پر محتوى و عالى المضامين حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را كه همه از فضايل و مناقب امير المؤمنين عليه السلام و اهل بيت است مستدلا و مبرهنا در حضور معاويه بيان مى‏كند تا مى‏رسد به اين فقرات كه تقريبا در اواخر خطبه است و در ص 134 است: و قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ما ولت امة امرها رجلا قط و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوا و قد تركت‏بنو اسرائيل اصحاب موسى هارون اخاه و خليفته و وزيره و عكفوا على العجل و اطاعوا فيه سامريهم و هم يعلمون انه خليفة موسى، و قد سمعت هذه الامة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لابى عليه السلام: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى تا مى‏رسد به اينجا كه مى‏فرمايد: و قد كف ابى يده و ناشدهم و استغاث اصحابه فلم يغث و لم ينصر و لو وجد عليهم اعوانا ما اجابهم و قد جعل فى سعة كما جعل النبى فى سعة و قد خذلتنى الامة و بايعتك يابن حرب و لو وجدت عليك اعوانا يخلصوك ما بايعتك! و قد جعل الله عز و جل هارون فى سعة حين استضعفه قومه و عادوه و كذلك انا و ابى فى سعة من الله حين تركتنا الامة و بايعت غيرنا و لم نجد عليهم اعوانا و انما هى السنن و الامثال يتبع بعضها بعضا - الخطبة.
و نيز با سند ديگرى در «غاية المرام‏» ص 132 حديث‏سى‏ام نظير همين عبارات را از حضرت مجتبى عليه السلام، در خطبه خود روايت كرده است.
(25) - «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، ص 246.
(26) - ديوان ازرى، طبع مطبعه نعمان نجف، سنه 1386 هجرى، ص 137.
(27) - همين ديوان، ص 148.
(28) - همين ديوان، ص 150.
(29) - ديوان ازرى، ص 153.
(30) - همين ديوان، ص 153.
(31) - ديوان ازرى، ص 154.
(32) - همين ديوان، ص 158.
(33) - همين ديوان، ص 159.
(34) - ديوان ازرى، ص 160.
(35) - سيد مرتضى علم الهدى در «تلخيص الشافى‏» ج 3، ص 156 گويد: و مما انكر عليه: ضربهم لفاطمة عليها السلام و قد روى: انهم ضربوها بالسياط.و المشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعة: ان عمر ضرب على بطنها حتى اسقطت فسمى السقط محسنا، و الرواية بذلك مشهورة عندهم، و ما ارادوا من احراق البيت عليها - حين التجا اليها قوم، و امتنعوا من بيعته. «و از جمله چيزهائى كه بر ابو بكر زشت و ناروا دانسته‏اند، زدن ايشان است فاطمه عليها السلام را، و تحقيقا روايت‏شده است كه: ايشان فاطمه را با شلاق زدند.و در تاريخ مشهورى كه در آن بين شيعه خلاف نيست، آنستكه عمر بر شكم فاطمه زد تا آنكه جنين خود را سقط كرد، و آن جنين را محسن ناميدند.و روايات وارده در اين موضوع در بين شيعه مشهور است.و از آن جمله چيزهائى كه زشت و ناروا شمرده‏اند آنستكه: چون گروهى در خانه فاطمه متحصن شدند و بدانجا ملتجى شده، و از بيعت امتناع كردند، خواستند خانه را به روى فاطمه آتش بزنند.» آنگاه گويد: و هيچكس را چنين قدرتى نيست كه بتواند روايات وارده در اين موضوع را انكار كند، زيرا ما روايت وارده از طريق عامه را از بلاذرى و غير او آورديم، و روايت‏شيعه در تحقق اين موضوع مستفيض است و كسى در آن خلاف نگفته است.
(36) - صاحب بن عباد قصيده غرائى در مناقب و فضائل امير المؤمنين عليه السلام سروده است كه تمام ابيات آن به سئوال و جواب ترتيب داده شده است و اولش اين بيت است: قالت:
فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟ فقلت: احمد خبر السادة الرسل
قالت: فمن بعده تصفى الولاء له قلت: الوصى الذى اربى على زحل
«گفت: بنا بر اين صاحب دين حنيف اسلام كيست؟ جواب مرا بده.گفتم: احمد است كه بهترين بزرگواران پيامبران است.گفت‏بنا بر اين بعد از او كيست كه مقام ولايت‏براى او برگزيده و خالص باشد؟ گفتم: وصى او كه مقام و منزلتش از ستاره زحل بالاتر آمده است.» تا مى‏رسد به اين بيت كه:
قالت: فيوم حنين من فرا و برا فقلت: حاصد اهل الشرك فى عجل
«گفت: پس در روز جنگ حنين كه بود كه كافران را گردن زد و پوست كند؟ گفتم: همان كه ريشه كن كننده مشركان به رعت‏بود» .
