آية الكرسى

محمد على حسينى مقدّم و محسن آشتيانى

- ۱ -


«تقديم و اهداء»

به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم .

كه با آوردن آئين پاك اسلام، پاكيزگى را به نحو شايسته‏اى براى بشريت به سوغات آورد.

به همه كسانى كه مى‏خواهند هميشه در محضر خدا پاكيزه و مطهّر زيست كنند و با طهارت از اين عالم خاكى پرواز كنند .

بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم

طليعه

در اسلام توجه به خدا و اشتغال به ياد محبوب مورد توجه جدى فرار دارد و اصولاً روح هر طاعات و عبادات و ارزشهاى اخلاقى را ياد خدا تشكيل مى‏دهد.

اسلام سر چشمه قدرت روحى ومعنوى براى انسان و يگانه عامل سعادت و كمال او توجه به خدا است، هم چنان كه همه گرفتاريهاى انسان و حتّى همه رذايل اخلاقى و معايب روحى و امراض نفسانى سو ناشى از غفلت مى‏داند.

در تعاليم اسلامى دستور العملهاى مختلفى وجود دارد كه هر فرد مسلمانى بايد از طريق آنها خدا را ياد كند تا اشتغالات روز مره، او را به كلّى از ياد خدا غافل نگرداند. نمازهاى يوميه از مهمترين مواردى است به فكر و روح انسان را از اشتغالات زندگى روز مره خارج و به درگاه الهى معطوف مى‏دارد.

با توجه به آثار حيات بخش ياد خدا قران در موارد فراوانى مؤمنين را به اين امر خدا خوانده و به مداومت در آن امر فرموده است تا مؤمنين با آن أي حيات قلوب، دلهاى خويش را سيراب و از آثار پر خير و بركت آن برخوردار گردنند.

«يا ايها الذين آمنوا اذكروا اللّه‏ ذِكْرا كثيرا»(1)

اى اهل ايمان! خدا را بس و زياد ياد كنيد.

و پيامبر اسلام فرمودند:

ياد كننده خداوند در ميان غافلان، همچون زنده‏اى است در ميان مردگاه و همانند درختى سبز در ميان گياهان خشك، و نيز به سان جنگجويى است كه در بين فراريان به جنگ ايستد.(2)

در اهميت ياد خدا همين بس كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند:

«اِنَّ اَهْلَ الْجَنَّةِ لا يَتَحَسَّرُونَ عَلى شَيءٍ فاتَهُمْ مِنَ الدُّنيا كَتَحَسُّرِهِمْ عَلى ساعَةٍ مَدَّتْ مِنْ غَيْرِ ذِكْرِ اللّه‏ِ»(3)

اهل بهشت ببراى هيچ چيز به اندازه ساعتى كه به غير ياد خدا بر آنها گذشته است حسرت نمى‏خورند.

از جمله خبرهايى كه از مصاديق بلند ذكر الهى است آية الكرسى است كه در روايات شيعه و سنى از آن به‏نند كه قله فران ياد كرده‏اند و بزرگترين مقام را در ميان آيات دارد.(4) و روايات فراوانى سفارش به خواندن آن كردهاند بطوريكه على عليه‏السلام مى‏فرمايد بعد از شنيدن فضيلت اين آيه شبى به من نگذشت مگر آية الكرسى سو خوانده باشم.(5) بدرستى مى‏توان گفت ام مسيحانى آية الكرسى معجزه مى‏كند و كارهاى فوق العاده‏اى سو براى خواننده‏اش مى‏كند كه با خواند و روايات داخل متن به اين موضوع اعتراف خواهيد كرد.

در اين فقره كه در پيشديد عزيزان قرار گرفته است به سه بخش تقسيم شده است.

الف: تفسير امالى و ساده‏اى به آيه آية الكرسى تا عزيزان بتوانند با اين عظيم‏ترين آيه قران آشنا شوند.

