امامت در پرتو كتاب و سنت

مهدى سماوى

- ۷ -


جـاى بسى تعجب است كه نويسنده اى توانا اين حديث را بياورد ولى در چاپ بعد آن راحذف كند.
ترديدى نيست كه چنين اقدامى عمدا صورت گرفته است ولى نمى دانيم چه چيز او را به اين كار واداشـتـه اسـت .
مـحـمد حسنين هيكل , نويسنده جامعه شناس مصرى در ستون 2, ص 5 پيوست , شـمـاره 2751 از روزنـامـه سـياسى خود كه در 12 ذى القعده سال 1350 هجرى منتشر شده اين حـديـث را مـى آورد و اگر به ستون 4, ص 6 از پيوست شماره 2785 از روزنامه سياسى او مراجعه كنيم مى بينيم كه او اين حديث را از صحيح مسلم و مسند احمد و زيادات مسند عبداللّه بن احمد و جـمـع الـفوائد ابن حجر هيثمى وعيون الاخبار ابن قتيبه و العقد الفريد احمدبن عبد ربه و رساله عمربن بحر جاحظ ازبنى هاشم و تفسير امام بن اسحاق ثعلبى نقل مى كند. (173) ايـن تـحـقيق را كه اين نويسنده مصرى ثبت كرده گواه كوششى جانفرساست كه وى درتحقيق پـيـرامون اين حديث شريفه به كار بسته است .
او اين تحقيقات را در چاپ اول كتاب حيات محمد آورده است ولى چاپهاى بعدى از آن تهى است و شايد تو اى خواننده عزيز دليل آن را بدانى .
اين حديث را جرجس انگليسى در كتاب خود تحت عنوان سخنى درباره اسلام نقل كرده است و آن كافر پروتستانى كه خود را هاشم عزى ناميده اين كتاب را به عربى ترجمه كرده است و اين حديث را در چاپ ششم اين كتاب هم مى بينيم .
به سبب شهرت اين حديث گروهى از فرنگيها آن را در كتب فرانسوى , انگليسى وآلمانى آورده اند و توماس كارلايل آن را در كتاب خود قهرمانان خلاصه كرده است (174) .
از جمله كسانى كه صدور اين حديث را باور دارند شيخ سليم البشرى شيخ دانشگاه الازهر است كه در روزگار خود با سيد شرف الدين مباحثاتى داشته است و پاسخ او درآنچه سيد براى او فرستاده بـود از مـنـابـع اين حديث به شمار مى آيد و آن چنين است : من در ص 111, ج1 مسند احمد به اين حديث مراجعه كردم و در سند, رجال آن را مورددقت قرار دادم و ديدم كه همه آنها ثقه و حجتند, سپس در پى يافتن طرق ديگر آن برآمدم كه آن نيز به هم پيوسته و متسلسل بود كه يكى ديگرى را تـايـيـد مـى كـرد و به همين سبب به ثبوت آن ايمان آوردم (175).
من فكر نمى كنم منصفى كه تـوانـسـتـه بـاشد حجاب تعصب را از چشمانش برگيرد در صدور اين حديث از پيامبر اكرم (ص ) تـرديـدى بـه خـودراه دهد بويژه با در نظر گرفتن عواملى كه كاستن از شخصيت امام را تشويق مـى كـرد و مـاآن را بـيـان كـرديم و حضرت مى توانست با پنهان كردن اين حق در حكومت و در ميان رؤسا و واليان شهرهاى مختلف اسلامى از وجاهت فراوانى بهره مند شود, زيرا در پنهان كردن ايـن حـق , طرفدارى از هيات حاكمه در بعدى وسيع در طول تاريخ امويان و عباسيان و پس از آن وجـود داشـت .
يـك پـژوهشگر منصف بايد در اقدامات حكومتها در تحميل خود بر قلمهاى آزاد و زبـانهاى جسور تدبر كند, بويژه آنچه با حكومتهاى آنها تعارض دارد و با بقاى آن محالفت مى شود.
اگـر ايـن همه دليل در ميان كسانى يافت شود كه به امامت عامه و مستقيم اميرالمؤمنين پس از پـيامبر اكرم اعتقادى ندارند, پس قطعيت يافتن اين مساله لازم مى شود اما در نزد شيعيان مطلقا هـيچ گونه ترديدى را نمى پذيرد و روشن است كه اين حديث به چنان تواتر و شهرتى رسيده است كـه نـه قـلـمـهـا مـى توانند آن راناديده بگيرند و نه زبانها مى توانند به سبب گسترش شهرت و انتشارش از آن سخنى به ميان نياورند .
اين از نظر سند اما از نظر مضمون اين حديث واضحتر از آن اسـت كـه دردلالـتـش بـر امـامت و خلافت اميرالمؤمنين پس از پيامبر اكرم (ص ) و وراثت او در امـورديـگـرى كـه انـبيا به ارث مى گذارند بتوان سخنى گفت چرا كه به روشنى اثبات مى كند كه امام وزير, برادر, وصى و جانشين پيامبر اكرم است .
آيا در زبان عربى روشنتر و صريحتر از اين سخن كه پيامبر به گوش مردم رساند تا آنها رابه خليفه و امام پس از خود راهنمايى كند يافت مى شود, به علاوه آن كه پيامبر دستور دادسخن او را بشنوند و فـرمـانـش بـرند؟
پيامبر پس از بيان شايستگيهاى حضرت ـ در اين كه بايد سخن او را بشنوند و فـرمـانـش برند, زيرا وى برادر پيامبرى است كه نظيرى براى اونيست چرا كه ايشان سرور انبيا و پيامبران هستند ـ او را به وصيت و خلافت پس از خودبرمى گزيد.
