مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۴ -


كيفر اطاعت از رهبر حق و يا باطل
قال على عليه السلام ((من اطاع امامه فقد اطاع ربه ))(431)
كسى كه از امام و رهبرش اطاعت كند از پروردگارش اطاعت كرده است .
عن ابى جعفر عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : قال الله عز وجل لاعذبن كل رعية فى الاسلام اطاعت اماما جائرا ليس من الله عز و جل و ان كانت الرعية فى اعمالها برة تقية و لاعفون عن كل رعية فى الاسلام اطاعت اماما هاديا من الله عز و جل و ان كانت الرعية فى اعمالها ظالمة مسيئة .(432)
از امام باقر روايت شده كه فرمود: پيامبر خدا (ص ) فرمود: خداى عز و جل فرمود: هر آينه عذاب مى كنم هر رعيت مسلمانى را كه از امام جائرى كه از ناحيه خداى عز و جل نيست اطاعت كنند اگر چه اين رعيت در اعمالشان نيكوكار و متقى باشند.
و هر آينه مى بخشم هر رعيت مسلمانى راكه از امام هدايت كننده اى كه از ناحيه خداوند است اطاعت كند اگرچه در اعمالشان افرادى گنهكار باشند.(433)
اين روايت مطلب فوق العاده مهمى را مطرح مى كند كه اگر انسان تحت رهبرى امامى كه از ناحيه خدا باشد زندگى كند خداوند او را مى بخشد و از طرف ديگر اگر انسانى تحت رهبرى امام جائرى كه از ناحيه خداوند حكومتش مشروعيت ندارد زندگى كند خداوند با تمام خوبيهايش او را عذاب خواهد كرد.
عبدالله بن ابى يعفور به حضرت صادق (ع ) عرض كرد: علت چيست كه با آنان مانند كسانى كه دين ندارند برخورد مى شود ولى آنهاى ديگر حتى سرزنش نمى شوند، حضرت فرمود:
((حسنات الامام العادل تغمز سيئات اوليائه وسيئات الامام الجائر تغمز حسنات اوليائه )).
نيكيهاى امام عادل زشتيهاى اعمال پيروانش را مى پوشاند و از بين مى برد.(434)

توصيه اى از ارسطوى حكيم درباره حفظ دولت
ارسطو گفته است سياست حفظ دولت در دو چيز است :
1 - هماهنگى و صميميت دولتمردآن
2 - درگير ساختن دشمنان با يكديگر.
در آثار حكيمان آورده اند چون اسكندر بر مملكت (دارا) غلبه پيدا كرد عجم را با ابزار و قواى فراوان و مردانى زرنگ وسلاحهاى بسيار زياد و لشكريان انبوه يافت و فهميد كه در غياب او در زمانى كوتاه افرادى به خونخواهى (دارا) برخاسته و پادشاه روم بر مملكت مسلط خواهد شد و ديانت و عدالت او نيز اجازه نمى داد كه با قلع و قمع آنان اقدام كند و در اين انديشه بود كه باآنها چه كند.
با ارسطوى حكيم در اين مورد مشورت كرد وى حكم فرمود كه بين آنها اختلاف افكار به وجود بياورد تا با همديگر مشغول شده و تو از آنها در امان باشى اسكندر نظام ملوك الطوايفى را برقرار ساخت و بدين وسيله نگذاشت كه توطئه اى به بار آورند و تا زمان اردشير بابك عجم هرگز با يكديگر وحدت كلمه پيدا نكرد تا به تا به خونخواهى قيام كند.(435)

علف هرزه هاى مدينه هاى فاضله
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى فرموده است آنچه از ميان مدينه هاى فاضله مى رويد مانند تلخه اى كه در كنار بوته هاى گندم و يا خار در كشتزارها مى رويد پنج دسته اند:
1 - مرائيان (رياكاران ) يعنى جمعيتى كه رفتار دانشمندان از آنها صادر مى شود ولى هدف آنها غير از سعادت بلكه از قبيل لذات يا رياست است .
2 - محرفان (تحريف گران ) يعنى جمعيتى كه به اهداف جوامع جاهلى راغب هستند ولى چون قوانين حاكم بر مدينه فاضله مانع از رسيدن به چنين اهدافى است مى كوشند كه آن قوانين را بر طبق ميل خود تفسير كنند تا به مطلوب خويش برسند.
3 - باغيان (شورشيان ) يعنى جمعيتى كه به حكومت دانشمندان تن در نداده و خواهان حكومت تغلبى و زورمدارى هستند پس با يك دستاويز كوچك مثلا به دليل اينكه برخى از كارهاى رهبر جامعه با طبع سازگار نيست موجب شورش و نافرمانى مردم از رهبر مى گردند.
4 - مارقان (منحرفان از حق ) يعنى جمعيتى كه قصد تحريف قوانين را ندارند ولى بر اثر كج انديشى نمى توانند اهداف دانشمندان را درك كرده و لذا آنها را بر معانى ديگرى حمل نموده و از حق منحرف مى شوند و چه بساكه اين انحراف همراه با راهنمائى است و قصد عناد هم در كار نباشد كه در اين صورت بايستى به ارشاد شدن آنها اميدوار بود.
5 - مغالطان (مغلطه گران ) يعنى جمعيتى كه به دليل عدم آگاهى كامل بر حقايق و واقعيات قادر بر تصور حقيقت به نحو تام و تمام نيستند و از طرفى در پى كسب رياست نيز مى باشند و حاضر به اعتراف به جهل خويش ‍ نمى باشند و لذا سخنانى مشابه حق گفته و در قالب استدلال به عوام الناس ‍ تزريق مى كنند ولى خودشان سرگردانند و اما تعداد اين علف هرزه ها هر چند كه زيادتر از اين مقدار است كه ذكر كرديم و اگر بخواهيم همه را مطرح كنيم سخن به درازا مى كشد.(436)
قال رسول الله صلى الله عليه وآله : ((ان لكل دين آفة و آفة هذا الدين بنوامية (437)))
فرمود هر دينى آفتى دارد كه آن را تباه مى كند و بلاى اين دين فرزندان اميه هستند.
اين حديث يك قاعده كلى به دست هر نويسنده و گوينده مى دهد كه تنها بنى اميه آفت نبوده بلكه هر حكومتى در هر زمانى به نام خلافت اسلامى مانند امويها مستبدانه و ظالمانه حكومت كند آفت اسلام است .
خطيب و گوينده اى كه چاكر جان نثار دستگاه معاويه بود كه دستور وى بالاى منبر آمد و با دست اشاره به خليفه نمود و گفت : اميرالمؤمنين هذا(اشاره به معاويه ) و با اشاره ديگر به طرف يزيد گفت : (فان هلك فهذا) هنگامى كه خليفه بمرد اين (يزيد) جانشين اوست و با اشاره سوم گفت نن فمن ابى فهذا اگر كسى انكار كند جانشينى يزيد را جزايش با اين شمشير است .(438)

