سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۱۵ -


فصل 14: استاندار مداين

استاندار مداين

تاج گران قيمت «كسرى‏» و جواهرهاى عتيقه و طلاهاى پر قيمت، از غنيمتهاى‏جنگى بود، كه مسلمانان در فتوحات خويش، آن را به «مدينه‏» مركز اسلام سرازيركردند.

تاريخ در اين باره آورده است: «در يكى از بزرگترين تالارهاى «كاخ سفيد» قالى‏بزرگ سپيدى ديده مى‏شد، كه صنعتگران ماهر ايرانى آن را مخصوص كاخ‏شاهنشاهى بافته بودند. اين قالى «بهارستان كسرى‏» ناميده مى‏شد، داراى يكصد وپنجاه ذراع طول، هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربافت و جواهر نشان بود.متن و حاشيه آن، بوستان و گلستانى را با درختها و انواع گلهاى رنگارنگ آن نشان‏مى‏داد، ولى برگ درختها همه از زمرد، شكوفه‏ها از مرواريد، و غنچه‏ها از ياقوت‏قرمز و لاجوردى و جواهرات ديگر ساخته شده بودند.

تلؤلؤ و درخشندگى فلزات و انعكاس آن، در تابلوهاى سيمين و زرين ديوارها، باروشنايى كه از پنجره‏هاى بالا به درون بارگاه مى‏افتاد، موجى متحرك بسان حركت‏ارواح، در آن نمايان مى‏ساخت.

اين همان قالى‏اى بود كه، هنگام پيروزى مسلمانان، به دستور خليفه آن را تكه‏تكه نمودند و ميان سپاهيان تقسيم كردند، و يك قطعه آن به بيست هزار درهم‏فروش رفت.

ارزش مجموع اشياى گرانبهايى كه از اين كاخ به دست مسلمانان افتاد، به جزاشياى صنعتى و پنج‏يك غنائم كه به «مدينه‏» فرستادند به قدرى بود كه، به هر يك‏از سپاهيان «سعد وقاص‏» مبلغ دوازده هزار درهم رسيد، در حالى كه سپاهيان سعدشصت هزار نفر بود» (1) .

جرجى زيدان، مى‏نويسد: «از جمله چيزهايى كه عربها در مداين يافتند، مقدارزيادى ظروف طلا و نقره مرصع (جواهر نشان) و تاج كسرى، و جامه‏هاى ديباى‏زربافت جواهر نشان بود. دسته‏اى از مسلمانان صندوقى يافتند، كه در آن اسبى ازطلا و زينى از نقره ديده مى‏شد، و دندان و يال آن اسب را، از ياقوت و زمرد به روى‏نقره درست كرده بودند، و سوار اسب تماما از نقره جواهر نشان بود.

در صندوق ديگر، شترى از نقره با پالان زربافت جواهر نشان قرار داشت. ازاشياى نفيسى كه در «مداين‏» به دست مسلمانان افتاد، يكى بساط كسرى است، كه‏طول و عرض آن شصت ذراع در شصت ذراع بود، زمينه فرش طلا، و جويهاى‏آب از انواع جواهرات، بر روى آن زمينه طلا ديده مى‏شد، درختان و بوته‏هايى ازنقره روى آن فرش ساخته بودند، كه شاخه‏هاى آن طلا، و ميوه‏هاى آن درختان ازجواهرات گرانبهاى رنگارنگ بود...» (2) .

بالاخره، لباسهاى الوان و گرانبها، شمشيرها و زره‏ها و كلاه خودهاى قيمتى وسلاح و مهمات فراوان جنگى، از غنيمتهاى زيادى بود، كه در «فتح مداين‏» كه ماه‏صفر سال شانزده هجرى واقع شد، به دست مسلمانان افتاد و به خزانه بيت المال‏سرازير گرديد (3) .

درباره نمونه ديگرى از سرمايه‏هاى مهم دربار ساسانيان، جرجى زيدان‏مى‏نويسد: در روز فتح مداين يك عرب بيابانى دانه ياقوت درشتى پيدا كرد، و براى‏فروش به اين و آن نشان داد، و گوهرشناسى آن را به هزار درهم خريد، اما ياران وى‏كه از اين معامله باخبر شده بودند، او را ملامت كردند، كه بهاى گوهر بيش از اينهابوده است، عرب بيابانى گفت: باور كنيد اگر عددى بيش از «هزار» مى‏دانستم، آن رامى‏گفتم! (4) .

شكوه «كاخ سفيد»

سرگذشت و سرنوشت «كاخ سفيد» در «مداين‏» داستان خواندنى و آموزنده‏اى‏دارد. به اعتراف «مسعودى‏» انوشيروان پادشاه ساسانى، كه چهل و هشت‏سال‏فرمانروايى (بر ايران آن روز داشت) كاخ سفيد را بنا نهاد. (5) خسرو پرويز، بيست وسومين پادشاه از سلسله ساسانى، و نوه انوشيروان، كه سى و هشت‏سال (590 تا628 ميلادى) پادشاهى كرد، در آن مى‏زيست (6) .

درباره وضع معمارى و تشريفات فوق العاده اين كاخ، تاريخ گزارش مى‏دهد:«اين كاخ و متعلقات آن، مساحتى را به پهناى سيصد گز، و درازاى چهارصد گزپوشانده است. در اين مساحت چند ساختمان مهم و باشكوه ديده مى‏شد، درفاصله صد گز در شرق طاق، عمارت بزرگى بود، و در سمت جنوب طاق،ساختمان ديگرى بود، كه بعدها به «حريم كسرى‏» معروف شد.

طاق كسرى، يا «تخت‏خسرو» نماى شش اشكويى داشت، و با عظمت و ابهتى‏ميان باغ قرار گرفته بود، اين كاخ از مرمر سفيد، و در دو سوى آن، طاق بيضى شكلى‏قرار داشت. نماى اين ساختمان، به سوى شرق، و ارتفاع آن بيست و هشت گز واندى بود و پهناى طاق‏سى و پنج گز بود. اين طاق كه بدان ايوان نيز مى‏گفتند، ازآجرهايى ساخته شده بود، كه درازاى هر يك از آنها نيم ذرع و پهناى آن يك وجب بود.

اين ساختمان داراى دوازده ستون مرمر، هر يك به بلندى چهل و پنج گز و نيم،حجارى و تزيين‏هايى كه در سنگهاى سپيد پيشانى كاخ ديده مى‏شد، نظرهاى‏واردين را از درختها و گلهاى باغ مى‏ربود، و به خود متوجه مى‏ساخت!

تالار بزرگى در وسط كاخ قرار گرفته بود، كه از يكصد و پنجاه پنجره بالاى آن‏روشنى مى‏گرفت، اين تالار داراى شاه نشينهاى گوناگون بود، كه ديوارهاى درونى وطاقهاى آن، با تابلوهاى سيمين و زرين پوشيده و منبت كارى شده بود. در سقف‏برجسته آن، ستاره‏هايى از طلاى درخشان نصب گرديده بود، بگونه‏اى كه حركت‏سيارات را ميان صور 12 گانه «منطقة البروج‏» نشان مى‏داد.

صورت درخت زندگانى، كه طاووسها بر آن نشسته‏اند، و گلى شگفت انگيز دربالاى سر آنها ديده مى‏شد، نقشهاى غنچه و گل و حيوانات، با رنگ آميزى زيبا وزنده در يك طرف ديوار، و در طرف ديگر تصوير خسرو، كه سوار بر اسب زرد رنگ‏بود، و جامه سبز به تن داشت، و تصاوير معرق (موزائيك) به چشم مى‏خورد.

به هر حال، شمعدانهاى زرين، قنديلهاى گوهر آگين، مجسمه‏هاى گوناگون،مجسمه‏هاى تمام نقره شتر و تمام طلاى اسب، و پرده‏هاى گران قيمت‏با حاشيه‏مرواريد، زينت و زيور اين كاخ بزرگ شاهنشاهى را تشكيل مى‏دادند (7) .

سقوط و سرنگونى

مداين، چنانكه در فصل «در جبهه‏هاى جنگ‏» مطالعه كرديم، مجموعه شهرهاى‏هفتگانه‏اى بود، كه در سى كيلومترى جنوب بغداد واقع بود، در جانب شرقى دجله‏قرار داشت (8) .