مـى دانيم كه تصميمات حكومتى در نخستين بيانيه خود چه اهتمامى دارد و چه اهداف واسبابى در فعاليتهاى آينده خود ـ با وجود احتمال خطا در اجرا و اشتباه در برنامه ريزى آوضع مى كند ولى ايـن بـا اصـرار بر مراقبت دقيق از بيانيه اول منافاتى ندارد .
حال نظر شمادر مورد حضرت صاحب رسـالـت چـيـست كه در هر آنچه مى گيرد يا رها مى كند يا انجام مى دهد يا مى گويد و يا سكوت مـى كند در حقيقت , ماموريت خود را از سوى خداوندتبارك و تعالى انجام مى دهد, پيامبرى كه با وحـى حـمـايـت مـى شود و از روى هوى وهوس سخن نمى گويد و چيزى نمى گويد مگر همان وحـيى كه بدو نازل مى شود .
او وقرآن دو همسنگ اند كه به هيچ روى باطلى بدان راه ندارد .
پس اين همان نخستين بيانيه اى است كه پيامبر صادق و امين به گوش روزگار مى رساند.
پس اگر بيانيه رسول خدا را مطالعه كنيد و منابع فراوان آن را مورد مراجعه قرار دهيدخيلى زود يـقـيـن مـى يابيد كه مساله روشن است و جز تعصب نكوهيده و سرسختى با حق حجابى ميان آن نيست و حق براى پيروى شايسته تر است (176) .
شايد عجيب باشد كه از حاشيه اين حديث در كتاب تاريخى كامل ابن اثير در يادداشتى كه در اول كتاب آمده چنين برمى آيد كه ملاحظه و تحقيق از آن دانشمندان برگزيده است ـ به گمان كسى كـه ادعـا مـى كـنـد ايـن حـديث ساختگى است , زيرا على (ع ) در استحقاق خود نسبت به خلافت هـيـچ گونه احتجاجى نكرده است ـ و گويى اين پندارنده به همه احتجاجات امام آگاهى دارد و انـگار فرصت چنان گسترده بوده كه امام همه دلايل خود رادر برابر يك دادگاه عادل ارائه دهد كه در آن مدعى ـ در صورتى كه حق با او باشد ـ موردستم قرار نگيرد.
اين دانشمندان نخبه كه اين گمان واهى را نپذيرفته اند آن را چنين مورد ملاحظه قرارمى دهند: (عدم احتجاج على (ع ) به اين حديث دليل ساختگى بودن آن نيست , چه , اين مساله اختصاص به آن زمـان داشته , زيرا در آن روز غير از حضرت (ع ) مسلمانى همراه پيامبر نبوده است .
براساس روايت تـاريـخ طـبـرى على (ع ) دو بار برخاست و پيامبر از اوخواست كه بنشيند و در بار سوم او را حاكم مـيان مسلمانان قرار داد و اين است نص آن :كدام يك از شما با من بيعت مى كند تا برادر, همراه و وارث مـن بـاشـد .
هـيـچ كـس جزحضرت على (ع ) كه جوانترين ايشان بود برنخاست .
پيامبر به او فـرمـود: بـنـشـين و سه باركه حضرت برخاست پيامبر به او فرمود كه بنشين و در بار سوم دست على (ع ) را دردست گرفت (177) .
مـنـظـور ايـن نخبگان محترم از اين كه اين مساله اختصاص به آن زمان داشته زيرا در آن روزجز حضرت مسلمانى همراه پيامبر نبوده است چيست ؟
منحصر كردن مساله به زمانى كه پيامبر اكرم (ص ) مى زيسته و على (ع ) يعنى نخستين مسلمان را در كنار خود داشته و نيز با در نظر گرفتن اين كه زبان عربى در اوج فصاحت وبلاغت است و عدم امـكـان سـاختگى بودن اين حديث , موجب مى شود تا با عشقى كه دروجودمان داريم دريابيم كه پـيامبر بر همان موضع خود استوار بوده است , همچنان كه اين عبارت همت و عزم كسى را كه يار, وزيـر, هـمـراه و برادر اوست ـ به تعبير روايتى كه بيان شد ـ برمى انگيزد تا با پرداختن به اين مهم اراده خداوندى را تحقق بخشد: وانذرعشيرتك الاقربين (178).
حتى روايتى كه طبرى در تاريخ خود نقل مى كند در مفهوم خودصراحتى ندارد, مگر تصميم براى آينده و اگر پيامبر در نخستين بـار و دومـيـن مـرتـبـه به حضرت على (ع ) فرمود كه بنشين حكمتى داشته است كه بر يك اديب فرهيخته پوشيده نيست .
در بسيارى از مواقع پيامبر نسبت به اميرالمؤمنين چنين رفتار مى كرد تا از ايـن راه بر حجت تاكيد كرده باشد و فضل حضرت را آشكار ساخته خاندان خود را بزرگ بداردتا بدين ترتيب زبان كسانى كوتاه شود كه به گزاف خواهند گفت : وى پسر عموى خويش را برگزيد و از روى هـمـسويى با عاطفه , پسر عموى خويش را به جانشينى خود اختصاص داد .
دور است كه پيامبر خدا چنين باشد و دور است كه مسلمانى چنين احتمالى را درباره پيامبر اكرم (ص ) بدهد.
واقعا روشن است كه مساله وراثت و خلافت ـ به فرض آن كه همراهى و وزارت براى آن زمان باشد ـ هرگز ممكن نيست براى آن زمان بوده باشد بلكه منطوق آن دلالت بر پس ازآن زمان دارد و ما در زبـان عربى نشنيده ايم كه كسى بگويد فلانى وارث و جانشين فلانى است و تنها آن لحظه را در نـظـر داشـتـه بـاشـد, بـويژه آن كه به فرد ديگرى تصريح نكرده باشد .