نامه امام حسين عليه السلام درباره خطر رهبرى معاويه
حضرت سيدالشهدا در ضمن نامه اى به معاويه نوشت :
((و انى لااعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولايتك عليها)).
معاويه من هيچ آفتى بلكه فتنه اى براى اين ملت بزرگتر و وخيمتر از حكومت تو نمى دانم .
- و اينك شاهد مطلب - يكى از علماى بزرگ آلمان : دستور داد مجسمه اى از معاويه بن ابى سفيان از طلا ريخته شد و در سر چهار راه عمومى واقع در (برلين ) پايتخت آلمان نصب كردند چون علت را از او پرسيدند جواب داد: معاويه بود كه رژيم حكومت دمكراتى اسلامى را به حكومت استبدادى و ديكتاتورى تبديل كرد و اگر معاويه اين ضربت را به اسلام نزده بود اسلام همه جهان را مى گرفت و اكنون ما آلمانيها و سايركشورهاى اروپائى عرب و مسلمان بوديم .(439)

نصيحت رهبران و پيشوايان مسلمين
((ثلاث لايغل عليهن قلب امرء مسلم ، اخلاص العمل الله و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم ))
پيامبر گرامى اسلام فرموده است : قلب هيچ مسلمانى در سه مورد نبايد ترديد كند، اخلاص عمل براى خدا، نصيحت براى رهبران مسلمين و شركت در اجتماعات آنان .(440)
((المؤمن غريزته النصح )).
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است : غريزه مؤمن نصيحت و خيرخواهى است .(441)
راغب اصفهانى گفته است : نصيحت ابراز عمل يا گفته اى است كه صلاح طرف در آن باشد.در معناى نصيحت علاوه برخير خواهى مفهوم برقرارى رابطه بين اشياء هم در نظر گرفته شده است و بر همين اساس به خياط (نصاح ) گفته مى شود چون بين قسمتهاى مختلف يك پارچه اتصال برقرار مى كند و در روابط بين دولتمردان و مردم كه احتمال جدائى و تضاد بين آنان زياد است اين اصل را بيشتر بكار گرفته است .
اميرالمؤمنين على عليه السلام مصرانه از اصحابش مى خواست كه : با نصايح خالى از غش و سالم از ريب مرا يارى كنيد.(442)
((...فاعينونى بمناصحة من الغش سليمة من الريب )).
تا زمانى كه خلافت اسلامى در شكل پادشاهى ظاهر نگشت اين روحيه در مردم بود و آنان در هر فرصت مناسب اگر امر خيرى به نظرشان مى رسيد با خليفه در ميان مى گذاشتند و از وى مى خواستند كه آن را انجام دهد.
چنانچه در صدر اسلام يك مسلمان به سادگى درمقابل خليفه مى ايستد ودرپاسخ خليفه كه پرسيد: آيا من پادشاهم يا خليفه رسول خدا (صلى الله عليه وآله )؟با شجاعت جواب داد: كه اگر يك درهم يا بيشتر و كمتر را در غير مورد خرج كنى پادشاهى و گرنه خليفه رسول خدا (ص ) هستى .(443)
باتبديل شدن خلافت به پادشاهى ، روحيه صراحت و رك گوئى و نصيحت هم از جامعه رخت بربست و مداهنه و تمكن و چاپلوسى جايگزين آن گرديد و خلفا و پادشاهان در خط خودكامگى و ديكتاتورى قرار گرفتند.
اصمعى نديم هارون الرشيد از وى كه پادشاهى در لباس خليفه بود نقل مى كند كه روزى به وى گفت : ((يا عبدالملك انت اعلم منا و نحن اعقل منك لاتعلمنا فى ملاء و لاتسرع الى تذكيرنا فى خلاء و اتركنا حتى نبدوك بالتساءل )).
عبدالملك تو از ما عالم ترى و ما از عاقلتريم در ملاء عام ما را نياموزان و در خلوت به تذكير و نصيحت ما شتاب مكن ، و كارى با ما نداشته باش تا اينكه ما خود از تو ابتدا به سؤال كنيم .(444)
قال على عليه السلام : ((من اعرض عن نصيحة الناصح احرف بمكيدة الكاشح ))
كسى كه از نصيحت ناصحان روى بگرداند به آتش كيد دشمنان مى سوزد.(445)
و نيز آن حضرت فرموده است :
((من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه ولم يكن له قرين مرشداستمكن عدوه من عنقه ))
كسى كه از قلب پندگر و نفسى كنترل كننده و همراهى ارشادگر محروم است خود را براى تسلط دشمن آماده ساخته است .(446)

