آئين وهابيت

آيت الله العظمی حاج شيخ جعفر سبحانى

- ۷ -


فصل 16 : خدا را به حق و مقام اوليا سوگند دادن

يكى از نقاط اختلاف فرقه «وهابى» با ديگر طوايف اسلامى، اين است كه آنان دو نوع سوگند ياد شده در زير را حرام و احياناً شرك در عبادت تلّقى مى كنند. و اين دو نوع سوگند عبارتند از:

* سوگند دادن خدا به حق و مقام اوليا

* قسم ياد كردن به غير خدا

اينك هر دو موضوع را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1 ـ سوگند دادن خدا به منزلت اوليا

قرآن مجيد گروهى را تحت عنوان: «اَلصّابِرينَ وَالصّادِقينَ وَالْقانِتينَ وَالْمُنْفِقينَ وَالْمُسْتَغْفِرينَ بِالاْسْحارِ»(1) مى ستايد.

حال اگر كسى در دل شب، پس از اقامه نماز شب رو به درگاه الهى كند و خدا را به مقام و منزلت اين گروه سوگند دهد و بگويد:

«أَللّهُمَّ اِنّي أسْأَلُكَ بِحَقِّ المُستغْفِرِينَ بِالاْسْحارِ اِغْفِرْ لي ذُنُوبِي»

«بارالها! تورا به حق استغفاركنندگان در سحرگاهان، گناهان مرا ببخش.»

چگونه مى توان اين عمل را «شرك در عبادت» ناميد؟ شرك در عبادت آن است كه غير خدا را بپرستيم و همچنين غير خدا را، خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم. در صورتى كه ما در اين نيايش جز به خدا توجه ننموده و جز او از كسى ديگر، چيزى نخواسته ايم.

بنابر اين اگر چنين عملى حرام باشد، بايد علت ديگرى غير از «شرك» داشته باشد. و ما در اينجا براى نويسندگان «وهابى» نكته اى را مى آوريم و آن اين كه قرآن محكى براى جداسازى «مشرك» (البته شرك در عبادت) از «موحد» يادآور شده و بدينوسيله راه هر نوع تفسير به رأى را در معناى «مُشرك» بسته است. آن محك عبارت است از:

«وَاِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلاخِرَةِ وَاِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ اِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»(2)

«هنگامى كه خدا به تنهايى ياد شود، دلهاى كسانى كه سراى ديگر را باور ندارند، رميده مى شود و اگر كسانى كه غير او هستند، ياد شوند، شادمان مى گردند.»

و در آيه ديگر «مجرمين» را كه همان مشركان هستند، چنين توصيف مى كند:

«اِنَّهُمْ كانُوا اِذا قيلَ لَهُمْ لااِلهَ اِلاَّاللهُ يَسْتَكْبِروُنَ وَيَقُولوُنَ أَئِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعر مَجْنُون.»(3)

«آنان كسانى هستند كه هر زمان به آنان گفته شود جز «الله» خدايى نيست، كبر مىورزند و مى گويند آيا ما خداى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى ترك گوييم؟»

طبق مضمون اين دو آيه:

مشرك كسى است كه قلب او از ياد خداى يگانه مشمئز مى گردد و از ياد ديگران (خدايان دروغين) شادمان مى شود و يا از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد.

طبق اين ميزان، آيا آن كس كه در دل شب، در پرده تاريكى جز خدا، كسى را نمى خواند، و از ياد او به اندازه اى لذّت مى برد كه خواب شيرين را بر خود حرام مى كند و به مناجات او مى پردازد و او را به مقام و منزلت بندگان موحّد كه عزيزان درگاه او هستند سوگند مى دهد، چگونه مى تواند مشرك باشد؟ او كى از ياد خدا مى رمد و از اعتراف به يكتايى خدا كبر مىورزد؟!

چرا نويسندگان وهابى با ضوابط مجعول و خيالى، كليه موحدان را مشرك ناميده و خود را عزيزان درگاه خدا دانسته اند.

با توجه به چنين محك، نمى توان نود و نه درصد اهل قبله را مشرك خواند و فقط تعدادى از نجديان را موحد دانست.

تفسير شرك در عبادت را در اختيار ما نگذارده اند كه هر نوعى بخواهيم آن را تفسير كنيم و هر گروهى را بخواهيم مشرك بخوانيم!

اميرمؤمنان و سوگند دادن خدا به مقام اوليا

در دعاهاى اميرمؤمنان چنين سوگندهايى را به وضوح مى يابيم:

آن حضرت پس از برگزارى نوافل شب، اين دعا را زمزمه مى كرد:

«أَللّهُمَّ اِنّي أَسأَلُكَ بِحُرْمَةِ مَنْ عَاذَ بِكَ مِنْكَ، وَلَجَأَ اِلى عِزِّكَ واسْتَظَلَّ بِفَيْئِكَ، وَاعْتَصَمَ بِحَبْلِكَ، وَلَمْ يَثِقْ إلاّ بِكَ»(4)

«پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم به احترام آن كس كه از تو به تو پناه برده است (جز تو پناهگاهى نيانديشيده است) و به عزّت تو ملتجى شده و در زير سايه تو قرار گرفته است و به ريسمان تو چنگ زده و به جز تو به ديگرى دل نبسته است.»

و نيز حضرت در دعايى، به يكى از ياران خود آموخت كه بگويد:

«وَبِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيكَ، وَالرّاغِبينَ اِلَيْكَ، وَالمُتعَوِّذِينَ بِكَ، والمُتَضَرِّعِينَ اِليكَ، وبِحَقِّ كُلِّ عَبْد مُتَعبِّد لَكَ في كلّ بَرٍّ أو بَحْر أو سَهْل أو جَبَل أَدْعُوكَ دُعاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ...»(5)

«بارالها! به حق سؤال كنندگان و متوجهان و پناهندگان به تو، و به حق خضوع كنندگان درگاهت و به حق هر بنده پرستشگرى كه تو را در خشكى يا دريا، بيابان يا كوه مى پرستد، تو را مى خوانيم، بسان خواندن آن كس كه بيچارگى او به نهايت رسيده است.»

چنين مناجات روح انگيز و ابراز تذلّل ها به درگاه حق، نتيجه اى جز تحكيم توحيد و ابراز علاقه به دوستان خدا كه خود نوعى توجه به خدا است، چه نتيجه اى مى تواند داشته باشد؟

بنابر اين بايد از تهمت كفر و شرك، كه بيش از هر نوع جنسى، در بساط وهابى ها يافت مى شود، صرف نظر كرد و مسأله را از زاويه ديگر مورد مطالعه قرار داد.

روى اين اساس، برخى از ميانه روهاى آنان، موضوع «قسم دادن خدا به اوليا را در محدوده تحريم و كراهت مطرح كرده و بر خلاف «صنعانى» تندرو كه مسأله را در دائره كفر و شرك قرار داده، سخن از كفر و شرك به ميان نياورده اند.

اكنون كه محور سخن روشن گرديد و معلوم شد كه بايد موضوع را در چهارچوب، حرام و مكروه مورد بحث قرار دهيم، لازم است، دليل صحّت چنين توسلى را روشن سازيم:

وقوع اين نوع سوگندها در اسلام

در روايات چنين سوگندهايى وارد شده است و با وجود چنين روايات استوار كه بخشى از پيامبر و بخشى ديگر از اهل بيت او رسيده، نمى توان آن را حرام و يا مكروه انديشيد.

پيامبر گرامى به فردى نابينا، چنين تعليم كرد كه بگو:

«أللّهُمَّ اِنِّى أَسْأَلُكَ وأتَوَجَّهُ اِليْكَ بِنَبيِّكَ مُحمَّد نَبِىِّ الرَّحْمةِ»(6)

ابوسعيد خدرى از پيامبر گرامى اين دعا را نقل نموده است:

«اَلّلهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيْكَ وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَمْشاىَ هذا»(7)

حضرت آدم اين چنين توبه كرد:

«اَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد اَلاّ غَفَرْتَ لِي.»(8)

پيامبر اكرم وقتى مادر على ـ ع ـ (فاطمه بنت اسد) را دفن كرد، درباره او چنين دعا نمود:

«إِغْفِرْ لأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَد وَوَسِّعْ عَلَيْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِيِّكَ وَالأنْبِياءِ الَّذينَ مِنْ قَبْلي....»(9)

«مادرم فاطمه (دختر اسد) را بيامرز و به حق پيامبرت و پيامبران پيشين، جايگاه او را وسيع گردان (و از فشار قبر مصون دار)»

در اين نوع جمله ها، هر چند لفظ قسم وارد نشده است، ولى مفاد واقعى آنها، به حكم «باء» قسم، سوگند دادن خدا به حقوق اوليا است. اين كه مى گويند: خدايا! از تو درخواست مى كنم به حق سائلان; يعنى تو را به حق آنان سوگند مى دهم.