پس هرگاه شمار پيروان و طـرفـداران بـسـيار شد حكم پيرامون موضوع منتفى مى شود نه به سبب ابطال نص بلكه به سبب كـثـرت پـيـروان و تحول وضع در اين كه ممكن نيست جانشينى و وزارت به آن لحظه اختصاص داشته باشد, زيرا اين بدان معناست كه آالعياذباللّه ـ پيامبر سخنان خود را نمى سنجد و نتايج آن را ارزيابى نمى كند مگر آن كه مدعى بگويد سخن مقيد به آن زمان بوده است و فرمايش پيامبر بطور كـلـى و بـراى هـمـيـشه نبوده است .
اگر چه مى توان در همراهى و وزارت قائل به تقيد شد ولى دربـاره برادرى و خلافت و وصايت نمى توان به تقيد زمانى قائل شد ولى درباره برادرى وخلافت و وصـايت نمى توان به تقيد زمانى قائل شد مگر آن كه كيفيت سخن تغيير كندچنان كه وضع وصى كـيـفـيـتى بدتر بيابد در حالى كه با گذشت هر روز اين ويژگيها وشايستگيها استوارى بيشترى مى يافت و اين فضائل رو به تكامل مى نهاد و منزلت او آن قدر اوج مى گرفت كه از مرتبه وزارت به مـقام اخوت دست يافت و پس از آن بنا به نص قرآن كريم نفس رسول اللّه بود و دليلى ندارد معناى ظـاهرى كلام را تغيير دهيم و در بيان مقصود پيامبر از تصميمات و سخنان ايشان از هوى و هوس پيروى كنيم و آن را چنان تغيير دهيم كه غير از خواست خدا و رسول اوست .
به خدا پناه مى بريم از بيراهه هاى هوى و هوس .
كـسـى كه سخنان مطلق يا مقيد پيامبر اكرم (ص ) را نسبت به صحابه و خاندانش پى گيرد ومقام رسـول اللّه و ارزش سـخـنـان او را بـشـنـاسد درمى يابد كه اين سخنان از بزرگترين ودقيقترين شهادتهاى كسى است كه از خداوند خبر مى دهد: لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون (179).
در سخن حضرتش جايى براى گزافه گويى , طرفدارى , انحراف ياچرب زبانى وجود ندارد و كسى كه در ايـن مورد شكى به خود راه دهد حضرتش را نه تنها از مقامى كه خداوند به او داده خارج كرده بـلـكـه ايـشـان را رسـول اللّه و خـاتم پيامبران وسرور انبيا نمى داند .
خداوندا به تو پناه مى بريم از بـيـهـوده گوييها و لغزشهاى زبان ! درصورتى كه دوباره به مساله بنگريد آيا مفهوم اين نص مهم , اعـلام خـلافـت امـيرالمؤمنين (ع ) و وصايت او پس از پيامبر و وزرات او در زمان حيات رسول اللّه نيست ؟
على (ع ) نمايانگر رفتار پيامبر و بازگو كننده دين اوست .
ايـن نـمـونه اى بود از آنچه از سرور پيامبران در اثبات امامت و خلافت اميرالمؤمنين رسيده است .
روزها مى گذشت و امام همچون يك كودك از شير گرفته شده كه به دنبال مادرخويش است در پى پيامبر, مربى , برادر, همراه و يار خود روان بود.
پيامبر اكرم (ص ) مواضع بزرگوارانه خود را با شهادتهاى مهم در كلمات قصار خود درجوامع الكلم و خلاصة الحكم ثبت كرده است .
نكته قابل ملاحظه در سخنان پيامبرپيرامون مقام امامت و اثبات آن بـراى امـيـرالـمؤمنين (ع ) (180) آن است كه پيامبر مناسبتهارا در رساندن اين معنا غنيمت مى شمرد و اين كار شيوه هاى مختلفى داشت .
حضرت دراين شيوه ها حكمت و تمركز بر موضوع را مراعات مى كرد كه موجب تاكيد و طردشبهات از آن موضوع مى شد: 1ـ يك بار حضرت اهل بيت را بطور عام و به آنچه شايسته مقام عترت طاهره است مى ستايد و اين كـه امـامـان از اهل بيت بوده و ايشان دوازده امامند و آنها را (باب حطه ) يا(كشتى نجات ) معرفى مى كند.
2ـ بار ديگر خصايص و موجبات امامت را نظير اعلم و اقضى بودن امام ذكر مى كرد و اين كه پيامبر شـهـر عـلـم و عـلى (ع ) در اين شهر است و اين كه حق با على (ع ) است و على (ع ) باحق و اين كه عـلـى (ع ) بـا قرآن است , نظير آن كه مى فرمود: على (ع ) از من است و هيچ كس جز من و على (ع ) رسالت مرا ابلاغ نمى كند.
3ـ گـاهـى حضرت تصريح مى فرمود كه على (ع ) جانشين و وصى او و اميرمؤمنان و ولى هر زن و مرد مؤمنى است .
مـا از ايـن سـخـنـان قـدرى را مـى گـيـريـم كه حجت را برپا كند و عذر را از ميان ببرد .
سخن اول رسـول اللّه (ص ) بـيان شد و ما از اهتمام خاص پيامبر نسبت به امر امامت مسلمانان وجانشينى پس از حضرت يارى گرفتيم .

فصل 2 : نص دوم از سخنان پيامبر اكرم (ص )

يكون لهذه الامة اثناعشر خليفة , عدة نقباء بنى اسرائيل لايضرهم من خذلهم (181) .