قالت: فمن شبه هارون لنعرفه؟ فقلت: من لم يحل يوما و لم يزل
«گفت: پس شبيه هارون در اين امت كيست تا ما او را بشناسيم؟ گفتم: آنكه حتى يكروز هم از حالى به حال دگرى برنگشت و تغيير و تبديل در او پيدا نشد.» تا مى‏رسد به اين بيت كه:
قالت: اكل الذى قد قلت فى رجل؟ فقلت: كل الذى قد قلت فى رجل
قالت: فمن هو هذا الفرد؟ سمه لنا فقلت: ذاك امير المؤمنين على
«گفت: آيا تمام اين صفات و محامد و خيراتى كه بيان كردى، در يك مرد جمع شده است؟ گفتم: تمام اين صفات و محامد و خيرات در يك مرد جمع شده است.گفت: پس كيست اين يك فرد كه جميع مكارم و فضائل در او گرد آمده است؟ نشانه‏اش را بگو! گفتم: آن يك فرد، امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است.» (الغدير، ج 4، ص 40 و ص 41)
(37) - اين حديث را با بقيه فقرات آن، ما در ص 78 و ص 79 از همين جلد «امام شناسى‏» از «غاية المرام‏» ص 115 و ص 116 شماره 60، از خوارزمى در فضائل خود، و نيز از كتاب «المناقب الفاخرة‏» و از طريق خاصه از شيخ صدوق، و همچنين از «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، ص 241 و ص 242 روايت كرده‏ايم.
(38) - آيه 87، از سوره 10: يونس:
و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة و بشر المؤمنين.
علامه طباطبائى رضوان الله عليه در تفسير اين كريمه مباركه در «الميزان‏» ج 10، ص 117 گفته‏اند: تبوى مسكن و منزل گزيدن است و مصر شهر فرعون است، و قبله در اصل براى بيان نوع است مثل جلسه يعنى حالتيكه به واسطه آن تقابل بين چيزى با غير آن پيدا مى‏شود و بنا بر اين مصدر است كه به معناى فاعل آمده است‏يعنى خانه‏هاى خود را متقابل هم قرار دهيد تا بعضى از آنها روبروى بعض دگر باشد و در يكجهت قرار گيرد و غرض از اين دستور آن بود كه موسى و هارون بتوانند آنها را تبليغ كنند و آنها هم بتوانند نماز خود را به جماعت انجام دهند همانطور كه دلالت و يا اشعار دارد فقره بعد كه: و اقيموا الصلوة زيرا كه بعد بلا فاصله آمده است.تا آنكه مى‏فرمايد: معنى اين است كه ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خود منزل‏هائى براى سكونت آنها درست كنيد كه خانه باشد.و گويا بنى اسرائيل تا آنزمان مانند هيئت‏بيابانى‏ها در چادر بوده و يا زندگى مشابه آن را داشتند.و شما دو نفر و قوم شما خانه‏هايتان را متقابل هم و در جهت واحدى قرار دهيد تا بعضى از شما بدينوسيله بتواند با بعضى ديگر ارتباط برقرار كند و امر تبليغ و مشورت و اجتماع در نمازها ممكن باشد و اقامه نماز كنيد و اى موسى تو مؤمنين را بشارت بده به اينكه خدا ايشان را به زودى از فرعون و قومش نجات مى‏دهد.
(39) - «غاية المرام‏» ص 143، حديث پنجاه و دوم از خاصه.
