آموزش عقايد
(دوره سه جلدى)

آية اللّه محمد تقى مصباح يزدى

- ۷ -


درس بيست و دوم : نياز بشر به وحى و نبوّت

ضرورت بعثت انبياء

اين مسأله را كه بنيادى ترين مسائل بخش نبوّت است مى‌توان با برهانى اثبات كرد كه از سه مقدمه، تشكيل مى‌يابد:

1- هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختيارى، مسير تكامل خود را بسوى كمال نهائى بپيمايد كمالى كه جز از مجراى اختيار و انتخاب بدست نمى‌آيد. به ديگر سخن: انسان براى اين، آفريده شده كه با عبادت و اطاعت خداى متعال، شايستگى دريافت رحمتهايى را پيدا كند كه ويژه انسانهاى كامل است. و اراده حكيمانه الهى اصالتاً به كمال و سعادت انسان، تعلق گرفته است اما از آنجا كه اين كمال و سعادت والا و ارجمند جز از راه انجام دادن افعال اختيارى، حاصل نمى‌شود مسير زندگى بشر، دو راهه و دو سويه قرار داده شده تا زمينه انتخاب و گزينش براى وى فراهم شود و طبعاً يك راه آن هم بسوى شقاوت و عذاب خواهد بود كه بالتّبع (و نه بالاصاله) مورد اراده الهى واقع مى‌شود.

اين مقدمه ضمن بحث از حكمت و عدل الهى (51) روشن شد.

2- اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينه هاى بيرونى براى كارهاى گوناگون و وجود ميل و كشش درونى بسوى آنها، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاى خوب و بد و راههاى شايسته و ناشايسته دارد و در صورتى انسان مى‌تواند راه تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبها و پيچ و خمها و لغزشگاههاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حكمت الهى اين است كه ابزار و وسايل لازم براى تحصيل چنين شناختهايى را در اختيار بشر قرار دهد. و گرنه همانند كسى خواهد بود كه مهمانى را به مهمانسرايى دعوت كند ولى محل مهمانسرايش و راه رسيدن به آن را به او نشان ندهد! و بديهى است كه چنين رفتارى خلاف حكمت و موجب نقض غرض است.

اين مقدمه هم روشن و بى نياز از تفصيل و توضيح بيشتر است.

3- شناختهاى عادى و متعارف انسانها كه از همكارى حس و عقل، بدست مى‌آيد هر چند نقش مهمى را در تأمين نيازمنديهاى زندگى، ايفاء مى‌كند اما براى باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقى در همه ابعاد فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى، كافى نيست و اگر راه ديگرى براى رفع اين كمبودها وجود نداشته باشد هدف الهى از آفرينش انسان، تحقق نخواهد يافت.

با توجه به مقدمات سه گانه، به اين نتيجه مى‌رسيم كه مقتضاى حكمت الهى اين است كه راه ديگرى وراى حس و عقل براى شناختن مسير تكامل همه جانبه، در اختيار بشر، قرار دهد تا انسانها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگرى از آن، بهره‌مند شوند (52) . و آن همان راه وحى است كه در اختيار انبياء (عليهم السلام) قرار داده شده و ايشان بطور مستقيم، و ديگران بوسيله ايشان، از آن بهره‌مند مى‌شوند و آنچه را براى رسيدن به سعادت و كمال نهائى، لازم است فرا مى‌گيرند.

در ميان مقدمات اين برهان، ممكن است مقدمه اخير، مورد تشكيك واقع شود، از اينروى به توضيح بيشترى پيرامون آن مى‌پردازيم تا نارسايى دانش بشرى براى تشخيص مسير تكامل همه جانبه انسان، و نياز وى به راه وحى كاملا روشن گردد.

نارسايى دانش بشر

براى اينكه راه صحيح زندگى در همه ابعاد و جوانبش شناخته شود بايد آغاز و انجام وجود انسان و پيوندهايى كه با موجودات ديگر دارد و روابطى كه مى‌تواند با همنوعان و ساير آفريدگان برقرار كند و تأثيراتى كه انواع روابط گوناگون مى‌تواند در سعادت يا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد و نيز بايد كسر و انكسار بين سودها و زيانها و مصالح و مفاسد مختلف، شناخته شود و مورد ارزيابى قرار گيرد تا وظايف ميلياردها انسانى كه داراى ويژگيهاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرايط مختلف طبيعى و اجتماعى، زندگى مى‌كنند مشخص شود. ولى احاطه بر همه اين امور، نه تنها براى يك يا چند فرد، ميسر نيست بلكه هزارها گروه متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم، نمى‌توانند چنين فرمولهاى پيچيده‌اى را كشف و بصورت قوانين و مقررات دقيق و اخروى همه انسانها تضمين گردد و در صورت تزاحم بين انواع مصالح و مفاسد كه فراوان اتفاق مى‌افتد مصلحت اهمّ دقيقاً تعيين و مقدم داشته شود.

روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر، نشان مى‌دهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاى هزاران دانشمند متخصص، در طول هزارها سال هنوز هم يك نظام حقوقى صحيح و كامل و همه جانبه بوجود نيامده است و همواره محافل حقوقى و قانونگذارى جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پى مى‌برند و با لغو و نَسخِ مادّه‌اى يا اضافه كردن مادّه و تبصره جديدى به اصلاح و تكميل آنها مى‌پردازند.

نبايد فراموش كنيم كه براى تدوين همين قوانين هم، بهره هاى فراوانى از نظامهاى حقوقى الهى و شرايع آسمانى برده اند. و نيز بايد توجه داشته باشيم كه تمام همّ و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صَرف تأمين مصالح دنيوى و اجتماعى شده و مى‌شود و هرگز اهتمامى به تأمين مصالح اخروى و كسر و انكسار آنها با مصالح مادّى و دنيوى نداشته و ندارد و اگر مى‌خواستند اين جهت را هم كه مهمترين جهات مسأله است رعايت كنند هرگز نمى‌توانستند به نتيجه قطعى، دست يابند زيرا مصالح مادّى و دنيوى را تا حدودى مى‌توان بوسيله تجارب عملى، تشخيص داد اما مصالح معنوى و اخروى، قابل تجربه حسّى نيست و نيز نمى‌توان آنها را دقيقاً ارزشيابى كرد و در صورت تزاحم با مصالح مادّى و دنيوى، ميزان اهميت هر يك را باز شناخت.

با توجه به وضع فعلى قوانين بشرى مى‌توان ميزان كارآيى دانش انسانها را در هزاران يا صدها هزار سال قبل، حدس زد و به اين نتيجه قطعى رسيد كه بشر ابتدايى، براى تشخيص راه صحيح زندگى بسيار ناتوانتر از بشر اين عصر بوده است. و به فرض اينكه انسان اين عصر با استفاده از تجارب هزاران ساله توانسته بود. به نظام حقوقى صحيح و كامل و فراگيرى دست يابد و به فرض اينكه چنين نظامى ضامن سعادت ابدى و اخروى هم بود تازه، جاى اين سؤال باقى مى‌ماند كه رها كردن ميلياردها انسان در طول تاريخ و وانهادن ايشان با جهل خودشان، چگونه با حكمت الهى و غرض از آفرينش آنان سازگار است؟!

حاصل آنكه: هدف از آفرينش انسانها آغاز تا انجام، هنگامى قابل تحقق است كه راه ديگرى وراى حسى و عقل براى شناختن حقايق زندگى و وظايف فردى و گروهى، وجود داشته باشد و آن، چيزى جز راه وحى نخواهد بود.

ضمناً روشن است كه مقتضاى اين برهان، آن است كه نخستين انسان، پيامبر خدا باشد تا راه صحيح زندگى را بوسيله وحى بشناسد و هدف آفرينش در مورد شخص او تحقق يابد و سپس ديگر انسانها بواسطه او هدايت شوند.

فوايد بعثت انبياء

انبياء الهى علاوه بر نشان دادن راه صحيح براى تكامل حقيقى انسان، و دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم، تأثيرات مهم ديگرى نيز در تكامل انسانها داشته‌اند كه مهمترين آنها از اين قرار است:

1- بسيارى از مطالب هست كه عقل انسان، توانايى درك آنها را دارد ولى يا نياز به گذشت زمان و تجارب فراوان دارد و يا در اثر اهتمام افراد به امور مادى و غلبه گرايشهاى حيوانى بر ايشان مورد غفلت و فراموشى قرار مى‌گيرد و يا در اثر بدآموزيها و تبليغات سوء، بر توده هاى مردم، پنهان مى‌ماند. چنين مطالبى نيز بوسيله انبياء، بيان مى‌گردد و با تذكرات و يادآوريهاى پى در پى، از فراموش شدن كلى آنها جلوگيرى بعمل مى‌آيد و با آموزشهاى صحيح و منطقى، جلوى مغالطات و بدآموزيها گرفته مى‌شود.

از اينجا نكته ناميده شدن انبياء به «مذكر» و «نذير» و ناميده شدن قرآن كريم به «ذِكر» و «تذكره» روشن مى‌گردد.

اميرمؤمنان (عليه السلام) در مقام بيان حكمتهاى بعثت انبياء مى‌فرمايد:

«لِيَسْتَأدُوهم ميثاقَ فِطْرَته، و يُذكِّروهم مَنْسِىَّ نِعْمتِه، و يَحتجّوا عَلَيْهم بِالتّبليغ» يعنى خداى متعال، پيامبران خود را پى در پى فرستاد تا وفادارى به پيمان فطرت را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده را به يادشان آورند، و با تبليغ و بيان حقايق، حجت را برايشان تمام كنند.

