دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء(ع )

سيد محمد صوفى

- ۱۰ -


يهود بنى قريظه
و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب ...
(سوره احزاب : 27)
روش پيامبر اسلام (ص ) نسبت به ملتهاى غير مسلمان ، عموما روى اساس ‍ همزيستى مسالمت آميز پى ريزى شده و بخصوص نسبت به كسانى كه با آنان پيمانى داشت ، به تمام تعهدات خود وفا مى كرد.
تاريخ نشان نمى دهد كه حتى در يك مورد، رسول محترم اسلام (ص ) قرارداد خود را نقص و پيمان شكنى كرده باشد. چگونه چنين كند در حاليكه يكى از اساسى ترين مقررات اسلام ، وفاى به عهد و پاى بند بودن به تعهدات است .
اسلام وفاى به عهد را جزء صفات لازمه يك فرد با ايمان و مسلمان مى داند و پيامبر اسلام از همه مسلمين در راه عمل كردن به مقررات قرآن جدى تر و قاطع تر بود. اما در مورد يهوديان بنى قريظه مسئله صورت ديگرى به خود گرفت . آنان با رسول اكرم (ص )، هم پيمان بودند، ولى پيمان خود را شكستند و بطورى مشروحا در فصل سابق بيان شد، درست اين پيمان شكنى در وقتى واقع شد كه مدينه در محاصره نيروى خطرناك دشمن بود. يعنى در زمانى كه اسلام و مسلمين ، حساس ترين لحظات زندگى خود را مى گذراندند و سرنوشت آنان بسى مبهم و آينده آن تاريك به نظر مى رسيد.
درست است كه موضوع قريش منتفى شد و نيروى آنان با ذلت از خاك مدينه خارج گرديد، ولى از كجا مى توان اطمينان پيدا كرد كه مجددا سپاه مكه با نيروهاى ديگرى از دشمنان اسلام ، مدينه را به محاصره نكشند؟ و باز از كجا مى توان اطمينان يافت كه يهوديان بنى قريظه ديگر باره عليه اسلام با دشمنان همكارى نكنند؟
با توجه به اين نكات ، مساله يهود پيمان شكن را به منزله يك غده سرطانى بايد دانست كه در كنار مدينه قرار گرفته و هر لحظه امكان خطر و احتمال همدستى با دشمنان مى رفت . اينجا است كه بايد اين عضو فاسد بريده شود و ريشه اين سرطان براى هميشه خشگ گردد.
عصر همان روز كه تازه مدينه از محاصره قريش بيرون آمده بود، به فرمان رسول اكرم (ص ) سپاه مسلمين به سوى قلعه بنى قريظه به حركت درآمد و نماز عصر را در كنار قلعه خواندند.
يهود بنى قريظه در محاصره قرار گرفتند و اين محاصره بنا به نوشته بسيارى از مورخين بين پانزده تا بيست و پنج روز طول كشيد. درهاى قلعه بسته بود و جنگ بوسيله پرتاب تير و سنگ جريان داشت .
رفته رفته يهود بنى قريظه از محاصره به تنگ آمدند و به مذاكره متوسل گشتند. نتيجه مذاكره آن شد كه يك نفر را يهوديان به عنوان حكم انتخاب كنند و يك نفر را هم رسول اكرم (ص ) برگزيند و حكمين در مورد يهود و مسلمين راى دهند و طرفين در برابر راى آنها تسليم باشند.
يهوديان پس از تبادل نظر، سعد بن معاذ را كه با آنها سابقه دوستى داشت ، برگزيدند. پيامبر اسلام هم به حكومت سعد بن معاذ راضى شد و وى به عنوان حكم از جانب طرفين انتخاب گرديد.
سعد در عين حال با يهوديان سوابق دوستى داشت ، مردى مسلمان و پايبند مقررات قرآن و علاقمند به حفظ حقوق مسلمين بود و با توجه به وضع طرفين بايد قضاوتى كند كه عاقلانه باشد و مخاطرات بعدى را نيز از بين ببرد.
سعد روى سكوى مخصوص حكومت ايستاد. صدها نفر از مسلمين و يهوديان چشم به دهان وى دوخته بودند. زيرا هر چه از زبان او شنيده مى شد، حكمى قاطع و تغييرناپذير بود.
او در يك لحظه تمام اوضاع و احوال را در نظر گرفت و ارزيابى كرد و براى پايان دادن به مساله يهود و رفع خطر آنها، دو راه به نظرش رسيد:
يكى آنكه يهوديان طريق اسلام پيش گيرند و مانند تمام افراد مسلمين از مزاياى اسلام و مصونيت هاى اسلامى برخوردار شوند. جانشان ، مالشان ، و ناموسشان در پناه اسلام قرار گيرد و دولت اسلامى حافظ منافع آنان باشد. اگر از اين راه نروند، هيچ طريقى وجود ندارد كه جلو خطر يهود را بگيرد و حتما بايد از بين بروند.
سعد با صداى بلند كه طرفين مى شنيدند، نظريه خود را چنين اظهار داشت :
حكم من اين است كه اگر يهوديان بنى قريظه مسلمان شوند، در پناه اسلام مصون باشند و اگر طريق لجاج و عناد را رها نمى كنند، به سوى نيستى و هلاكت رهسپار گردند.
يهوديان تسليم نشدند و كيفر پيمان شكنى و ناجوانمردى خود را چشيدند و به اين ترتيب پايگاه مسلمانان (مدينه ) از وجود چنين منشا فسادى نجات يافت .
در پايان بحث ، اشاره به اين نكته لازم است كه برخى از نويسندگان خارجى ، موضوع يهود بنى قريظه را به عنوان نقطه ضعفى از اسلام ياد مى كنند و آن را به صورت حربه اى عليه اسلام بكار مى برند.
اين نويسندگان ، مسائل تاريخى را ناديده گرفته و حقايق را عمدا بدست فراموشى ميسپارند، تا بتوانند با تغيير و تحريف ، نظر خود را تامين كنند.