(40) - «غاية المرام‏» ص 142 و ص 143، حديث پنجاه و يكم از خاصه.اصل داستان بستن درهاى مسجد را احمد بن حنبل در مسند خود با اسناد متصل خود از حذيفه چنين آورده است كه: چون اصحاب رسول خدا از مكه به مدينه هجرت كردند، خانه‏اى نداشتند كه شب در آنجا بخوابند، و در مسجد مى‏خوابيدند، و چه بسا محتلم مى‏شدند.پس از اين، براى خود در اطراف مسجد خانه‏هائى بنا كردند و درهاى آنرا به مسجد باز كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معاذ بن جبل را به نزد آنها فرستاد، و ابوبكر را صدا زد و گفت: خداوند تو را امر مى‏كند كه از مسجد خارج شوى! گفت: سمعا و طاعة مى‏شنوم و اطاعت مى‏كنم! و ابو بكر در خانه‏ات را ببندى و از مسجد خارج شوى! عمر گفت: سمعا و طاعة و در خانه خود را بست و از مسجد خارج شد، و پس از آن معاذ را به نزد عمر فرستاد و گفت: رسول خدا تو را امر مى‏كند كه در خانه‏ات را ببندى و از مسجد خارج شوى! عمر گفت: سمعا و طاعة و در خانه خود را بست و از مسجاخارج شد، و سپس به نزد حمزه فرستاد و در او را بست و او نيز گفت: سمعا و طاعة لله و لرسوله و در اين بين على متردد بود و نمى‏دانست كه آيا او هم بايد خارج شود، و يا باقى مى‏ماند؟ و رسول خدا براى على در مسجد خانه‏اى در ميان خانه‏هاى خود بنا كرده بود.رسول خدا به على گفت: اسكن طاهرا مطهرا تو در مسجد ساكن باش كه طاهر و مطهر هستى! پاك و پاكيزه شده مى‏باشى! آنچه را كه رسول خدا به على گفت، به گوش حمزه رسيد! و به رسول خدا گفت: يا محمد تو ما را بيرون مى‏كنى و طفلان على را نگه مى‏دارى؟ ! رسول خدا گفت: اگر امر به دست من بود، من غير از شما هيچكس را نمى‏گذاردم! سوگند به خدا كه اين مقام را به على جز خدا كسى نداد، و ليكن تو بر خيز! هستى هم از طرف خدا و هم از طرف رسول خدا! بشارت باد ترا! پيامبر او را بشارت داد و در روز واقعه احد شهيد شد.جا دادن على را در مسجد برخى از مردان را به حسد با على برانگيخت و در درون ناراحت‏شدند زيرا فضيلت على بر آنها و بر غير آنها جميعا روشن شد.اين ناراحتى اصحاب به گوش پيامبر رسيد و به خطبه برخاست و گفت: بعضى از مردان در نفس خود غضبناك شده‏اند كه من على را در مسجد مسكن داده‏ام.سوگند به خدا كه من او را سكنى نداده‏ام، و نه من ديگران را بيرون كرده‏ام، خداوند به موسى و برادرش وحى فرستاد كه:
ان تبوا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة،
و به موسى امر كرد كه هيچكس در مسجد او سكنى نكند و نكاح نكند مگر هارون و ذريه او، و ان عليا بمنزلة هارون من موسى، و اوست‏برادر من، نه سايرين از اهل من.و در مسجد من جايز نيست كه با زنان آميزش كند مگر على و ذريه او، و كسى كه از اين حكم بدش بيايد پس اينجا شام است و با دست‏خود اشاره به سوى شام كرد. (غاية المرام ص 113، حديث 45، از عامه)
و ما در همين مجلد از «امام شناسى‏» در ص 72 از «ينابيع المودة‏» از موفق بن احمد خوارزمى و از «بحار الانوار» از «كشف الغمة‏» از خوارزمى آورده‏ايم كه رسول خدا به امير المؤمنين گفتند: يا على! انه يحل لك فى المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.الحديث
(41) - «غاية المرام‏» ص 135، حيث‏سى و چهارم از خاصه.
