سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۱۳ -


فصل 12: داستانها و سرگذشتها

داستانها و سرگذشتها

در فصلهاى مختلف اين كتاب تا كنون، روايات، نكات و سخنان فراوانى را ازسلمان فارسى مطالعه كرديم، كه هر كدام جنبه‏هاى اخلاقى و آموزشى ارزنده‏اى دربرداشت. اكنون در اين فصل نيز داستانها و سرگذشتهاى اين صحابى بزرگ را، كه‏نمايانگر مناسبات و روابط اجتماعى وى با مردم بوده، و سلمان با اين روابطجنبه‏هاى آموزشى و سازندگى خويش را نسبت‏به ديگران معمول مى‏داشته است،مورد مطالعه قرار مى‏دهيم.

1 - ديدن ابو درداء

ورام بن ابو فراس، مى‏نويسد: سلمان براى ديدن ابودرداء، كه رسول خدا(ص)ميان آنان «پيمان برادرى‏» برقرار كرده بود، رفت.

سلمان بزرگوار و كهنسال، وقتى به خانه وارد شد، متوجه گرديد همسر ابودرداء،وضع ژوليده و به هم ريخته‏اى دارد. اين وضع موجب ناراحتى او شد و خطاب به‏زن گفت: اين چه وضعى است، كه براى خود به وجود آورده‏اى؟

زن گفت: برادر تو ابودرداء، به دنيا و زينت زندگى احساس نياز نمى‏كند. در آن‏ساعت «ابودرداء» در خانه حضور نداشت، اما طولى نكشيد وى وارد شد، به‏سلمان خوش آمد گفت و دستور داد براى او سفره غذا بگسترانند.

ابودردا، غذا را جلو سلمان گذاشت و به او تعارف كرد تا مشغول خوردن غذاشود، اما خود كنار نشست!

سلمان گفت: خود هم مشغول غذا شو، ميزبان گفت: من روزه هستم.

سلمان كه مى‏دانست ابودردا، روزه مستحبى گرفته، او را سوگند داد كه روزه‏خود را افطار كند، و حتى گفت: تا ابودردا غذا نخورد، وى هم غذا نخواهد خورد!

اما بالاخره، ابودردا غذا نخورد و در كنار سلمان به استراحت پرداخت.

شب فرا رسيد، و ابودردا كه روز را استراحت كرده بود، به نماز و عبادت‏پرداخت، اما سلمان او را از نماز و عبادت مستحبى منع كرد و گفت: ابودردا! اين رابدان كه، تو در برابر خداوند وظايفى دارى، در مورد استراحت‏بدن و حفظ سلامت‏خويش مسؤول مى‏باشى، و هم چنين نسبت‏به زن و همسر خود مسؤوليت دارى وبايد حق او را ادا كنى.

بنابراين هم روزه لازم است، هم افطار و بدون روزه به سر بردن، هم نماز خواندن، وهم استراحت داشتن، يعنى يك مسلمان بايد حق هر حقدارى را انجام دهد.

اما ابودرداء مى‏خواست روش افراطى خود را در مورد معنويت گرايى ادامه‏دهد و رفتار خويش را صحيح بداند، بدين جهت زير بار سخنان سلمان نرفت و به‏حضور رسول خدا(ص) آمد، و سخنان حكيمانه و معتدلانه سلمان را با آن حضرت‏در ميان گذاشت، كه رسول خدا(ص) نظريه‏هاى سلمان را مورد تاييد قرار داد (1) .

2 - در بازار آهنگران

امام صادق(ص) فرموده است: سلمان فارسى از بازار آهنگران كوفه عبورمى‏كرد، ناگاه جمعيت زيادى كه اجتماع كرده بودند، توجه او را به خود جلب نمود.

سلمان نزديك رفت و متوجه شد، جوانى غش كرده و افرادى دور او جمع‏شده‏اند. افراد با مشاهده سلمان گفتند: اى ابو عبدالله! اين جوان غش كرده، مناسب‏است‏براى شفاى او، دعايى در گوش او بخوانى.

سلمان كنار جوان رفت (با دست‏خود به او حركتى داد، جوان چشم خود را بازكرد واندكى بهبودى يافت) اما سلمان را مخاطب قرار داد و گفت: اى ابو عبدالله!من عارضه‏اى ندارم، اينان درباره من اشتباه كرده‏اند، بلكه من گرفتار انقلاب روحى‏شده‏ام، چون وقتى از بازار آهنگران عبور مى‏كردم، چشمم به آهنگرانى افتاد، كه‏قطعه آهن گداخته‏اى را روى سندان گذاشته، و چند نفر با پتك بر آن مى‏كوبيدند. بامشاهده اين صحنه به ياد سخن خداوند افتادم، كه در قرآن فرموده است: ماموران(عذاب الهى) گرزهاى آهنين (بر سر دوزخيان فرود مى‏آورند) (2) .