سخنان حضرت امام خمينى (ره ) درخصوص تفكر در كتاب آداب الصلاة
در قرآن شريف دعوت به تفكر و تعريف و تحسين از آن بسيار شده :
قال تعالى : ((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون )).(447)
((ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات ...الخ ))

همانا در آفرينش آسمانها و زمين و درآمد و شد شب و روز نشانه هائيست ...(448)
از حضرت رسول صلى الله عليه وآله نقلست كه فرمود:
((ويل لمن قرئها و لم يتفكر فيها))
واى بر كسى كه آن را بخواند و در آن نينديشد.(449)
پس انسان در آيات شريفه كتاب الهى و در قصص و حكايات آن بايد نتيجه انسانيه اى كه سعادت است به دست آورد و چون سعادت رسيدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طريق مستقيم است انسان بايد از قرآن سبل سلامت و معدن و طريق مستقيم را طلب كند و چون شخص قارى مقصد را يافت در تحصيل آن بينا شود و راه استفاده از قرآن شريف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد و عمر كوتاه عزيز خود راصرف در امورى كه مقصود به رسالت نيست نكند و ازفضول بحث و كلام درچنين امر مهمى خوددارى كند.
و چون مدتى چشم دل را به اين مقصود افكند و از ديگر امور صرف نظر كرد چشم دل بيدار گردد و حديد شود و تفكر در قران براى او عادى شود و طرق استفاده بازگردد و ابوابى بر او مفتوح شود كه تاكنون نبوده و مطالب و معارفى از قرآن استفاده كند كه تاكنون به هيچ وجه نمى كرده آن وقت شفا بودن قرآن را براى امراض قلبيه مى فهمد و مفاد آيه شريفه :
((و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الا خسارا))(450)
و معنى قول اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرموده است :
((و تعلموا القرآن فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور)).
قرآن را فراگيريد كه بهار دلهاست و از نور آن شفاجوئيد كه شفاى سينه ها است .
ادراك مى كند و از قرآن شريف فقط شفاى امراض جسميه را طلب نمى كند بلكه عمده مقصد را كه شفاى امراض روحانيه كه مقصد قرآن است قرار مى دهد، قرآن براى شفاى امراض جسميه نازل نشده گرچه شفاى جسمانى به او حاصل شود چنانچه انبياء عليهم السلام نيز براى شفاى جسمانى نيامده بودندگرچه شفامى دادند، آنها اطباء روحند و شفادهندگان قلوب و ارواحند.(451)

ملاقات امام با شاه ازطرف مراجع و زيربناى انقلاب اسلامى
حضرت امام (خمينى ) چه در زمان مرحوم آقاى حائرى و چه در زمان مرحوم آقاى بروجردى همواره جلودار مبارزات حوزه بودند مثلا بر اثر قضاياى سياسى كه در زمان آقاى بروجردى اتفاق افتاده بود از طرف مرحوم آقاى بروجردى و علما ماءمور شد با شاه صحبت كند نظر مراجع و علماء اين بود كه نماينده اى بايد برود و حرف ما را صريح و پوست كنده به شاه منتقل كند و اين كار از كسى جز حاج آقا روح الله (حضرت امام خمينى ) برنمى آيد.
و ايشان هم طى دو ملاقاتى كه با شاه داشتند انجام دادند وحسابى بر نقطه نظرات مراجع و علما تاءكيد كردند و به شاه و دربار و عاقبت سياست هايش ‍ هشدار دادند...
در قضيه اعدام نواب صفوى و ساير اعضاى فدائيان اسلام ...امام خيلى صدمه روحى خوردند در آن اوضاع و احوال شرايط به گونه اى بود كه از ديدگاه متحجرين مبارزه با شاه ننگ بود... در صورتى كه از نظر امام مبارزات روحانيون بزرگوارى همچون نواب صفوى روشنى بخش حيات اسلام و انقلاب و راه مبارزين بود... مقدس ماءبهاى متحجر حتى درزمينه دروس ‍ عرفان و فلسفه تحمل بينش امام را نداشتند...
امام شكستن جو تحجر را در درون حوزه قدم اول مبارزه تشخيص دادند لذا وقتى درقم منظومه و اسفار تدريس مى كردند مورد تهاجم و تهمت و افتراى دشمنان متحجر واقع شدند اما روحيه و توان علمى امام و يارى خداوند متعال نگذاشت در مقابل جمود فكرى متحجرين شكست بخورد...
بنابراين زيربناى اعتقادى و انقلابى مردم و حوزه را برمبناى پرورش افكار اصيل اسلامى و انقلابى قرار دادند تا اينكه به تدريج مبارزات اوج گرفت ...
بالاخره امام با تربيت شاگردان انقلابى توانستند براين تفكر فائق آيند و با بصيرت منحصر به فرد خود مبارزات مردم را بسوى پيروزى هدايت كنند.(452)

تفكر و تيزهوشى امام خمينى (ره ) در تربيت كودك
يكى از فرزندان امام دررشته زبان بين المللى اسپرانتور تحصيل نموده است و ظاهرا قرآن را با اين زبان ترجمه كرده است اين مسئله وسعت تفكر امام است دربرابر زبانى كه در قرن گذشته توسط يك دانشمند لهستانى يهودى كه ضد صهيونيست و... بود نشانه اين است كه نظريات امام درعلم كودك شناسى نيز شايسته توجه است ، امام طرفدار تربيت كودك از طريق بازى بودند در اين زمينه مجله پيام اسلام يادآور مى شود: امام معتقد بودند كه كودكان بايد آزاد باشند و بازى كنند اگرطفلى اشتباهى مرتكب شود و يا چيزى را بشكند و خلافى رامرتكب شود بايستى والدين را مجازات نمود و نه كودك را چون بر والدين است كه كودكان خود را از هر گونه خطر دور سازند.تفكر و معنويت مذهبى امام خمينى (قدس سره ) دو ركن مهم اقدام انسانى ايشان است .
آيت الله خامنه اى درباره امام مى گويند: امام خمينى تا آخرين لحظات حيات دعا و عبادت رافراموش نكردند اين مطلب نشانه عظمت امام است كه با توسل به دعا و معنويات به چنين شخصيت انسانى و مذهبى رسيدند.(453)
احمد آقا فرزند امام تعريف مى كند روزى پدر او را به خاطر اينكه مگسى راكشته بود سرزنش كرده و فرموده بود اين موجودات خدا با اينكه ما را اذيت مى كنند حق زندگى دارند و كشتن آنهابى جهت صلاح نيست .(454)