آيا صحيح است كه اين روايت در صحاح معتبر موجود است ؟
مـمـكـن است صدور اين نص از پيامبر اكرم (ص ) مورد ترديد قرار گيرد, زيرا چگونه ممكن است مردم از نزديك آن را بشنوند و قانع نشوند كه حق همان است كه اماميه آن راپذيرفته و به دوازده امـام اعتقاد يافته است , امامانى كه بنا به نص رسول اللّه (ص ) زمام امورامت را در دست دارند و در آن تـرديـدى نـيـست .
فرض كنيد مسلمانان نخستين كه درروزگار خلفاى راشدين مى زيستند هـنگامى كه اين سخن را مى شنيدند ممكن بوداحتمال دهند وجود دوازده امام در سطح خلفاى راشدين خواهد بود كه امت را رهبرى مى كنند و جهان را با همان روش پيشين اداره مى كنند ولى عذر كسى كه اين سخن رامى شنود و يقين مى يابد كه چنين نيست و مى تواند با قاطعيت به شيوه اماميه اثنا عشرى بگويد كه تنها دوازده امام در كار است چه خواهد بود؟
مـمكن نيست معاويه و يزيدبن معاويه و آل مروان را در شمار خلفايى دانست كه پيامبرآنها را ذكر مـى كند, معاويه و ديگرانى كه دشمن دين پيامبر خدايند و با اولياى او سرجنگ دارند .
اگر فرض شـود كـه اين عده در شمار امامانند, آيا انسان از مجموع خلفادوازده تن را برمى گزيند يا دوازده خليفه از خليفه اول را مى شمارد تا به دوازدهمين آنهابرسد, كسانى كه با چشمپوشى از لغزشها و عملكردهاى بد و رسوا كه ذكر برخى از آنهاعرق بر پيشانى مى نشاند امور را در دست داشته اند.
از ايـن گذشته تكليف ديگران چيست ؟
آيا در ميان مسلمانان كسى يافت مى شود كه ملتزم به اين امور باشد؟
و اگر چنين فرض شود تكليف بقيه مردم پس از پايان يافتن اين عده ازخلفا چه خواهد بود و چه موضعى خواهند داشت ؟
با در نظر گرفتن سخن خداوند درقرآن مجيد: و ان من امة الا خلافيها نذير, (182) و اين فرمايش پيامبر كه : (زمين از حجت خالى نخواهد ماند.) (183) قبلا اين بحث را آورديم و گفتيم كه عقل حكم به ضرورت وجود كسى مى كند كه مسلمانان به او تكيه كنند و امت در اداره امور خود و آموختن حدود دين و سنتهاى پيامبرش به او مراجعه كند.
در ايـن جـا خـواننده حق دارد ارزش اين روايت را از نظر سند مورد سؤال قرار دهد و همه فرقه ها ملزم نيستند رواياتى را كه اماميه از طرق خود نقل مى كنند بپذيرند .
بدون ترديداين ذهنيت را در نخستين بارى كه اين روايت را خوانده يا شنيده ايد يافته ايد, زيرا مساله از نظر مضمون واقعا روشن است .
ممكن است چنين تصور كنيد كه اگر اين سخن ازپيامبر اكرم صادر شده باشد در حقيقت , اخـبـار است نه تشريع , چنان كه برخى ازمسلمانان در خبرهاى ديگر چنين تصور كرده اند .
چنين چيزى با عدم ايمان به دوازده امام به شيوه اماميه نشدنى است , زيرا چگونه مى شود پيامبر از چيزى خـبـر دهد كه درخارج وجود ندارد و حال آن كه پيامبر صادق و امين است و از جمله معجزات او اخبارصادق وى از امور غيبى و وقوع آن برحسب اخبار اوست .
حتى بنابراين احتمال , روايت مذكور صـحـيـح نخواهد بود مگر با حمل آن بر شيوه اماميه و ايمان به وجود دوازده امامى كه تا رستخيز باقى خواهند ماند و در اين هنگام آخرين و دوازدهمين ايشان ـ كه خداوندفرج حضرتش را تعجيل كـنـد و ظـهورش را آسان گرداند ـ برمى خيزد و خداوند به سبب اوزمين را كه پر از ظلم و جور شـده آكـنـده از قسط و عدل مى كند .
اين خبر به نقل از پيامبرصادق و امين ميان مسلمانان تواتر يافته است .
ما با شما سخن بسيار گفتيم و شما همچنان منتظر ذكر منابع معتبر غيرشيعى هستيد تا مطمئن شويد اين كلام از پيامبر اكرم (ص )صادر شده است و در اين خواسته حق با شماست ولى بـايـد بـدانيد كه اين خبر از اخبارى نيست كه در كتابهاى از ميان رفته , آمده باشد يا راويان آن از افراد ناشناس باشند بلكه اين خبر در صحاح آمده است .
حال به بيان فهرست برخى از افراد معتبرى مى پردازيم كه شما به نقل آنها اعتماد كرده ايد يا دست كم به صدور اين سخن از پيامبر يقين داريد.
1ـ صحيح بخارى در آخر باب احكام , 9/101, چاپ محمدعلى صبيح و فرزندانش در مصر .
از جابربن سمره كه گفته اسـت : از پـيـامـبـر شنيدم كه مى فرمود: دوازده امير خواهد بود.. .