جوانان مسلمان بايد توجه كنند: اكثر نويسندگان خارجى كه كتابهاى به عنوان : ((تاريخ اسلام )) يا ((تمدن اسلام )) يا ((زندگانى پيشوايان اسلام )) يا ((اسلام شناسى )) و نظائر آن ، نوشته اند اگر چه به ظاهر ماسك دوستى و خاورشناسى و اسلام شناسى به صورت دارند ولى دشمنانى هستند كه در لابلاى نوشته هاى خود، ضربه هايى به اسلام و مسلمين زده و مى زنند و ذهن جوانان مسلمان را مشوب مى سازند.
آرى ، از دشمن انتظار دوستى داشتن خطاست .
پيمان عدم تعرض
لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فيحا قريبا.
(سوره فتح : 18)
پيامبر اسلام (ص ) به عزم زيارت بيت الله الحرام و انجام مناسك حج به اتفاق گروهى از مسلمين كه تعداد آنان بالغ بر 1520 تن به شمار مى آمد، از مدينه خيمه بيرون زد و در مسجد شجره حرام بست .
با آنكه ميان مسلمين و قريش ، روابط حسنه اى برقرار نبود، ولى انتظار نمى رفت كه مشركين مكه در ماه حرام (ذى قعده ) كه مورد احترام قاطبه عرب است ، از ورود مسلمانان به مكه ، آن هم فقط به منظور عبادت ، مانع شوند. ولى چون به منزل حديبيه رسيدند، پيام تهديدآميزى از قريش توسط بديل بن ورقاء، به رسول اكرم (ص ) رسيد.
قريش در اين پيام جنگجويانه خود صريحا يادآور شده بودند كه به هيچ قيمت اجازه نخواهند داد احدى از مسلمين به خاك مكه قدم بگذارند.
اين پيام نگرانى شديدى در ميان مسلمانان بوجود آورد. رسول اكرم (ص ) عمر بن خطاب را ماءمور كرد كه به مكه رود و با رجال قريش تماس بگيرد و به آنها بفهماند كه مقصود از اين سفر، لشكركشى و جنگ نيست ، و ما فقط براى زيارت كعبه آمده ايم و در صورت امكان ، موافقت آنان را براى ورود مسلمين جلب كند، عمر به نام اينكه مردى ضعيف است و قبيله او هم قبيله اى گمنام و ذليل هستند، از انجام ماءموريت عذر خواست .
عثمان بن عفان ماءموريت يافت و با ده تن از مسلمانان براى انجام مذاكره به مكه رفت . قريش به جاى احترام از نمايندگان پيغمبر، آنها را توقيف كردند و در خارج انتشار دادند كه فرستادگان محمد، كشته شدند.
اين خبر، هيجانى عظيم و غير قابل توصيف در مسلمانان ايجاد نمود و رسول اكرم (ص ) سوگند ياد كرد كه از قريش انتقام بگيرد. سپس در همان نقطه زير درختى نشست و مسلمانان با آن حضرت بيعت كردند كه در اين راه تا پاى جان ايستادگى كنند.
سپس رسول خدا(ص ) دستور داد هر چه مى توانند از افراد قريش به اسارت بگيرند. در همان شب پنجاه نفر از قريشيان بوسيله مسلمين اسير شدند.
اسير شدن پنجاه نفر از قريش ، در مكه بى اندازه مهم تلقى شده و قريشيان بخاطر نجات اين گروه موافقت كردند كه مسلمانان بازداشت شده را آزاد نمايند.
سپس سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را فرستادند كه با رسول اكرم (ص ) درباره امضاء قرارداد صلح مذاكره كنند. اين دو تن به عنوان نماينده قريش ‍ به پيشگاه رسول الله (ص ) باز يافتند.
سهيل كه از بت پرستان متعصب و نادان مكه بود، به رسم جاهليت سلام كرد و گفت : من از جانب قريش ماءموريت دارم با شما پيمان عدم تعرض يا قرارداد صلح امضاء كنم .
به دستور رسول خدا(ص )، اميرالمومنين (ع )، قلم به دست گرفت و بر روى صحيفه اى چنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
سهيل كه چشمانش به اين نام مقدس افتاد گفت : ما، رحمن و رحيم نمى شناسيم . بايد اين قرارداد بر طبق روش جاهليت با جمله ((بسمك اللهم )) آغاز شود. با اين پيشنهاد موافقت شد و به جاى : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) جمله ((بسمك اللهم )) نوشته شد.
على (ع ) عهدنامه را با اين جمله آغاز كرد:
هذا ما اصلح محمد رسول الله و الملاء من قريش ...
سهيل داد كشيد كه : با جمله رسول الله مخالفيم ، اين تازه اول حرف است . اگر ما محمد را رسول الله مى دانستيم ديگر اختلافات و نزاعى نبود. اين كلمه را حذف كنيد.
على (ع ) به حذف جمله رسول الله راضى نمى شد، ولى پيغمبر آن را به دست خود حذف فرمود و به جاى آن نوشته شد: محمد بن عبدالله و بالاخره قرارداد صلح به اين صورت تنظيم شد:
بموجب اين عهدنامه محمد بن عبدالله و نماينده قبائل قريش ، سهيل بن عمرو قراردادى به شرح زير بين خود منعقد ساختند:
1 - مدت اين پيمان ده سال است و در طول اين مدت هيچيك از طرفين تعرضى نسبت به يكديگر و نسبت به هم پيمانان يكديگر نخواهند كرد و مسلمانان و قريش نسبت به مال و جان و آبروى خود از تعرض ديگرى مصون خواهند بود.
2 - مسافرت افراد قريش و مسلمين به شهرهاى يكديگر آزاد و طرفين مصونيت كامل خواهند داشت .
3 - هر فردى از مسلمين بخواهد به كيش اجداد خود برگردد و بت پرستى پيشه كند، آزاد است و همچنين هر فردى از بت پرستان كه متمايل به اسلام شود، مى تواند آزادانه تصميم بگيرد و هر كس در انتخاب دين آزادى كامل دارد و كسى حق تعرض نسبت به او نخواهد داشت .