امام درسنگر دفاع از افكار و عقائد شيعيان
امام خمينى (قدس سره ) فرمودند يك روز درحال رفتن به مدرسه فيضيه (براى تدريس اخلاق ) مشاهده كردم كه عده اى راجع به كتاب (اسرار هزارساله كتابى كه بر ضد عقائد شيعه منتشر شده بود) بحث مى كنند ناگهان به ذهنم آمد كه ما داريم درس اخلاق مى گوئيم و حال آنكه اين بحثها در حوزه ها هم نفوذ پيدا كرده است امام تصميم مى گيرند از وسط مدرسه فيضيه برگردند و ديگربه درس نمى روند تا اينكه درمدت يك ماه يا چهل روز تقريبا همه كارها راكنارمى گذارند و كتاب ((كشف الاسرار)) را مى نويسند.(و تمام مطالب آن كتاب را رد كرده و جواب مى دهند و از انحراف افكار جوانان كاملاجلوگيرى مى كنند.(455)

سخنان آيت الله فاضل لنكرانى درباره سياست و مديريت امام خمينى (قدس سره )
آيت الله فاضل فرموده اند:
عظمت حيات و شخصيت حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه اقتضا مى كند اگر يك جمله در مورد ايشان اظهارنظر شده است آن جمله در طول تاريخ براى تمام نسلهاى آينده محفوظ بماند و دربعد سياسى پيش ‍ بينى ها ونظرات امام اعجاب آفرين بود به عبارت ديگر درآن لحظه اى كه حضرت امام راجع به يك مسئله سياسى نظر مى كردند انسان به ديده ترديد و ناباورى به آن نگاه مى كرد ولى به مرور زمان ثابت مى شد كه نكته سنجى حضرت ايشان تا چه حد دقيق ودرست بوده است .
در بعد سياسى يك شخصيت استثنائى در تاريخ معاصر بودند و بدون اينكه كلاس سياست ديده باشند و در رشته سياست تحصيل كرده باشند درمسائل سياسى بر تمام سياستهاى جهان فائق آمدند و همه سياست بازان دنياى استكبارى را زير پا گذاشتند شايد درطول تاريخ روحانيت تشيع و جهان اسلام نتوانيم نظيرى براى ايشان پيدا كنيم لذا ضرورت دارد تمامى آثار ايشان براى آيندگان محفوظ و در دسترس باشد.
مااز دو طريق با حضرت امام ارتباط و آشنائى داشتيم از همان دوران كودكى در دوره دبستان بنده با شهيد بزرگوار حضرت آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى همدرس بودم و پدرم با حضرت امام رفاقت بسيار نزديكى داشتند و به علت همين رفاقت وارتباط كه پدرم با حضرت امام داشتند ايشان مكرر به منزل ماتشريف مى آوردند و متقابلا پدرم به منزل ايشان مى رفتند من از دوران كودكى تشخيص داده بودم كه حضرت امام با ساير دوستان پدرم تفاوت خاصى دارند چون كه در ايشان جاذبه مخصوصى وجود داشت و ما را جذب كرده بود كه با ديده احترام خاصى به ايشان نگاه مى كرديم تا اينكه با مرحوم شادروان حاج آقا مصطفى وارد حوزه شديم و به واسطه درس و بحثى كه با هم داشتيم ارتباط ما با امام خيلى نزديك بود به طورى كه گاهى اوقات حضرت ايشان وضعيت درسى حاج آقا مصطفى رااز من مى پرسيدند پس از آنكه ما وارد درس خارج شديم ... در درس ايشان شركت كرديم درس حضرت امام آنقدر در ما شوق و علاقه به وجود آورد كه حدود ده سال در درسهاى ايشان حضور يافتيم و هنوز شيرينى و لذت آن جلسات را در ذائقه مان احساس مى كنيم امام بزرگوار در درسها مطالب علمى و اخلاقى را از هم جدا نمى دانستند درس ايشان تنها يك سلسله مباحث علمى خشك نبود در لابلاى درس ايشان به روشى تدريس و رفتار مى كردند كه يك طلبه واقعى را تربيت مى كردند كه براى آينده اسلام مفيد فايده باشند اين ويژگى بارز امام بود كه باعث شده بود كه همه ما سر تا پا ايمان و اعتقاد به ايشان پيدا كنيم و در طول مبارزات نهضتى كه رهبريش را به عهده داشتند هيچگونه ترديد به درستى راه امام نداشتيم ...
امام بزرگوار جدا مصداق انسان كامل بودند يعنى همه فضائل انسانيت را داشتند امام در تمامى مراحل زندگيشان نسبت به شاگردان ، دوستان ، خانواده شان آنچه را كه شايسته يك انسان كامل بود مراعات مى كردند به واسطه رفاقتى كه با حاج آقا مصطفى داشتم از ايشان كسب اطلاع كردم كه امام در منزل هيچگونه تحميل و استبدادى نسبت به همسر و فرزندان نداشتند...
براى وقوف بر دوران جوانيشان از بعضى از دوستان كسب اطلاع كردم متفقا گفتند كه ايشان در بحران جوانى يك لغزش هم از ايشان صادر نشده است ... امام به معنى واقعى كلمه زاهد بودند و سعى مى كردند كه ظاهرشان اين معنى را نشان ندهد و زاهدى بود كه نشان مى داد زاهد نيست ... و اين بالاترين است كه درزهد انسان متصور است .(456)

