ديدگاههاى دو خليفه

نجاح الطائى
مترجم: رئوف حق پرست

- ۱۷ -


احبارى يهودى در لباس اسلام

از علماى يهود بنى قينقاع و ديگر قبائل، كه خود را در لباس اسلام پنهان كردند، ميتوان سعد بن حنيف و زيد بن اللصيت و سلامة بن الحمام و نعمان بن ابىعامر و رافع بن حرمله و مالك بن ابى نوفل و داعس و سويد،(1267) و نعمان بن أوفى را نام برد.
زيد بن اللصيت همان كسى بود كه چون شتر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گم شد، گفت: محمد مىپندارد خبر آسمان نزد او مىآيد در حالى كه نمىداند شترش كجاست.
پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: دشمن خدا در خانهى اوست.
اين گروه با كعبالاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و تميمِدارى براى انهدام اسلام همكارى كردند.

خواندن كتابهاى مقدس و استفاده از آنها

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مخالفت با اهل كتاب را در اغلب امور دوست داشت.(1268) و يهوديان گفتند: اين مرد نمىخواهد كارى از كارهاى ما را رها كند مگر آنكه با ما در آن كار مخالفت كند.(1269)
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از مطالعهى كتابهاى اهل كتاب، بخاطر انحرافشان از حق، نهى كرد،(1270)و فرمود: از اهل كتاب دربارهى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمىكنند، و خود را گمراه كردند.(1271)
احمد از جابر بن عبدالله روايت مىكند كه عمر بن الخطاب نوشتهاى را كه از بعضى از اهل كتاب بدست آورده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورد و بر آن حضرت خواند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) غضبناك شد و فرمود: اى فرزند خطاب: آيا در آن سرگردان شدهايد؟ قسم به آن خدائى كه جانم دست اوست، اگر موسى زنده بود حق نداشت از من پيروى نكند.(1272)
و در حديث ديگر آمده است كه: حضرت به خشم آمده فرمود: به حتم آنرا برايتان سفيد و پاكيزه آوردم، از اهل كتاب دربارهى چيزى سؤال نكنيد، پس خبرى حق به شما مىدهند و شما تكذيب مىكنيد يا خبرى باطل به شما مىدهند و شما تصديق مىكنيد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گوش دادن به اهل كتاب و خواندن كتابهايشان را به كلى قبول نمىكرد، چون ايمان داشت آنان دروغ مىگويند و بر خداوند سبحان و پيامبران افترا مىزنند و باطل را در شريعت آسمانى وارد مىكنند. در همان حال عدهاى از پياده نظام يهود در اسلام داخل شدند تا چهرهى آنرا زشت و بنيهى آنرا خراب و معالم و نشانههاى آنرا فاسد كنند. در رأس اين گروه، كعبالاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، اين گروه براى ارضاى خواستههاى خلفا و نشر قصههاى خيالى به عنوان قصههاى توراة، كوشش بسيار نمودند. خليفه عمر بعد از اسلام آوردن، به يهوديان مدينهى منوره سر مىزد تا با آنان گفتگو كند و از امور مختلف سؤال كند، اما پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين كار را نمىپسنديد زيرا مىدانست يهوديان اسلام و مسلمانان را دوست ندارند و دينشان فاسد است و بر مردم دروغ و افترا مىبندند. لذا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعتقاد داشت، استفاده از كتابها و علوم آنها، چون گرفتار تحريف شده و كاذب هستند، هيچ ثمره و حاصلى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نمىپسنديد مسلمانى با يهوديان رفت و آمد كند و نزد آنان درس بخواند، در كنزالعمال به نقل از كعبى آمده است كه: عمر در روحاء منزل كرد، پس عدهاى را ديد كه با شتاب به طرف سنگهائى مىروند گفت: اين چيست؟ گفتند: مىگويند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بسوى اين سنگها نماز خواند.
گفت: سبحانالله، جز اين نبود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سوار بود و به درهاى رسيد، پس (وقت) نماز حاضر شد و نماز خواند. بعد مشغول صحبت شد و گفت: در روز درس خواندن يهوديان به آنها سر مىزدم، پس گفتند: هيچكدام از اصحابت براى ما گرامىتر از تو نيست. چون نزد ما مىآيى. گفتم: اين نيست مگر بخاطر آنكه من از كتابهاى خدا تعجب مىكنم كه چگونه همديگر را تصديق مىكنند، چگونه توراة، فرقان را تصديق مىكند و چگونه قرآن توراة را تصديق مىكند. پس روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عبور كرد در حاليكه با آنان گفتگو مىكردم، پس به آنان گفتم: شما را به خدا و آنچه در كتاب او مىخوانيد قسم مىدهم، آيا مىدانيد او رسول خداست؟ گفتند: آرى.
گفتم: به خدا قسم هلاك شديد، مىدانيد او رسول خداست و از او پيروى نمىكنيد؟
گفتند: هلاك نمىشويم، ولى از او سؤال كرديم چه كسى نبوت او را مىآورد؟ (و بعد از آنكه حضرت فرمود: جبرئيل)
پس گفتند: جبرئيل دشمن ماست، زيرا او با سنگدلى و خشونت و جنگ و هلاك و چيزهائى از اين قبيل نازل مىشود.
گفتم: با كداميك از ملائكه در صلح هستند؟ گفتند ميكائيل، باران و رحمت و مثل آنرا نازل مىكند، گفتم: منزلت و شأن اين دو نزد پروردگارشان چگونه است؟
گفتند: يكى از آندو از جانب راست او و ديگرى در جانب ديگر.
گفتم: جبرئيل را روانيست كه با ميكائيل دشمنى كند و ميكائيل را روا نيست با دشمن جبرئيل دوستى كند، و من شهادت مىدهم كه آندو و پروردگارشان، دوست هستند با كسى كه با وى دوستى كند، و دشمن هستند با كسى كه با وى دشمنى كند.
بعد از آن نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمدم و ميخواستم او را خبر دهم، چون او را ديدم، فرمود: نمىخواهى تو را از آياتى كه بر من نازل شدند آگاه كنم؟
گفتم: آرى اى رسول خدا؟ پس حضرت چنين خواند: (مَنْ كانَ عَدُوّاً...) تا به (لِلْكافِرينَ) رسيد.(1273) يعنى «بگو اى پيغمبر هر كه با جبرئيل دشمن است با خدا دشمن است زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد، در صورتيكه آن قرآن گواه راستى ساير كتب آسمانى است و هدايت و بشارت براى اهل ايمان است هر كه با خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است (چنين كسى به حتم كافر است) و خداوند هم دشمن كافران است».
گفتم: اى رسول خدا، به خدا قسم، از كنار يهوديان به سوى شما برنخاستم مگر براى آنكه شما را به آنچه به من گفتند و آنچه به آنها گفتم، خبردار كنم. پس خدا را يافتم كه بر من سبقت گرفته است. عمر گفت: من خود را در آن حال چنان ديدم كه در دين خدا از سنگ هم سختترم.(1274)
از اين نص واضح مىشود كه خداوند سبحان، پيامبر خود را به گفتگوى عمر با يهوديان آگاه كرد، و عمر به تنهائى و بدون ساير مسلمانان به زيارت يهوديان مىرفت كه باعث شد عمر در تنگنا واقع شود! پس به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد: قسم به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، نزد شما آمدم و جز آنكه شما را خبر دهم، چيزى نمىخواستم.(1275)
و در «كنزالعمال» از عمر نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دربارهى فراگيرى توراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير، و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.(1276)
بيهقى از عمر بن الخطاب نقل كرد كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دربارهى ياد گرفتن توراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير و به آن ايمان بياور و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.
ابن ضريس از حسن نقل مىكند كه عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا، اهل كتاب احاديثى براى ما مىگويند كه دلهاى ما را برده است و قصد كرديم آنها را بنويسيم، پس فرمود: اى پسر خطاب، آيا همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان هستيد، قسم به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، لكن جوامع كلمات را به من دادند... و حديث را برايم مختصر كردند.
عمر دوست داشت در مدارس يهودى كه ماسكه ناميده مىشوند درس بخواند، او بيشتر از همه نزد آنان مىرفت، لذا يهوديان پنداشتند او را براى همين كار دوست دارند.(1277)
عمر در مقابل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كتابهاى اهل كتاب را خواند، پس حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم)غضبناك شدند، حفصه نيز چنين كرد.(1278)
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)، كتابهاى اهل كتاب را از بين برد و با آب دهان مبارك خود آنها را پاك كرد، و اين سخن حضرت بدست ما رسيده است كه فرمود: آنان را پيروى نكنيد، زيرا ديگران را سرگردان كردند و خود سرگردان شدند، و تمام حروف آنرا تا آخر پاك فرمود.(1279)
اما دولت، در زمان عمر با يك حديث نبوى به دروغ چنين گفت: از طرف بنىاسرائيل حديث بگوئيد و هيچ حرجى بر شما نيست.(1280) و اضافه كردند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به عبدالله بن سلام دستور داد قرآن را در يك شب و توراة را در شب ديگر بخواند.(1281)
سيوطى ذكر كرد كه: عمر نزد يهوديان مىرفت و توراة را از آنها مىشنيد.(1282)
ابودرداء مىگويد: عمر، جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفتهام. پس چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهرهى رسول خدا را نمىبينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمّد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم، پس غم و اندوه حضرت برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جان محمد در دست اوست، اگر موسى (عليه السلام) در بين شما بود، آنگاه از او پيروى كرده و مرا رها مىنموديد، به حتم به گمراهى سختى گرفتار مىشديد. شما بهرهى من از ميان امتها هستيد و من بهرهى شما از پيامبران هستم.(1283)