4 - ساير قبائل عرب حق دارند، بنا به مصالح و مقتضيات سياسى خود با هر يك از طرفين ، عهد دوستى ببندند و به موجب همين قرارداد، آن قبيله ها هم از هر گونه تعرض و آزار در امان خواهند بود.
5 - بموجب اين پيمان ، هر جوانى از قريش ، بدون اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه هجرت كند، مشركين حق دارند او را به مكه برگردانند. ولى هر مسلمانى كه از اسلام بگريزد و به بتها پناه ببرد، مسلمين حق استرداد و برگرداندن او را نخواهند داشت .
6 - مسلمانان در مكه براى اجراى مراسم دينى خود آزادند و بدون آنكه مورد تحقير و آزار قرار گيرند، حق دارند نماز بخوانند و رسما با آئين اسلام زندگى كنند.
7 - محمد بن عبدالله و يارانش از انجام حج در ذيحجه اين سال محروم خواهند شد. ولى در سال آينده مى توانند بدون كوچكترين تعرضى از طرف قريش ، به مكه آيند و حج خود را بجا آورند. به شرط آنكه : بيش از سه روز (روزهاى ترويه و عرفه و قربان ) در مكه نمانند و هنگام ورود به مكه ، سلاح هاى جنگى با خود نداشته باشند و تنها هر كس حق دارد يك شمشير با خود داشته باشد.
پيمان عدم تعرض به اين ترتيب به امضاء رسيد و رسول اكرم (ص ) به مسلمانان دستور داد در همان جا قربانيان خود را ذبح كنند و سر بتراشند و آماده بازگشت به مدينه شوند.
قبول اين فرمان براى مسلمانان ، بى اندازه ناگوار بود. زيرا آنها فكر مى كردند كه اين قرارداد صددرصد به نفع مشركين مكه تنظيم گشته و منافع مسلمين در نظر گرفته نشده است ، بلكه آن را نوعى شكست تلقى مى كردند. ولى چون ديدند كه رسول اكرم (ص ) دارد سر مى تراشد و شتران خود را دستور داده نحر كنند، ناچار اطاعت كردند و جامه هاى احرام را از تن درآوردند.
نارضايتى مسلمين از صلح حديبيه به حدى بود كه مطابق نقل فاضل حنبلى كه در جمع بين الصحيحين مى نويسد:
قال عمر بن الخطاب : ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبيه
عمر گفت : هرگز در نبوت محمد شك نكردم ، مگر در روز حديبيه (صلح ميان قريش و اسلام ) كه سخت در پيامبرى محمد به شك افتادم .
بارى رسول خدا(ص ) مسلمانان را دلدارى داد و آنان را به عنايت خداوند دلگرم فرمود و به سوى مدينه بازگشتند. ولى پس از گذشتن مدتى دريافتند كه تمام مواد عهدنامه به نفع مسلمانان بوده است .
زيرا اين قرار داد آرامشى براى مسلمانان بوجود آورد. چون از جانب قريش ‍ در امان بودند و رسول خدا(ص ) از اين فرصت استفاده كرد و در انتشار اسلام كوشيد.
زهرى ، مطابق نقل تاريخ اسلام مى گويد: در اسلام پيبش از آن ، فتحى بدين بزرگى رخ نداده بود. وقتى صلح واقع شد و جنگ و نزاع ميان قريش و مسلمانان از بين رفت و مردم از يكديگر اطمينان يافتند، با فراغت با همديگر رفت و آمد مى كردند و هركس اندك شعورى داشت و با مبادى اسلام آشنا مى شد، اسلام مى آورد و در ظرف دو سال پس از قرارداد حديبيه ، عده كسانى كه اسلام آوردند، از همه كسانى كه در ظرف سالهاى پيش اسلام آورده بودند، بيشتر بود.
سقوط آخرين پايگاه يهود
وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه و كف ايدى الناس ‍ عنكم و لتكون آية للمومنين ...
(سوره فتح : 20)
از روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز نشر تعاليم اسلام قرار داد، يهوديان اطراف مدينه احساس كردند كه محمد(ص ) براى آنها رقيب نيرومندى خواهد شد و ديرى نمى گذرد كه عظمت دين او، بر سراسر عربستان سايه خواهد انداخت و نفوذ دين يهود و مسيح را متزلزل ، بلكه نابود خواهد نمود. بدين جهت همواره ميان يهود و مسلمين نزاع و اختلاف و دشمنى وجود داشت .
حسادت يهوديان موقعى شدت پيدا كرد كه ديدند روز به روز بر تعداد مسلمين و پيروان محمد(ص ) افزوده مى شود و مردم دسته دسته به سوى اسلام رو مى آورند. در آن هنگام علاوه بر حسد، ترسى عظيم در دل آنها پديد آمد.
از گوشه و كنار عليه السلام به فعاليت پرداختند، بر ضد اسلام توطئه مى چيدند و ديگران را به دشمنى و جنگ با مسلمين تحريك مى كردند. اگر كسى راجع به مطالب تورات كه درباره پيغمبر اسلام بود، پرسشى مى كرد، مطالب تورات را تحريف مى كردند و تغيير مى دادند و حق را به باطل مى آميختند تا دوستى مشركين را جلب كنند و از عظمت اسلام بكاهند.
قرآن كريم در چندين آيه ، روش ظالمانه يهود را در مورد تحريف تورات گمراه نمودن مردم و حسد بردن به بندگان خدا، مورد سرزنش قرار داده و نكوهش فرموده است .
رسول محترم اسلام (ص ) در برابر توطئه ها و دشمنى هاى يهود، تا حد امكان چشم پوشى و اغماض مى كرد. آنها را مورد مهر خود قرار مى داد. رسوم دينى آنان را محترم مى شمرد. نسبت به پيمان هائى كه با آنها داشت وفادار بود. اگر يكى از يهوديان بر خلاف عهد و پيمان خود عمل مى كرد، ديگران را به گناه او كيفر نمى فرمود.
كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق ، دو تن يهودى بودند كه خيانت بزرگى نسبت به مسلمان ها كردند و رسول خدا(ص ) فقط به مجازات آنها اكتفا كرد و متعرض ساير يهوديان نشد.
اگر طايفه اى از يهود پيمان شكنى مى كردند، چون بر آنها مسلط مى شد در مجازاتشان اعتدال و عدالت را مراعات مى كرد. چنانكه در مورد بنى نضير عمل كرد. يا به حكم كسى كه يهوديان او را به عنوان حكميت انتخاب كرده بودند، راضى مى شد. چنانكه در مورد بنى قريظه واقع شد. ولى خرابكارى و توطئه يهود رفته رفته به جاى خطرناك كشيد.
آنان تصميم گرفتند براى حفظ موقعيت خود، مسلمين را از ميان بردارند. يكبار در صدصد بودند پيغمبر را بكشند. يكبار قبائل عرب را بر ضد اسلام متفق نمودند. در حساس ترين مواقع ، پيمان خود را شكستند و با دشمنان اسلام همدست شدند. ولى هيچ كدام از اين اقدامات ، موثر واقع نشد و خداوند دين خود و پيغمبر خود را حفظ كرد.
وقتى فعاليتهاى گذشته بى اثر بود، يهوديان خيبر از يهوديان فدك و تيما و وادى القرى استمداد كردند تا يكباره به مدينه بتازند و كار مسلمين را تمام كنند.
يك نفر يهودى كه ماموريت مخفى داشت و جاسوسى مى كرد، بدست اميرالمومنين على (ع ) دستگير شد و در بازجوئى اقرار كرد كه فعاليتهائى در زمينه ايجاد هماهنگى بين يهود فدك و خيبر داشته است .
با افشاء اين خبر، توقف جايز نبود و به حكم عقل و منطق ، علاق واقعه را قبل از وقوع بايد كرد. رسول اكرم (ص ) فرمان بسيج داد و سپاه اسلام به سوى خيبر رهسپار گرديد.
برخى از نويسندگان خارجى و خاورشناسان غربى كه از نوشتن تاريخ اسلام ، مقاصد شوم سياسى و استعمارى دارند، كوشيده اند به جنگ هاى رسول اكرم (ص ) را رنگ كشور گشائى و غارتگرى بزنند. بدين جهت حقايق تاريخى را ناديده گرفته و در بسيارى از موارد، گفته هاى مورخين را تحريف كرده اند و دروغها و تفسيرهاى بى اساس بر آن افزوده اند.
غرض اين نويسندگان خائن بر محققين و مطلعين مخفى نيست و بطور خلاصه مى توان گفت : دشمنى با اسلام و مسلمين و ضربه زدن بر آئين آسمانى ، هدف اصلى آنان از تاليف و نگارش اين كتب است .
در عصر خودمان نظائر اين دروغ ها و ياوه سرائى ها را زياد مى بينيم ، در مورد قيام نازيها عليه يهوديان ، برخى از نويسندگان استعمارى آنقدر مطلب را بزرگ جلوه دادند كه حتى بعضى از نويسندگان ايرانى هم به اشتباه افتاده اند.
راست است كه نازيها عده زيادى از يهود را كشتند. ولى ارقام سرسام آورى كه بعضى از نويسندگان منتشر ساخته اند، كاملا بى اساس است .
اينان ادعا مى كنند كه متجاوز از شش ميليون يهودى در كشتارگاه هاى آلمان نازى كشته و سوخته و نابود شدند. در حاليكه آمار دقيق يهوديان اروپا قبل از قيام نازيها موجود است و در اين آمار، عدد آنان را در حدود شش ميليون ضبط كرده اند. اكثر آنان قبل از گرفتار شدن به چنگ نازى ها به كشورهاى ديگر پناهنده شدند و جمع كشته شدگان يهود از كوچك و بزرگ و زن و مرد در حدود دويست هزار تن بوده است . اين قبيل دروغها به منظورهاى خاصى جعل مى شود. ولى بيشتر نويسندگان ، بدون تحقيق ، آنرا نقل و انتشار مى دهند.
در مورد خيبر و لشكركشى اسلام ، حقيقت تاريخ همان است كه نقل كرديم و در واقع اگر اين پيش گيرى انجام نمى شد، قطعا يهوديان ، چنان ضربه اى بر مسلمين وارد مى ساختند كه جبران ناپذير بود.
چون سپاه اسلام به حدود قلعه خيبر رسيد، يهوديان به قلعه ها پناهنده شدند و درها را بستند. فقط يك راه براى انجام جنگ بازگذاردند. مطابق روايات شيعه و سنى ، روز اول رسول اكرم (ص ) پرچم جنگ را به دست ابى بكر سپرد و او را فرمانده لشكر ساخت . وى با نيروى اسلام تا پاى قلعه رفت و از درون قلعه ، مرحب به مبارزه بيرون شتافت و در اولين برخورد، ابوبكر پا به فرار گذاشت و با فرار او سپاه اسلام نيز بگريختند. پس از او، رسول خدا(ص ) عمر را فرمانده سپاه گردانيد. او تصميم داشت كه نه تنها فرار نكند، بلكه لكه ذلتى كه ابوبكر به دامن مسلمين افكنده بود، بزدايد. ولى افسوس كه او نيز مرد ميدان نبود. در حمله اول خطرر مرگ را احساس كرد و چون شربت مرگ را تلخ مى يافت ، از ميدان گريخت و سپاهيان نيز فرار كردند.
