بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۳ -


اقسام دعا كنندگان

انسانها از لحاظ توجه به خدا يكسان نيستند. مى توان آنها را از اين نظر به چهار دسته تقسيم كرد كه البته هر يك از اين چهار دسته به مراتب جزئى ترى نيز تقسيم مى شوند:

1ـ دسته اول كسانى هستند كه در همه حال، چه در رفاه و چه در گرفتارى و بلا، به خدا توجه دارند و به درگاه او دعا مى كنند و به تعبير قرآن «بِالْغُدُوِّ وَالاَْصالِ» هر صبح و شام به ياد پروردگار خود هستند و دعاى آنان اختصاص به حال گرفتاريشان ندارد.(43)

علّت اين امر شايد اين است كه آنان درك مى كنند كه با همه نعمتهايى كه خداوند در اختيارشان قرار داده باز هم از او بى نياز نيستند و دست كم، در دوام آن نعمتها به خدا محتاجند. البته هر كس بر حسب اختلاف مراتب معرفت خود نياز خود را به صورتى درك مى كند. براى اين دسته، نعمت و بلا تفاوتى ندارد.

آنان بندگان شايسته اى هستند كه همواره خدا را در نظر دارند و مورد توجّه خداوند نيز هستند:

«... اِنَّهُمْ كآنُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ»(44

آنان در كارهاى خير تعجيل مى كردند و در حال بيم و اميد ما را مى خواندند و هميشه در برابر ما خاضع و خاشع بودند.

2ـ دسته دوم كه اكثر مؤمنان جزو آن هستند كسانى اند كه در حال نعمت و رفاه مبتلا به غرور و غفلت مى شوند، ولى وقتى گرفتارى پيش مى آيد تنبّه پيدا مى كنند، نياز خود را به ياد مى آورند و نسبت به خدا اظهار نياز مى نمايند. اين دسته نيز نسبتاً بندگان خوبى مى باشند؛ اما خداوند از آنها شِكوه مى كند كه چرا وقتى به آنها نعمتى مى دهيم، خدا را فراموش مى كنند و وقتى نعمت از آنها گرفته مى شود دست به دعا برمى دارند:

«وَ اِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فذو دعاء عريض»(45

و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنيم روى گرداند و دورى گزيند و هرگاه شرّ و بلايى به او روى آورد دعائى گسترده خواهد داشت.

غالب مردم خداشناس اين گونه اند و كمتر كسى است كه در حال نعمت خدا را فراموش نكند و از او غافل نشود.

3 ـ دسته سوم كسانى هستند كه بعضى از بلاها را از جانب خدا مى دانند؛ لذا، وقتى چنين بلايى بر آنها نازل مى شود دست به دعا برمى دارند؛ چون آن را ناشى از اسباب غير طبيعى و نشانه قهر و غضب خدا مى دانند؛ مانند قوم يونس كه وقتى نشانه هاى عذاب خدا را ديدند، قبل از آنكه بدانها برسد به خود آمدند و استغفار كردند. خداوند نيز آنها را نجات داد.

اين دسته به ساير بلاها، كه تصوّر نمى كنند از سوى خدا باشد، توجّه ندارند و تنها وقتى از همه جا نااميد مى شوند و مى بينند كه از كسى كارى برنمى آيد خدا را مى خوانند.

4 ـ و دسته چهارم كسانى هستند كه حتى وقتى بلايى بر آنها نازل مى شود و دچار گرفتارى و مصيبتى مى شوند باز هم متوجّه خدا نمى شوند. خداوند كار اين عدّه را نكوهيده و آنان را مستحقّ عذاب بيشترى نسبت به گروه قبل مى داند. قرآن كريم درباره اينان مى فرمايد:

«وَ لَوْ لا اِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(46

چرا وقتى كه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند؟ بدين سبب كه دلهاى آنها را قساوت فرا گرفته و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نموده است.

و در جاى ديگرى مى فرمايد:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَمايَشَقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطَ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ ما اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ»(47

باز چنان سخت دل شديد كه دلهايتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد؛ از برخى سنگها نهرها مى جوشد، برخى ديگر مى شكافد و آب از آن تراوش كند و برخى نيز از ترس خدا فرود آيند (امّا نه دلهاى شما از خوف خدا مى تپد و نه قطره اى اشك از ديدگانتان جارى مى شود) و خدا از كردار شما غافل نيست.