در كتاب «تذكرة الفقهاء» آمده است: جايز نيست بر كتابهاى توراة و انجيل واقف شويم زيرا اين دو كتاب گرفتار نسخ و تحريف شدهاند و در اين حكم خلافى را نمىشناسيم، و عامه روايت كردهاند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به مسجد رفت، پس در دست عمر صحيفهاى ديد كه در آن مطالبى از توراة بود، و چون صحيفه را همراه عمر ديد غضبناك شد و فرمود: «آيا تو در شك هستى، اى فرزند خطاب؟ آيا آنرا سفيد و پاكيزه نياوردم؟ چنانچه برادرم موسى زنده بود راهى به جز پيروى از من نداشت». و چنانچه اين كار معصيت نبود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از عمر به خشم نمىآمد. همچنين جايز نيست بر كتابهاى ضلالت و تمام آنچه را كه جايز نيست نوشته شود، واقف شد، چون از جهتى حرام هستند.(1284)
كعب دربارهى توراة تحريف شده خود مىگفت كه: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است».(1285)
در حاليكه لفظ توراة، عبرى بوده و معناى آن شريعت است و در نزد اهل كتاب بر پنج سفر، اطلاق مىشود، سفر اول: سفر تكوين است كه در آن از پيدايش خلقت و از اخبار پيامبران سخن بميان آمده است، و دوّم، سفر خروج است كه در آن تاريخ بنىاسرائيل و قصهى موسى (عليه السلام) است، و سوم، سفرِ تثنيه است كه در آن احكام شريعت يهود است و چهارم سفرِ اَوِيان است و اَوِيان فرزندان اوى هستند كه او يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام)بود. كه در اين سفر عبادات و پرندگان و حيوانات تحريم شده بيان شدهاند. و پنجم، سفر عدد است كه در آن سرشمارى قبائل بنىاسرائيل و لشكريان آنها ذكر شده است. اين اسفار پنجگانه جزئى از مجموعهى اسفارى است كه به سى و نه سفر مىرسد.
خداوند تعالى دربارهى توراة فرموده است كه: (وَ اَوْرَثْنا بَنى إسْرائيلَ الْكِتابَ هُدَىً وَ ذِكْرى لاُولِى الأَلْبابِ)(1286) يعنى «بنىاسرائيل را وارث كتاب گردانديم تا آن قوم هدايت يابند و خردمندان پند گيرند» و اسرائيل نام پيامبر خدا يعقوب است و كلمهى اسرا بمعنى عبد و كلمهى ايل بمعنى الله است، بنابراين اسرائيل به معنى عبدالله است. اما يهوديانى كه سخنان خدا و شريعت او را دچار تحريف كردند، دربارهى معنى اسرائيل گفتند: كسى كه با خدا كشتى مىگيرد يا با خدا مبارزه و جهاد مىكند.(1287)
لذا خداوند سبحان دربارهى عاقبت يهوديان چنين فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه)(1288) يعنى «و از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جاى خود تغيير مىدهند».
و چون توراة فعلى را مىخوانيم مىبينيم در آن چنين آمده است: يعقوب با خدا كشتى مىگرفت تا آنكه فجر طلوع كرد، و لوط پيامبر با دو دختر خود همبستر شد و هر دو آنها از او حامله شدند. و داود پيامبر زنانى را بعد از كشتن شوهرانشان به همسرى گرفت، تا جائى كه به داود از جانب خداوند تعالى خطاب رسيد كه: اوريا را با شمشير كشتى و همسرش را گرفتى و اكنون شمشير تا ابد از خانهات جدا نمىشود، چون مرا كوچك شمردى.
آگاه باش، اكنون عليه تو شر را در خانهات برپا مىكنم، و در مقابل چشمت همسرانت را مىگيرم و به يكى از خويشانت مىدهم، پس با همسرانت در معرض ديد خورشيد (و آشكار) همبستر خواهد شد، زيرا تو در نهان انجام دادى و من اين كار ـ يعنى زنا ـ را در مقابل تمام بنىاسرائيل و در مقابل خورشيد، انجام خواهم داد.(1289)
ما در اين توراة براى پيامبران گناه و معصيّت را به صورت نهان و براى پروردگار عالميان و با فرمان او به صورت آشكار مىبينيم. از شر چنين تهمت و دروغى به خدا پناه مىبريم. خداوند تعالى دربارهى آنها فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه)(1290) تمام محققان اتفاق دارند كه اين توراة دچار تحريف و تزوير شده و غيرواقعى است و مدت زيادى بعد از زمان موسى (عليه السلام) نوشته شده است.(1291)
يهوديان بنىزريق مىگويند: عمر جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفتهام. پس چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)را نمىبينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم.(1292)
عايشه مىگويد: يك نفر از يهوديان بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم مىگفتند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را جادو كرد.(1293)
در كتاب الدر المنثور آمده است كه: «نزد عمر نشسته بودم كه ناگاه مردى از قبيلهى عبدالقيس آمد، عمر به او گفت: تو فلانِ عبدى هستى؟ گفت: آرى، پس او را با عصائى كه همراه داشت زد!
آن مرد گفت: چه كردهام اى اميرمؤمنان؟ گفت: بنشين، پس نشست، آنگاه اين آيات را بر او خواند: (بِسْمِاللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ... لَمِنَ الْغافِلينَ)(1294) يعنى «الر، اين است آيات كتاب الهى كه حقايق را آشكار مىسازد، اين قرآنِ مجيد را ما به عربى (فصيح) فرستاديم، باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد، ما بهترين حكايتها را به وحى اين قرآن بر تو مىگوئيم هرچند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى» و آنرا سه بار بر او خواند و سه بار او را زد!
مرد گفت: چه كردهام اى اميرمؤمنان؟
گفت: تو همان كسى هستى كه از روى كتاب دانيال نوشتى؟
گفت: دستور بده تا دستور تو را اطاعت كنم. گفت: برو آنرا با آب گرم و پشم پاك كن، پس از آن خود نخوان و آنرا بر ديگران هم نخوان. پس اگر دربارهات خبردارم شوم آنرا براى خود يا براى يكى از مردم خواندهاى، عقوبت سختى به تو مىرسانم.
سپس گفت: بنشين، پس در مقابل او نشست، آنگاه چنين گفت: من رفتم و يكى از كتابهاى اهل كتاب را در چرمى نوشتم و آوردم، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمود: اين چيست كه در دست توست؟ اى عمر. گفتم: كتابى است كه استنساخ كردهام تا بر علم ما چيزى اضافه شود. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بحدى غضبناك شد كه گونههاى او سرخ شدند، سپس فرياد زده شد كه «الصلوة جامعة» يعنى «براى نماز جمع شويد» پس انصار گفتند: پيامبرتان غضبناك شده است، سلاح...، آنگاه نزديك شدند تا جائيكه يكى چنين گفت: نزد منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قيام كنيد: پس حضرت فرمود:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، كلمات جامع و خاتم را به من عطا كردهاند، و حديث برايم به بهترين صورت مختصر گرديد و آنرا بصورتى سفيد و پاك آوردم، پس سرگردان نشويد و افراد سرگردان شما را فريب ندهند.
عمر گفت: پس برخاستم و گفتم: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و شما را به رسالت پسنديدم، بعد از آن، رسول خدا (از منبر) پائين آمد.(1295)
عبدالرزاق و بيهقى از ابوقلابه نقل كردهاند كه عمربن الخطاب از كنار مردى عبور كرد كه كتابى مىخواند، پس ساعتى به او گوش داد و آنرا نيك شمرد. پس به مرد گفت: اين كتاب را برايم بنويس. گفت: باشد. پس از آن چرمى خريد و آنرا آماده كرد و آنرا براى آن مرد آورد، پس بر پشت و روى آن چرم نوشت. بعد از آن نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و مشغول خواندن بر آن حضرت شد. و در آن حال، چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيوسته دگرگون مىشد، پس مردى از انصار كتاب را با دست خود زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر خطاب، آيا چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را هم اكنون نمىبينى؟ باز هم اين كتاب را براى او مىخوانى؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين هنگام فرمود: صرفاً به عنوان آغازكننده و پايان دهنده مبعوث شدم و گزيدههاى كلام و سرآغاز آنرا به من دادند و به تحقيق، سخن برايم خلاصه گرديد، مبادا افراد حيرتزده و سرگردان شما را هلاك كنند.
يهود بنى قريظه مىگويند: عمر بن الخطاب نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به يكى از برادرانم در قريظه سر زدم و او جوامعى از توراة را برايم نوشت، آيا بر شما عرضه بدارم؟ راوى گفت: چهره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)دگرگون شد. عبدالله مىگويد: به او گفتم: آيا دگرگونى چهرهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)را نمىبينى؟
عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به رسالت پسنديديم. راوى گفت: پس غم و اندوه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، اگر موسى در ميان شما باشد، آنگاه او را پيروى كرده و مرا رها كنيد، به حتم گمراه مىشديد، شما بهرهى من از ميان امتها هستيد و من بهرهى شما از ميان پيامبران هستم.(1296)
يهوديان خيبر مىگويند: (عمر) گفت: در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به خيبر رفتم، پس مردى يهودى را ديدم كه سخنانى مىگفت كه مورد پسند من واقع شد، به او گفتم آيا سخنان خود را برايم مىنويسى؟ گفت: آرى، پس چرمى برايش آوردم و او مشغول املا كردن بر من شد.
چون بازگشتم، گفتم: اى رسول خدا، به يك نفر يهودى برخوردم، كه سخنى مىگفت كه بعد از شما، مانند آنرا نشنيده بودم.
فرمود: اميد است چيزى از آن را نوشته باشى؟
گفتم: آرى، فرمود: آنرا بياور، پس رفتم و چون نزد او آمدم فرمود: بنشين، آنرا بخوان، پس ساعتى خواندم و به چهرهى او نگاه كردم ناگاه ديدم چهره او رنگ برنگ مىشود، پس بخاطر ترس شديد حتّى از گفتن يك حرف آن هم ناتوان گرديدم، سپس آنرا برداشت و مشغول نگاه كردن به آن شد.
و در روايتى، حضرت فرمود: همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان مىشويد، من برايتان آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، اگر موسى زنده بود، راهى نداشت به جز آنكه از من پيروى كند.