آرى، اى سلمان! با ديدن اين صحنه به ياد عذاب الهى افتادم و از ترس عقل ازسرم رفت.

سلمان، از آن به بعد اين جوان مؤمن را، برادر خود قرار داد، و از اينكه وى‏داراى چنين مقام معنوى بود، محبت او در قلب سلمان جاى گرفت، و پيوسته با اومعاشرت داشت، تا اين‏كه جوان بيمار شد و در بستر مرگ قرار گرفت.

سلمان وقتى از بيمارى جوان با خبر شد، كنار او حاضر گرديد و بالاى سر اونشست، اما مشاهده كرد، جوان در حال جان دادن است، بدين جهت‏به مامورقبض روح گفت: اى ملك الموت! با برادر من مهربان باش، و با راحتى با او رفتار كن.ملك الموت هم پاسخ داد: اى ابو عبدالله! من با هر شخص مؤمنى رفيق مى‏شوم، بااو مدارا مى‏كنم، و با راحتى جان او را مى‏گيرم (3) و بدين ترتيب رفيق مؤمن سلمان، به‏راحتى جان به جان آفرين تسليم كرد.

3 - روزه جمعه

محمد بن سيرين روايت مى‏كند، سلمان روز جمعه‏اى براى ديدار ابودردا، به‏خانه او رفت، اما وقتى جوياى حال او شد، گفتند: ابودردا خوابيده است.

سلمان پرسيد: مگر او بيمار شده است؟

همسرش پاسخ داد: ابودردا، شب را با عبادت و شب زنده‏دارى گذرانده، و روزرا هم روزه گرفته و اكنون استراحت مى‏كند!

سلمان گفت: ابودردا را بيدار كنند، آن‏گاه به او دستور داد، غذا بخورد و روزه‏مستحبى خود را باطل كند! اما ميان آنان بحث و گفت و گو در گرفت، ناچار به‏حضور رسول خدا(ص) رسيدند و موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشتند، ولى‏رسول خدا(ص) نظريه سلمان را تاييد كرد و خطاب به ابودردا فرمود: سلمان از توعالم‏تر است و نظريه او درستتر مى‏باشد، هيچگاه همه شب جمعه خود را به‏عبادت و شب زنده‏دارى، و روز آن را با روزه‏دارى محصور نگردانيد (4) .

4 - روزه سالانه

امام صادق(ع) از اجداد خود روايت مى‏كند كه: يك روز رسول خدا(ص) درحالى كه ميان اصحاب خويش قرار داشت، از آنان پرسيد: كداميك از شما هميشه‏روزه‏دار است؟

سلمان گفت: من اى رسول خدا(ص).

رسول خدا(ص) فرمود: كداميك از شما پيوسته شب زنده‏دار است؟

سلمان گفت: من.

رسول خدا(ص) ادامه داد: كداميك از شما در هر شبانه روز، يك ختم قرآن‏انجام مى‏دهد؟

باز سلمان جواب داد: من. اما يكى از اصحاب (كه مورخان او را خليفه دوم‏دانسته‏اند) (5) از اين ادعاهاى سلمان عصبانى شد و گفت: اى رسول خدا(ص)!سلمان يك مرد فارسى است و مى‏خواهد بر ما جماعت قريش فخر بفروشد، وامتياز به دست آورد!

تو سؤال مى‏كنى، چه كسى روزه‏دار است؟ او مى‏گويد: من، در حالى كه من بيشترروزها ديده‏ام او غذا مى‏خورد.

تو سؤال مى‏كنى: چه كسى شب زنده‏دار است؟ سلمان پاسخ مى‏دهد: من، درحالى كه من و او بارها شب را خوابيده بوده‏ايم.

تو سؤال كردى: چه كسى در هر شبانه روز يك بار قرآن را ختم مى‏كند؟ بازسلمان گفت: من، در حالى كه من روزها، او را ساكت ديده‏ام!

رسول خدا(ص) فرمود: اى مرد آرام باش، تو درباره كسى كه مانند لقمان حكيم‏است، چه مى‏گويى؟ اكنون موضوع را از خود او سؤال كن، تا برايت توضيح دهد.