سخنان آيت الله خامنه اى درباره آگاهى علما
رهبر معظم آيت الله خامنه اى فرموده اند ن ما در طول تاريخ تشيع ، به خاطر عدم آگاهى علما از حقايق جريانات دنيا خيلى ضربه خورديم بخصوص در دويست سال اخير كه دنيا شكل جديدى پيدا كرد و استعمار پديد آمد و سياستها و دولتهاى اروپائى وارد سياست جهانى شدند و به كشورهاى اسلامى تعرض كردند.
هرگاه ما عالم دين و تقى و باهوش و زرنگ و دقيقى داشتيم مثل ميرزاى شيرازى و شيخ انصارى از شر دشمن محفوظ مى مانديم و برنده بوديم ولى آنجا كه قدرى غفلت و ناآگاهى بوده است ضرر مى كرديم كه آن ضرر به يك نفر و يك حوزه و يك مجموعه و يك شهر و يكسال و چند سال محدود نمى شد بلكه در برخى موارد اثرش تا پنجاه سال تمام جامعه اسلامى را تحت فشار قرار مى داد ديگرنبايد تسليم ناآگاهيها شويم بايد آگاهى و بصيرت را در خودمان تقويت كنيم ...
امروز دشمنها منتظرند تا به ما ضربه بزنند ما بايد حواسمان جمع باشد خوشبختانه امروز طورى شده است كه توطئه هاى جهانى استكبار از نظر ملتها افشا شده است و اين جمله اى كه منسوب به امام سجاد عليه السلام كه فرموده است :
((الحمدلله الذى جعل اعدائنا من الحمقاء))
واقعا در مواردى صدق مى كند همين توطئه اخير حكام سعودى براى متهم كردن ملت بزرگ ايران و مسئولان آن از همين قبيل است كه تاكنون افشا شده است و همه مى دانند بغضها و حقدها از كجا سرچشمه مى گيرد.(457)
برادران عزيز ما در طول اين ده سال تجربه هاى زيادى كسب كرديم حقيقتا به اين كلام اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده ايم كه
((و من نام لم ينم عنه (458)))
اگر غفلت كرديم درهمان لحظه ضربه خواهيم خورد.(459)

آنچه بد است منشاء درد است نه خود درد
مرحوم شهيد مطهرى گفته است : ما ميان درد و (منشاء درد) اشتباه مى كنيم مثلا در يك بيمارى و يا جراحت ، آنچه كه بد است وجود آن ميكرب است ، وجود آن بيمارى است كه منشاء درد مى شود. ولى خود درد در عين اينكه انسان را ناراحت مى كند، موجب آگاهى و بيدارى براى انسان است حتى همين دردهاى جسمانى شما راآگاه مى كند از اينكه مثلا در سر ضايعه اى پيدا شده و شما را به فكر معالجه آن مى افكند. اگر درد در بدن نبود و انسان احساس درد نمى كرد هيچگاه انسان را وادار به چاره جوئى نمى كرد پس ‍ درد نعمت است ، احساس است ،آگاهى است و بيدارى است .
مولوى در اينجا چقدر شيرين گفته است :
حسرت و زارى كه در بيمارى است
وقت بيمارى همه بيدارى است
پس بدان اين اصل را اى اصل جو
هر كه رادرد است او برده است بو
هر كه او بيدارتر پردردتر
هر كه او آگاهتر رخ زردتر
بى دردى مساوى است با لختى ، بى حسى ، بى شعورى ، بى ادراكى ، و احساس درد، مساوى است با آگاهى و بيدارى و شعور و ادراك .
آيا انسان ترجيح مى دهد كه هوشيار و آگاه باشد ولى درد را احساس كند يا نه ، بى هوش و كودن و احمق باشد و درد را احساس نكند.
در مثل مى گويند: (انسان اگر سقراطى باشد نحيف و لاغر بهتر است از اينكه خوكى باشد فربه ) اگر انسان دانا و دانشمند باشد ولى محروم بهتر است از اينكه مانند يك خوك همه نوع وسائل برايش فراهم باشد ولى هيچ چيز را نفهمد.
ما در ادبيات مخصوصا در اشعار خودمان - بسيار مى بينيم كه مردم از عقل شكايت كرده اند. كه اى كاش من اين عقل را نمى داشتم فائده اش چيست كه آدم در جامعه هشيار و عاقل باشد كه آسايش نداشته باشد.
به قول اين شاعر:
عاقل نباش تا غم ديوانگان خورى
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
ديگرى گفته است :
دشمن جان من عقل من و هوش من
كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
ولى پيامبر اسلام فرموده است :
((صديق كل امرء عقله و عدوه جهله )).(460)
دوست راستين هركس عقل او است و دشمن واقعى هركس جهل و نادانى او است .
هر بيمارى كه درد نداشته باشد كشنده است . سرطان كه كشنده است علتش اين است كه لااقل در ابتدا درد ندارد و الا اگر از ابتدا درد داشت ممكن بود معالجه كرد خطر عمده سرطان اين است كه بى خبر يعنى بى درد وارد مى شود.
بنابراين ارزش در انسان درد داشتن است . آدم بى درد ارزشى ندارد.(461)
بلكه معيار انسانيت انسان به اين است كه درد ديگران را داشته باشد، يعنى ناراحتيهائى كه متوجه ديگران است در او درد ايجاد كند و او غمخوار ديگران است به قول سعدى :
من از بينوائى نيم روى زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد(462)