اما ـ همچنان كه در پيش نيز گذشت ـ مؤمن واقعى در هيچ حالى از دعا فارغ نيست، خواه در رفاه و خواه در شدّت. از نظر او، دعا موجب كمال انسان است، چه وسايل عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. او از دعا دست نمى كشد، در جايى كه اسباب عادى مهيّاست به اين دليل دعا مى كند كه آن اسباب را مؤثّر واقعى نمى داند و پيش سبب حقيقى دست دراز مى نمايد. با وجود آن كه در سفره نان دارد؛ اما چون خدا را سبب ساز مى داند سير شدن را نيز وابسته به اراده و مشيّت او مى داند. به عبارت ديگر، با وجود اسباب مادّى باز هم دعا مى كند؛ چون تنها خدا را مؤثّر حقيقى در تأمين نيازهاى خود مى داند و تأثير اسباب مادّى را نيز منوط به اجازه او مى شمارد. آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست دعاى او به اين دليل است كه قدرت خدا را محدود به اسباب عادى نمى داند و معتقد است كه خدا مى تواند بدون در نظر گرفتن اسباب عادى نياز او را تأمين نمايد.

اكنون بايد ببينيم كه ما جزو كدام دسته هستيم. نكند كه خداى نكرده جزو دسته سوم و چهارم باشيم. خداوند نعمتهاى فراوانى به انسان مرحمت فرموده است، ولى گاهى اين نعمتها كم مى شود و سختيهايى پيش مى آيد كه از قبل تصوّر آن را نمى كرده است. آيا مى توان آنها را تصادفى دانست؟ آيا اينها با خدا ارتباطى ندارند؟

ميزان مرتبط دانستن اين امور به خدا، به مقدار معرفت ما بستگى دارد. انسان مؤمن هيچ چيز را از دايره اراده و تدبير خدا خارج نمى داند؛ حتى اگر سرش درد بگيرد، ابتدا از خدا شفا مى خواهد، سپس به سراغ دكتر و دارو مى رود. دارو را هم كه مصرف مى كند تأثير آن را به اذن خدا مى داند؛ چون اگر او نخواهد اثرى نخواهد بخشيد. در مجموع، سررشته همه كارها را به دست خدا مى داند و هيچ كس را در عالم هستى و در ملك خدا غير از او متصرّف بالاستقلال نمى داند. تمام جهان ملك اوست و در ملك او هيچ كس را بدون اذن او حقّ تصرّفى نيست.

ما معمولاً در محاورات و طرح مباحث اعتقادى مى گوييم كه تدبير و اراده خدا عموميت دارد، همه چيز را شامل مى شود و هيچ چيز از حيطه قدرت و تدبير او خارج نيست.

در فلسفه نيز، از توحيد افعالى خيلى خوب بحث مى كنيم. ممكن است اين مطالب مانند ساير مفاهيم خيلى خوب در ذهن ما جاى بگيرد؛ ولى غالباً در هنگام عمل اين حقيقت را فراموش مى كنيم؛ مانند بسيارى ديگر از معتقدات. مى گوييم كه خدا همه جا حاضر و ناظر است، ولى در عمل اين واقعيت را فراموش مى كنيم. بر توحيد افعالى بطور عقلى و با آيات و روايات، استدلال مى كنيم و آن را اثبات مى نماييم؛ ولى در هنگام عمل، آن را فراموش مى كنيم.

بنابراين اگر براى ما مشكلاتى پيش مى آيد، نمى توان آنها را بى استناد به خدا دانست. در اينكه اين مشكلات تا چه اندازه به خدا مستند است، دست كم اعتقاد داريم كه اگر خدا مى خواست، مى توانست از پيش آمدن آنها جلوگيرى كند و مانع حدوث آنها شود.

از يك نظر همه گرفتاريهايى كه براى انسان بوجود مى آيد، بنا به تعبير قرآن، «بَأْسُن»(48) است. اين گونه نيست كه بعضى از بلاها خدايى باشد و بعضى ديگر غير خدايى؛ چون اختيار همه چيز در دست خداست. اذن تكوينى خدا بر اينكه بلايى به كسى برسد، دليل استناد آن بلا به خداست. هر كس معرفت كاملترى داشته و توحيد افعالى را بيشتر درك كرده باشد، اين مطلب را بهتر درك مى كند. اين مطلب در فلسفه به تفصيل مورد بحث قرار مى گيرد. البته بلاهايى كه از طرف خدا بر انسان نازل مى شود، همه نتيجه كردارهاى ناشايست خود اوست.

