با نور فاطمه (سلام الله عليها) هدايت شدم

عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

- ۱۸ -


در حقيقت، سخن اميرالمومنين على عليه السلام رنج امت از تحريم ازدواج موقت را بطور خلاصه بيان كرده، آنجا كه حضرت على عليه السلام گفته است: «متعه، چيزى جز رحمتى از سوى خداوند نبوده كه با آن بر امت محمد رحم كرده بود و اگر نهى عمر نمى بود، جز شقاوت مندان، كسى زنا نمى كرد» [اين حديث از ابن عباس در در المنثور ج 2 ص 487 آمده است. (مترجم).]

اين رحمت الهى، به معنى آن است كه متعه، انسان را از همه عواقب خطرناكى كه مشكل جنسى به وجود مى آورد، حفظ مى كند و براى زناكارى اثرى در جوامع ما باقى نمى گذارد مگر در نزد كسانى كه گرايش هاى انحراف اخلاقى در وجود آنان ريشه دوانيده باشد. و با وجود متعه هيچ انگيزه اى نخواهد بود كه ما عادتى پنهانى (خود ارضائى و استمناء) را جايز بشماريم آنچنانكه برخى از علماى دينى معاصر به آن فتوا داده اند.

در اين باره اتفاقا كتابى به دستم رسيد كه با نام اسلام و جنس به صورتى جالب در كشور سعودى چاپ شده است نويسنده در اين كتاب مى گويد: «در حالت هاى اضطرار براى مسلمان جايز است كه عادت پنهانى را عمل كند زيرا كه در دين حرجى نيست» ولى اين علامه براى ما حدود اضطرار و معيار آن را مشخص نساخته و ما در كشورهاى خود مشاهده مى كنيم كه همه انواع انگيزنده ها از قبيل بى حجابى و خودنمايى وجود دارند، آيا به فتواى وى عمل كنيم در حالى كه مرد، پس از بلوغ حدود بيست سال بدون همسر شرعى باقى مى ماند؟!

در گفتگوهاى مختلفى كه با بعضى از برادران مسلمان داشتم، بسيار ديده ام كه آنان متعه را با زنا ارتباط مى دادند و بحث آنان در مورد آثار آن به دور از مشروع بودن آن صورت مى گرفت.

در حالى كه ثابت شده كه آن عملى تشريع شده است و بحث از نسخ آن فاقد دليل قوى مى باشد و آنچه از روايات و احاديث پراكنده و ضد و نقيض وارد شده است، در حدى از قوت نيست كه به صورت دليلى در برابر آنچه آورده ايم ظاهر شود. اما نهى عمر به گونه اى كه توضيح دادم در اين مورد بى اثر است. بويژه با توجه به اينكه كسانى از صحابه بوده اند كه حلال بودن آن را بيان كرده اند.

اما اينكه متعه را زنا مى خوانند گفته اى عجيب است كه ما را به طرح اشكالاتى مى كشاند كه به آنها اشاره نموديم. زنا اقدام به عمل جنسى به صورت غير مشروع مى باشد و متعه غير از از آن است و با ازدواج بجز در بعضى از آثار آن كه آنها را ان شاءاللَّه بيان خواهيم كرد تفاوتى ندارد...

در اين رابطه برخى معتقد هستند كه اجتماع آن را نمى پذيرد. مى گويم كه تشريع خداى تعالى به قبول يا رد آن از سوى اجتماع وابسته نيست بلكه اين اجتماع است كه بايد در برابر احكام خداوند خاضع باشد و اين احكام و فرامين بر آن حاكم شود و چه فراوان است كه جوامع در گذشته و در زمان معاصر، احكام الهى را نپذيرفته اند پس نپذيرفتن جامعه دليل قابل قبولى نيست.

يك روز بطور ناگهانى اين سوال را متوجه يكى از آنان ساختم، كه: آيا مى پذيرى كه پدرت با همسر ديگر ازدواج كند، در حالى كه مادر تو وجود داشته باشد؟ بسرعت پاسخ داد: نه! گفتم: چرا نه در حالى كه خداوند در قرآن تشريع كرده است كه با چهار تا ازدواج كند؟! بعضى از شبهات جانبى در مورد اين موضوع ابراز مى شود كه به صحت آن لطمه اى وارد نمى آورد. اما كيفت اجراى اين حكم چگونه باشد، بحث ديگرى است، مثلا شايد گفته شود كه چه كسى تضمين مى كند كه زن، پيش از تمام شدن عده، ازدواج نكند؟