2- يكى از مهمترين عوامل تربيت و رشد و تكامل انسان، وجود الگو و نمونه رفتار است كه اهميت آن، در مباحث روانشناسى به ثبوت رسيده است. انبياء الهى بعنوان انسانهاى كامل و تربيت شده الهى، اين نقش را به بهترين وجهى ايفاء مى‌كنند و علاوه بر تعليمات و آموزشهاى مختلف، به تربيت و تزكيه مردم نيز مى‌پردازند. و مى‌دانيم كه در قرآن كريم «تعليم و تزكيه» توأماً ذكر شده و حتى در بعضى از موارد «تزكيه» مقدم بر «تعليم» آمده است.

3- يكى ديگر از بركات وجود انبياء در ميان مردم اين است كه در صورت فراهم بودن شرايط لازم، رهبرى اجتماعى و سياسى و قضائى مردم را به عهده مى‌گيرند. و بديهى است كه رهبر معصوم، يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى براى جامعه مى‌باشد و بوسيله او جلو بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى گرفته مى‌شود و جامعه از اختلاف و پراكندگى و كجروى نجات مى‌يابد و به سوى كمال مطلوب رهبرى مى‌گردد.

پرسش

1- هدف از آفرينش انسان چيست؟

2- آيا اراده حكيمانه الهى به شقاوت و عذاب انسان هم مثل سعادت و رحمت، تعلق گرفته است يا فرقى ميان آنها وجود دارد؟

3- اعمال اختيار و انتخاب آگاهانه انسان، نياز به چه امورى دارد؟

4- چرا عقل بشر براى تأمين همه شناختهاى لازم، كفايت نمى‌كند؟

5- برهان بر ضرورت بعثت انبياء را تقرير كنيد.

6- اگر انسان مى‌توانست با استفاده از تجارب طولانى، راه سعادت دنيوى و اجتماعى خود را بشناسد آيا ديگر نيازى به وحى نمى‌داشت؟ چرا؟

7- آيا دليل عقلى بر پيامبر بودن نخستين انسان مى‌تواند اقامه كرد؟ چگونه؟

8- ساير فوايد وجود انبياء را بيان كنيد.

درس بيست و سوم : حلّ چند شبهه

پيرامون برهانى كه براى ضرورت بعثت انبياء (عليهم السلام) بيان شده، سؤالات و شبهاتى مطرح مى‌شود كه اينك به ذكر و پاسخ آنها مى‌پردازيم:

1- اگر حكمت الهى، اقتضاى بعثت انبياء براى هدايت همه انسانها را دارد پس چرا همگى ايشان در يك منطقه خاص جغرافيايى (خاورميانه) مبعوث شده اند. و ساير بخشهاى روى زمين از اين نعمت، محروم مانده اند؟ مخصوصاً با توجه به اينكه در روزگارهاى پيشين، وسايل ارتباط و تبادل اطلاعات، خيلى محدود بوده و انتقال اخبار از نقطه‌اى به نقطه ديگر به كندى، انجام مى‌گرفته است و شايد اقوام و مللى بوده‌اند كه اصلا اطلاعى از دعوت انبياء، پيدا نكرده اند.

پاسخ اين است كه اولا ظهور انبياء (عليهم السلام) اختصاص به منطقه خاصى نداشته و آيات كريمه قرآن، دلالت دارد بر اينكه هر قوم و امتى پيامبرى داشته اند، چنانكه در آيه (24) از سوره فاطر مى‌فرمايد:

«وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ» و در آيه (36) از سوره نحل مى‌فرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ». و اگر در قرآن مجيد تنها نام عده معدودى از انبياء عظام (عليهم السلام) برده شده، بدين معنى نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد بوده است، بلكه در خود قرآن، تصريح شده به اينكه بسيارى از پيامبران بوده‌اند كه نامى از ايشان در اين كتاب شريف به ميان نيامده است. چنانكه در آيه (164) از سوره نساء مى‌فرمايد:

«وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».

ثانياً مقتضاى برهان مزبور اين است كه بايد راهى و راى حس و عقل باشد كه بتوان از آن براى هدايت مردم، استفاده كرد. اما فعليّت يافتن هدايت افراد، مشروط به دو شرط است: يكى آنكه خودشان بخواهند از اين نعمت الهى، بهره‌مند شوند؛ دوم آنكه ديگران موانعى براى هدايت آنان فراهم نكنند. و محروم ماندن بسيارى از مردم از هدايت انبياء، در اثر سوء اختيار خودشان بوده است، چنانكه محروميت بسيارى ديگر، در اثر موانعى بوده كه ديگران در راه گسترش دعوت انبياء بوجود آورده بودند. و مى‌دانيم كه پيامبران الهى همواره براى برداشتن اين موانع مى‌كوشيده‌اند و با دشمنان خدا و به ويژه زورمندان و مستكبران به ستيز برمى خاسته‌اند و بسيارى از ايشان در راه ابلاغ رسالت الهى و هدايت مردم، جان خود را فدا كرده‌اند و در مواردى كه پيروان و يارانى يافته‌اند به جنگ و نبرد نظامى با جباران و ستمگران كه مهمترين عامل ايجاد موانع براى گسترش دين خدا بوده‌اند پرداخته اند.