زمخشرى مى‏نويسد: ساختن «كاخ سفيد» واقع در «مداين‏» حدود بيست‏سال‏طول كشيد. (9) خسرو پرويز، كه مدت سى و هشت‏سال پادشاهى كرد، در حالى كه‏در «مداين‏» پايتخت هفتصد ساله ساسانيان «درفش كاويانى‏» را برافراشته بودند وسلطنت مى‏كرد، با جنگها و پيروزى‏هاى خويش كشور ايران را، تا انطاكيه، دمشق،اورشليم، نواحى مصر، حبشه، جزيره قبرس، قسمتى از شمال غربى هندوستان،آسياى صغير، عربستان، يمن، افغانستان، و ارمنستان، گسترش داد، گنجهاى‏فراوانى به دست آورد، و حدود 1500 ميليون مثقال طلا و نقره گردآورده بود (10) .

جمعيت آن روز ايران را، در حدود يكصد و چهل ميليون نفر تخمين زده‏اند (11) ولى اين جمعيت عظيم به شكست كشيده شدند «در حالى كه سربازان اسلام، درجنگ ايران و روم، به شصت هزار نفر نمى‏رسيدند» (12) اما علل شكست و سقوطدولت «ساسانيان‏» چه چيزهايى بوده؟ با استفاده از منابع تاريخى، به طور خلاصه‏اين موارد را مى‏توان مطرح نمود:

علت عمده و اساسى شكست دولت‏ساسانيان را، با آن لشكر عظيم و اقتداروسيع، «نظام طبقاتى نا صالح‏» آن دولت‏بايد دانست، زيرا در نظام اجتماعى آنان،مردم به دو گروه «اشراف‏» و «رعيت‏» تقسيم مى‏شدند. ملاك ارزشى «اشراف‏»مالكيت و دارايى فراوان، و ريشه خانوادگى اشرافى بود، كه آثار آن در لباسهاى‏گران قيمت و فاخر، و باغ و بستان و خدمتگزاران فراوان نمودار مى‏گرديد، و«رعيت‏» هم عموم مردمى بودند، كه از ويژگى‏هاى بالا بى بهره و از همه امتيازات‏طبيعى و زندگى محروم بودند، و قهرا اكثريت قريب به اتفاق مردم با مشكلات‏فراوان زندگى دست‏به گريبان و ناراضى بودند.

بدين لحاظ آثار زيانبار و ويرانگر چنين نظام ظالمانه‏اى، به صورت تبعيضهاى‏دردناك و فاجعه‏هاى فرساينده و مرگبار زير نمودار مى‏گرديد:

1 - انحصار و اختناق

در سايه شوم انحصار و اختناق رژيم ساسانيان «هيچ كس حق نداشت از طبقه‏اى‏به طبقه ديگرى برود، عيت‏براى هميشه رعيت، و اشرافزاده پيوسته اشرافزاده‏بود، زيرا به رعيت گفته بودند كه: خدا آن وضع را براى آنان خواسته است! بدين‏جهت كسى نمى‏توانست و حق نداشت پيشه خود را رها كند، و به حرفه بالاترى‏مشغول شود!» (13) .

نمونه بارز اين «انحصار خواهى‏» داستان «پير كفشگر» است. بر اساس اين‏داستان، وقتى «انوشيروان‏» با سپاه «روم‏» مشغول جنگ بود، با مضيقه مالى وكمبود سلاح جنگى دست‏به گريبان مى‏شود، بوزجمهر حكيم براى نيازمنديهاى‏سپاه سيصد هزار نفرى ايران، ماموريت مى‏يابد براى جمع آورى ذخيره‏هاى مالى باشتاب زياد، به «مازندران‏» برود، اما در يكى از شهرهاى نزديك «كفشگر توانمندى‏»پيشنهاد «تنخواه‏» و قرضه ملى مى‏دهد، تا بدين وسيله نيازمنديهاى ارتش كشور رادر برابر سپاه «روم‏» تامين نمايد، به اين شرط كه شهريار به يگانه پسر «كفشگر» اجازه‏تحصيل علم ودانش دهد! اما «انوشيروان‏» با وجود نياز مالى براى جنگ و خطرهجوم دشمن اين پيشنهاد را نمى‏پذيرد، و به قول «فردوسى‏» مى‏گويد:

چو بازارگان بچه، گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير

چوفرزند ما، برنشيند به تخت دبيرى، بيايدش پيروز بخت! (14)

2 - حبس و زندان

در نظام انسانسوز طبقاتى، كه رعيت و طبقات ضعيف و احيانا افراد اصيل وآزادى خواه زير چرخ ستم اشراف و اعيان و قدرتمداران، فرسوده و ذليل‏مى‏گشتند، گاهى ناچار به اعتراض و فرياد مى‏گرديدند، اما به نيازها و فريادهاى حق‏طلبانه و مظلومانه آنان، با حبس و زندان پاسخ داده مى‏شد!

احمد بن داود، معروف به «ابو حنيفه دينورى‏» متوفاى 281 هجرى مى‏نويسد:ذى يزن حميرى، در «يمن‏» سلطنت مى‏كرد، پس از شكست در برابر سپاه حبشيان،به «مداين‏» رفت و به انوشيروان پناهنده شد، اما پس از مدت زمانى پسر او «سيف‏بن ذى يزن‏» از انوشيروان كمك نظامى درخواست كرد، تا دشمن را از كشور خودبيرون براند، و به تخت و تاج خويش دست‏يابد.

انوشيروان هم با اين تقاضا موافقت كرد، و «هرزبن كامكار» را كه از افراد شجاع واز خانواده‏هاى اصيل و شريف بود، و حدود صد سال داشت، اما (به بهانه) ايجادناامنى در راهها به زندان انداخته بود، به فرماندهى گروه زيادى از زندانيان(سياسى) به «يمن‏» اعزام داشت، آنان با «مسروق بن ابرهه‏» جنگيدند، حبشيان راشكست دادند، و پيروزى را براى «سيف‏» به دست آوردند (15) كه بعد «يمن‏» تحت‏حمايت ايران قرار گرفت، «ايرانيان پيروز» هم در «يمن‏» اقامت گزيدند، و پس ازهجرت رسول خدا(ص) به مدينه، با اعزام «باذان بن ساسان‏» به «يمن‏» از سوى‏پيامبر(ص) آنان به آيين اسلام گرويدند (16) .

3 - قتل و خونريزى

از قتل و خونريزى «خسرو پرويز» هم تاريخ گزارشهاى دردناكى دارد: او پس ازشكست دادن «بهرام چوبين‏»، بر اوضاع كشور تسلط كامل يافت، راه ظلم و ستم وطغيان و غارت اموال مردم و ريختن خون آنان را پيش گرفت (17) .

خسرو پرويز، نعمان بن منذر، معروف به «ابو قابوس‏» پادشاه «حيره‏» را كه تحت‏حمايت ايران بود، چون دختر خود را به خسرو نداد، از فرمانروايى بركنار كرد، او رابه زندان انداخت، بعد بدن وى را زير پاى فيل قرار داد، و سپس جسد نيمه جان اورا در «خانقين‏» جلو شيرهاى درنده باغ وحش انداخت! (18) و با اين وضع دردناك او رابه مرگ محكوم كرد.

بوزجمهر حكيم، كه به مدت سيزده سال وزارت، در دربار ساسانيان خدمت‏مى‏كرد، و با علم و دانش خويش به آنان قدرت و عزت بخشيد، وقتى مورد خشم‏«خسرو پرويز» قرار گرفت، او را بر كنار نمود، به زندان انداخت، لب و بينى او رابريد، و سرانجام دستور داد: بوزجمهر را گردن زدند (19) .

به اعتراف «محمد بن جرير بن يزيد طبرى‏» متوفاى 310 هجرى: در دربار خسروپرويز، سيصد و شصت عالم و دانشمند و كاهن و جادوگر و ستاره شناس، خدمت وفعاليت مى‏كردند، اما وقتى آنان شكاف برداشتن سقف «كاخ مداين‏» را نشانه ظهورپيامبر(ص) و زوال دولت‏ساسانيان تفسير كردند، خسرو پرويز دستور داد، حدوديكصد نفر از منجمان و ستاره شناسان را، به قتل برسانند! (20) .

4 - خوشگذرانى و رفاه زدگى

دولت گسترده و زورمدار، امكانات فراوان كشور غنى، و بالاخره قدرت سركش‏و افسار گسيخته خسرو پرويز، براى او چنان ميدانى به وجود آورده بود، كه به‏اعتراف تاريخ، وى «در حرمسراى خويش دوازده هزار زن فراهم آورد، دراسطبلها و چراگاهها دوازده هزار اسب داشته باشد، و براى «شبديز» اسب‏مخصوص خويش، علوفه و تغذيه مخصوص و پر قيمت تهيه نمايد». (21) در حالى‏كه عموم مردم و طبقات ضعيف جامعه در عسرت و تنگنا و فقر به سر مى‏بردند وگاهى از تامين نيازمنديهاى ابتدايى زندگى خويش ناتوان بودند.