ب: در مورد آميه آيا آية الكرسى يك آيه است يا سه آيه فتوى هم در مورد آن بحث شده است.

ج: فضائل و ثوابهايى كه براى خواندن اين سيد البقره در روايات آمده است تنظيم گرديده است.

د: يك سوى ختمهايى كه مربوط به آيه الكرسى آورده شده است كه البته دقت شود كه بايد شرائط ختم رعايت شود كه آن را در اين جا مى‏آوريم ولكن ابتداءً ختم را تعريف و سپس شرائط را مى‏آوريم.

شرائط ختوم و اذكار

معناى ختم عبارت از به پايان رسانيدن ذكر يا قرائت يا دعا يا مجلس است با تعداد معين و در زمان معين.

اول: به قصد قربت يعنى عمل بايد براى رضاى خداوند مهربان باشد.

دوّم: با يقين و به اعتقاد پاك انجام دهد و در خود شك راه ندهد و اگر نتيجه نگيرد بداند مانعى (از تعمد حرام يا معاصى يا مكان غضبى) در كار بوده و يا صلاح او نبوده است.

سوّم: قبل از شروع درون را از حرام پاك و از گناهان توبه نمايد.

چهارم: وضو و يا غسل داشته باشد.

پنجم: بايد تقوى داشته باشد و بالااقل دوران ختم از حرام و گناه كاملاً خرددارى كند.

ششم: خلوت را برگزيند كه جهت جلب توجه بهتر است.

هفتم: تا بتواند رو بقبله باشد.

هشتم: زمان ختم و ذكر متوجه غير خدا نشود.

نهم: حاجت او معصيت نباشد.

دهم: ختم را بهم نزند همان عدد يا چند روزيكه نوشته انجام دهد.

يازدهم: قبل از ختم هر چه ممكن است تصدّق دهد.

دوازدهم: قبل از ختم و بعد از آن يكبار صلوات بفرستد و در خاتم يكبار لا حَوْلَ ولا قوة الاّ باللّه‏ بگويد.

سيزدهم: ختم را بعد از دو ركعت نماز حاجت يا بعد از نماز واجب يا مستحب شروع كند.

چهاردهم: شرائط وى را بداند.

پانزدهم: ختم او موجب ترك واجبى يا ضايع شدن حقى نگردد زن از شوهر و فرزندان والدين اجازه بگيرند.

و در شرائط فعلى در ميان مسلمانان مرسوم نيست كه ختم آيه الكرسى بگيرند بلكه موارد ديگرى را رعايت مى‏كنند كه البته حائز اهميت است اما به نظر حقير چون احتمال اسم اعظم بودن آية الكرسى هست اين ختم مى‏تواند تاثير به سزايى در رفع حوائج دنيوى و اخروى داشته باشد و تا كنون چون كتابى مستقل در باره آيه الكرسى با اين اوصاف چهار گانه‏اى که ذكر شد تأليف نيافته است مردم از بركات اين آية بى‏اطلاع هستند . اميد دارم اين حقير كوچكترين قدمى را براى آشنايى مردم با اين روش خدا پسندانه برداشته باشم و موجب مرضى حق تعالى قرار گيرد إنشاء ا...البته با همه تلاشى كه براى تهية اين متن به انجام رسيده است، راه سو كرد اصلاح و تجديد نظر در آن براى رسيدن به نحو كاملتر، باز خواهد بود و انعكاس نظرات عزيزان مى‏تواند بر طرف كننده نصف كتاب باشد. خداوندا به حق محمد و آل محمّد اين اثر ناچيز را از ما بپذيريد.

آية الكرسى، ترجمه و تفسير اجمالى

255 ـ «اللّه‏ لا اله الاّ هو الحى القيوم لا تأخذه سنة ولا نوم له مافى السموات وما فى الارض. من ذا الذى يشفع عنده الاّ باذنه يعلم مابين ايديهم وما خلفهم ولا يحيطونه بشى‏ء من علمه الاّ بما شاء وسع كرسيه السموات والارض ولا يوده حفظهما وهو العلى العظيم.