متوسل شدن به يهوديان براى شفا يافتن

تقدّم زمان شريعت يهودى و شريعت نصرانى بر شريعت اسلامى، باعث شد برخى مسلمانان، بر تأثيرپذيرى خود از اين دو شريعت كه اسلام هر دوى آنها را باطل و منسوخ كرد ادامه دهند. و اين تأثيرپذيرى، اختصاص به علوم دينى و دنيوى نداشت، بلكه شامل مسائل دعا و شفا و چيزهاى ديگر هم مىشد، انس بن مالك از يحيى بن سعيد روايت كرد كه عُمَرَه دختر عبدالرحمن گفت: ابوبكر بر عايشه وارد شد در حالى كه شكوه مىكرد و زنى يهودى برايش رُقيه (دعا) مىنوشت، پس ابوبكر گفت: رُقيهى او را كتاب خدا قرار ده.(1297)
مسلماً ابوبكر، كار عايشه را قبول داشت و توراة را كتاب خدا ناميد، در حاليكه خداوند تعالى دربارهى توراة فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ)(1298) يعنى «از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جايگاه خود تغيير مىدهند» و تمام محققان بر تحريف اين توراة اتفاق دارند.(1299)
و در كتاب «الام» شافعى، بابِ «ماجاء من الرقيه» آمده است كه: باكى نيست، انسان با كتاب خدا و چيزى كه از ذكر خدا مىداند تعويذ كند. گفتم: آيا اهل كتاب مسلمانان را تعويذ مىكنند؟ گفت: حجت نيست (دليلى ندارد)، اما دربارهى روايت صاحب ما و صاحب شما، مالك از يحيى بن سعيد از عمرة بنت عبدالرحمن روايت كرد كه: ابوبكر بر عايشه داخل شد در حالى كه شكوه مىكرد و زنى يهودى برايش رُقْيه مىنوشت. پس ابوبكر گفت: رُقْيهى او را كتاب خدا قرار ده (يعنى او را با كتاب خدا تعويذ كن). پس به شافعى گفتم: ما رقيه و تعويذ اهل كتاب را نمىپسنديم.
گفت: چرا نمىپسنديد، با آنكه خودتان اين حديث را از ابوبكر روايت مىكنيد؟ و فكر نمىكنم از ديگر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خلاف آنرا روايت كنيد. با آنكه خداوند، طعام اهل كتاب و زنان آنانرا حلال كرد و گمان مىكنم رقيهى آنها، هنگامى كه با كتاب خدا باشد، مثل همين، يا سبكتر باشد.(1300)
و همين حديث را بيهقى در سنن خود روايت كرد، هم چنانكه روايت كرد زن عبدالله بن مسعود، بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، نزد زنى يهودى براى رُقيه چشم خود مىرفت (تا دعاى شفاى چشم برايش بنويسد).(1301)
نووى در «المجموع» مىگويد: (فرعى) در جواز رقيه (تعويذ) با كتاب خداى تعالى و با آنچه از ذكر خدا شناخته شده است...(1302)
مؤلف مىگويد: فرد يهودى كه دين او با اسلام و كتاب او با قرآن باطل شده است، چگونه دعاى او مستجاب مىشود؟

