نقش ا ما مت در زندگى انسانها

سيّد حميد فتاحى

- ۵ -


نكته مهّم

س : صلاحيّت يعنى چه و معيارش چيست ؟

جواب : بردوش نهادن مسئوليّت در هر زمينه اى صلاحيّت مى خواهد اگر فردى بخواهد مقدمات ازدواج فرزندانش اعم از دختر وپسر را فراهم نمايد بايد ابتداء صلاحيت آنها را در اين مورد تعيين كند زيرا بدون احراز آن ، تن دادن بيك كار و يا واگذاردن مسئوليتى بردوش كسى ، ملامت ها دارد واين يك امر معقول و منطقى است كه در هر مورد بايد بدان توجّه شود كسى مى خواهد حركتى را آغاز كند يا جسم سنگينى را به جاى ديگرى منتقل سازد، يا مديريت يك شركت و يا اداره و مؤ سسه اى را بپذيرد، يا در پشت فرمان اتومبيل نشسته تا عدّه اى را به مقصد برساند ومانند اين گونه موارد نياز مبرم وقطعى به تعيين صلاحيت دارد و معناى آن اين است كه خود را بيآزمايد و توان جسمانى واستعداد خويش ‍ را بدون ابهام معين كند از خود سئوال كند آيا مى تواند به تمام مشكلات اين حركت متحمّل باشد يا مى تواند اداره و شركتى را بطرز مطلوب اداره كند يانه ؟

معناى صلاحيّت عبارت است از امتحان و آزمايش ، براى پى بردن به آن واقعيّتى كه دراختيار خود انسان است تشخيص ‍ وتعيين صلاحيّت ها درسه صورت محقق مى شود 1 گروهى مسئوليت اين كار را به عهده گرفته و با نام و نشانى افراد به سراغ آنها رفته و از همسايه و دوستان و آشنايان ، در باره وى سئوالاتى مى كنند تا بدين وسيله به صلاحيت او پى برده و مسئوليتى را بوى واگذار نمايند.

2 خودانسان است كه بهتر از هركس ديگر، خود را مى شناسد و استعداد و يا قدرت خويش را در انجام دادن كارى بطور كامل مى داند و صلاحيت كارى و شغلى را مى تواند انتخاب كند.

3 خالق متعال است خدائى كه از تمام قلبها و ضمائر با خبر است و استعدادها را در حال و آينده مى داند واز خود انسان نسبت باو آگاهى كامل دارد يعنى خود بشر را بهتر از خودش مى شناسد.

1 صلاحيّت بشر توسط بشر

در جامعه امروزى تعيين و تشخيص صلاحيّت ها بوسيله انسانها صورت مى گيرد گروهى در اين زمينه دست بكار شده و با سئوال وجوابهائى از انسانهاى ديگر تعيين صلاحيّت كرده وعدّه اى را مورد تاءييد قرار مى دهند اين گونه تشخيص صلاحيت با خسارتهاى جبران ناپذيرى مواجه است براى اينكه اطلاعات وآگاهيهاى يك انسان از ديگرى ، چندان مطابق واقع نخواهد بود چون اسرار و حقائق اندرون در اختيار بشر نمى تواند قرار گيرد و به همين سبب بايد معيارهائى را مدنظر گرفت تا بدين وسيله ، تعيين صلاحيت ها، از واقعيتى برخوردار شوند.

معيار تعيين صلاحيت

گروهى كه در تعيين صلاحيّت ديگران مسئوليّتى دارند بايد نكاتى را مدّنظر قرار دهند تا بتوانند خود را از ظلم و تجاوز به حقوق افراد جامعه باز دارند.

1 تقوا و پرهيزكارى درتمام امورات زندگى .

2 شناخت و معرفت لازم به جهان هستى و خالق متعال .

3 مهار كردن غرائز و يا تسلّط بر نفس امّاره ويا پيروزى در جهاد اكبر.

4 سابقه نيك داشتن درميان احاد مردم .

5 امامت و رهبرى را هسته مركزى نظم جامعه بداند و بپذيرد.

6 صبور و حليم ، وفادار، سِعه صدر.

7 احترام به مقام انسان و رعايت حقوقش .

و مشابهه اين نوع معيارها مى تواند در تعيين صلاحيّت فردى ، آدمى را يارى كند تا بتواند كارش را مطابق واقع انجام دهد ودر نامه حضرت امير عليه السلام به مالك اشتر اين الگوها آمده است كه يك والى در تشخيص و تعيين صلاحيت بايد آنها را مورد استفاده قرار دهد.

و مى فرمايد: و اَبْعَثِ العُيُونَ من اهل الصِّدْقِ و الوَفاء عَليهم ...(185)

گروهى نگهبان و كنترل كننده ، از اهل صداقت و وفا بر مسئولين انتخاب كن تا صلاحيت آنها در اجراى قوانين مورد توجّه قرار دهند.

اشخاصى كه صلاحيّت ندارند منبع آگاهيهاى لازم در تعيين صلاحيت ديگران باشند افرادى هستند كه به اصول وارزشها معنوى پاى بند نيستند و براى هتك حرمت مقام انسانى از هيچ كوششى دريغ نمى كنند در اين زمينه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

و لَيَكُنْ اَبْعَدَر عَيّتِكَ مِنْكَ واءَشْنَاءهُمْ عِنْدكَ اءَطْلَبُهُم لَمِعائِب النّاسِ...(186)

افرادى كه در جستجو و تفحّص از عيوب و لغزشهاى مردم هستند نبايد در اطراف تو [مالك ] بوده باشند بلكه بايد از چنين افراد نهايت بُعد و بُغض را داشته باشى زيرا مردم داراى عيوب هستند بر والى يا حاكم سزاوار است كه آنها را پنهان كند و از عيوب و لغزشهائى كه در پيش تو صورت نگرفته است تفحّص نكن .

نكته مُهمّ و قابل دقّت

از فرمايشات حضرت امير عليه السلام چنين بر مى آيد كه تعيين صلاحيّت يك امر معقول و منطقى است ليكن معيارش ‍ هم بايد مانند خودش معقول و منطقى باشد در اين صورت احساسات و علائق انسان نمى تواند ملاك ومعيار تعيين صلاحيّت ها واقع شود زيرا ثباتى در آنها وجود ندارد و در هر موردى بايد معيارها از يك موقعيّت ثابتى برخوردار باشند و اين زمانى محقق مى شود كه انسان و برنامه هاى كاريش در هر زمينه خصوصا در مورد صلاحيت افراد، در شعاع ايمان بخداى متعال ، و ملاك قرار دادن رضاى او قرار گرفته باشد و بعبارت روشن : كسانى كه در رضاى خدا قدم بر مى دارند مى توانند براى كارهاى مناسب با استعدادشان ، صلاحيّت بگيرند اشخاصى كه در تعيين صلاحيّت ديگران ازيك موقعيّت قانونى برخوردارند بايد در سطح خيلى وسيع فرهنگى بوده باشند يعنى كسانى كه صلاحيت را معين مى كنند بايد خود واجد آن معنى باشند زيرا فاقدشى معطى آن نخواهدبود او كه از معناى رضا و خوشنودى خدا و داشتن كمال ومعرفت در مسير ايمان ، آگاهى كامل ندارد واز افراد مؤ من و ويژگيهاى آن چندان مفهومى درك نكرده و خود را در يك برنامه هاى ظاهرى و مادّى و يا دنيوى خلاصه كرده است چگونه مى تواند در تعيين صلاحيّت ها قدم بردارند زيرا مسئله صلاحيّت انسان در هرموردى قابل بحث است و در يك عبارت صلاحيّت همان خبرويّت و تشخيص دادن آگاهيهاى يك انسان از موضوعات متعدد مى باشد.

مثال : كسى در معمارى مى خواهد صلاحيّت بگيرد فردى كه در اين رشته صاحب كمالات است مى تواند اظهار نظر كند و صلاحيّت وى را معين نمايد در رشته هاى مكانيكى ، رانندگى و تحقيقات ، مديريت ، فرماندهى ، قضاوت ، و ساير مسئوليتها اعم از فردى و اجتماعى همين شرط ضرورت دارد اين يك بُعد صلاحيت فرد است بُعد ديگرش اين است آيا او در اين كارش تعهد داردكه خيانت و جنايت ، سوء استفاده ، ظلم وطغيان نكند و هميشه براى خير و سعادت و آسايش ‍ مردم از خبرويّت خود استفاده نمايند يا نه ؟ در اين صورت تعيين صلاحيّت افراد خيلى حسّاس ودقيق مى شود چون پى بردن به ضمير و باطن انسان كار مشكلى است ولى اگر مسئوليّت كار در اختيار افرادى باشد كه خود را از درون ساخته و در آن فضاى ملكوتى به گشت زنى پرداخته اند و كوچكترين وابستگى به مسائل دنيوى ندارند اين گروه مى توانند در اين پل باريك ولغزنده و پيچ و خم دار به اتّكاء خداى متعال حركت كرده ، و به مقام و منزلت افراد ديگر و حدود صلاحيّت آنها اشاره نمايد با اينكه خود همين قضاوت توسط افراد مؤ من صورت مى گيرد ليكن سئوال و جواب مشكلاتى دارد زيرا بشر هر اندازه هم از كمالات معنوى برخوردار باشد باز هم نمى تواند بطور جزمى و قطعى اظهارنظر نمايد اين جَزْميّت وقطعيت در حوزه اطلاعات و آگاهيهاى او نيست بلكه منحصر به خداوند ذوالجلال است .

و در بيان علماء و دانشمندان آمده است كه مُعرِّف بايد از مُعرَّف اَوْلى باشد چون فرد نادان چگونه و درچه شرائطى مى تواند يك فرد عالم و دانشمند را معرّفى كند چون تعريف هر چيزى مستلزم شناختن آنست افرادى كه در مقام تعيين صلاحيّت بنادانى و جهالت گرفتارند چگونه مى توانند انسانهاى كامل را معرفى كنند.

قرآن مجيد مى فرمايد: ((اَفَمنْ يَهْدى اِلَى الحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبعْ اَمَّنْ لايَهدِّى الاّ اَنْ يُهْدى فمالَكم كَيفَ تَحكُمُونَ)).(187)

آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش كنند شمارا چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟

بنابراين تعيين صلاحيت انسان توسط انسان به تنهائى نمى تواند حامل پيام واقعى باشد مگر با رعايت الگو و معيارهاى الهى مى توان به چنين عملى دست زد وآن كسى مى خواهد در اين مورد قدم بردارد بايد از صلاحيت فوق العادى برخوردار باشد.

