با نور فاطمه (سلام الله عليها) هدايت شدم

عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

- ۹ -


ام كلثوم در حالى كه خود را در جامه اى پيچيده بود بيرون آمد و فرياد مى زد، اى پدر، اى رسول خدا، اينك به حقيقت تو را از دست داده ايم، از دست دادنى كه پس از آن ديدارى دست نخواهد داد.

صداى زارى و شيون بر دختر رسول خدا در شهر مدينه به گوش مى رسيد و مردم جمع شده منتظر بيرون آمدن جنازه بودند كه ابوذر به سوى آنان خارج شد و گفت: كه تشييع جنازه دختر رسول خدا، امشب به تاخير افتاده است.

اميرالمومنين، به غسل او پرداخت. امام صادق عليه السلام درباره اينكه چرا على فاطمه را غسل داد؟ چنين فرمود: او صديقه اى بود كه جز صديق نبايد او را غسل دهد، همچنانكه مريم را كسى جز عيسى عليه السلام غسل نداد. آن حضرت عليه السلام گفت: على سه بار و پنج بار بر او آب ريخت و در مرتبه پنجم مقدارى كافور قرار داد و مى گفت: خداوندا او كنيز تو و دختر فرستاده و برگزيده آفريدگانت مى باشد، خداوندا حجتش را به او تلقين كن و برهانش را عظيم و مستحكم ساز و درجه اش را بالا ببر و او را با محمد صلى اللَّه عليه و آله محشور ساز.

سپس او را از باقيمانده حنوط رسول خدا، كه جبرئيل آورده بود، حنوط كرد. زيرا كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبلا به آنان فرموده بود: اى على و اى فاطمه، اين حنوطى است از بهشت كه جبرئيل آن را به من داده و او به شما سلام مى رساند و مى گويد: آن را قسمت كنيد و براى من و براى خودتان از آن قسمتى را جدا كنيد. در اين هنگام فاطمه گفت: يك سوم آن براى شماست و على عليه السلام در مورد بقيه نظر خواهد داد. با شنيدن اين سخن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به گريه افتاد و او را در آغوش گرفت و گفت: موفق و هدايت يافته و شايسته الهام گشته اى. اى على در مورد بقيه آن نظر بده. گفت: نصف آن، براى اوست و نصف ديگر براى هر كسى است كه شما، اى رسول خدا، بفرماييد. فرمود: آن، براى تو مى باشد.

حضرت، او را در هفت جامه كفن كرد و پيش از آنكه كفن را گره زند، صدا زد: اى ام كلثوم، اى زينب، اى حسن، و اى حسين، بشتابيد و از مادرتان توشه برگيريد كه اين فراق است و ديدار به بهشت خواهد بود.

حقا كه لحظه هاى وداع با شمعى بود كه خاموش گشته و پيش از آن بسيار سوخته بود تا براى ديگران روشنى بخش باشد... چه سوگ عظيمى و چه مصيبت بزرگى رخ داده است. حسن و حسين عليهاالسلام پيش آمدند و مى گفتند: چه اندوه بى پايان در فقدان جدمان محمد مصطفى و مادرمان زهرا نصيب ما شده است؟! هر گاه با جدمان ديدار نمودى، سلام ما را به او برسان و به او بگو كه بعد از تو در دنيا يتيم مانده ايم.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: ناگهان صداى هاتفى را از آسمان شنيديم كه گفت: اى ابوالحسن، آنها را از روى او بردار، به خدا كه آنها فرشتگان آسمان را به گريه انداخته اند. حضرت على آنان را دور ساخت و گره كفن را بربست.

اينك مهمترين لحظه ها فرارسيده اند، لحظه اجراى بخش مهم وصيت، بخشى كه تا روز قيامت به عنوان شاهدى بر موضع زهرا باقى خواهد ماند.

لحظه هاى خاك سپارى فرارسيده كه بايد مخفيانه صورت گيرد، پيش از آن بر جنازه نماز گذارده شد كه در آن قيد شده بود آنان كه بر زهرا ستم رانده اند، حق شركت در نماز را ندارند. اين وصيت زهرا بود.

شب فرارسيد، چشمها به خواب رفت و ديده ها آرام گرفت. در دل شب عده اندكى از هاشميان و دوستدارانشان، كه همراه على و فاطمه موضعى مثبت گرفته بودند، آمدند كه عبارت بودند از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. امام على عليه السلام و به همراه او اين عده اندك ولى مبارك... بر او نماز گذاردند. امام وى را به خاك سپرد و هنگامى كه او را در قبر گذاشت، گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، بسم اللَّه و بالله و على مله رسول اللَّه محمد بن عبداللَّه، تو را اى صديقه، به كسى سپردم كه از من به تو شايسته تر باشد و براى تو خرسندم به آنچه خداوند خرسند باشد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى) [سوره طه: 55.] يعنى: «شما را از آن آفريديم و به آن باز مى گردانيم و بار ديگر از آن خارجتان مى سازيم».