دعاهايى كه در صحيفه سجاديه از امام چهارم نقل شده، گواهى است روشن بر صحت و استوارى چنين توسّلى. عظمت معانى دعاهاى صحيفه و فصاحت كلمه و بلاغت معانى آنها، ما را از هر نوع سخن در صحت انتساب آن به امام بى نياز مى سازد.

امام سجاد ـ ع ـ در روز عرفه با خدا چنين راز و نياز مى كرد:

بِحَقِّ مَنْ اِنْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وبِمَنْ اِصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، ومَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأنِك، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ ... وَمَنْ نُطْتَ مُعاداتَهُ بِمُعاداتِكَ»(10)

«بارالها! به حق كسانى كه آنان را از ديگر مخلوق هاى خود انتخاب كردى و براى خود برگزيدى، به حق افرادى كه از ميان مردم اختيار نمودى و آنها را براى آشنايى به مقام خود آفريدى، به حق آن پاكانى كه اطاعت آنان را به اطاعت خود قرين نمودى ... و دشمنى آنان را با دشمنى خويش مقارن و همراه ساختى.»

امام صادق ـ ع ـ وقتى قبر جدّ بزرگوار خود، اميرمؤمنان را زيارت نمود، در پايان چنين دعا كرد:

«اَلّلهُمَّ اِسْتَجِبْ دُعائى وَاقْبَلْ ثَنائى وَاجْمَعْ بَيْنى وبَيْنَ أَوْليائى بِحَقِّ مُحَمّد وَعَلِىٍّ وفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ»(11)

«خدايا! دعاى مرا مستجاب كن و ستايش مرا بپذير و بين من و اوليائت جمع فرما، بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين ـ ع ـ »

اين تنها حضرت سجاد و حضرت صادق ـ عليهماالسلام ـ نيستند كه در دعاهاى خود، خدا را به حق عزيزان درگاهش سوگند مى دهند بلكه در دعاهايى كه از پيشوايان پاك شيعه وارد شده است غالباً اين نوع توسّل موجود است.

سرور آزادگان حضرت حسين بن على ـ ع ـ در دعايى چنين مى گويد:

«اَلّلهُمَّ اِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَلِماتِكَ وَمعاقِدِ عِزِّكَ وَسُكّانِ سَماواتِكَ وَأَرْضِكَ وأنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ أَنْ تسْتَجِيبَ لِي فَقَدْ رهِقَنِي مِنْ أَمْري عُسْرٌ، فأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأَنْ تَجْعَلَ مِنْ أمْري يُسراً»

«بارالها! تو را قسم مى دهم به كلماتت و مراكز عزّتت و ساكنان آسمان و زمينت و پيامبران و فرستادگانت، دعاى مرا مستجاب كن; زيرا كار مرا سختى پوشانيده است. از تو مى خواهم بر محمد و آل او درود فرستى و كار مرا آسان سازى.»

اين گونه دعاها، به اندازه اى است كه نقل آنها مايه اطاله سخن است، از اين رو در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و به بيان دلائل و اعتراضات طرف مقابل مى پردازيم:

اعتراض نخست:

علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه سوگند دادن خدا، بر مخلوق و يا حق مخلوق حرام است.(12)

پاسـخ:

معناى اجماع اين است كه علماى اسلام در هر عصرى و يا در تمام اعصار، بر حكمى از احكام اتفاق نظر پيدا كنند، در اين صورت از نظر دانشمندان اهل تسنن خودِ «اتفاق نظر»، يكى از حجت هاى الهى است و از نظر علماى شيعه از اين نظر حجت است كه از رأى اما معصوم و موافقت او كه در ميان امت زندگى مى كند، حكايت مى نمايد. حال مى پرسيم: آيا درباره اين مسأله چنين اتفاق نظرى وجود دارد؟ ما در اينجا علماى شيعه و ديگر علماى اهل تسنن را كنار گذارده و تنها به نظر پيشوايان مذاهب چهارگانه استناد مى كنيم. آيا اين چهار پيشوا به تحريم چنين مطلبى فتوا داده اند؟ اگر داده اند متن فتاواى آنان را با ذكر كتاب و تعيين صفحه بيان كنيد.

اصولا در كتابهاى فقهى و حديثى علماى سنت، اين نوع توسل، عنوان نشده است، تا درباره آن نظر دهند. در اين صورت اتفاق و اجماعى كه نويسنده «الهدية السنيّه» ادعا مى كند، كجاست؟ تنها كسى كه وى از او تحريم نقل مى كند، چهره ناآشنايى است به نام «العز بن عبدالسلام»، تو گويى علماى اسلام در مولف الهدية السنيه والعز بن عبدالسلام خلاصه شده اند!

سپس از ابوحنيفه و شاگرد او ابو يوسف نقل كرده است كه به نظر اين دو نيز گفتن «بحقّ فلان» مكروه است.

خلاصه، دليلى به نام اجماع در اين مسأله وجود ندارد و فتواى اين دو نفر در برابر روايات استوار از پيامبر گرامى و اهل بيت او كه به اتفاق محدثان اهل سنت، ثقل اصغر و قول آنان حجت است،(13) چه ارزشى مى تواند داشته باشد، تازه صحت انتساب آن فتوا به «ابوحنيفه» ثابت نيست.

اعتراض دوم:

«اِنَّ الْمَسْأَلَةَ بِحَقِّ الْمَخْلُوقِ لاَتجُوزُ لاَِنَّهُ لا حَقَّ لِلْمَخْلُوقِ عَلىَ الْخالِقِ»(14)

«سؤال و درخواست از خدا، به حق مخلوق جايز نيست; زيرا مخلوق در ذمّه خالق حقى ندارد.»

پاسـخ:

چنين استدلالى جز اجتهاد در برابر نص صريح، چيز ديگرى نيست، اگر به راستى مخلوق بر خالق جهان حقى ندارد، پس چرا در احاديث گذشته حضرت آدم و پيامبر اسلام ـ ص ـ خدا را بر چنين حقوقى قسم دادند و از خداوند به خاطر همين حقوق، سؤالهايى نمودند؟ گذشته از اين، آيات قرآن را چگونه توجيه كنيم؟ زيرا قرآن در مواردى بندگان خود را داراى حقوقى بر خدا معرفى كرده است. و همچنين احاديث اسلامى.

آيات:

«وَكانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ»(15)

«يارى كردن افراد مؤمن، حق آنها بر ماست.»

«وَعْداً عَلَيْهِ حقّاً فِى التَّوراةِ وَاْلإِنْجِيلِ»(16)

«وعهده حق الهى است كه در تورات و انجيل آمده است.»

«كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ»(17)

«نجات دادن افراد مؤمن حق آنها بر ماست.»

«اِنَّما التَّوْبَةُ عَلَى اللهِ لِلَّذِينَ يَعْلَمُونَ السُّوءَ بِجَهالَة»(18)

«براستى بر خداست پذيرش و قبول توبه كسانى كه بدى را از سر نادانى انجام مى دهند و بدون تأخير توبه مى كنند.»

آيا صحيح است كه خودسرانه به خاطر يك رشته پندار بى اساس، اين همه آيات را تأويل كنيم؟

احاديث:

1 ـ «حَقٌّ عَلىَ اللهِ عَوْنُ مَنْ نَكَحَ اِلْتِماسَ الْعِفافِ مِمّا حَرَّمَ اللهُ»(19)

«بر خدا است كمك به كسى كه به خاطر حفظ عفت خويش از محرمات، ازدواج كند.»

2 ـ قالَ رسولُ اللهِ: «ثَلاثَةٌ حَقٌ عَلىَ اللهِ عَونُهُم: الغازى فِي سَبِيلِ اللهِ،وَالْمُكاتَبُ الَّذى يُريدُ الأَداءَ، وَالنّاكِحُ الَّذي يُريدُ التَّعَفُّفَ»(20)

«سه گروهند كه بر خدا است آنان را يارى كند; مجاهد در راه خدا، برده اى كه با مولاى خود قرار بسته است كه با دادن مبلغى آزاد شود و جوانى كه مى خواهد از طريق ازدواج، عفت خود را حفظ كند.»