اين نكته نيز ناگفته نماند كه فرار كردن اين دو نفر را عموم مورخين شيعه و سنى نقل كرده و جزو وقايع انكارناپذير تاريخ است . ابن ابى الحديد كه از دانشمندان سنى است در قصيده فتح خيبر چنين مى گويد:

و ما انس لاانس تقدما
و فرهما و الفر قد علما حوب
و للراية العظمى و قد ذهبا بها
ملابس ذل فوقها و جلابيب
يشلهما من آل موسى شمردل
طويل نجاد السيف اجيد يعبوب
يمج منونا سيفه و سنانه
و يلهب نارا عمده و الانابيب
عذرتكما ان الحمام لمبغض
و ان يقاء النفس للنفس محبوب
اين دانشمند سنى در اين اشعار مى گويد:
هرچه را فراموش كنم اين حادثه را فراموش نمى كنم كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) فرمانده سپاه اسلام شدند و فراموش نمى كنم فرار آنها را، در حاليكه مى دانستند فرار از ميدان جنگ ، گناه بزرگى است .
پرچم مقدس اسلام را به ميدان بردند، ولى لباس ذلت و بدنامى بر آن پوشاندند.
يكى از پهلوانان يهود كه شمشيرى بلند در دست داشت و بر اسبى نجيب نشسته بود، بر آنها حمله كرد.
از شمشير و نيزه اش مرگ مى باريد و آتش زبانه مى كشيد.
ولى من عذر شما را در مورد فرارتان مى پذيرم . زيرا مرگ ناگوار و مبغوض ‍ است و هر كسى ميل دارد زنده بماند وبكام مرگ نرود.
رسول اكرم (ص ) از اين حوادث رنج مى برد و انتظار فرمان آسمانى را داشت و در آن حال فرمان الهى رسيد كه كار جنگ را يكسره كند، به همين جهت فرمود:
لاعطين الراية غدا رجلا كرارا غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله .
اين پرچم را فردا به مردى خواهم سپرد كه پى در پى حمله كند و هرگز از ميدان جنگ قدمى به عقب برندارد. خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.
در آن روزها على (ع ) به درد چشم مبتلا و از شركت در جنگ محروم مانده بود. لذا كسى باور نمى كرد كه اين كرار غير فرار، على (ع ) باشد.
روز بعد همه چشم ها به دهان رسول الله (ص ) دوخته شده بود و همه آرزو داشتند كه پرچم بدآنهاسپرده شود تا اين افتخار نصيب آنان گردد.
انتظار مردم زياد طول نكشيد. زيرا رسول اكرم (ص )، على (ع ) را به حضور طلبيد و نفسى جان بخش به چشمان او دميد و پرچم اسلام را به وى سپرد.
على (ع ) به پاى قلعه خيبر شتافت . مرحب كه در دو قسمت اول جنگ برنده شده بود، سر راه را بر او بست و رجزى به اين مضمون خواند:
خيبرنشينان مى دانند كه نام من مرحب است . مرحب مسلح ، مرحب پهلوان ، مرحب آزموده .
على (ع ) دست به شمشير برد و فرمود:
منم آنكه مادرم مرا حيدر نام گذارده است . مانند شير بيشه ها هستم و ديدارم وحشت آور است .
مرحب چنان خود را آماده و مجهز كرده بود كه از فرود آمدن شمشيرها خاطرى آسوده داشت . زيرا علاوه بر كلاه خود پولادين و دو عمامه كه بر سر بسته بود، يك قطعه سنگ كه در وسطش سوراخى بود و شباهت به سنگ آسياى دستى داشت ، روى كلاه خود گذاشته و ميله كلاه خود را از سوراخ آن گذرانيده ، و در حقيقت باور كردنى نبود كه شمشيرى از آنها بگذرد و بر او لطمه اى وارد سازد.
ولى شمشير على (ع ) با چنان نيروئى فرود آمد كه سنگ و كلاه خود و مغز پرغرور او را شكافت و از سينه زره پوشيده او نيز گذشت و به زندگانيش ‍ خاتمه داد.
با مرگ مرحب قلعه قموص سقوط كرد و يهوديان به قلعه گريختند و در را بستند. على (ع ) خود را به در رسانيد و با سر انگشت خود آن را از جاى بركند و مانند پلى بر روى خندقى كه دور تا دور قلعه بود، انداخت .
پسى از مرحب هفت يهودى ديگر به نامهاى : عنتره ، حارث ، ربيع بن ابى اسحاق ، مرة بن مروان ، ياسه ، ضحيج و داود بن قابوس كه همه از دلاوران و جنگجويان بودند، به ميدان شتافتند و يكى پس از ديگرى به دست على (ع ) از پاى درآمدند.
بدين ترتيب مهمترين پايگاه يهوديان به دست مسلمين افتاد و خطرى كه همواره اسلام و مسلمين را تهديد مى كرد، بر طرف گرديد.
ماجراى فدك
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير.
(سوره حشر: 6)
فدك دهكده سبز و خرمى بود كه در نزديكى هاى خيبر قرار داشت . از نظر باغها و نخلستان ها قريه اى غنى و آباد محسوب مى شد. ساكنين فدك كه مالكين آن بودند، عموما يهودى بودند.
وقتى قلعه هاى عظيم خيبر كه تكيه گاه كليه يهوديان بود، سقوط كرد و رهبر آنان مرحب ، بدست تواناى على (ع ) به خاك و خون غلطيد، سايرين فهميدند كه مبارزه با اسلام به قيمت نابودى آنها تمام خواهد شد. بدين جهت بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند و كليد قلعه هاى خود را بدست پيامبر اسلام سپردند.
رسول اكرم (ص ) نيز با نهايت بزرگوارى با آنها رفتار كرد. مجددا زمين ها را مطابق درخواست آنها به خودشان اجاره داد. به اين شرط كه هر گاه اراده كرد، از فدك رفع يد كنند و بروند. بديهى است كه اگر آنان آئين اسلام را مى پذيرفتند، املاك و اموال آنها به خودشان تعلق داشت و هيچ گونه زيانى متوجه ايشان نمى شد.