سپس آن حضرت (عليه السلام) در بقيع هفت قبر و يا چهل قبر درست كرد تا قبر زهرا عليهاالسلام در ميان آنها ناپديد گردد و هنگامى كه شيوخ مدينه از دفن وى آگاه شدند، در حالى كه در بقيع قبرهاى تازه اى ديده مى شد، كار بر آنان مشكل گشت و گفتند: تعدادى از زنان مسلمان را بياوريد تا اين قبرها را بشكافند. و بدين وسيله او را بيرون بياوريم و بر او نماز بگذاريم. اين خبر به على عليه السلام رسيد و آن حضرت، در حالى كه قباى زرد رنگش را كه در جنگ ها بر تن مى كرد، پوشيده بود، خشمگين خارج شد ذوالفقار در دستش بود و به خداوند سوگند ياد كرد كه اگر سنگى از قبرها جابجا شود، بر آنان شمشير خواهد كشيد، عمر به همراه جماعتى با او روبرو شد و گفت: تو را چه مى شود، اى ابوالحسن، به خدا كه ما قصد داريم قبرش را بشكافيم و بر او نماز بگذاريم.

على عليه السلام در حالى كه به خشم آمده بود، فرمود: من از ترس اينكه مردم از دينشان مرتد شوند، حق خود را رها كردم ولى قبر فاطمه، سوگند به آنكه جان من در دست اوست، اگر سنگى از آن جابجا گردد، زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد. آنگاه مردم متفرق شدند [فاطمه زهرا، شادى قلب مصطفى از احمد همدانى.]

بر نخستين موردى كه امت در امتحان آن مردود گشت، پرده اى كشيده شد و بسيارى از حقايق را پنهان نمودند. اما زهرا با اشتياق به ديدار پدر، از دنيا رفت. رفت، در حالى كه زخم هايى سخت و دردهايى عظيم را با خود داشت... او رحلت نمود تا نزد خداى سبحان و متعال شكايت برد تا براى او حكم كند عليه كسانى كه به او ستم كرده اند. او همچنين براى ما پرچمهاى هدايت و منارهاى تشخيص بر جاى نهاد... او رحلت نمود و ارزش را براى ما باقى گذاشت. رازى كه در قبر او كه مخفيانه در آن دفن گرديد، به خاك سپرده شده است. رازى كه سهل و ممتنع است. و همه ى عقل ها نيز پنهان نمى ماند. رازى كه هيچكس بدان دست نمى يابد مگر آن كه نور فاطمه در قلب او باشد. و عقلش از پرتو او توشه برگرفته و به روى حق و خير گشود شده و از ستم و انحراف بيزار گشته باشد.

عليرغم اينكه من جام دردش را سر كشيده ام اما نسبت به من، آميخته با شيرين كامى بود. از آن نوشيدم و فاطمه با نورش بر من درخشيد، و راهنماى من به سوى راه راست شد. و چه والاست جايگاهش، حقا كه او، فاطمه دختر محمد و همسر على است.

زهرا، فريادى رسا در طول تاريخ

زهرا عليهاالسلام به سوى پروردگار رخت بركشيد، آنجا بهشتى است به پهناورى آسمانها و زمين، او در انتظار روز قيامت و روز حساب بسر مى برد، ولى فريادى را بر جاى نهاده كه مى خروشد تا وجدان هاى مرده را به حركت آورد و درون را تكان دهد و غبار غفلت ها و شهوت ها و تكبرها را از خردها بتكاند... فرياد درد و رنج، فرياد درد، از آنچه بدو رسيد از آزار و ضرب و سقط جنين و فرياد رنج، از آنچه امت در برابر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و رسالتش، مرتكب شد، رسالتى كه حفاظت نشد... زهرا از دنيا رفت و دو نيزه خون آلود در دل تاريخ باقى نهاد كه همچنان خون مى افشانند. نخست اينكه او از دنيا رفت در حالى كه هنوز دهه دوم عمر خود را به پايان نبرده بود. و دوم آنكه او شبانه و پنهان به خاك سپرده شد تا آنجا كه قبر او (كه دلهاى ميليونها انسان برايش مى تپد) مشخص نيست... افسوس و چه افسوس عظيمى. اما آن اشاره زهراست تا ما براى جستجوى حقايق براه افتيم. هيجده بهار فقط از عمرش گذشته و او نخستين فرد از اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود كه به او مى پيوست. براى چه؟... درست است كه مرگ بر همه بندگان حق است ولى آيا سوالى درباره ى علت مرگ بر ذهنها نمى گذرد؟ همه ى ما هر گاه عزيزى را در شادابى جوانيش از دست مى دهيم و خبر درگذشت او را مى شنويم، بلافاصله مى پرسيم كه چگونه مرده است؟ و اين چيزى است كه خداى عزوجل از ما مى خواهد تا بدين وسيله به عمق فاجعه برسيم. در واقع اين يك سوال فطرى است... چه چيزى سبب شد تا زهرا با اين سرعت از دنيا برود و ديگران (تا آنجا كه خدا بخواهد) عمرى طولانى پيدا كنند... وقتى اين پرسش ها را با خودمان در ميان مى گذاريم، موفق خواهيم شد كه، حقيقت را بازيابيم...

