انيس الموحدين
آموزش اصول دين

محمد مهدى نراقى

- ۱ -


مقدمه ناشر

حفظ، نشر و اشاعه فرهنگ غنى تشيع خاصه در حوزه مباحث اعتقادى وظيفه خطيرى است كه امروز بيش از هر زمان بر دوش عالمان آگاه و متوليان امور فرهنگى جامعه شيعى ظهور مى‏كند.

نشر پيام مهدى (عج) نيز در راستاى اين هدف و به عنوان خدمتى ناچيز اقدام به تصحيح و انتشار كتاب وزين انيس الموحدين تاليف مرحوم علامه ملا مهدى نراقى (متوفى 1290 ه ق) نموده است. لازم به ذكر است كه اين كتاب بيش از اين نيز به شكلى ديگر چاپ شده بود كه البته حاضر پس از تصحيح و مقابله و رفع نواقص موجود در چاپهاى قبلى درج سند احاديث و نشانى آيات و اضافات مرحوم آيت الله قاضى طباطبايى در ذيل هر صفحه به زيور طبع آراسته گرديده است.

در اينجا لازم مى‏دانيم از دقت نظر حضرت حجه الاسلام و المسلمين سيد محمد على قاضى طباطبايى (فرزند شهيد قاضى (رحمه الله عليه)) و برادران گرامى روحى، حيدرى، شريفى و ركنى كه در تنظيم و تصحيح اين كتاب زحمات فراوانى را مشتمل شدند تشكر نماييم.

از خوانندگان عزيز خواهشمنديم كه پيشنهادها و انتقادات سازنده خويش را به نشانى قم صندوق پستى 563 - 37185 ارسال نمايند تا انشاء الله در چاپهاى بعدى مورد استفاده قرار گيرد.

انصارى

بسم الله الرحمن الرحيم‏

اگر دين را به سه بخش اصول دين، فروع دين و اخلاق تقسيم كنيم، اصول دين مهم‏ترين بخش آن خواهد بود؛ زيرا فروع دين و اخلاق متفرع و وابسته به اعتقادات مى‏باشند. امروز شايد هيچ كس حتى ترديد نداشته باشند كه با يد اعتقادات به عنوان قلبى پذيرفته شده باشد و نفس علم، به تنهايى كفايت نمى‏كند.

كتاب انيس الموحدين پنح اصل دين را مورد بحث قرار داده است. امتيازها و ويژگى‏ها و برخى از مهم‏ترين مباحث اين كتاب را به طور خلاصه مى‏توان چنين برشمرد:

الف: جنبه و استدلال‏هاى فلسفى اين كتاب صبعه اصلى آن است؛

ب: آميختن عقل و نقل و كمك گرفتن از نقل و روايات در اكثر مباحث عقلى؛

ج: بيان برهان‏هاى فلسفى به صورت ساده به طورى كه براى عامه مردم قابل فهم باشد؛

د: توجه به تجربه شخصى در ايمان،

ه: بحث مفصل و دقيقى درباره عينيت صفات خداى متعال با ذات مقدس او؛

و: مفصل‏ترين بخش كتاب مبحث امامت آن است و در بحث امامت بيشترين بحث پيرامون علت افضيلت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛

ز: اثبات معاد جسمانى با دليل عقلى.

كتاب انيس الموحدين نخستين بار در سال 1271 قمرى به خط محمد نعيم طالقانى به چاپ رسيده است و پس از آن نيز بارها، هم به طور مستقل و هم به ضميمه كتاب‏هاى ديگر به چاپ رسيده است.

چاپ حروف چينى از كتاب براى نخستين بار با تصحيح و تعليقات ارزنده شهيد آيت الله علامه قاضى طباطبايى در سال 1351 هجرى شمسى مطابق با 1392 ه. ق به چاپ رسيده است.

پس از آن نيز در سال 1363 هجرى شمسى به وسيله انتشارات الزهراء همراه با تعليقات شهيد آيت الله قاضى طباطبايى به چاپ رسيده است.

كتاب حاضر با توجه به نسخه تصحيح شده توسط شهيد قاضى (رحمه الله عليه) و نيز با توجه دو نسخه خطى زير تصحيح شده است:

نسخه نخست كه ملاك اصل تصحيح اين كتاب بوده است نسخه‏اى به خط نستعليق به خط ابن غلام على على آبادى اليزدى ميرزا محمد كه در شعبان المعظم سال 1220 ه. ق به رشته تحرير درآمده است، و در كتابخانه ملى ايران به شماره 88/10 ف نگه دارى مى‏شود.

نسخه دوم به خط قاسم على بن محمد يزدى مهرآبادى به تاريخ محرم الحرام 1230 ه. ق است.