نكته قابل توجه اين است كه ويژگى اختيارى بودن حركت تكاملى انسان، ايجاب مى‌كند كه همه اين جريانات بصورتى انجام يابد كه زمينه حسن يا سوء انتخاب براى طرفين حق و باطل، فراهم باشد مگر اينكه تسلط زورمندان و اهل باطل بجايى برسد كه راه هدايت ديگران را بكلّى مسدود كنند و نور حق و هدايت را در جامعه، خاموش سازند كه در اين صورت، خداى متعال از راههاى غيبى و غيرعادى، طرفداران حق را يارى خواهد فرمود.

حاصل آنكه: اگر چنين موانعى بر سر راه انبياء نمى‌بود دعوت ايشان بگوش همه جهانيان مى‌رسيد و همگى از نعمت هدايت الهى بوسيله وحى و نبوت، بهره‌مند مى‌شدند. پس گناه محروميت بسيارى از مردم از هدايت انبياء، بگردن كسانى است كه جلو گسترش دعوت ايشان را گرفته اند.

2- اگر انبياء براى تتميم شرايط كامل انسانها مبعوث شده‌اند چرا با وجود ايشان اين همه فساد و انحطاط، پديد آمده و اكثريت مردم در اكثر زمانها مبتلى به كفر و عصيان شده‌اند و حتى پيروان اديان آسمانى نيز به دشمنى و ستيز با يكديگر برخاسته‌اند و جنگهاى خونين و خانمان براندازى برپا ساخته اند؟ آيا حكمت الهى، اقتضاء نداشت كه خداى متعال اسباب ديگرى نيز فراهم كند كه جلو اين فسادها گرفته شود و دست كم، پيروان انبياء به نبرد با يكديگر برنخيزند؟

پاسخ اين سؤال از تأمّل در ويژگى اختيارى بودن تكامل انسان، روشن مى‌شود زيرا چنانكه گفته شد حكمت الهى، اقتضاء دارد كه اسباب و شرايط تكامل اختيارى (و نه جبرى) براى انسانها فراهم شود تا كسانى كه بخواهند، بتوانند راه حق را بشناسند و با پيمودن آن به كمال و سعادت خودشان برسند، ولى فراهم شدن اسباب و شرايط براى چنين تكاملى بدين معنى نيست كه همه انسانها از آنها حسن استفاده كرده لزوماً راه صحيح را برگزينند. و به تعبير قرآن كريم، خداى متعال انسانها را در شرايط اين جهانى بدين منظور، آفريده است كه ايشان را بيازمايد كه كداميك نيكوكارترند (53) . و همچنانكه مكرراً در قرآن كريم، تأكيد شده است اگر خداى متعال مى‌خواست مى‌توانست همه را به راه راست بدارد و جلو انحراف و كجروى را بطور كلى بگيرد (54) ، ولى در اين صورت، زمينه‌اى براى انتخاب و گزينش، باقى نمى‌ماند و رفتار انسانها فاقد ارزش انسانى مى‌شد و غرض الهى از آفرينش انسان مختار و انتخابگر، نقض مى‌گشت.

حاصل آنكه: گرايش انسانها به فساد و تبهكارى و كفر و عصيان، مستند به سوء اختيار خودشان است و داشتن قدرت بر چنين رفتارهايى در متن آفرينش ايشان ملحوظ است و رسيدن به لوازم و تبعات آنها مقصود بالتَبَع مى‌باشد. و هر چند اراده الهى اصالت به تكامل انسانها تعلق گرفته است ولى چون متعلق اين اراده مشروط به اختياريّت مى‌باشد سقوط و انحطاط ناشى از سوء اختيار را نفى نمى‌كند و مقتضاى حكمت الهى، اين نيست كه همه انسانها خواه ناخواه در مسير صحيح به حركت در آيند هر چند برخلاف ميل و اراده ايشان باشد.

3- با توجه به اينكه حكمت الهى اقتضاء دارد كه انسانها هر چه بيشتر و هر چه بهتر، به كمال و سعادت برسند آيا بهتر اين نبود كه خداى متعال، اسرار طبيعت را بوسيله وحى، بر مردم مكشوف سازد تا با بهره گيرى از انواع نعمتها بتوانند به سير تكاملى خودشان شتاب بخشند؟ چنانكه كشف بسيارى از نيروهاى طبيعى در چند قرن اخير و اختراع اسباب و وسايل زندگى، تأثير شگرفى در پيشرفت تمدن داشته و آثار مطلوبى را در حفظ سلامتى و مبارزه با امراض و نيز تبادل اطلاعات و توسعه ارتباطات و مانند آنها به ارمغان آورده است. بديهى است اگر انبياء با ارائه علوم و صنايع شگفت انگيز و فراهم كردن وسايل آسايش، به مردم كمك مى‌كردند مى‌توانستند بر نفوذ اجتماعى و قدرت سياسى خودشان بيفزايند و بهتر به اهدافشان برسند.