نخست آنكه در غم فقدان محبوبش مصطفى صلى اللَّه عليه و آله، سپس بر غصب حقوقش و پس از آن از تعدى و ضرب و اسقاط همه حقوقش، حقوق او و حقوق همسرش و فرزندانش و حقوق امت اسلامى و در راس همه آنها، تعدى آشكار با سوزاندن درب و ضرب و لگد كوبيدن و پس از آن ساقط نمودن «محسن». آيا اينها كافى نيستند تا كوه ها را در هم بكوبند... زهرا عليهاالسلام همه اينها را تحمل نمود. نه براى اينكه فايده ى شخصى بدست آورد بلكه براى اينكه ستونهاى اسلام پا برجا و محكم بماند. و بدينگونه است كه خداوند مى خواهد از طريق زندگى اولياءاش4 حقايق را براى ما آشكار سازد.

نيزه ى خونين ديگر، خاكسپارى مخفيانه اوست... زهرا عليهاالسلام دختر رسالت و دست پرورده وحى، مى تواند زنده و مرده اش به رسالت خدمت كند... او دستور داد تا سمبل مشروعيت سقيفه، بر او نماز نگذارد و اين شبانه و پنهان به خاك سپرده گردد. تا قبر او ناشناخته بماند و پرسش ها درباره راز آن همچنان پايدار بماند، تا هنگامى كه خداوند فرمانش به امرى كه بخواهد تعلق گيرد... ما قبرهاى همه شخصيت هاى مهم و همه صالحان، را مى شناسيم و به سوى آنها هر كه بخواهد مى رود. مگر براى زيارت صديقه طاهره ام ابيها. آيا مى دانى اين براى چيست؟

اين نيز پيام رسالت است براى كسى كه به رسالت ايمان دارد و تذكرى است براى كسانى كه مى انديشند.

امامت و خلافت

پيش درآمد:

تصور نمى كردم كه اين مقدار عظيم از احاديث و آيات را بيابم كه ادعاى شيعه را تاييد و تاكيد نمايد زيرا پس از گفتگو با عموزداه ام كه جهت گيرى ديگرى نسبت به من پيدا كرده و جانب احتياط را گرفته بود و پس از آنكه من بر مظلوميت زهرا عليهاالسلام آگاه گرديدم... او سه كتاب به من داد آنها را خواندم. اولين كتاب نوشته ى دكترى بود كه تولاى خود را به اهل بيت عليهم السلام اعلام كرده بود. او پيش از اين يكى از علماى اهل سنت و جماعت بوده است. كتاب دوم، «المراجعات» بود. محتواى كتاب مناظره ارزشمندى ميان يك عالم شيعى يعنى سيد عبدالحسين شرف الدين و عالم ديگرى كه سنى و رئيس دانشگاه الازهر شريف يعنى شيخ سليم البشرى است. كتاب ديگرى درباره تاريخ شيعه و ستم حكام بر آنان در طول تاريخ و حقا كه كتاب «ثم اهتديت» [اين كتاب با نامهاى «آنگاه هدايت شدم»، «بدينگونه هدايت شدم» و «ره يافته» به زبان فارسى ترجمه شده است. مترجم.] نوشته دكتر تيجانى سماوى، نقش مهمتر را در برانگيختن من به مطالعه داشته است. همچنانكه اين كتاب انگيزه مطالعه كتاب المراجعات را بدقت و با توجه در من ايجاد نمود و گمان نمى كنم كه بتوانم كتابى را بر روى زمين بيابم كه از كتاب المراجعات در حجت و منطق قويتر باشد، كتابى كه نقاب ها را كنار زد و همه حجت هاى شيخ البشرى را با روش ادب و وقار، باطل نمود.

بياد دارم روزى يكى از اشخاص كتاب المراجعات را از يكى از دوستان به عاريه گرفت و پس از مدتى كوتاه، كتاب را بازآورد و در حالى كه سعى مى كرد آن را مورد استهزاء قرار دهد و به عنوان واكنشى طبيعى، گفت: اين كتاب ساختگى است و اين مناظره اصلا انجام نشده است. آن برادر به او چنين پاسخ داد: شيخنا، فرض كنيم كه اين مناظره انجام نشده و اين شخصيت ها واقعا وجود نداشته اند، نظر شما درباره دلايلى كه در كتاب آمده اند، چيست؟ در واقع سخن ما درباه شخصيت ها نيست، بلكه محتواى كتاب براى ما مهم است. اگر پاسخى براى آن دارى، بفرما: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) [سوره بقره، آيه: 111.] يعنى: «بگو كه دليلتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد». و گرنه، سكوت اختيار كن... دوست ما ساكت شد. البته ما مطمئن هستيم كه اين مناظره و گفتگو ميان سيد عبدالحسين و شيخ سليم، واقعا صورت گرفته است و اين دو شخصيت دو انسان برجسته در سپهر محافل دينى نزد شيعه و اهل سنت مى باشند. و من مجموعه اى از دلايل را تقديم خواهم كرد كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، گردن هاى ما را مى گيرند و ما را به سوى پيروى و متابعت اهل بيت و نه افراد ديگرى غير از آنها مى برد، زيرا كه آنان جانشينان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هستند و هدايت يافتن در پيروى از آنان و گرفتن دين از آنان و موالات آنان مى باشد و گمراهى در موالات افراد ديگر غير از آنهاست و من دليلى خارج از كتابهاى مورد اعتماد اهل سنت و جماعت نمى آورم تا آنان را به آن ملزم سازم، آنگونه كه آنان خودشان را به آن ملزم ساخته اند.