256 ـ لا اكراه فى الدين قد تبينّ الرشد من الغىّ فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن باللّه‏ فقد استمسك باالعروة الوثقى لا انفصام لها واللّه‏ سميع عليم.

257 ـ اللّه‏ ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النّور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون».

هيچ معبودى جز خداوند گيانه زنده، كه قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند، وجود ندارد، هيچگاه خواب سبك و سنگين او را فرا نمى‏گيرد (و لحظه‏اى از تدبير جهان هستى غافل نمى‏ماند) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است. كيست كه در نزد او جز با فرمان او شفاعت كند (بنا بر اين شفاعت شفاعت كنندگان، براى آنها كه شاسيته شفاعت هستند، از مالكيت مطلقه او نمى‏دهد) آنچه در بيش روى آنها (بندگان) و پشت سر آنهاست مى‏داند (و گذشته و آينده حرام در ديانتگاه علم او يكسان است) و جز به تعدادى كه بخواهد كسى از علم او آگاه نمى‏گردد (او است كه به هم چيز آگاه است و علم و دانش محدود ديگران پرتوى از علم بى‏پايان و نا محدود او است) كرسى (حكومت) او آسمانها و زمين را در بر گرفته، و نگاهدارى آنها براى او گران نيست و بلندى مقام و عظمت مخصوص او است.

در قبول دين اكراهى نيست (زيرا) راه درست از راه منحرف آشكار شده است بنابر اين كسى كه به طاغوت (بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر) كافر شود و به خدايان آورد به دستگيره محكى دست زده است كه گسى براى آن نيست و خداوند شنوا و داناست.

خداوند ولى و سرپرست كسانى هست كه ايمان آورده‏اند، آنها را از ظلمتها به سوى نور بيرون مى‏برد، (امّا) كسانى كه كافر شوند او ميان آنها طاغوت (بت و شيطان و افراد جبّار و طغيانگر) مى‏باشند كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند، آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند بود.

تفسير اجمالى آية الكرسى

اللّه‏ لا اله الاّ هو الحى القّيوم.

اللّه‏ يعنى ذاتى كه يگانه هست، و جامع همه صفات كمال، او پديد آورنده جهان هستى است، و لذا در عالم هستى معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد (لا اله الاّ هو) قران با اين بيان وحدت و يگانگى آفريدگار جهان را كه اساس اسلام است بيان كرده، ولى همانطور كه اشاره شد در مفهوم «اللّه‏» بند اين حقيقت افتاده است، بنابر اين، جمله «لا اله الاّ هو» تأكيد همان حقيقت است. «فى» بمعنى زنده است و اين حكم مانند هر صفت مشّبهه ديگر دلالت بردوام دارد.

حيات خداوند حيات حقيقى است زيرا حيات او عين ذات اوست، نه اينكه عارضى، و از ديگرى گرفته شده باشد، در حاليكه انسان حيات و زندگى‏اش ذاتى نيست بلكه از ديگرى كه همان از خداوند باشد گرفته است.

و منظور از زنده بودن خداوند همانند انسانها يا موجودات ديگر نيست كه نمو، تغذيه، توليد مثل و جذب و دفع و احيان داراى حس و حركت باشد بلكه حيات و زنده بودن به معنى وسيع و دافعى‏اش كه عبارت از علم و قدرت است در مورد خداوند اطلاق مى‏شود زير، در حقيقت به واسطه علم و قدرت، موجود زنده از غير ز نوه تشخيص داده مى‏شود، و ان نمو و حركت و غير آن از آثار موجوداتى است كه ناقص و محدودند و داراى كمبودهايى هستند كه بوسيله آنها آنرا تأمين مى‏كنند، اما آن كسى كه كمبودى ندارد اين مورد هم درباره او مطرح نيست.