مطابق مقررات اسلام ، آنچه به وسيله جنگ و لشكركشى به عنوان غنائم جنگى بدست مى آمد، همه سربازان مسلمان در آن سهيم بودند و بين آنان تقسيم مى شد. ولى در مورد فدك ، جنگى در كار نبود و خداوند بدون لشگركشى ، سرزمين هاى فدك را به پيغمبرش ارزانى داشت و بدين جهت مطابق نص قرآن كريم ، املاك فدك متعلق به شخص رسول اكرم (ص ) بود.
قرآن كريم در اين باره چنين مى گويد:
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير. ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذور و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب .
(سوره حشر: آيه 7 - 6)
يعنى : -((و آنچه از املاك كفار را خداوند به پيغمبرش واگذارده ، پس شما در تحصيل آن ، رنج لشگر كشى و جنگ تحمل نكرده ايد، ولى خداوند پيامبرانش را بر آنچه مشيت او تعلق گرفته ، مسلط خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است . آنچه خداوند از غنائم كفار ده نشين به رسولش ‍ واگذاشته ، مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و مسكينان و از راه واماندگان است . تا اين غنيمت ها به چنگ ثروتمندان نيفتد. آنچه پيغمبر به شما دستور داده ، قبول كنيد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و نسبت به خداوند با تقوا باشيد. همانا عذاب او شديد است .
در تفسير كلمه ((ذى القربى )) نه تنها مفسرين و دانشمندان شيعه ، بلكه سنى ها نيز نام على و فاطمه و فرزندان فاطمه (ع ) را ذكر مى كنند و بر طبق فرمان خداوند، رسول اكرم (ص ) اراضى فدك را به دخترش فاطمه (ع ) بخشيد و سندى هم نوشته شد كه به امضاء على (ع ) و ام ايمن و يكى از غلامان پيغمبر رسيد.
از آن روز تا پايان زندگانى رسول الله (ص ) فدك در تصرف فاطمه (ع ) بود امير المومنين عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته از آن دوران چنين ياد مى كند:
بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس ‍ قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين .
آرى زير اين آسمان ، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى (ابوبكر و عمر ياران آنها) بر آن بخل ورزيدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) ديگران (خود آن حضرت و اهل بيتش ) بخشش نموده و از آن چشم پوشيدند و خداوند بهترين حاكم است .
رسول اكرم (ص ) كه چشم از جهان پوشيد، غوغاى خلافت بر پا شد و با توطئه ها و نقشه هاى قبلى ، سقيفه بنى ساعده تشكيل گرديد و عجب اينجا است كه جسد پاك پيغمبر هنوز به خاك سپرده نشده بود كه ابى بكر و عمر براى ربودن خلافت ، سخت و به تكاپو و فعاليت افتادند و با اينكه رسول خدا(ص ) در روز غدير، با كمال صراحت على (ع ) را به جانشينى خود تعيين فرموده و از همه آنها بيعت گرفته بود، همه را ناديده گرفته و با حيله و نيرنگ بر مسند خلافت تكيه زدند.
براى اينكه خلافت آنها محكم و بنيان حكومت بى اساسشان نيرومند شود، دور هم نشستند و به تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پايان جلسه تصميم گرفته شد كه فدك را از تصرف على و فاطمه (ع ) بيرون آورند تا براى على (ع ) قدرت مبارزه با دستگاه خلافت باقى نماند. زيرا كارگرترين وسيله براى هر مبارزه ، پول است و وقتى دست على (ع ) از پول خالى شد، مردم كه بندگان پول هستند، او را كمك و مساعدت نخواهند كرد.
فداك از فاطمه (ع ) گرفته شد و در اختيار كارگردانان دولت ابوبكر درآمد. فاطمه (ع ) براى احقاق حق و اثبات مالكيت خود، شهودش را معرفى كرد. ولى رد كردند. از طريق قوانين ارث جلو آمد. ابى بكر گفت : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود:
نحن معاشر الانبياء لانورث .
يعنى :((ما پيغمبران ، پس از خود ارث باقى نمى گذاريم .))
فاضل مى نويسد:((ابن ابى الحديد كه از نامش بارها ياد شده و به حق و استحقاق در صف فحول علماى عامه قرار دارد، معتقد است كه ابوبكر خيلى زياد دل خوشى از فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - نداشت . سهل است كه محرمانه نسبت به دختر پيغمبر(ص ) كينه اى در سينه مى پرورانيد و تا رسول اكرم (ص ) در قيد حيات بود، مجالى نداشت كه اين كينه نهفته را ابراز بدارد. كسى كه تخم اين كينه را در سنيه ابوبكر كاشته و پرورش داده بود، هم دخترش عايشه بود.
عايشه نخستين زنى بود كه پس از رحلت خديجه به عقد رسول اكرم (ص ) در آمده بود و تقريبا بى درنگ جاى خديجه را گرفته بود.
ميان او و فاطمه زهرا كه بيش و كم همسن و همسال بودند، هميشه اختلاف بر قرار بود. اما رسول اكرم (ص ) كه دخترش فاطمه زهرا(ع ) را تا درجه بزرگترين و شريفترين زنان جهان بالا مى برد و او را يك زن فوق زنان دينا مى شمرد، محال بود به گله گذارى هاى زنانه عايشه گوش بدهد. عايشه هم جرات نمى كرد اسم فاطمه (ع ) را با دشمنى در حضور رسالت به زبان بياورد و از طرفى هم نمى توانست شكايتها و حكايتهاى خود را ناگفته بگذارد.
به ناچار هر روز يكبار پيش پدرش مى رفت و تا مى توانست از دست زهرا(ع ) شكايت مى كرد.