پيرى علت كم هوشى نيست بلكه علت اصلى كم كارى است
جابر بن حيان از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: چرا پس از آنكه انسان پير شد كودن مى گردد؟
امام عليه السلام فرمود: اين يك قاعده كلى نيست و هركس كه پير شد كودن نمى شود كسانى هستند كه در دوره جوانى كودن مى باشند ولى نشاط و طراوت جوانى مانع است كه كوتاه فكرى آنها بصورتى چشمگير آشكار گردد پس از گذشتن اين دوران كوتاه فكر در آنان جلوه مى نمايد.
اما كسى كه در جوانى دانا و آگاه و پرهيزكار است در دوران پيرى نيزهمين طور است نهايت اينكه از لحاظ نيروى جسمى مانند دوران جوانى نيست .
طبقه دانشمندان در دوره پيرى داناتر و آگاهتر و تيزهوشتر از دوران جوانى به نظر مى رسند زيرا با گذشت زمان توسعه بيشترى از دانش بدست مى آورند و فكر آنان نيرومندتر ميگردد و همچنين نظرشان براى قضاوت بى غرض مى شود و مى فهمند كه بايد پيوسته از حقيقت جانبدارى نمايند.
جابر: من شنيده ام پيرى فراموشى مى آورد آيا اين يك قانون كلى است ؟
امام (ع ): خير آنچه موجب فراموشى مى گردد بكار نينداختن نيروى حافظه است ، نيروى حافظه مانند ساير نيروهاى وجود انسان براى اينكه باقى بماند نيازمند به فعاليت است .
اگر يك جوان هم نيروى حافظه خود را بكار نيندازد دچار فراموشى مى گردد فراموشى در بعضى از سالخوردگان دراثر اين است كه ضعف نيروى جسمى توجه آنها را نسبت به محيطى كه در آن زندگى مى كنند كم مى كند و حتى توجه آنها نسبت به نوه ها و نبيره ها اندك گردد هر اندازه كه ضعف جسمى زياد شود توجه آنها به محيط زندگى كمتر مى شود...به همين جهت حافظه آنهاديگر از فعاليت بازمى ماند و اين ركود سبب مى شود كه اولا چيزى بر ذخائر حافظه افزوده نشود و ثانيا تمام يا قسمتى از ذخائر حافظه فراموش گردد.
مردم وقتى يك يا دو يا سه سالخورده را ديدند كه حافظه خود را از دست داده اند آن رايك قانون كلى مى دانند و مى گويند هر كس پير شود دچار فراموشى مى گردد.
اما سالخوردگانى كه نمى گذارند براثر ضعف جسمى حافظه آنها راكد گردد در دوره سالخوردگى حافظه اى نيرومندتر از دوره جوانى دارند چون حافظه آنها در تمام عمر بكار مشغول بوده و در آخر عمر به حد اعلاى نيرومندى رسيده است ...
جابر پرسيد: پيرى ناشى از چيست ؟
امام (ع ): بيماريها دو نوع است 1 - بيماريهاى حاد، اين نوع بيمارى ناگهان برمزاج مستولى مى شود و به سرعت بهبود حاصل مى گردد و يا اينكه سبب مرگ مى گردد.
2 - بيماريهاى مزمن كه سير آن تدريجى است و آن امراض مدتى در مزاج مى ماند و گاهى درمان نمى پذيرد تا اينكه سبب مرگ گردد پيرى يك نوع بيمارى است ولى از نوع دوم .
جابر: اين اولين بار است كه مى شنوم پيرى يك نوع بيمارى است .
امام (ع ): بعضى زودتر مبتلا به اين بيمارى مى شوند و بعضى ديرتر، آنها كه از قوانين خداوند پيروى نمى كنند و از محرمات پرهيز نمى نمايند زودتر پير مى شوند ولى كسانى كه به دستور خداوند عمل نمايند ديرتر به دوران پيرى مى رسند.(463)

پاسخ جميل منشى انوشيروان به اميرالمؤمنين (ع )
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهروان از منشى ديوان انوشيروان كه مردى دانا و خردمند و تيزهوشى بود پرسيد: كدام زندگى براى انسان سزاوار است ؟ آن مرد كه نامش ((جميل )) بود پاسخ داد: سزاوار است كه آدمى دوستان اندك و دشمنان فراوان داشته باشد. امام فرمود: مطلب تازه اى گفتى زيرا همه دوست دارند تا دوستان فراوان داشته باشند؟
جميل گفت : سعادت و آسايش در داشتن دوستان زياد نيست كسى كه دوستان زياد دارد هميشه در تكلف و زحمت است و در عين حال چه بسا از عهده آن برنمى آيد و از پا درمى آيد.
امام عليه السلام فرمود: فايده داشتن دشمن زياد چيست ؟
جميل گفت : كسى كه دشمنان زياد دارد در صدد حفاظت از خود است خود را مى پايد تا نكند دست از پا خطا كند. اميرالمؤمنين سخن او را ستود و پسنديد. (464)

ارجوزه اى در يك شب در علم تجويد پاسخ مفتى سنى
مفتى اهل سنت از باب طعن برعلماى شيعه گفت : علماى شيعه را در علم تجويد و قرائت قرآن چندان حظ و بهره اى نيست چون اين سخن را يكى از علماى شيعه به نام شيخ على بن حيدر شروقى متوفى 1314 شنيد درپاسخ او دفعتا در يك شب ارجوزه اى در علم تجويد و قرائت قرآن سرود.
و آن مفتى سنى گويا فراموش كرده بود و يا اينكه اطلاعى نداشت كه قاريان هفتگانه در مسلمين كه معروفند چهار نفرشان از شيعه هستند: عاصم ، ابوعمرو، حمزه ، و كسائى ...
و نيز چند نفر از علماى ديگر را مرحوم شيخ آغا بزرگ اسم مى برد كه آنها را ارجوزه اى است درعلم تجويد و قرائت قرآن (465)