در اينجا موضوع بحث ما چنانكه بيان شد امامت و خلافت است كه در مورد آن گفته شده: در اسلام هيچ شمشيرى كشيده نشده است آنگونه كه درباره امامت كشيده شد. و آن ريشه ى اختلاف موجود ميان شيعه و اهل سنت است. و از اينجاست كه در اسلام و مسلمانان انشعاب بوجود آمد تا آنجا كه به كوچك ترين جزئيات رسيد. پرسش اصلى اينست كه آيا امام بواسطه نص تعيين مى گردد. يا اينكه بواسطه شورا و انتخاب مردم معين مى شود؟

با شورا يا با تعيين و نصب الهى

مفهوم شورا نزد اهل سنت و جماعت، غير واضح است:

حقيقت آن است كه سخن در مورد جانشينى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، نزد برادران اهل سنت، غير واضح است. آنان گاهى از شورا سخن مى گويند و گاهى نص را قانون و مبناى تعيين امام مى دانند، اما با وجود اين، هيچ مدرك شرعى و يا دليلى نمى يابيم كه ادعايشان را تاييد نمايد. آنان به دو آيه از قرآن كريم تمسك مى جويند (به شرحى كه خواهد آمد) بايد گفت: راه فهم آن دو آيه بر آنان مشتبه شده است.

در واقع ما هيچ مفهوم واضحى براى شورا نزد آنان نمى بينيم و نه هيچگونه بيان يا شرحى، از قرآن و يا از سنت نمى يابيم. زيرا بر پايه ى تصور آنان، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله، به ملأ اعلى پيوست و چيزى را توضيح نداد. آنهم درباره خطرناك ترين فتنه اى كه وقوع آن بسيار محتمل بود. به عبارت ديگر همان مسئله خلافت! بنا به شيوه آنان، در حالى كه آن حضرت ابلاغ آخرين رسالت ها را بر دوش گرفته و هيچ امر بزرگ يا كوچكى را كه مردم به آن نيازمند باشند، رها نكرده و توضيحات كافى درباره آن داده است. حتى احكام قضاى حاجت را، پس چگونه ممكن است، در مورد رهبرى امت و نظام حكومت در اسلام هيچ رهنمودى نداده باشد؟ بلكه قول در مورد شورا نزد آنان عبارت از اجتهاداتى از علما است كه مفهوم دينى آن را مطابق با جريان حوادث ترسيم نموده است و گفته اند كه براى ولى امر جايز است كه جانشين خود را تعيين نمايد، آنگونه كه ابوبكر عمل كرد و ممكن است كه بيعت براى يكى از آنان منعقد شود حتى با بيعت كردن يك فرد، آن گونه كه عباس پس از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با على بيعت نمود. و آن گونه عمر با ابوبكر بيعت كرد و بعضى از آنان گفته اند كه شورا با فراهم آمدن صاحبان امر و نهى، منعقد مى گردد ولى توضيحى در مورد صاحبان امر و نهى و يا كسى كه آنان را تعيين مى كند، نداده اند و بعضى همه اين موارد را با هم جمع نموده و به مصداق ظلمات بعضها فوق بعض «تاريكى بالاى تاريكى»، دچار سردرگمى گشته اند... و همه اينها ادعايى درباره دين است كه هيچ دليل عقلى يا نقلى آن را تاييد نمى نمايد، مگر دو آيه شريفه كه ماهيت خود آنها از اين بحث بدور است. يعنى شوراى مورد ادعاى سنيان را با آنها نمى توان ثابت نمود.

آيه نخست:

قول خداى سبحانه و تعالى است: (و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللَّه) [سوره آل عمران، آيه: 159.] يعنى: «با آنان در امور مشورت كن و هر گاه تصميم گرفتى، خداى توكل نما».

توسط اين آيه سنيان بر اصل شورا استدلال نموده و گفته اند كه خلافت و امامت بايد توسط شورا تعيين گردد. در حالى كه آيه داراى محتوايى خلاف اين تصور است. زيرا حاكمى را مورد خطاب قرار مى دهد كه حكومتش مستقر

گشته است و او را توجه مى دهد كه با مردم مشورت نمايد و اوست كه مشورت مى كند، و خود اشاره دارد به اينكه رئيس (يا حاكمى) وجود دارد كه آراء و افكار را بررسى مى كند و آنچه را نافع است از آنها مى گيرد، سپس بر آنچه مناسب ديده است، تصميم اتخاذ مى كند و بر خداوند توكل مى كند...