مى گويم، شريعت اسلامى و رسالت هاى آسمانى عموما ويژگى هايى دارند كه بوسيله آنها بر قوانين موضوعه براى حفظ جامعه برترى يافته اند كه مهم ترين اين امتيازات كه به عنوان تضمينى براى عدم اخلال در قانون شمرده مى شود، همان ايمان و تقوى مى باشد زيرا احكام شريعت اسلامى نازل شده اند تا كسانى كه به خداوند و روز آخرت و ثواب و عقاب ايمان دارند، آنها را اجرا نمايند و گرنه چه تضمينى وجود دارد كه فرزند انسان از همسرش، واقعا از صلب خود وى باشد و چگونه مى توانيم مطمئن شويم زن مطلقه عده كامل گرفته و چگونه انسان مى تواند بداند كه فرزند پدرش مى باشد. بسيارى از مسائل هستند كه ارزش ها و اصول و اخلاق و ايمان و تقوا و ورع بر آنها حاكم است و مشكل در ذات انسان باقى مى ماند و نه در تشريع، و اگر تعهد ناشى از ايمان از دست برود. احكام به تنهايى مانع از شكستن حرمت ها و بوجود آمدن هرج و مرج نخواهند بود. مسئله ديگرى كه در پاسخ به منتقدان متعه طرح مى كنيم اين است كه آيا ما تشريع ملك يمين (در اختيار داشتن كنيزان) را نيز جزء زنا بشمار مى آوريم و همچنين مى دانيد كه اجتماع آن را نمى پذيرد بنابراين آيا بايد آن را ملغى سازيم؟ و آيا پس از چند قرن اگر كشف كنيم كه ازدواج مرد با چهار همسر، متناسب با خواسته و پذيرش اجتماع نيست بايد آن را ملغى نماييم و قس عليهذا. در حاليكه همه ى ما اعتقاد داريم كه حلال محمد صلى اللَّه عليه و آله تا روز قيامت، حلال است و حرام او تا روز قيامت نيز حرام مى باشد.

اينك در ذيل به شرح تفصيلى در مورد ازدواج موقت كه جز در بعضى آثار، آن با ازدواج دائم تفاوتى ندارد، مى پردازيم:

مقصود از ازدواج موقت چيست؟ [تشيع: سيد عبداللَّه غريفى ص 532.]

عقد ازدواجى است ميان مرد و زن ضمن شرايط شرعى مشخصى كه مهم ترين آنها عبارتست از:

1- ايجاب و قبول

2- تعيين مدت ضمن صيغه عقد

3- تعيين مهريه

4- اجازه ولى، اگر دختر يعنى دوشيزه باشد، بنا به راى بسيارى از فقها

5- نبودن موانع شرعى نكاح، مانند رابطه نسبى يا سببى يا رضاعى يا محصنه بودن يا عده و غيره.

6- براى زن مسلمان جايز نيست كه با كافر ازدواج متعه كند، همچنان كه مرد مسلمان اجازه ندارد كه با زن مشركه غير كتابيه، ازدواج متعه كند.

- عناصر مشترك ميان ازدواج دائم و ازدواج موقت:

1- عقد شرعى مشتمل بر ايجاب و قبول لفظى.

2- آثار شرعى مترتب بر عقد، به جز آنچه دلايل خاصى آن را مستثنى كرده باشند.

3- احكام مربوط به فرزندان، در هر دو ازدواج، يكسان مى باشند.

4- عده بر زن در هر دو حالت واجب است، بشرط دخول و يائسه نبودن و در مورد وفات البته عده واجب است حتى اگر زن صغيره يا يائسه و يا غير مدخول بها باشد.

عناصر تفاوت ميان دو ازدواج

1- در ازدواج موقت، مدت تعيين مى شود، ولى در ازدواج دائم مدت و موعدى تعيين نمى شود.

2- در ازدواج موقت تعيين مهريه لازم است و در ازدواج دائم شرط نيست.

3- در ازدواج موقت طلاقى وجود ندارد، بلكه زن با پايان مدت و يا بخشيده شدن مدت به وى، يا فوت، از شوهر جدا مى شود، در صورتى كه در ازدواج دائم، زن جدا نمى شود مگر با طلاق يا وفات. به جز حالت هاى استثنائى مانند ارتداد و فسخ كه زن بدون طلاق جدا مى شود.

4- در ازدواج موقت زوجين از يكديگر ارث نمى برند مگر با وجود شرط نزد بعضى از فقها و در ازدواج دائم زوجين از يكديگر ارث مى برند بجز در حالت هاى استثنائى مانند قتل يا غير مسلمان بودن زوجه.