3 ـ «أَتَدْرىِ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلىَ اللهِ....»(21)

«آيا حق بندگان را كه بر پروردگار است، مى دانى؟»

آرى، ناگفته پيداست كه هيچ فردى ذاتاً بر خدا حقى ندارد، هر چند قرنها خدا را پرستش كند و در برابر او خاضع و خاشع گردد; زيرا بنده خدا هر چه دارد از ناحيه خداست و چيزى از خود در راه خدا صرف نكرده است كه با لذات مستحق پاداش باشد.

بنابر اين، مقصود از «حق» در اين موارد، همان پاداش و حسنات الهى و مقام و منزلت هايى است كه حضرت حق روى عنايات خاص خود، به آنان لطف كرده و آنها را بر عهده گرفته است و بر عهده خدا بودنِ چنين حقى، نشانه عظمت و بزرگى اوست.

هيچ بنده اى بر خدا حقى ندارد مگر اين كه خدا از روى لطف و مرحمت، آن حق را بر خود روا بدارد و مخلوق را طلبكار و خود را بدهكار جلوه دهد.

اين مسأله كه مخلوق بر ذمه خدا حقى دارد، شبيه وام خواهى خداى غنى از بنده فقير است(22) و اين از روى لطف و كرامتى است، كه وعده داده و با كمال لطف، خود را بدهكار بندگان صالح نموده است و آنان را صاحبان حق و خود را متعهد و بدهكار قلمداد كرده است.

2 ـ سوگند به غير خدا

سوگند به غير خدا، از جمله مسائلى است كه وهابى ها روى آن حساسيت خاصى دارند. يكى از نويسندگان اين گروه، بنام صنعانى در كتاب «تطهير الاعتقاد» آن را مايه شرك دانسته است.(23) مؤلف «الهدية السنيه» نيز سوگند به غير خدا را شرك كوچك خوانده است.(24) وامّا ما، به فضل الهى، در محيط دور از تعصب، مسأله را مورد بررسى قرار داده و كتاب خدا و سنت هاى صحيح پيامبر و پيشوايان معصوم را چراغ راه قرار مى دهيم.

دلائل ما بر جواز قسم به غير خدا

دليل اول:

قرآن مجيد، پيشواى اعلا و ثقل اكبر و الگوى زنده هر مسلمانى است. در اين كتاب ده ها قَسَم به غير خدا وارد شده است كه گردآورى همه آنها موجب اطاله بحث مى شود.

خداوند، تنها در سوره شمس، به نُه چيز از مخلوقات خود سوگند خورده است كه عبارتند از:

«خورشيد، نور خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان، زمين و نفس انسانى».(25)

همچنين در سوره «نازعات»، به سه چيز(26)، و در سوره «مرسلات» به دو چيز(27) سوگند ياد شده است. و در سوره هاى «بروج»، «طارق»، «قلم»، «عصر» و «بلد» نيز قسم ياد شده است.

و همچنين نمونه هاى ديگرى از اين آيات را ملاحظه مى فرماييد:

«وَالتّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينينَ وَهذا الْبَلَدِ الأَمِينِ»(28)

«سوگند به انجير و زيتون، سوگند به طور سينا، سوگند بدين شهر امن و امان (مكه معظمه)»

«وَاللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَّلى»(29)

«سوگند به شب تار، هنگامى كه جهان را در سياهى بپوشاند و قسم به روز هنگامى كه عالم را به ظهور خود روشن سازد.»

«وَالْفَجْرِ وَلَيال عَشْر وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ وَاللَّيْلِ اِذا يَسْرِ»(30)

«سوگند به صبحگاهان و قسم به ده شب (اول ذيحجه) و سوگند به جفت (كليه موجودات عالم) و به خود (ذات خداوند يكتا) و قسم به شب تار هنگامى كه به روز مبدل مى گردد.»

«وَالطّوُرِ وَكتاب مَسْطُور في رِقٍّ مَنْشُور وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَالسَّقْفِ الْمَرفُوع وَالْبَحْرِ المَسْجُورِ»

«سوگند به كوه طور و كتاب نوشته شده در صفحه اى گشوده، و سوگند به بيت معمور (خانه آباد) قسم به سقف افراشته شده آسمان و سوگند به درياى پرتلاطم.»

«لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»(31)

«اى پيامبر به جانت سوگند كه آنها در مستى شهوات خود سرگردانند.»

آيا با اين سوگندهاى متوالى كه در قرآن آمده است، مى توان گفت كه سوگند به غير خدا شرك است و حرام؟!

قرآن كتاب هدايت، اسوه و الگو است. اگر چنين چيزى بر بندگان خدا حرام بود، لازم بود تذكر دهد و بگويد اين نوع سوگندها از خصايص خدا است.

برخى از بى ذوقها كه از اهداف قرآن آگاهى ندارند، چنين پاسخ مى گويند كه: ممكن است صدور چيزى از خدا زيبا باشد و صدور همان چيز از غير او نازيبا! ولى پاسخ آن روشن است; زيرا اگر واقعاً واقعيت سوگند به غير خدا شرك و تشبيه غير خدا به خدا است، چرا چنين شرك على الإطلاق و يا شرك كوچك را خود خدا مرتكب شده است؟ آيا صحيح است كه خدا عملا براى خويش شريكى قائل گردد و غير خدا را از چنين شركى باز دارد؟!

دليل دوم:

پيامبر گرامى در مواردى به غير خدا سوگند ياد كرده است; از آن جمله:

1 ـ حديثى از صحيح مسلم:

«جاءَ رجلٌ اِلَى النَّبِىِّ فَقالَ يا رَسُولَ الله أَىُّ الصَّدَقَةِ أُعْظَمُ أجْراً؟ فَقالَ اَما وَأبيك لتُنَبِّأَنَّهُ اَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحيحٌ شحيحٌ تَخشَى الْفَقْرَ وتَأْمُلُ الْبَقاءَ»(32)

«مردى حضور پيامبر آمد و گفت: اى پيامبر خدا، پاداش كدام صدقه بزرگتر است؟ فرمود سوگند به پدرت از آن آگاه مى شوى و آن اين كه صدقه دهى در حالى كه سالم و به آن حرص دارى، از فقر مى ترسى و به فكر زيستن در آينده هستى.»

2 ـ و باز حديث ديگر از صحيح مسلم:

«جاءَ رَجُلٌ اِلى رَسُولِ اللهِ مِنْ نَجْد، يَسْأَلُ عَنِ الاْسْلامِ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ ـ صلّى الله عليه ]وآله[ وسلّم ـ : خَمْسُ صَلَوات فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلِ، فَقالَ: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُنَّ؟ قالَ: لا، اِلاّ اَنْ تَطَوَّعَ، وَصِيامُ شَهْرِ رَمَضانَ، فَقالَ: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ قال لا، اِلاّ اَن تَطَوَّع، وَذَكَرَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ـ صلّى الله عليه ]وآله [وسلّم ـ الزَّكاةَ فَقالَ: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ قالَ لا، إلاّ اَنْ تَطوعَ، فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَهُوَ يَقُولُ: واللهِ لا أزِيدُ عَلى هَذا ولا اَنُقُصُ مِنه، فَقالَ رَسُولُ اللهِ أَفْلَحَ وأَبِيهِ اِنْ صَدَقَ، وَدَخَل الْجَنَّةَ وَأَبِيهِ اِنْ صَدَقَ»(33)

«مردى از اهل نجد به حضور پيامبر رسيد و از اسلام سؤال نمود، پيامبر فرمود: پايه هاى اسلام عبارت است از:

الف ـ پنج نماز در روز و شب، مرد نجدى گفت: آيا غير از اينها باز نمازى هست؟

فرمود: خير، مگر بطور مستحب.

ب ـ روزه ماه رمضان، آن مرد پرسيد: غير از آن باز روزه اى هست؟ فرمود: خير، مگر به طور مستحب.

ج ـ زكات، آن شخص پرسيد آيا زكات ديگرى هست؟

فرمود: خير، مگر بطور مستحب.

آن مرد حضور پيامبر را ترك كرد در حالى كه مى گفت: نه كم مى كنم و نه زياد. پيامبر فرمود: بر پدر وى سوگند رستگار مى شود، اگر راست گفت، بر پدر وى سوگند وارد بهشت مى شود اگر راست بگويد.