ديدگاه خليفه دربارهى كتابهاى اهل كتاب

رفتار خليفه عمر بن الخطاب با اهل كتاب و ديدگاه او نسبت به آنها همانطورى كه قبلا خوانديم، در اين خلاصه مىشود كه او اعتقاد داشت هر سؤالى كه به ذهن انسان خطور مىكند، از عقايد گرفته تا خلقت جهان و حوادث و آينده و امور ديگر در كتابهاى اهل كتاب يافت مىشود. در حاليكه كتابهاى آنها بدست يهوديان و مسيحيان گرفتار تحريف و نسخ شده و همانطورى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود، كتابهاى عقيم و بىثمرى گرديدند.
عمر در ايام خلافت خود، از اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان سؤال كرد كه آيا مرا در كتابهاى خود مىيابيد؟
و هنگامى كه پاسخ مثبت به او دادند، به حتم به او دروغ گفتند، زيرا چنين مطلبى را در كتابهاى موجود آنها نمىيابيم. اكنون هم كه آنها را مورد دقت و مطالعه قرار مىدهيم چيزى كه مفيد و بدرد بخور باشد در آنها نمىيابيم.
و برغم آنكه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در مدينهى منوره، عمر را به ضرورت ترك كتابهاى اهل كتاب و يادگيرى و نوشتن آنها به خاطر دروغ بودنشان آگاه و برحذر كرده بود، مىيابيم كه خليفه عمر در ايام خلافت خود از كعبالاحبار و تميم و ديگران دربارهى علوم آن كتابها بسيار سؤال مىكرد. بلكه به آنان اجازه داد، در طول ايام خلافت خود در كلّ سال از علوم اهل كتاب در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) سخن بگويند.
بنابراين خليفه، ظاهراً در اعتقاد به وجود علوم غيبى بسيار در كتابهاى اهل كتاب ادامه داد و نص قرآن را دربارهى دروغ بودن توراة و حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دربارهى تحريف آن ترك كرد و قول كعب را اخذ كرد كه مىگفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است.(1303)
همچنين معتقد بود كه اهل كتاب از نظر فرهنگ و علم بالاتر از علماى مسلمان هستند، لذا تميمدارى را براى قصهگوئى در مسجد، و كعبالاحبار را مستشار خليفه قرار داد كه در تمام امور ثانوى (اضطرارى) و اساسى، خواه سياسى و خواه دينى، از او سؤال كند.
و به تعبير ديگر، به افكار گذشته خود، مبنى بر بالاتر بودن مستواى اهل كتاب بر ساير ساكنين جزيرة العرب، معتقد باقى ماند در حاليكه قرآن كريم و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علوم راستين و گستردهاى آوردند كه مسلمانان را بىنياز كرد و آنان را در فرهنگ، از ساير مردم، در تمام دنيا بالاتر قرار داد.
سؤال عمر در ايام خلافت خود از كعب دربارهى حدود شفاعت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ما را شگفت زده مىكند،(1304) كعب كجا و شفاعت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) كجا؟ او چرا از اهلبيت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) دراينباره سؤال نكرد؟
در هر صورت احاديث كعب، اثر بسيار بدى قرنهاى طولانى در عالم اسلامى بجا گذاشت و تاكنون بر اذهان مردم اثر مىگذارد.
احاديث دروغين كعب بر كسى پوشيده نمىماند و حتى معاويه آنها را تكذيب كرد.(1305) و كعب منبع اساسى احاديث تجسّم بود.
كار كعب به آنجا رسيد كه از مصاحبت عمر با وى و از گوش فرا دادن عمر به سخنان وى، استفاده كرد و پيمانى اساسى با بنىاميه منعقد كرد كه يهوديان در بازگرداندن سلطه و نفوذ خود بر آن تكيه كردند.
اولين استفاده كننده از قتل عمر، يهوديان و بنىاميه بودند، زيرا واگذار شدن حكومت به بنىاميه، بمعنى تسلط فاسقان بر گردن مسلمانان و هر چه وسيعتر گشودن درها در برابر دروغهاى اهل كتاب بود. لذا از ابوهريره پنج هزار و سيصد و چهل و هفت حديث در دسترس قرار گرفت و تنها در بخارى چهارصد و چهل و هفت حديث از او نقل شد،(1306) يعنى در زمان معاويه، بيش از شش هزار حديث، براى ابوهريره شاگرد كعب ذكر كردهاند.

چه كسى عمر را فاروق ناميد؟

براى اشاره به گفتههاى كعبالاحبار، ابن شهاب زهرى گفته است كه:
اخبار واصله مىگويند اهل كتاب اولين كسانى بودند كه به عمر، فاروق گفتند. كعب احاديث بسيارى را در مدح عمر و معاويه وضع كرد. او قدرتى فوقالعاده در جعل و ترتيب احاديث براى ارضاى كسانى كه ميخواست، داشت. و اين قابليت را ابوهريره، شاگردش نيز كسب كرد، و در اين گفتار هنرِ كعب را در گفتن احاديث غريب به خوبى ملاحظه مىكنيم:
چون كعب به طور موقت از عمر خشمگين شد به صراحت چنين گفت: «او (عمر) بر درى از درهاى جهنم است».
پس عمر گفت: ماشاالله (تا خدا چه به خواهد) سپس خارج شد و دنبال كعب فرستاد، چون آمد، گفت: اى اميرمؤمنان بر من شتاب نكن، قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، ماه ذىالحجّه تمام نمىشود مگر آنكه داخل بهشت شوى!
عمر گفت: اين ديگر چيست؟ يك بار در بهشت و يك بار در آتش؟
كعب گفت: اى اميرمؤمنان، قسم به كسى كه جانم در دست اوست، در كتاب خدا تو را چنان مىيابيم كه بر درى از درهاى جهنم هستى و مردم را از سرازير شدن در آن باز مىدارى، چون بميرى، پيوسته در آن تا روز قيامت سرازير خواهند شد، و هنگامى كه مجروح شد، كعب آمد و در كنار در مشغول گريه شد و گفت: بخدا قسم، اگر اميرمؤمنان خدا را قسم مىداد تا اجل او را به تأخير اندازد اجلِ او را به تأخير مىانداخت!(1307)
اما دربارهى نامگذارى عمر به اميرمؤمنان، چون عمر به خلافت رسيد به او گفتند: اى خليفهى رسول خدا، عمر گفت: اين امريست كه به طول مىكشد، هر خليفهاى بيايد مىگويند: اى خليفهى خليفهى رسولالله، بلكه شما مؤمنان هستيد و من امير شما هستم، لذا اميرمؤمنان ناميده شد.(1308) در حاليكه اولين كسى كه از طرف رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فاروق ناميده شد، على (عليه السلام) بود، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: بعد از من فتنهاى خواهد بود، پس همراه على باشيد، زيرا او در روز قيامت اولين كسى است كه مرا خواهد ديد و اولين كسى است كه با من مصافحه مىكند، او در آسمان بالا همراه من است و او فاروق و جداكنندهى بين حق و باطل است.(1309)