آن چه سبب شد كه مصحح به تصحيح مجدد اين اثر بپردازد اختلاف‏هايى بود كه در متن تصحيح شده مرحوم قاضى با نسخه‏هاى خطى ياد شده وجود داشت.

در تصحيح اين اثر سعى شده است، عبارت درست و دقيق‏تر از ميان نسخه‏ها گزيش شده و در متن آورده شود، و اگر در جايى عبارت هر دو نسخه خوب بود، بهترين عبارت در متن آمده و در پاورقى به نسخه ديگر اشاره شده است؛ به گونه‏اى كه مى‏توان گفت: نسخه حاضر تمام محاسن لفظى و معنوى نسخه‏هاى گذشته را در بردارد.

در ضمن تعليقات آيت الله قاضى طباطبايى نيز در پانوشت آمده است. اميد است اين كار مورد قبول حتى تعالى قرار گيرد.

زندگى نامه ملا محمد مهدى نراقى‏

حاج محمد ملا مهدى بن ابى ذر نراقى كشانى در نراق، منطقه‏اى خوش آب و هوا كه حدود ده فرسخ با كاشان فاصله دارد، در خانواده‏اى مذهبى به سال 1128 هجرى قمرى به دنيا چشم گشود.

پدرش ابوذر، كارمند دولت وقت خود بود و كسى را اين باور نمى‏رسيد كه اين فرزند از آن خانواده، روى نابغه روزگار شود.

محمد مهدى در كاشان به فراگيرى دانش پرداخت و مقدمات و سطح را به پايان رسانيد. در كاشان، محضر درس ملا محمد جعفر بيدگلى را كه سرآمد علماى آن ديار بود، درك و يپس رهسپار اصفهان شد كه جايگاه دانشمندان بزرگ بود.

در اصفهان حدود سى سال به فراگيرى دانش پرداخت و دانش‏هايى نظير فقه، اصول، كلام، ادبيات، هيئت، نجوم، تقويم، طب و پزشكى و ديگر دانش‏هايى را كه براى اجتهاد به كار مى‏آيد به خوبى و در سطح بسيار عالى فراگرفت.

در مدت اقامت در اصفهان فرصتى يافت تا دانش‏هاى نصارا و يهود، خط و زبان عربى و لاتين را از زبان و بيان پيشوايان و دانشمندان آن‏ها كسب كند؛ به طورى كه وى اولين دانشمند مسلمان است كه در برخى مباحث رياضى، هندشه، هيئت و ستاره‏شناسى، عقايد و كشفيات دانشمندان اروپايى را بازگو كرده و بررسى مى‏كند.

وى در كتاب انيس الموحدين نيز به مباحثات خود با اهل كتاب و رد نظريه‏هاى آن‏ها اشاره دارد.

استادانش در اصفهان ملا اسماعيل خاجويى، حاج شيخ محمد، مولا مهدى هرندى و ميرزا نصير بودند.

ملا محمد مهدى نراقى از اصفهان به پابوسى حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مشرف شد و در همان جا به تحصيل خود ادامه و مدتى نيز در حوزه علميه كربلا مشغول بود.

نراقى از مبارزان اخبارى گرى (در عراق) و صوفى گرى (در ايران - به خصوصى اصفهان) بود.

او پس از مدتى دوباره به ايران بازگشت و به نراق و كاشان آمد و چون كاشان عالم مشهورى نداشت در آن جا به تشكيل حوزه علميه پرداخت و شاگردان متبحرى را تربيت كرد.

در مدت اقامتش در كاشان، ازدواج كرد و فرزندان صالحى تحويل جامعه اسلامى داد. صباحى بيدگلى در مورد تاريخ ازدواج ملا محمد مهدى گفته است:

ملا مهدى، مه سپهر تمكين   چون گشت قرين دلبرى ماه جبين
زد كلك صباحيش به تاريخ رقم:   با هم مه و آفتاب گرديد قرين‏ (1)

اولين فرزند حاج ملا مهدى، جناب حاج ملا احمد بود كه در سال 1185 هجرى به دنيا آمد و تا سن 24 سالگى يعنى تا زمان رحلت پدرش، به كسب فيض از او پرداخت و از سال بعد يعنى 1210، در عتبات به محضر مدرسان طراز اول، هم چون آقا سيد مهدى بحرالعلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزا مهدى موسوى شهرستانى و صاحب رياض شرفياتب شد و به حدى رسيد كه عنوان فاضل نراقى بر وى اطلاق مى‏شد. كتاب مستند الشيعه در فقه، از اوست.

دومين فرزند دانشمندش حاج ميرزا ابوالقاسم است كه در سال 1245 جانشين برادرش در رياست حوزه علميه شد، و به سال 1256 هجرى رحلت كرد.