«الَقَّيُومْ»

قيوم، صيغه مبالغه از مادّه «قيام» است به همين دليل به معنى وجودى است كه قيام او به ذات او است و قيام همه موجودات به وجود او است، و به عبارت ديگر تمام موجودات جهان هستى به او متكى هستند.

روشن است كه قيام به معنى ايستادن در گفتگوهاى روز مره به معنى همان مثبت مخصوص است و از آنجا كه اين معنى درباره خداوندى كه از جسم و صفات جسمانى منده است مفهومى ندارد، بنابراين منظور از آن قيام به آفرينش و تدبير و نگهدارى مى‏باشد و فقط او است كه اين خصائص را دارد و بطور دائم و بدون هيچ گونه وقفه، «قيام» به اين امور دارد.

«لا تأخذه سنة ولا نوم»

«سِنَةٌ» سستى مخصوصى است كه در آغاز خواب روى مى‏دهد و با تعبيد ديگر به معنى خواب سبگ است. «نَوْم» يعنى خواب، همان حالتى كه قسمتى از حواس انسان به واسطه عوامل طبيعى خاصى به هنگام آن كرود پيدا مى‏كند.

جمله «لا تاخذه سنةٌ ولا نوم» در حقيقت تاكيد قيوم بودن خدا است، زيرا قيام كامل و مطلق به تدبير عالم هستى ايجاب مى‏كند كه حتّى لحظه‏اى از آن غافل نگردد، يعنى خداوند در حكومت مطلقه و تدبير امور عالم هستى آنى غفلت نمى‏كند و لذا چيزيكه با اصل قيومّيت خداوند سازگار نباشد خود بخود از ساحت و قدس او منتفى است و حتى ضعيفترين عاملى كه موجب كوچكترين سستى در كار او باشدش «خواب سبك» در ذات او نيست.

«له مافى السموات وما فى الارض».

مالكيت مطلقه خداوند.

چون قيام به امور عالم بدون مالكيت آسمانها و زمين و آنچه در آنها است ممكن نيست، از اين رو در اين جمله بعد از ذكر قيومّيت خداوند به اين حقيقت تصريح شده است به تمام عالم، ملك خاص او است، و هر تصدفى در جهان هستى شود از ناحيه او مى‏باشد بنابراين آنجه را تعبد در اختيار دارد و از آنها استفاده مى‏كند، ملك حقيقى او نيست بلكه به عنوان عاريه است و فقط مدتى با مراعات شرائطى كه از ناحيه مالك حقيقى تعيين شده است حق تصرف در آنها دارند.

«مَنْ ذالذّى يشفع عنده الاّ باذنه».

اين جمله به اصطلاح استفهام انكارى است بغير هيج كس بدون فرمان خداوند نمى‏تواند در پيشگاه او شفاعت كند، و در حقيقت اين جمله مكمل معنى قيوميت خداوند و مالكيت مطلقه او نسبت به تمام موجودات عالم هستى است، يعنى اگر نمتسا سوره مى‏كنيم كسانى در پيشگاه خداوند شفاعت مى‏كنند دليل بر آن نيست كه آنها مالك چيزى هستند و استقلال در تأثير دارند، بلكه اين مقام شفاعت را نيز خداوند به آنها بخشيده است، بنابراين چون شفاعت آنها به فرمان خدا است خود دليل ديگرى بر قيوميت و مالكيت او كلوب مى‏كرد.

«يعلم مابين ايديهم وما خلفهم».

بعد از اشاره به مسأله شفاعت، در اين جا اشاره بدليل آن كرده و مى‏فرمايد:

خداوند از گذشته و آينده شفيعان آگاه است، و آنچه بر آنها پنهان است مى‏داند، نبابراين آنها نمى‏توانند موضوع تازه‏اى درباره كسانى كه مى‏خواهند از آنها شفاعت كنند به پيشگاه خدا عرض كنند تا ما توجه به آن خداوند در حكم و فرمانش نسبت به آنها تجديد نظر كنند.