پاسخ اين است كه نياز اصلى به وجود وحى و نبوت، در امورى است كه بشر با ابزار و شناختهاى عادى نتواند به آنها پى ببرد و در صورت جهل به آنها، نتواند جهت حركت خود را به سوى كمال حقيقى، تعيين كند و در مسير آن، گام بردارد. به ديگر سخن: وظيفه اصلى انبياء (عليهم السلام) اين است كه انسانها را در جهت دادن به زندگى و حركت تكاملى، يارى دهند تا بتوانند در هر شرايطى وظيفه خود را بشناسند و نيروهايشان را در راه رسيدن به هدف مطلوب بكار بگيرند، خواه مردمى بيابانگرد و چادرنشين باشند و خواه مردمى اقيانوس پيما و فضانورد، ارزشهاى اصيل انسانى را بشناسند و بدانند چه وظايفى در مورد پرستش خداى متعال و درباره فردفرد خودشان و نيز نسبت به همنوعان و ساير آفريدگان دارند تا با انجام دادن آنها به كمال و سعادت حقيقى و ابدى، نائل گردند، اما اختلاف استعدادها و امكانات طبيعى و صنعتى، چه در زمان واحد و چه در زمانهاى مختلف، امرى است كه بر طبق اسباب و علل خاصى پديد مى‌آيد و نقش تعيين كننده‌اى در تكامل حقيقى و سرنوشت ابدى ندارد چنانكه پيشرفتهاى علمى و صنعتى امروز كه موجب گسترش و افزايش بهره هاى مادى و دنيوى شده، تأثيرى در تكامل معنوى و روحى مردم نداشته بلكه مى‌توان گفت كه با آن، تناسب معكوس داشته است.

حاصل آنكه: مقتضاى حكمت الهى اين است كه انسانها بتوانند با بهره گيرى از نعمتهاى مادى، به زندگى دنيوى خودشان ادامه دهند و با بهره گيرى از عقل و وحى، جهت حركت خود را به سوى كمال حقيقى و سعادت ابدى، تعيين كنند، اما اختلاف در توانشهاى بدنى و روحى و نيز اختلاف در شرايط طبيعى و اجتماعى و همچنين اختلاف در بهره مندى از علوم و صنايع، تابع اسباب و شرايط تكوينى خاصى است كه بر طبق نظام علّى و معلولى، پديد مى‌آيد و اين اختلافات، نقش تعيين كننده‌اى در سرنوشت ابدى انسانها ندارد و چه بسا فردى يا گروهى كه به ساده ترين وجهى زندگى كرده و از حداقل نعمتهاى مادى و دنيوى، بهره‌مند شده و در عين حال، به درجات والايى از كمال و سعادت، نائل گشته است و چه بسا فرد يا گروهى كه از پيشرفته ترين صنايع و علوم و بهترين وسايل زندگى، برخوردار بوده و در اثر ناسپاسى و غرور و استكبار و ستم به ديگران در پست ترين دركاتِ شقاوت، سقوط كرده است.

البته انبياء الهى غير از انجام وظيفه اصلى يعنى هدايت بشر بسوى كمال و سعادت حقيقى و ابدى كمكهاى فراوانى به بهتر زيستن مردم در همين زندگى دنيا كرده‌اند و هر جا حكمت الهى، اقتضاء داشته تا حدودى پرده از حقايق ناشناخته و اسرار طبيعت برداشته‌اند و به پيشرفت تمدن بشر كمك كرده‌اند چنانكه نمونه هاى اين گونه كمكها را در زندگى حضرات داود و سليمان و ذوالقرنين (عليهم السلام) مى‌توان يافت (55)  و يا در اداره جامعه و حُسن تدبير امور، تلاشهايى انجام داده‌اند چنانكه حضرت يوسف (عليه السلام) در سرزمين مصر، انجام داد (56)  ولى همه اينها خدماتى زائد بر وظيفه اصلى ايشان بوده است.

و اما درباره اينكه چرا انبياء الهى براى پيشبرد مقاصدشان از قدرت صنعتى و اقتصادى و نظامى، استفاده نكردند بايد گفت: هدف انبياء (عليهم السلام) همانگونه كه بارها گفته شد فراهم كردن زمينه براى انتخاب آگاهانه و آزادانه بوده است و اگر مى‌خواستند با توسّل به قدرتهاى غيرعادى، قيام كنند رشد معنوى و تكامل آزادانه براى انسانها حاصل نمى‌شد بلكه مردم تحت فشار قدرت ايشان تن به پيروى در مى‌دادند نه با انگيزه الهى و براساس انتخاب آزاد.

اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايد:

«اگر خداى متعال مى‌خواست هنگامى كه پيامبران را برمى انگيخت گنجينه هاى زر و سيم و معادن گوهرهاى ناب و باغ و بستانهاى پرميوه را در اختيار ايشان قرار مى‌داد و پرندگان هوا و چرندگان زمين را به خدمت ايشان مى‌گماشت و اگر چنين مى‌كرد زمينه آزمايش و پاداش از بين مى‌رفت.