(42) - و خوارزمى، «در مناقب‏» طبع نجف، ص 60 با سند متصل خود از جابر بن عبد الله روايت كرده است كه قال: جاءنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و نحن مضطجعون فى المسجد و فى يده عسيب رطب.قال: ترقدون فى المسجد؟ قلنا: قد اجفلنا و اجفل على معنا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: تعالى يا على انه يحل لك فى المسجد ما يحل لى! اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبوة بعدى؟ ! و الذى نفسى بيده انك لذائد عن حوضى يوم القيمة تذود عنه رجالا كما يذاد البعير الضال عن الماء بعصى لك من عوسج كانى انظر الى مقامك من حوضى. «جابر گفت: ما در مسجد رسول خدا به پهلو خوابيده بوديم كه رسول خدا به نزد ما آمد و در دست او شاخه تازه‏اى از درخت‏خرما بود.گفت: شما در مسجد مى‏خوابيد؟ ما همگى با سرعت‏برخاستيم و به طور فرار دور شديم.و على هم با ما به همين گونه با سرعت دور شد.رسول خدا به على گفت: بيا اى على! براى تو در مسجد حلال است آنچه را كه براى من حلال است.آيا راضى نيستى كه گذشته از جهت نبوت كه پس از من نيست، تو به منزله هارون با موسى نسبت‏به من بوده باشى؟ سوگند به آن كه جان من به دست اوست تو دور كننده از حوض من هستى در روز قيامت. دور مى‏كنى و از اطراف حوض كوثر من مى‏رانى مردانى را، با عصائى كه از چوب خاص درخت‏خاردار متعلق به تست، همانطور كه شتر (مريض مبتلا به جرب و زخم مسرى بدن كه به واسطه اين مرض دور شده است و آنرا از ميان شتران اخراج كرده‏اند و) در ميان بيابان گم شده از ورود در آبشخوار و خوردن آب دور مى‏شود.اى على گويا من دارم مقام و منزلت تو را نسبت‏به حوض من و محل درنگ تو را در آن حوض اينك مى‏بينم!»
(43) - آيه 214 از سوره 26: شعراء.
(44) - «تاريخ دمشق‏» ابن عساكر جزء اول، ص 89، شماره 141 از تاريخ امير المؤمنين عليه السلام، و «غاية المرام‏» سيد هاشم بحرانى ص 135 و ص 136، و «مجمع البيان‏» طبرسى، طبع صيدا، ج 4، ص 206.
(45) - «كتاب سليم بن قيس‏» ص 199 و ص 200.
(46) - «غاية المرام‏» ص 112 تا ص 114، حديث‏شماره 43 از عامه از ابن مغازلى، و نيز شماره 44، و 46، و 47 از عامه از احمد بن حنبل، و حديث‏شماره 54 از عامه از خوارزمى.
(47) - در «كنز العمال‏» طبع حيدر آباد، ج 15، ص 192 با اسناد به زيد بن ابى اوفى، روايت اخوت را مقرونا به روايت منزله، روايت كرده است.و نيز در «الغدير» ج 6، ص 334 و ص 335، از «مجمع الزوائد» ج 9، ص 11، و «مناقب‏» خوارزمى ص 22، و «الفصول المهمة‏» ابن صباغ ص 22 آورده است.
(48) - «غاية المرام‏» ص 151 و ص 152، حديث‏شماره 69، از خاصه.
(49) - «غاية المرام‏» ص 116، حديث 64 از عامه.
(50) - «غاية المرام‏» ص 118، حديث 70 از عامه.
(51) - «ينابيع المودة‏» طبع اول اسلامبول، ج 1، ص 55، باب 7.
(52) - و در «محاسن و مساوى‏» بيهقى، ج 1، از ص 65 تا 68 روايت عالى المضمونى را از ابن عباس، با سند ابو عثمان قاضى الرى از اعمش از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه در آن گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه: نعم، هذا على، سيط لحمه بلحمى، و دمه بدمى، و هو منى بمنزلة هارون من موسى، الا انه لا نبى بعدى آمده است.
(53) - در تعليقه ص 65 از همين جلد «امام شناسى‏» از «قاموس‏» (ج 2 ص 55) آورديم كه: شبر بر وزن بقم و شبير بر وزن قمير و مشبر بر وزن محدث، فرزندان هارون عليه السلام هستند، كه گفته شده است: به اين نام‏ها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، امام حسن و امام حسين و محسن را نام گذارى نموده‏اند.
(54) - «غاية المرام‏» ص 127، حديث پنجم از خاصه.
(55) - خلاق و خلوق نوعى است از عطر كه بيشتر از اجزاى آن زعفران است.
(56) - «غاية المرام‏» ص 131، حديث 24، از خاصه.
(57) - «غاية المرام‏» ص 142، حديث 50، از خاصه، و نيز در حديث‏شماره 49 از خاصه روايت ديگرى با سند ديگر قريب به همين مضمون از جابر روايت كرده است.
(58) - «كتاب سليم بن قيس‏» ص 221 و ص 222 و «كنز العمال‏» ج 15، ص 150، شماره 428.