و به دنبال آن سخنى گفت كه نشنيده بودم , راوى مى گويد: آرى , حضرت فرمود: همه آنها از قريش خواهند بود.) در حاشيه بخارى , چاپ پاكستان پيرامون اين حديث چنين آمده است : (در روايت سفيان بن عيينه آمده است : پيوسته امور مردم مادامى كه دوازده تن بر آنها ولايت داشته باشند بخوبى مى گذرد.) در روايـت ابـوذر آمـده اسـت : (پـيـوسـتـه ايـن ديـن , گـرامـى اسـت مـادامـى كـه دوازده خليفه دارد.) (184) خـوانـنـدگـان عـزيـز بزودى شما را از پريشان فهمى نسبت به اين حديث آگاه خواهيم كرد.در حاشيه بخارى چنين آمده است : (مهلب هيچ كس را نديده است كه در اين حديث قطع داشته باشد, و در فهم محتواى آن همان را بـفـهـمد كه در حديثى كه خواهد آمد آشكار است : گروهى گفته اند: دوازده اميرپس از خلافت معلوم , و گروهى گفته اند: آنها در امارتشان پى درپى خواهند بود, وگروهى گفته اند: همگى در يـك زمان خواهند بود و همه آنها از قريش هستند و مدعى خلافت .
ظن غالب آن است كه حضرت مـى خـواسته از امور عجيبى خبر دهد كه پس از اوفتنه ها به پا مى شود تا مردم در يك زمان بر سر دوازده امـيـر اخـتـلاف نظر بيابند, زيرا اگرحضرت قصدى جز اين داشت مى فرمود: دوازده امير هـسـتند كه چنين و چنان مى كنند, وچون آنها را از هر گونه خيرى مبرا مى ساخت مى فهميديم كه مقصود ايشان آن است كه همه آنها در يك زمان خواهند بود.) (185) آيـا شما معتقديد كه اين كلام جز با شيوه اماميه سازگار است ؟
در مورد احتمال اول كه مى گويد ايـن امـرا پس از خلافت معلوم , باشند بايد پرسيد اين خلافت معلوم كدام است ؟
و اگر فرض كنيم كه آن معلوم باشد اين قيد از كجا آمده است ؟
آيا در روايت چنين چيزى آمده يا در غير آن يا مقصود چـيـز ديـگرى است ؟
آيا اين عده در تاريخ جايى دارند و دقيقااين عده چه كسانى هستند؟
آيا خبر دهـنـده آن كـه پـيامبر اكرم (ص ) است معما گفته ياتراوشات قلم متناسب با خواستهاى نفسانى است يا چيزى است كه ظن قوى اقتضاى آن را دارد؟
آيا شگفت تر از اين نتيجه گيرى ديده ايد؟
به عـلاوه ايـن كـه هـمه آنها در يك زمان و از قريش بوده اند و مدعى امارت .
آيا اين شماره دقيق در زمـانـى بوده است كه اين شمارمعدود همگى به امارت چنگ اندازى كرده اند؟
و آيا در اين حديث نكته اى يافت مى شود كه به اين مفاد دلالت داشته باشد؟
از آن گذشته درباره خبر دادن حضرت از امور عجيب كه پس از ايشان فتنه هايى به پاخواهد شد ـ چنان كه ظن غالب شارح بزرگوار چنين است ـ و اين كه شمار مذكور در به دست آوردن خلافت بـا يكديگر به رقابت برخواهند خاست و هر يك آن را براى خودادعا خواهد كرد, بايد پرسيد كه كى چنين چيزى اتفاق افتاده و از كجا چنين معنايى رااستفاده كرده است ؟
گـمـان صـرف , چـيـزى از حـق را در بـرنـدارد, زيـرا اگـر حضرت چنين چيزى را اراده كرده بودمى فرمود: چنين و چنان مى كنند.
آيا قصد شارح از اين كه عملكرد آنها چنين و چنان است توجيه كننده آن است كه اشخاصى را ذكر كـند كه در خلافت و به عهده گرفتن آن نقش خويش را دارند؟
به هرحال شارح به اين سخن تن درنمى دهد و بر آن چنين حاشيه مى زند كه : (اين سخن كسى است كه جز روايتى كه در بخارى آمده بر طرق حديث هيچ گونه آگاهى ندارد.
شما ديديد كه در روايت صحيح مسلم از صفتى ياد شده است كه به ولايت آنهااختصاص دارد و آن ايـن سـخن است كه دين ـ يعنى ولايت ـ همچنان برپا خواهد بود تا آن كه دوازده خليفه پى درپى بيايند و سپس به صفت ديگرى مى پردازد كه سخت تر از اول است .) (186) شارح سپس سه وجه از فهم اين حديث را ذكر مى كند: اول آن كـه مقصود خلفاى بنى اميه از يزيدبن معاويه تا مروان حمار با حذف مروان بن حكم باشد و اينك نص حاشيه بخارى : (اولـيـن خـليفه بنى اميه يزيدبن معاويه و آخرين ايشان مروان حمار است و ابن زبير درشمار آنها نـيـسـت , زيـرا او از صحابه است و مروان بن حكم نيز جزو آنها شمرده نمى شود, زيرا پس از بيعت ابـن زبـيـر بـراى او بـيعت گرفته شد و شايستگى ابن زبير بيش ازاو بوده و مروان حكم غاصب را داشته است و براساس اين عده , عدد دوازده صحيح خواهد بود.) (187) آيـا صـاحب اين راى نظرش آن است كه تنها اين عده خلفايى هستند كه مورد رضايت پيامبر اكرم مـى بـاشـنـد آن هـم بـه دليل حذف مروان بن حكم به عنوان غاصب و تنها اين عده صاحبان حق قانونى اند و معاويه نيز بر همين قياس شايسته تر از فرزندش يزيدمى باشد و چرا در اين صورت او را حذف كرده اند و چرا ابن زبير به شمار نيامده ؟
آيا درروايت بنى اميه تخصيص داده شده تا ابن زبير بـه دلـيـل آن كـه جـزو صحابه است استثناشود كه در اين صورت ناگزير بايد مختار نيز از شمار بنى اميه حذف گردد؟
آيا اينهاصاحبان حق قانونى اند به استثناى مروان بن حكم كه در كشمكش خود با كسانى نظيرابن زبير كه حقانيت بيشترى داشته بر حق نبوده است ؟
پس آيا يزيد و آل حكم تا آخرصاحبان حق قانونى اند؟
اخبار يزيد و آل حكم را هم كه مى دانيد.