... و اگر مى‌خواست به پيامبران، قدرتى دست نيافتنى و عزتى شكست ناپذير و ملك و سلطنتى عطا مى‌كرد كه ديگران از روى ترس يا طمع، تسليم ايشان شوند و دست از گردنكشى و بزرگى فروشى بردارند و در آن صورت، انگيزه ها و ارزشها همسان مى‌شد ولى خداى متعال چنين خواسته است كه پيروى از پيامبران و تصديق كتابهاى او و كرنش و فروتنى و تسليم مردم، تنها با انگيزه الهى و بدون شائبه باشد. هر قدر بلاء و آزمايش، بزرگتر باشد پاداش و ثواب الهى فراوانتر و افزونتر خواهد بود»1.

البته هنگامى كه مردمى با ميل و رغبت و با گزينش آزاد، به دين حق گرويدند و جامعه‌اى الهى و خداپسند تشكيل دادند استفاده از انواع قدرتها در راه پيشبرد اهداف الهى بويژه براى سركوبى تجاوزگران و دفاع از حقوق مؤمنان، مطلوب خواهد بود چنانكه نمونه آن در حكومت حضرت سليمان (عليه السلام) ملاحظه مى‌شود2.

پرسش

1- آيا همه انبياء در منطقه جغرافيايى خاصى مبعوث شده اند؟ به چه دليلى؟

2- چرا دعوت انبياء در همه نقاط جهان، گسترش نيافت؟

3- چرا خداى متعال، اسبابى فراهم نكرده است كه جلو فسادها و خونريزيها گرفته شود؟

4- چرا پيامبران خدا اسرار طبيعت را براى مردم كشف نكردند تا پيروان ايشان از نعمتهاى مادى بيشترى بهره‌مند شوند؟

5- چرا انبياء براى پيشبرد مقاصدشان از قدرت صنعتى و اقتصادى استفاده نكردند؟

1. ر. ك: نهج البلاغه، خطبه قاصعه، سوره فرقان: آيه 7-10، سوره زخرف: آيه 31-35.

2.ر. ك: سوره انبياء: آيه 81-82، سوره نمل: آيه 15-44.

درس بيست و چهارم : عصمت انبياء

ضرورت مصونيّت وحى

بعد از آنكه ضرورت وحى بعنوان راه ديگرى براى دستيابى به شناختهاى لازم، و جبران نارسايى حس و عقل انسانى، به ثبوت رسيد مسأله ديگرى مطرح مى‌شود و آن اين است:

با توجه به اينكه افراد عادى انسان مستقيماً از اين وسيله شناخت، بهره‌مند نمى‌شوند و استعداد و لياقت دريافت وحى الهى را ندارند. و ناچار پيام الهى بوسيله افراد خاصى (پيامبران) بايد به ايشان ابلاغ شود چه ضمانتى براى صحّت چنين پيامى دارد؟ و از كجا مى‌توان مطمئن شد كه شخص پيامبر، وحى الهى را درست دريافت كرده و آنرا درست به مردم رسانده است؟ و نيز اگر واسطه‌اى بين خدا و پيامبر، وجود داشته، او نيز رسالت خود را بطور صحيح انجام داده است؟ زيرا راه وحى، در صورتى كارآيى لازم را دارد، و مى‌تواند نارسايى دانش بشرى را جبران كند كه از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحريف و دستبرد عمدى و سهوى، مصون باشد و گرنه با وجود احتمال سهو و نسيان در واسطه يا وسائط، يا تصرف عمدى در مفاد آن، باب احتمال خطاء و نادرستى در پيام واصل به مردم، باز مى‌شود و موجب سلم اعتماد از آن مى‌گردد. پس از (57) چه راهى مى‌توان اطمينان يافت كه وحى الهى بطور صحيح و سالم بدست مردم مى‌رسد؟

بديهى است هنگامى كه حقيقت وحى، بر مردم مجهول باشد و استعداد دريافت و آگاهى از آنرا نداشته باشند راهى براى كنترل و نظارت بر درستى كار وسائط نخواهند داشت و تنها در صورتى كه محتواى پيامى مخالف احكام يقينى عقل باشد خواهند فهميد كه خللى در آن، وجود ندارد. مثلاً اگر كسى ادعا كرد كه از طرف خدا به او وحى شده كه اجتماع نقيضين جايز يا واجب است يا (العياذباللّه) تعدّد يا تركيب يا زوال، در ذات الهى راه دارد مى‌توان به كمك حكم يقينى عقل به بطلان چنين مطالبى كذب ادعا وى را اثبات كرد اما نياز اصلى به وحى، در مسائلى است كه عقل، راهى براى اثبات يا نفى آنها ندارد و نمى‌تواند با ارزيابى مفاد و محتواى پيام، صحّت و سقم آنرا تشخيص دهد. در چنين مواردى از چه راهى مى‌توان صحّت محتواى وحى و مصونيّت آن را از تصرف عمدى يا سهوى وسائط، اثبات كرد؟

جواب اين است: همانگونه كه عقل، با توجه به حكمت الهى طبق برهانى كه در درس بيست و دوم بيان شد درمى يابد كه بايد راه ديگرى براى شناختن حقايق و وظايف عملى، وجود داشته باشد هر چند از حقيقت و كنه آن راه، آگاه نباشد به همين ترتيب درك مى‌كند كه مقتضاى حكمت الهى اين است كه پيامهاى او سالم و دست نخورده بدست مردم برسد و گرنه نقض غرض خواهد شد.