5 - ظلم و عصيان

بالاخره، نابسامانى‏ها و انحرافها و حق كشى ها و سركشى‏هاى بى‏حساب وكتاب در پيكره دولت، مجموعه فساد و آلودگى‏هايى را به وجود آورد، كه بدترين‏نتيجه آن نارضايتى مردم و نااميدى آنان و جدا شدن و بريدن مردم از دستگاه‏حكومت گرديد، كه اين مجموعه ناروايى‏ها و نابسامانى‏ها را، بايد ظلم و عصيان‏حكومت در برابر خداوند و مردم دانست.

امام على(ع) بيست‏سال پس از سرنگونى ساسانيان، به سال 36 هجرى (22) وقتى‏براى رفتن به «صفين‏» از «كاخ مداين‏» عبور مى‏كرد، در آنجا نماز خواند و فرمود: ان‏هولاء كانوا وارثين، فاصبحوا موروثين، لم يشكروا النعمة فسلبوا دنياهم‏بالمعصية، اياكم و كفر النعم، لا تحل بكم النقم (23) .

آنان وارث حكومت و پادشاهى‏اى شدند، كه آن را از ديگران به ارث برده‏بودند، اما سپاس و شكر اين نعمت را انجام ندادند، به گناه و عصيان آلوده شدند، وبدين خاطر نعمت قدرت و دولت‏خود را از دست دادند!

اكنون شما هم از گناه و كفران نعمت، سخت پرهيز داشته باشيد، تا نقمت وگرفتارى و بلا براى شما پيش نيايد.

به هر حال، ظلم و ستمهاى ساسانيان، كه موجب نارضايتى و حتى خشم مردم‏گرديده بود، سبب گرديد كه به هنگام هجوم سپاه اسلام به «مداين‏» به جاى جنگ ومقاومت «جمعيت زيادى شهر را براى ورود مسلمانان، تخليه كردند» بقيه هم دفاع‏و مقاومتى به خرج ندادند (24) و به قول پرفسور «ادوارد برون‏» مورخ انگليسى «مسلم‏است كه قسمت اعظم كسانى كه (در ايران) تغيير مذهب دادند، به طيب خاطر و به‏اختيار و اراده خود آنها بود. پس از شكست ايران در «قادسيه‏» فى المثل چهار هزارسرباز ديلمى (نزديك درياى خزر) پس از مشاوره، تصميم گرفتند به ميل خوداسلام آورند، و به قوم عرب ملحق شوند. اين عده در تسخير «جلولاء» به تازيان‏كمك كردند، و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت‏به اسلام گرويدند» (25) .

«ملك الشعراى بهار» هم سروده است:

گر چه عرب، زد چو حرامى به ما داد يكى دين گرامى، به ما

گر چه ز جور خلفا، سوختيم زآل على(ع) تربيت آموختيم (26)

ماموريت‏سنگين سلمان

«مداين‏» در ماه صفر سال 16 هجرى فتح شد و به حوزه بزرگ اسلام پيوست، ازتاريخ خلافت ده سال و شش ماه و پنج روزه «عمر بن خطاب‏» كه از سه شنبه بيست‏و دوم جمادى الثانى سال سيزدهم (27) تا چهار شنبه 26 ذيحجه سال 23 هجرت ادامه‏داشته و با مرگ او پايان يافته است (28) بيش از سه سال گذشته است.

خليفه، نخست «حذيفه فرزند يمان‏» را كه، از ياران خوب پيامبر(ص) و على(ع)بود و پدر او در جنگ «احد» در ركاب رسول خدا(ص) شهيد شده بود (29) به‏استاندارى «مداين‏» منصوب نمود. حذيفه مردى مجاهد و شركت نموده در جنگ‏«خندق‏» بود (30) از ويژگى‏هاى ممتاز او اين جهت‏بود، كه رسول خدا(ص) در جنگ‏«تبوك‏» روش شناسايى منافقان را به او آموزش داده بود (31) .

اما حذيفه، در منصب استاندارى مداين، امكان نيافت زياد دوام بياورد، زيراپايبندى و عشق او به امام على (ع)، و اينكه او هميشه شعار: على مع الحق و الحق‏لا يفارقه (32) را همه جا سر مى‏داد، به نظر مى‏رسد، گزارش منافقان به خليفه، موجب‏نگرانى و فراخوانى حذيفه به مدينه گرديده است.

پس از «حذيفه‏» خليفه عمر، در حالى كه تاريخ دقيق آن روشن نيست، به روايت‏«ابن شهر آشوب‏» با جلب رضايت و موافقت امام على(ع) (33) فرمان استاندارى‏مداين را براى سلمان حكيم و مجاهد و با تدبير ايرانى صادر مى‏كند.

اما از طرفى پذيرش اين حكم براى سلمان بسيار سنگين و ناخوشايند بود، زيراوى را با زور شمشير تسليم بيعت‏با خليفه اول كرده بودند، و به خاطر اطاعت ازپيامبر(ص) و ارادت به امام على(ع)، ديگرى را لايق مقام عظيم خلافت رسول خدانمى‏دانست، ولى از طرف ديگر، حال كه كار از كار گذشته، و امام على(ع) هم به خاطرحفظ اصول و كيان اسلام، خلفا را مساعدت بخشيده است، سلمان فارسى نيز -چنانكه خواهيم ديد - با حفظ اصول اعتقادى و آزادى در عمل، اين مسؤوليت رامى‏پذيرد، و دستگاه خلافت هم عملا آزادى لازم را از سلمان سلب نمى‏گرداند، وسلمان حكيم و دانشمند، با توجه به اينكه براى مردم «مداين‏» ايرانى، بومى و هم‏زبان‏است، مقام استاندارى، پيشوايى، و امامت جمعه و جماعت در «مداين‏» آزاد شده ازظلم مجوسيت را، عهده دار مى‏گردد، و به بهترين شيوه ممكن، رسالت‏خويش راعملى مى‏گرداند.

مسؤوليت پيشوايى

سلمان فارسى را، ما شيعه امام على(ع) مى‏دانيم، به اين واقعيت «ابن ابى الحديد» هم‏با عبارت: كان سلمان من شيعة على عليه السلام و خاصته، اعتراف مى‏كند (34) .

«جزرى‏» متوفاى 630 هجرى هم مى‏نويسد: كان سلمان، من خيار الصحابة وزهاد هم و فضلائهم، و ذوى قرب من رسول‏الله(ص) (35) .

سلمان، پيوسته از بهترين ياران رسول خدا(ص) و از زاهدان و دانشمندان‏اصحاب بود، و از كسانى بود كه با رسول خدا(ص) ارتباط و پيوند محكمى داشت.

آن گاه هم كه سلمان زير بار بيعت‏با ابوبكر نمى‏رفت، عمر او را مورد اعتراض‏قرار داد و گفت: اگر «بنى هاشم‏» زير بار بيعت نمى‏روند، آنان به پيامبر(ص) مى‏بالندو خود را، بهترين و برترين مردم مى‏دانند، اما علت تخلف تو چيست؟

سلمان گفت: انا شيعة لهم فى الدنيا، اتخلف بتخلفهم، و ابايع ببيعتهم (36) .

من پيرو خاندان پيامبر(ص) در دنيا هستم، هر گاه آنان تخلف كنند، من هم از آنهاپيروى مى‏كنم، و آنگاه هم كه آنان تن به بيعت دهند، از آنان متابعت‏خواهم كرد.

اما اكنون آن روزگار سپرى شده، و چنانكه اشاره كرديم، امام على(ع) هم درعين اجراى رسالت هدايت الهى خويش، به خاطر مصالح كلى كيان اسلام، نسبت‏به خلفا راهنمايى‏ها و مساعدتهايى داشته است، سلمان هم با اذن آن امام(ع) براساس همان مصالح كلى، به قول «مسعودى‏» منصب استاندارى «مداين‏» را از سوى‏خليفه دوم مى‏پذيرد. (37) اما با استقلال و آزادى، در چهار چوبه تكليف الهى خويش،بر اساس راهنمايى‏هاى رسول خدا(ص) وامام على(ع) عمل مى‏نمايد.