5- در ازدواج موقت زوجه نفقه ندارد مگر با بودن شرط ضمن عقد ولى در ازدواج دائم، نفقه واجب است به جز در حالت هاى استثنائى مانند ناشزه بودن.

6- در ازدواج موقت، زوجه قسمتى ندارد و همبسترى يا مقاربت با وى در هر چهار ماه واجب نيست ولى در ازدواج دائم، اين امر واجب است.

7- در ازدواج موقت زن، مستحق مهريه كامل است هر چند دخولى

صورت نگرفته باشد مگر اينكه اين امر به رضايت خود زن باشد و در ازدواج دائم فقط در صورت دخول مستحق مهريه كامل مى شود.

اين است ازدواج موقت آنچنان كه دين خدا آن را تشريع نموده و آن در واقع رحمت خداى تعالى براى انسانى است كه ضعيف آفريده شده و درباره ى آن خداى تعالى در سوره نساء پس از بيان انواع مختلف ازدواج و از جمله ازدواج موقت، فرموده است: (يريد اللَّه ان يخفف عنكم و خلق الانسان ضعيفا) [سوره نساء آيه: 28.] يعنى: «خداوند مى خواهد براى شما تخفيف قايل شود و انسان، ضعيف آفريده شده است». و لى امت، بنا به عادت، نخواسته است مگر اينكه بر خود سخت بگيرد، آنگونه كه امت بنى اسرائيل انجام داد. و ما بحث خود را با روايت هايى زينت مى بخشيم:

- از ابى بصير وارد است كه گفت: از ابوجعفر باقر عليه السلام درباره متعه پرسيدم، گفت: «در قرآن نازل گرديده است آيه: (فما استمعتم به منهن...) [سوره نساء، آيه: 24.] [فروع كافى ج 5 ص 448 حديث 1، وسائل الشيعه ج 21 ص 5 حديث 1.]

- از عبدالرحمن ابن ابى ليلى نيز وارد است كه گفت: «از امام صادق پرسيدم: آيا چيزى آيه متعه را نسخ نموده است؟ گفت: نه، و اگر عمر نهى نمى كرد، جز شقاوت مندان، كسى زنا نمى كرد» [فروع كافى ج 5 ص 449 حديث 5، وسائل الشيعه ج 21 ص 6 حديث 5. وسائل الشيعه ج 21 ص 11 حديث 24.] در اينجا برخى از توضيحات را براى كسى كه مدعى است آيه متعه با اين گفتار خداى تعالى نسخ شده است، بيان مى كنيم، آنجا كه مى فرمايد: (و الذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين فمن ابتغى و راء ذلك فاولئك هم العادون) [سوره ى مومنون، آيه: 5- 7.] يعنى: «و آنانكه دامنهاى خود را نگه مى دارند جز بر همسرانشان يا آنچه (از كنيزان) در مالكيت آنهاست كه آنان سرزنش نمى شوند و هر كس جز اين را بخواهد، آنان خود تعدى كنندگان هستند».

اولا: اين آيه در سوره مومنون آمده كه مكى است و آيه متعه در سوره نساء آمده كه مدنى مى باشد، پس چگونه ممكن است كه متقدم در نزول، متاخر را نسخ كند؟!

اما درباره ى آنچه گفته اند كه آيه فقط دو نوح ازدواج را معين كرده است: ازدواج و ملك يمين... متعه نيز ازدواج است به شرحى كه بيان كرديم، و نسبت به رواياتى كه متعه را حرام مى كنند، اين روايات صحيح نيستند به جهت آنكه با احاديثى كه قايل به حليت آن هستند معارض مى باشند همچنانكه اخبار تحريم نيز اخبار آحاد هستند و نسخ با اخبار آحاد ثابت نمى شود. از آن گذشته تناقض آشكارى در روايات تحريم وجود دارد زيرا بعضى از آنها مى گويند كه تحريم روز خيبر صادر شده و بعضى ديگر روز فتح و سومى در تبوك و چهارمى در عمره ى قضاء، و پنجمى در حجه الوداع... الخ. و سرانجام اينكه روايات تحريم با روايات اهل بيت نبوت عليهم السلام تعارض دارند، كه اين روايات متواترند و بر مباح بودند متعه تا روز قيامت دلالت مى كنند.

خاتمه

بايد دانست كه در امواج فتنه ها، انسان بسيار نيازمند است كه كشتى نجاتى بيابد تا او را به ساحل امان برساند و حقيقتا چقدر نيازمند است كه به اعتقادى سالم دست يابد كه از خلال آن بتواند در برخورد با واقعيت زندگى امروزه اش با اطمينان بسر برد تا نتيجه در حالى به ديدار خداوند نائل شود كه به عهد خود وفا كرده باشد.