به ديگر سخن: بعد از آنكه معلوم شد كه بايد پيامهاى الهى با يك يا چند واسطه به مردم برسد تا زمينه تكامل اختيارى انسانها فراهم شود و هدف الهى از آفرينش بشر تحقق يابد با استناد به صفات كماليّه الهى ثابت مى‌شود كه اين پيامها مصون از تصرفات عمدى و سهوى خواهد بود. زيرا اگر خداى متعال نخواهد كه پيامهايش بطور صحيح به بندگانش برسد خلاف حكمت خواهد بود و اراده حكيمانه الهى، آنرا نفى مى‌كند، و اگر خدا نداند كه پيام خود را از چه راهى و بوسيله چه كسانى بفرستد كه سالم به بندگانش برسد با علم نامتناهى او منافات خواهد داشت، و اگر نتواند وسايط شايسته‌اى را برگزيند و ايشان را از هجوم شياطين، حفظ كند با قدرت نامحدود او سازگار نخواهد بود.

پس با توجه به اينكه خداى متعال، عالم به همه چيز است نمى‌توان احتمال داد كه واسطه‌اى را برگزيده كه از خطاكاريهاى او آگاه نبوده است (58) ، و با توجه به قدرت نامحدود الهى نمى‌توان احتمال داد كه نتوانسته است وحى خودرا از دستبرد شياطين و تأثير عوامل سهو نسيان، حفظ كند (59) ، چنانكه با توجه به حكمت الهى نمى‌توان پذيرفت كه نخواسته است پيام خود را مصون از خطا بدارد (60) . بنابراين، مقتضاى علم و قدرت و حكمت الهى آن است كه پيام خود را سالم و دست نخورده به بندگانش برساند و بدين ترتيب؛ مصونيّت وحى با برهان عقلى، ثابت مى‌شود.

با اين بيان، مصونيّت فرشته يا فرشتگان وحى و نيز مصونيّت پيامبران در مقام دريافت وحى، و همچنين عصمت آنان از خيانت عمدى يا سهو و نسيان در مقام ابلاغ پيام الهى، به اثبات مى‌رسد.

و از اينجا نكته تأكيدات قرآن كريم بر امين بودن فرشته وحى و نيرومندى وى بر حفظ امانت الهى و دفع تصرفات شياطين و امين بودن پيامبران و بطور كلى تأكيد بر حراست وحى تا هنگام رسيدن به مردم، روشن مى‌شود (61) .

ساير موارد عصمت

عصمتى كه براساس برهان مزبور، براى فرشتگان و انبياء (عليهم السلام) ثابت مى‌شود اختصاص به تلقى و ابلاغ وحى دارد، ليكن موارد ديگرى براى عصمت هست كه با اين برهان، ثابت نمى‌شود و آنها را مى‌توان به سه دسته، تقسيم كرد: يك دسته، مربوط به عصمت فرشتگان است، و دسته ديگر مربوط به عصمت پيامبران، و دسته سوم مربوط به عصمت بعضى ديگر از انسانها مانند ائمه معصومين (عليهم السلام) و حضرت مريم و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليهما).

در مورد عصمت فرشتگان در غير تلقى و ابلاغ وحى، دو مسأله را مى‌توان مطرح ساخت: يكى عصمت فرشتگان وحى در آنچه مربوط به دريافت و رساندن وحى نيست، و ديگرى عصمت ساير فرشتگان كه ارتباطى با موضوع وحى ندارند مانند موكلين ارزاق و كتابت اعمال و قبض ارواح و...

درباره عصمت انبياء در آنچه مربوط به رسالتشان نيست نيز دو مسأله، مطرح است: يكى عصمت پيامبران از گناه و عصيان عمدى، و ديگرى عصمت ايشان از سهو و نسيان، عين اين دو مسأله را درباره غير انبياء نيز مى‌توان مورد بحث قرار داد.