سومين نهال شجره دانش و تقواى نراقى، ملا محمد مهدى دوم است كه جانشين پدر و دو برادرش گرديد. او چهل روز پس از رحلت پدرش به دنيا آمد و نام پدر را به خود گرفت، و لقب آقا كوچك يافت. محمد شاه قاجار نيز در سال 1256 هجرى به خانه او شرفياب شد، او را آقا بزرگ ناميد. وى در سال 1268 در سن 59 سالگى رحلت كرد، و در مقبره اختصاصى در قم، مقابل بقعه ابن بابويه مدفون شد.

مرحوم نراقى دو فرزند پسر ديگر نيز داشت.

آن علامه و نابغه دهر به قدرى نسبت به فراگيرى دانش علاقه و اشتياق داشت كه نامه‏هايى را كه از خانواده‏اش به او مى‏رسيد نمى‏گشود؛ بدين جهت كه شايد خبر ناگوار در آن باشد و او را از درس باز دارد.

زمانى، پدرش به سبب نامعلومى در نراق به قتل رسيد، و اقوام او براى ملا مهدى نامه نوشتند كه جهت امور پدر، و تقسيم ارث به نراق بيايد. وى طبق عادت خود نامه را زير فرش گذاشت و آن را نگشود. باگذشت مدت زيادى اقوام از او نااميد شدند، و بالاخره براى استادش (خاجويى) نوشتند تا او را به نراق روانه كند. وقتى نراقى در مجلس درس حاضر شد، استادش را محطون يافت و ديد كه درس را شروع نمى‏كند، و علت را پرسيد، استاد گفت: پدرت بيمار است و شايد مجروح شده باشد؛ به نراق برو. نراقى پاسخ داد: پدرم را خدا نگه مى‏دارد، شما درس را بفرماييد. استاد مجبور شد خبر قتل پدرش را بگويد و با اصرار فراوان او، ملا مهدى به نراق رفت و تنها سه روز در آن جا ماند و به سرعت از انجام امور، به اصفهان بازگشت و به تحصيل ادامه داد.

مرحوم علامه حاج ملا محمد مهدى نراقى از شاگردان زبده مرحوم وحيد بهبهانى بود. وحيد بهبهانى چهار شاگرد به نام مهدى داشت كه همگى سرآمد علماى عصر خود شدند و آنان را مهادى مى‏خوانده‏اند. اين چهار نفر عبارت اند از:

1 - آقا سيد مهدى طباطبايى بحرالعلوم (رحمه الله عليه)

2 - آقا ميرزا مهدى موسوى شهرستانى (رحمه الله عليه)

3 - آقا ميرزا مهدى شهيد مشهدى (رحمه الله عليه)

4 - حاج ملا مهدى نراقى (رحمه الله عليه)

مرحوم نراقى در علوم مختلف سرآمد دانشمندان بود و قلم شيوا و روانى داشت.

كتاب جامع السعادات را در علم اخلاق به گونه‏اى دلنشين و مرتب و منظم و بر اساس اعتقادات صحيح اسلامى و شيعى و با استفاده از آيات و روايات و مسايل عقلى نوشته است. او در نگارش اين كتاب بر رعايت ميانه روى تاكيد دارد و اين مطلب، باعث رونق و شهرت كتاب او شده است. به طورى كه دانشمندان مختلف به ستايش او و كتابش، جامع السعادات پرداخته‏اند. يكى از اين افراد شيخ حبيب آل ابراهيم از فضلاى كشور لبنان است كه در كتاب گران سنگ خود به ناماليتيمه فى بيان البعض من منتخبات الكتب الحديثه و القديمه، پس از قرآن مجيد و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه، هيجده كتاب را در موضوعات مختلف تفسير، كلام اخلاق، فقه، تاريخ، حديث، طب و لغت به عنوان شاهكارهاى علمى جامعه اسلامى مطرح كرده است كه درباره اخلاق، كتاب جامع السعادات نراقى را ممتازترين كتاب اخلاقى معرفى كرده و آن را فريد و وحيد لقب داده است. افراد زيادى به نوشتن زندگى نامه علامه نراقى همت گماشته‏اند كه از آن جمله است: فرزندش حاج محمد احمد نراقى، كه در پايان كتاب لولوه البحرين با خط خويش به شرح حال مختصرى از پدرش پرداخته است.

يكى ديگر از ماخذ جامع و موثق شرح حال نراقى، به قلم ابوالحسن مستوفى غفارى نراقى، نويسنده معاصر و هم شهرى نراقى است؛ اين كتاب به نام گلشن مراد است و در تاريخ خاندان زنديه نوشته شده است.

كتاب گران قدر رياض الجنه تاليفات آقا سيد محمد حسن زنوزى كه محضر نراقى را در مسافرت خود به اصفهان درك كرده است نيز شامل شرح حال معتبرى از علامه نراقى است.