آيات و روايت بسيارى در اين زمينه وجود دارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛(49)

اگر خدا نعمتى به مردم بدهد هرگز آن نعمت را نخواهد گرفت، مگر اينكه آن مردم وضع خودشان را تغيير دهند.

ممكن است به بركت فردى خدا بلايى را از مردم رفع كند، هرچند خود مردم در رفع بلا كارى انجام نداده باشند، يا خداوند همچنان كه بلايى را نازل كرده، از سر رحمت خود، از روى تدبير يا از باب «املاء» آن را رفع كند؛ اما هرگز نعمتى را كه به مردم ارزانى داشته از آنان نمى گيرد، مگر آنكه مردم با اعمال ناشايست خود اسباب سلب نعمت را فراهم كنند.

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

«اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛(50)

مضمون اين آيه همانند آيه قبل است؛ اما لحن آن از تأكيد بيشترى برخوردار است. بر طبق اين آيه شريفه، بايد بپذيريم كه تبديل بعضى از نعمتها به بلا در اثر كارهاى خود ماست.

بر اساس تعاليم قرآن، بدون شك، مصايب و گرفتاريهاى ما حاصل رفتار و كردار خودمان است. اگر امور خود را به شكل ديگرى تدبير مى كرديم، نعمتهاى ما به نقمت مبدّل نمى گشت. بنابر قول معروف: «از ماست كه برماست»

«وَ ما أَصبَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثير»؛(51)

هر مصيبتى كه به شما برسد به دليل چيزهايى است كه خود فراهم آورده ايد و (خدا) از بسيارى نيز درمى گذرد.

اگر خدا مى خواست كه همه آنچه را كه مردم عمل مى كنند جزا دهد، هيچ جنبنده اى بر روى زمين باقى نمى ماند؛

«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دابَّة...»(52)

«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دابَّة...»(53)

خداوند با بلاهاى دنيوى كه بر مردم نازل مى كند، تنها قصد تنبّه آنان را دارد، نه مجازات، تا بدين وسيله به او روى آورند و بدانند كه در مِلك خدا زندگى مى كنند؛

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى البَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(54)

تباهى در دشت و دريا پديدار شد، بدانچه مردم فراهم كردند تا «برخى» از آنچه را كردند بدانها بچشاند، شايد (به سوى او) باز گردند.

معمولاً وقتى بلا نازل مى گردد همه را در بر مى گيرد و به قول معروف «تر و خشك با هم مى سوزند». در اين صورت، بلا براى آنان كه اهل گناه نبوده اند آزمايش و براى آنان كه گنه كار بوده اند عقوبت است.

انگيزه هاى دعا

دعا يك كار ارادى است و محتاج انگيزه است. انگيزه هاى دعاكنندگان بسيار متفاوت است و ارزش دعا كردنشان تابع ارزش انگيزه شان است.

1ـ گاهى انگيزه انسان از دعا تأمين نيازهاى مادى است؛ مثلاً از خدا، پول، خانه، فرزند، سلامتى و از اين قبيل امور درخواست مى كند. بنابراين، انگيزه او همان علاقه اى است كه به اين چيزها دارد.

اين نوع درخواست هم گرچه نشانه دون همتى انسان است، لكن در حد خود خوب است. چرا كه بيانگر اعتقاد داعى به مؤثريّت خداوند است، لذا چنين انسانى با فرد ديگرى كه به همين چيزها علاقه دارد، ولى براى تحصيل آنها از خدا طلب نمى كند، مساوى نيست.

شخص اول چون خدا را مى شناسد و او را مؤثّر در عالم مى داند، براى برآورده شدن نيازش به سوى او دست به دعا بلند مى كند، اما شخص دوم اعتقادى به اين مطلب ندارد. بنابراين، برخلاف شخص اول، در مسير تكامل قرار نگرفته است و تنها از طريق اسباب مادّى در پى نيل به مطلوب خود است. در مقايسه اين دو نفر با هم، شخص اول به دليل توجه به خدا و اظهار عبوديت و فقر در پيشگاه او به مراتبى از كمال مى رسد، لكن همّتش كم است فقط محدوده دنيا را مى نگرد، ولى شخص دوم به طور كلى از مرحله پرت است و به جايى نمى رسد. بنابراين، اين يكى از مراتب دعاست كه در حد خود ارزشمند و مطلوب است.