اما مشكل اصلى تعصب كور و تسليم نشدن به حق و سركشى خودپسندانه در برابر آن است كه ميان ما و ميان حق حجابى قرار مى دهد كه هر گاه بخواهيم به آن تمسك بجوييم و آن را جستجو نماييم موفق نشويم. زيرا كه لازم است از آنچه ما بر آن هستيم مطمئن شويم كه مبادا ارث پدر از جد و روش تقليد محور فهم فلسفه زندگى باشد و تحقق بندگى و عبوديت در وجودمان كه هدف خلقت است [آيت (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (سوره ذاريات، آيه: 56)، يعنى، و جن و انس را نيافريديم مگر براى آنكه پرستش كنند مرا.] ممكن نمى شود مگر با گذر از طريقى كه خداوند ما را به آن دستور داده است و ممكن نيست وراثتى كه در قرآن مردود به شمار آمده ضامن درستى چيزى باشد كه به آن عقيده مند باشيم و مسلمانان به فرقه ها و مذاهبى تقسيم شده اند كه هر كدام خود را مجنونى مى دادند كه مدعى وصل به ليلى هستند. (يعنى مدعى رسيدن به حقيقت مى باشند). حقيقت اين است كه ظلمات فراوانند و نور حق يكى است. و اين همان مقصود حديث فرقه ى ناجيه است. بنابراين بايد كه انسان چون مجنونى شود كه در جستجو است تا صواب را انتخاب كند.

امت اسلامى روياروى ستيزه جويى مدنيت شيطانى حاكم بر جهان در همه ى ابعاد است. دشمن براى آن مجالى باقى نگذاشته است مگر اينكه از خلال فرصت و مجال كوشيده تا زهر خود را منتشر سازد. چنانكه در واقعيت زندگيمان بسيارى از مذاهب را مى بابيم كه به لباس دين درآمده و به سوى آن فراخوانده اند، در حالى كه به منافع دشمنان خدمت مى كنند و در دورن خود تيشه هايى براى ويران كردن رسالت آسمان دارند كه برجسته ترين مصداق براى اين مورد، وهابيت مى باشد كه در طول و عرض سرزمين هاى اسلامى پراكنده شده و شرايط اقتصادى كشورهاى در حال توسعه را مورد استفاده قرار مى دهد و تكيه گاهى بر اعتقاد سالم و فكر صحيح يا منطق در گفتگو ندارند بلكه از طريق موسسات و اموالشان در وضعى ظاهر شده كه دين را به شكل توده اى جامد ارائه مى كند كه با حقيقت زندگى ناسازگار است. لذا دوائر استعمارى به آن، اجازه حضور و كار و فعاليت مى دهند در حالى كه همه انواع گمراه سازى را متوجه شيعيان مى نمايند.

عوامل فراوانى وجود دارد كه ميان شخص و حقيقت حايل مى شوند كه در اين صورت بر او واجب است تا از آنها بگذرد و به حقيقت نائل گردد. من اين تلاش را داشتم و انتقال من با عبور از گذرگاه هاى تاريخ بود تا در كنار پيچ هاى خطرناكى كه امت اسلامى بر آنها گذشته و بصورت فرقه ها و دسته ها درآمده است، توقف كنم. تلاش من جز اين نبود كه به حقيقت دست يابم... و تنها خود حقيقت، بدون اين كه توجهى به مشكلات راه داشته باشم براى من اهميت داشت. عده اى پس از آنكه با دليل و برهان دچار شكست شده بودند، سعى كردند تا گاهى مرا به كمونيسم متهم كنند، مكتبى كه جز علماى شيعه به رهبرى شهيد صدر، كسى نتوانست آن را منهدم سازد. و چگونه ممكن است كه يك شيعى يا يك شيوعى (يعنى كمونيست. م) همراه شود، مگر اينكه حروف بر شنونده درهم شود. گاهى درباره ما مى گويند كه جمهورى خواه هستند، گروهى كه انديشه آن، مرده به دنيا آمده است زيرا كه با هر چيزى، قرآن و سنت و عقل مخالفت نموده و با نگرش يك فرد برخاسته و با رفتن آن فرد از صحنه زندگى، خود نيز به پايان رسيده است.