همچنين، آيه بيان مى كند كه موضوع مورد مشورت در اينجا غير از حكومت است. زيرا كه بدون حاكم، شورا وجودى ندارد. شورا نيازمند حاكمى است كه طبق آيه بر آن ناظر باشد تا عزم نمايد و تصميم بگيرد و بر خدا توكل نمايد. بر پايه ى اين آيه، شورا كامل نمى شود مگر با وجود ولى امر كه درباره موضوع مورد مشورت حرف آخر را بزند. لذا اين آيه هيچ دلالتى بر شورايى ندارد كه بوسيله آن ولى امر انتخاب مى گردد. از آن جهت كه وجود حاكم خود مكمل شورا است. و انتخاب او متوقف بر بودن او در ميان جمعى است كه شورا تكشيل مى دهد. و اين مستلزم دور است كه باطل مى باشد. و دور، يعنى اثبات چيزى به وجود چيز ديگرى كه وجود خود آن نيز بر وجود چيز اول متوقف باشد. مانند قضيه مرغ و تخم مرغ كه كداميك از آنها اول بوده است زيرا كه تخم مرغ، وجودش، متوقف بر مرغ است و همچنين است مرغ و مثالهايى از اين است!

آيه دوم:

سخن خداى تعالى است: (و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه و امرهم شورى بينهم) [سوره شورى، آيه: 38.] يعنى: «و كسانى كه پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز را به پاى داشته اند و امرشان ميانشان به روش شوراست»، اين آيه كريمه تشويق به شورا مى كند. در آنچه به مسائل مومنين ارتباط دارد، نه در آنچه خارج از حوزه ى امور آنان باشد، اما اينكه تعيين امام داخل در امور آنان باشد. اين آغاز سخن و موضوع اصلى مناقشه است. زيرا نمى دانيم آيا اين از امور مربوط به آنان است يا از امورى است كه به خداوند سبحان و متعال مربوط مى باشد. و بر فرض آنكه از امور مربوط به مومنين باشد، با وجود اين نيز استدلال به اين آيه در موضوع تعيين امام و خليفه، جايز نيست زيرا گفته نمى شود كه قيام شوراى شرعى بدون ولى امر جايز است، آنگونه كه در استدلال به آيه قبلى بيان كرديم و آيه در واقع عام است كه تفصيل آن را آيه: (و شاورهم فى الامر) [سوره آل عمران، آيه: 159.] بر عهده دارد. اما آيه مورد بحث، در بيان صفات مؤمنان آمده است كه بديهى است پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيز يكى از آنان، بلكه كامل ترين و با تقواترين آنان مى باشد. او ولى امرى است كه حكومت برايش استقرار يافته است. پس، ممكن نيست كه حرف آخر براى او نباشد و از آيه آشكار است كه بلحاظ بودن و وجود ولى امر در ميان آنان نازل شده است نه با ملاحظه نكردن او! هر كس مدعى غير آن باشد، بايد آن را اثبات نمايد.

اكنون كه اين را دانستيد، مى گوييم پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، يا ولى امرى وجود داشته است كه در اين صورت نيازى به شورا براى نصب وى نبود. اما اگر ولى امر وجود نداشت، در آن صورت به شورايى شرعى نياز بود تا كار نصب او صورت گيرد و شوراى شرعى نيازمند ولى امرى است كه بر آن ناظر باشد و پس از مشورت آنچه را سودمند باشد، اختيار كند، و تصميم بگيرد و بدون آن شورا، غير شرعى خواهد بود. و هيچ يك از مسلمين ملزم به تصميمات آن نخواهد بود.

بنابراين ناگزير بايد نصى براى تعيين امام (ولى امر) وجود داشته باشد. و اين مطلبى است كه تاريخ و عقل و روايات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و قرآن آن را اثبات مى نمايد. كه از آنها براى شما فراوان خواهم آورد.

تعيين و نصب الهى امام يك ضرورت مى باشد

در سيره ابن هشام آمده است:

هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، قبيله ى بنى عامر را به اسلام دعوت نمود، رئيس آنان در آن هنگام كه موسم حج بود و به مكه آمده بودند گفت: اگر با تو بيعت كنيم و سپس خداوند تو را بر مخالفانت پيروز نمايد، آيا پس از تو امر (رياست) براى ما خواهد بود؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «امر ( رياست) براى خداست، هر جا كه خواهد آن را قرار مى دهد» [سيره نبوى، ابن هشام، ج 2 ص 424- 425.]

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيان فرمود كه امر، براى خداى تعالى است و اين قرآن كه ما شب و روز آن را تلاوت مى كنيم اين مطلب را تاكيد مى كند آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: (اللَّه اعلم حيث يجعل رسالته) [سوره انعام، آيه: 124.] ... يعنى: «خداوند داناتر است كه رسالتش را كجا قرار دهد». و گزينش الهى براى تعيين روش تبليغ رسالت و كيفيت محافظت آن، سنتى الهى است كه تغيير و تبديل ندارد. خداوند سبحان و متعال مى فرمايد: (ان اللَّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين، ذريه بعضها من بعض و اللَّه سميع عليم) [سوره آل عمران، آيه: 33- 34.] يعنى: «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم برگزيد، فرزندانى كه برخى از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست». و خداى جل و على مى فرمايد: (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) [سوره فاطر، آيه: 32.] يعنى: «سپس كتاب را ارث داديم به كسانى از بندگانمان كه برگزيده ايم». خداوند سبحان و متعال تاكيد مى فرمايد كه امر، در دست كسى نيست، اگر چه آن كس در بالاترين درجه از آگاهى باشد لذا تصميم در مورد گزينش و قرار دادن رهبر را به خود خداى تعالى واگذار نموده است. در اين باره خداى تعالى مى فرمايد: (و جعلناهم ائمه يهدون بأمرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاه و ايتاء الزكاه و كانوا لنا عابدين) [سوره انبياء، آيه: 73.] يعنى: «و آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به آنان وحى كرديم عمل به كارهاى نيك و بپا داشتن نماز و دادن زكات را و آنان ما را مى پرستيدند»، و نيز مى فرمايد: (و جعلنا منهم ائمه يهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون) [سوره سجده، آيه: 24.] يعنى: «و از آنان امامانى قرار داديم، كه به امر ما هدايت مى كردند، چون صبر كردند، و به آيات ما يقين داشتند».