در مقدمه شرح الهيات شفا نوشته مرحوم نراقى نيز توسط محقق محترم، دكتر مهدى محقق حالى جالبى از نراقى آمده است.

كتاب‏هاى مرحوم حاج ملا محمد مهدى نراقى‏

فقه‏

1 - لوامع الاحكام: فقه استدلالى؛ كتاب طهارت آن در دو جلد به پايان رسيده است.

اين كتاب در زمان زندگانى و نيز پس از رحلت مولف مورد استفاده فقيهمان و محققان بوده است. كتاب طهارت آن در شعبان 1203 هجرى قمرى به پايان رسيده است.

2 - معتمد الشيعه: فقه استدلالى؛ اين كتاب شامل طهارت و صلاه است.

3 - انيس التجار: در مورد مسايل مورد نياز تجارت و بازرگانى است و در روز دهم ربيع الاول 1180 هجرى تاليف آن در كاشان به پايان رسيده است.

اين كتاب با حاشى آيت عظام: سيد محمد كاظم يزدى، سيد اسماعيل صدر، و حاج عبدالكريم حائرى يزدى چاپ شده است.

4 - تحفه الرضويه: اين كتاب به صورت شعر فارسى و حدود ده هزار بيت است كه در مورد مسايل ضرورى طهارت و نماز سروده شده است.

اصول فقه‏

5 - تجريد الاصول به صورت مختصر، تمام مطالب اصولى را در بردارد، و در سال 1190 هجرى تاليف شده است. مرحوم ملا احمد نراقى آن را در هفت جلد، شرح كرده است.

6 - رساله الاجماع: تاليف 1178 هجرى در كربلاى معلى.

7 - جامعه الاصول: تاليف 1180 هجرى، در يك جلد.

8 - انيس المجتهدين: تاليف 1186 هجرى، در اين كتاب، با هر مساله اصولى، فرعى فقهى نيز بيان مى‏شود.

فلسفه و حكمت و اخلاق‏

9 - جامع الافكار و ناقد الانظار: راجع به خداشناسى، و مبسوطترين اثر مولف است و از شاهكارهايش به شمار مى‏رود و حدود سى و پنج هزار بيت شعر است، و در سال 1193 هجرى در كاشان، به اتمام رسيده است.

چهار نسخه مختلف از اين كتاب در دست است.

10 - لمعات العرشيه: اين كتاب پنج لمعه دارد: وجود وماهيت؛ صفات جلال و نعوت جمال مبدا؛ كيفيت ايجاد، افاظه، و ديگر مسايل افعال خدا؛ نفس انسان؛ نبوت‏ها، چگونگى وحى و نزول فرشتگان.

11 - اللمعه الالهيه فى الحكمه المتعاليه: اين نيز پنج لمعه دارد:

وجود و ماهيت، افاضه، اثبات واجب و صفاتش، احوال نفس و نشات آن، نبوت.

12 - شرح الهيات كتاب شفا: علامه نراقى در اين كتاب تمامى عبارات الهايت كتاب شفاى بوعلى را شرح كرده است. اين كتاب، ناتمام است ولى به چاپ رسيده است.

13 - قره العيون فى الوجود و الماهيه: اين كتاب چهارده مبحث دارد، و آقا محمد بيدآبادى (متوفى به سال 1197 هجرى) نيز بر آن حاشيه زده است و فهرست مطالب آن را در ابتداى آن آورده است.

14 - كلمات وجيزه: اين كتاب شامل شش كلمه است:

وجود و ماهيت، اثبات خدا، افاضه، معاد، نبوت، امامت.

15 - انيس الحكماء: اين كتاب از آخرين تاليفات او در زمينه علوم عقلى است، ولى ناتمام است.

16 - جامع السعادات: شاهكار مولف در علم اخلاق.

رياضيات و ستاره‏شناسى‏

17 - توضيح الاشكال: اين كتاب، همان هندسه اقليدس به زبان فارسى است كه توسط مولف شرح شده است و از شاهكارى كم نظير فارسى است.

18 - رساله تحرير الكو ثاوذوسيوس (به زبان عربى): در مقدمه، سير تاريخى اين علم بيان شده است مطالب و عبارت‏هاى مشكل نيز توسط مولف شرح شده است.

19 - رساله عقود انامل (فارسى): جبر.

20 - السمتقصى (هيئت و ستاره‏شناسى): اين كتاب يك مقدمه مفصل و چهار باب دارد.

اين كتاب، پيش از پايان بحث تتميم باب اسناد حركات، ناتمام مانده است.

اين كتاب، مباحث هئيت قديم را به روشنى و به طور كامل بيان مى‏كند و از نظريه‏هاى اروپاييان به خصوص حركت وضعى زمين نيز بحث مى‏كند.

21 - محصل الهيئه (عربى): به طور اختصار و به نيكوترين وجه و در چندين باب و فصل شده است.