2 تعيين صلاحيّت توسط خود انسان

يكى از عمده ترين نشانه هاى كمال بشر، پذيرفتن واقعيّات موجود در وجودش مى باشد هر انسان به حقايق باطنى خود و توان استعدادهايش آگاهى دارد و بهتر از هر كس ديگر خود را مى شناسد و به نكات مثبت و منفى خويش اطلاع كامل دارد و از كارائى نيرو و انرژيهاى جهان وجودش در هر شرائط مطلّع است در اين صورت وى نمى تواند زير باريك نوع برنامه هائى برود كه از حيطه قدرت جسم و تفكر وانديشه اش خارج است چون در هر حال به توان كاريش علم حضورى دارد وهيچ چيز در اين راستا از وى پوشيده نيست بكار گرفتن اين واقعيّت كار هركس نيست چون شيرينى و لذّت دنيا و هواهاى نفسانى هميشه آدمى را به مسير خلاف و انحراف مى كشاند و او را از قبول نواقص و عدم توانائى كارها باز مى دارد و در خيال و توهمّات وى لذائذ ثروت ومقام و رياست را تقويت مى كند.

در اين ميان تنها وسيله اى كه آدمى را از شرّ خطرهاى نابود كننده نجات مى دهد تقوا و ايمان به خداى متعال و روز معاد است چون اولين ثمره ايمان ايجاد تعهّد و قبولاندن باز خواست اعمال است يكفرد مؤ من به گفتار ديگران در مورد صلاحيّت و شخصيت خودش توجّهى ندارد بلكه در اثر بصيرت وآگاهى لازمى كه از راه ايمان بدست آورده است خود را در پيشگاه الهى مسئول مى داند و نمى خواهد به لذت چند روز در دنيا، خرابى و خسارت آخرت را بدست آورد بلكه هدف او در جلب رضا و خوشنودى خداى سبحان خلاصه مى شود و لذا با آغوش باز تمامى تلخيها را بجان مى خرد و از ظلم و طغيان بحقوق انسان در هر زمينه اى دست نگه مى دارد.

اساسى ترين راه براى حلّ مشكلات در زمينه هاى اجتماعى و يا فردى توجه به اين نكته ظريف و مهمّ مى باشد چه اگر هر انسانى به اندازه استعداد و توان كاريش از مسئوليّت هاى زندگى پذيرا شود وخود را از كانديد شدن به انجام كارهائى كه در حيط قدرت او نيست باز دارد بطور يقين جامعه لحظه به لحظه ترقى وپيشرفت هاى لازم را بدست مى آورد زيرا عمده ترين عامل در تمدن و پيشرفت جامعه وجود انسانهاى متعهد و كارشناس است و هر مقدار برنامه هاى زندگى توسط اين گونه افراد اداره مى شود كه با مدال افتخار تعهد و تخصّص راه و مسيرهاى سالم را در هر زمينه اى در اختيار علاقمندان قرار مى دهند به همان اندازه خورشيد سعادت برآن محيط و اجتماع نور افشانى نموده است .

تحقق چنين مسئله ازكمال فرد ريشه مى گيرد چون يك انسان عاقل و مؤ من هيچ وقت نمى خواهد با پذيرفتن مسئوليتى كه در توانش نيست خود را ذليل وبه اجتماع خود صدمه و زيان وارد كند دراين مورد با چند حديث آشنا شويم :

1 عن الصادق عليه السلام قال : لا يَنْبَغى لِلْمُؤ مِنِ اَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ.(188)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: براى مؤ من شايسته نيست كه خويشتن را ذليل و خوار نمايد.

2 حضرت على عليه السلام مى فرمايد: لا عَقْلَ لِمَنْ يَتجاوَزُ حَدَّهُ و قَدْرَهُ.(189)

آنكه از حدّ و قدر خويش تجاوز مى نمايد عقل ندارد.

3 رسولخدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: هَلَكَ اِمرُءً لم يَعْرِفْ قَدْرَهُ وَ تَعَدّى طَوْرَهُ.(190)

آنكس كه قد رومنزلت خويش را نشناسد واز حدّخويش تجاوزكند خود را درمعرض هلاكت و نابودى قرار داده است .

3 صلاحيّت انسان توسّط خداى متعال

در اين بخش از تعيين صلاحيّت اگر مقدارى مطالعه شود فاصله هاى زياد و روشنى از اقسام قبلى دارد زيرا دراينجا علم و آگاهيهاى لازم از انسان واعمال و افعالش ، در خلوت وجلوت ، كاملا وجود دارد حتى نسبت به آن ضمير وباطن آدمى كه جز خودش كسى ازآن با خبر نيست آگاهى موجود است .

در يك عبارت : در اين بخش از تعيين صلاحيّت هيچ نوعى عدم آگاهى وجود ندارد در اين زمينه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

((اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ و تَعَالى لا يَخْفَى عَليه مَا العِبادُ مُقْتَرِفُونَ فى لَيْلِهِمْ وَ نهارِهمْ لَطُفَ بِهِ خُبْرا و اَحاطَ بِهِ عِلْما اَعْضاؤُكُمْ شُهُودُهُ و جَوَارحِكُمُ جُنُودُهُ، وَ ضَمائِرْكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيانُهُ.))(191)

براى خداوند سبحان پوشيده نيست كه بندگانش در شب و روزهايشان چه كارها مى كنند از تمام اعمال و افعالشان هر اندازه كوچك هم باشد خبردار است و از جهت علم به وى احاطه دارد اعضاء وجود شما [انسانها] گواهان او و جوارح شما لشكرهاى او، ضماير و باطن هاى شما ظاهر و آشكار اوست و جايگاه خلوت شما جلوتگاه اوست .

بدون ترديد هيچ موردى وجود ندارد كه آدمى بتواند اندرون خويش را از خداى متعال مخفى نگاه دارد و در يك تعبير: مسئله خفاء و پنهان و يا آشكار، به جهان مادّه مربوط است موجوداتى كه در قالب ظرف زمان و مكان هستند بالاتر از حواسّ پنجگانه بر ايشان پوشيده است ولى در باره مجردات دائره علم وآگاهيها وسيع تر است زيرا آنها مى توانند به خلوت واندرون نفوذ كرده واز آنجا خبر دهند در مورد علم خداى يكتا كه خالق موجودات مجرد و مادّى است هيچ مانعى وجود ندارد بلكه تمامى مخلوقات با ظهور و باطنشان درحضور او هستند.

وحضرت امير عليه السلام مى فرمايد:

يَعْلَمُ عَجيجَ الوُجُوشِ فى الفَلَوَاتِ و معاصِىَ العبادِ فى الخَلَواتِ...(192)

پروردگار متعال به صداى حيوانات وحشى در دشت پهناور عالم است وبه معصيت بندگان در خلوتگاهها آگاهى دارد.

بر خلاف عقيده گروهى از علماء و دانشمندان و فلاسفه مبنى براينكه خداوند به جزئيّات علم ندارد چون آنها هر لحظه در تغيير و تحوّلند... حضرت مى فرمايد به صداى حيوانات وحشى در صحراى وسيع آگاه است ((يعنى جزئيّات وكليّات در برابر علم الهى حضور دارند و عدم علم خداوند به جزئيّات يك دعوى بى دليل و بى محتوى است .))

حالا صلاحيت آدمى در برابر اين علم مطلق قرار مى گيرد وتوان كارى وى بدين وسيله آشكار مى گردد زيرا در اين بخش ‍ هيچ نوع هوى و هوس و انحراف از حق و تجاوز به حقوق ديگران ، وجود ندارد وهر اجر وپاداشى در مقابل اعمال مخلصانه وعذاب و عقاب در برابر اعمال فاسد انسان مى باشد.

و باتمام عدل و انصاف واحسان به او توجّه دارد با آشكار ساختن اعمال نيكش و پنهان كردن لغزش و عيوباتش ، نيك نگرى خود را در حق بندگانش به اثبات مى رساند.

در اين مورد مسئله صلاحيّت انسان به اندرون و فضاى معنوى آن مربوط مى شود يعنى صورت اعمال ملاك نيست نيّت و هدفى كه جايگاهش قلب است صلاحيّت او را در علم الهى مشخّص مى كند بنابراين داشتن ضمير پاك و روشن به خالق متعال و ايجاد مهر و علاقه به قوانين و دستوراتش به امتياز آدمى مى افزايد چون نيروهاى بالقوّه اى كه در اندرون وى آفريده شده است با امتثال به اوامر ونواهى خالق سبحان فعليّت پيدا مى كند.

و در يك كلام : صلاحيت آدمى در پيشگاه حق تعالى به كيفيّت اعمال مربوط مى شود و كميّت چندان مورد توجّه نيست و در آياتش با صراحت كامل بدان اشاره فرموده است : هو الّذى خَلَق المَوْتَ واَلْحَياة لِيَبْلُوَكُمْ ايّكُمْ اَحسَنُ عمَلا(193) ((اوست خداوندى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما [انسانها را] بيآزمايد كدام يك بهترين عمل را انجام مى دهد.))

پيشوايان معصوم عليهم السلام گروهى از انسانها هستند كه در بارگاه الهى از صلاحيّت مطلوبى برخوردار مى باشند زيرا به كيفيّت اعمال نهايت سعى را مبذول كرده اند با اينكه همه آنها حجّت خدايند ليكن رتبه و درجاتشان دريك اندازه نيست چون به اندازه يقين وپرداختن به كيفيت اعمال صاحب صلاحيت مناسبى مى شوند و شخصيت نبى اكرم صلى الله عليه و آله در ميان انبياء عظام بمشابه آفتابست براى ستارگان ، و حتّى صلاحيّت آنها بوسيله داشتن محبت و قبول ولايت آن حضرت صورت گرفته است و در اين مورد احاديث زيادى وجود دارد كه رسولخدا صلى الله عليه و آله در وقت معراج برجايگاهى قرار گرفت و پروردگار عالم ارواح تمام انبياء را در خدمتش حاضر نمود و دستور داد كه از آنها سئوال كن چرا مبعوثشان كرده ام بعداز سئوال همگى بطور اتفاق و اجتماع گفتند:

عَلى شَهادةِ اَنْ لا اِله الاّاللّه وَالاْقِرارَ نُبِوَيّكَ وَ الوِلاية لِعلىَّ بن اَبيْطالب .(194) براى گواهى و شهادت بر وحدانيت خداى متعال و اقرار نبوت شما [پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله ] و ولايت على بن ابيطالب عليه السلام .