در واقع گزينش رهبر بر پايه ى خواست امت نيست بلكه به امر خداوند است: (بامرنا) و از عقلانيت به دور است كه ضمير را در «امرنا» امت بگيريم، زيرا كه امت انجام كارهاى نيك و بپا داشتن نماز و... را به ائمه وحى نمى كند... همچنانكه امت خود مورد پرستش نيست: (و كانوا لنا عابدين) و نيز امت داراى آيات نمى باشد: (بآياتنا يوقنون) لذا ضرورت تعيين الهى امرى است كه هر انسانى آن را با وجدان و عقل خود مى شناسد. بدين جهت كه او جانشينى براى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله خواهد بود. كه در همه وظايف بايد جانيشين آن حضرت باشد. اين امر تقريبا بديهى است و گرنه با چه تضمينى مى توان دين را نگاه داشت. او بايد همانند قطب نمايى باشد كه انحراف را نشان دهد، و تا پيشگيرى از انحرافى كه ممكن است بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پيش آيد صورت پذيرد. آنچنان كه در امتهاى پيشين اين انحرافات بوجود آمد. اين كيست كه امت بر او بتواند اعتماد كند تا حركت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را ادامه دهد؟ و چگونه براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله امكان دارد كه به ملا اعلى رحلت نمايد، در حالى كه جانشين خود را تعيين نكرده باشد؟ آيا اين عاقلانه است كه امر خلافت و امامت در دست مردمى رها شود كه ممكن است هوسها و تمايلات قدرت طلبانه بر آنها چيره شود؟ زيرا كه طبع بشر او را به پستى مى كشاند و وجود شريعتى كه محفوظ در كتابها باشد برايش كافى نيست. بلكه لازم است كه آن شريعت در وجود انسانى مجسم شود كه داراى برترى تشريعى (يعنى عصمت) باشد كه اين برترى به وى صلاحيت تطبيق شريعت بر اعمال مردم را بدهد (يعنى نصى در مورد او وجود داشته باشد). زيرا كه هر قانون نيازمند كسى است كه قدرت اجرايى داشته باشد تا آن را تطبيق دهد والا، قانون بصورت مركبى بر كاغذ خواهد بود» [الفكر الاسلامى مواجهه حضاريه- علامه سيد محمد تقى مدرسى ص 250.]

آفريدگارى كه براى كمال هر آفريده اى، همه ى وسايل ضرورى و غير ضرورى را فراهم ساخته تا از نقص و ضعف به مراتب كمال برسد، چگونه ممكن است رهبرى بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را از اين امر مستثنى سازد. مسأله اى كه بى ترديد عامل مهمى در پيشرفت معنوى و روحى انسان، بشمار مى رود؟

مساله تعيين جانشين، امرى است كه ابوبكر متوجه آن بود هنگامى كه و صيت نامه خود را نوشت كه در آن عمر را بعد از خود، خليفه ى مردم قرار داد و به مردم دستور داد تا از وى فرمان برند... و با وجود آنكه وى هنگام نوشتن آن در بستر مرگ بود، عمر بر اجراى وصيت اصرار مى ورزيد. در حالى كه خود وى نخستين اعتراض كننده بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در هنگامى بود كه آن حضرت قصد داشت در حال بيمارى وصيت نامه اى بنويسد. آنجا گفت: «وى هذيان مى گويد» و اميرالمومنين على عليه السلام در خصوص تعيين عمر از سوى ابوبكر مى گويد: «عجيب آن است كه با وجود آنكه او از آن (يعنى خلافت) در زمان حيات خود، خوددارى مى كرد، آن را براى ديگرى بعد از وفاتش منعقد مى كند تا مشاركت آن دو در دوشيدن دو پستانش مؤكد شده باشد».

عايشه نيز به ضرورت تعيين، اعتراف نمود هنگامى كه عمر مضروب شد و در بستر در انتظار اجل محتوم بود. براى او پيغام فرستاد كه وصيت كن چه كسى جانشين تو شود. و امت محمد را بعد از خود مهمل و بدون سرپرست رها مكن. همچنين عبدالرحمن بن عوف در اين مورد به عمر نيز يادآورى نمود. و اقعيت عملى ثابت مى كند كه خلفاء بصورت نصب و تعيين و بدون شورا بر سر كار آمدند و حتى شوراى شش نفره نيز (بشرحى كه خواهد آمد) با تعيين و نصب همراه بوده است.