مرد به سلمان گفت: اى ابو عبدالله! چگونه ادعاى هميشه روزه‏دارى مى‏كنى؟در صورتى كه بيشتر روزها، من ديده‏ام غذا مى‏خورى؟

سلمان گفت: اينطور كه تو برداشت كرده‏اى نيست، بلكه من در هر ماه سه روز،اول، وسط و آخر ماه را روزه مى‏گيرم، و خداوند هم فرموده: هر كس يك عمل نيك‏انجام دهد، ده برابر پاداش خواهد داشت (6) من در هر ماه اينطور روزه مى‏گيرم و آن‏را به دو ماه شعبان و رمضان وصل مى‏كنم و بدين صورت، هميشه روزه‏دار هستم.

مرد گفت: چگونه هميشه شب زنده‏دارى كردى، در حالى كه من بيشتر شبها تورا در حال خواب ديده‏ام؟!

سلمان گفت: اينطور كه تو فكر مى‏كنى نيست، زيرا من از حبيب خود رسول‏خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: من بات على طهر، فكانما احيى الليل كله.

هر كس با طهارت (يعنى وضو يا غسل يا تيمم) سر به بستر خواب گذارد، مثل‏اين است كه همه شب را به شب زنده‏دارى و عبادت پرداخته است، و من هر شب،با طهارت مى‏خوابم.

مرد گفت: اما چگونه در هر روز ختم قرآن مى‏كنى، در حالى كه من بيشتر روزهاتو را ساكت ديده‏ام؟

سلمان پاسخ داد: اينطور كه تو مى‏پندارى نيست، چون من از حبيب خود رسول‏خدا(ص) شنيدم، كه به على(ع) مى‏فرمود: اى ابوالحسن! وضع تو در ميان امت‏من، مثل «قل هو الله احد» است، كه هر كس يك بار آن را بخواند ثلث قرآن راخوانده، هر كس دوبار آن را بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده، و هر كس سه بار آن رابخواند، همه قرآن را تلاوت كرده است.

رسول خدا(ص) فرمود: اى على(ع) ! هر كس تو را فقط با زبان دوست‏بدارد،يك ثلث ايمان را دارد، هر كس تو را با زبان و قلب دوست‏بدارد، داراى دو ثلث‏ايمان خواهد بود، و هر كس تو را با زبان و قلب دوست‏بدارد، و با ست‏خويش‏هم تو را نصرت دهد، به مقام ايمان كامل دست‏يافته است.

بارى، اى على جان! به خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث داشت، اگر مردم روى‏زمين، آنطور كه اهل آسمان به تو محبت مى‏ورزند، تو را دوست داشته باشند،خداوند هيچكس را عذاب نخواهد كرد.

آن‏گاه سلمان ادامه داد: من در هر روز، سه بار سوره قل هو الله احد، را مى‏خوانم،و آن مرد هم كه گويى سنگ در دهانش قرار گرفته، ساكت‏شد و با ناراحتى آنجا راترك كرد (7) .

5 - شوخى امام على(ع)

در برخى از منابع تاريخى، راجع به شوخى امام على(ع) با سلمان فارسى مى‏خوانيم: پيامبر(ص) و امام على(ع) در جايى نشسته و مشغول خوردن خرما بودند، و سلمان فارسى نيز در آنجا حضور داشت.

امام على(ع) از باب مزاح هسته خرمايى را، به طرف سلمان انداخت، اما سلمان كه اين عمل را شوخى آن حضرت پنداشته بود، خطاب به رسول خدا(ص) گفت: ملاحظه مى‏كنى، امام على(ع) در حالى كه جوان است، با من پيرمرد شوخى مى‏كند؟

امام على(ع) با شنيدن سخن سلمان فرمود: آيا داستان «دشت ارژن‏» را فراموش كرده‏اى؟.. (8) .

«دشت ارژن، دشت وسيعى است در مغرب شيراز، از مناطق ييلاقى شهرستان‏«كازرون‏» و داراى مناظر با صفا» (9) در كشور ايران، و آن روزى كه داستان شوخى امام‏على(ع) و سلمان صورت گرفته، آنان در مدينه بوده‏اند. در دنباله داستان هم آمده: روزگارى سلمان در آن دشت گرفتار شير درنده شده و على(ع) او را نجات داده است (10) .

اما تحمل و تحليل اين داستان، در حالى كه طبق اين متن تاريخى، دهها سال قبل‏از ولادت امام على(ع) صورت گرفته، چگونه قابل قبول مى‏باشد؟

همانطور كه «محدث نورى‏» هم اعتراف كرده، طبق بيان پيغمبر(ص) كه فرموده:فضايل و امتيازات على بن ابى‏طالب(ع) در پيشگاه خداوند، آن‏قدر زياد است، كه‏قرآن كريم آن را بيش از اندازه شمارش، اعلام نموده است (11) فقط از راه عالم ماورايى‏و معجزه آن امام عظيم الشان، قابل توجيه خواهد بود.