يقين بخداوند يا رمز سعادت

اساسى ترين معيار براى اخذ صلاحيّت از پيشگاه الهى وجود يقين بخالق هستى در تمام زمينه ها است و هر انسانى كه بيك مقام و منزلتى ، در بارگاه ربوبى صلاحيّت يافته است پيوسته باداشتن يقين بخالق عالم صورت گرفته است و از آنجائى كه رتبه اولياء خدامتفاوت است بعضى در بخشى از امور ولايت دارند گروهى در اغلب موارد صاحب ولايت تكوينى مى باشند و عدّه اى غير از مقام الُوهيّت بر هر مقدورى ولايت دارند مانند حضرت محمد و اهل بيت او عليهم السلام .

اين تقسيمات در صلاحيّت انبياء و اولياء خدا، از حجم يقين آنها ريشه مى گيرد.

يقين و مراتب آن

يقين بر سه بخش تقسيم مى شود: 1 علم اليقين 2 عين اليقين 3 حق اليقين .

1 علم اليقين يعنى از دلائل مختلف به حقيقتى ايمان پيدا كردن مانند اينكه از وجود دود به وجود آتش آگاه شدن .

2 عين اليقين وآن درجائى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد وبا چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

3 حق اليقين وآن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن را لمس كند و اين بالاترين مرحله يقين است .

مرحله اوّل جنبه عمومى دارد ومرحله دوّم براى پرهيزكاران است ومرحل سوّم به مقرّبان و افراد ويژه اختصاص دارد.

و در حديث آمده است كه خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله عرض نمودند شنيده ايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مى رفتند؟ فرمود:

لوكان يَقينُه اَشدّ من ذلِك لَمَشى عَلَى الهَوَاء.(195)

((اگر يقينش از حالت موجود شديدتر مى بود مى توانست در آسمان و هوا هم حركت كند.))

حديث شريف صلاحيّت هاى آدمى را در پيشگاه الهى به داشتن يقين به پروردگار عالم مورد بررسى قرار مى دهد زيرا داشتن ولايت و قدرت تصرّف درجهان هستى كه به ولايت تكوينى نام گرفته است ازهمان يقين مايه مى گيرد و به قول مرحوم علامّه طباطبائى (رحمة اللّه ) بعد از ذكر اين حديث شريف مى افزايد: ((همه چيز بر محور يقين بخداوند سبحان ، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاءثير دور مى زند بنابراين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيّه بيشتر گردد اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع ومنقاد خواهد شد.))(196)

واين است رمز رابطه يقين و تصرّف خارق العادّه در عالم آفرينش و دريافت صلاحيت مقام رسالت ونبوّت و امامت .

صلاحيّت انسان براى امامت

اگر به مقام و مسئوليّت هاى الهى بادقت نظر توجّه شود و اسرار و حكمت هاى موجود خالق متعال در آنها مورد مطالعه قرار بگيرد دو صورت متصور است .

1 اينكه مقامات الهيّه در اثر رشد وكمال وايجاد يقين در آنها شكل پيدا مى كند و سرمايه هاى بالقوّه به فعليّت مى رسند.

2 مقام و مسئوليت هاى الهى به قلب انسان نازل مى شوند يعنى در اثر رشد و كمال ويقين فرودگاهى تشكيل مى شود وبه اندازه آماده گى فرودگاه هواپيما مى تواند در آن بنشيند مثال : اگر در محيطى فرودگاه تاءسيس نشود فرود هواپيما در آن مكان مشكل ، وبلكه محال است ليكن گاهى فرودگاه آمادگى فرود هواپيماهاى كوچك را دارد وگاهى در اثر توسعه باند فرودگاه ، هواپيماهاى بزرگى هم مى توانند به راحتى در آن بنشينند.

اگر درست ملاحظه شود هر دو بخش وجوه اشتراك زيادى دارند ليكن تا جايگاه مناسب براى احراز مقامات الهيّة در دل آدمى محقق نشود و قابليّت وى در اثر يقين ، رشد پيدا نكند نمى تواند بارسنگين مسئوليت امامت را بر دوش گيرد.

تشخيص آماده گى براى مسئوليّت هاى خداوندى و معيّن كردن صلاحيت شخص برآن ، منحصر به پروردگار عالم است هيچ احدى نمى تواند در اين باره اظهار نظر نمايد چون پى بردن به يقين وقابليّت كسى ، امر مشكل است وانسان در مواردى باكنار هم قرار دادن قرائن وشواهدى دست باين كار مى زند ليكن پايگاه آن قطعيت و جزميّت ندارد.

امام رضا عليه السلام در باره امام و مسئوليّت هايش مى فرمايد:

اَلاِْمامُ اَمينُ اللّهِ فى اَرْضِهِ و خَلْقِهِ، وحُجَّتِه عَلى عِبادِهِ، و خَليفَتِه فى بِلادِهِ والدّاعى اِلَى اللّهِ والذّابُّ عن حَرِيم اللّهِ.(197)

امام امين خدا در روى زمين و مخلوقاتش ، و حجت و راهنماى او بربندگانش ، و خليفه خدا دربلادش ، و دعوت كننده [مردم ] بسوى خدا، و دفاع كننده از حريم او مى باشد.

چندين مسئوليت مهّم براى امام عليه السلام معين شده است 1 امين 2 حجّت 3 خليفه 4 داعى 5 دفاع كننده .

اگر در مورد هر يك از اين اوصاف مطالعه شود و به واقعيّات آنها اطلاع حاصل نمايد بطور يقين خواهد گفت چنين فردى از يك صلاحيّت فوق العادّه اى برخوردار است زيرا امين بودن براى خدا يك مسئله كوچك و ساده اى نيست بلكه از عظمت وبزرگوارى وحق اليقين حكايت مى كند چنانكه يكى از زيارات حضرت امير المؤ منين على عليه السلام ((به امين اللّه )) شهرت دارد.

السلام عليكَ يا امينَ اللّهِ فى اَرْضِهِ ...

درود و سلام بر تو اى امين خدا در روى زمين .

سؤ ال : آيا انسان مى تواند در مورد اين صفات براى كسى اظهار نظر كند و او را بيكى از اين اوصاف ، متصّف نمايد؟

جواب : چنين اظهار نظر در مقدورات وى نيست يعنى او نمى تواند صلاحيّت كسى را براى احراز اين مقام و منصب مهّم الهى تاءييد كند مگر توسط قرائن و شواهدى كه از ناحيه بارى تعالى در اختيار او قرار گرفته است مى تواند فردى را توصيف كند امين خدا بودن يك انسان ، اوج كمال و فزونى ايمان لازم دارد و تشخيص اين حقيقت از عهده بشر خارج است .

مثلا: بوسيله سخنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و نزول آيات الهى ، و آشكار شدن معجزات و كرامات بدست او، مى توان به صلاحيّت كسى آگاهى پيدا كرد زيرا اين نوع اعمال نشان دهنده يقين وايمان او به حضرت اقدس تعالى است .

لازم بذكر است

وجود قرائن در اختيار انسان ، به معناى ايجاد صلاحيّت بدست او نيست بلكه آنها از واقعيّتى موجود و ثابت حكايت مى كند.

وقتى كه آيات و احاديث زيادى در شاءن ائمه اطهار عليهم السلام آمده و در ادعيه و زيارات بدان اشاره شده است قابليّت و صلاحيّت كامل آنها را براى احراز مقام و منصب الهى ، نشان مى دهد و رسولخدا صلى الله عليه و آله وقتى كه در مكان و زمانهاى متعدد به امامت و ولايت على عليه السلام ويازده فرزند معصومش (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) اشاره مى كند مى خواهد صلاحيّت كامل آنها را براى احراز مقام امامت بمردم روشن نمايد كه هركس نمى تواند خود را براى چنين مسئوليتى نامزد كند هرچند تمام مردم دنيا وى را تاءييد كنند چون تاءييد مردم هيچ تاءثيرى در قابليّت او ندارد بلكه ملاك تاءييد خداى متعال است .

بعنوان نمونه در زيارة جامعه آمده است .

و تَراجِمةً لِوَحْيِهِ: مفسّران و مترجمان وحى

و حَفَظَةً لِسِرِّه :حافظان اسرار الهى

وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ: خزينه علوم او

و اَرْكانا لِتَوْحِيدهِ: اركان وحدانيّت خدا

و اَدِلاّءَ عَلى صِراطِهِ: هاديان و راهنمايان مسيرش

وَارْتَضاكُمْ لِغَيْبِهِ: به آگاهى شما از علم غيبش خوشنود و راضى است

وَ رضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى اَرْضِهِ: و شما را بخلافت الهيّة در زمين پسنديده

واَنْتُم نُورَ الاَخْيار: شما نور قلب خوبانيد

وِ بكُمْ فَتَح اللّهُ و بكُمْ يَخْتِمُ اللّهِ: با شما جهان هستى را شروع و بشما ختم كتاب آفرينش مى كند.

و بِكم يُنَزِّلُ الغَيْثَ: بواسطه شما باران نازل مى كند

وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ اَلَهَّم وَ يَكَشِفُ الضُّرَّ: بواسطه شما اندوه و غم و رنجها از دلها برطرف مى گردد

همه از زيارت جامعه كبير نقل شده است .

اين همه توصيف وتعريف از زبان معصوم عليه السلام نشان مى دهد كه ائمه هُدى (صَلَوات اللّه عليهم اجمعين ) در پيشگاه الهى از يك صلاحيت فوق العاده اى برخوردار بودند چون لسان حديث و آيات و در يك كلام ، وحى ، هميشه حكايت از واقع دارد. مثلا: ترجمه وحى به معناى تبديل لفظ به لفظ ديگر نيست بلكه به معناى پرده بردارى از حقايق و اسرار غيبى ، وشكافتن پوسته هاى حروف ، آشكار ساختن قدرت و عظمت خداوندى ، و دريك عبارت : حَفّارى در معادن و مخازن جهان وحى ، و عينيّت دادن به آن ، كارشناسى مهمّى را مى طلبد وقتى كه امام حجّت وخليفه خدا در روى زمين است يعنى اُبّهت و عظمت و قدرت خدا در سيماى اومتبلور است و مى تواند مرده را زنده كند و از تمام اسرار غيب باخبر باشد همانطورى كه در وجود مقدّس نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله عظمت و قدرت الهيّة محقّق بود وآن معجزات و كرامات ، و معراج ، و نفوذ در ضمير و باطن ... نشانگر آن واقعيت است .

و در مورد امامان معصوم عليهم السلام هم همين ولايت الهيّة وجود دارد كه اجمالا در ابتداء كتاب بدان اشاره شده است .