(59) - آيه 1 تا 3، از سوره 78: نب.
(60) - «غاية المرام‏» ص 119، حديث 79 از عامه، و حديث وارده از ابن محمد بن مؤمن شيرازى را در تحت‏شماره 73 در همين صفحه آورده است.
(61) - «غاية المرام‏» ص 135، حديث 37، از خاصه.
(62) - «غاية المرام‏» ص 139، حديث 44، از خاصه.
(63) - «غاية المرام‏» ص 127، حديث 6، از خاصه.
(64) - زنج و زنج گروهى از سياه پوستان هستند، و به يكنفر از آنها زنجى گويند، و در فارسى آنرا زنگى خوانند.
(65) - در «معجم البلدان‏» گويد: سجستان با كسر سين و جيم و سين مهمله ديگر و تاء فوقانى با نون در آخرش، ناحيه كبير و ولايت وسيعى است.و بعضى گفته‏اند كه: سجستان نام ناحيه است و اسم شهر آن زرنج كه بين آن و شهر هرات ده روز راه و هشتاد فرسخ است و در ناحيه جنوبى هرات واقع است.
(66) - «غاية المرام‏» ص 126، حديث اول از خاصه، و در «اعلام الورى‏» ص 429 از سيف بن عميره از بكر بن محمد از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه: خروج الثلاثة: السفيانى و الخراسانى و اليمانى فى سنة واحدة، فى شهر واحد، فى يوم واحد، و ليس فيها راية باهدى من راية اليمانى، لانه يدعو الى الحق.و از حسن بن يزيد از منذر از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه: قال: يزجر الناس قبل قيام القائم عن معاصيهم بنار يظهر فى السمآء، و حمرة تجلل السمآء و خسف ببغداد و خسف ببلد البصرة، و دماء تسفك بها، و خراب دورها، و فنآء تقع فى اهلها، و شمول اهل العراق خوف لا يكون معه قرار.
(67) - «غاية المرام‏» ص 144 و ص 145 حديث 58 از خاصه.
(68) - «پس اى على منزله تو با من مثل منزله هارون است‏با موسى، و از براى تو به هارون، محل تاسى و الگوى اقتداى خوبى است، در وقتى كه قوم وى او را ضعيف شمردند و نزديك بود او را بكشند! پس اى على! تو هم بر ستمى كه قريش بر تو مى‏كنند شكيبا باش! و بر پشتيبانى اى كه براى هم بر عليه تو مى‏نمايند پايدارى كن! زيرا كه تو به منزله هارون و پيروان او مى‏باشى!»
(69) - اين حديث را ما در ص 157 و ص 158 از همين مجلد از «امام شناسى‏» آورده‏ايم.
(70) - اين حديث را ما در ص 70 از همين مجلد آورده‏ايم.
(71) - «شافى‏» سيد مرتضى، طبع سنگى، سنه 1301 هجريه قمريه ج 1، ص 148 تا ص 167.
(72) - «تلخيص الشافى‏» طبع نجف، سنه 1383، ج 2، ص 206 تا ص 234.
(73) - «معانى الاخبار» طبع مطبعه حيدرى سنه 1379 ص 74 تا ص 79.
(74) - «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 242 تا ص 246.
(75) - «ارشاد» طبع سنگى، ص 83 تا ص 85.
(76) - «اعلام الورى باعلام الهدى‏» طبع مطبعه حيدرى ص 170 تا ص 172.
(77) - «مناقب‏» ابن شهر آشوب، طبع سنگى، ج 1 ص 522 و ص 523.
(78) - «دلائل الصدق‏» طبع نجف، ج 2، ص 223 تا ص 225.
(79) - «معانى الاخبار» ص 74.
(80) - «معانى الاخبار» ص 74.
(81) - «اى برادر من! به مدينه بازگرد، چون شهر مدينه در صلاح استوار نمى‏ماند، و از گزند آفات و فساد مصون نمى‏ماند، مگر آنكه يا من و يا تو بايد در آن بوده باشد! و عليهذا تو خليفه و جانشين من هستى در اهل بيت من، و در خانه هجرت من، و در ميان قوم من، آيا راضى نيستى كه رتبه و منزله تو با من همان رتبه و منزله هارون باشد با موسى به غير از درجه نبوت؟»
(82) - آيات 25 تا ص 34 از سوره 20: طه.
(83) - آيه 36 از همان سوره.