22 - معراج السماء (هيئت): نسخه تمام و كاملى از آن در نيست نيست ولى حاج ملا احمد، اين كتاب را در فهرستى به خط خودش، جزو آنان پدر يادكرده است.

23 - حاشيه شرح مجسطى (رياضيات).

24 - رساله حساب.

25 - حاشيه بر اكرثاوذوسيوس (هندسه).

شعر

26 - طائر قدسى: نام ديوان شعر فارسى و عربى علامه محقق نراقى است. اين كتاب از آثار گمنان اوست كه بالغ بر سه هزار بيت بوده است. نسخه كامل آن در دست نيست و تاكنون از منابع گوناگون، حدود سيصد بيت از اشعار آن به دست آمده است.

بيشتر اين اشعار عرفانى و حكيمانه و در قالب مثنوى و ساقى نامه است.

آثار متفرقه‏

در مورد علم اخلاق.

27 - محرق القلوب: مصيبت اهل بيت - (عليهم السلام) - به زبان فارسى.

28 - مشكلات العلوم.

29 - نخبه البيان: در مورد وجود تشبيه، استعاره و محسنات بديعيه است. مرحوم نراقى در فن معانى و بيان و بديع، يد طولايى داشته است كه آثار اين فنون در كتاب هايش هويداست.

در ضمن، مرحوم نراقى كتاب‏هاى مختلفى را نيز شرح كرده و تعليقه زده است كه تعداد آن‏ها به پنجاه مورد مى‏رسد.

قابل ملاحظه است كه در اين كتاب‏ها بر اثر قدرت علمى و سليقه خوب و ذوق سرشار مولف در تاليف و تصنيف، كه موهبتى استثنايى و خدادادى بوده است، وى همواره عقايد خود را مانند رساله‏اى مستقل در موضوع مورد بحثش نگاشته است به طورى كه خود به خود و بدون نياز به متن نيز داراى ارزش علمى مهم و جداگانه‏اى مى‏باشند.

مرحوم نراقى در آخر زندگانى و پرتلاش خود، از كاشان به عتبات رفت و در نجف اشرف در ابتداى شب شنبه هشتم شعبان العمظم سال 1209 هجرى قمرى از دنياى فانى چشم بربست و در جوار مولايش امام على بن ابى طالب اميرالمؤمنين (عليه السلام) - عليه الصلاه و السلام -، در نجف اشرف، در ايوان كوچكى كه در پشت سر مبارك قرار دارد دفن شد كه پنجره‏اى نيز از آن محل به رواق شريف باز مى‏شده است.

آن بزرگوار حدود شصت سال در اين جهان زيست.

انيس موحدين و جليس مجردين‏

سپاسى بى قياس و ستايش رفيع الاساس، يگانه‏اى راست - جل شانه - كه ابداع ممكنات و اختراع مكونات، محض ظهور و مرحمت اوست؛ و ايجاد عالم امر و خلق از جهت شناخت و معرفت اوست. قدرتش بر جميع ممكنات على السواء و تصرفش در مجردات و ماديات هويدا و پيدا.

و قناديل انوار اطباق ازهار نثار مزار كثيره الانوار كروبى الزوار، مجلى خيل و مصلى كعبه معقول و منقول، عارف ماعرف ربانى كما هى، و واقف اسرار مكنونه الهى؛ و بر آل امجادش كه مشعله داران شبستان دين و پروانه شمع عين اليقين و راهنمايان صراط مبين، و معلمان كتاب مستبين‏اند . صلوات الله عليهم و سلم تسليما.

اما بعد؛ چند گويد ذره بى بها، مهدى بن ابى ذر نراقى - بصره الله بعيوب نفسه و جعل يومه خيرا من امسه‏ (2) - كه از جمله مسائل اتفاقيه فرقه ناجيه اسلاميه - اعنى شيعه اثنى عشريه - بلكه (همه) فرق اسلاميه آن است كه بر هر فردى از افراد انسانى، واجب و لازم است علم به اصول خمسه و معرفت صفات كماليه اليه و دانستن صفات سلبيه. و بايد اين علم و معرفت ناشى از دليل و برهان باشد و از روى تقليد نباشد (3).

لهذا اين بى بضاعت را به خاطر رسيد كه رساله‏اى در اثبات مطلب مذكوره تاليف و آن را به عبارات واضحه، بيان نمايد تاكافه فرقه محقه - كثرهم الله - از آن فايض گردند. و آن را مسمى نمودم به انيس الموحدين، و آن مرتب است بر پنج باب:

باب اول، در اثبات صانع - تعالى شانه - است.

باب دويم، در صفات بارى است؛ و در اين باب يك مقدمه و دو فصل است:

مقدمه در كيفيت صفات بارى؛

فصل اول در صفات ثبوتيه است؛

فصل دويم در صفات سلبيه است.