تاسف بار است كه در محاسن بنى اميه خبرى را براى شما نقل كنم كه ابن عبدربه اندلسى در العقد الفريد آورده است : (از اسحاق بن محمد ازرق نقل شده كه گفته است : پس ازقتل وليدبن يزيد بر مـنـصـوربـن جـمـهور كلبى وارد شدم , در حالى كه دو كنيز از كنيزان وليدنزد او بودند .
گفت : سـخنان اين دو كنيز را گوش كن .
آن دو گفتند: به تو كه گفته ايم .
منصورگفت : همان گونه كـه به من گفته ايد به او نيز بگوييد .
يكى از آن دو گفت : ما عزيزترين كنيزان وليد بوديم تا آن كه بـا اين كنيز آميزش كرد .
پس در اين هنگام موذنان نداى نمازسردادند .
وليد اين زن ـ كنيز ـ را كه مـسـت بـود و پـوشـشى بر چهره داشت براى خواندن نماز بيرون فرستاد و مردم پشت سر او نماز خواندند.) (188) آيـا مـى بـيـنـيد كه چگونه با ذكر نظاير اين امور شرم آور در تاريخ مسلمانان و خلفاى مسلمانان و پـرده دريـهـاى ديـگـر در امـور مـربـوط بـه ديـن و اعلان كفر و فجور نماز را سبك مى شمارد و نمازگزاران را به مسخره مى گيرد؟
بقيه خاندان اميه نيز چنين بوده اند و شمامى توانيد به العقد الفريد و مروج الذهب و كتابهاى ديگر در تاريخ سراسر بزرگيها وقهرمانيهايى از اين دست مراجعه كنيد.
آيـا ايـنها كسانى هستند كه پيامبر مى خواهد به عنوان جانشينان خويش از آنها خبر دهد ومادامى كـه خـلـيـفـه اند دين به سبب آنها عزيز و گرامى خواهد بود؟
اين فهم به اصطلاح هوشمندانه از احـاديـث رسـول اكرم از كجا آمده است و مستند آنها در دلالت بر چنين برداشتى از حديث كدام اسـت ؟
در ايـن حـديـث سـخنى از بنى اميه و بيرون كردن يك خليفه و وارد كردن خليفه ديگرى نـيـسـت بـلكه صرفا ذكر دوازده خليفه است .
ذوق وسليقه خود را حاكم قرار دهيد, آيا اين گونه بـيهوده سخن گفته مى شود؟
از اين گذشته شارح عزيز دو امر ديگر را نيز متذكر شده است : وى مى گويد: (دوم اين كه اين مساله پس از مرگ مهدى است و در كتاب دانيال آمده است كه (چون مـهدى مرد, پنج تن ازفرزندان پسر بزرگ او و سپس پنج تن از فرزندان فرزند كوچك او قدرت را بـه دسـت گـرفـتـند و سپس آخرين آنها خلافت را به يكى از فرزندان فرزند بزرگتر مى سپرد و سپس فرزند او خلافت را به عهده مى گيرد .
بدين ترتيب دوازده سلطان كامل مى شود كه هر يك از آنها امام مهدى هستند.) (189) آيـا منظور پيامبر اكرم (ص ) چنان كه در كتاب دانيال آمده اين بوده است ؟
و چرا اين حيله پردازى در تفسير كلام كسى آمده است كه در ميان عرب از بيشترين فصاحت برخوردار است ؟
سـوم ايـن كـه مـراد, وجـود دوازده خـلـيفه در همه دوران اسلام تا روز قيامت است كه هرچند روزگـارانـشان متوالى نباشد اما به حق عمل مى كنند. (190) اين وجه سوم , اگرنمى بود جمله (اگـر چـه روزگـارانـشان متوالى نباشد) به حق نزديك مى بود, و اگر به جاى آن گفته مى شد (اگر چه مردمشان آنها را يارى نكنند) مقصود را آشكارتر مى ساخت و بانص صريح سازگارتر بود.
شـيعه اهل بيت مى گويند: امامان دوازده تن هستند كه نخستين آنها اميرالمؤمنين سيدالاوصياء عـلـى بـن ابى طالب و سپس سبط اكبر, فرزند او امام حسن (ع ) و سپس سبطاصغر, فرزند او امام حـسـيـن (ع ) و سـپـس پـسر سبط اصغر, امام سجاد على بن الحسين (ع )و سپس فرزند او محمد بـاقـر(ع ) و سـپـس امـام جـعـفـر صـادق (ع ) و سـپـس امـام مـوسى كاظم (ع ) و سپس على بن مـوسـى الرضا(ع ) و سپس محمدبن على امام جواد(ع ) و پس ازآن على بن محمد امام هادى (ع ) و بـعد امام حسن عسكرى (ع ) و سپس امام حجت مهدى ـ عج ـ از ذريه سبط اصغر است .
اينان همان دوازده امامند كه منظور پيامبراكرم (ص ) سرور بنى آدم است .
2ـ صحيح مسلم ايـنـك بـه صـحـيح مسلم مى پردازيم .
وى صفحه سوم و مقدار بسيارى از صفحه چهارم رابه اين حديث اختصاص داده است : (اين امر تمام نمى شود مگر آن كه دوازده خليفه درميان آنان باشد) و در پايان بيشتر اين روايات آمده است كه : (سپس سخنى گفت كه براى من مبهم بود پس از ايشان پرسيدم .