توضيح اينكه. در شفاعتهاى معمولى شخص شفيع از يكى از دو طريق در كسى كه مى‏خواهد نزد او شفاعت كند نفوذ مى‏نمايد: نخست اينكه اطلاعاتى درباره شايستگى و لياقت شفاعت شونده در احتيار او بگذارد و او را شايسته تجديد نظر معرفى مى‏كند و ديگر اينكه مطالبى درباره ارتباط شفاعت شونده با شفاعت كننده بيان دارد تا حكم را به خاطر شفاعت كننده تغيير دهد.

روشن است كه هر يك از اين دو موضوع فرع بر اين است كه شفاعت كننده اطلاعاتى داشته باشد كه نزد شخصى كه در پيشگاه او شفاعت مى‏كند وجود نداشته باشد، اما اگر او احاطه كامل اعلى به همه چيز و همه كس داشته باشد هيچ، كس نمى‏تواند در پيشگاه او براى كسى شفاعت كند، زيرا اوست كه بايد لياقت افراد را براى شفاعت تصديق كند و اجازه شفاعت دهد.

«وَلا يُحيطُونَ بِشى‏ءٍ مِنْ عِلمه الاّ بما شاء».

اين جمله در حقيقت تاكيد جمله سابق و اشاره به محدود بودن علم شفيعان در برابر علم خدا است زيرا آنها احاطه به معلومات پروردگار ندارند و تنها به آن مقدار كه او اراده كند با خبر مى‏شوند.

ضمنا از اين جمله استفاده مى‏شود كه هيچ كس از خود علمى ندارد و تمام علوم بشر از ناحيه خدا است او است كه با گذشت زمان تدريجا پرده از اسوار حيرت انگيز جهان آفرينش بر مى‏دارد و حقايق جديدى در اختيار بشر مى‏گزارد و معلومات او را گسترش مى‏دهد.

منظور از عرش و كرسى چيست؟

«وسع كرسيه السموات والارض».

«كرسى» از نظر ريشه لغت از «كِرس» «بروزن ارث» گرفته شده كه به معنى اصل و اساس مى‏باشد و گاهى نيز بهر چيزى كه بهم پيوسته و تركيب شده است گفته مى‏شود و به همين جهت به تختهاى كوتاه «كرسى» مى‏گويند و نقطه مقابل آن «عرش» است كه به معنى «چيز مُسَْقف» و يا خود سقف و يا تخت پايه بلند مى‏آيد.

و از آنجا كه استاد و علّم به هنگام تدريس و تعليم بر كرسى مى‏نشيند گاهى كلمه «كرسى» كنايه از «علم» مى‏باشد و نظر بدآنيم «كرسى» تحت اختيار وزير نفوذ سيطره انسان است گاهى به صورت كنايه از «حكومت و قدرت» و فرمانروائى بواسطة‏اى بكار مى‏رود.

در آيه بالا مى‏خوانيم كه «كرسى» خداوند همه آسمانها و زمين را در بر مى‏گيرد، كرسى در اين جا به چند معنى مى‏تواند باشد:

1 ـ «منطقه قلمرو و حكومت».

يعنى خداوند بر همه آسمانها و زمين حكومت مى‏كند و منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته و بر اين ترتيب كرسى خداوند مجموعه عالم ماده اعم از زمين و ستارگان و كهكشانها و سحابها است.

طبيعى است كه عرش طبق اين معنى بايد مرحله‏اى بالاتر و عاليتر از جهان ماده بوده باشد در اين صورت معنى عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراء طبيعت خواهد بود. البته اين در صورت اسف كه عرش و كرسى در مقابل هم قرار گيرد كه يكى به معناى «عالم ماده و طبيعت» و ديگرى به معناى «عالم ماوراء طبيعت» است.

2 ـ «منطقه نفوذ علم».