3 ـ حديث از مسند احمد حنبل:

«فَلَعَمْرِي لاَِنْ تَكَلَّمَ بِمَعْرُوف وَتنهْى عَنْ مُنكَر خيرٌ مِنْ أنْ تَسْكُتَ.»(34)

«به جانم سوگند. اگر امر به معروف و نهى از منكر كنى بهتر است از اين كه سكوت نمايى.»

و باز احاديث ديگرى در اين رابطه وارد شده كه نقل يك يك آنها به طول مى انجامد.(35)

اميرمؤمنان على بن ابيطالب ـ ع ـ كه نمونه عالى تربيت اسلامى است در خطبه ها و نامه ها و كلمات خود بطور مكرر به جان خود سوگند ياد كرده است.(36) و خليفه نخست هم حتى در سخنان خود به پدر فرد مخاطب خويش سوگند ياد مى كند.(37)

مذاهب چهارگانه و سوگند به غير خدا

پيش از بررسى دلائل وهابيان، لازم است با فتاواى پيشوايان چهار مذهب آگاه شويم.(38)

حنفى ها معتقدند: سوگندهايى همچون «قسم به پدرت» و «قسم به زندگانيت» و مانند اينها مكروه است.

شافعى ها معتقدند: اگر سوگند به غير خدا، نه به عنوان شريك تراشى جهت تعظيم و نه به عنوان امانت باشد، مكروه است.

مالكى ها مى گويند: در سوگند خوردن به بزرگان و مقدسات; همچون پيامبر و كعبه و مانند آنها دو قول است: «مكروه» و «حرام» و مشهور حرمت آن مى باشد.

حنبلى ها بر اين باورند كه سوگند خوردن به غير خداى متعال و صفات او، حرام است، هر چند كه آن قسم، به پيغمبر و يا ولى يى از اولياى او باشد.

بگذريم از اين كه تمام اين فتاوا نوعى اجتهاد در برابر نصوص قرآن و سنتهاى پيامبر و اولياى الهى است و بر اثر انسداد باب اجتهاد در نزد اهل تسنن، علماى معاصر آنان چاره اى جز پيروى از آراء آنان را ندارند.

و نيز بگذريم از اين كه قسطلانى در «ارشاد السارى»، جلد 9، صفحه 358، از مالك، قول به كراهت را نقل كرده است و سرانجام بگذريم از اين كه نسبت تحريم چنين قسمى به حنبلى ها مسلّم نيست; زيرا ابن قدامه در المغنى، كه آن را بر اساس احياى فقه حنابله نوشته است، مى نويسد: «گروهى از اصحاب ما گفته اند كه سوگند به رسول خدا، قسمى است كه شكستن آن كفاره دارد. از احمد نقل شده است كه وى گفته است: هر كس به حق رسول خدا سوگند ياد كند و آن را بشكند، كفاره دارد; زيرا حق پيامبر يكى از پايه هاى شهادت است. و بنابر اين سوگند به او سوگند به خداست و هر دو كفاره دارد.»(39)

از اين نقل ها روشن مى شود كه هرگز نمى توان گفت: امامى از مذاهب چهارگانه بطور قطعى، فتوا به تحريم داده است.

پس از آگاهى از آراء و نظرات فقهاى مذاهب چهارگانه، اكنون دو حديث را كه وهابى ها دستاويز قرار داده وبوسيله آن خونهايى را بناحق ريختند(40)و ميليونها مسلمان را هدف تيرهاى زهرآگين تكفير قرار دادند، مورد بررسى قرار مى دهيم:

* «اِنَّ رَسُولَ اللهِ سَمِعَ عُمَرَ وَهُوَ يَقُولُ: وَأَبي فَقالَ اِنّ اللهَ يَنْهاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبائِكُمْ ومَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ باللهِ أَو يَسْكُتَ»(41)

«پيامبر خدا شنيد كه عمر به جان پدر خود سوگند ياد مى كند، فرمود: خدا شما را از سوگند به جان پدرها بازداشته است، هر كس سوگند ياد مى كند، به خدا قسم بخورد و يا ساكت باشد.»

اولا: نهى از سوگند به جان پدران، به خاطر اين بوده است كه پدران آنان غالباً مشرك و بت پرست بوده اند و چنين افرادى ارزش و احترام و قداستى نداشته اند كه انسان به آنها سوگند ياد كند. چنانكه در برخى از احاديث آمده كه «نه به پدران نه به طاغوت (بتهاى عرب) سوگند ياد نكنيد»

ثانياً: مقصود از نهى از سوگند بر پدر، قسم در مقام داورى و فصل خصومت است; زيرا به اتفاق علماى اسلام، براى فصل خصومت، جز سوگند به خدا و صفات او كه اشاره به ذات دارد، هيچ سوگندى كافى نيست.

با توجه به اين قرائن روشن، چگونه مى توان گفت، پيامبر گرامى از سوگند به مقدساتى; مانند اوليا و رسل الهى نهى و جلوگيرى كرده است، در حالى كه نهى او در مورد خاصى بوده است.

** «جاءَ ابنَ عُمَرَ رَجُلٌ فَقالَ: أَحْلِفُ بِالْكَعْبَةِ، قَالَ لا وَلكِنْ اِحْلِفْ بِرَبِّ الْكَعْبَةِ، فَاِنَّ عُمَرَ كانَ يَحْلِفُ بِأَبِيهِ فَقالَ رَسُولُ الله ـ صلّى الله عليه ]وآله[ وسلّم ـ : لاتَحْلِفْ بِأَبيكَ فَإنَّ مَنْ حَلَفَ بَغَيْرِ اللهِ فَقدْ اَشْرَكَ».(42)

«مردى نزد فرزند عمر آمد و گفت من به كعبه سوگند ياد مى كنم. فرزند عمر گفت: به خداى كعبه سوگند بخور، زيرا عمر به پدر خود قسم ياد كرد، پيامبر فرمود: به پدرت سوگند مخور; زيرا هر كس به غير خدا سوگند ياد كند، براى خدا شريك قرار داده است.»

پاسخ:

با توجه به دلايل گذشته كه سوگند بر غير خدا را تجويز مى كند، بايد اين حديث به گونه اى توجيه گردد و اين كه:

اين حديث از سه بخش تشكيل يافته است:

1 ـ مردى نزد ابن عمر آمد و مى خواست كه به كعبه سوگند بخورد، ولى او طرف را از چنين سوگندى بازداشت.

2 ـ عمر در نزد پيامبر به پدر خود (خَطّاب) سوگند خورد، پيامبر او را از چنين سوگندى بازداشت و گفت سوگند به غير خدا مايه شرك است.

3 ـ اجتهاد پسر عمر، سخن پيامبر را، كه فرمود: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ»، تعميم داده و آن را كه در مورد سوگند به مشرك (خطّاب) وارد شده است، گسترش داده و حتّى سوگند به مقدسات; مانند كعبه را نيز در كلام پيامبر داخل دانسته است.

در اين مورد، راه جمع ميان اين روايت و روايات گذشته ـ كه پيامبر و ديگران بدون دغدغه بر غير خدا سوگند مى خوردند ـ اين است كه فرمايش پيامبر محدود به موردى است كه «مقسم به»; آن كس يا آنچه كه به آن قسم مى خورند، مشرك باشد نه مسلمان و نه مقدس; مانند قرآن، كعبه، پيامبر و... اجتهاد ابن عمر كه معناى كلام پيامبر را گسترش داده، براى خود او حجت است نه براى ديگران.

و علّت اين كه سوگند بر «پدر مشرك» نوعى شرك است، اين است چنين سوگندى به ظاهر تصديق راه و روش آنها است.

اين يك تحليل براى حديث و اساس آن تخطئه اجتهاد ابن عمر است كه از حديثى كه در مورد سوگند به مشرك وارد شده است، معناى وسيع فهميده، حتّى بر مقدسات نيز تطبيق نموده است.