على بن ابيطالب، نخستين جانشين پيامبر

كتاب هاى اهل سنت و جماعت سرشار از احاديثى هستند كه اهل بيت عليهم السلام خود جانشينان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و حاملان دين خدا، پس از آن حضرت به شمار آمده اند. و نقل كرده اند كه: هر كس به آنان تمسك نجويد، گمراه است. علت اين نقل ها، اخبار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در گزينش آنان از سوى خداى تعالى مى باشد. ما در خلال استدلالمان روشن خواهيم نمود كه مسأله به دوست داشتن آنان و تبرك جستن به آنان تمام نمى شود، بلكه موالات آنان و پيروى كردن و تسليم شدن در برابر آنان، مورد نظر است.

بسيار اتفاق افتاده است كه افرادى به من گفته اند ما اهل بيت عليهم السلام را دوست داشته و به آنان ارادت مى ورزيم... و من در پاسخ گفته ام كه دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام بدون اينكه اثرى بر آن مترتب باشد، فايده اى ندارد. زيرا كه دوست داشتن حقيقى آنان همراه با عمل به شيوه و پيروى نمودن طريق آنان و دوستى با دوستانشان را به دنبال خود مى طلبد. اين است يك دوست داشتن حقيقى. خداى تعالى مى فرمايد: (ان كنتم تحبون اللَّه فاتبعونى يحببكم اللَّه) [سوره آل عمران، آيه: 31.] يعنى: «اگر خداوند را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد، خداوند دوستتان خواهد داشت». و اهل بيت عليهم السلام خود حاملان رسالت آسمان هستند و بوسيله آنان است كه حق از باطل شناخته مى شود و دوستدار حقيقى آنان كسى است كه به شيوه آنان ملتزم باشد و در راه آنان قدم بگذارد.

امام على عليه السلام خود امام اول و خليفه بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى باشد. اين مطلبى است كه من از خلال احاديث متواثر در مورد تعيين و نصب وى بعنوان امام امت و در مورد برتريش بر همه ى صحابه رسيده ام. عليرغم اينكه دشمنانش از روى حسد كوشش در پنهان داشتن آن داشته اند. و شيعيانش از ترس آن را مخفى نمودند ولى از ميان اين دو، آنچه ميان شرق و غرب را پر كند، آشكار گرديد. احمد بن حنبل مى گويد: «براى هيچ فردى از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ذكر فضايل همانند آنچه براى على بن ابيطالب آمده، نيامده است» [مستدرك حاكم ج 3 ص 107.] با وجود اين برخى از احاديث را به صورت گزينشى بيان خواهم كرد كه موضوع آنان اثبات ولايت و خلافت براى آن حضرت مى باشد.

حديث غدير:

در حديثى طولانى وارد است كه «پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، مردم را در روز غدير خم (كه محلى است ميان مكه و مدينه- الجحفه)، جمع كرد، هنگامى كه از حجة الوادع بازمى گشت، و آن روز روزى گرم و تابستانى بود كه شخص، از شدت گرما، ردايش را زير پايش قرار مى داد. پس كجاوه ها را جمع كردند و حضرت بالاى آنها رفت و خطاب به گروههاى مسلمان فرمود: آيا من به شما از خودتان شايسته تر نيستم؟ گفتند: آرى، فرمود: هر كه من مولاى او بوده ام، على نيز مولاى اوست. خداوند دوست بدار هر كس را كه دوست بدارد او را و دشمن باش با هر كس كه دشمنى كند او را. و يارى كن هر كه او را يارى كند. و واگذار هر كس كه او را رها كند».

حديث غدير از شفاف ترين احاديث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بيان، و عميق ترين آنها در دلالت و قوى ترينشان در شيوايى و رسايى است. سيوطى آن را در الدر المنثور [در المنثور ج 6 ص 566.] در ذيل آيه: (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) [سوره احزاب، آيه: 6.] يعنى: «پيامبر به مؤمنان از خودشان شايسته تر است»، آورده است با اين هدف كه ولايت على عليه السلام كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، آن را قرين ولايت خود قرار داده، ادامه همان ولايت است. و همانگونه كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مومنان شايسته تر از آنها بوده است، على بن ابى طالب نيز چنين است. و اين دلالت مى كند بر اينكه پيامبر، ولايت به معنى دوست داشتن را در نظر نداشته، بلكه آن را به معنى امامت خواسته است به جهت وجود قرينه لفظى. زيرا كه حديث را با ولايت خودش بر مومنان آغاز نمود و سپس آن را قرين ولايت على قرار داد، پس، ولايت در اينجا به معنى موقعيت شايسته تر نسبت به مومنان در قياس با خودشان بوده است.