6 - روى سنگ داغ!

در بيانى مى‏خوانيم: يك روز رسول خدا(ص)، سلمان فارسى و ابوذر غفارى راكه از ياران بلند مقام و ممتاز آن حضرت بودند، نزد خويش فرا خواند و به هر يك‏مبلغ پولى هديه داد.

سلمان وقتى حضور پيامبر(ص) را ترك گفت، پولى را كه دريافت داشته بود، درمسير خود ميان بى‏نوايان و تهى دستان تقسيم كرد، اما ابوذر آن پول را، صرف‏مخارج معاش و زندگى خويش نمود.

روز بعد كه آن حضرت آن دو را دعوت نموده بود، دستور داد سنگى را با آتش‏داغ كنند و سلمان و ابوذر بالاى آن رفته، توضيح دهند با پولى كه دريافت‏داشته‏اند، چه كرده‏اند؟

سلمان، روى سنگ داغ رفت و قبل از آن‏كه گرفتار ناراحتى و آسيبى شود، به‏طور سريع گفت: انفقت فى سبيل الله.

پولى را كه به من دادى، در راه خدا به نيازمندان پرداخت كردم.

اما وقتى نوبت‏به ابوذر رسيد، بالاى سنگ قرار گرفت و خواست موارد مصرف‏دريافتى خود را بيان كند، داغى سنگ به او مهلت نداد و قبل از آن‏كه بتواند حساب‏خود را پس بدهد، از سنگ پايين آمد!

رسول خدا(ص) فرمود: اى ابوذر! تو را مورد عفو قرار دادم، اما اين را بدان،كسى كه طاقت تحمل اين سنگ داغ را ندارد، هرگز نمى‏تواند حرارت آتش دوزخ راتحمل كند (12) .

البته توجه داريم، كه مقام سلمان و ابوذر خيلى از اين مراحل بالاتر بوده، رسول‏خدا(ص) آنان را خوب مى‏شناخت و آنان هم در مراحل مختلف سخت و طاقت‏فرسا، امتحان خود را داده، و ايمان و زهد و صداقت و عدالت‏خويش را، بارها به‏اثبات رسانده بودند، و اگر پيامبر(ص) چنين آزمايشى را از آنان به عمل آورده‏باشد، عمدتا به منظور عبرت و آموزش ديگران بوده است.

7 - ملاقات ابوذر

ابى سخيله، مى‏گويد: من با سلمان فارسى رحمة الله عليه، اعمال حج را انجام‏داديم، و به هنگام بازگشت، در «ربذه‏» به ملاقات ابوذر غفارى رفتيم.

ابوذر، به ما گفت، پس از مرگ من ناچار فتنه‏اى به وجود مى‏آيد، در آن زمان به‏كتاب خداوند، و بزرگمرد على بن ابى طالب(ع) پناه بريد و ملازم او باشيد، زيرا من‏در حضور رسول خدا(ص) بودم و شنيدم كه مى‏فرمود: على(ع) اول كسى است كه‏به من ايمان آورده، اول كسى است كه نبوت مرا تصديق نموده، و اول كسى است‏كه در روز قيامت، با من دست‏خواهد داد.

على(ع) صديق اكبر است، او فاروق اين امت مى‏باشد، زيرا ميان حق و باطل راجدا مى‏كند، او سرپرست اهل ايمان است، در حالى مال و ثروت سرپرست (وصاحب اختيار) منافقين مى‏باشد (13) .

ابوذر غفارى، صحابى بزرگ رسول خدا(ص) از سوى «عثمان بن عفان‏» به‏«ربذه‏» تبعيد شد، و به سال سى و دو هجرى، در همان مكان دور افتاده بيابانى (كه‏در مسير (سابق) مكه 125 كيلومتر با مدينه فاصله دارد) غريبانه و مظلومانه، جان سپرد (14) .

اما اين‏كه «علامه مجلسى‏» ملاقات سلمان فارسى با ابوذر را بعيد مى‏داند، و احتمال‏مى‏دهد ملاقات كننده «سلمان بن ربيعه‏» بوده، چون ورود «سلمان فارسى‏» بعد ازخروج ابوذر از «ربذه‏» به «مدينه‏» بعيد مى‏باشد. (15) بايد گفت اين احتمال علامه‏مجلسى رحمة الله تعالى عليه، نمى‏تواند احتمال قابل اعتبارى باشد، زيرا در متن‏خبر، كه شيخ طوسى نيز آن را روايت كرده، (16) سخنى از بازگشت‏سلمان فارسى‏«به‏مدينه‏» به ميان نيامده است.