اما تشيع را من در خيال خود بوجود نياورده ام بلكه من آن را يافتم كه هنگام تولد رسالت متولد شده بود. دشمنان نيز پيش از دوستان به شايستگى اهل بيت عليهم السلام براى قبول امانت آسمان گواهى داده و البته تاريخ در اين مورد براى آنان گواهى داده است، پس گناه من چيست اگر دليل گردنم را بگيرد و به سوى نور ببرد؟ چه كسى دليلى بر خلاف عقيده ما دارد، اگر واقعا حقى غير از مذهب اهل بيت عليهم السلام باشد، فهاتوا برهانكم ان كنتم صادقين دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد.

گاهى ما را متهم مى كنند كه براى ايجاد فتنه مى كوشيم، بجانم سوگند كه هيچ گاه حق در سير خويش فتنه بر پا نكرده است و چه وقت، كشف باطل، دليلى بر آن بوده است؟ كسانى كه اين تهمت ها را پراكنده مى سازند، خود را تبرئه مى كنند و مى كوشند تا پس از شكست درونى، به پيروزى دست يابند.

هنگامى كه جستجويم را شروع كردم، در دل خود نداشتم كه نتيجه جستجويم را براى ديگران مطرح كنم بلكه آن را تكليفى شرعى و اشتياقى براى كشف حقيقتى به شمار آوردم كه آسمان ها و زمين به واسطه آن بر پا شده اند، اين تشنگى براى سيراب شدن از سرچشمه هاى زلال رسالت است كه جاهليت با پليدى هايش آن را مكدر نساخته و من آن را، به لطف خداوند و سپاس به درگاهش گوارا و زلال، در ولايت على بن ابيطالب عليه السلام و پيروان وى يافتم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درباره آنان فرموده است: «سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرده اگر شخصى با هفتاد پيامبر به ديدار خدا برود ولى با ولايت اولى الامر از اهل بيت به ديدار او نرفته باشد، خداوند از او عدالت و فضيلتى را نمى پذيرد» [امالى المفيد ص 115، بحارالانوار ج 27 ص 192 حديث 49.]

همچنان كه از امام صادق عليه السلام از پدرش، از جدش عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «اميرالمومنين عليه السلام در مسجد كوفه، در حالى كه غلامش قنبر همراه وى بود، بر مردى گذشت كه به نماز ايستاده بود، پس گفت: يا اميرالمومنين، من مردى را خوش نمازتر از اين مرد نديده ام. على عليه السلام گفت: اى قنبر، به خدا كه اگر شخصى بر يقين از ولايت ما اهل بيت باشد، براى وى از كسى كه عبادت هزار سال را داشته باشد، بهتر است و اگر بنده اى خداوند را هزار سال عبادت كند و عمل هفتاد و دو پيامبر را بياورد، خداوند از او نمى پذيرد تا اينكه ولايت ما اهل بيت را معترف باشد و گرنه خداوند او را بر دو سوراخ بينيش در آتش جهنم مى اندازد» [جامع الاخبار ص 504 حديث 4، بحارالانوار ج 27 ص 196 حديث 57.] و روايت هاى ديگرى كه انسان را به تامل وامى دارد البته در حالى كه مى كوشد و قصد دارد كه راه را بيابد. و به فرض عدم صحت اين روايات، بر انسان واجب است كه ضرر احتمالى را از خود دور كند- آنگونه كه بزرگان و عقلا گفته اند- اينكه حق را هر جا كه باشد، جستجو كند، و اهل بيت عليهم السلام مدعى حق ولايت شده اند و از آنان به تواتر رسيده است كه پذيرش اعمال بندگان، متوقف بر قبول ولايت آنان است و بدون آن اعمالشان بر باد مى رود، در حالى كه هيچ يك از صحابه را نمى يابيم. كه چنين ادعائى را نموده باشد و به خصوص خلفاى سه گانه چنين ادعايى نكرده اند. پس ايمان به اين افرد (يعنى اهل بيت) نتيجتا از اصول دينم نيست بلكه امرى فرعى است كه نيازمند بحث مى باشد.

و سرانجام

هدايت يافتن به حق استعدادى ذاتى نيست، بلكه نعمتى است از خداى تعالى كه آن را بر هر كه خواهد از بندگانش مى بخشد و بر انسان نيست جز اينكه توجهى خالصانه به خداى تعالى داشته باشد تا حق را به وى حقيقتا بنماياند كه آن را پيروى كند و باطل را به وى باطل نشان دهد و از آن دورى نمايد، و خداوند عزوجل هدايت افراد كوشنده در راهش را تعهد نموده است.