درباره مسئووليتهاى سنگين و محاسبه‏دار پيشوايى در اسلام در بيان پيامبر(ص)و امام على(ع) مى‏خوانيم:

1 - مردى به هنگام بيمارى «معقل بن يسار» صحابى رسول خدا(ص) به عيادت‏او مى‏رود. معقل مى‏گويد: مى‏خواهم حديثى را از رسول خدا(ص) براى تو بيان‏كنم، البته اگر مى‏دانستم زنده مى‏ماندم اين حديث را بيان نمى‏كردم!

به هر حال، من از رسول خدا(ص) شنيدم، كه مى‏فرمود: ما من عبد يسترعيه الله‏رعية، يموت يوم يموت و هو غاش لررعيتة، الا حرم الله عليه الجنة (38) .

هر بنده‏اى را كه خداوند (توفيق) پيشوايى بر امت دهد، و در حالى بميرد كه‏درباره پيروان خويش، فريب و تقلب به كار برده باشد، خداوند بهشت را بر او حرام‏و ممنوع مى‏گرداند.

2- همان راوى مى‏گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: ما من امير يلى‏امر المسلمين، ثم لا يجهد لهم و ينفع، الا لم يدخل معهم الجنة (39) .

هر اميرى عهده دار كار (پيشوايى) مسلمانان گردد، و براى آنان كوشش و تلاش‏و خيرخواهى مبذول ندارد، با مسلمانان وارد بهشت نخواهد شد.

3 - ابى امامة، روايت مى‏كند، كه رسول خدا(ص) فرمود: ما من رجل يلى امرعشرة فما فوق ذلك، الا اتى الله مغلولا يوم القيامة يده الى عنقه، فكه بره، او اثقه‏اثمه (40) .

هر كسى عهده دار پيشوايى ده نفر و بيش از آن گردد، خداوند او را با دست‏بسته‏به گردن، به صحنه قيامت وارد مى‏كند، اگر خوب رفتار كرده باشد، نيك رفتارى اوموجب باز شدن زنجير دست و گردن او مى‏گردد، و اگر با گناه و معصيت عمل‏نموده باشد، زنجير دست و گردن او سنگين‏تر و محكمتر مى‏شود.

4- امام على(ع) روايت مى‏كند، از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: ايما وال‏ولى الامر بعدى، اقيم على حد الصراط و نشرت الملائكة صحيفته، فان كان عادلاانجاه الله بعدله، و ان كان جائرا انتقض به الصراط حتى تتزايل مفاصله، ثم يهوى‏الى النار، فيكون اول ما يتقيها به انفه و حر وجهه (41) .

هر كسى بعد از من عهده دار ولايت امت گردد، بر لب صراط نگه داشته‏مى‏شود، و فرشتگان پرونده او را باز مى‏گشايند، اگر او به عدالت رفتار كرده باشد،خداوند به خاطر عدالتكارى او، وى را نجات مى‏دهد، اما اگر به ظلم و ستم رفتارنموده باشد، صراط براى او شكسته مى‏شود، و با سقوط او، بند از بند او جدامى‏شود، آنگاه به داخل آتش پرتاب مى‏گردد، و اولين اعضايى از بدن وى، كه‏مى‏تواند او را (از صورت به داخل آتش افتادن) و سوزاندن آتش محفوظ بدارد،بينى و صورت او خواهد بود!

به هر حال، سلمان حكيم، حاكم مداين و دست پرورده پيامبر(ص) اين معارف‏را از رسول خدا(ص) آموخته، و چنانكه خوانديم و خواهيم ديد، خود هم معيارهاو ملاكهاى لازم پيشوايى را، روايت و بيان كرده است.

اما اكنون بايد ببينيم، وى در منصب مهم استاندارى «مداين‏» اين ملاكها راچگونه به كار مى‏گيرد؟ و با چه مديريتى به اداره امور دينى و اجتماعى، مداين ازشرك وارسته، مى‏پردازد؟

شيوه‏هاى استاندارى

سلمان فارسى، اضافه بر معارف و معيارهايى را كه از پيامبرآموخته بود، اصول‏جامعه شناسانه امام على(ع) را نيز براى الگو دهى و حكومتدارى و اداره جامعه‏اسلامى، به طور دقيق مد نظر قرار مى‏دهد.

امام على(ع) فرموده است: انما الناس مع الملوك و الدنيا، الا من عصم الله (42) .

طبع مردم بر اساس شيوه حاكمان و منافع دنيايى الگو مى‏گيرد، و بدان سوى‏مى‏گرايد، مگر اينكه خداوند انسان را (از وسوسه نفس اماره و ساير عوامل‏لغزاننده) مصون بدارد.

سلمان حكيم، فراموش نمى‏كند كه مسؤوليت استاندارى، اين جهات حياتى رامى‏طلبد كه استاندار بايد نگهبان اساس اسلام، معارف شرع مقدس، ميراث‏پيامبر(ص) و حافظ جان و مال و عرض مسلمانان باشد، و امام على(ع) هم‏چنين‏منصبهايى را «امانت الهى‏» دانسته، نه «طعمه‏» شكارى كه وسيله خورد و خوراك، وعيش و نوش و رفاه و خوشگذرانى و بى‏دردى باشد (43) .

بدين لحاظ، سلمان كار استاندارى و اداره امور جامعه فرسوده را، به سوى كيان‏اسلامى و انسانى، با اصول و روشهاى عملى زير، بدين شكل آغاز مى‏نمايد:

1 - اقدام فرهنگى

سرزمينى كه در آتش ظلم مجوسيت و حاكمان خودكامه آن مى‏سوخته، احتياج‏زياد به تحول فكرى و فرهنگى دارد، بدين جهت‏سلمان حكيم و دانشمند، درمسجد مداين، درس تفسير قرآن ترتيب مى‏دهد.

ابو نعيم اصفهانى، مى‏نويسد، مردم «تيسفون‏» يعنى جمعيت‏شهرهاى هفتگانه‏مداين باخبر شدند، سلمان در مسجد حضور دارد، حدود هزار نفر گرد آمدند.سلمان به آنان گفت: بنشينيد، وقتى آنان نشستند، سلمان براى آنان به قرائت وتفسير «سوره يوسف‏» پرداخت.. (44) .

توجه داريم، سوره يوسف، از دو پيامبر(ع) داستان به ميان مى‏آورد، امانتدارى‏در خزانه‏دارى و اموال بيت المال را مطرح مى‏كند، سرنوشت پاكدامنى «يوسف‏صديق‏» را پيروزى و سربلندى و رسيدن به عزت مادى و معنوى، و سزاى‏«زليخاى‏» هوسباز و فريبكار را، رسوايى و شكست و زبونى او را بيان مى‏دارد، و درپايان هم اعلام مى‏كند: در سرگذشت آنان، عبرت و آموزشى براى خردمندان‏وجود دارد (45) .

2 - پرهيز از زخارف

سلمان حكيم، كه در فتوحات اسلامى و جبهه سپاه اسلام، به قول «طبرى‏» ازسوى خليفه مقام «رائد»ى و پيشوايى و هدايت مسلمانان را به عهده داشته (46) اكنون‏كه در منصب استاندارى به «مداين‏» آمده، بى اعتنا به كاخ سفيد ساسانيان شكست‏خورده، در آن كاخ آنچنانى مسكن نمى‏گزيند، و آن زرق و برق خيره‏كننده و فريبنده‏را، هيچ مى‏شمارد، بلكه براى رسيدگى به امور مردم، اشراف به وضع آنان، وآسانى مراجعه به «حاكم‏» دكانى در بازار براى انجام كارهاى ادارى خويش انتخاب‏مى‏نمايد (47) .

البته طبق روايت «ابن شهر آشوب‏» و «علامه مجلسى‏» رسول خدا(ص) از قبل‏به سلمان فرموده بود: سيوضع على راسك تاج كسرى، فوضع التاج على راسه‏عند الفتح (48) .

طولى نمى‏كشد، كه «تاج كسرى‏» بر سر تو قرار مى‏گيرد، كه به هنگام «فتح مداين‏»سلمان آن را روى سر خود گذاشت. ولى پس از آن كه سخن پيغمبر(ص) تحقق‏يافت، آن را برداشت و كنار گذاشت، يا اينكه اصولا اين سخن آسمانى پيامبر(ص)كنايه از پيروزى مسلمانان و سلمان بوده است.

بالاخره، سلمان از اين تاج گران بها استفاده نكرد، و تاج پس از پيروزى‏مسلمانان، به مدينه و خزانه بيت المال انتقال يافت (49) .