2ـ مرحله بالاتر اين است كه انگيزه انسان بلندتر و عالى تر باشد، امور معنوى و توفيق بندگى از خدا طلب كند. در نزد چنين انسانى ارزش امور معنوى و اخروى بيش از امور مادى و دنيوى است. بنابراين، در مقابل آنها براى مادّيات ارزش قايل نمى شود. وقتى انسان بداند كه آنچه از خدا درخواست كند خدا به او عطا مى كند، اگر واقعاً آخرت را شناخته باشد، درخواست دنيايى نمى كند، مگر اينكه در جهت امور اخروى باشد يا به انگيزه ديگرى كه بعداً بيان مى شود، باشد.

از اين روست كه دعاهايى كه از اولياى خدا نقل شده، بسيار با ارزش است، دعاهاى آنان به هيچ وجه قابل مقايسه با دعاهاى ما نيست. گرچه دعاهاى ما نيز مطلوب است و عبادت است چون ناشى از ايمان است و موجب تكامل ما مى شود، ولى تأثير آنها در تكامل ضعيف است، در حالى كه اگر انسان به جاى درخواست امور مادى براى امور معنوى دعا كند، درخواست توفيق عبوديت كند، خداوند معرفت و ايمان او را زياد مى گرداند و به او توفيق اعمال شايسته مرحمت مى كند و از اين رو در مسير كمال با سرعت بيشترى حركت مى كند. ارزش چنين دعايى بيش از دعا براى تأمين نيازهاى مادّى است؛ چون چنين دعايى نشانه ايمان فراوان انسان به خدا و آخرت است. در نظر چنين انسانى آخرت بسى بهتر و پاينده تر است. «وَالاْخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقى.»(55)

3ـ گاهى انگيزه دعا از آنچه گفته شد نيز بالاتر است. در اين مرحله انگيزه داعى صرف تكلّم با خدا و اطاعت امر خدا است. ذات دعا مطلوب اوست، حاجت خواستن، بهانه رفتن درِ خانه دوست است. چون خدا فرموده دعا كنيد، دعا مى كند. در اين مرحله ديگر مهم نيست كه درخواست چه باشد؛ امور معنوى باشد يا مادى، فرق ندارد. گرچه دعا براى امور معنوى بهتر است. ولى در اين هنگام دعا براى همه چيز مطلوب است. چنين انسانى خود را در كنار اقيانوس بى كران رحمت الهى مى بيند، لذا براى جزيى ترين امور خود دعا مى كند.

اگر انسان چنين انگيزه اى پيدا كند، دعاى او از ارزش والايى برخوردار خواهد بود، هرچند در امور جزئى و حقير باشد. چنين دعايى از آن جهت كه مادّى يا معنوى است ارزشمند نيست، بلكه از آن جهت ارزشمند است كه خدا را مؤثّر كلّ مى داند و معتقد است كه همه چيز مقهور خداست. چنين دعايى تا آنجا ارزش مى يابد كه انسان به متعلّق دعا علاقه ندارد، ولى چون خدا دعا را دوست دارد او دعا مى كند.

اگر خداوند به دعا امر نفرموده بود «اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ»(56) «وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ»(57) او هرگز به خود اجازه نمى داد كه اين چيزها را از خدا مسألت كند؛ ولى چون خداوند فرموده كه دوست دارد بنده اش دست نياز به سوى او دراز نمايد، لذا دعا مى كند. چنين دعايى با دعاهاى ديگر قابل مقايسه نيست و تنها از كسى ساخته است كه جز به خدا دل بستگى نداشته باشد.