پس حضرت فرمود: همه آنها از قريش هستند) و دريك روايت آمده است كه : (اين امر در مـيـان قريش خواهد بود تا آن كه تنها دو تن از مردم باقى بمانند) و در برخى از روايات آمده است كـه : (امور مردم بخوبى مى گذرد مادامى كه دوازده تن ولايت آنها را برعهده داشته باشند), و در برخى از احاديث آمده است كه : ( تادوازده خليفه بر سر كارند اسلام , عزيز خواهد بود.) در حديثى نيز آمده است كه :(مادامى كه دوازده خليفه هستند اين دين همچنان والا خواهد ماند.) در حديثى هم چنين آمده است : (اين دين تا روز رستخيز به پا خواهد بود .
يا اين كه دوازده خليفه كه همگى از قـريـش هـسـتـند بر شما ولايت دارند.) و از حضرت شنيده شده است كه مى فرمود: (گروهى از مـسـلـمـانـان , خـانـه سـفيد كسرا را فتح خواهند كرد.. .
و نيز مى فرمود:(هم اكنون در برابر من دروغگويانى هستند پس از آنها دورى كنيد) و نيز مى فرمود:(هرگاه خداوند به شما خيرى داد از خـود و خاندانتان شروع كنيد) و نيز مى فرمود: (من جلودار شما به سوى حوض كوثرم .) (191) و آيـا پس از آن كه از دو صحيح معتبر در ميان همه اهل سنت خوانديد و شنيديد باز هم مساله براى شما روشن و بدور از ابهام نيست ؟
ما در مفهوم اين احاديث به نقل آنچه در حاشيه صحيح مسلم آمده بسنده مى كنيم .
در آن جا آمده است : (ايـن سخن پيامبر اكرم (ص ) كه : اين امر تمام نمى شود مگر.. .
به مفهوم عزت اسلام و دين و صلاح وضـع مـسـلمانان است , همان گونه كه روايات زير نيز دليل آن است : همچنان امور مردم بخوبى خـواهـد گذشت و اين سخن پيامبر كه : اسلام همچنان عزيز خواهد بودو اين سخن حضرتش كه : ايـن دين پيوسته گرامى خواهد بود .
علما در مفهوم اين سخنان بحث كرده اند و چنين گفته اند: احتمال دارد مراد از دوازده خليفه مستحقان خلافت ازامامان عدل باشد.) (192) ايـن دريافتى است كه ـ همان گونه كه خواهيم ديد ـ با سطح علما متناسب است .
ولى وى پس از آن دو احـتـمـال ديگر را بيان مى كند كه در حاشيه بخارى سخن از آن دو رفت ولزومى ندارد بار ديگر بيان شود بويژه آن كه مساله براى هدايت يافته اگر در مساله درنگ كند و با ديد واقعى بدان بنگرد, كاملا روشن است و آيا سخنى روشنتر و صريحتر از اين يافت مى شود؟
در بـرخـى از كتابها به جاى (از قريش ) عبارت (از بنى هاشم ) آمده است و شايد در حاشيه صحيح مسلم نكته اى يافت شود كه اين معنا را توضيح دهد, زيرا وى در برخى از اين احاديث بيان مى كند كـه : قـال كـلمة صمنيها الناس , (شارح مى گويد: در همه نسخه ها اين چنين آمده است ) يعنى به سـبب سروصداى مردم نتوانستم اين كلمه را بشنوم .
ابى مى گويد: (193) و لبعضهم اصمينها با هـمـزه آمـده اسـت ؟
مـى گـويـم كـه در نـهايه نيز با همزه وارد شده است و شايد همين صحيح باشد, (194) تا آن كه مى گويد: (و در نسخه اى (صمنيها) آمده بدين معنى كه مردم مرا از سؤال كردن بازداشتند (195) .) از اين بيان به نظر مى رسد كه اين سخن هنگام بيمارى پيامبر و در روزى بوده است كه مسلمانان جـمـع شده بودند و حضرت فرمود: براى من دوات و كاغذى بياوريد .
مسلمانان با يكديگر صحبت مـى كردند و سر و صدايى به پا بود .
اگر ما بپرسيم كه چرا در حالى كه پيامبر حاضر بود مردم او را بـه سـكـوت واداشـتـنـد و حال آن كه مساله مهمترين و بزرگترين چيزى بود كه مردم نيازمند دانستن آن بودند, پاسخ چه خواهد بود؟
شـايـد آنـچـه در بـرخـى از كـتب به جاى كلمه (از قريش ), (از بنى هاشم ) آمده در مورد سؤال يا مـنـاسـبت ديگرى وارد شده است , پس دلالت بر تعدد حديث مى كند و بنابر قواعداصولى , مطلق حـمـل بـر مقيد مى شود و نيز اين كه (قريش ) اطلاق دارد و دايره (بنى هاشم ) محدودتر از قريش اسـت , بنابراين مطلق با مقيد, قيد زده مى شود يا عام برخاص حمل مى گردد و نتيجه آن خواهد بود كه مراد از ائمه آن است كه ايشان ازبنى هاشم هستند و اگر مردم به گوينده اجازه مى دادند و او را بـه سـكـوت وانمى داشتندپيامبر مساله را براى او روشن مى كرد و راوى به سهم خود براى مردم روشن مى كرد كه چه صراحت و بيانى در اين سخن آشكار نهفته است .
و اينك مى پردازيم به برخى ازآنچه در كتب ديگر آمده است : 3ـ ينابيع المودة يـك اعـرابى از عبداللّه بن مسعود مى پرسد: آيا پيامبرتان به شما گفته است كه پس از ايشان چند جانشين خواهد بود؟
وى پاسخ داد: آرى , دوازده تن , به شمار رهبران بنى اسرائيل .