(84) - آيه 142 از سوره 7: اعراف.
(85) - «ارشاد» ص 84 و ص 85.و از آنچه ما بيان كرده‏ايم و بيان مى‏كنيم، معلوم مى‏شود كه آنچه را كه در «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 151 در مقام تضعيف دلالت اين حديث‏بر امامت آنحضرت آورده است، تا چه اندازه ضعيف و بى پايه است.در اين سيره بعد از آنكه حديث منزله را نقل كرده است چنين گفته است: آنچه را كه رافضه و شيعه ادعا كرده‏اند كه اين حديث نص تفصيلى است‏بر خلافت على كرم الله وجهه از جهت عموم منزله و استثناء نبوت، مردود است‏به آنكه اين حديث همانطور كه آمدى گفته است صحيح نيست، و بر فرض صحت آن - بلكه صحت آن مسلم است چون در صحيحين وارد شده است - مى‏گوئيم: خبر واحد است، و هر يك از رافضيان و شيعيان خبر واحد را در مسئله امامت‏حجت نمى‏دانند و بر فرض حجيت آن، از آن استفاده عموم نمى‏شود، زيرا كه مراد از اينحديث همچنانكه ظاهر آن دلالت دارد، آنست كه: على كرم الله وجهه در مدت غيبت رسول خدا در تبوك خليفه و جانشين او در خصوص اهل او بوده است، همانطور كه هارون خليفه و جانشين موسى در ميان قوم او در مدت غيبت او از ايشان بوده ست‏براى مناجات پروردگارش، و بر فرض قبول عموميت‏حديث، تخصيص خورده است، و عام تخصيص خورده، در افراد باقيمانده حجت نيست، و اگر هم حجت‏باشد حجيتش ضعيف است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سفرهاى متعددى، غير از او را خليفه خود نموده است فعليهذا لازم مى‏آيد همگى آنها نيز خليفه باشند.
(86) - «دلائل الصدق‏» ج 2، ص 223 و ص 224.
(87) - «دلائل الصدق‏» ج 2، ص 224.
(88) - علامه طوسى در «تجريد الاعتقاد» بدين روايت استدلال بر امامت آنحضرت كرده است و گفته است: و لحديث المنزلة المتواترة.و شارح قوشچى در شرح آن گفته است: بيان اين دليل آنستكه بگوئيم: منزله اسم جنس مضاف است و دلالت‏بر عموم دارد مانند معرف به الف و لام، به دليل صحت استثناء، و چون نبوت استثناء شود بقيه مناصب براى هارون عليه السلام باقى مى‏ماند و از جمله آنستكه خليفه او باشد و متولى در امور و متصرف در مصالح عامه و رئيس مفترض الطاعه در صورت حيات او پس از موسى عليه السلام بوده باشد، زيرا كه سزاوار مقام نبوت نيست كه اين درجه رفيعه ثابته در حال حيات موسى با وفات او از بين برود، و چون تصريح شده است كه نبوت نمى‏باشد، بنا بر اين جز با طريق امامت نخواهد بود.آنگاه در صدد جواب بر آمده است و به وجوه غير صحيح پندارى خواسته است اين حقيقت را بپوشاند از جمله آنكه گفته است: اين روايت‏خبر واحد است و در مقابل اجماع بر خلافت‏شيوخ ثلاثه قيام ندارد، و در آخر گفته است، و بعد اللتيا و التى اين حديث دلالتى بر نفى امامت‏سه خليفه قبل از على عليه السلام نمى‏كند.و پس از بحث كافى كه ما نموديم معلوم شد كه نه تنها حديث قطعى الصدور و متواتر است، بلكه ما فوق حد تواتر است چنانكه اگر به حديث متواترى بخواهيم مثال بزنيم بايد به اين حديث مثال بزنيم، و از همه خنده آورتر همين كلام اخير اوست كه اين حديث ولايت و امامت على را اثبات مى‏كند، و اين منافات با خلافت‏خلفاى ثلاثه پيشين ندارد، زيرا كه ما هم مى‏گوئيم: على خليفه و امام است، غاية الامر در رتبه چهارم.و نظير همين گفتار مضحك را نيز در حديث متواتر غدير ديديم. فسبحانك ما اضيق الطرق على من لم تكن دليله.
(89) - «معانى الاخبار» ص 76، و «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 242، از شيخ صدوق.