3 - ارتزاق از راه كار

«حسن بصرى‏» مى‏گويد: حقوق ساليانه سلمان از صندوق بيت المال، پنج هزاردرهم بود، كه هر گاه حقوق خويش را دريافت مى‏داشت، آن را در راه خدا به‏نيازمندان «انفاق‏» مى‏كرد، و چون در مدينه «زنبيل بافى‏» آموخته بود، در مداين نيز«زنبيل‏» مى‏بافت و آن را مى‏فروخت، و از درآمد «زنبيل بافى‏» زندگى خود را تامين‏مى‏نمود. از كسى چيزى نمى‏گرفت، و مى‏گفت: لا احب ان آكل الامن عمل يدى (50) .

دوست نمى‏دارم جز از دسترنج كار خود، ارتزاق كنم.

«عبدالله بن عمر» هم روايت كرده است: سلمان آنگاه كه امير مداين بود، زنبيل‏بافى مى‏كرد، آن را مى‏فروخت، و از در آمد آن زندگى خود را تامين مى‏كرد ومى‏گفت: دوست نمى‏دارم به غير از دسترنج‏خويش، زندگى خود را اداره نمايم،سلمان «زنبيل بافى‏» را در مدينه آموخته بود (51) .

4 - ساده زيستى

ساده زيستى و زهد و پارسايى يك مقام مسؤول در جامعه اسلامى، در الگودهى و سازندگى مردم، نقش تعيين كننده‏اى دارد. درباره وضع لباس و خانه‏مسكونى و شيوه زندگى سلمان حكيم هم، «ابن عبدالبر»، و «ابن ابى الحديد»مطالب فراوان و عجيبى را آورده‏اند (52) كه از جهتى مى‏تواند با وضع عارفانه و زاهدانه‏سلمان سازگار باشد، يا اينكه در مراحل ابتدايى استاندارى، قابل قبول افتد. اما بايدتوجه داشت، اين وضع ژنده پوشى و بى خانمانى، با موازين سازگار نيست، و براى‏هميشه هم ادامه نداشته، بلكه سلمان براى خويش حداقل لباس ساده و خانه‏مناسب مسكونى - چنانكه خواهيم ديد - ترتيب داده است.

فراموش نكنيم، اصل زهد فوق العاده سلمان را، جزرى، و مسعودى (53) و روايات‏فراوانى مورد تاييد قرار داده‏اند، اما آنچه در اين ميان مشكل گشا است، و مى‏تواند«زهد سلمان‏» و چهره واقعى او را با همه ويژگى‏هاى مثبت و جنبه‏هاى عقلانى وى‏تبيين گرداند، توضيحى است كه امام صادق(ع) در اين باره بيان فرموده است.

آن حضرت، در پاسخ به ايراد «سفيان ثورى‏» صوفى كه در مدينه به حضورش‏آمده بود، و به لباس سفيد و نظيف آن حضرت ايراد مى‏گرفت، پس از توضيحهايى‏فرمود: شما كه فضل و دانش، تقوى و زهد سلمان و ابوذر غفارى را مى‏دانيد؟سلمان وقتى حقوق سالانه خويش را از بيت المال مى‏گرفت، به اندازه يك سال‏مخارج خود را ذخيره مى‏كرد.

وقتى به او اعتراض كردند: اى ابو عبدالله! تو با اين زهد و تقوى، در فكر ذخيره‏كردن مخارج يك سال خود هستى؟ در حالى كه ممكن است امروز يا فردا بميرى وتا آخر سال زنده نمانى!

سلمان در جواب گفت: چرا شما فقط فرض مردن مرا مى‏كنيد؟ و فرض زنده‏ماندن مرا صحيح نمى‏دانيد؟ فرض اول شما فكر ساده لوحانه و ناآگاهانه‏اى است،اگر زنده بمانم خرج دارم، ان النفس قد تلتاث على صاحبها، اذا لم يكن لها من‏العيش ما يعتمد عليه، فاذا هى احرزت معيشتها، اطمانت (54) .

اگر نفس انسان به قدر كافى وسايل زندگى نداشته باشد، در اطاعت و عبادت‏سستى و كوتاهى مى‏كند، و نشاط و قدرت نمى‏گيرد، اما اگر وسايل زندگى فراهم‏باشد، قوت و اطمينان نفس برقرار مى‏گردد.

تحليل زهد و پارسايى

با توجه به اينكه، جنبه زهد و پارسايى سلمان، در مقام استاندارى مداين، دربرابر زرق و برق چشم فريب جامعه پادشاهى آن روز، يك شيوه مديريتى بسيارمؤثر بوده، و از سوى ديگر برخى مطالب ضعيف و افسانه‏اى، چهره شخصيت‏بزرگ سلمان را براى بعضى غبار آلود ساخته، و از جهت‏سوم «زهد و پارسايى‏» يك‏خصلت‏بسيار مهم اخلاقى و اجتماعى است، مناسب خواهد بود، با مرورى به‏احاديث معتبر، اندكى بيشتر اين خصلت را تحليل و بررسى كنيم.

امام صادق(ع) فرموده است: ليس الزهد فى الدنيا، باضاعة المال و لا تحريم‏الحلال، بل الزهد فى الدنيا: ان لا تكون بما فى يدك اوثق منك بما عندالله‏عزوجل (55) .

زهد در دنيا، به اين نيست كه كسى مال و ثروت خود را ضايع گرداند، و نيزنعمتهاى حلال را بر خويش حرام كند، بلكه زهد در دنيا به اين است كه، اعتماد توبه آنچه در اختيار دارى، بيش از اعتماد به آنچه در نزد خداوند متعال است، نباشد.

«ابن ابى طفيل‏» مى‏گويد: شنيدم كه امام على(ع) مى‏فرمود: الزهد فى الدنيا قصرالامل، و شكر كل نعمة، و الورع عن كل ما حرم الله عزوجل (56) .

زهد در دنيا به اين است كه، انسان آرزوى دور و دراز (وابستگى زا) نداشته‏باشد، شكر و سپاس (عملى) هر نعمتى را انجام دهد، و از انجام همه چيزها وكارهايى كه خداوند متعال آن را ممنوع كرده، پرهيز (و خويشتن دارى جدى)داشته باشد.

از مفهوم اين دو حديث، و احاديث ديگرى كه در باب «زهد» وارد شده، به‏دست مى‏آوريم، كه اين خصلت‏بيشتر جنبه روانى و معنوى دارد، چون «اطمينانى‏»كه در حديث امام صادق(ع) و «آرزويى‏» كه در كلام على(ع) مطرح شده، هر دو ازويژگى‏هاى روانى افراد مى‏باشند.

بر اين اساس، ممكن است كسى مال و دارايى لازم را داشته باشد، اما روحيه‏اى‏دارد كه خويش را «وابسته‏» و «برده دنيا» قرار نمى‏دهد و زاهدانه زندگى مى‏كند،چنانكه ممكن است، كسى مال و ثروتى هم نداشته باشد، اما به روحيه زبون وفرسوده‏اى مبتلا باشد، كه خويش را برده و ذليل دنيا مى‏گرداند، و در عين نادارى، ازپارسايى و زهد، بهره‏اى ندارد.

آرى، شايد با توجه به جنبه روانى «زهد» كه قهرا آثار عملى خوشگذرانى و رفاه‏زدگى، و خود فراموشى، و غفلت از وضع ديگران را در پى خواهد داشت، بوده كه‏امام على(ع) زهد و پارسايى را، ثروت و دارايى، و غناى نفس و موجب بى نيازى‏شرافتمندانه و بدون وابستگى زبونانه، به افراد شمرده است (57) .

و نيز با توجه به همين جنبه‏هاى روانى خفت آفرين و هلاكت‏بار است، كه پيامبرعالى قدر اسلام فرموده: ان صلاح اول هذه الامة، بالزهد و اليقين، و هلاك آخرهابالشح و الامل (58) .

به راستى، صلاحيت و لياقت اولين افراد اين امت، به وسيله زهد و يقين (به‏مبانى اعتقادى) تحقق يافت، و هلاكت و نابودى آخرين افراد آنها هم، به خاطرحرص زياد، و آرزوهاى (واهى) دور و دراز خواهد بود.

بنابراين، معيار زهد و پارسايى، عدم وابستگى و بردگى مادى است، بگونه‏اى كه‏انسان «حاكم بر دنيا باشد» نه «محكوم‏»، «سوار بر ماديات باشد» نه «مركوب‏» ومقام و منصب و ثروت را در «اختيار خويش بگيرد» نه اينكه «خويشتن را» به‏«اسارت زنجير» زخارف اعتبارى دنيا، به بند كشاند.