شـعبى از مسرور نقل مى كند كه گفته است : در حالى كه ما مصاحف خود را به ابن مسعودعرضه مى داشتيم جوانى به وى گفت : آيا پيامبرتان به شما گفته است پس از ايشان چندجانشين خواهد بـود؟
وى گـفـت : تـو جـوانـى و ايـن سؤالى است كه كسى پيش از تو از من نپرسيده است , آرى , پـيـامـبـرمـان بـه ما گفته است كه پس از ايشان به شمار رهبران بنى اسرائيل , دوازده تن خليفه خواهند بود. (196) نـظـيـر ايـن روايت است از جرير از اشعث از ابن مسعود از جابربن سمره كه از اين حديث پيامبر و دوازده جـانشين ايشان گفتگو كرده است و سپس صدايش را پايين آورد .
من به پدرم گفتم : چه چـيـزى مـوجـب شـد او صـدايـش را پـايـيـن آورد؟
پـدرم گـفـت : مـى گـويـد: هـمـه آنها از بنى هاشمند. (197) از سلمان فارسى (رض ) است كه گفته : بر پيامبر وارد شدم در حالى كه حسين را روى پاداشت و چـشـم و دهان او را مى بوسيد و چنين مى گفت : تو آقا پسر آقا و امام پسر امام وحجت پسر حجت هستى و تو پدر نه حجتى كه نهمين آنها قائم ايشان است .
از اصـبـغ بـن نـبـاتـه از عبداللّه بن عباس است كه گفته : شنيدم كه پيامبر مى فرمود: من و على وحسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين , پاك و معصوميم (198) .
بـديـن ترتيب صاحب ينابيع المودة به مناسبتهاى گوناگون اخبارى را كه دلالت بر رساندن پيام پـيـامبر دارد مبنى بر اين كه پس از ايشان دوازده خليفه خواهد بود بيان مى دارد و نص يا اعتبار يا هـر دو بـه همراه عقل همگى دلالتى روش دارند بر اين كه مراد از دوازده امام على (ع ) و فرزندان معصوم اويند.
4ـ صحيح ترمذى پـيـامـبـر اكرم (ص ) مى فرمايد: پس از من دوازده امير خواهد بود .
راوى مى گويد: حضرت سپس چـيزى گفت كه من نفهميدم .
از كسى كه پهلوى من نشسته بود پرسيدم كه حضرت چه گفت .
وى گفت : مى فرمايد همگى از قريش هستند.
5ـ مستدرك صحيحين مردى از عبداللّه بن مسعود پرسيد) آيا از پيامبر پرسيده ايد اين امت چند خليفه خواهدداشت ؟
وى پـاسـخ داد: از وقـتـى كـه به عراق آمده ام هيچ كس پيش از تو اين سؤال را از من نپرسيده است و گـفـت : آرى از حـضـرت پـرسـيـده ايـم و ايـشـان فـرمـودنـد: دوازده تـن , بـه شـمـاررهبران بنى اسرائيل (199) .
6ـ مسند امام احمد در بيش از ده جا از مسند امام احمد اين حديث وارد شده است .
اگر شما به كتاب فضائل الخمسة مـن الصحاح الستة مراجعه كنيد اين حديث را مفصل مى يابيد .
در ج1 به دو طريق به نقل از مسند احـمـد, ص 389ـ406 و در ج5 در ايـن صـص 86,89,90,92,94,99,106,108, اين حديث را چنين آورده است : دين همچنان پايدار خواهد بود مادامى كه دوازده خليفه از قريش باشند با قيد (پس از من ) يا (براى اين امت ).
اگـر بـه كـتـاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة مراجعه كنيد راويان بسيارى را مى يابيد كه با تـعابير مختلف اين حديث را آورده اند .
ابن حجر در كتاب صواعق خود, ص 113 اين روايت را آورده مـى گـويـد: طـبرانى آن را نقل كرده است و نيز هيثمى در مجمع خود,5/190 و مناوى در كتاب فـيـض الـغدير فى الشرح 2/458 و ابونعيم در حلية الاولياء4/333 آورده اند .
نيز متبقى در جاهاى مـخـلـتف كنزالعمال در 3/205 و 6/201 آن راچنين آورده است : (براى اين امت دوازده خليفه به عـنـوان سـرپرست خواهد بود كه ترك يارى به ايشان زيانى نمى رساند و همگى از قريش هستند.) چـنـان كـه هـيـثمى در مجمع خود, 5/190, پس از بيان دوازده خليفه چنين مى آورد: (دشمنى دشمنان به آنها زيانى نمى رساند, در اين هنگام به پشت سر خود نگريستم كه عمربن خطاب را در ميان مردم ديدم كه همگى اين حديث را همان گونه كه شنيده بودم ثبت كردند.) (200) از مـجـمـوع ايـن احـاديث چه برداشتى داريد و چه درمى يابيد؟
آيا ممكن است اين حديث بر غير دوازده امـام كـه از امام على بن ابى طالب (ع ) آغاز و به خاتم ايشان امام مهدى (عج )ختم مى شود منطبق باشد؟
با در نظر گرفتن تامل دقيق شما نسبت به مسكوت گذاشتن راوى هنگام رسيدن بـه تـعيين ويژگى اين دوازده امام يا خليفه يا امير با نظير اين عبارات كه : (يك چيز بر من پنهان اسـت ) يـا (مردم مرا به سكوت واداشتند) يا اين كه (پدرم يا آن كه پهلوى من بود به من گفت كه هـمـه آنـهـا از قريشند) و يا (از بنى هاشم مى باشند) كه تعارضى هم ميان آنها نيست بلكه اولى بر دومى حمل مى شود.