آنكه براى همگان لازم است اين است كه جهان هستى در بقاء و حدوثش به حجّت و خلفاء وامين الهى محتاج است حتى نزول باران و خير و بركت و رفع غم و اندوه و حوادث تلخ و ناگوار، وايجاد آرامش روانى براى جامعه بشرى به آنها وابسته است و رسولخدا صلى الله عليه و آله در مدت بيست و سه سال در هر شرائط افكار عمومى را به اين نكته معطوف مى داشت تا در شعاع نور ولايت قابليّت ها بالا رود و در دل آدمى يقين بقدرت و عظمت و مهر و محبّت الهى چنان قوى شود كه بشر از خوف و هراس تمامى فشارهاى روزگار نجات يابد وتنها از خدا بترسد.

و يكى از رموزات شناسائى اولياء و خلفاء و حُجج الهى وجود خوف الهى در دلهاى اوست چون چنين ترسى آدمى را در تمام امورات زندگى معتدل مى كند و هميشه به وابستگى توحيديش مى افزايد.

در نتيجه روشن شد كه امام معصوم عليه السلام مجموعه اين صفات عاليه را در اختيار دارد و صلاحيت وى براى اين مهم ، از ناحيه ذات اقدسى الهى مورد تاءييد قرار گرفته است و بدين وسيله هيچ احدى نمى تواند خود و يا افراد ديگرى را با آن عزيزان مقايسه نمايد هرچند در اين زمينه صاحب مقام و منزلتى هم باشد چون آن ويژه گى و خصوصيت كه در اهل بيت عليهم السلام وجود دارد فقط به آنها اختصاص دارد و در زيارت جامعه آمده است :

حَيْثُ لاَيْلَحقُهُ لاحِقٌ و لا يَفُوقُه فائِقٌ و لاَيْسِبقُهُ سابِقٌ.(198)

مقام و منزلت اهل بيت عليه السلام در يك سطحى قرار گرفته كه از سابقين و لاحقين كسى بدان نخواهد رسيد وفوق آن مرتبه احدى راه نيابد و از آن پيشروى نخواهد كرد.

وَ لا يَطْمَعُ فى اِدْراكِهِ طامِعٌ حَتّى لا يَبْقى مَلَكَ مُقَّربٌ و لا بَنىُّ مُرسَلٌ وَ لا صِدّيقً وَ لا شَهيدٌ وَ لا عالمٌ وَ لا جاهِلٌ وَ لا دَنّىٌ وَ لا فاضِلٌ وَ لا مؤ منٌ صالِحٌ...(199)

و ابدا طمع نيل به آن مقام را هم كسى نكند تا آنجا كه هيچ ملك مقرّب و پيامبر مرسل و هيچ صديق و شهيد و عالم و جاهل و پست و فاضل و مؤ من صالح و فاجر ستمگر سركش ، و شيطان گمراه و مخلوقات ديگر در ميان آنها وجود ندارد مگر اينكه خدا جلالت و مجد و عظمت ورفيع شاءن شما را به آنها شناسانده است واين معرّفى و شناسائى از ناحيه خداى سبحان نشان دهنده اوج عظمت امام است و كسى را نشايد كه در مقابل خورشيد فروزان رحمت الهى بر سر نقاب انداخته و خود را در باتلاق هاى جهالت ونادانى نابود كند.

اگر تمامى دانشمندان در هر زمينه اى افكار عمومى را بدين جهت هدايت نموده و در شاءن صلاحيّت خودشان حركت مى كردند بطور مسلّم و قطعى صاحب يك فرهنگ غنى بوده وبا تمام امكانات موجود پيشرفت و ترّقى وتمدّن سالم را وارد جامعه مى كردند با كمال تاءسّف شيرينى و لذّت دنيا با ايجاد وابستگيهايش مردم را به فقر معنوى گرفتار ساخت وهر روز مقام و منزلت انسانى و زيست سالم وى در اثر كمبودهاى معنوى وعدم اطاعت از حجّت وامين الهى با خطرهاى جدّى و نابود كننده مواجهه است .

فصل سيزدهم :امام ، معصوم است

حقيقتى كه براى موجودات ذيشعور خصوصا انسان مطرح است مسئله اعتماد و اطمينان است چون روح و روان يا دل و جان با اين واژه رابطه نزديك دارد و اساس زندگى هم بدان وابسته است .

مثلا اگر حيوانى به انسان يا مكانى اطمينان نداشته باشد هيچ وقت به آن سو توجه نمى كند و در هنگام مشاهده فرار مى كند گروهى از پرنده گان ياحيوانات وحشى با عدّه اى از مردم چنان الفت پيدا كرده اند كه آنها را از خودشان مى دانند زنبور عسل سرزده وارد كند و نمى شود بلكه با حسّ شامّه قوى كه دارد از ميان چند هزار كندو، وارد جايگاه امن و مورد اعتماد مى شود.

اين نكات نشان دهنده اين است كه موجودات ذى شعور ودرك يا حسّ كننده مانند اسب سگ مورچه زنبور عسل كبوتر طوطى گربه ... هميشه در دل جايگاه مورد اعتمادى را جستجو مى كنند اگر انسانى بتواند خود را براى انها مورد اطمينان قلمداد كند بآن گرايش پيدا مى كنند.

اما انسان كه از تمامى موجودات ديگر الهى مجهّز به عقل وشعور كافى است با شدّت و سرعت تمام نيازمندى خود را به اعتماد و اطمينان ابراز مى كند وهميشه در جستجويش مى باشد وقتى كه برايش دوست ويا استاد و همسايه و كارگر و پزشك و عالم و كار فرما و مدير و... پيدا كرد با تمام وجودش بدان عشق مى ورزد و هر سخن يا اسرارى كه دارد بوى مى گويد.

مثال : پدرى صاحب چند فرزند است واز نظر عواطف پدرى تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد ليكن براى پدر در اين صورت مسئله اعتماد ضرورت دارد تا بدين وسيله سفارشات خويش را به او بسپارد ازميان فرزندانش به هركدام اعتماد داشته باشد مسئوليتها را بوى واگذار مى كند چون قلب آدمى با هيچ كس آرام نمى گيرد مگر فردى كه مورد اطمينانش باشد.

در بعضى مورد انسان ، كارگرى را بر فرزندان وخويشان با سواد و پر قدرت خويش ترجيح مى دهد و كليد مسئوليتها را به وى مى سپارد چون بوى اعتماد پيدا كرده است .

اهالى روستا چند هزار گوسفند را براى چريدن بدست يكفرد چوپان مى سپارند.

در هر حال ، آنكه دل آدمى را بخود جلب مى كند و از نزديك ترين خويشان وى محبوبترش مى كند مسئله اعتماد و اطمينان است .

س : اعتماد و يا اطمينان يعنى چه

ج : معناى اين دو كلمه به آرام گرفتن دل آدمى برگشت دارند چون اعتماد و يا اطمينان يك امر يا فعل قلبى است وقتى كه فردى در هر زمينه اى از خيانت و جنايت و تجاوز بحقوق ديگران فاصله مى گيرد و در برابر اعمالش ‍ احساس مسئوليّت مى كند براى ديگران مورد اعتماد خواهد بود البته لازم بذكر است كه قلب آدمى بعد از مطالعات و ملاحظات واختيارات فراوان مى تواند اعتماد كند پس بنابراين كسى كه خواسته هاى آدمى را بدون خيانت و با احساس ‍ مسئوليت انجام مى دهد براى وى مورد اطمينان است .

و دركلام اللّه المجيد آمده است :

((اَلا بِذكر اللّهِ تَطْمَئنُّ القُلُوب ))(200) ((آگاه شويد كه با ياد خدا دلها اطمينان پيدا مى كند)) براى اينكه تمام خواسته هاى آدمى در پيشگاه الهى بدست مى آيد و از تمامى وابستگى هاى دنيوى در همان حال كه بياد خداست دست بر مى دارد و لذا آرامش ‍ پيدا مى كند.

تحقق اطمينان در قلب آدمى با هر وسيله كه باشد مورد توجه هركس است و آن وسيله انسان باشد يا موجود ديگر، براى وى قداستى خاصّى پيدا مى كند چون به تمام نگرانى ها و اضطراب هايش پايان مى دهد.

اگر تحقق اطمينان ويا اعتماد توسّط انسانى صورت گيرد در متن اجتماع از مزيّت خاصىّ برخوردار خواهد شد و در طول تاريخ افرادى بودند كه موجبات آرامش خاطر ديگران را فراهم مى نمودند.

س : انسان چگونه و در چه شرائطى مى تواند مورد اعتماد قلوب ديگران واقع شود؟

ج : آنچه دراين زمينه مهمّ است اين است كه انسان با عطاء مال و بخش وسايل زندگى نمى تواند به اين مقام دست يابد بلكه اساسى ترين راه براى جلب قلوب ديگران ، ايجاد يقين كامل در اندرون است و هر مقدار حكومت ايمان در روح و روان يا جسم و جان آدمى گسترده گى پيدا كند به همان اندازه در قلب ها رخنه كرده و اطمينان خاطرشان را فراهم مى سازد و اين از مهمترين آثار ايمان و عمل شايسته است و خداوند متعال در اين زمينه مى فرمايد:

((اِنَّ الَذِّينَ امَنُوا و عَمِلوا الصّالحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّا)).(201)

كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته از خود نشان داده اند خداى رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.

و در حقيقت اثر موجود متوجّه دو فعل و يا دو حركت است يكى حركت قلبى است و ديگرى حركت و يا فعل اعضاء ظاهرى .

مسئله ايمان يك فعل قلبى است و افعال قلبى بر افعال اعضاء ظاهرى مقدم است چون شايستگى عمل از حركت قلب مايه مى گيرد و در قرآن مجيد متجاوز از پنجاه آيه كلمه ((ايمان )) جلوتر از عمل صالح آمده است واين نشان مى دهد كه شايستگى هر عملى به نيت يا فعل قلبى مربوط مى شود و صلاحيت خويش را از او مگيرد چون ظهور عمل نمى تواند اثر اعتمادى در دلها ايجاد كند و مويّد اين ادّعا آيه ديگر است كه مى فرمايد:

((مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُو مؤ مِنٌ فَلَنُحيّينَّهُ حَياةً طَيِّبَةً))(202)

هر كس مرد يا زن عمل شايسته اى را انجام دهد در حالى كه مؤ من باشد بنابراين او را در يك زندگى پاك و تواءم با آرامش ‍ قرار مى دهيم .

در نتيجه معلوم شد كه ايمان يك فعل قلبى است و شايستگى اعمال بدان وابسته است و اثراتى كه با خود دارد زياد است كه يكى از آنها ايجاد اطمينان واعتماد در دلهاى ديگران است .

و در مورد كلمه [وَدّ] اگر خوب دقّت شود فعل وانفعالات قلبى را معنى مى دهد و درمورد شاءن نزول آيه از علماء عامّه و خاصه آمده است كه مصداق بارز و كامل آن حضرت على عليه السلام است .