باب سيم در نبوت است؛ و اين باب مشتمل است بر چهار فصل:

فصل اول در وجود بعثث انبياست؛

فصل دويم در عصمت انبياست؛

فصل سيم در طريق معرفى نبى است؛

فصل چهارم در اثبات نبوت ختم المرسلين.

بارب چهارم در امامت است، و اين باب مشتمل است بر يك مقدمه و هفت فصل:

مقدمه در ذكر اختلافاتى كه در امامت شده است؛

فصل اول در اثبات احتياج به امامت است؛

فصل دويم در اين كه امامت از اصول دين است؛

فصل سيم در اين كه امامت را عصمت شرط است؛

فصل چهارم در اين كه امام بايد افضل از رعيت باشد؛

فصل پنجم در اثبات آن كه امام بايد منصوص باشد؛

فصل ششم در اثبات خلافت على (عليه السلام) است؛

فصل هفتم در اثبات ائمه هدى (عليهم السلام) است.

باب پنجم در معاد.

باب اول: در اثبات واجب الوجود و مبدء هر فيض وجود.

بدان اى طالب هدايت، كه اين مطلب از جمله امورى است كه ظاهر و روشن است و فى الحقيقه به دليل ندارد، زيرا كه وجود صانع از براى عالم، ظاهرتر از هر چيزى است و به اين جهت جمعى از محققين گفته‏اند كه: خفاء واجب الوجود از بعضى عقول به اعتبار شدت ظهور اوست، و به اعتبار اين كه ضدى از براى او نيست.

توضيح اين كلام آن است، كه: هر چيزى كه غير از خداست همين ذات آن چيز و صفات او دلالت مى‏كند كه آن چيز موجود است و چيز ديگر دلالت بر وجود او نمى‏كند. مثلا ما از حرف زدن زيد و حركت كردن او مى‏فهيم كه او زنده و موجود است، اما از موجودات ديگر و حركات ايشان نمى‏فهمين كه زين موجود است.

اما واجب الوجود، هر چه در عالم است از موجودات و صفات آن‏ها هر يك على حده دلالت بر وجود او مى‏كند.

و شكى نيست كه هر چند دليل بر وجود چيزى باشد، وجود او ظاهرتر و روشن‏تر است

پس وجود واجب الوجود روشن‏تر و ظاهرتر از وجود هر چيزى است.

ليكن چون بعشى از عقول، ضعيف و عاجزند و وجود واجب الوجود در نهايت ظهور و روشنى است لهذا شدت ظهور آن، عقول عاجزه را واله و حيران مى‏كند. و به اين سبب آن وجود مقدس بر ايشان مخفى مى‏شود؛ همچنان كه ديده خفاش - كه عبارت است از شب پره - به اعتبار ضعفى كه دارد، در روز به اعتبار شدت ظهور آفتاب چيزى نمى‏بيند و در شب مى‏بيند. همچنين مخفى بودن او از بعضى عقول به اعتبار اين است كه از براى او ضدى نيست، به اعتبار اين كه چيزها به ضدهاى ايشان شناخته مى‏شوند همچنان كه از كلام بزرگان رسيده است. مثلا ما روشنى را بر روى زمين و هوا مى‏بينيم و بعد از آن كه روشنى را زايل و برطرف مى‏شود و ظلمت حادث مى‏شود، حكم مى‏كنيم كه آن روشنى چيزى على حده بوده غير از زمين؛ اما هرگاه روى زمين هميشه روشن باشد و هرگز روشنى آن برطرف نشود ما همچنان خواهيم دانست كه روشنى چيزى على حده نيست، بلكه همچنين خواهيم دانست كه زمين و هوا هم چنين مى‏باشد.

پس چون واجب الوجود هميشه باقى است و فنا - نعوذ بالله - عارض ذات او نمى‏شود و به اين جهت نظام عالم برپاست و عدم عارض او نمى‏شود، لهذا بر بعضى عقول مخفى مى‏شود و اگر - نعوذ بالله - فنا بر ذات مقدس او جايز مى‏بود وجود او بر هر كسى معلوم مى‏شود، زيرا كه به مجرد عروض فنا بر ذات مقدس او رشته عالم از يكديگر گسيخته مى‏شد و بالمره عالم فانى مى‏شد.