عمر و كعب در بيتالمقدس

عمر در سفر خود به شام كعبالاحبار و تميمدارى و عبدالله بن سلام را به همراه برد.(1310) آنها از اين همراهى با عمر در مشاورت سياسى و دينى، استفاده بردند.
احمد بن حنبل در مسند خود از عبيد بن آدم نقل مىكند كه گفت: از عمر بنالخطاب شنيدم كه به كعبالاحبار مىگفت: به نظرت كجا نماز بخوانيم؟
گفت: اگر از من قبول مىكردى، پشت صخره نماز مىخواندى، پس تمام قدس در مقابلِ تو قرار مىگرفت.
عمر گفت: چون يهوديّت نظر دادى.(1311)
و از ديگر بدعتهاى اختراعى كعب، گفتگوى ديگرى است كه بين آندو اتفاق افتاد (در آن سفر معلوم نيست چرا عمر كعب را به همراه برد)، هنگامى كه (عمر) به تميز كردن بيتالمقدس از زبالههائى كه روميان در آن دفن كرده بودند، مشغول شد، ناگهان از پشت سر صداى تكبير شنيد، عمر گفت: اين چيست؟ گفتند: كعب تكبير گفت و مردم با تكبير او تكبير گفتند، گفت: او را بياوريد. (كعب) گفت: اى اميرمؤمنان، پيامبرى، پانصد سال پيش كار امروز تو را پيشگوئى كرد!! (عمر) گفت: چگونه؟ گفت: روميان بر بنىاسرائيل يورش بردند و بر آنان چيره شدند، پس آنرا (زبالهها را) دفن كردند، تا آنكه تو خليفه شدى، پس خداوند پيامبرى را بر كناسه مبعوث كرد و گفت: اى اورى شلم تو را بشارت باد، فاروق تو را از آنچه در توست پاك خواهد كرد.(1312)
و در روايتى چنين آمده است: فاروق با سپاه مطيع من نزد تو آمدند تا انتقام اهل تو را از روميان بگيرند.
اينجا كعب در اين گفته خود كه «انتقام اهل تو را از روميان مىگيرند»، بيان كرد كه، فتح قدس بدست مسلمانان مساوى با تحقق يافتن انتقام گرفتن يهوديان از روميان است!
ابومريم عبيد روايت كرد كه: بهمراه عمر بن الخطاب داخل محراب داود شدم، او سورهى صاد را در آن خواند و سجده كرد.(1313)
در سنن بيهقى آمده است كه چون عمر بن الخطاب وارد بيتالمقدس شد، گفت: لَبّيكَ اللّهُمَّ لَبّيكَ.(1314)
سعيد بن المسيّب مىگويد: مردى از عمر بن الخطاب اجازه گرفت به بيتالمقدس برود. عمر گفت: برو، آماده شو و چون آماده شدى مرا آگاه كن. و چون آماده شد، آمد، عمر گفت: آنرا عمر قرار ده. (يعنى آنرا حج قرار نده يا بهتر آنست كه آنرا حج قرار ندهى).
راوى مىگويد: در حاليكه شترانِ زكوة را عرضه مىكرد دو مرد از كنار او عبور كردند. پس به آندو گفت: از كجا آمديد؟ گفتند: از بيتالمقدس، پس آندو را با شلاق زد و گفت: آيا حج كردهايد همچون حج خانهى خدا؟
گفتند: فقط از آنجا عبور كرديم.(1315)
معلوم نيست چه كسى عمر را اندرز داد تا در قدس لبيك اللهم لبيك بگويد؟ اين عبارت مخصوص خانهى خداست، البته احتمال دارد اين عبارت را براى بجا آوردن حج نگفته باشد; چون اين حديث، با حديث ديگر عمر كه در آن گفت: آيا حج كرديد همچون حج خانهى خدا، تعارض پيدا مىكند.
براى كسى كه روايات استفادهى عمر از كتابهاى مقدس را قبل از رسيدن به خلافت، و استفاده از كعب را بعد از رسيدن به آن، مىخواند، به خوبى روشن مىشود كه عمر، اطمينان كاملى به مطالب اين كتابها داشته است و بر همين اساس از كعب سؤال مىكرد و به او، و تميم اجازه مىداد در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم)قصه بگويند.

پيشنهاد كعب دربارهى قبلهى مسلمانان

اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: اولين سنگى كه بر روى زمين قرار گرفت، يهوديان مىپندارند، صخرهى بيتالمقدس است، دروغ گفتند، لكن اولين سنگ حجرالاسود است كه آدم (عليه السلام) آنرا از بهشت پائين آورد و در ركن خانهى خدا قرار داد.(1316) و تبعيّت كعب از صخرهى بيتالمقدس و محترم شمردن آن، نشان دهندهى يهودى بودن اوست.
هنگامى كه عمر بيتالمقدس را فتح كرد و محل صخره را بدست آورد، دستور داد زبالههاى آنرا برطرف كنند تا جائيكه گفته شد: او با عباى خود آنرا جارو زد، سپس از كعب نظر خواست كه مسجد را در چه جائى قرار دهد؟ كعب نظر داد كه آنرا پشت صخره قرار دهد، پس عمر بر سينهى او زد و گفت: چون يهوديان نظر دادى و دستور بناى آنرا داد.(1317)
مقصود كعب از اين پيشنهاد آن بود كه مسلمانان چنان نماز بخوانند كه صخرهى يهوديان در مقابل آنها باشد: اما خليفه عمر نيت كعب را دانست و گفت: همچون يهوديان نظر دادى و دستور داد آنرا بنا كنند!
كعبالاحبار مقدس بودن صخره را براى مسلمانان تصوير كرد! لذا عمر آنرا با عباى خود تميز كرد! و چوت عبدالملك بن مروان به حكومت رسيد، آن مسجد را با نام مسجدالصخره تجديد بنا كرده و بزرگ نمود. و اين چنين كعب، براى آن صخره جايگاه مقدسى نزد مسلمانان، قرار داد و در پى آن علماى ساده لوح و ديگران چنان شدند كه آنرا صخرهى مقدس مىناميدند! و اين صخره ما را به ياد صخرهى مقدس بودائيان در لويان (پايتخت قديم چين) مىاندازد كه به صورت مجسمهى بزرگى براى بودا گرديد!
و همانطورى كه كعب مىخواست، از آن روز تا به حال، اين مسجد مسلمانان در قدس را مسجد صخره مىنامند! و كعب عرش خداوند سبحان را از همين صخره قرار داد و گفت: در آنجا عرش خود را از قسمتى از آن صخره كه زير او بود، آفريد.(1318)
در حاليكه صخرهى بيتالمقدس يكى از سنگهائى بود كه بدون هيچ دليل عقلى يا نقلى، يهوديان آنرا مقدس دانستند، براى همين شباهت به گوساله سامرى دارد كه يهوديان به عبادت آن پرداختند!
اين صخره ما را به ياد فرمايش قرآن كريم مىاندازد كه فرمود: (وَ جاوَزْنا بِبَنى إسْرائيلَ الْبَحْرَ... آلِهَةٌ)(1319) يعنى «و بنى اسرائيل را از دريا به ساحل رسانيديم، پس به قومى كه به پرستش بتان خود متوقف بودند برخورده (و به آيين بتپرستى متمايل شدند) و گفتند: (اى موسى) براى ما خدائى مثل خدايانى را كه اين بتپرستان دارند مقرر كن».
خداوند تعالى هم آنانرا مورد خطاب قرار داده فرمود: (إنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ... وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرينَ)(1320)
يعنى «آنان كه گوساله را به پرستش گرفتند، غضبى از طرف خدا و ذلّتى در حيات دنيا، دامنگيرشان خواهد شد و ما دروغگويان را اين چنين كيفر مىدهيم».