با فكر شيطانى با اضافه كردن يك نقطه عده اى را ناقص كرد
در ايامى كه عبدالله بن زبير درمكه و مدينه حكومت مى كرد يكى ازمنشى هاى عبدالملك مروان كه مهردار خليفه بود از شام به زيارت بيت الله الحرام رفت و در آنجا با يكى از خواص ابن زبير برخورد كرد و گفتگوهاى تند و زننده رد و بدل شد و رنجيده خاطر از يكديگر جدا شدند پس از آنكه حجاج بن يوسف با سپاهيان عبدالملك مكه را فتح كرد و عبدالله بن زبير را كشت جمعى از خواص او را زندانى كرد و آنان را با خود به كوفه برد يكى از دستگيرشدگان همان مردى بود كه در گذشته با مهردار خليفه برخورد تند و خشن داشت . حجاج از عراق نامه اى به عبدالملك نوشت و درباره زندانيان كه همه ازخواص عبدالله بن زبير بودند كسب تكليف نمود، عبدالملك به منشى خود دستور داد به حجاج پاسخ دهد كه عدد بازداشت شدگان را تعيين كن ونام آنان را يك به يك بنويس .
منشى جواب نامه را تهيه كرد و دستور عبدالملك را با اين عبارت نوشت (احصيهم و اكتب اساميهم ) نامه به امضاء خليفه رسيد و براى مهر شدن آن را به مهردار دادند او نامه را با دقت خواند و چون شنيده بودآن مردى كه در مكه با او تندى كرده بود در ميان دستگير شدگان است به قصد تشفى دل و تلافى فكر شيطانى عجيبى به خاطرش رسيد و فورا به آن عمل كرده با صداى بلند گفت : در نامه نقطه اى فراموش شده آيا اجازه هست آن را بگذارم ؟
اجازه داده شد او نقطه اى روى (ح -) احصيهم گذارد و آن را اخصيهم نمود سپس نامه را مهر كرد و جزء ساير نامه ها براى توزيع فرستاد.
(احصاء) به معنى شمارش نمودن است و (اخصاء) به معنى اخته كردن ، با اضافه يك نقطه معنى دستور عبدالملك اين شد كه تمام خواص و نزديكان عبدالله بن زبير را كه درزندانند اخته كن و سپس اسمهاى آنان را يك به يك بنويس ، با رسيدن نامه حجاج بن يوسف اين عمل غيرانسانى را تحت عنوان دستور خليفه بموقع اجرا گذارد و تمام زندانيان را ناقص العضو نمود و همه آنان را با اخته كردن از زندگى طبيعى محروم ساخت .(466)

قبعثرى با استفاده از علم لغت از شر حجاج رها شد
قبعثرى در عصر حجاج بن يوسف زندگى مى كرد او مردى درس خوانده و اديب بود، روزى با چند نفر از دوستان در يكى از باغهاى خارج شهر مجلس انسى داشتند در خلال گفتگوها سخن از حجاج به ميان آمد. قبعثرى بطور كنايه جملاتى چند درباره اش گفت و مراتب نارضائى خود را از وى ابراز كرد، اين خبر به گوش حجاج رسيد احضارش نمود كه تنبيهش كند و با تندى به او گفت : (لاحملنك على الادهم ) يعنى زندانيت مى كنم و قيد در پايت مى گذارم . (كلمه ادهم درلغت عربى به معانى متعددى آمده است از آن جمله پابند زندانى و اسب سياه ).
قبعثرى اديب و تيزهوش مقصود حجاج را بخوبى درك كرده بود و مى دانست او را به زندان و قيد تهديد مى كند ولى براى رهائى از خطر تغافل نمود آن را كه فهميده بود به رو نياورد و چنين وانمود كرد كه از كلمه (ادهم ) اسب سياه فهميده است به همين جهت در جواب با گشاده روئى و تبسم گفت : (مثل الامير يحمل على الادهم و الاشهب ) البته شخص مقتدرى مانند امير مى تواند اشخاص را مشغول عنايت خود قرار دهد و آنان را با اسب سياه و سفيد روانه نمايد (اشهب ) به اسب سفيد رنگى اطلاق مى شود كه مختصر رگه هاى سياه داشته باشد.
حجاج براى توضيح مقصود خود گفت : (اردت الحديد) آهن آهن را اراده كردم قبعثرى چه مى گوئى مرادم از ادهم آهن است ، نه اسب سياه اتفاقا كلمه (حديد) هم در لغت معانى متعدد دارد يكى آهن و يكى ديگر به معنى هوش و ذكاوت قبعثرى دوباره تغافل كرد و بلافاصله گفت : (الحديد خير من البليد) البته اسب تيزهوش وفطن بهتر است از كودن .(467)
قبعثرى با اين تغافل اديبانه و كم نظير كه آميخته به تكريم و احترام بود وضع را به كلى دگرگون كرد نه تنها خشم حجاج را فرونشاند و خود را از زندان و قيد مصون داشت بلكه عاطفه و مهر او را به خويشتن جلب نمود و از عطيه و نعمتش نيز برخوردار گرديد.(468)

جنيه اى كه به زبان هندى سخن مى گويد
ابوعمر عيسى عمر نحوى كه در نحو و عربيت استاد همه بود مبتلا به تنگى نفس بود روزى در بازار تنگى نفس او را از پاى درآورد افتاد زمين مردم كه اين حال ديدند عده زيادى دور او را گرفتند وقتى او چشمانش را باز كرد و آن جماعت را ديد گفت مالكم تكاكئتم كتكاكاتم على ذى جند افرنقعوا عنى هيچ كس كلام او را كه كلام غير ماءنوس بود نفهميد، بعضى گفت : انه جنية تتكلم بالهنديه .(469)