ابوبكر هم طبعا مردى بود كه خوى زنانه داشت . اهل درد دل گفتن و درد دل شنيدن و اشگ ريختن و نفرين و ناله كردن بود. ولى علاوه بر آنكه مى نشست و به درد دل دخترش گوش مى داد، علاوه بر آنكه وى را به مبارزه زهرا(ع ) محرمانه چپ چپ مى نگريست و پى فرصت مى گشت كه اين زهرهاى جوشان و خروشان را از سينه اش بريزد و در اين هنگام كه به پيام فاطمه زهر(ع ) جواب مى داد، احساس كرد روز انتقام فرارسيده و فرصت خوبى به چنگ آمده كه سينه داغدارش را به آزردن دختر رسول اكرم (ص ) شفا بدهد. حديث مجعول :
نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و لادينارا
حديثى است كه به اجماع علماى اسلام جز ابوبكر راوى ديگرى ندارد. علماى عامه هم اين خبر را خبر واحد مى دانند.
آرى ابوبكر يعنى پدر عايشه ، يعنى مردى كه خلافت را از دست اهل بيت روبده بود، يعنى مردى كه به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وى با ديده عداوت و بغض نگاه مى كرد، روايت كرده كه رسول اكرم (ص ) فرمود: ما پيامبران درهم و دينارى به ميراث نمى گذاريم .
علاوه بر آنكه اين حديث ((خبر واحد)) است و حجيتش بسيار ضعيف است ، با كلام الله معارضه مى كند.
در قرآن كريم آيات ارث بى هيچ گونه استثنا نزول يافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش (ص ) مى فرمايد:
يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين (سوره نساء: 11)
و مى فرمايد:
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله (سوره انفال : 75)
و مى فرمايد:
ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين . (سوره بقره ، آيه 180)
و علاوه بر عموم اين آيات كه بى استثنا در مورد ارث ، حكومت و قضاوت دارد و به عموم مسلمانان درباره ميراث ، آموزش و راهنمائى مى كند، در همين قرآن مجيد از ميراث گذارى انبياء ياد مى شود. در آنجا كه از قول زكريا در سوره مريم ، آيه 6، سخن مى گويد:
رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا
خدايا به من يك ((ولى ))، يعنى فرزند، يعنى وارث ببخش تا از من و از آل يعقوب ميراث ببرد.
باز هم در سوره نمل ، آيه 16، درباره داود و سليمان مى گويد:
و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء.
به نص اين آيات بينات ، پيامبران الهى همچون زكريا و داود از خود ميراث گذاشته بودند و يحيى و سليمان كه دو پيغمبر خدا بودند از پدران خود ميراث بردند.
در عين حال ، فاطمه (ع ) تمام كوشش خود را بكار برد. در مسجد مدينه نطق مفصلى ايراد كرد و حقايق را بى پرده ، از پشت پرده گفت . اما متاسفانه عوام فريبى هاى رئيس دولت و دنيا پرستى مردم ، مانع از آن شد كه زهرا(ع ) بتواند حق خود را بگيرد و فدك را از دست غاصبين خارج كند.
بدين جهت با دلى افسرده و خاطرى آزرده در خانه نشست و قسم ياد كرد كه ديگر با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين كرد.
بخارى كه از علماء بزرگ عامه است ، در صحييح خود، از عايشه نقل مى كند كه : پس از آن روز فاطمه (ع ) خشمگين شد و از ابى بكر به حال خشم دورى گزيد و همچنان نسبت به ابوبكر غضبناك بود تا از دنيا رفت .
فدك به همان ترتيب در دست ابوبكر و خلفاى بعد از او باقى ماند و بنى اميه نيز آن را ميان خود دست به دست مى گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى آن را به اولاد فاطمه (ع ) برگردانيد.
پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، خلفاى اموى ، ديگر باره فدك را از دست فرزندان فاطمه (ع ) خارج ساختند. تا در دوران خلفاء بنى عباس ، ابوالعباس ‍ سفاح آن را برگردانيد. منصور عباسى پس گرفت . پسرش مهدى برگردانيد. دو پسرش موسى وهارون پس گرفتند. مامون برگردانيد. متوكل عباسى پس ‍ گرفت و سود آن را به عبدالله بن عمر بازيار، واگذار كرد.
اين بود فشرده اى از ماجراى فدك كه تاريخ اسلام تمام جزئيات آن را نقل كرده و در معرض قضاوت روشندلان و بى نظران قرار داده است .
نداى جهانى
قال يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السماوات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت ... (سوره اعراف : 158)
وقت آن رسيده كه نداى اسلام بگوش جهانيان برسد. زيرا اسلام دين جهانى است و براى سعادت و سيادت ملتها، از طرف ايزد متعال نازل گشته است . بايد سلاطين و روساى كشورها از اين دعوت آسمانى مطلع شوند و از اين برنامه هاى مترقى و آزادى بخش استفاده كنند.
به اين منظور رسول اكرم (ص ) مطابق معمول ، با اصحاب خود به مشورت پرداخت و تصميم گرفته شد كه بوسيله نامه هائى سران ممالك را به اسلام دعوت كنند.
مورخين نامه هاى بسيارى درج كرده اند كه از جانب رسول اكرم (ص ) به زمامداران كشورها نوشته شد و عمده آنها به قرار زير است . نامه اى به :
1. نجاشى اول پادشاه كشور حبشه .
2. نجاشى دوم كه پس از مرگ نجاشى اول به سلطنت رسيد.
3. خسرو پرويز شاهنشاه ايران .
4. هرقل امپراطور روم .
5. ضغاطر (پاپ اعظم ) كشور روم .
6. مقوقس پادشاه كشور مصر.
7. حارث بن ابى شمر غسانى زمامدار اردن .
8. هوذة بن على زمامدار يمامه .
9. منذربن ساوى زمامدار بحرين .
10. زمامداران نجران .
11. نامه هاى متعددى ديگر كه به سران قبايل حمير و بزرگان يمن و حضرموت و غير آنها ارسال شد.