شبهه اى در صحت اين حديث نيست زيرا از احاديث متواترى است كه علماى اهل سنت و جماعت نتوانسته اند آن را رد كنند در نتيجه ناچار شدند كه ولايت را به معنى دوست داشتن، تفسير نمايند. و اين معنى با مفهوم حديث كه حكم به ولايت و امامت او بر مردم پس از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و جانشينى او به صورتى واضح و آشكار دارد، انسجام و هماهنگى ندارد. و براى كسى كه داراى عقلى سليم و وجدانى صحيح باشد، ممكن نيست كه به قول علماى اهل سنت و جماعت قناعت ورزد. زيرا كه گويى آنان مى گويند، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حالى كه گروه بزرگى از حجاج همراه او بودند (به نقل مورخان و راويان شمار آنان به حدود يكصد و بيست هزار نفر مى رسيد) همراهان خود را متوقف ساخت. به كسانى را كه پيشتر رفته بودند خبر داد كه بازگردند و منتظر كسانى ماند كه در راه بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنان را در صحرا نگهداشت در حالى كه آفتاب چهره هايشان را مى سوزاند. آيا همه ى اين زحمت ها به اين قصد بود كه به آنان بگويد: اى مردم على را دوست بداريد! زيرا او عموزاده و همسر دختر من است! اين كدام احمق است كه چنين مطلبى را مى پذيرد. به خدا كه اين حماقت در تفكر و ساده لوحى ريشه در كاربرد روش هاى مكر و نيرنگ و خباثتى دارد كه ناشى از دشمنى واقعى با على بن ابيطالب عليه السلام است.

علامه امينى صاحب مجموعه كتب حديثى و گسترده «الغدير» راويان اين حديث از صحابه را احصا نموده تا آنجا كه شمار آنان به «110 صحابى» رسيده است. كه در اين ميان ابوهريره و اسامه بن زيد و ابى بن كعب و جابر بن عبداللَّه و زبير بن عوام و زيد بن ارقم و ديگران، نيز بوده اند [الغدير: ج 1 ص 14.] از تابعين تعداد راويان به «84» رسيده، حتى از علماى قرن اول و همچنين شاعران را نام برده است. [الغدير: ج 1، ص 62.]

احمد بن حنبل، اين حديث را در مسند خود آورده و اضافه نموده است كه «در آن هنگام عمر با او روبرو شد و به او گفت: گوارايت باد اى فرزند ابوطالب، تو اينك مولاى هر مرد و زن با ايمان گرديده اى» [مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 355 حديث 18011.]

همچنين، حاكم نيز آن را در مستدرك [مستدرك حاكم ج 3 ص 110.] آورده و در مورد آن گفته است: كه بنا به شرط شيخين صحيح است و آن را خارج ننموده اند.

نظر به اهميت امامت و ولايت در رسالت و به اعتبار اينكه آن، جزئى اساسى است كه بدون آن، رسالت كامل نمى شود، فرمان خداى تعالى به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مورد ابلاغ آن رسيد كه حديث غدير آنگونه كه در تفسير فخر رازى در ذيل آيه: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس) [سوره مائده، آيه: 67.] يعنى: «اى پيامبر، ابلاغ كن، آنچه را كه از پروردگار به سوى تو نازل شده و اگر انجام ندهى، رسالتش را ابلاغ ننموده باشى، و خداوند تو را از مردم نگه مى دارد»، گفت: ودهم، از نظرياتى كه مفسران در نزول آيه گفته اند: اين آيه در فضيلت على بن ابيطالب نازل شده است و هنگامى كه نازل شد، (حضرت پيامبر) دست او را گرفت و گفت: «هر كس مولاى او بوده ام، على مولاى اوست. خداوند، دوست بدار هر كس را كه با وى دوستى كند و دشمن باش با هر كس كه دشمن او باشد»، پس، عمر رضى اللَّه عنه با وى روبرو شد و گفت: «گوارايت باد اى فرزند ابوطالب، تو اينك مولاى من و مولاى هر دو مرد و زن با ايمان شده اى، و اين گفته ى ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن على مى باشد» [تفسير كبير رازى: ج 12 ص 49- 50.] و بدين ترتيب، اهميت ولايت، به عنوان جزئى از رسالت آشكار مى شود، كه بنا به منطوق و ظاهر آيه رسالت بدون ولايت اهميت خود را از دست مى دهد.

آنچه سخن ما را در مورد اختصاص حضرت على به ولايت، و نه ديگر افراد از صحابه، مؤكد مى كند، فرموده خداوند است در آيه: (انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون) [سوره مانده، آيه: 55.] يعنى: «همانا ولى شما خداوند و رسول اوست و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز را به پاى مى دارند و زكات را مى دهند، در حالى كه در ركوع هستند»، رازى و طبرى گفته اند كه مقصود از كسانى كه ايمان آورده اند، اميرالمومنين عليه السلام است، آنگونه كه سيوطى در الدر المنثور آورده و نيز در كنزل العمال هم آمده است.

معناى آيه در امامت آن حضرت، آشكار است و معنى ولى در اين آيه لازم است كه با حصر آن در خداى عزوجل و در رسولش و در على متناسب باشد. و آشكار بودن ادات انما در حصر، به يك تفسير براى كلمه ولى اشاره مى نمايد و آن مالك امر و مانند آن است كه با اختصاص مناسبت داشته باشد.