تا وقتى كه انسان به امور دنيوى و حتى اخروى تعلّق خاطر دارد، خواه ناخواه، در پى تأمين آنها است. البته اگر انسان به خدا ايمان داشته باشد و حوايج خود را از او بخواهد عيبى ندارد. بديهى است كه هر كسى نسبت به ميزان معرفت و ايمان خود از خدا طلب مى كند. اما كسانى كه به مراحل عاليه ايمان و معرفت مى رسند براى آنها عيب نيست كه چيزهاى پست دنيوى را نيز از خدا بخواهند، اما به اين دليل كه خداوند دوست دارد. بنابراين، جزئيات امور دنيوى خود را نيز از خدا طلب مى كنند.

پس گاهى تفصيل در دعا و درخواست جزئيات مطلوب است؛ چون موجب تجلّى روح بندگى، خضوع و تضرّع در پيشگاه الهى مى گردد. چنين دعايى نشانگر عمق اعتقاد انسان مؤمن به خداست كه حتى در كوچكترين چيزها نيز به غير خدا متّكى نيست.

در اينجا تذكر دو نكته بجاست:

1ـ انسان بايد هميشه به نيازهاى خود توجّه داشته باشد و براى تأمين آنها تنها از خداى متعال استمداد جويد. لكن توجّه كند كه نيازهاى انسان منحصر به نيازهاى مادّى و دنيوى نيست، بلكه قسمت عمده نيازهاى بشر نيازهاى معنوى و روحى است. از جمله بزرگترين و مهمترين نيازهاى ما نعمت اسلام، ولايت و هدايت است. بايد آنها را نيز از خدا بخواهيم.

در روايات آمده است كه اولياى خدا از او درخواست شهادت مى كردند:

«وَ قَتْلا في سَبيلِكَ فَوَفِّقْ لَن»؛(58)

بار خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بفرما.

چنين درخواستهايى نشانگر اوج محّبت آنان به جوار قرب ربوبى است. ما نيز بايد از آنان بياموزيم. بايد از خداوند بخواهيم كه به ما نيتى خالص نيز عطا كند تا صادقانه، خالصانه و عارفانه با او صحبت كنيم.

3ـ نكته ديگرى كه در فرهنگ اسلام مردم بدان ترغيب شده اند، دعا كردن براى ديگران است، خواه براى امور مادّى و خواه براى امور معنوى آنان. دعا كردن براى ديگران علاوه بر آنكه توجّه انسان را به خدا زياد مى كند، علاقه و محبّت مؤمنان را نيز نسبت به هم زياد مى گرداند. حتى در مقام دعا، روح ايثار و علاقه به ديگران و رحمت واسعه اى كه مؤمن بايد نسبت به ديگران داشته باشد تجلّى مى يابد.

اين روايت از حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) مشهور است كه شبى بيدار بودم، شنيدم كه مادرم، حضرت زهرا(عليها السلام) دعا مى كرد. هر چه گوش دادم تا پايان شب فقط به ديگران دعا كرد. از ايشان پرسيدم: مادر جان، چرا در حقّ خودتان دعا نمى كنيد؟ فرمود:

«اَلجارُ ثُمَّ الدّارُ»؛(59)

ابتدا همسايه، سپس اهل خانه.

پس ارزش دعا براى ديگران از دعا در حقّ خود بسيار بالاتر است، به خصوص اگر براى امور معنوى مؤمنين باشد.

معناى استكبار از دعا

خداوند در آيه 60 سوره مؤمن مى فرمايد:

«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»؛

و پروردگار شما گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را، آنان كه از پرستش من استكبار ورزند بزودى با سرافكندگى به دوزخ درآيند.

اكنون مى خواهيم بدانيم كه استكبار از دعا به چه معناست. رويگردانى از دعا به سه صورت قابل تصور است:

1ـ گاهى انسان به دليل غفلت، از دعا خوددارى مى كند؛ ضعف ايمان باعث غفلت او از رفتن به درِ خانه خدا شده است. بنابراين، در مشكلات، ابتدا به سراغ اسباب مادّى مى رود و به مسبب الاسباب توجّهى ندارد؛ مثلاً، هنگام بيمارى به جاى آنكه اول متوجّه خدا شود، به سراغ دكتر و دوا مى رود. چه بسا، اگر كسى او را متوجّه اين موضوع گرداند خود نيز اعتراف مى كند. اين عدم توجّه به خدا ناشى از استكبار نيست، بلكه به دليل ضعف ايمان است.