اولين نامه به نام نجاشى پادشاه حبشه ارسال شد، و مضمون آن چنين بود:
((بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة
اما بعد
فانى احمد اليك الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن
اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القيها الى مريم البتول الطيبة الحصينة
فحملت بعيسى فخلقه من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده
و انى ادعوك الى الله وحده لاشريك له و الموالاة على طاعته ،
و ان تتبعنى و تؤ من بالذى جائنى فانى رسول الله
و قد بعث اليك ابن عمى جعفرا و معه نفر من المسلمين
فاذا جائك فاقرهم و دع التجبر
و انى ادعوك و جنودك الى الله تعالى
و قد بلغت و نصحت . فاقبلوا نصيحتى و السلام على من اتبع الهدى
محمد رسول الله
ترجمه نامه :
((بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد پيامبر خدا، بسوى نجاشى پادشاه حبشه . اما بعد. من حمد و ثناى خداوند را به حضورت مى فرستم . خداوندى كه پادشاه بر حق و بى نياز مطلق ، پاك و منزه از تمام عيوب و نقائص ، داناى بر آشكار و نهان مردم است و گواهى مى دهم كه عيسى بن مريم مخلوق و كلمه خدا است كه آن را به مريم عفيف و پارسا القا فرمود. همانطور كه آدم را بى حاجت به پدر و مادر خلق كرد، وى را نيز بى حاجت پدر در رحم مادر پرورش داد و بوجود آورد.
اى پادشاه حبشه ! من تو را به سوى خداوند يگانه و بى شريك مى خوانم و از تو همى خواهم كه با طاعت و عبادت وى برخيزى و مرا پيروى كنى و به دينى كه بر من نازل گشته ، ايمان آورى . همانا من فرستاده خداوندم . عموزاده ام جعفر و چند تن از مسلمانان را به كشور تو و به حضور تو فرستاده ام . چون نزد تو آيند، آنان را پذيرائى كن و سركشى را فروگذار و من تو را و سپاه تو را به سوى خداوند متعال دعوت مى كنم . من به موجب اين نامه رسالت خود را ابلاغ و حق نصيحت ادا كرده ام . نصيحت مرا بپذيريد و درود و تحيت بر آنكس كه حقيقت جو و هدايت طلب است .))
نامه به مهر رسول اكرم (ص ) كه بر نگين آن ، جمله :((محمد رسول الله )) نقش شده بود، توشيح شد و بوسيله عمر و بن اميه به دربار نجاشى ارسال گرديد.
عمرو خود را به دربار نجاشى رسانيد و تقاضاى ملاقات كرد. درباريان به او گفتند: از مراسم تشرف به حضور شاه اين است كه بايد او را سجده كنى . وى نپذيرفت و اظهار داشت كه : مطابق عقيده و آئين ما، سجده مخصوص ‍ ذات لايزال الهى است و براى كسى جز واو روا نيست و اگر در اين كار مجاز بوديم ، در درجه اول پيامبر عظيم الشاءن خود را سجده مى كرديم .
چون اصرار درباريان به جائى نرسيد، او را به حضور شاه بردند. ولى با كمال آزادى و رشادت به حضور ملوكانه رسيد و در همانجا نطق مختصرى به اين شرح ايراد كرد:
اعليحضرتا ! مرا وظيفه اى است . بايد انجام دهم و آنچه را ماءمورم ابلاغ كنم .
تو را نيز وظيفه اى است كه سخنان مرا گوش كنى و به مطالب من توجه نمائى . تو از نظر عواطفى كه نسبت به ما مسلمانان داشته و دارى ، در حقيقت از خود ما هستى و ما هم از نظر اعتماد و وثوقى كه به تو داريم ، در حقيقت از تو هستيم . زيرا گذشته نشان داده است كه هر نيكى از تو انتظار داشته ايم ، به آن رسيده ايم و در هر ناملايمى اميد عنايت مى برده ايم ، از آن محفوظ مانده ايم و پيش از اين هم سندى براى رسالت پيامبر خود نزد تو داريم . اينكه انجيل كتاب آسمانى شما، گواهى غير قابل انكار و داورى حقيقت گو است كه بر پيامبر ى پيغمبر اسلام شهادت مى دهد و اين فرصتى است براى تو كه از اين فضل الهى بهره اى بردارى و از موقعيت استفاده كنى و در صورتيكه اين دعوت حق را رد كنى ، همانند يهوديانى خواهى بود كه دعوت عيسى بن مريم را رد كردند.
پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) نه تنها تو بلكه ساير سلاطين و عموم مردم را به سوى حق دعوت كرده و فرستادگانش را به كشورهاى جهان فرستاده است ، ولى به تو چندان اميدوار است كه به ديگران نيست و از تو چنان مطمئن است كه از سايرين نه . زيرا نكوئى هائى كه در گذشته به مهاجرين مسلمان كرده اى اين اميد را بوجود آورده است .
سخنان متين و عاقلانه عمرو كه با كمال فصاحت ادا شد، اثرى عظيم در حاضرين گذاشت . به طوريكه سراسر مجلس را سكوت مطلق فراگرفت .
وى پس از پايان سخنانش ، به سوى پادشاه رفت تا نامه را تسليم كند.
شاه باحترام آن گرامى نامه از تخت پائين آمد، نامه را گرفت و بر سر روى خود كشيد. آنگاه روى زمين نشست و فرمان داد فورا نامه را به زبان حبشى ترجمه كردند.
چون متن نامه را از نظر گذرانيد.، نورانيت اسلام قلبش را احاطه كرد و اظهار داشت : اگر مى توانستم بار سفر مى بستم و به سوى محمد(ص ) مى رفتم . سپس در خلوت عمروبن اميه را به حضور طلبيد و گفت : من گواهى مى هم كه پيامبر شما: همان پيغمبرى است كه مسيحيان و يهوديان انتظار او را دارند و خبرى كه موسى بن عمران راجع به آمدن عيسى داده درست مانند بشارتى است كه عيسى بن مريم راجع به آمدن پيغمبر داده است . بيانات تو روشن تر از خبر دادن عيسى نيست ولى ياران من در اين كشور، انگشت شمارند. مهلتى ده افرادى فراهم سازم و دلهائى براى پذيرش اين دعوت آسمانى نرم كنم . آنگاه پاسخ نامه رسول اكرم (ص ) را نوشت :