خطبه حضرت فاطمه شعله حقيقت است

خطبه ى فاطمه عليهاالسلام خطبه اى است كه انسان از وصف آن ناتوان مى گردد و ايمان مى آورد و تصديق مى كند به اينكه معجزه اى است كه با آن در برابر خليفه اول يعنى ابوبكر به استدلال پرداخت كه البته دقت معانى و قدرت بيان، درستى انتساب آن را به طاهره معصومه، حضرت فاطمه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله مؤكد مى سازد و من در اينجا بخشى از آن را جهت تكميل فايده مى آورم:

آن حضرت، سلام اللَّه عليها فرمود:

«سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و شكر او راست بر آنجه الهام نمود و ستايش باد وى را به آنچه پيش فرستاد، از عموم نعمت هايى كه آغاز فرمود و فراوانى نشانه ها كه آشكار ساخت و كمال منت هايى كه عنايت كرد، فراوانى آنها به شمار نيايد و مقدار آنها را پاداشى ممكن نباشد و ابديت آنها را ادراك نشايد و از آنان خواست تا با سپاس گزارى، افزونى آن نعمت ها را طلب كنند و ستايش كنند تا آنها را فراوانتر نمايد و بار ديگر آنان را فراخواند تا همانند آن نعمت ها را داشته باشند. و گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداى يكتا نيست و شريكى ندارد، سخنى كه اخلاص را تاويل آن قرار داد و دلها را به آن متصل ساخت و انديشه ها را با درك آن درخشندگى بخشيد، آنكه ديده ها او را نبينند و زبانها وصفش را نتوانند و انديشه ها چگونگيش را درنيابند، چيزها را آفريد نه از چيزى كه پيش از آنها بوده و آنها را بوجود آورد بدون اينكه از همانندى الگو بگيرد، آنها را به قدرت خود آفريد و به خواست خود به وجود آورد بدون اين كه نيازى به وجود آنها داشته باشد و نه اينكه در صورت بخشيدن به آنها فايده اى ببرد، جز اينكه حكمتش را ثابت كند و به فرمان برداريش آگاهى بخشد و قدرتش را آشكار نمايد تا بندگانش را به عبوديتش برساند و دعوتش را عزت دهد، آنگاه ثواب را بر طاعتش قرار داد و كيفر را بر نافرمانيش، تا بندگانش را از نقمتش دور كند و آنان را به سوى بهشتش فراخواند. و گواهى مى دهم كه پدرم محمد، بنده و فرستاده اوست، او را برگزيد پيش از آنكه او را بفرستد و نام گذاشت پيش از آنكه برگزيند او را، و انتخاب كرد او را پيش از آنكه مبعوثش نمايد، آن گاه كه آفريدگان در غيب پنهان بودند و با پوشش هاى هول انگيز نگهدارى مى شدند و در نهايت عدم و نيستى قرار داشتند، علمى از خداوند تعالى به سرانجام امور و آگاهى او به حوادث روزگاران و شناخت او به محل وقوع كارها.

او را فرستاد تا امر خود را به اتمام رساند و حكم خود را به تصميم انجام دهد و خواست هاى رحمتش را اجرا كند. پس وى امت ها را در دين خود متفرق ديد، آتش هاى خود را مى پرستيدند و بت هاى خويش را عبادت مى نمودند و با وجود شناخت، خديا را منكر بودند، پس خداوند بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى هايشان را روشنى بخشيد و مشكلات امور را از دل ها زدود و تيرگى ها را از ديده ها برداشت و در ميان مردم به هدايت پرداخت و آنان را از گمراهى نجات داد و از كورى بينايى داد و به سوى دين رستگارى رهنمونشان شد و آنان را به سوى راه راست فراخواند.

پس از آن خداوند او را به مهربانى و خواست خود به سوى خويش با رغبت و ايثار برد. پس محمد صلى اللَّه عليه و آله از سختى اين سرا در آسايش است، فرشتگان نيكوكار و رضاى پروردگار غفار، وى را در بر گرفته اند و در جوار خداى مالك با قدرت قرار داد، خداوند بر پدرم، پيامبر و امين و برگزيده اش از ميان بندگان و انتخاب شده اش درود فرستد و بر او سلام باد و رحمت و بركات خداوند بر او باد.