اما مسائل مربوط به عصمت فرشتگان در غير تلقى و ابلاغ وحى، در صورتى بوسيله برهان عقلى، قابل حل است كه ماهيّت ملائكه، شناخته شود. ولى بحث درباره ماهيّت ايشان نه آسان است و نه متناسب با مباحث اين بخش. از اينروى تنها به ذكر دو آيه شريفه از قرآن كريم كه دلالت بر عصمت ملائكه دارد بسنده مى‌كنى: يكى آيه (27) از سوره انبياء است كه مى‌فرمايد: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» و ديگرى آيه (6) از سوره تحريم است كه مى‌فرمايد: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ». اين دو آيه بصراحت، دلالت دارند بر اينكه ملائكه، بندگانى ارجمندند كه تنها به فرمان الهى كارشان را انجام مى‌دهند و هرگز از فرمان او سرپيچى نمى‌كنند، هر چند عموميّت آيات، نسبت به همه فرشتگان، قابل بحث است.

و اما بحث درباره عصمت بعضى از انسانهاى ديگر (غير از پيامبران) با مباحث امامت، مناسبتر است. از اين جهت در اينجا به مسائل مربوط به عصمت پيامبران مى‌پردازيم هر چند بعضى از اين مسائل را تنها بوسيله دلايل نقلى و تعبّدى مى‌توان حل كرد و على القاعده مى‌بايست بعد از اثبات حجيت كتاب و سنت، مطرح شود ولى براى رعايت تناسب بين موضوعات مسائل، آنها را در همين جا مورد بحث قرار مى‌دهيم و حجيّت كتاب و سنت را بعنوان اصل موضوع مى‌پذيريم تا در جاى خودش به اثبات برسد.

عصمت پيامبران

درباره اينكه پيامبران تا چه اندازه، مصون از ارتكاب گناهان هستند بين طوايف مسلمين، اختلاف است: شيعيان اثناعشرى معتقدند كه پيامبران از آغاز تولد تا پايان عمر، از همه گناهان، اعم از كبيره و صغيره، معصومند و حتى از روى سهو نسيان هم گناهى از ايشان سر نمى‌زند، ولى بعضى از طوايف ديگر، عصمت انبياء را تنها از كبائر مى‌دانند، و بعضى ديگر از هنگام بلوغ، و برخى از هنگام نبوت. و از بعضى از طوايف اهل سنت (حشويّه و بعضى از اهل حديث) نقل شده كه اساساً منكر عصمت انبياء شده‌اند و صدور هر گناهى را از ايشان حتى در زمان نبوت و بصورت عمدى هم ممكن پنداشته اند.

پيش از آنكه منظور از معصوم بودن پيامبران يا بعضى ديگر از انسانها تنها عدم ارتكاب گناه نيست، زيرا ممكن است يك فرد عادى هم مرتكب گناهى نشود مخصوصاً اگر عمرش كوتاه باشد.

بلكه منظور اين است كه شخص، داراى مَلكه نفسانى نيرومندى باشد كه در سخت ترين شرايط هم او را از ارتكاب گناه، بازدارد مَلَكه‌اى كه از آگاهى كامل و دائم به زشتى گناه و اراده قوى بر مهار كردن تمايلات نفسانى، حاصل مى‌گردد. و چون چنين مَلَكه‌اى با عنايت خاص الهى، تحقق مى‌يابد فاعليّت آن، به خداى متعال نسبت داده مى‌شود. و گرنه، چنان نيست كه خداى متعال، انسان معصوم را جبراً از گناه، باز دارد و اختيار را از او سلب كند. عصمت كسانى كه داراى مناصب الهى مانند نبوت و امامت هستند و به معناى ديگرى نيز به پروردگار، نسبت داده مى‌شود و آن اينكه او مصونيّت آنان را تضمين كرده است.

نكته ديگر آنكه: لازمه عصمت هر شخص، ترك اعمالى است كه بر او حرام باشد مانند گناهانى كه در همه شرايع، حرام است و كارهايى كه در شريعت متبوع او در زمان ارتكاب، حرام باشد. بنابراين، عصمت يك پيامبر با انجام دادن عملى كه در شريعت خود وى و براى شخص او جايز است و در شريعت قبلى حرام بوده، يا بعداً حرام مى‌شود خدشه دار نمى‌گردد.

و نكته سوم آنكه: منظور از «گناه» كه شخص معصوم، مصونيّت از ارتكاب آن دارد عملى است كه در لسان فقه «حرام» ناميده مى‌شود و همچنين ترك عملى كه در لسان فقه «واجب» شمرده مى‌شود. اما واژه «گناه» و معادلهاى آن، مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيعترى دارد كه شامل «ترك اولى» هم مى‌شود و انجام دادن چنين گناهانى منافات با عصمت ندارد.

پرسش

1- چگونه مى‌توان مصونيّت وحى را از هرگونه خللى اثبات كرد؟

2- غیر از مصونيّت در دريافت و ابلاغ وحى، چه موارد ديگرى براى عصمت، وجود دارد؟

3- عصمت فرشتگان را از چه راهى مى‌توان ثابت كرد؟

4- چه اقوالى درباره عصمت انبياء (عليهم السلام) وجود دارد؟ و نظر شيعه، كدام است؟

5- عصمت را تعريف و لوازم آنرا بيان كنيد.