علامّه زمخشرى در كشّاف ، سبط ابن الجوزى ((تذكره )) و گنجى شافعى و قرطبى در تفسير مشهورش ، محب الدين طبرى ((ذخائر العقبى )) نيشابورى در تفسير معروف خود، سيوطى ، در ((در المنثور)) و هيثمى در صواعق المحرقة آلوسى در روح المعانى ... از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه اين آيه در حق حضرت امير عليه السلام نازل شده است در كتاب ((صواع )) از محمد بن حنفيه در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: ((لا يَبْقى مؤ مِنٌ الاّ وَ فى قَلْبِهِ وَدُّ لِعَلي وَ لاَِهْلِبَيْتهِ))(203) هيچ فرد با ايمان پيدا نمى شود مگر اينكه در قلبش ، محبّت به على عليه السلام و خاندان اوست .

بطور كامل مشخّص شد ايجاد اعتماد در دلها نياز قطعى به تبعيّت و پيروى از دستورات خداوندى دارد زيرا بدين وسيله نيروهاى بالقوّه در فضاى درون به فعليّت مى رسند و از همين راه با قلوب و دلها ارتباط حاصل مى كند وحقيقت خويش را به آنها گزارش مى دهد كه به احدى جز خدا وابستگى ندارد.

س : وابستگى به خالق متعال چه آثارى بدنبال دارد؟

ج : اساس زندگى آدمى را همين وابستگى تشكيل مى دهد زيرا وى به اندازه آئين نامه و دستورات آن ، برنامه هاى خود را شروع مى كند و دريك كلام معناى عقيده و يا اعتقاد همان وابستگى است زيرا كلمه عِقْد به معناى بندكردن وگره زدن است هر انسانى به عقيده اش بند مى شود و در چهارچوبش حركت مى كند.

مثال : موجود زنده اى را بوسيله ريسمان به ميخى بسته اند واين حيوان زنده به اندازه طول ، ريسمان مى تواند در اطراف ميخ بگردش و چرخش خويش ادامه دهد و از گياهان موجود استفاده كند.

انسان به عقيده اش بند، است وبه اندازه دستوراتش حركت خويش را تنظيم مى كند.

اگر ايمان به پروردگار عالم اساس اعتقاد كسى را تشكيل دهد در شعاع آن وظائف وتكاليفى پيدا مى كند و هميشه خود را به رعايت آن موظّف مى داند و از اعمال و رفتارى كه با تكاليف اعتقاديش مخالفت دارد فاصله مى گيرد وخود را در هر شرائط از آلوده شدن به اعمالِ مخالف با دستورات دينى نگه مى دارد و آن را عصمت گويند.

س : عصمت يعنى چه و چگونه محققّ مى شود؟

ج : كلمه ((عِصْمَتْ)) از نظر لغت به معناى ، منع كردن ويا حفظ نمودن آمده است وقتى كه انسان خودش را از خطر و ضرر چيزى نگهدارد و حوادث ناگوارش را از دامن خويش بزدايد نسبت به آن مسئله عصمت يافته است .

مثال : آبى در ظاهر تميز از كنار ساختمان بيمارستان جاريست وگروهى مى خواهند از آن استفاده كنند ليكن پزشكى كه در آن محيط مشغول كار است و از آلوده گى آب آگاه است از اين آب استفاده نمى كند و ديگران را از خوردن آن نهى مى نمايد پزشك نسبت به اين كارى كه انجام نمى دهد عصمت دارد.

عصمت همان طورى كه در لغت به معناى منع آمده است و در آيه شريفه هم به همين معنا آمده است ((وَاللّهَ يعْصِمكُ مِنَ النّاسِ)) اى پيامبر خداوند تو را از خطر وضررهاى مردم منع مى كند.

و در اصطلاح ، تعاريف متعددى در ميان علماء براى عصمت نقل شده است .

1 گروهى از عدليّه مى گويند: بِاَنَّ العِصْمَةَ لُطْفً مِنْ اللّهِ تعالى اَلْمانِعُ لِلمُكَلِّف مِنْ ترْك الواجِباتِ و فِعْل المُحرَّمات يَفْعَلُه اللّه تَعالى به غَير سالبٍ للقُدْرةِ.(204)

حاصلش اين است كه عصمت لطفى است از جانب خداى تعالى ، مكلَّف را از ترك واجبات الهى وانجام محرّمات منع مى كند اين لطف در وجود مكلف فعل الهى است ليكن مشروط براينكه اختيار و قدرت وى را در انجام اعمالش سلب نمى كند.

براى اينكه مكلّف اگر از قدرت و اراده اى برخوردار نباشد وانجام فرائض و ترك محرّمات را با اراده خداوندى انجام دهد وكمترين قدرتى برخلاف آن نداشته باشد هيچ مدح و ذمّى به اعمال وى مترتّب نخواهد شد.

بلكه اين لطف موجب آگاهى و بصيرت مى شود تا مكلف را از دواعى معاصى منصرف نمايد نه اينكه معنى لطف سلب قدرت از او است .

2 اشاعره گويند: اَلْعِصْمَة اَنْ لا يَخْلُقَ اللّه فى المعْصُوم ذَنْبا.(205)

و اين تعريف مبتنى بر قاعده اشاعره ، كه گويند افعال بندگان را خدا خلق مى كند وآنها هيچ اختيارى از خود ندارند و در اعتقاد گروه ديگر: اينكه عصمت در معاصى كبيره مطرح است واز گناهان صغيره هيچ نوع عصمتى وجود ندارد.

3 المعروف عند الحكماء انّ العِصْمَة مَلَكةً تَمْنَعُ الفجُورَ ناشِيَةٌ مِنَ العِلْمِ بِمَثالِب المَعاصِى وَ مناقِب الطّاعاتِ، وَ تتاكَّدُ فى الاَنْبِياء بِتَتَابِعِ الوَحْى اِليهَم بالاوامر الدّاعِيَةُ اِلى ما يَنْبَغى ، و النَّواهِى الزّاجِرَةُ عَمّا لاَيْنَبغى ...(206)

حاصل معنى اين است آنكه در نزد علماء و فلاسفه [حكماء] مطرح است عصمت ملكه ايست كه شخص را از انجام جميع معاصى منع مى كند و اين نيرو از علم و آگاهى به كثافت و آلودگى و قبايح گناه و به فضائل و مصالح طاعات ناشى مى شود واين معنى در وجود انبياء از قدرت و تاكيد زيادى برخوردار است چون پى در پى بودن وحى الهى در اوامر، كه دعوت كنند به مصالح و نيكى هاست و درنواهى ، كه منع كننده است آنها را از معاصى و قبائح باز مى دارد.

مجموعه گفتار عدليه و حكماء

آنچه از ظهور اين دو عقيده بر ميآيد عصمت به صورت علم و عمد شامل مى شود يعنى مكلف عالما و عامدا دنبال چنين كارهاى نمى رود ليكن بصورت سهو و نسيان اين تعاريف شمول ندارد چون در مقام معصوم وقتى كه تعريف مى شود اينكه او در تمام موارد اعم از حالت سهو و عمد و نسيان دنبال خطاء و گناه و معاصى حتى در فكر و تصوّرش نخواهد بود و اين تعاريف با عقيده اماميّه مطابقت ندارد چون امامان در همه احوال معصومند و بعد از حضرت محمد صلى الله عليه و آله مرتبه عصمت ائمه هُدى اَشدَّ و آله از مرتبه ساير انبياء مرسلين و ملائكه مُقرَّبين است چه اگر [ترك اولى ] به انبياء گذشته نسبت داده شود ليكن نسبت به آل محمد صلى الله عليه و آله چنين نسبتى هم داده نمى شود.

3 عقيده اماميّه در مورد عصمت

اَنَّ العِصْمَة قُوَّةً رَبّانِيَة المانِعَةُ مِنْ جَميعِ الزَّلَلَ و الخَطاءِ عَمْدا او سَهْوا مَع القُدْرَةِ عَليها.(207)

عصمت نيرو و قوّه ربّانى است از تمام لغزشها وخطاها در صورت عمد يا سهو با داشتن قدرت مكلف بر انجام آنها، منع مى كند.

حضرت صادق عليه السلام در تعريف عصمت و يا معصوم مى فرمايد:

المعصوم هُوَ الممتَنِعَ بِاللّهِ مِنْ جَميعِ مَحارِمِ اللّه و قال اللّه تبارك و تعالى و مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقيم .(208)

معصوم آن كسى است كه بوسيله قدرت الهى از جميع محارم خدا منع شود و خداى متعال مى فرمايد: هركس بخدا تَمسّك جويد به راه مستقيم هدايت شده است .

وامام على بن الحسين عليه السلام مى فرمايد:

الامام مِنّا لا يَكُونُ اِلاّ مَعصُومَا و لَيْسَتِ العِصْمَةُ فى ظاهِر الخِلْقَةِ فَيَعرِف بِها لذلك فَلِذلِك لا يَكُون اِلاّ مَنْصُوصَا فقيلَ لَهُ: يابن رسول اللّهِ فَما مَعنَى المَعصُوم ؟ فَقالَ: هو المُعْتَصِم بِحَبْلِ اللّهِ وَحَبْل اللّه هو القُران لا يفترقان الى يوم القِيمةِ...(209)

امام از خاندان ما [اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ] بايد معصوم باشد و عصمت در ظاهر وجود كسى نيست كه تشخيص داده شود و به همين جهت بايد امام مَنْصُوص باشد [توسط خداى متعال برگزيده شود چون اوبه عصمت كه يك نيروى معنوى است آگاهى دارد] كسى عرضه داشت اى فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله معنى معصوم يعنى چه ؟ فرمود: او كسى است كه به ريسمان الهى تمسّك نموده و ريسمان خداى متعال قرآن است قرآن و امام معصوم تا روز قيامت از هم جدا نمى شوند امام بسوى قرآن هدايت مى كند و قرآن بسوى امام هدايت مى نمايد واين معنى قول خداست كه فرمود: ((انَّ هَذا القُرانَ يَهْدى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ)).(210)

((اين قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پا برجاترين آئين هاست هدايت مى كند.))

كلمه [اَقْوم ] نشان دهنده يك واقعيّت است و آن اينكه : آئين و يا هدايتى كه بتوسط قرآن و امام معصوم صورت مى گيرد مستقيم ترين و پا برجاترين و صافترين طرق و آئين است .