سپس آن حضرت- سلام اللَّه عليها- روى به اهل مجلس نمود و گفت: شما بندگان خدا محل امر و نهى او هستيد و بردارندگان دين و وحيش و امانتداران او بر خودتان و از مبلغان او به سوى امت ها، ضامنان حقى كه در ميان شما دارد و عهدى كه به شما داده است و باقى مانده اى كه در ميان شما بر جاى نهاده، كتاب گوياى خدا و قرآن راستگو و نور درخشنده و پرتو درخشان است. دلايلش آشكار و رازهاى پيدا و پديده هايش معلوم. پيروانش به آن غطبه خورند و پيروى از آن به سوى بهشت راهبر است. گوش دادن به آن به نجات مى رساند، حجت هاى نورانى خداوند بوسيله آن به دست مى آيند و خواسته هاى بيان شده و حرمت هاى توجه داده شده و دلايل آشكار كننده و برهان هاى كافيش و فضيلت هاى مستحبش و اجازه هاى بخشيده شده اش و شرايع نگاشته گرديده اش.

پس خداوند، ايمان را براى پاك كردن شما از شرك قرار داد، و نماز را براى دور كردن از تكبر، و زكات را براى تزكيه جانها و وسعت رزق، و روزه را براى اثبات اخلاص، و حج را براى تحكيم دين، و عدالت را براى همسويى دل ها، و اطاعت از ما را براى نظام دين، و امامت ما را براى ايمنى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را ياورى براى مستوجب پاداش شدن، و امر به معروف و نهى از منكر را براى مصلحت عموم، و نيكى به والدين را براى جلوگيرى از خشم خدا، و صله رحم را براى طول عمر و بركت تعداد، و قصاص را براى جلوگيرى از خونريزى، و وفاى به نذر را براى قرار دادن در معرض مغفرت، و رعايت پيمانه ها و ترازوها را براى جلوگيرى از تضييع حقوق، و نهى از شرابخوارى را براى دور كردن از پليدى، و خوددارى نمودن از تهمت ناروا را براى محفوظ ماندن از لعنت و نفرين. خوددارى از سرقت را براى حصول پاكدامنى. خداوند شرك را حرام نمود تا به پروردگاريش اخلاص داشته باشيد، پس خداى را آنگونه كه شايسته اوست تقوا نماييد و نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و خداى را اطاعت كنيد در آنچه شما را فرمان داده و آنچه شما را از آن بازداشته است، كه از ميان بندگانش، عالمان از خداوند مى هراسند. سپس فرمود: اى مردم، بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله است. من گفته ام را از آغاز مى گويم و آنچه را مى گويم نادرست نيست، و آنچه را انجام مى دهم بيهوده نباشد پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد كه تحمل سختى كشيدن شما بر او گران بود بر شما دلسوز و نسبت به مومنين مهربان. پس اگر او را احترام كنيد و گرامى بداريد، او را مى يابيد كه پدر من است و نه پدر زنانتان و برادر عموزاده من است و نه برادر مردانتان و اوست گرامى ترين صلى اللَّه عليه و آله كه رسالت را ابلاغ نمود و بيم داد، دور از جايگاه مشركان و كوبنده آنان و گيرنده گلوهايشان، فراخوان به سوى پروردگارش بود با حكمت و پند نيكو، بت ها را مى شكست و بر فرق ها مى كوبيد تا جمع مشركان منهزم گشته پاى به فرار نهادند، پس شب تاريك به بامدادش رسيد و حق به درستى آشكار شد و رهبر دين به سخن آمد و زبان شيطان ها لال شد و گروه پيروان نفاق برافتاد و گره هاى كفر و شقاوت، از هم گيسخته شد. و شما كلمه اخلاص را متوجه شديد با عده اى از سفيد چهرگان لاغر اندام و شما در كنار گودالى از آتش بوديد كه هر تشنه اى از شما مى چشيد و هر طمع كارى از شما بهره اى مى برد و هر شتابنده اى از شما مشتى برمى گرفت، پاها بر سرتان نهاده مى شد، آب ناپاك مى آشاميديد و گوشت مانده و برگ ها را مى خورديد، خوار و ناچيز بوديد و بيم داشتيد كه مردم در اطراف شما را بربايند. پس خداوند تبارك و تعالى شما را بوسيله محمد صلى اللَّه عليه و آله نجات داد پس از زحمت هاى بسيار و پس از آنكه گرفتار افراد نادان و گرگ هاى عرب و سركشان اهل كتاب بود، كه هر گاه آتشى براى جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش مى ساخت و هر گاه شاخى از شيطان برمى خاست يا اينكه مشركان شكافى ايجاد مى كردند، برادرش را در ميانه آن مى افكند. و او باز نمى ايستاد تا اينكه بال آن را به زير پاى خود برد و شعله اش را با شمشيرش خاموش نمايد. براى خدا تكاپو داشت و به امر خدا مى كوشيد. نزديك به رسول خدا و سرورى در ميان اولياء اللَّه بود، به اخلاص آستين بالا زده تلاش گر كوشنده، كه در راه خدا به سرزنش هر سرزنش كننده اى اهميت نمى داد در حالى كه شما در رفاه معيشت آرام و خوش و ايمن بوديد و منتظر رسيدن بلائى بر ما خبرها را مى گرفتيد و هنگام نبرد عقب مى نشستيد و از جنگ مى گريختيد». .