يعنى علم خداوند به جميع آسمانها و زمين احاطه دارد و چيزى از قلمرو نفوذ علم او بيرون نيست زيرا همانطور كه گفتيم كرسى گاهى كنايه از علم مى‏باشد، در روايات متعددى نيز روى اين معنى تكيه شده است از جمله ««حفص بن غياث».

از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه از آن حضرت پرسيدم منظور از «وسع كرسيه السموات والارض»(6) جيست؟ فرمود: منظور علم اوست.

3 ـ «موجودى و سيعتر از تمام آسمانها و زمين».

كه از هر سو آنها را احاطه كرده است. و بر اين ترتيب معنى آيه چنين مى‏شود: كرسى خداوند همه آسمانها و زمين را در بر گرفته و آنها را احاطه كرده است: در حديثى از على عليه‏السلام اين تفسير نص شده آنجا كه مى‏فرمايد:

«اَلْكُرِسىُّ مُحيطٌ باالَسَّمواتِ والاَّرْضِ وما بَيْنَهُما وما تَحْتَ الثَّرى»:

كرسى احاطه بزمين و آسمان و آنچه مابين آنها و آنچه در زير اعماق زمين قرار گرفته است دارد.(7)

حتّى از پاره‏اى روايات استفاده مى‏شود كه كرسى به مراتب از آسمانها و زمين و سيعتر است بطورى كه مجموعه آنها در برابر كرسى هم‏چون حلقه‏اى است كه در وسط بيابانى قرار داشته باشد. از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند:

وما السَّمواتُ وَاْلاَْرضُ عِنْدَ الْكُرْسّىِ الاّ كَحَلْقَةِ خَاتَمٍ فى قَلدةٍ وَما اْلكُرْسىُّ غْيِرَ الْعَرْشِ الاّ لَحَلْقَةٍ فى قلدةٍ:

(آسمانها و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در وسط يك بيابان، و كرسى در برابر عرش هم چون حلقه‏اى است در وسط يك بيابان)!(8)

البته معنى اول و دوم كاملاً مفهوم و روشن است ولى معنى سوم چيزى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بردارد زيرا وجود چنان عالمى كه آسمانها و زمين را در بر گرفته باشد و به مراتب و مستعير از جهان مى‏باشد هنوز از طرق متداول علمى اثبات نشده است در عين حال هيچگونه دليلى بر نفى آن نيز در دست نيست، بلكه هر دانشمندان معترضند كه وسعت آسمان و زمين در نظر ما با پيشرفت و مسائل و ابزار مطالعات نصوص روز بروز بيشترست شود و هيچ كس نمى‏تواند ادعا كند كه وسعت عالم هستى بهمين اندازه است كه علم امروز موفق به كشف آن شده است، بلكه به احتمال قوى عوالم بيشمار ديگرى وجود دارد كه از خلعه و ديد وسائل امروز ما بيرون مى‏باشد.

اين سخن ناگفته نماند كه تفسيرهاى سركار بالا هيچ منافاتى باهم ندارد و در نتيجه اينكه: تحت حكومت و قدرت خدا، همه آسمانها و زمين را خدا گرفته، و كرسى علم و دانش او به همه اين عوالم احاطه دارد و چيزى از قلمرو حكومت و نفوذ علمى او بيرون نيست.

«ولا يَؤُودُهُ حِفْظُهُما».

«يَؤوُدُهُ» در اصل از ريشه «اَوْد» «بر وزن فَوْلْ» به معنى ثقل و سنگينى مى‏باشد، يعنى حفظ آسمانها و زمين براى خداوند هيچگونه سنگينى و مشقّتى ندارد. زيرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نيست كه قدرتشان محدود باشد و گامى از نگهدارى چيزى خسته و ناتوان شوند، قدرت او نامحدود است و در برابر يك قدرت نامحدود اصولاً «سنگينى» و «سبكى»، «مشّقت» و «آسانى» مفهومى ندارد. اين مفاهيم همه در مورد قدرتهاى محدود صدق مى‏كند.