ويژه گيهاى عصمت

تعريف و شناختن يا شناساندن چيزى كه در ظرف حواسّ آدمى نيست و او از اين راه نمى تواند بدان دست يابد چون يك امر مشكلى است با درنظر گرفتن اين معنى ، كه تعداد زيادى از واقعيّات درميان انسانها مطرح است ليكن از چگونگى آن ، حواسّ پنجگانه بشر بيگانه است مثلا محبّت ، عاطفه ، دشمنى و كينه يا عداوت ... يكسرى واقعيّاتى هستند و هركس در دوران زندگيش آنها را قبول دارد ولى از تشكّل و موجوديّت عينى آنها دست خالى است .

عصمت يك نيروى معنوى است همانطورى كه قبلا تعريف گرديد ليكن عمده ترين مشكل اين است كه اين نيروى بازدارنده چگونه صورت مى گيرد؟ آيا در اثر ممارست و تمرين هاى زياد، يك قدرت باز دارنده در وجود آدمى شكل مى گيرد و او را از گناه و معصيت درحال سهو و نسيان و عمد نگه مى دارد؟ و يا اينكه عصمت يك نيروى معنوى است كه از ظاهر وباطن آدمى را زير نظر مى گيرد و با قدرت خويش او را از ارتكاب به معصيت در تمام حالاتش باز مى دارد؟ در هر صورت راهپيمائى در اين مسير باريك و لغزنده كه در تحققّ و فهم و درك معناى عصمت واقع است براى آدمى به تنهائى نا ممكن است زيرا فراتر از حواس و درك اوست اما به استناد قرائن و شواهد قطعى ، معصوم بودن براى انسان مشخّص ‍ مى شود.

معصوم هر آن موجوديست كه در چهار چوب رضا و خوشنودى خدا واقع شود با اينكه در اذهان عمومى و خصوصى معصوم بودن به صرف معصيت نكردن صدق مى كند ليكن اين معنا با آن عهد و مقصودى كه خدا در آياتش براى امام مدّنظر گرفته فاصله دارد و اگر معناى معصوم را صرفا به عدم عصيان برگردانيم و بگوئيم پيشوايان معصوم يعنى كسانى كه گناه نمى كنند و در تمامى حالات اعم از سهو و نسيان و عمد دنبال معاصى نيستند در اين صورت دايره دلالتش را خيلى تنگ نموده ايم چون چنين حالات در افراد عادّى هم ، بر اثر كثرت ممارست و تمرين مى تواند شكل بگيرد ليكن واجد شرائط مقام امامت و ولايت نيستند در فرهنگ قرآن واژه عصمت ، براى پيشوايان معصوم ، ثمره دوام وابستگى بخدا است يعنى در اثر عبادت و بنده گى كامل ، و يا واقع شدن در يك عرفان و عين اليقين ، تمام لحظات دوران زندگى را بياد خدا بوده اند واين يادآورى و توسل و تمسك در هر لحظه ، نيروى عصمت را در وجودشان مى گستراند خداى سبحان در اين زمينه مى فرمايد: ((فَاَذْكُرُونى اَذْكُرْكمْ))(211) پس مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مى كنم در آيه ديگر آمده است : ((يا اَيُّها الذِّينَ اَمنُوا ان تَنْصُرواللّه يَنْصُركمْ و يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ...))(212) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر بيارى و نصرت خدا قيام كنيد خداوند شما را نصرت و يارى مى كند و قدمهاى تان را ثابت نگه داشته و از لغزشها حفظ مى كند.

ياد خدا و توجه به او و بنده واقعى شدن ، آدمى را در شعاع عنايات والطاف الهى قرار مى دهد و درتمام مراحل زندگى وى را يارى نموده و از لغزشهاى موجود نگهدارى مى كند واين معنى عصمت است كه از نصرت ويارى خداوند،كه همان رعايت اوامر و دستوراتش مى باشد ريشه مى گيرد ثبات قدم ، و نگه داشتن از لغزشها در مقابل توجه بخدا و مراعات كردن رضا و خوشنوديش ، قرار داده شده است .

اگر عصمت را تنها به گناه نكردن معنى كنيم مبنى بر اينكه كسى كه درحال سهو و عمد معصيت نكند معصوم است در اين صورت چه مقام و منزلتى بر آن مترتب خواهد بود زيرا ممكن است بوسيله دارو و يا تمرينهاى خاصى در وجود انسان موقعيتى بوجود آيد كه به گناه ميل نكند در اين صورت به او معصوم گفتن چه ارزشى خواهد داشت ؟

آنچه در لسان احاديث در باره عصمت آمده است معنائى از كمال و توجه مطلق بخالق هستى را نشان مى دهد نه اينكه گناه نكردن تنها مفهوم عصمت را روشن مى كند براى اينكه گناه ومعصيت در اثر فقر مادّى و معنوى ، شكل مى گيرد وبشر در اثر چنين كمبودها ميل به گناه مى كند وقتى كه اين نوع نيازمندى كه عامل اصلى لغزشهاى انسان است از روح و روان وى زدوده شود ديگر زمينه اى براى معصيت در وجودش نخواهد بود و در اين حال عصمت مفهوم پيدا مى كند امامان معصوم عليه السلام از چنين كمبودها ونيازمنديها مبّرى هستند و در يك سطح خيلى عالى فراتر از فكر بشرى قرار گرفته اند.

هشام و تفسير عصمت سودمندترين مطلبى از هشام بن حكم شنيده ام اين بود روزى از وى خواستم تا عصمت را كه از صفات امام عليه السلام است برايم معنى كند.

از او سئوال كردم : آيا امام معصوم است ؟

گفت : ارى .

پرسيد: عصمت چگونه قابل تعريف است و با چه وسيله شناخته مى شود؟

گفت :

انَّ جميع الذّنوب ، لها اَرْبَعَةُ اَوْجُه ، لا خامِسَ لَها: الحِرْصُ و الحَسَدُ و الغَضَبُ والشَّهْوَةُ فهذه مَنْفِيَّةٌ عنه :(213)

تمامى گناهان به چهار عامل وابستگى دارند و عامل پنجمى وجود ندارد وآن چهار عامل عبارتند: 1 حرص 2 حسد 3 غضب 4 شهوت .

و در امام اين عوامل وجود ندارد. [نه اينكه خداوند در آفرينش امام ، زمينه اين عوامل چهارگانه را نيآفريده است بلكه در اثر وابستگى بخدا و دوام ياد او، كمبودهائى كه ، آدمى را بسوى اين عوامل سوق مى دهد در آنها وجود ندارد.]

هشام به ترتيب توضيح مى دهد و انگيزه نبودن عوامل مذكور را در امام روشن مى سازد:

1 وَ لا يَجُوز اَنْ يُكُونَ حَريصَا عَلى هذهِ الدُّنيا وَهِىَ تَحت خاتَمْهِ لاَِنَّهُ خازِنُ المُسلمينَ فَعَلى ماذا يَحْرُصُ؟(214)

سزاوار نيست كه امام به اين دنيا حريص شود براى اينكه تمام دنيا و امكاناتش در زير انگشتر اوست و اوخزينه مسلمانان است پس براى چه چيزى مى خواهد حريص شود؟

2 وَ لا يَجُوزُ اَنْ يَكُونَ حَسُودَا لاَِنَّ الاِنْسانَ اِنَّما يَحْسُد مَنْ هُوَ فَوْقَه اَحَدٌ، فَكَيفَ يَحْسدُ مَنْ هُوَ دُوُنَه .(215)

سزاوار نيست كه امام حسود باشد براى اينكه انسان هميشه حسادت را زمانى بكار مى گيرد كه بالاتر از او كسى باشد اما به كسى كه در هر جهت از او پائين تر است چگونه حسادت مى كند؟ [مقام امام درميان خلائق بالاترين مقام است كه تمامى موجودات اعم از انسان و جنّ و كوه دشت و حيوانات و درختان و منظومه شمسى و هر موجودى كه خلق شده است در اطاعت اوهستند.]

3 وَ لا يَجوزَ اَنْ يَغْضِبَ لِشَى ء مِنْ اُمُورِ الدُّنيا اِلاّ اَنْ يَكُونَ غَضَبُه لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ...(216)

سزاوار نيست كه امام به چيزى از امورات و مسائل دنيوى خشم و غضب نشان دهد مگر اينكه خشمش بخاطر خداى عزوّجل باشد زيرا خداوند اقامه و اجراى حدود و قوانين را بر او واجب نموده و در جلب رضاى پروردگار به هيچ ملامتى اعتناء نمى كند راءفت و محبّت دينش را در سطحى قرار نمى دهد كه از اقامه حدود خداى عزوّجل بازماند.

4 وَ لا يَجُوزُ اَنْ يَتَّبعَ الشَّهَوات ويُؤ ثر الدُّنيا عَلَى الاخِرَةِ...(217)

و سزاوار نيست كه امام به شهوات وغرائز نفسانى تمايل نشان داده و زندگى دنيوى را بر آخرت و لذّتهايش ترجيح دهد چون خداى عزوّجل آخرت را به او مورد علاقه قرار داده است همانطورى كه دنيا را براى ما مورد توجه قرار داده است او [امام ] در مورد آخرت مى انديشد همانطورى كه ما در باره دنيا فكر مى كنيم آيا شما ديده ايد كسى چهره زيبائى را بر چهره زشت وقبيح از دست دهد؟ يا غذاى تميز و گوارائى را با طعام تلخ عوض كند؟ يا لباس نرم و زيبائى را به لباس زبر و خشن ازدست دهد؟ و يا نعمت دائم و جاودانه را براى دنيائى كه فانى و نابود شدنى است ترك كند؟

امام عليه السلام دراثر وابستگى بخداوند متعال وتمسّك به او، عوامل معاصى را از روح و روانش زدوده است و خود را چنان ساخته كه اشتغال اعمال مباح دنيوى را براى خودش در برابر خداوند گناه تلقّى كرده واستغفار مى كند اگر مقدارى به ادعيه موجود از امامان معصوم عليهم السلام مانند دعاى كه به نام ((كميل )) معروف است توجه شود حضرت امير عليه السلام با يك خضوع و خشوع خاصّى ، استغفار مى كند اين نوع گناه و يا استغفار از تصوّرات عادّى فراتر است كه آدمى بعد از طىّ مراحلى معرفت وبندگى آنها را درك خواهد كرد مبنى براينكه : اين استغفار از يك كمال و معرفت حكايت دارد چون هدف و مقصودى كه در عمق وجودشان مورد توجه است خداست و براى از دست دادن بهشت و يا ترس از جهنم استغفار نمى كند و در سخنان گهربار شان اين نكته متبلور است كه مى فرمايد:

اِلهى ما عَبَدتُّكَ خَوْفَا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعا فى جَنَتِّكَ بَلْ وَجْدتُكَ اَهْلا للِعبادَة فَعَبدتُّكَ.(218)

اى خداى من ، تو را بخاطر ترس از آتش جهنم وطمع به بهشت برين تو، ستايش نمى كنم بلكه تو را اهل و سزاوار عبادت يافتم و لذا بنده گى تو را نمودم .