2ـ گاهى انسان به دليل شبهاتى كه برايش پيش آمده از دعا خوددارى مى كند؛ مثلاً، شنيده است كه خدا سنّتهاى لايتغيّرى دارد و بايد از آنها پيروى كرد. به عبارت ساده تر، چنين فهميده كه خداوند براى هر دردى درمانى قرار داده است لذا، با خود مى گويد: دعا يعنى چه؟ سر درد را بايد با فلان دارو مداوا كرد، نه با دعا. اين عقيده نيز ناشى از استكبار فرد نيست، بلكه از نقص ايمان او سرچشمه مى گيرد؛ خدا را بدرستى نشناخته و رابطه جهان را با خدا به دقّت درك نكرده است، درك او از توحيد ضعيف مى باشد و تأثير واقعى دعا را درست نفهميده است.

3ـ اما گاهى انسان با خود مى گويد: هر مشكلى پيش آيد خودم آن را برطرف مى كنم، نيازم را خود تأمين مى كنم، چرا در پيش خدا گردن كج كنم؟ چرا خواب راحت شب را ترك كنم و پيش خدا اظهار ذلّت كنم؟ اين استكبار از دعاست؛ از اينكه چيزى از خدا بخواهد «عار» دارد و آن را براى خود نوعى نقص مى شمارد.

برخى از متجدّدين مى گويند، اسلام نخواسته است كه انسان حتى در مقابل خدا هم ذليل شود. آنها حتى اذكار نماز، مانند «اللّهُ اكْبَرْ» و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» را شعارهاى سياسى مى دانند. به عقيده آنان، انسان نبايد در مقابل هيچ چيز اظهار ضعف كند و گردن خود را كج نمايد. مى گويند: گريه كردن كار بچّه ها و پير زنهاست! اگر انسان خود را بشناسد و به خويشتن خويش باز گردد، هيچ گاه گريه نمى كند و خود را قوى و نيرومند مى داند، انسان حتى در مقابل خدا نيز نبايد گريه كند.

متأسفانه، اين افراد اين بينش خود را به اسلام نسبت مى دهند و آن را «اسلام شناسى» قلمداد مى كنند! بايد از آنان پرسيد كه اگر اين اسلام شناسى است پس كفرشناسى كدام است؟

حقيقت و اصل عبادت اظهار ذلّت است. در قرآن مى خوانيم:

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّوم»؛(60)

و بزرگان عالم همه در پيشگاه عزّت خداى حىّ توانا ذليل و خاضعند.

«لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»؛(61)

هر كه در آسمان و زمين است، خواه ناخواه مطيع فرمان اوست و همه به سوى او باز مى گردند.

افتخار انسان در اين است كه عظمت الهى را درك كند و در مقابل او اظهار ذلّت و خوارى كند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه خدا را بخوبى شناخته عرض مى كند:

«اِلهي كَفى بي عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بي فَخْراً اَنْ تَكُونَ لي رَبَّ»؛(62)

خداى من، براى عزّت من همين بس كه من بنده تو باشم و براى افتخار من همين بس كه تو خداى من باشى.

اظهار بندگى در مقابل خدا بالاترين مرتبه بندگى، و قبول بندگى انسان از سوى او بالاترين عزّت آدمى است. هر چه اظهار بندگى در نزد خدا بيشتر باشد، انسان كاملتر و به خدا مقرّب تر مى گردد. البته واضح است كه خداوند از اظهار ذلّت انسان در مقابل او هيچ لذّتى نمى برد، چون نيازى به اين چيزها ندارد، بلكه همان گونه كه گفته شد، چون اين كار موجب تكامل انسان است، مطلوب خدا مى باشد.

ادعيه مأثوره

گرچه دعا با هر زبان و لغت و لهجه اى و در هر مكان و زمانى، اگر از روى خلوص نيّت ادا شود، خوب و مفيد و مؤثّر است، ولى برترين دعاها آنهايى است كه از زبان اولياى الهى نقل شده است؛ مانند دعاهايى كه در قرآن كريم از قول انبيا و بندگان شايسته خدا نقل گرديده و يا در روايات شريفه از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) نقل شده است. به دو دليل اين دعاها از دعاهاى ديگر برتر است:

1ـ اينگونه دعاها از سوى كسانى صادر شده كه آداب عبوديت را بهتر از ما مى دانسته اند، معرفتشان نسبت به خداى متعال از ديگران بيشتر بوده و راه و رسم دعا كردن را نيز بهتر از ساير مردم مى دانسته اند، گذشته از آنكه، به دليل معرفت كامل ترى كه داشته اند، آنچه را مى خواسته اند مطلوب تر و برتر از خواستهاى ماست. بنابراين، بايد از آنان بياموزيم كه چگونه دعا كنيم و چه چيز و چگونه بخواهيم.