تحليل واضح تر

سخن پيامبر كه مى فرمايد: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ»، مربوط به سوگند به خصوص طواغيتى; مانند «لات و عُزّى» است، نه سوگند بر پدر مشرك تا چه رسد به سوگند بر مقدساتى مانند كعبه، و اين اجتهاد ابن عمر است كه اين قانون مربوط به خصوصِ بتها را، بر دو مورد (سوگند بر مشرك و سوگند بر كعبه) تطبيق كرده است و گرنه سخن پيامبر چنين گسترشى نداشته است، به گواه اين كه پيامبر در حديث ديگر مى فرمايد:

«مَنْ حَلَفَ فَقالَ فِي حَلْفِهِ بِاللاّت وَالْعُزّى، فَلْيَقُل: لا اِلهَ اِلاّ الله ...»(43)

«هر كس سوگند ياد كند و در آن بگويد به لات و عزى سوگند، فوراً بگويد: لااله اِلاّ الله»

اين حديث مى رساند كه هنوز رسوب دوران جاهلى در ذهن مسلمانان باقى بوده و گاه و بيگاه به شيوه عادت ديرينه، حتى بر طواغيت سوگند ياد مى كردند، و پيامبر براى قلع و زدودنِ اين عمل زشت، آن جمله كلّى را فرمود، ولى ابن عمر آن را، هم بر سوگند بر مقدسات، و هم سوگند بر پدر مشرك تطبيق كرد.

گواه بر اين كه سخن پيامبر، نه مقرون با سوگند بر مقدسات و نه مقرون با سوگند بر پدر مشرك بوده است و اين ابن عمر است كه كلام رسول خدا را، با دو مورد حتى با سوگند عمر بر پدر خود جمع كرده، اين مطلب است:

امام الحنابله در مسند، جلد 2، ص 34، حديث دوم را به شكلى نقل مى نمايد كه مى رساند تطبيق از جانب ابن عمر بوده است.

اينك متن حديث:

«كانَ يَحْلِفُ أبي فَنَهاهُ النَّبِىُّ قالَ: مَنْ حَلَفَ بِشَىْء دُونَ اللهِ فَقَدْ أشْرَكَ»

«عمر بر پدرش سوگند ياد مى كرد، پس رسول خدا او را نهى نمود و فرمود: هر كس به چيزى غير از خدا سوگند بخورد، شرك ورزيده است.»

همانطور كه ملاحظه مى فرماييد: جمله «مَنْ حَلَفَ...» بدون «واو» عاطفه يا «فاء» آمده است و اگر حديث دوم ذيل حديث سوگند بر پدر بود، لازم بود كه حديث دوم با حرف عطف بيايد.

باز مؤلف مسند در جلد دوم، ص 67، حديث: «مَنْ حَلَفَ...» را بطور مستقل، بدون جريان سوگند عمر نقل كرده است و چنين مى گويد:

«مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ الله قالَ فِيهِ قَوْلا شَدِيداً»

«كسى كه به غير خدا سوگند ياد كند، آن شخص در اين مورد، سخن ناروايى گفته است و يا پيامبر، سخن تندى درباره او گفته است، (مثلا گفته: شرك ورزيده است)»

فصل 17 : نذر بر اهل قبور

افراد گرفتار و دردمند، نذر مى كنند كه اگر گرفتارى آنان برطرف و گره از كار آنان گشوده شود، مبلغى را به ضريح يكى از مشاهد بريزند، و يا گوسفندى را براى اطعام زائران آنها ذبح كنند، و چنين مى گويند:

«للهِِ عَلَىَّ كَذا اِنْ كان كذا»

و اين مطلب در ميان تمام مسلمانان جهان رواج كامل دارد، بخصوص مراكزى كه در آنها قبور صالحان و اولياى الهى است.

وهابى ها نسبت به اين نوع نذرها حساسيت دارند و نويسنده بد زبان آنها (عبدالله قصيمى) مى نويسد: «شيعه به خاطر اعتقاد به الوهيت على و فرزندان او، قبر و صاحبان آن را مى پرستند، از اين جهت مدفن آنها را آباد كرده و از هر گوشه جهان، به زيارت آنان مى شتابند و نذر و قربانى تقديم آنها مى كنند و خون و اشك بر سَر قبر آنها مى ريزند»(44)

اين نويسنده وقيح و بد زبان، كه از نام كتاب و(45) پايه فرهنگ و ادب او پيدا است، مسأله را مربوط به شيعه دانسته، در حالى كه ريشه و بانى وهابيت (ابن تيميه) مسأله را در شعاع وسيع بحث كرده و آن را مربوط به نوع مسلمين دانسته است; آنجا كه مى گويد:

«مَنْ نَذَرَشَيْئاً لِلنَّبِىِّ أَوْ غَيْرِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُبُورِ أَوْ ذَبَحَ ذَبِيحَةً كانَ كَالْمُشرِكِينَ الَّذينَ يَذْبَحُونَ لاَِوْثانِهِمْ ويَنْذُرُونَ لَها فَهُوَ عابِدٌ لِغَيْرِ اللهِ فَيَكُونُ بِذلِكَ كافِراً»(46)

«هر كس براى پيامبر و يا پيامبران ديگر و اوليا چيزى را نذر و قربانى كند، بسان مشركان مى گردد كه براى بتهاى خود نذر مى كردند و يا براى آنها ذبح مى كردند. او غير خدا را مى پرستد و بدين وسيله كافر مى گردد.»

استاد و شاگرد هر دو فريب ظاهر را خورده و به حكم «شباهت ظاهرى»، هر دو را با يك چوب رانده اند در حالى كه در اعمال مشترك، ميزان و ملاك، قضاوت ظاهر نيست، بلكه ملاك نيت و قصد قلبى است.

اگر شباهت ظاهرى كافى در قضاوت باشد، بسيارى از اعمال فريضه حج شبيه اعمال بت پرستان است كه بر گرد سنگ و گل طواف مى كردند و بتهاى چوبى و فلزى خود را مى بوسيدند، و شبيه همين كار را ما نيز انجام مى دهيم، دور كعبه كه از سنگ و گِل است، مى گرديم و حَجَر را مى بوسيم و در منا خون مى ريزيم و...

ملاك قضاوتها و داوريها در كارهاى به ظاهر مشترك، انگيزه ها، نيتها و قصدها است و هرگز نمى توان به حكم اين كه ظاهر عمل به هم شبيه است، حكم آنها را يكى دانست.

در اين مورد مؤلف كتاب «صلح الإخوان» جمله اى دارد كه نقل آن روشنگر وضع مسأله است آنجا كه مى گويد:

«اِنَّ الْمَسْأَلَةَ تَدُورُ مَدارَنيّاتِ الناذِرينَ وَإنّما اْلأَعْمالُ بالنِّيّاتِ، فَاِنْ كَانَ قَصْدُ النّاذِرِ الْمَيِّتَ نَفسَهُ وَالتَّقَرُّبَ اِلَيْهِ بِذلِكَ لَمْ يَجُزْ قَوْلا واحِداً وَاِنْ كانَ قَصْدُهُ وَجْهَ اللهِ تَعالى وَانْتِفاعَ اْلأَحْياءِ بِوَجْه مِنَ الْوُجُوهِ وَثَوابَهُ لِذلِكَ الْمَنْذُورِ لَهُ الْمَيِّتِ، فَيَجِبُ الْوَفاءُ بِالنَّذْرِ»(47)

«اين دانشمند سنى كه خود نقاد عقايد وهابيها است در اين عبارت كوتاه مسأله را از ديدگاه نيتها و انگيزه ها بررسى مى كند و مى گويد:

«در اينجا دائر مدار، نيت نذركنندگان است. همانا ملاك و معيار در هر عملى نيت آن است، اگر هدف از نذر، تقرب به ميت است شكى نيست كه جايز نيست (زيرا بايد نذر براى خدا و براى تقرب به او باشد) و اگر نذر براى خدا و براى تقرب به او است و نتيجه آن، بهره مندى گروهى از مردم از آن، و اهداى ثواب آن به ميت است، در آن اشكالى نيست وبايد بر نذر وفا شود.»

سخن حق همان است كه اين دانشمند در اين گفتار آورده است و در ميان مسلمانان انگيزه نذر همان است كه در شق دوم سخن او آمده است و از همين جا، تفاوت جوهرى عمل مسلمانان با عمل بت پرستان آشكار مى گردد، هدف آنان از تقديم هدايا و ذبح حيوان، كسب تقرب به بتان بوده و حتى ذبيحه را به نام آنها ذبح مى كردند و كارى جز بت و كسب تقرب به او نداشتند، در حالى كه هدف مسلمانان كسب رضاى خدا و اهداى ثواب آن به ميت است و لذا در نذرهاى خود لفظ جلاله (الله) به ميان مى آورند و مى گويند:

«للهِ عَلَىَّ اِنْ قُضِيَتْ حاجَتِي أَنْ أَفْعَلَ كَذا» در حقيقت هدف از نذر، كسب تقرّب به درگاه الهى است و اهداى ثواب آن به صاحب قبر. و مصرف نذر; فقرا، بينوايان و ديگر مصارف خيريه مى باشد. در اين صورت چگونه اين عمل را مى توان شرك خواند و با عمل مشركان در يك رديف قرار داد؟

بنابر اين اينگونه نذرها نوعى صدقه دادن از جانب پيامبران و صالحان است كه ثواب آن به آنها باز گردد و احدى از دانشمندان اسلام در اعطاى صدقه از طرف اموات اشكال و ايرادى نكرده است.