درك اين معنا از عرفان حضرت امير عليه السلام نشان مى دهد بهشت كه يك جايگاه خيلى عالى و تسكين دهنده ناراحتى ها و رسيدن به تمام لذتهاست براى امامان معصوم عليهم السلام مورد توجه نبوده است زيرا بهشت آنها همان ارتباط باذات اقدس تعالى است .

حضرت امام رضا عليه السلام در باره امام مى فرمايد:

الامام مُطَهرّ مِنَ الذُّنُوب ، مُبَّرِء مِنَ العُيُوبِ مَخْصُوصُ بِالعِلْمِ، مُوسُومٌ بِالحِلْمِ، نِظامُ الدّين ، و عِزُّ المُسْلِمينَ، و غَيْظُ المُنافِقينَ و بوار الكافرِين .(219)

امام از تمام گناهان پاك و از عيبها مُبرّى ، به علم و معرفت مخصوص شده است و به حلم ، نام و نشان يافته ، امام نظام دين ، عزّت مسلمانان ، خشم منافقين و نابودى كافران است .

ريشه هاى عصيان

در يك نگاه عميق به ريشه و عوامل عصيان و تخلّف روشن مى شود كه اساس و يا عمده ترين عللِ، معاصى بشر، كمبودهاست وآن بر دو بخش است :

1 اقتصادى ويا مادّى 2 فرهنگى يا معنوى

اين كمبودها بوسيله امكانات مناسبى كه خالق متعال در اختيار بشر قرار داده است جبران مى شود كره زمين با تمام امكاناتش مخصوص انسان است كه خداوند مى فرمايد: ((خَلَقَ لَكُمْ ما فىِ الاَرْضِ جَميعا)).(220)

هرچه در زمين وجود دارد همه براى شما [انسان ] آفريده شده است . و هر انسانى با حول و قوّة الهى بكار و كوشش و فعاليّت ها دست بزند مى تواند كمبودهاى مالى خود را تاءمين كند.

و در زمينه فرهنگى و يا معنوى ، آئين آسمانى به وسيله پيامبران و امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) در اختيار همگان مى باشد كه به تمامى جوانب انسان وزندگيش توجّه دارد و فرمولهاى سالم را بدون هيچ مشكلى ، براى رشد وكمال او آموزش مى دهد.

و هر انسانى كه زندگى را از وابستگى بخدا شروع كند و خود را در شعاع نور ايمان رشد دهد بطور كامل ، كمبودهاى روحى و مالى خويش را جبران خواهد كرد در نتيجه از گناه و عيب و نقص نجات پيدا مى كند.

امام بوسيله كمال بنده گى و تسليم در برابر خداى متعال از نيروى عصمت الهى برخوردار است و آنچه براى خودش از خدا مى خواهد افزودن به همان مقام بنده گى است وبه همين جهت تنظيم كننده امورات و برنامه هاى دينى و عزّت و افتخار جامعه اسلامى مى باشد و در يك كلام : حقيقت توحيد را ازهر جهت اعم از: عدل ، رحمت ، مهر و محبت ، قدرت و ولايت ، نفوذ بر ضماير و خبر از غيب ، و... به مَعْرَضِ نمايش مى گذارد افراد منافق و كافر را ناراحت و نابود كننده مى باشد.

ودر زيارت جامعه آمده است :

عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ... و طَهَّركُم مِنَ الدَّنَسِ و اَذْهَبْ عَنْكُمُالرِّجسَ وطَهَّرَكُمْ تَطْهيرا... .(221)

خداوند شما [امامان ] را از لغزش نگه داشت واز نجاست و زشتى اعمال خلاف پاك كرد و رجْس و ناپاكى را از شما دور، و شما را در تمام زمينه ها پاك و تميز قرار داد.

دوام واستمرار وابستگى بخداى متعال با خود بركاتى دارد و پاكى از رجس گناه و عصيان ومبرّا بودن از عيوب از همين كانال مايه مى گيرد وقتى آيات قرآنى واحاديث شريف در مورد پاكى وطهارت ويا عصمت امامان معصوم عليهم السلام مطالبى بيان مى كند گروهى بدون توجّه والتفات به حقيقت عنايات الهى در مورد انسان خصوصا اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير انحراف و اشتباه واقع شده اند ولى لازم است در هر زمينه اى آيات الهى واحاديث معصومين عليه السلام را دركنار هم قرار داده تا به كمك يك ديگر، معناى درست بدست آيد.

در قرآن عامل اصلى براى نزول رحمت خدا و باز شدن بركات آسمان و زمين بروى انسان تقوا وپرهيزكارى معرّفى شده است هر انسان يا هر جامعه اى اگر بوسيله پرهيز از گناه و عصيان ، برنامه هاى زندگيش را آغاز كند خداوند بركات آسمان وزمين را بر او نازل مى كند به يك آيه در اين مورد توجه كنيم .

لَوْ اَنَّ اهل القُرى امَنُوا واتَّقوا لَفتحنا عليهم بَركاتٍ مِنَ السَّماء والاَرض .(222)

اگر اهل شهر و روستا ايمان آورده و تقوا پيشه كنند بر آنها بركات آسمان و زمين را مى گشائيم .

بنابراين نزول بركات و وصول عنايات الهى براى انسان اعم از فردى ويا اجتماعى ، منوط به ايمان وتقواست و هر مقدار اين دو عامل مهم شكل پيدا كنند توفيق آدمى را در جذب رحمت و عنايت خداوندى ، بيشتر خواهد كرد و در باره امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) وقتى كه مسئله طهارت وپاكى آنها بخداى متعال نسبت داده مى شود سلب اراده واختيار را معنا نمى دهد كه خدا آنها را در مسير بنده گى طورى آفريده است كه به گناه و عصيان ميل ندارند بلكه اين عنايت وتاءييد از ناحيه ذات اقدس تعالى نشانگر يك ايمان قوى وتقواى درونى و بيرونى ائمه عليه السلام است و چون در تمسّك وتوجّه وتوسّل وبنده گى خداى سبحان به درجات نهائى قدم نهاده اند و در احساس خودشان لذّتى شيرين تر و لذيذتر وعاشقانه تر از لذّت بنده گى خدا ندارند ولذا بيك نيروى معنوى بنام عصمت مزين شده اند وقتى كه لذّت ياد خداى سبحان از تمام لذّت ها مطلوب تر است بلكه جز آن لذّتى براى آنها وجود ندارد اشتغال به چنين لذّت ، بركات و ثمرات خود را به تمام موارد زندگى منتقل مى كند.

ياد خدا وسخن گفتن با او و توجّه به رضا و خوشنوديش ، آدمى را از نجاست و آلوده گى و پليدى گناه و معصيت باز مى دارد و اين معنى آيات واحاديثى است كه خداى را پاك كننده رجس گناه از امامان معصوم عليه السلام معرّفى مى كند.

فصل چهاردهم :امام يگانه روزگار است 

در مورد امتيازات انسان وقتى مطالعه مى شود افكار و انديشه هاى متعدّدى به چشم مى خورد عدّه اى امتياز را در بخش روح وى مورد تعريف و شناسائى قرار داده اند و گروهى در بُعد مادّى و دنيوى ، و برخى به مجموعه آنها التفات نموده است به هر حال موضوع بحث امتيازات انسان است وقتى كه نوع بشر به متن زندگى وارد مى شود كلمه [انسان ، بشر، آدم ناس ...] بر همه صدق داردليكن تشخيص آنها از يك ديگر، اسباب و لوازمى را لازم دارد يعنى بوسيله يك صفت از صفات انسانى ، كه در كسى شكل گرفته است او را از ديگران ممتاز قرار مى دهد واتصّاف آدمى به صفات امتياز دهنده زمانى صورت مى گيرد كه او به چنين حركتى دست زده باشد يعنى خود را براى متّصف شدن بيك صفت ممتاز آماده كند.

مثال : اگر عالم را كه يكى از صفات امتياز بخش است بر كسى قرار داده او را در شعاع آن مورد توجه قرار دهند كه فلانكس عالم است در اين صورت ، فراهم كردن مقدّمات علم بر اين فرد قبل از اتصّاف ضرورت دارد زيرا صفت حكايت از حقيقى دارد كه در وجود موصوف شكل گرفته است و اين برداشت از صفات در تمامى زمينه ها زندگى انسان ، مطرح است حتى در حيوانات هم متصّف كردن سگ به وفا يا روباه به حيله و نيرنگ ... حاكى از واقعيات است .

چون با گفتن ((عالم )) هيچ وقت كسى عالِم نمى شود يا فلانى سخى يا شجاع و غيرتمند است نمى توان به آن يقين پيدا كرد در هر صورت معنى صفات در هر موردى ، آدرس و نشانى است كه شنونده ويا بيننده را بسوى آن هدايت مى كند مگر اينكه خدا و يا رسولش صلى الله عليه و آله كسى را توصيف كنند كه يقين آور است .

درجامعه انسانى ازطرق متعددّى مزيّت ها مشخّص مى شود و هر كس با دارا بودن صفت و يا صفاتى ، خودش را نشان مى دهد و در اين معنى فرق بين صفات مذموم و يا ممدوح و جود ندارد چون در ابتداء كار هر دو از آنها حكايت كننده گى است با گفتن ظالم ، بركسى ذلّت وكمبودهاى روحى او مشخّص مى گردد و با گفتن عادل ، بر كسى ، كمالات روحى و عزّت وافتخارات وى هويدا مى شود مخفى نماند كه اتصّاف دو حالت دارد:

1 مطابق با معيارهاى دينى . 2 براى بدست آوردن خواستهاى خويش اتصاف گاهى مطابق با الگو و معيارهاى دينى صورت مى گيرد يعنى كمترين تخلّف از مسير حق صورت نمى گيرد وموجوديت يا بود ونبود هرچيز به ميان مى آيد و به تعبير ديگر: خزينه و دفينه هاى وى با متّصف كردن ظاهر مى شود مثلا پروردگار عالم جلّت عظمته رسولخدا صلى الله عليه و آله را توصيف مى كند و مى فرمايد:

((اِنَّك لَعَلى خُلْقٍ عَظيمٌ)).

تو [اى پيامبر صلى الله عليه و آله ] چقدر اخلاق زيبا وحوصله بيشترى دارى .

اتّصاف نبى اكرم صلى الله عليه و آله به خُلق عظيم از ناحيه خداى حكيم نشان دهنده يك واقعيت عظيم و اسرار نهان است كه بوسيله صفت ، نشانى آن مشخصّ مى گردد.