مى توان گفت: بطور كلى، دعاهايى كه به نقل از ائمّه (عليهم السلام) به ما رسيده از هر جهت با طرز تفكّر و درخواستهاى ما در دعا متفاوت است. غالباً دعاهاى آنان با حمد و ثناى الهى، تسبيح، تهليل و تكبير شروع مى شود و درخواستهاى آنان به جاى اعتراض و طلبكارى، حالت معذرت خواهى و بخشش طلبى دارد. به جاى انكار نعمت يا ناله و شكوه از كمبودها و محروميتها باشد، رحمتهاى الهى و فضل و انعام بى پايان او را يادآور مى شوند. آنچه را كمتر بر زبان مى آوردند درخواستهاى مادّى و مال و منال دنيوى و بيشتر قرب الهى، رضايت او و كمالات انسانى است.

از طرف ديگر بسيارى از معارف عالى و بلند كه از طريق روايات قابل بيان نبوده، از راه ادعيه، خصوصاً دعاهاى امام سجاد (عليه السلام) منتشر شده است. چرا كه ائمه هدى (عليهم السلام) در حال دعا با ذات حق مواجه بودند و با او به راز و نياز مشغول بوده اند، لذا آنچه در دل داشته اند بر زبان مى آوردند و آنگونه كه خدا را مى شناختند با او سخن مى گفتند و او را حمد و ثنا و توصيف مى كردند؛ لكن در روايات چون غالباً مخاطبين مردم متعارف بودند، امكان بيان تمام معارف نبوده، بلكه بايد متناسب با فهم آنان به بيان حقايق مى پرداختند. «كَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»

رسول خدا فرمود:

«اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»(63)

2ـ با خواندن دعاهايى كه از انبيا و ائمّه هدى (عليهم السلام) نقل شده است، در واقع، به ايشان تأسّى كرده ايم و مشمول ادله اى واقع مى شويم كه تأسّى به رسول خدا و اولياى او را توصيه كرده است. پس با خواندن دعاهاى رسيده از ائمّه (عليهم السلام)، علاوه بر آنكه بهترين دعاها را با بهترين آداب آن خوانده ايم، به شيوه اولياى خدا نيز عمل كرده ايم كه اين خود فضيلتى اضافه بر اصل دعاست.

البته تأسّى به بزرگان فوايد فراوانى دارد، بهترين فايده آن كه با اين بحث مربوط مى شود اين است كه انسان به غرور مبتلا نمى شود و حس مى كند كه انسانهايى برتر و پيشروتر از او هستند و او دنباله رو آنهاست. اين نكته براى تهذيب نفس اهميت فراوانى دارد. بسيارى كه در مقام تهذيب نفس برمى آيند، پس از آنكه آلودگيهايى را از خود دور مى كنند و مراحلى از كمال را مى پيمايند، وقتى خود را با ديگران مقايسه مى كنند، خود را بالاتر از آنها ديده و به غرور مبتلا مى شوند. كه اين خود يكى از آلودگيهاى انسان است. اما وقتى انسان اين مطلب را در نظر داشته باشد كه قافله بندگان خدا و سالكان الى الله، قافله سالارى دارد كه بر همه مقدّم است و همه تابع او هستند، نسبت به او خاضع خواهد شد. اين توجه مانع غرور انسان مى شود.

كسانى كه از نعمت ولايت اهل بيت (عليهم السلام) محروم مانده اند، حتى با وجود نيت خالصى كه بعضاً داشته و رياضتهايى كه كشيده اند، زحماتشان براى تهذيب نفس بى ثمر مانده و مرتكب اشتباهاتى شده اند كه بيشتر به دليل غرور آنها بوده است. آنها چون مقامات ائمه اطهار (عليهم السلام) را نمى شناخته و نمى دانسته اند كه آنان قافله سالار كاروان انسانيّت اند، گاهى تصوّر مى كردند كه به مقام «قطبيّت» رسيده ياولاًيت تامّه پيدا كرده اند. لذا گاهى كلماتى از آنها صادر مى شد كه به هيچ وجه با مقام بندگى تناسب ندارد. در حالى كه رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه اشرف مخلوقات بود تا آخرين لحظه حيات خويش مى گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ...». اينگونه توهّمات براى كسانى كه پيرو صادق اهل بيت (عليهم السلام) باشند پيش نمى آيد. اين خود يكى از بزرگترين بركات ولايت آنان است.