پس معلوم شد كه خفاى او از بعضى عقول به اعتبار اين دو مقدمه است؛ لهذا ناچار بايد ادله‏اى چند ذكر نمود تا اين خفا را از عقول زايل كند. و ما در اين رساله هفت دليل ذكر مى‏كنيم:

دليل اول

دليلى است اجمالى كه از براى اكثر مردم كافى است و افاده يقين از براى ايشان مى‏كند. و آن اين است كه: شكى نيست كه اين همه صنايع عجيبه و بدايع غريبه، از زمين و آسمان و نباتات و حيوانات و جمادات و انسان و وحودش و مرغان و باد و باران و سبز شدن درختان و خشك شدن آن‏ها نعم ما قيل :

برگ درختان سبز، در نظر هوشيار   هر ورقش دفترى است، معرفت كردگار

و اختلاف شب و روز و گردش آفتاب عالم افروز و دوران كواكب علويه و سفيله و حدوث تشكلات بدريه و هلاليه و تباين لغات و تخالف اصوات و غير اين‏ها از موجودات آفاقيه و انفسيه نمى‏توانند بى صانع و مدبر باشند.

زيرا كه هر عاقل مى‏داند كه هر فعلى يك فاعلى مى‏خواهد؛ همچنان كه هرگاه خانه‏اى را ببيند حكم مى‏كند - البته آن را بنايى ساخته، و هرگاه جامعه‏اى ببيندحكم مى‏كند كه آن را خياطى دوخته. همچنين هر عاقلى كه در مخلوقات مذكوره تامل كند حكم مى‏كند كه آن‏ها خالقى دارند (4) و خالق آنها مثل آنها نيست؛ بلكه هر يك از ذرات عالم از حيوان و جماد و نبات، دليلى است قاطع، و برهانى است ساطع بر اثبات صانع جل شانه. و نعم ماقيل:

هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لا شريك له‏ (5) گويد

و از اين جهت است كه اكثر اوقات كه ارباب ملل و نحل از ائمه راشدين - صلوات الله عليهم اجمعين - طلب دليل بر اثبات صانع مى‏نمودند، ايشان - صلوات الله عليهم - از وجود مخلوقى از مخلوقات خدا اقامه دليل از براى آن‏ها مى‏كردند و آنها قبول مى‏نمودند.

چنان كه در اصول كافى‏ (6) مذكور است كه عبدالله ديصانى‏ (7) به خدمت با رفعت حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) آمد، و از آن حضرت طلب دليل بر وجود صانع عالم نبود.

در آن وقت طفلى در خدمت امام صادق (عليه السلام) بود و تخم مرغى در دست داشتند.

حضرت (عليه السلام) تخم مرغ را از آن طفل گرفت و گفت:

اى عبدالله! تامل كن در اين تخم مرغ كه حصارى است محكم كه آن را پوست غليظى است، و در زير آن پوست غليظ پوست نازكى است، و در زير پوست نازك طلايى است روان و نقره‏اى است گداخته، و هيچ كدام از اين دو چيز روان، مخلوط به يكديگر نمى‏شوند و هر يك به حال خودند، و هيچ اصلاح كننده‏اى از اين تخم مرغ بيرون نمى‏آيد كه خبر دهد از اصلاح آن، و هيچ فساد كننده‏اى داخل اين تخم مرغ نمى‏شود كه خبر دهد از فساد آن، و نمى‏توان دانست كه اين تخم مرغ خلق شده است از براى نر يا ماده؛ پس ناگاه تخم مرغ شكافته مى‏شود و از درون آن مرغ رنگينى مانند طاووس بيرون مى‏آيد؛ بگو اى عبدالله! كه اين را مدبر و صانعى هست يا نه؟

پس عبدالله ديصانى زمانى سر به زير افكند و بعد از آن سر برداشت و كلمه توحيد بر زبان جارى نمود و ايمان آورد.

باز در اصول كافى‏ (8) مذكور است كه شخصى مى‏گويد كه: من و ابن ابى العوجاء و عبدالله مقفع‏ (9) - كه دهرى مذهب بودند و قائل به خدا و پيغمبر نبودند - در مسجدالحرام بوديم و حضرت صادق (عليه السلام) در موضع طواف نشسته بودند و جمعى كثير از مردم در دور آن حضرت بودند. پس عبدالله مقفع به ابن ابى العوجاء گفت كه: اين همه مردم را كه در موضع طواف مى‏بينى هيج يك مستحق اسم انسانيت نيستند بلكه همه مثل بهايم و چهار پايانند مگر آن شيخى كه نشته است و اشاره به حضرت صادق (عليه السلام) كرد.

پس ابن ابى العوجاء ملعون نظر به فساد عقيده‏اى كه داشت، گفت: از كجا معلوم شد كه اين شيخ انسان كامل است و ديگران نيستند؟

عبدالله مقفع گفت نه به اعتبار اين كه در پيش او چيزهاى چند هست كه در پيش ديگران نيست.

پس ابن ابى العوجاء گفت: من مى‏روم تا او را آزمايش كنم. عبدالله گفت: اين كار را مكن كه مى‏ترسم به مجرد حرف زدن او دينى كه داراى از دست بيرون كنى، و اعتقادت را فاسد كند و بر هم زند. ابن ابى العوجاء گفت: تو از اين جهت نمى‏ترسى بلكه مى‏ترسى كه من بروم او را عاجز كنم و سخن تو در حق او دروغ شود.