يا اينكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در باره حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

((الحق مَعَعَلىٍ وَ عَلّى مَعَ الحق ))(223) حق با على ، و على باحق است .

اين اتصاف نشان دهنده واقعيّت حضرت امير عليه السلام است كه تمام وجودش نشان حق ، بلكه او خود حق است .

2 اتصافى كه فقط جنبه ظاهرى دارد.

وقتى كه مسئله نفع شخصى در برنامه هاى زندگى انسان پا درميانى كند الگو و معيارهاى مناسب با آن را انتخاب مى كند وتمامى سخنانش در هر زمينه اى كه باشد بر آن محور دور مى زندو اگر كسى را توصيف كند باز همين ملاك را مدّنظر قرار مى دهد در اين صورت وصف ايشان ديگرى را از نفع طلبى خودش حكايت مى كند و موصوف او صاحب هيچ مزيّتى نمى باشد و تنها هدف يك شكارچى چيره دست واقع شده است .

وظيفه مادر مقابل توصيفات

عمده ترين مسئوليّت آدمى بر اين است كه در هنگام توصيف فراتر از حق سخن نگويد زيرا هر لحظه حوادث ناگوارى با اين گونه حرفها در روح و روان شنوندگان و توصيف شونده ايجاد مى شود و موقعيّت هاى زندگى انسانى به اعمال واخلاق ضد ارزش ، در مى آورد در نتيجه مفهوم تعريف ويا توصيف انسان و يا هرچيز ديگر بيك عمل خلاف وتقلّبى تبديل مى شود و جامعه به روزگار هلاكت واضمحلال سقوط مى كند براى اجتماع بشرى در شناسائى اشخاص و ياموجودات ديگر، صفاتى لازم است تا بوسيله آنها حقائق هرچيز روشن شود.

اگر به جاهل ، عالم وبه دَنى و پست ، فاضل ، و به ظالم ، عادل ، و به فاسق عارف گفته شود چگونه مى توان به اسرار و حقائق اشخاص از راه توصيف مطلع شد اگر چنين متد و روشى در محيط يا جامعه اى رشد پيدا نمايد وافكار عمومى براى كسب علم و دانش به اطراف جُهّال و فضل و آگاهى به سمت افراد پَست و و... روى آورند چه اميد براى نجات چنين جوامعى وجود دارد؟

هدف نهائى از تعريف وتوصيف آگاه كردن و شناساندن است اگر درمقام تعريف هر چيزى ملاك و معيار درستى وجود نداشته باشد يعنى گفتار مردم ، هميشه در جهت سود و نفع خودشان دور بزند براى تشخيص حقائق چه نوع ابزارى وجود دارد مثلا وقتى يك فرد سودجو آهن يا فلزّى را بنام طلا مى فروشد و با تبديل صورت آن به طلا، آن را در مقام توصيف يا تعريف ، بنام واقعى معرّفى مى كند در اين صورت خريدار با وسيله اى بنام مَحَكَ آن را مى سَنجد وسپس ارزيابى مى كند.

براى شناسائى انسانها در صورتى كه معيار، سود جوئى ونفع شخصى باشد چه وسيله اى وجود دارد تا بتوان بوسيله آن افراد واقعى را از غير واقعى تشخيص داد مثلا اميرالمؤ منين بودن يك از صفات عاليه است وحكايت از كمالات روحى و معنوى شخص دارد در تاريخ اسلام اين لقب يا صفت از ناحيه رسولخدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام داده شد و دستور داد كه ايشان را درهنگام سلام گفتن به اميرالمؤ منين ياد كنيد.(224)

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : سلِّمُوا على علّىٍ بِاءمْرَةِ المؤ منين .

در ازمنه بعد امارت مؤ منين به افراد مثل يزيد معاويه متوكل منصور يا به تمام خلفاء ظلم و جور گفته شد همان گونه كه در تاريخ آمده است در اينجا لازم است به اين دو نقل و يا اتصاف توجه شود تا حقيقت براى ديگران معلوم گردد آن دو حالتى كه در هنگام تعريف و يا توصيف چيزى مورد استفاده انسان واقع مى شود در اينجا قابل استفاده است زيرا سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله معصوم و وحى الهى است ليكن خودحضرت على عليه السلام را با اين صفت يا لقب ، بايد مدّنظر قرار داد تا ارتباط عناوين روشن شود شخصيّتى كه دوست و دشمن در مقابل ايمان ، علم وكمالات او خضوع و خشوع مى كنند و اولين نفر از گروه مردان است كه برسولخدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده در حاليكه ازعمر شريفش شش ‍ سال گذشته بود.

و اين طرف بحث امارت ويا امير مؤ منان بودن اگر مورد دّقت قرار گيرد يك مطلب ساختگى نيست و با انتساب يااتّصاف كسى ، بدست وى نمى رسد بلكه آن كسى كه در اين مرحله حجاب هاى را كنار زده و براى خالق خويش يقين وايمانى پيدا كرده است كه در هنگام نماز و عبادت چنان عاشقانه بر خورد مى كند كه تمام حواسّ ظاهرى خود را در شعاع همان عشق و محبت استخدام مى نمايد تا جاى كه از پاى مباركش تيرى كه درموقع جنگ اصابت كرده بود در حال سجده بيرون مى كشند.

و در عبارت ديگر: كسى كه طعم و مزه ايمان را كشيده و با تمام وجودش مؤ من است مى تواند امارت مؤ منين را به عهده بگيرد در غير اين صورت اتّصاف و انتساب اميرالمؤ منين به افرادى مانند يزيد هارون متوكل ... جز نفع شخصى ، و شكار آنها براى استخدام به هواهاى نفسانى خود، معيار ديگرى ندارد.

در اين صورت معيار و الگو براى شناسائى افراد، هدف و نيّت گوينده است چرا او به چه جهت در مقام تعريف وتوصيف فلانى بر آمده است آيا با توصيف كردن فردى به عدالت ، حقيقى را روشن مى كند يا در جهت زياد كردن سود و نفع خودش دست به چنين كارى زده است ؟

دومين ملاك يا الگو، واقعيت شخص است كه درمقام عمل تا چه حد با اين وصف تطبيق مى كند؟

در مورد امام معصوم عليه السلام هر تعريف و يا توصيفى كه شده است مطابق با واقع است زيرا وجودشان مصداق تمامى كمالات روحى واخلاقى است يعنى در هر مورد از صفات عاليه و حميده بحث شود و يا كسى را به آن متصّف نمايند كاملترين آن در امام است وبه همين سبب امام يگانه روزگار است چون در عصر وزمان خودش اعلم وافضل واكمل ازهمه مردم بوده است واگر به تاريخ وسيره معصومين عليهم السلام نگاه كنيم اين حقيقت مانند خورشيد براى همگان روشن مى شود كه هيچ احدى درهرزمينه اى كه باشد نمى تواند خودش را با امام معصوم عليه السلام برابر كند و در اين زمينه حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

الامام واحدُ دَهرْه ، لاُيدانيهِ اَحَد ولا يُعادِلُه عالمٌ و لايُوجَدُ لَهُ بَدلٌ و لاَلُه مَثَل ، وَ لا نَظيرٌ، مخْصُوصٌ بالفَضْلِ كُلُّه مِن غَير طَلَبٍ مِنْهُ و لااكتسابٍ بَلْ اِختصاصٌ مِنَ المُفَضِّل الوَهّاب فَمَنْ ذا يَبْلُغ مَعْرِفَة الامام اَوْكنه وصفه .(225)

امام يگانه روزگار است هيچ كسى به پايه او نيست در برابر اودانشمند و عالمى نيست براى او عوض ومثل و مانندونظيرى وجودندارد وتمام فضائل و مناقب مخصوص اوست كه بدون طلب واكتساب او، از ناحيه حضرت وهّاب [خداى متعال ] باو اختصاص يافته است چه كسى مى تواند امام را بشناسد و يا به ريشه و كنه اوصافش پى ببرد؟

س : حديث شريف چه مى گويد؟

ج : حديث معصوم براى شناساندن امام معصوم عليه السلام از مسيرهاى كاملاً دقيق و روشن افكار انسان را هدايت مى كند واين خود يكى از مهمترين متدوروش هدايت وبيدار كردن و جدانهاست چون شنونده و يا سؤ ال كننده را بطور دقيق تحت نظر قرار مى دهد وبا قلب سليم او چنان نزديك مى شود كه در هنگام پاسخ گفتن يك جواب بيشتر نيست .

يگانه عالم يا وحيددهر بودن يك مطلب سهل و ساده نيست كه براى هر كس قابل تصوّر باشديعنى هر كس را نمى توان بر يك چنين موضوعى كانديد كرد چون فردى كه بتواند تمام فضائل ومناقب را اعم از جسمى و روحى در خود جمع كند واز تمامى مخلوقات وهم نوعانش پيشرو باشد كمياب است زيرا هركسى در يك بخش مى تواند صاحب فضائل بوده وخود را از ديگران جلوتر قرار دهد مثلاً، فردى د رعلم پزشكى يا رياضى فيزيك يا در معارف و علوم انسانى و... مى تواند خود را بيك مرحله خيلى والائى نائل كند ليكن نمى تواند با اينكه يك پزشك حاذق است يك مهندس يا حقوقدان و يا معمار وو... نيز بشود زيرا توان استعداد وى قادر نيست مجموعه علوم را در خودجمع كند بلكه در يك رشته هم نمى تواند به تمام شاخ و برگ هاى آن تخصص و آگاهى هاى لازم را فرا گيرد.

اما آن انسان كيست كه در هر رشته اى استاد و متخصّص و بر تمام جزئيات هر علم واقف است با اينكه يك مفسّر كامل است و در فضاى روحانى و معنوى قرآن غواصّ زبر دست مى باشد از عمق آن اقيانوس بى كران الهى گوهرهاى گرانقيمت را در اختيار بشر قرار مى دهد با اين حال در تمام علوم اعم از پزشكى رياضى فيزيك وشيمى جغرافى معارف انسان شناسى گياه شناسى ، تصرّف در قوانين طبيعت ، بزبان كوه و دشت وصحرا ودرختان وحيوانات و ساير مخلوقات الهى ، شفاى بيمار زنده كردن مرده ، نفوذ بر قلبها و و... متخصص است اگر ما بخواهيم كسى را بر تمام كمالات مصداق قرار دهيم كه در هر زمينه اى بتواند به سؤ الات پاسخ دهد مطمئناً وحيد دهر ويگانه عالم اوست واو امام معصوم است زيرا جز او كسى راچنين شايستگى وجود ندارد.

[فضائل و كمالات على عليه السلام در كتب عامّه و خاصّه