كعب بيتالمقدس را از كعبه برتر مىدانست

كعبالاحبار گفت: كعبه هر روز براى بيتالمقدس سجده مىكند.(1321) در حالى كه خداوند سبحان كعبه را بر بيتالمقدس ترجيح داده و آنرا قبلهى مسلمانان قرار داد،(1322) كعب عبارت فوق را در مسجدالنبى گفت!
كعب مىگويد: روز قيامت به پا نمىشود مگر آنكه بيتالله الحرام به شتاب نزد بيتالمقدس آورده شود.(1323)
كعب با گفتن اين مطالب، اين هدف را داشت كه ظاهر كند، كعبه از قدس پيروى كرده و براى بيتالمقدس سجده مىنمايد و به خاطر بيتالمقدس به بهشت مىرود، براى همين، قبل از قيام قيامت، كعبه را به زفاف بيتالمقدس مىبرند!
حافظ، ابن حجر ذكر كرد كه كعبالاحبار روايت كرد، آن دَرِ آسمان كه به او «محل صعود ملائكه» مىگويند، مقابل بيتالمقدس است.(1324)
ابن حجر بعد از نقل ابن مطلب خرافى گفت: در اين مسأله اشكال وجود دارد; چون آمده است كه در هر آسمانى خانهاى معمور وجود دارد، و آن بيتالعمورى كه در آسمان دنيا وجود دارد در مقابل كعبه است.

كعب توراة را از قرآن برتر مىدانست

كعب فرهنگ دينى خود را بين مسلمانان منتشر كرد و آنان را با گفتار و رفتارش فريب داد. و در رأس كارهاى شيطانى انجام شده او كه برتر شمردن توراة بر قرآن بود.
كعب وقتى از كتاب مقدس سخن مىگفت، توراة را قصد مىكرد. او اين كلمه را بسيار بكار مىبرد و منتشر مىكرد و در گفتهها و مصادر خود براى شناخت گذشته و حال و آينده به آن رجوع مىنمود.
مقصود كعب از اصل حكيم نيز توراة بود نه قرآن.(1325) زيرا عمر به او گفت: اى كعب، آيا توراة را حفظ كردهاى؟ كعب گفت: بسيارى از آن را حفظ كردهام. پس مردى در آن مجلس، از كنار كعب گفت: اى اميرمؤمنان، از او سؤال كن، خداوند جل و علا قبل از آنكه عرش خويش را بيافريند كجا بود؟ و آبى كه عرشِ خويش را بر آن نهاد، از چه آفريد؟ عمر گفت: اى كعب، در اينباره علمى دارى؟
كعب گفت: آرى اى اميرمؤمنان، جواب آنرا در اصل حكيم مىيابيم.(1326)
كعب، براى هر تفسيرى كه در موضوعات مختلف داشت به توراة و كتابهاى يهود مراجعه مىكرد، و براى مسلمانان امور بسيارى را اظهار كرد، به نحوى كه به نظر برسد، در كتابهاى يهود، راهحل تمام معضلات و سؤالات حيرتانگيز و جواب تمام پرسشهاى مربوط به گذشته و آينده، وجود دارد!
در حاليكه ابوذر دربارهى صحف موسى (عليه السلام) مىگويد: «كانَتْ عِبَراً كُلّها» و كلمه عِبَر جمع عِبْرَه و به معناى موعظه است، يعنى صحف موسى «تمامش عبرت و موعظه بود».(1327)
و چون حطيئه شعرى سرود، فوراً كعب ادعا كرد كه: آن شعر در توراة نوشته شده است.(1328) و ادعاهاى دروغين كعب در اين زمينه بسيارند.(1329)
خليفه عمر در بسيارى از موارد، دربارهى موضوعات مختلف از او سؤال مىكرد. و همين گوش دادن به پاسخهاى او توسط خليفه، كعب را جرأت داد تا نقشهى خود را عملى كند و بسيارى از مردم را ترغيب كرد به گفتهها و احاديث او گوش دهند.
معاويه نيز همچون خليفه عمر، مشغول سؤال كردن از كعب شد و به او گفت: آيا در كتاب خدا سخنى دربارهى نيل يافتهاى؟
كعب گفت: به آن كسى كه نيل را براى موسى شكافت، در كتاب خدا يافتهام كه خداوند، در سال دو مرتبه به نيل وحى مىكند...!(1330)
در اينجا معاويه و كعب آشكار كردند كه كتاب خدا همان توراة است نه قرآن! زيرا اين دو نفر به قرآن اعتقاد نداشتند!
كعب مىگويد: من در كتاب نازل شده يافتم كه شام گنج خداست.(1331)
دروغ ديگر يهوديان آنست كه مىگفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بخاطر توراة به پا مىخاست.(1332) و حزب قريش، اين مطلب را با تحريم كردن لمس توراة براى افراد جنب تأييد كردند.(1333)
و ابوالجلد الجونى گفت: در هنگام ختم ]توراة[ قرآن رحمت نازل مىشود.(1334)
از ديگر ادلهى استمرار كعب بر يهوديت خود، ترجيح بيتالمقدس بر كعبه و دوست نداشتن اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و مجاز شمردن مخالفت با نصوص الهى بود.
ديگر آنكه كعب، در آرا و نظريات خود نه بر قرآن بلكه فقط بر توراة و ديگر كتابهاى تحريف شده يهود تكيه مىكرد.
دليل ديگر آنكه او به نفع مصالح يهود عمل مىكرد نه به نفع مصالح مسلمانان و همانطورى كه بزودى خواهيم گفت، او يهوديان را به فلسطين منتقل كرد. بنابراين واضح مىشود كه كعب به رغم اظهار اسلام، جوابهايش به سؤالكنندگان و سخنرانىهايش در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) هيچ ذكر و نشانى از قرآن كريم نداشت بلكه به توراة رجوع مىكرد و آنرا اصل حكيم(1335)، و كتاب خدا مىناميد.(1336)