ادعيه ماثوره چنين فضايلى دارد؛ اما بايد به اين نكته توجه نمود كه كسانى كه مراتب عالى انسانيت را طى كرده و به مقامات والايى از قرب الهى نايل شده اند، گاهى در مناجاتهاى خود با خدا چيزهايى را عرض مى كنند كه ذكر آنها براى ما بجا نيست؛ چون مناسبتى با حال و هواى ما ندارد و اظهار آن مطالب از سوى ما صادقانه نخواهد بود؛ مثلاً، در دعاى كميل، كه يكى از دعاهاى شريف و پرارزش است، حضرت على (عليه السلام) خطاب به خداوند عرض مى كند:

«فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ.»

مولاى من، پروردگارم، گيرم كه بر آتش عذاب تو صبر كردم، بر فراق تو چگونه صبر توانم كرد؟ و گيرم كه بر حرارت آتشت شكيبا باشم، چگونه چشم از لطف و كرمت بپوشم؟

اين جملات تنها مناسب حال اولياى كامل خداست و هر كسى نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد. تنها كسى مى تواند چنين مطلبى را اظهار دارد كه وصل و فراق را بشناسد، لذّت وصال را چشيده و از رنج فراق بى تاب باشد، آنهم از فراق محبوب واقعى؛ اما كسى كه نمى داند وصال چيست، صلاحيت اين را ندارد كه بگويد از فراق خدا در رنج است. كسى از فراق رنج مى برد كه وصل برايش مطلوب بوده و آن را شناخته باشد؛ مانند كسى كه به دوست خود علاقه مند است، چنين شخصى از وصال او لذّت مى برد و از فراقش رنج مى كشد. اما كسى كه به ديگرى علاقه اى ندارد از فراق او هيچ رنجى احساس نمى كند، همچنان كه از وصال او نيز لذّت نمى برد.

تا وقتى كه ما خدا را نشناخته و كمال او را درك نكرده ايم، هيچ گاه از فراق او در خود احساس رنج نمى كنيم. پس چگونه مى توانيم بگوييم كه عذاب تو را تحمّل مى كنم، ولى فراقت برايم مشكل است؟

انسانى كه با سردردى معمولى يا دندان دردى ساده، فريادش به آسمان مى رود، با آنكه آن درد يك ميلياردم عذاب آخرت هم به حساب نمى آيد، ولى چنان بى صبرى مى كند كه تا حدّ كفر پيش مى رود، چگونه مى تواند ادّعا كند كه نسبت به عذاب جهنّم شكيباست، اما تحمّل فراق خدا را ندارد؟! ما از وصال خدا چه چشيده ايم كه فراق او براى ما از تحمّل عذاب دوزخ رنج آورتر باشد؟

اظهار اينگونه مطالب فقط زيبنده كسانى همچون اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. ابراز چنين مطالبى براى ما بسيار دور از واقع است. با وجود آن، اينگونه مطالب در دعاهاى مأثوره زياد به چشم مى خورد. اگر بخواهيم اين مطالب را با قصد انشا و حكايت از حال خودمان بگوييم، دروغ است و به خدا دروغ گفتن بسيار زشت تر از دروغ گفتن به خلق اوست. بنابراين، در اينگونه دعاها بايد قصد حكايت داشته باشيم، مثلاً، آنچه را حضرت على (عليه السلام) انشا فرموده و در پيشگاه الهى عرض كرده ما آن را به قصد حكايت نقل كنيم، نه آنكه آن مطالب را از خود انشا نماييم چون انشاى اين مطالب، از ما متمشى نمى شود. يا آنكه قصدمان اين باشد كه از خدا بخواهيم چنين معرفتى به ما هم عطا كند كه صلاحيت چنين سخنانى داشته باشيم.