براى اين كه خواننده گرامى به شيوه مغالطه آنان آشنا گردد، در اين باره كمى گسرده تر سخن مى گويم:

در زبان عربى در مورد صدقه، مطلب با «لام» ادا مى شود ولى گاهى مقصود از اين حرف هدف و غايت و غرض است مانند «للهِ عَلَىَّ» و گاهى مقصود از آن بيان مصرف است; مانند: «اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء» و در مقام اجراى صيغه نذر، هر دو «لام» را به كار مى برند و مى گويند:

«نَذرْتُ للهِ اِنْ قُضِيَتْ حاجَتي اَنْ اَذْبَحَ لِلنَّبِىِّ»

لام نخست «لله» همان لام غرض و غايت است و مقصود اين است كه هدف از اين نذر، كسب رضاى خدا و تقرّب به درگاه او است در حالى كه مقصود از لام دوم، همان بيان موردى است كه از اين نذر بهره مى گيرد و ثواب آن، به او اهدا مى شود.

خلاصه لام در «صَلَّيْتُ للهِ» و يا «نَظرْتُ للهِ» براى بيان هدف و غايت است; يعنى به خاطر اطاعت فرمان خدا و كسب رضا و جهت تقرّب به وى، نماز گزاردم و نذر كردم.

در حالى كه «لام» در «اَذْبَحُ لِلنَّبِىِّ، أوْ لِوالِدَىَّ، أوْ لِوالِدَتي» براى تبيين مورد انتفاع است و اين كه اين عمل از جانب او انجام مى گيرد و از ثواب آن بهره مند مى گردد و چنين نذرهايى نه تنها عبادت آن شخص نيست، بلكه عبادت خدا است در جهت انتفاع مخلوق خدا.

و در احاديث اسلامى بر اين مطلب نظاير زيادى است كه برخى را مى آوريم:

1 ـ يكى از ياران پيامبر به نام «سعد» از آن حضرت پرسيد: مادرم درگذشته است و اگر او مى ماند صدقه مى داد، اگر من از طرف او صدقه بدهم، به حال او سودى دارد؟ پيامبر فرمود: بلى، آنگاه پرسيد كدام صدقه نافع تر است؟ فرمود: آب. سعد چاهى حفر كرد و گفت: «هذِهِ لأُمِّ سَعْد»

همان طور كه ملاحظه مى فرماييد «لام» اين جمله غير از «لامى» است كه در جمله «نَذَرْتُ للهِ» آمده است. لام نخست، براى بيان انگيزه و لام دوّم بيانگر مورد انتفاع است.(48)

2 ـ مردى در زمان رسول خدا نذر كرد كه شترى را در «بوانه» نحر كند، به محضر پيامبر آمد و آن حضرت را از جريان مطّلع ساخت، پيامبر فرمود:

«آيا در آنجا، در عصر جاهليت بتى وجود داشت كه پرستش مى كردند؟ عرض كرد: خير. فرمود: آيا در آنجا، در يكى از اعياد جاهلى، اجتماعى تشكيل مى شد؟ عرض كرد: نه، در اين هنگام فرمود:

«أوفِ بِنَذْرِكَ فَاِنَّهُ لا وَفاءَ لِنَذْر في مَعْصِيَةِ اللهِ وَلا فِيما لا يَمْلِكُ ابْنُ آدَمَ»

«به نذر خود جامه عمل بپوشان; زيرا نذر در دو مورد درست نيست:

الف ـ در مورد گناه و نافرمانى خدا ب ـ در چيزى كه انسان مالك آن نيست.»(49)

3 ـ زنى خطاب به پيامبر عرض كرد:

نذر كرده ام در محل خاصى حيوانى را ذبح كنم، فرمود: آيا براى صنم نذر كردى؟ گفت: خير، فرمود: به نذر خود عمل كن.»

4 ـ پدر ميمونه گفت كه نذر كردم در «بوانه» پنجاه گوسفند سَر ببرم، پيامبر پرسيد:

«آيا در آنجا بتى هست؟ عرض كرد: خير، فرمود: به نذر خود وفا كن.»

پرسشهاى پياپى پيامبر، از وجود بت درگذشته و حال و يا از وجود اجتماعى در آن نقطه به عنوان عيد، براى اين است كه در چنين زمينه هايى، ذبيحه و قربانى براى آن بت و تقرب به آن، حتى به نام آن ذبح مى شود، در حالى كه ذبح بايد براى خدا باشد، نه براى بت و يكى از محرمات از نظر قرآن، چيزى است كه به نام بت ذبح گردد چنانكه مى فرمايد:

«وَما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ»(50)

«چيزى كه به نام بت و براى كسب رضاى آن ذبح گردد.»

پرسش كنندگان از رسول خدا، به خاطر وجود فقيران و نيازمندان و يا آسان بودن انجام كار، محل ذبح را معين مى كردند.

كسانى كه با زائران مشاهد مشرفه سَر و كار دارند، به خوبى مى دانند كه نذر براى خدا كسب رضايت اوست و به نام او ذبح مى شود، ولى هدف انتفاع اولياى الهى از ثواب و انتفاع فقيران و يا خود مشاهد از منافع مادى آن مى باشد.

فصل 18 : نداى اولياى الهى

يكى از مسائل مورد مناقشه ميان گروه وهابى و ديگر طوايف اسلامى، مسأله استغاثه و نداى انسانهاى صالح و اولياى الهى در شدايد و ناهمواريهاى زندگى است.

استغاثه و كمك خواهى از پيامبران و اولياى الهى در ميان طوايف اسلامى، در كنار قبور و غيره كاملا رايج است و آن را نه ملازم با شرك مى دانند و نه منافى با مبانى اسلامى.

در حالى كه گروه وهابى به شدت آن را استنكار كرده و براى ارعاب مخالفان، گروهى از آيات را كه كمترين رابطه اى به مدعاى آنها ندارد، وارد ميدان بحث مى كنند و پيوسته شعار مى دهند كه:

«وَأنَّ المَساجِدَ للهِ فلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً»(51)

«مساجد و يا سجده گاهها، از آن خدا است، پس با خدا كسى را نخوانيد.»

براى اين كه خواننده گرامى با مجموع اين گروه از آيات كه بزرگترين مستمسك در دست وهابيان است، كاملا آشنا گردد، اين بخش از آيات را در اين جا مى آوريم، آنگاه به تشريح مفاد آنها مى پردازيم. اين گروه افزون بر آيه گذشته به آيات ياد شده در زير نيز استدلال مى كنند:

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىْء»(52)

«دعوت حق از آن خدا است، كسانى كه غير او را بخوانند، هرگز براى آنان پاسخ نمى گويند.»

«وَالَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُوِنِه لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا اَنْفُسَهُمْ يَنْصُروُنَ»(53)

«آنان را كه شما خدا مى خوانيد، جز خداى يكتا هيچ يك قدرت بر يارى شما بلكه بر يارى خود ندارند.»

«وَالَّذينَ تَدْعُوْنَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِير»(54)

«و به غير او معبودانى را كه به خدايى مى خوانيد، در جهان داراى پوست هسته خرمايى نيستند.»

«اِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ»(55)

«غير خدا هر آن كس شما به خدايى مى خوانيد مانند شما بندگانى هستند.»

«قُلِ ادْعُوا الَّذين زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ مِنْكُمْ وَلا تَحْويلا»(56)

«(اى رسول ما) بگو آنان را كه جز خدا هستند مى خوانيد، هرگز قادر بر دفع ضرر و برگردانيدن آن، از شما نيستند.»

«اُولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ اِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ»(57)

«آنان را كه (كافران به خدايى) مى خوانند، خود خواهان وسيله به سوى پروردگار هستند.»

«وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ»(58)

«جز خدا كسى را مخوان كه نه نفعى به تو مى رسانند و نه ضررى»

«اِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ»(59)

«اگر آنان را بخوانيد، (چون جمادند) نمى شنوند.»

«وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ»(60)

«چه كسى گمراه تر از آن فردى است كه جز خدا را مى خواند، كه هرگز به او تا روز قيامت جواب نمى دهد.»

وهابيان از اين آيات چنين نتيجه مى گيرند كه دعوت اوليا و صالحان، پس از درگذشتشان، عبادت و پرستش آنان به شمار مى رود. اگر كسى در كنار قبر پيامبر و يا در نقطه اى دور بگويد: «يا محمّد» خود اين ندا و دعوت، عبادت و پرستش است.

صنعانى در كتاب تنزيه الاعتقاد به نقل از كشف الإرتياب، ص 274 مى نويسد:

«وَقَدْ سَمَّى اللهُ الدُّعاءَ عِبادَةً بِقَوْلِهِ: (اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إنّ الّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى) وَمنْ هَتَفَ بِاسْمِ نَبِىٍّ أَوْ صالِح بِشَيْء اَوْ قالَ إشْفَعْ لي اِلَى اللهِ في حاجَتي اَوْ اَشْتَشْفِعُ بِك اِلى الله في حاجَتي أوْ نَحْوَ ذلك أوْ قالَ إقْضِ دَيْني اَوْ إشْفِ مَرِيضي اَوْ نَحوَ ذلِك فَقَدْ دَعا النَّبِىَّ وَالصّالِحَ، وَالدُّعاءُ عِبادَةٌ بَلْ مُخُّها فَيَكُونُ قَدْ عَبَدَ غَيْرَاللهِ وصارَمُشْرِكاً إذْ لايُتِمُّ التَّوحيدُ اِلاّ بِتَوْحِيدِهِ تَعالى فى الإلهِيَّةِ بِاِعْتِقادِ أَنْ لا خالِقَ وَلا رازِقَ غيرُهُ وَفِى الْعِبادَةِ بِعَدَمِ عِبادَةِ غَيْرِهِ وَلَوْ بِبَعْضِ الْعِباداتِ، وعُبّادُ الأَصْنامِ إنَّما أَشْركُوا لِعَدَمِ تَوحيدِ اللهِ فِى الْعِبادَةِ».

«قرآن مطلق دعوت و نداى غير خدا را عبادت خوانده است، به گواه اين كه در آغاز آيه مى گويد: «اُدعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» و در ذيل آن مى گويد: «يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي» بنابر اين هر كسى پيامبر و يا شخص صالحى را بخواند يا بگويد درباره حاجت من شفاعت كن، يا بگويد: از تو درباره حاجت خود طلب شفاعت مى كنم. يا بگويد قرض مرا ادا بنما، يا بيمارم را شفا بده و مانند اينها، در اين صورت اين شخص با اين گفتار، او را عبادت كرده است و حقيقت پرستش جز خواندن، چيزى نيست، در نتيجه چنين دعوت، غير خدا را پرستيده و مشرك شده است; زيرا بايد توحيدِ الوهى(61) كه (جز خدا را رازق و خالقى نيست) با توحيد عبادت كه غير او را نپرستيدن است، همراه باشد. شركت بت پرستان تنها همين بود كه غير او را مى پرستيدند.»

پاسـخ:

شكى نيست كه لفظ «دعا» در لغت عرب به معناى «ندا و خواندن» وواژه «عبادت» به معناى «پرستش» است و هرگز نمى توان اين دو لفظ را با هم مترادف و هم معنا شمرد; يعنى نمى توان گفت هر ندا و درخواستى عبادت و پرستش است; زيرا:

اولا; در قرآن مجيد لفظ دعوت در مواردى بكار رفته است كه هرگز نمى توان گفت مقصود از آن عبادت است; مانند:

«قالَ رَبِّ اِنّى دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلا وَنَهاراً»(62)

«گفت: پروردگارا! من شب و روز قوم خودم را (به سوى تو) دعوت كردم.»

آيا مى توان گفت مقصود حضرت نوح اين است كه من قوم خود را شب و روز عبادت كردم؟!

«وَما كانَ لي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطان اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي»(63)

«(شيطان مى گويد:) من بر شما تسلّطى نداشتم جز اين كه شما را (به كارهاى زشت) دعوت كردم شما نيز اجابت كرديد.»

آيا كسى احتمال مى دهد كه مقصود از اين كه شيطان آنان را دعوت كرد، اين است كه شيطان پيروان خود را پرستيد؟ در صورتى كه اگر پرستش باشد از طرف پيروان شيطان است نه از طرف خود شيطان.

در اين آيات و دهها آيه ديگر كه از نقل آنها خوددارى مى شود. لفظ دعوت در معناى غير عبادت و پرستش بكار رفته است، از اين جهت نمى توان گفت دعوت و عبادت مترادف يكديگرند و اگر كسى از پيامبر يا مرد صالحى استمداد كرد و آنان را خواند در اين صورت آنها را عبادت كرده است; زيرا دعوت و ندا اعم از پرستش است.(64)

ثانياً; مقصود از دعا در مجموع اين آيات، مطلقِ خواندن نيست، بلكه دعوت خاصى است كه مى تواند با لفظ پرستش مرادف باشد; زيرا مجموع اين آيات درباره بت پرستانى وارد شده است كه بت هاى خود را خدايان كوچكى مى پنداشتند كه برخى از شؤون الهى به آنها سپرده شده و در كار خود نوعى استقلال دارند; ناگفته پيداست كه خضوع و تذلّل يا هر نوع گفتار و رفتار در برابر موجودى به عنوان خداى بزرگ و يا خداى كوچك از اين نظر كه او الله و رب و مالك امور شفاعت و مغفرت است، عبادت و پرستش خواهد بود.

شكى نيست كه خضوع بت پرستان و دعا و استغاثه آنان، در برابر بت هايى بود كه آنها را به عنوان مالكان حق شفاعت و... توصيف مى كردند و آنها را متصرّفِ مستقل در امور مربوط به دنيا و آخرت مى شناختند و ناگفته پيداست كه در اين شرايط، هر نوع دعوت و درخواستى از اين موجودات، عبادت و پرستش خواهد بود. روشن ترين گواه بر اين كه دعوت و خواندن آنان همراه با اعتقاد به الوهيت آنان بود; آيه زير است:

«فَما اَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمْ الّتى يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ شَيْء»(65)

«خدايانى را كه ـ جز خدا ـ مى پرستيدند، آنان را بى نياز نساخت.»

بنابر اين، آيات مورد بحث ارتباطى به محل بحث ما ندارد. موضوع بحث ما درخواست بنده اى از بنده ديگر است كه نه او را اِله و رب مى داند و نه مالك و متصرف تام الإختيار در امور مربوط به دنيا و آخرت بلكه او را بنده عزيز و گرامى خدا مى شناسد كه او را به مقام رسالت و امامت برگزيده و وعده داده است كه دعاى او را درباره بندگان خود بپذيرد، آنجا كه فرموده است:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً»(66)

«اگر آنان وقتى بر خويشتن ستم مى كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا درخواست آمرزش مى نمودند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى كرد، يقيناً خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند.»

ثالثاً; خود آيات ياد شده گواه روشن است كه مقصود از دعوت، مطلق درخواست كار و حاجت نيست بلكه دعوت عبادتى و پرستشى است، از اين جهت در يك آيه، پس از لفظ «دعوت» بلافاصله از همان معنا به لفظ عبادت تعبير آورده است; مانند:

«وَقالَ رَبُّكُمْ أُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ إنَّ الَّذينَ يَسْتَكبِرُونَ عَنْ عِبادتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»(67)

همان طور كه ملاحظه مى نماييد در آغاز آيه، لفظ «اُدْعُونى» و در ذيل همان آيه، لفظ «عبادتى» بكار برده شده است و اين گواه روشن است كه مقصود از اين دعوت، درخواست و يا ناله و استغاثه خاص در برابر موجوداتى بود كه آنها را به صفات الهى شناخته بودند.

سيد ساجدين امام زين العابدين، در دعاى خود مى فرمايد:

«فَسَمَّيْتَ دُعاءَكَ عِبادَةً، وَتَرْكَهُ اِسْتِكْباراً، وَتَوَعَّدْتَ عَلى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»(68)

«خواندن خود را پرستش، و ترك آن را كبر ورزى ناميدى و به تاركان آن وعده ورود در آتش در حالت ذلت دادى.»

و گاهى در دو آيه كه به يك مضمون مى باشند، در يك جا لفظ عبادت و در ديگرى لفظ دعوت وارد شده است; مانند:

«قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مالا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً»(69)

«بگو آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه براى شما زيان و سودى را مالك نيست.»