.. سپس صديقه عليهاالسلام به سخن درباره بازگشت به وضع سابق از سوى آنان مى پردازد، به شرحى كه بيان كرديم و پس از آن از اينكه ارث را از او بازداشته بودند، سخن به ميان مى آورد، كه سخنان آن حضرت را، در آغاز مبحث آورديم، و پس از آن روى به سوى انصار نمود و فرمود:

«اى گروه بزرگان و ياوران دين و ميزبانان اسلام، اين چه سستى است در حق من و اين چه غفلتى است در برابر مظلوميت من؟! مگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله يعنى پدرم نمى گفت كه: «شخص در وجود فرزندانش حفظ مى شود»؟ چه زود دگرگون شديد و چه با شتاب برگشتيد در حالى كه شما قدرتى بر آنچه طلب مى كنم دارا هستيد و بر آنچه مى خواهم و درخواست مى كنم توانائى داريد، آيا مى گوييد كه محمد صلى اللَّه عليه و آله مرده است؟ اين فاجعه اى عظيم است كه سستى آن گسترده و شكاف آن وسعت يافته و پوشش آن شكافته گشته و زمين از فقدانش تاريك شده و خورشيد و ماه دچار گرفتگى شده و ستارگان از مصيبتش پراكنده گرديده و اميدها بر باد رفته و كوه ها به هراس افتاده و حريم نابود شده و با وفاتش حرمت برداشته شده است، به خدا كه آن مصيبتى بزرگ و فاجعه اى عظيم است كه نه بلائى همچون آن بلا نازل شود و نه گرفتارى عظيمى چون آن باشد كه كتاب خداوند جل ثناوه آن را درميان شما و در غروب و بامدادتان و در فرياد و تلاوت و لحن هايتان اعلام كرده و پيش از او آنچه بر پيامبران خدا و فرستادگانش رسيده، حكمى قاطع و قضائى حتمى است كه:

(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزى اللَّه الشاكرين) [سوره آل عمران، آيه: 144.] يعنى: «و محمد نيست مگر پيامبرى كه پيش از او پيامبران بوده اند، پس آيا اگر بيمرد يا كشته شود، شما به گذشته خود بازخواهيد گشت. و هر كس به گذشته خود بازگردد، زيانى به خداوند نمى رساند و خداوند سپاس گزاران را پاداش خواهد داد.

هان اى فرزندان قيله (اى انصار) آيا از ميراث پدرم محروم شوم، در حالى كه شما مرا مى بينيد و (صدايم را) مى شنويد در جاى خود فراهم مى آييد و گرد هم جمع مى شويد، فراخوانى به شما مى رسد و آگاهى بر شما دست مى يابد و شما افراد را داريد و سلاح و ابزار و قدرت را، سلاح داريد و وسايل بازدارنده ى دعوت به شما مى رسد ولى پاسخ نمى دهيد، فرياد را مى شنويد و به كمك برنمى خيزيد، در حالى كه شما به كارزار وصف شده و به خير و صلاح شناخته گرديده و شما آن برگزيده ايد كه براى ما اهل بيت برگزيده و انتخاب گشته ايد.

هان كه من گفتم آنچه را گفتم با شناختى كه از خوارى دست يافته بر شما دارم و آن سستى و سردى كه بر دل هايتان نشسته است ولكن، اين سر ريزى از جان و واكنشى از خشم و فريادى از درون و بانگى از سينه و ارائه حجتى بوده پس آن را بگيريد و داشته باشيد، همچون مركبى با پشت فگار و پاى پوشى از هم دريده، با ننگى ماندگار و همراه با هشم كردگار و عار ابدى كه پيوسته باشد به آتش خداوندى، كه برافروخته است و بر دلها نفوذ مى كند، كه آنچه را انجام مى دهيد، خداوند مى بيند و آنان كه ستم كرده اند خواهند دانست كه به چه جايگاهى خواهند رفت، و من دختر آن كسى هستم كه شما را بيم داد از عذابى سخت، پس، عمل كنيد كه ما عمل كنندگانيم و در انتظار باشيد، كه ما در انتظاريم!