روى اين حساب، اگر هم مشاهده مى‏كنيم، سلمان حكيم در مقام استاندارى‏«مداين‏» از لحاظ غذا و لباس و مسكن، با نهايت صرفه جويى و پارسايى، زندگى رابه سر مى‏برد، مقام بلند و حساس و پر مسؤوليت وى، اين شرايط را ايجاب مى‏كند،و مى خواهد منشور حكيمانه مولاى خويش، امام على(ع) را به كار گيرد، كه فرموده‏است: ان الله تعالى، فرض على ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس، كيلايتبيغ بالفقير، فقره (59) .

خداوند متعال، بر پيشوايان حق واجب گردانيده، كه وضع خود را با زندگى افرادضعيف و تنگدست جامعه هماهنگ سازند، تا فقر و نادارى افراد تهيدست ومحروم، آنان را تحت فشار و پريشانى قرار ندهد.

5- سركشى و دلجويى

سلمان حكيم، غير از اينكه در شيوه استاندارى خويش، آموزشها و آگاهى‏هاى‏لازم را به مردم مى‏داد، و نيز با «زنبيل بافى خويش‏» عملا روح نشاط و فعاليت تامين‏مادى و معنوى زندگى را فراهم مى‏آورد، با استقرار در بازار، به وضع كسب وتجارت نظارت داشت، و زمينه مراجعه ارباب رجوع به او بسيار سهل و آسان بود.

اضافه بر اين، طورى كه تاريخ گزارش مى‏دهد: «به افراد سركشى مى‏كرد،شكايتها و مشكلات آنان را رسيدگى مى‏نمود، به درد دل آنان گوش فرا مى‏داد، و ازافراد تفقد و دلجويى به عمل مى‏آورد» (60) .

سلمان، گاهى هم گوشت مى‏گرفت و آن را مى‏پخت، سفره‏اى مى گسترانيد وافراد «جذامى‏» را (كه محروميت اجتماعى داشتند، و نيازمند دلجويى و مساعدت‏بودند) بر آن سفره دعوت مى‏كرد، و آنان را پذيرايى مى‏نمود (61) .

6 - حفاظت مادى و معنوى

اگر چه آموزشها و شيوه‏هاى عملى و زاهدانه سلمان، در مقام پيشوايى مجموعه‏شهرهاى تازه به اسلام روى آورده، به عنوان يك الگوى اسلامى، مورد پيروى مردم‏واقع شده بود، و سازندگى‏هايى هم در پى داشت، و نيز براى حفاظتهاى مرزى‏سرزمينهايى كه از چنگال پادشاهى آزاد شده بود، «حدود سى هزار نيروى نظامى‏هم تحت فرماندهى سلمان انجام وظيفه مى‏كردند» (62) و اين نيروها مى‏بايست امنيت‏شهرها را نيز تامين نمايند، اما گاهى به خاطر ساده زيستى سلمان، كه بدون‏تشريفات حكومتى بود، يا اينكه ارتشيان عهده دار حفاظت مرزها بودند، طورى كه‏تاريخ مى‏نويسد: «افراد فرصت طلب، دست‏به سرقت و نا امنى مى‏زدند، سلمان‏هم - كه مقام معنوى و عرفانى و كرامات او را در فصلهاى قبل مورد مطالعه قرارداديم - وقتى از مسجد بيرون آمد، با اشاره و سخن گفتن با «سگى‏» آن حيوان رامامور حفظ امنيت‏شهرها و مبارزه با سارقان نمود!

بر اين اساس، سلمان كسى را به شهرها فرستاد، تا اعلام كند: هر كس ازفلان‏ساعت‏شب ازخانه خارج شود، جان‏او در خطر هجوم سگهاست!

آن سگ هم، بالاى بلندى رفت، و با فرياد هم جنسهاى خود را مطلع و هماهنگ‏نمود، و بدين ترتيب با كشته شدن تعدادى از سارقان كه شب از خانه بيرون آمدند،امنيت و حفظ اموال مردم، به شهرها بازگشت (63) .

7 - يارى رسانى

همدردى، دلنوازى، بار بردارى، و يارى رسانى به بندگان خدا، بخصوص‏ضعيفان و محرومان، از ويژگيهاى اخلاقى و انسانى عملى پيشوايان دينى است، تابدين وسيله ضمن اطاعت‏خداوند، خدمت‏به خلق، و تربيت و سازندگى‏اجتماعى نيز به وجود آيد.

امام على(ع) كه به حسب شرايط زمان در كوچه‏ها بدون تشريفات و به طورناشناس عبور مى‏كند «مشك آب‏» زن ناتوانى را به دوش مى‏گيرد و به خانه اومى‏رساند و آنگاه كه «زن‏» على(ع) را مى‏شناسد و اظهار شرمندگى مى‏كند، على(ع)مى فرمايد: من بايد شرمنده باشم، كه در حق تو (به عنوان يك مسلمان محروم درجامعه تحت پوشش خود) كوتاهى كرده‏ام (64) .

سلمان حكيم، نيز كه استاندار مداين است، و پيرو مكتب اهل بيت(ع)، درروزگار امارت خويش بر «مداين‏» عموما تنها و بى پيرايه و به طور ناشناس، دركوچه‏ها حركت مى‏كرد.

يك روز، مردى از «قبيله شبام‏» در حالى كه بار كاهى را به دوش دارد، و از حمل‏آن ناتوان گرديده، با سلمان برخورد مى‏كند، به سلمان پيشنهاد مى‏كند، بار او را به‏دوش گيرد و به مقصد برساند، سلمان هم اين درخواست را مى پذيرد، بار مردناتوان را به دوش مى‏گيرد و به راه ادامه مى‏دهد.

اما وقتى مردم سلمان را در آن وضع مى‏بينند و احترام مى‏كنند، به مرد شبامى‏اطلاع مى‏دهند، وى امير مداين است، آن مرد شرمنده و خجالت زده مى‏شود وعذر خواهى مى‏كند! و مى‏خواهد بار را از سلمان بگيرد.

ولى سلمان، عذر خواهى مرد را نمى‏پذيرد، او را هم مورد ملامت قرارنمى‏دهد، بار را نيز تحويل او نمى‏دهد و بالاخره بار او را به منزل مى‏رساند (65) .

8 - اطاعت امام (ع)

سلمان، وقتى براى منصب استاندارى به «مداين‏» وارد شد، يك دوات، و يك‏عصا و يك شمشير و يك عبا، بيشتر نداشت، به «كاخ سفيد» هم نرفت، بلكه براى‏مراجعات و كارهاى ادارى، به دستور او «دكانى‏» را در بازار اجاره مى‏كنند، و بعد هم‏براى زندگى خانه كوچك و ساده‏اى را تشكيل مى‏دهد، و آنگاه هم كه «نهر دجله‏»طغيان مى‏كند، و سيلاب شهر را فرا مى‏گيرد، سلمان دوات و عصا و پوست‏گوسفندى را كه فرش او بود، بر مى‏دارد، و بالاى كوه مى‏رود، و مى‏گويد: هكذاينجوا المخفون يوم القيامة (66) .

روز قيامت هم، سكباران اينگونه نجات پيدا مى‏كنند.

بارى، مقام زهد و پارسايى سلمان، و پرهيز از آلودگى به زخارف دنيا و منصب ومقام آن، براى همه روشن است و عملا ثابت گرديده، در عين حال، براى اينكه‏اداى تكليف به عمل آيد، سلمان مورد توجه امامت‏باشد، و از اين ناحيه نيزموقعيت مديريتى و انسانى وى، به عنوان يك «شيعه على - ع » بيشتر تقويت گردد،امام على(ع) نامه موعظه گرانه‏اى را از «مدينه‏» قبل از خلافت‏خويش، بدين شرح‏براى سلمان فارسى رحمة الله عليه، ارسال مى‏دارد:

پس از حمد خداوند و صلوات بر رسول خدا(ص)، وضع دنيا مانند «مار» است‏كه ظاهر آن نرم است، و زهر آن كشنده است. بنابر اين، از هر چه تو را مى فريبداعراض و احتراز داشته باش، چون جز چيز اندكى از آن (كفن) با تو همراه نخواهدماند. غم و غصه دنيا را هم زياد به دل راه مده، چون يقين دارى كه از آن جداخواهى شد. دنيا تحولات و ديگرگونى‏هايى دارد، كه هر گاه به آن انس و الفت‏گرفتى، مى‏بايست‏بيشتر از آن وحشت و ترس داشته باشى، زيرا صاحب مال دنياهر چه بيشتر به آن اعتماد كند و خورسند گردد، دنيا بيشتر او را به سختى ودشوارى مى‏كشاند، و هر چه كسى بيشتر به مظاهر دنيا وابستگى و عادت گيرد،وحشت و گرفتارى او هم بيشتر مى‏گردد، والسلام (67) .