«وَهُوَ اْلعَلِىُّ اْلعَظيم».

اين جمله در حقيقت دليلى براى جمله‏هاى سابق است بمعنى خداوندى كه برتر و بالاتر از شبيه و شريك و هرگونه كمبود و عيب و نقصان است. و خداوندى كه عظيم و بزرگ است و بى‏نهايت است، هيچكارى براى او مشكل نيست و هيچگاه از اداره و تدبير جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بجبر سنت كردد، و علم او بر هم چيز احاطه دارد.

«لا اِكْراهَ فِى الدين».

شأن نزول:

مسنّد معروف «طَبْرسى» در مجمع البيان در شأن نزول آيه نقل مى‏كند كه مردى از اهل مدينه بنام «حصين» دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه بر مدينه كالا وارد مى‏كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و اثنيت «مسيحيّت» دعوت كردند، آنان هم سخت تحت تأثير قرار گرفته و به اين كست وارد شدند و هنگام مراجعت نيز باتفاق بازرگانان بشام رهسپار گرديدند:

«حصين» از اين جريان سخت ناراحت شد و جريان را به پيغمبر اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد آيا مى‏توانم آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گردانم؟

آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه: «در گرايش به مذهب اجبار و اكرامى نيست».

در تفسير المنار نقل شده كه حصين خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام بازگرداند آنان بعنوان شكايت نزد پيغمبر آمدند، حصين به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عرض كرد من گويم خود اجازه دهم كه فرزندانم وارد آتش گردند و من ناظر آن باشم؟ آيه مورد بحث بهمين منظور نازل شد.

تقسير:

«رشد» از نظر لعت عبارتست از راه يابى و رسيدن بواقع در برابر «غىّ» كه به معنى انحراف پيدا كردن از حقيقت و دور شدن از واقع است و از آنجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس دستالوده آن بر اساس ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهى جذ منطق و استدلال نمى‏تواند داشته باشد ولى همانطور كه از شأن نزول آيه استفاده مى‏شود بعضى از افراد از پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواسته‏اند كه او همچون «حُكّام جابر» با زور اقدام به تغيير مردم كند آيه فوق صريحا به آنها پاسخ گفت كه دين و آئين چيزى نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد.

اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه تصور مى‏كنند اسلام در بعضى از موارد چنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور تمفيذ و قدرت نظامى پيش رفته‏اش.

جهان كه اسلام اجازه نمى‏دهد پدرى فرزند خويش را براى تغيير عقيده قدسى تحت حكم قرار دهد تكليف ديگران روشن است اگر تغيير عقيده اجبارا ممكن بود لازم بود اين اجازه قبل از هر كس بر پدر در باره فرزندش داده شود در حاليكه اين حق به او داده نشده است.

تفسير آيه 257 اللّه‏ ولى الذين آمنوا لـ...

لغت «ولى» در اصل به معنى «نزديكى و عدم جدائى» است، به همين جهت به سرپرست و مولى انسانى كه نيازمند به تربيت و سرپرستى است «ولى» گفته مى‏شود، به دوستان و رفقاى صميمى نيز ولى و اولياء اطلاق مى‏گردد، امّا روشن است كه در آيه معنى اول است.

پس از آن كه در آيات به مسئله كفر و ايمان و روشن بودن حق از باطل، و راه راست از مسير انحرافى، اشاره شد، اين به مؤمن تكليفى مطلب مى‏گويد: هر يك از مؤمن و كافر، رهبر و راهنماى و مسيرى مخصوص بخود دارند، رهبر و راهنماى مؤمنان خدا است، و مسير آنها خارج شدن از ظلمتها بنور است، امّار رهبر كافران طاغوت و مسير آنها بعكس مؤمنان از نور به ظلمت است، و سر انجام آنها نيز روشن مى‏باشد زيرا آنها بوى هميشه در آتش خواهند بود.(9)