كعب شام و اهل آنرا از حجاز و اهل آن برتر مىدانست

عروة بن ريم مىگويد: مردى كعبالاحبار را ديد، به او سلام كرد و برايش دعا كرد. كعب پرسيد: اهل كدام شهر هستى؟ گفت: از اهل شام. گفت: اميد است از همان لشكرى باشى كه هفتاد هزار نفرشان بدون حساب و بدون عذاب، وارد بهشت مىشوند. گفت: چه كسانى هستند؟
گفت: اهالى دمشق.
گفت: از آنها نيستم. گفت: شايد از لشكريانى باشى كه خداوند روزى دو بار به آنان نظر مىكند.
گفت: آنان چه كسانى هستند؟ گفت: اهالى فلسطين. گفت: من از آنان هستم.
و كعب گفت: شام برگزيده خدا از ميان شهرهاى اوست، همانطورى كه انتخاب مىكند برگزيده خود را از ميان بندگانش، بنابراين كسى كه از شام به شهرى ديگر رود بخاطر سخط و خشم او، و كسى كه به آن وارد شود بخاطر رحمت اوست.
معاويه، اين احسان گرانقدر كعب را مورد تقدير قرار داد و مشغول غوطهور كردن او در عطاياى خود شد، از تاريخ ابن كاهن دانسته شد، او در زمان عثمان به شام رفت و تحت حمايت معاويه زندگى كرد، پس معاويه او را انتخاب كرد و از مقربين خود قرار داد تا در راستاى تأييد و تثبيتِ پايههاى دولت خود، آنچه را كه ميخواهد از اكاذيب و اسرائيليات خود روايت كند.(1337)
ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابة» ذكر كرد كه معاويه همان كسى بود كه به كعب دستور داد در شام قصهگوئى كند.(1338)
بنابراين، اين گفته كعب كه «هركس از شام به شهر ديگرى رود بخاطر سخط خدا رفته و هركس داخل آن شود بخاطر رحمت خدا داخل شده است» براى مريدان او به منزله فتوى به وجوب سكونت در شام است. پس او مسلمانان را دعوت به سكونت در شام مىكرد تا لشكر معاويه تقويت گردد. و از يهوديان مىخواست در شام سكونت كنند تا شوكتشان افزون گردد!
ابوهريره شاگرد كعبالاحبار مىگويد: پيوسته جماعتى از امّت من بر درهاى دمشق و اطراف آن و بر درهاى بيتالمقدس و اطراف آن جنگ مىكنند كه يارى نكردن كسانى كه آنان را يارى نمىكنند ضررى به آنان نمىرساند و تا روز قيامت پيروز و بر حق هستند.(1339)
و از ابوهريره شاگرد كعب همچنين نقل شده است كه: چهار جنگ و شورش در بهشت هستند، جمل در بهشت است و صفين در بهشت است و حرّه در بهشت است و چهارمى را كتمان مىكرد.(1340) و در اين حديث، از ناكثين و قاسطينى كه با على (عليه السلام) جنگ كردند ستايش كرد و مسلم بن عقبه و لشكر او را كه در واقعهى حرّه در مدينه مرتكب كارهاى شرمآور و رسوائىهاى بسيارى شدند تبرئه نمود.

كعب رغبت داشت در فلسطين زندگى كند

در تاريخ ابن عساكر (تاريخ دمشق) آمده است كه: عمر بن الخطاب از سبب بىرغبتى كعب بعد از اظهار اسلام خويش در سكونت در مدينه سؤال كرد؟ در حاليكه مدينه محل هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و مدفن اوست.
كعب گفت: من در كتاب نازل شده خدا يافتم كه شام گنج خدا در زمين اوست كه در آن گنجى از بندگان او بسر مىبرند.(1341)
كعب قصد داشت در شام و نزد معاويه بن ابىسفيان ساكن شود، تا از همانجا براى خلافت او و بيان فضل و برترى شام و صخره و توراة بر حجاز و كعبه و قرآن برنامهريزى كند.
در پى درخواست خليفه عمر از كعب، براى باقى ماندن در مدينه و بخاطر تمايل و رغبت كعب در منحرف كردن حديث و تفسير قرآن، كعب در مدينه و در كنار عمر باقى ماند. او در مدينه از اهداف و نيّات خود پرده برداشت، و عمر را بر زيارت شام و ترك زيارت عراق ترغيب كرد. عمر نيز پذيرفت، بعد از آن شروع به قصهگوئى در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) كرد و به دروغ برترى شام و اهالى آن و برترى قبهى صخره و توراة را بر كعبه و قرآن اظهار كرد. و به رغبت خود در انتقام گرفتن از نصاراى روم كه يهوديان را وادار به هجرت كرده بودند، اشاره نمود!(1342) مسلماً كسى كه قدرت داشت عمر را به زيارت نكردن عراق قانع كند و بر زيارت شام و همراهى با عمر در سفر خود ترغيب كند، اين قدرت را نيز دارد كه عمر را به كوچ دادن يهوديان مدينه به شام ترغيب نمايد. اما چرا كعب در ابتداى اسلام خود در شام نزد معاويه سكونت نكرد؟
جواب اين سؤال آن است كه اسلام ظاهرى كعب به خاطر فلسطين و براى نابود كردن اسلام و اعلاى دين يهود بود، لذا قصد داشت در آنجا زندگى كند، اما عمر از او خواست در مدينه سكونت كند، و چون عمر از دنيا رفت، كعب به شام رفت و در كنار يهوديان رانده شده و در كنار معاويه سكونت كرد...! پس اين اهداف كعب مبنى بر سكونت در فلسطين بهمراه يهوديان و در سايهى حكومت فرزند ابوسفيان، تحقق يافت!!
آنان در سايهى حكومت معاويه، سروران و صاحبان زمين شدند، بعد از آنكه در زمينِ خيبر كه از آن مسلمانان شده بود، در مقابل نصف محصول آن، عملگى كرده بودند.
دست يافتن كعب به منصب مشاورت دينى و سياسى خليفه، او را دعوت كرد، در زمان عمر در مدينه باقى بماند، و قبل از تحقق انقلاب عليه خليفه عثمان، كعب شكلگيرى فتنه را در مدينهى منوره مشاهده و لمس نمود لذا، از انتقام گرفتن انقلابيون ترسيد و به شام، كه جايگاهى مقدس، درنظر او بود، يعنى به جائى كه معاوية بن ابىسفيان در آن بسر مىبرد سفر كرد.
او در سال سى و پنج هجرى، بعد از عمرى طولانى كه به يكصد و چهار سال بالغ مىشد وفات يافت.(1343)
كعب مىگفت: محبوبترين بلاد براى خدا شام و محبوبترين جاى شام براى خدا قدس است.(1344)
ـ نه دهم خير در شام و يك جزء آن در ساير زمينهاست.(1345)
ـ پنج شهر در بهشت هستند: بيتالمقدس و حمص و دمشق و جبرين و ظفارِ يمن.(1346)
كعب گفت: چهار كوه وجود دارند، كوه خليل و لبنان و طور و جودى، هر كدام از آن كوهها در روز قيامت بصورت مرواريد سفيدى به اندازهى فاصلهى بين آسمان و زمين مىشوند كه به بيتالمقدس باز مىگردند، و در زاويههاى آن، كرسى خداوند جل و علا، براى قضاوتِ بين اهل بهشت و جهنم، گذاشته مىشود، و در آنروز فرشتگان رحمت را مشاهده كنى كه گرداگرد عرشِ با عظمتِ الهى درآمده و به تسبيح و ستايش خداوند مشغولند، و ميان اهل بهشت و دوزخ به حق حكم شود و (همه زبان به حمد و ستايش خدا گشايند و) گويند: سپاس و ستايش خاص خداى جهانيان است.(1347)
بدينگونه كعب، بيتالمقدس را بر كعبه ترجيح داد و كوههاى شام را بدون هيچ دليلى برتر از ساير كوههاى زمين دانست.
بنابراين افعال و احاديث و قصههاى دروغين كعب، وسائلى براى بازگرداندن دين يهود و بازگرداندن يهوديان به فلسطين و تحريف ساير اديان آسمانى بودند.