جواب به خليفه

شيوه حكومتى و مديريتى سلمان حكيم را مطالعه كرديم، در اوائل اين فصل هم‏خوانديم، كه سلمان منصب استاندارى «مداين‏» را بر اساس تكليف دينى و حفظمصالح كلى جامعه اسلامى، با اذن على(ع) پذيرفته بود، قبل آن هم طبق روايت‏«زاذان‏» عمر به سلمان گفته بود: آيا من پادشاهم، يا خليفه؟

سلمان هم در جواب گفته بود: اگر تو از سرزمين مسلمانان، درهمى يا كمتر وبيشتر از آن را تصرف كنى و آن را به ناحق مصرف نمايى، پادشاه خواهى بود (68) .

اما اكنون كه سلمان حكيم، با استقلال و منش اسلامى، در منصب استاندارى‏«مداين‏» ماموريت‏خويش را به نحو مطلوب انجام داده، طى نامه‏اى از سوى خليفه،مورد اعتراض قرار مى‏گيرد!

از متن نامه خليفه به سلمان، طبق تحقيقى كه انجام شد، چيزى به دست‏نياورديم، اما مضمونهاى آن از جواب سلمان روشن مى‏گردد، اكنون جواب سلمان‏را به نامه خليفه مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

بسم الله الرحمن الرحيم.

از سلمان، آزاد كرده رسول خدا (ص)، به عمر بن خطاب.

اما بعد، اى عمر! نامه تو به دست من رسيد، در آن مرا مورد ملامت و سرزنش‏قرار داده و يادآور شده‏اى: تو مرا امير مداين قرار داده‏اى، و دستور داده‏اى درباره‏حاكم پيشين «حذيفه‏» تحقيق كنم، و مسايل دوران امارت او را خوب يابد، به توگزارش دهم.

اما بايد بدانى، اين كار صحيحى نيست، خداوند متعال هم در كتاب خويش، مرااز اين كار منع كرده و فرموده: اى اهل ايمان! از بسيارى از سوء ظن‏ها پرهيز داشته‏باشيد، زيرا بعضى از بدگمانى‏ها اثم و گناه است، تجسس هم نكنيد، عقب سر يك‏ديگر هم ناروا نگوييد، آيا كسى از شما دوست مى‏دارد، گوشت مرده برادر مؤمن‏خويش را بخورد؟ اين را نمى‏پسنديد، پس خدا را در نظر داشته باشيد و توبه كنيد،زيرا خداوند آمرزشگر مهربان است (69) .

بنابراين، من كسى نيستم كه به خاطر اطاعت تو، درباره تفتيش از وضع «حذيفه‏»گناه و معصيت‏خداوند را انجام دهم.

اما اينكه درباره «زنبيل بافى‏» و خوردن نان «جو» مرا مورد ملامت قرار داده‏اى،اينها براى يك شخص مؤمن عيبى محسوب نمى‏شود، به خدا سوگند، اى عمر! نان‏جو خوردن و زنبيل بافى از تار برگ درختان، كه همراه با بى نيازى و خوردن حق‏اهل ايمان، به ناحق باشد، نزد خداوند متعال بهتر و محبوبتر است، و به تقواى الهى‏هم نزديك‏تر خواهد بود، زيرا من به چشم خويش مى‏ديدم، كه رسول خدا(ص) هرگاه نان جو به دست مى‏آورد، آن را مى‏خورد و شادمان هم مى‏گرديد، و هيچ گونه‏خشم و ناراحتى هم نداشت.

اما اينكه ايراد گرفته‏اى، چرا من حقوق خود را به ديگران بذل و بخشش‏مى‏كنم!، بايد بدانى آن را براى روز نيازمندى و تهيدستى خويش پيش مى‏فرستم،اين هم براى من مهم نيست كه غذايى كه از گلويم پايين مى‏رود، مغز گندم و مغز قلم‏گوسفند باشد، يا نان سبوس دار جوين.

اما اينكه تذكر داده‏اى، من حكومت الهى را تضعيف و خويشتن را (با ساده‏زيستى) ذليل كرده‏ام، تا جايى كه مردم مداين به مقام امارت من بى توجهى‏مى‏كنند، و مرا پل عبور (به خواسته‏هاى) خود قرار داده‏اند، و حتى بار سنگين خودرا بر دوش من مى‏گذارند، و بالاخره اين شيوه را موجب سست‏شدن حكومت دين‏خدا، و تضعيف مقام خلافت پنداشته‏اى، بايد بدانى، ذليل بودن در راه اطاعت‏خداوند، نزد من از عزت و عظمت در راه گناه و معصيت، محبوبتر مى‏باشد.

مگر تو خود نمى‏ديدى رسول خدا (ص)، با مردم انس و الفت‏برقرار مى‏كرد، باآنان نزديك و محشور بود و آنان هم با آن حضرت الفت‏برقرار مى‏كردند و با اونزديك و مرتبط بودند؟ و از مقام نبوت و حكومت او هيچ گونه كاسته نمى‏شد؟ وبلكه آنان را با الفت و ارتباط خويش، اميدوار و خرسند مى‏گردانيد؟

آيا تو خود نمى‏ديدى رسول خدا (ص)، نان خشك و بدون خورشت مى‏خورد،لباس زبر و خشن مى‏پوشيد؟ و مردم هم اعم قريشى و غير قريشى، عرب و غيرعرب، و سفيد پوست و سياه پوست، از نظر وى در ديندارى مساوى و برابر بودند؟

آرى، اى عمر! از اين بالاتر، من با دو گوش خود شنيدم و شهادت مى‏دهم كه‏رسول خدا(ص) مى‏فرمود: من ولى سبعة من المسلمين بعدى، ثم لم يعدل فيهم،لقى الله و هو عليه غضبان.

هر كس عهده‏دار ولايت و سرپرستى هفت نفر از مسلمانان بعد از من گردد، وآنگاه در ميان آنان به عدالت رفتار ننمايد، خداوند را در حالى ملاقات مى‏كند، كه‏مورد خشم و غضب الهى خواهد بود.

بنابراين، اى عمر! من اميدوارم از ولايت و امارت بر «مداين‏» جان و دين سالم بدربرم، با وجود اينكه تو خود گفته‏اى: من با ذلت و زبونى (ساده زيستى و ارتزاق ازدست رنج‏خويش) زندگانى را مى‏گذرانم.

بارى: اى عمر! من براى اين مقام محدود و پرمسؤوليت‏بيمناكم، آنوقت وضع‏كسى كه پس از رسول خدا(ص)، پيشوايى امت مسلمان را به عهده گرفته چگونه‏خواهد بود؟ در حالى كه وقتى به كلام خداوند گوش فرا مى‏دهيم، مى‏فرمايد: خانه‏جاويدان آخرت را، فقط براى كسانى قرار مى‏دهيم، كه تصميم سركشى و فساد آفرينى‏در زمين (جامعه بشرى) نداشته باشند، و عاقبت (خير) از آن پرهيزگاران است (70) .

آرى، من به اين سرزمين آمده‏ام، كه سياستى پيش گيرم، كه آن را پيشواى بزرگ‏من (على - ع) به من آموخته، و با ارشاد و پيروى از سيره آن حضرت، احكام وحدود الهى را استوار مى‏گردانم. بنابراين، من بر اساس راهنمايى هاى آن پيشواى بزرگ‏عمل مى‏كنم و حكم مى‏رانم.

اين را هم بدان، كه اگر خداوند براى اين امت، راه خير و صلاح، و رشد و تعالى‏آنان را اراده فرموده بود، اعلم و افضل آنان، ولايت و حكومت را عهده‏دارمى‏گرديد. هم چنين اگر اين امت‏خداترس بود، از كلام پيامبر(ص) اطاعت مى‏كرد،و در راه حق قدم بر مى‏داشت، تورا اميرمؤمنين نمى‏ناميد. اكنون هر كارى‏مى‏خواهى انجام بده، زيرا حكم تو در امور دنيا جريان دارد، و خيلى هم‏نمى‏توانى به دامنه عفو خداوند، و تمديد مهلت‏براى عقوبت، مغرور باشى.

به هر حال، اين را بدان، كه به زودى پاداش رفتار نارواى خويش را، در دنيا وآخرت خواهى ديد، و از آنچه پيش فرستاده‏اى، و بعد همراه خواهى برد، مؤاخذه‏خواهى شد. و الحمدلله وحده (71) .