(90) - از جمله عبارات محيى الدين عربى كه بعضى دليل بر تشيع او دانسته‏اند عنوان فص هارونيه است در كتاب خود «فصوص الحكم‏» .چون او اين فص را با اين جمله آغاز نموده است: فص حكمة امامية فى كلمة هارونية.قاضى نور الله شوشترى يكى از شواهد بر تشيع او را همين جمله دانسته است.ملا سيد صالح خلخالى كه از مبرزين شاگردان سيد ابو الحسن جلوه بوده است در مقدمه «شرح مناقب اثنا عشر» منسوب به محيى الدين عربى گويد: تفهيم اشعار اين عبارت بر حديث منزله، شرح مبسوطى لازم دارد. آنگاه پس از بيان حديث مستفيض بل متواتر منزله را از احمد حنبل و از «ارشاد» شيخ مفيد گويد: بالجمله رؤساى علماى اماميه رضوان الله عليهم اجمعين از اين حديث‏شريف بر خلافت آنحضرت برهان قاطعى استخراج نموده گويند: تمامى منزلتهاى هارونى به قرينه عموم منزله و وجود استثناء نبوت به مقتضاى اين حديث متواتر براى حضرت امير ثابت است.و منجمله آن منزلت‏ها خلافت وى بوده براى حضرت موسى، پس حضرت امير نيز از روى ميزان عمومى اين حديث داراى خلافت‏بلا فصل محمدى مى‏باشد كما فى هارون لموسى.فضلاى سنت و جماعت كه در اطفاء نورانيت اين برهان با هر زحمت عصبيت‏بر خود راه داده‏اند، در جواب اين احتجاج واضح چنين گويند كه اثبات خلافت‏حضرت امير به ميزان عمومى اين حديث در صورتى صحيح است كه وجود خلافت در خود هارون مسلم باشد تا آنكه به ميزان عموم منزله، نظير همان خلافت‏براى حضرت امير ثابت‏شود، و حال آنكه حضرت هارون خود اصالة شريك نبوت موسى بوده نه خليفه و جانشين وى، چنانچه شارح قوشچى گويد: و لو سلم فليس من منازل هارون الخلافة و التصرف بطريق النيابة على ما هو مقتضى الامامة، لانه شريك له فى النبوة.و قوله اخلفنى ليس استخلافا بل مبالغة و تاكيدا فى القيام بامر القوم.چون اين مقدمات معلوم شد گوئيم: از آنجائيكه شيخ عارف را هواى تشيع بر سر بوده از اين عبارت دو گونه بشارت از حديث منزله داده: يكى آنكه ايهامى در ظاهر عبارت نصب نموده بطوريكه ممكنست از ظاهر عبارت بطور ايهام چنين قصد شود كه حكمت طائفه اماميه در كلمه هارونيه است كه حديث منزله و لفظ اخلفنى باشد.و ديگر آنكه بجهت مخالفت علماى جماعت از انكار خلافت هارونى كه عقيده آن جماعت است، استكشاف نموده مقام هارونى را صريحا با لفظ امامت عبارت آورد، و از مخالفت آن جماعت مبالات نكرد. (شرح مناقب، ص 41 تا ص 46)
(91) - خلاصه گفتار صدوق در كتاب «معانى الاخبار» ص 76 تا ص 78.
(92) - «اعلام الورى‏» ص 171 و ص 172.
(93) - «مناقب‏» ابن شهر آشوب، طبع سنگى، ج 1، ص 523.
(94) - «شيعه در اسلام‏» استاد علامه طباطبائى، طبع اول 1389 هجرى قمرى، ص 113 و ص 114.
(95) - «الغدير» ج 4، ص 396.و ابن مكى نيلى از شعراى معروف اهل بيت رسول خدا و فانى در محبت و مودت عترت طاهره بوده است، و از شعراى قرن سادس و در سنه 565 وفات نموده است.
(96) - «الغدير» ج 4، ص 386.اين اشعار را قاضى جليس در ضمن قصيده بيست‏بيتى خود سروده است.قاضى جليس ابو المعالى عبد العزيز بن حسين بن حباب اغلبى بوده، و در سنه 561 وفات كرده است و چنين گمان مى‏رود كه چون از نديمان ملك طلايع بن زريك بوده است، با لقب قاضى جليس شهرت يافته است.
(97) - اين صلوات در ضمن دعاى چهل و پنجم، از ادعيه صحيفه سجاديه آمده است.