پاورقى:‌


[1267]- مغازى واقدى 2/1059
[1268]- المصنف، سمعانى 11/154، صحيح بخارى 2/195
[1269]- سيرهى حلبى 2/15، سنن ابى داود 2/250، مسند ابى عوانه 1/312
[1270]- اُسدالغابه 1/235
[1271]- مجمعالزوائد 1/174، كشفالاستار 1/79، غريب الحديث، بن سلام 4/48، المصنف، صنعانى 10/312، 6/110، فتح البارى 13/281
[1272]- سنن دارمى 1/115، كنزالعمال 2/353، الدرالمنثور، سيوطى 5/148، اسدالغابه 3/126
[1273]- سورهى بقره آيهى 98-97
[1274]- كنزالعمال، متقى هندى، سورهى بقره آيهى 98، 10/370 ح 1626، 2/353
[1275]- طبرى اين حديث را از اسباط از سدى نقل كرد، لسانالميزان 2/408، مسند احمد 3/469
[1276]- كنزالعمال 1/370 ح 1626
[1277]- كنزالعمال 2/228، الدرالمنثور 1/90، جامع بيانالعلم 2/123، 124، الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير 107، 108
[1278]- المصنف، صنعانى 11/110، 6/113
[1279]- حليةالاولياء 5/136 كنزالعمال 1/334
[1280]- المصنف، سمعانى 6/109، 110، 10/310 - 312، صحيح بخارى 2/165
[1281]- مجمع الزوائد 1/191، مسند احمد 4/444
[1282]- اسبابالنزول، سيوطى 1/21، مجمعالزوائد 1/173
[1283]- حديث را طبرانى در الكبير روايت كرده است، اسباب النزول، سيوطى 1/21
[1284]- تذكرة الفقهاء 2/430
[1285]- اضواء علىالسنة المحمديه، ابوريّه ص 165، مجمعالزوائد 1/173
[1286]- سورهى غافر، آيات 53 و 54
[1287]- توراة، سفر تكوين، الاصحاح 32 آيهى 28
[1288]- سورهى نساء، آيهى 46
[1289]- سفر سموئيل دوّم الاصحاح 11 و 12 از عهد قديم تحريف شدهى به نص صريح قرآن
[1290]- سورهى نساء آيه 46
[1291]- قاموس كتاب مقدس 763، المطبعة الانجيليه، بيروت سال 1964، الاسفار المقدسه، عبدالواحد وافى صفحه 16 و صفحات بعد از آن، چاپ اول سال 1964
[1292]- الكبير، طبرانى، مجمعالزوائد 1/173، 8/262، المصف، عبدالرزاق صنعانى 6/113
[1293]- صحيح مسلم 7/5
[1294]- سورهى يوسف، آيات 1-3
[1295]- الدرالمنثور 4/3 - 4، كنزالعمال 1/370، مجمعالزوائد 1/173، لسانالميزان، ابن حجر 2/408
[1296]- مسند احمد 3/469 - 471، سنن دارمى 1/115، اسدالغابة 3/126، الدرالمنثور 5/149
[1297]- الموطأ، مالك بن انس 2/502
[1298]- سورهى نساء، آيهى 46
[1299]- به كتاب قاموسالكتاب المقدس ص 763 و كتاب الاسفارالمقدسه، عبدالواحد وافى ص 16 مراجعه كنيد.
[1300]- كتاب الأم، شافعى 7/241، تاريخ ابن شبة 3/1078، معجم ما استعجم 4/1153
[1301]- سنن بيهقى 9/347، سنن ابى داود 2/403، تهذيبالتهذيب 1/323
[1302]- المجموع 9/64
[1303]- اضواء علىالسنة المحمديه، محمود ابوريه ص 165
[1304]- الدرالمنثور 6/286
[1305]- صحيح بخارى 8/160
[1306]- الارشاد، الصالح القسطلانى، و ابن حزم نيز احاديث ابوهريره را جمعآورى كرد كه به 5274 حديث مسند بالغ گرديد به ص 138 از جزء چهارمِ فصلِ ابن حزم مراجعه كنيد.
[1307]- فتحالبارى، ابن حجر 13/41، طبقات ابن سعد 2/3، 3/262
[1308]- كامل ابن اثير 3/58
[1309]- لسانالميزان، ابن حجر 1/257
[1310]- فجرالاسلام، احمد امين ص 150
[1311]- مسند احمد بن حنبل 1/38
[1312]- اين خلاصه كلام طبرى است 4/160
[1313]- كنزالعمال، متقى هندى 8/144، حديث 22303
[1314]- سنن بيهقى 5/41
[1315]- كنزالعمال، متقى هندى 4/146، حديث 38194
[1316]- نيابيع الموده 2/532
[1317]- البدايه و النهايه 7/68
[1318]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5 - 6
[1319]- سورهى اعراف، آيهى 138
[1320]- سورهى اعراف، آيهى 152
[1321]- تفسير در المنثور 1/136
[1322]- فروع كافى، كتاب الحج، باب فضل نظر كردن به كعبه، 4/240، حديث 1
[1323]- تفسير الدرالمنثور 1/136 - 137
[1324]- فتحالبارى 7/156
[1325]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5، 6
[1326]- همان مصدر
[1327]- لسانالعرب، ابن منظور 4/531
[1328]- المحاسن و المساوى 1/199
[1329]- به كتابِ الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير ص 95 مراجعه كنيد، تاريخ عمر، ابن جورى ص 246
[1330]- النجوم الزاهره فى ملوك القاهره 1/33
[1331]- كنزالعمال 14/143، بنابراين كتاب خدا در اينجا يعنى همان توراة است.
[1332]- التراتيب الاداريه 2/230
[1333]- همان مصدر ص 231
[1334]- الطبقات الكبرى 7/161، التراتيب الاداريّه 2/228، 229
[1335]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، ورّام بن ابى فراس 2/5، 6
[1336]- كنزالعمال 3/143
[1337]- اضواء على السنة المحمدية، محمود ابوريه، 186
[1338]- الاصابة 5/323
[1339]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/103، چاپ دارالفكر
[1340]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/130
[1341]- كنزالعمال، 14/143
[1342]- تاريخ طبرى 4/160
[1343]- شذرات الذهب 1/40، چاپ دوم بيروت
[1344]- تاريخ دمشق، ابن عساكر 1/110، چاپ دمشق
[1345]- همان مصدر 1/147
[1346]- همان مصدر 1/211 - 212
[1347]- سورهى زمر، آيهى 75، تاريخ ابن عساكر 2/122، الدّر المنثور 5/344