اضافه بر اين، آن روزگارى كه سلمان بر «مداين‏» فرماندارى مى‏كرده، مقام اومانع از حج نمى‏گرديده است، و مى‏توان گفت، سلمان به هنگام رفتن به مكه يابازگشت، به ملاقات ابوذر توفيق يافته است.

به هر حال، سراسر زندگى سلمان، اين اعجوبه پارسى و صحابى ممتازپيامبر(ص) داستانهاى عبرت‏آموز است و فوق‏العادگى دارد، و گويا بدين خاطراست كه، فرقه‏هايى مانند: غلات، گروهى از صوفيان و فرقه‏هاى ديگرى خواسته‏اند فقطجنبه‏هاى عرفانى و كرامات او را ملاك عمل قرار دهند، و با عدم توجه به جنبه‏هاى‏فقاهتى و جهاد و فرهنگ عميق و همه جانبه او، راه افراط و انحراف را پيش‏گيرند.

بارى، اين جهت هم خود عبرتى است، چنانكه داستان «ايوان مداين‏» هم عبرتى‏است، و «حكيم خاقانى‏» درباره آن سروده است:

هان اين دل عبرت بين، از ديده نظر كن هان ايوان مداين را، آئينه عبرت دان

يك ره، ز ره دجله، منزل به مداين ران وزديده دوم دجله، بر خاك مداين ران

وز آتش حسرت بين، بريان جگر دجله خود آب شنيدستى، آتش كندش بريان

هرگه به زبان اشك، آوازه ايوان را تا آنكه بگوش دل، پاسخ شنوى ز ايوان

دندانه هر قصرى، پندى دهت نو، نو پند سر دندانه، بشنو ز سر دندان

گويد كه تو از خاكى، ما خاك توئيم اكنون گامى دو سه برمانه، اشكى دوسه هم بفشان

از نوحه جغدالحق، مائيم به دردسر از ديده گلابى كن، دردسر ما بنشان

آرى، چه عجب دارى، كاندر چمن گيتى؟ جغداست‏پى بلبل، نوحه‏است‏پس از الحان

اين است همان درگه، كو راز شهان بودى ديلم ملك بابل، هند و شه تركستان

اين است همان ايوان، كز نقش رخ مردم خاك در او بودى، ايوان نگارستان

از اسب پياده شو، بر نطع زمين رخ نه زير پى پيلش بين، شه مات شده نعمان

مست است زمين‏زيرا، خورده است‏به‏جاى‏مى دركاس سر هرمز، خون دل نوشروان

پرويز به هر بزمى، زرين تره گستردى كردى ز بساط زر، زرين تره را بستان

كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين بر باد شده يكسر، در خاك شده پنهان

پرويز كنون گم شد، زان گمشده كمتر گوى زرين تره كو؟ بر گور، و «كم تركوا» بر خوان

گويى كه كجا رفتند، اين تاجوران يك يك؟ زايشان شكم خاك است، آبستن جاويدان

خون دل شيرين است، آن مى كه دهد رزبان ز آب و گل پرويز است، آن خم كه نهد دهقان

از خون دل طفلان، سرخاب رخ آميزد اين زال سفيد ابرو، زين نام سيه پستان


پى‏نوشتها:

1. نفس الرحمن، ص 546، تنبيه الخواطر، ج 1، ص 2.

2. سوره حج، آيه 21.

3. بحارالانوار، ج 22، ص 386، قاموس الرجال، ج 4، ص 419، امالى شيخ مفيد، ص 79.

4. صفوة الصفوة، ج 1، ص 216، طبقات ابن سعد، ج 4، ص 61.

5. روضة الواعظين، انوار النعمانيه، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 126.

6. سوره انعام، آيه 160.

7. الدرجات الرفيعه، ص 213، بحار الانوار، ج 22، ص 318، امالى شيخ صدوق، ص 22.

8. نفس الرحمن، ص 118.

9. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 416.

10. نفس الرحمن، ص 118.

11. نفس الرحمن، ص 119، الاحتجاج، ج 1، ص 83.

12. خزينة الجواهر، ص 150، سلمان فارسى، ص 104.

13. بحار الانوار، ج 22، ص 424.

14. بهجة آلامال، ج 2، ص 597.

15. امالى شيخ طوسى، ص 91.

16. امالى شيخ طوسى، ص 91.