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«قَلْ اَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ مالا يَنْفَعُنا وَلا يَضُرُّنا»(70)

«بگو آيا جز خدا، موجودى را بخوانيم كه براى ما سود و زيانى ندارند؟»

در سوره فاطر، آيه 13 مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمير»

«و به غير او معبودانى را كه به خدايى مى خوانيد، در جهان داراى پوست هسته خرمايى نيستند.»

در اين آيه لفظ «تدعون» بكار رفته در حالى كه در آيه ديگرى كه به همين مضمون است، لفظ «تعبدون» بكار برده شده است.

«اِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً»(71)

«غير خدا هر آن كس را شما به خدايى مى پرستيد، مالك رزق شما نيستند.»

گاهى در يك آيه، هر دو لفظ وارد شده و در يك معنا به كار رفته است:

«قُلْ اِنّى نُهيتُ اَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ»(72)

«بگو من ممنوعم آنها را بپرستم كه شما آنها را مى خوانيد (مى پرستيد)»(73)

از خواننده گرامى درخواست مى شود كه به «المعجم المفهرس» ماده هاى: «عبد» و «دعا» مراجعه كند تا مشاهده نمايد كه چگونه يك مضمون در آيه اى به لفظ عبادت و در آيه ديگر به همان مضمون، به لفظ «دعوت» وارد شده است و اين خود گواه بر اين است كه مقصود از دعوت در اين آيات، عبادت و پرستش است نه مطلق ندا و صدا كردن.

شما اگر مجموع آيات قرآن را كه در آنها لفظ «دعوت» در معناى «عبادت» به كار رفته است، به دقت مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد ديد كه اين آيات يا درباره خداوند است كه همه موحدان به الوهيت و ربوبيت و مالكيت او اعتراف دارند، يا در مورد بت ها است كه پرستش گران آنها را خدايان كوچك و مالكان مقام شفاعت مى دانستند، در اين صورت استدلال با اين آيات براى مورد بحث ـ كه دعوت يكى از اوليا و استغاثه فردى به يكى از آنان، كه با هيچ يك از اين صفات قرين و همراه نيست ـ به راستى شگفت آور است!

پاورقى:‌


1 ـ آل عمران : 17، «آنان، صبر كنندگان و راستگويان و فرمانبردارند و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در سحرگاهانند.»
2 ـ زمر : 45
3 ـ صافات : 36-35
4 ـ صحيفه علويه، انتشارات اسلامى، ص370
5 ـ صحيفه علويه، ص 51
6 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441; مسند احمد، ج 3، ص 1388; مستدرك حاكم، ج 1، ص 313; التاج، ج 1، ص 286
7 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 262 و 261; مسند احمد، ج 3، حديث 21
8 ـ الدر المنثور، ج 1، ص 59; مستدرك حاكم، ج 2، ص 615; روح المعانى، ج 1، ص 217 (در بخش توسل با متون گسترده اين احاديث آشنا شديد).
9 ـ الفصول المهمه، ص 31، تأليف ابن صباغ مالكى، متوفاى سنه 855
10 ـ صحيفه سجاديه، دعاى 47
11 ـ زيارت امين الله.
12 ـ كشف الارتياب، ص 32، نقل از الهدية السّنية.
13 ـ حديث ثقلين از احاديث متواتر اسلامى است و جز معاند، كسى در تواتر آن شك نمى كند.
14 ـ كشف الارتياب، ص 331، نقل از «قدورى».
15 ـ روم: 47
16 ـ توبه: 11
17 ـ يونس: 103
18 ـ نساء: 17
19 ـ الجامع الصغير سيوطى، ج 2، ص 33
20 ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 841
21 ـ «نهايه» ابن اثير، ماده حق.
22 ـ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً كَثِيرةً (بقره : 245)
23 ـ كشف الارتياب، ص 336، نقل از كتاب «تطهير الإعتقاد»، ص 14
24 ـ مدرك ياد شده، نقل از كتاب «الهديّة السّنيه»، ص 25
25 ـ شمس: 7 ـ 1
26 ـ نازعات: 3 ـ 1
27 ـ مرسلات: 3 ـ 1
28 ـ تين: 3 ـ 1
29 ـ ضحى: 2 و 1
30 ـ فجر: 4 ـ 1
31 ـ حجر: 72
32 ـ صحيح مسلم، كتاب الزكات، جزء سوم، باب أفضل الصدقه، ص 94
33 ـ صحيح مسلم، جزء اوّل، باب «ما هو الإسلام و بيان خصاله»، ص 32
34 ـ مسند احمد حنبل، ج 5، ص 225
35 ـ به مسند احمد، ج 5، ص 212 و سنن ابن ماجه، ج 4، ص 995 و ج 1، ص 255 مراجعه شود.
36 ـ نهج البلاغه محمد عبده، خطبه هاى 23، 25، 56، 85، 161، 168، 182 و 187 و نامه هاى 6، 9 و 54
37 ـ موطأ امام مالك «همراه با شرح زرقانى»، ج 4، ص 159
38 ـ الفقه على مذاهب الاربعه، كتاب اليمين، ج 1، ص 75، طبع مصر.
39 ـ المغنى، ج 9، ص 517
40 ـ وهابى ها يك بار در سال 1216 هجرى قمرى و بار ديگر در سال 1259 به كربلا حمله برده به صغير و كبير رحم نكردند و در ظرف سه روز شش هزار نفر را از دم تيغ گذراندند و تمام نفايس حرم شريف را بسان سپاه يزيد به غارت بردند. چرا؟ بخاطر اين كه اين گروه به فرزندان پيامبر سوگند ياد مى كنند و به آنان مهر مىورزند!
41 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 277; سنن ترمذى، ج 4، ص 109; سنن نسائى، ج 7، ص 5 ـ 4; السنن الكبرى، ج 10، ص 29
42 ـ السنن الكبرى، ج 1، ص 29. نقل از صحيح مسلم و سنن نسائى، ج 7، ص 77; سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278 در حديث ديگرى آمده: «لاتحلفوا بآبائكم ولا بأمّهاتكم ولا بالأنداد» (سنن نسائى، ج 7، ص 6)
43 ـ سنن نسائى، ج7، ص8
44 ـ الصراع، ج 1، ص 54
45 ـ او نام كتاب خود را كه به اصطلاح آن را به عنوان ردّ بر «كشف الإرتياب» نگارش علامه سيد محسن امين نوشته است، «الصراع بين الاسلام والوثنيه» نهاده است; يعنى نبرد ميان اسلام و بت پرستى! و از اين طريق شيعه را كه يك چهارم از مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند، بت پرست خوانده است!
46 ـ فرقان القرآن، ص 132، نگارش «عزامى»، نقل از ابن تيميه.
47 ـ صلح الاخوان، ص 102 و.....
48 ـ فرقان القرآن، ص 133، به نقل الغدير، ج 5، ص 181
49 ـ سنن ابى داود، ج 2، ص 80
50 ـ مائده: 3
51 ـ جن: 18
52 ـ رعد: 14
53 ـ اعراف: 197
54 ـ فاطر: 13
55 ـ اعراف: 194
56 ـ اسراء: 56
57 ـ اسراء: 57
58 ـ يونس: 106
59 ـ فاطر: 14
60 ـ احقاف: 5
61 ـ صنعانى بر خلاف اصطلاح وهابيها، لفظ «الوهى» به كار برده در صورتى كه بايد از نظر آنان لفظ «ربوبى» به كار ببرد.
62 ـ نوح: 5
63 ـ ابراهيم: 22
64 ـ از نظر نسبت گيرى، ميان «خواندن» و «پرستش» عموم و خصوص من وجه است. در مورد استمداد از غير، به عنوان عامل متكى به خدا، دعوت صدق مى كند نه عبادت، اما در ستايشهاى فعلى و عملى مانند ركوع و سجود، كه همراه با اعتقاد به الوهيت شخص است، عبادت صدق مى كند نه دعا، و نيز در مواردى مانند نماز هر دو صدق مى كند.
65 ـ سوره هود: 101
66 ـ نساء: 64
67 ـ غافر: 60
68 ـ صحيفه سجاديه، دعاى 45 و مقصود آيه 60 سوره غافر است.
69 ـ مائده: 76
70 ـ انعام: 71
71 ـ عنكبوت: 17
72 ـ انعام: 56
73 ـ به همين مضمون است، آيه 66 سوره غافر.