جواب به ابو درداء

عويمربن زيد، معروف به «ابودرداء» صحابى رسول خدا (ص)، پس از وفات آن‏حضرت، به سرزمين شام و سوريه و فلسطين رفت، و وضع مادى و رفاه او خوب‏شد، و طبق برخى از روايات، منصب قضاوت و طبابت هم داشت (72) .

در پيمان برادرى، كه رسول خدا(ص) پس از هشت ماه اقامت در مدينه، ميان‏نود، يا صد نفر از مهاجران و انصار برقرار نمود (73) ابن‏هشام مى‏نويسد: رسول‏خدا(ص) ميان سلمان و ابودرداء پيمان برادرى ترتيب داد. (74) موضوع برادرى‏سلمان و ابودرداء را، ابن اثير جزرى (75) ابن ابى الحديد (76) و ديگران مورد تاييد قرارداده اند، اما «محدث نورى‏» اين عقد اخوت را نمى‏پذيرد، و با توجه به دلايل‏حديثى و تاريخى، پيمان برادرى سلمان فارسى، و ابوذر غفارى را صحيح‏ترمى‏داند (77) .

بنابراين، اگر در معاشرتها و روابط اجتماعى سلمان با مقداد، يا با ابودرداء، تعبير«برادر» مى‏يابيم، ممكن ست‏بگوئيم: اين پيمان برادرى را هم، رسول خدا(ص) به‏مناسبت ديگرى انجام داده، يا اين كار مجاز است، كه سلمان به عنوان «برادرمسلمان‏» از ابودرداء، با اين تعبير ياد كرده باشد.

به هر حال، طورى كه از شواهد تاريخى به دست مى‏آيد، ابودرداء از «شام‏»نامه‏هاى متعددى به سلمان در «مداين‏» نوشته، و سلمان را به آن سرزمين مقدس‏دعوت نموده است، كه يك نمونه نامه و جواب آن را مطالعه مى‏كنيم:

نامه و جواب آن

ابودرداء، در نامه خود به سلمان نوشته بود:

سلام بر تو، اما بعد، اكنون خداوند به من مال و ثروت و فرزندانى داده است، ودر سرزمين مقدس سكونت دارم.

سلمان فارسى، در جواب نوشت: سلام عليكم، اما بعد، تو براى من نوشته‏اى،كه خداوند مال و فرزندانى نصيب تو كرده است، اما اين را هم بايد بدانى، كه خير وصلاح انسان، به خاطر مال و ثروت فراوان و فرزندان او نيست، بلكه خير و صلاح‏در اين است كه حلم و بردبارى خود را افزون گردانى، و از علم و دانش خويش هم،بهره و نتيجه عملى بگيرى.

هم چنين، در نامه خود براى من نوشته‏اى: در سرزمين مقدس سكونت اختياركرده‏اى، در صورتى كه سرزمين مقدس براى كسى كارى انجام نمى‏دهد، بلكه خودبايد عمل صالح انجام دهى، چون حقايق را مى‏دانى، و مرگ در پيش است، كه بايدخود را براى آن آماده گردانى (78) .

بدين ترتيب، سلمان فارسى، در مقام «استاندارى مداين‏» بدون اينكه تحت تاثيرنامه‏هاى اين و آن قرار گيرد و تغيير روش دهد، با متابعت از آموزشهاى رسول‏خدا(ص) و راهنمايى‏هاى امام على(ع) تا حيات داشت، مسؤوليت‏خويش راعملى كرد، و با توجه با شيوه زاهدانه و معتدلانه او، خليفه هم نتوانست‏براى عزل،يا اقدام ديگرى عليه او تصميم بگيرد.


پى‏نوشتها:

1. پيامبر، رهنما، ج 1، ص 43.

2. تاريخ تمدن اسلامى، ص 976، و رجوع كنيد به: تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص‏175 - 179.

3. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177، الاخبارالطوال، ص 121.

4. تاريخ تمدن اسلامى، ص 975.

5. مروج الذهب، ج 1، ص 290 - 291.

6. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 392.

7. پيامبر (ص)، ص 41 - 43.

8. المنجد، اعلام، ص 644.

9. نفس الرحمن، ص 528، ربيع الابرار، ج 1، ص 325.

10. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 392 و 393.

11. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 77، تاريخ اجتماعى ايران، سعيد نفيسى.

12. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 77.

13. پيامبر (ص)، زين العابدين رهنما، ج 1، ص 52.

14. ديباچه‏اى بر رهبرى، ص 258 - 261، شاهنامه فردوسى، چاپ سنگى، ص 495.

15. الاخبار الطوال، ص 65 - 66.

16. كامل ابن اثير، ج 2، ص 245.

17. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 281.

18. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 286، فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 876، تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 153.

19. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 287، فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 259.

20. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 143 - 144.

21. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 69.

22. مروج الذهب، ج 2، ص 374.

23. فتاوى صحابى كبير، ص 63، بحار الانوار، ج 32، ص 423.

24. مروج الذهب، ج 2، ص 310.

25. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 80، تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص 299.

26. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 310.

27. تاريخ الخلفاء، ص 131.

28. المعارف، ص 79.

29. اسد الغابة، ج 2، ص 15.

30. بحار الانوار، ج 20، ص 208.

31. سيرة الحلبية، ج 3، ص 162.

32. بحار الانوار، ج 22، ص 110.

33. الدرجات الرفيعة، چاپ قم، ص 215.

34. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 39.

35. اسد الغابة، ج 2، ص 331.

36. نفس الرحمن، ص 587، كامل شيخ بهايى، ص 335.

37. مروج الذهب، ج 2، ص 306.

38. صحيح مسلم، ج 4، ص 108.

39. صحيح مسلم، ج 4، ص 108.

40. مجمع الزوائد، ج 5، ص 204.

41. بحار الانوار، ج 32، ص 17 و 26، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 92.

42. نهج البلاغه دكتر صبحى صالح، خ 210، ص 426، نهج البلاغه فيض الاسلام، خ‏201، ص 666.

43. نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 5، ص 466.

44. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 146، حلية الاولياء، ج 1، ص 203.

45. سوره يوسف، آيه 111.

46. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 88.

47. فتاوى صحابى كبير، ص 59 - 76، سلمان الفارسى، ص 130.

48. مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 109، بحار الانوار، ج 18، ص 131، نفس الرحمن، ص 382.

49. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 175.

50. الاستيعاب، ج 2، ص 59، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 35.

51. بحار الانوار، ج 22، ص 390.

52. الاستيعاب، ج 2، ص 58، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.

53. اسد الغابة، ج 2، ص 331، مروج الذهب، ج 2، ص 307.

54. فروع كافى، ج 5، ص 68، نفس الرحمن، ص 516، بحار الانوار، ج 47، ص 235 و ج 67، ص 125.

55. فروع كافى، ج 5، ص 71، بحار الانوار، ج 67، ص 310.

56. بحار الانوار، ج 67، ص 310، فروع كافى، ج 5، ص 71.

57. نهج البلاغه فيض، حكمت 3، ص 1089، بحار الانوار، ج 66، ص 409.

58. بحار الانوار، ج 67، ص 311.

59. نهج البلاغه فيض، خ 200، ص 663.

60. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 77.

61. نفس‏الرحمن، ص 555، السيرة الحلبية، ج 1، ص 195.

62. الدرجات الرفيعة، ص 215، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 88-117، حلية‏الاولياء، ج‏1، ص 198.

63. نفس الرحمن، ص 358، تحفة الاحباب، ص 130.

64. بحار الانوار، ج 41، ص 52.

65. فتاوى صحابى كبير ص 88، صفوة الصفوة، ص 1، ص 291.

66. نفس الرحمن، ص 551 - 555.

67. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34، نامه 68، نهج البلاغه فيض، ص‏1065، نامه 68.

68. سلمان الفارسى، ص 133، كامل ابن اثير، ج 3، ص 22.

69. سوره حجرات، آيه 12.

70. سوره قصص، آيه 83.

71. نفس الرحمن، ص 528، بحار الانوار، ج 22، ص 360، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص‏83، الاحتجاج،ج‏1، ص 185.

72. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 232 و 233.

73. السيرة النبوية، ج 2، ص 156 - 152.

74. السيرة النبوية، ج 2، ص 156 - 152.

75. اسد الغابة، ج 2، ص 331.

76. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 37.

77. نفس الرحمن، ص 353.

78. اسد الغابة، ج 2، ص 331، و با اندكى تفاوت، جامع الاصول، ج 10، ص 548، فتاوى صحابى كبير، ص‏97، حلية الاولياء، ج 1، ص 205.