پس عبدالله گفت: حال كه تو اين خيال كرده‏اى برخيز و به سوى او برود، اما بر سر حساب باش كه تو را بر جايى نبندد كه خلاصى نداشته باشى و از مذهب و اعتقاد خود برگردى. پس ابن ابى العوجاء برخاست و به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رفت.

راوى مى‏گويد كه: من و عبدالله مقفع نشسته بوديم كه ابن ابى العوجاء از خدمت حضرت صادق (عليه السلام) برگردد و نقل كند كه به چه نحو ميان ايشان گذشته است، كه بعد از مدتى ابن ابى العوجاء برگشت و عبدالله مقفع گفت:

واى بر تو! اين شخص بشر نيست اگر چه در دنياست، بلكه اين مللك روحانى است كه هر وقت خواسته باشد در قالب بشريت ظاهر مى‏شود، و هر وقت كه خواسته باشد مخفى مى‏شود.

پس عبدالله گفت: بگو ببينم چه نحو گذشت ميان شما؟ گفت: رفتم و در خدمت آن حضرت نشستم تا اين كه همه مردمى كه در دور آن حضرت بودند رفتند، پس پيش از آن كه من حرف بزنم روى مبارك خود را به جانب من كرد و فرمود:

اگر آن چه مسلمانان مى‏گويند حق باشد - و حال، (آن كه) آن چه مى‏گويند حق است - شما هلاك خواهيد شد، و اگر آن چه شما مى‏گوييد حق باشد - و حال آن كه آن چه شما مى‏گوييد باطل است - شما و مسلمانان مساوى خواهيد بود.

پس من عرض كردم كه: ايشان چه مى‏گويند و ما چه مى‏گوييم. آن چه ايشان مى‏گويند ما هم مى‏گوييم و قول ما و ايشان يكى است. حضرت فرمودند:

واى بر تو! چگونه قول شما و ايشان يكى است و حال آن كه ايشان مى‏گويند: خدايى هست و آخرتى هست و ثوب و عقابى هست و اين آسمان‏ها معمورند، و شما مى‏گوييد خدايى نيست و در آسمان‏ها كسى نيست بلكه آسمان‏هاى خراب و ويرانه‏اند.

پس من فرصت (را) غنيمت شمردم و عرض كردم كه اگر خدايى هست و اين آسمان‏ها معمورند همچنان كه مسلمانان مى‏گويند، چرا بر مردم ظاهر نمى‏شود و مردم را به عبادت خود نمى‏خواند تا ديگر هيچ كس اختلاف نكند؟ و چرا پيغمبران را فرستاد و خود از مردم پنهان است و حال اين كه اگر پنهان نمى‏شد از براى ايمان آوردن بهتر مى‏بود؟ پس حضرت (عليه السلام) فرمودند:

واى بر تو! چگونه پنهان است از تو خدايى كه قدرت خود را در نفس تو ظاهر كرده؛ زيرا كه ظاهر كرد و نمود به تو، بود تو را، و حال اين كه پيش‏تر نبودى، و نمود به تو بزرگى تو را بعد از كوچكى تو، و مى‏نمايد به تو قوت تو را بعد از ضعف تو، و ضعف تو را بعد از قوت تو، و بيمارى تو را بعد از صحت تو، و صحت تو را بعد از بيمارى تو، و خشنودى تو را بعد از خشم تو، و خشم تو را بعد از خشنودى تو، و اندوه تو را بعد از خوشحالى تو، و خوشحالى تو را بعد از اندوه تو. و مى‏نمايند به تو دوستى تو را بعد از دشمنى تو، و دشمنى تو را بعد از دوستى تو، و سعى تو را بعد از كسالت تو، و كسالت تو را بعد از سعى تو، و خواهش تو را بعد از كراهت تو، و كراهت تو را بعد از خواهش تو، و جرات تو را بعد از بيم تو، و بيم تو را بعد از جرات تو، و اميد تو را بعد از نااميدى تو، و نااميدى تو را بعد از اميد تو، و اميد تو را بعد از نااميدى تو، و نااميدى تو را بعد از اميد تو، و دانستن تو چيزى را بعد از فراموشى آن، و فراموش كردن تو آن را بعد از دانستن آن.

و آن حضرت آثار قدرت الهى را كه در نفس من بود و نمى‏توانستم انكار آنها را بكنم مكرر (و) پى در پى بر من برشمرده تا اين كه گمان كردم كه حال جناب اقدس الهى در پيش من و آن حضرت، ظاهر خواهد شد.

و امثال اين از ائمه اطهار - صلوات الله عليهم - بسيار وارد شده است.