كودك خردسالى كه بر جاحظ غالب شد
جاحظ گويد: هيچ كس با دليل و برهان در مدت عمر بر من غالب نيامد جز كودكى خردسال . روزى در راهى مى رفتم ديدم جمعى از كودكان بازى مى كنند يكى از آنها سر راه بر من گرفت و گفت : اى شيخ درباره معاويه چه مى گوئى ؟ گفتم : در امر او ساكتم . گفت : در حق پسرش يزيد؟ گفتم : لعنت خدا براو باد گفت : در حق دوستداران و طرفداران يزيد چه مى گوئى ؟ گفتم : لعنت خدا بر ايشان باد. گفت : هيچ پدر باشد كه دوستدار و طرفدار پسرش ‍ نباشد؟

تيزهوشى و دقت در نقل حديث
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب . (470)
بشارت بده بندگان را آنان كه سخن را استماع مى كنند سپس آن ها را نقادى مى كنند، سبك سنگين و ارزيابى مى كنند و از آن ميان آن را كه بهتر است انتخاب مى كنند و از آن پيروى مى كنند، چنين كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده و اينها به راستى صاحبان عقلند.
از اين آيه و احاديثى كه در ذيل اين آيه است كاملا پيداست كه يكى از بارزترين صفات عقل همين تميز و جدا كردن سخن راست از سخن دروغ ، ضعيف از قوى ، منطقى ازغير منقطى است و عقل است كه به صورت غربال درمى آيد و هرچه كه وارد بر مغز مى شود آن را سبك سنگين مى كند آنها را كه به درد نمى خورد دور مى ريزد و خوبهايش را نگاه مى دارد حديثى است ناظر به همين مطلب كه ظاهرا از پيغمبر اكرم است ، مى فرمايد:
((كفى بالمرء جهلا ان يحدث بكل ما يسمع ))
(براى جهالت انسان همين بس كه هر چه مى شنود نقل كند.)بعضى ها خاصيت ضبط صوت را دارند، هر چه ديگران در آنها پركرده اند درجاى ديگر تحويل مى دهند بعضى از عالم ها، از آن عالم هاى خيلى خيلى عالم ، هستند كه كمتر از آنچه عالمند عاقلند به معناى اينكه هرچه كه از هر جا ديدند بدون ارزشيابى ، همه را جمع مى كننند و در جاى ديگر همه را پس ‍ مى دهند بدون اينكه فكر كنند كه علمشان معقول است يا نه ؟
و در روايت تاءكيد بسيارشده است بر اينكه راوى بايد نقاد باشد و هر چه مى شنود نقل و روايت نكند.
ابن خلدون در مقدمه تاريخش هنگام نقد نوشته هاى بعضى از مورخين مى گويد: اينها در نقل تاريخها فقط دنبال صحت سند هستند كه اين تاريخ را فلان كس نقل كرده و او آدم معتبرى است در حالى كه قبل از اينها بايد به دنبال صحت مضمون رفت و بايد فكر كرد كه آيا خود مطلب اصلا با منطق جور درمى آيديا نه . آن وقت خود ابن خلدون مثال مى زند و مى گويد: اينها نوشته اند وقتى قوم موسى از دريا عبور كردند فرعونيها كه آنها را تعقيب مى كردند در حدود دويست و پنجاه هزار مرد جنگى بودند. حالا غيرجنگى چقدر و زن و بچه و پير چه قدر بوده خدا مى داند آخر اين را بايد حساب كرد كه اولا اسرائيل همه اولاد يعقوب بوده اند اينها فرزندان يك نفر بودند و سه چهار نسل هم بيشتر نگذشته بود. پنج نسل و شش نسل (164 سال ، 400 سال هم نوشته اند) حالا گيريم چهارصد سال گذشته باشد با توجه به اينكه فرعون مردان آنها را مى كشت (يقتلون ابنائهم و يستحيون نسائهم ) آيا چنين چيزى عقلا ممكن است .
مرحوم شهيد مطهرى مى گويد از يك واعظ بسيار مشهور كه مى خواست بگويد: بنى اميه چگونه منقرض شدند و خداوند چگونه به فرزندان امام حسين عليه السلام بركت داد، شنيدم كه مى گفت : از امام حسين در روز عاشورا يك فرزند يعنى حضرت امام زين العابدين بيشتر باقى نماند واز او اين همه سادات حسينى ، موسوى ، رضوى كه آنها همه حسينى هستند باقى ماند و از بنى اميه كسى باقى نماند. آن وقت راجع به بنى اميه گفت : درسال 61 هجرى كه حادثه كربلا واقع شد دوازده هزار گهواره طلا و زرين درخانه هاى بنى اميه درحركت بود حالا بايد حساب كرد كه بنى اميه بايد توى خانه هايشان گهواره باشد و از آن گهواره ها چقدر بايد زرين باشد.
مرحوم آيت الله خوانسارى يك وقتى اينگونه نقل ها را مسخره مى كرد و به صورت مسخره مى فرمود: بلى هرات را گفته اند زمانى اين قدر بزرگ بود كه بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پزى داشت . حالا شما حساب كنيد كه چقدر كله پز بوده ، توى كله پزها چقدر اسمشان احمد بوده و توى آن ها چقدر احمد يك چشم بوده كه توى آن احمدهاى يك چشم بيست و يك هزارش احمد يك چشم كله پز بوده باشد.
((و فى حديث على عليه السلام العقل شرع من داخل و الشرع عقل فى الخارج ))(471)
روايتى ازحضرت مسيح عليه السلام نقل است كه فرمود:
((خذ الحق من اهل الباطل و لاتاءخذ الباطل من اهل الحق )).(472)
منظور اينكه شما به گوينده توجه نداشته باشيد سخن شناس باشيد اى بسا حق كه از باطل مى شنويد و اى بسا باطل كه از اهل حق مى شنويد. (كونوا نقاد الكلام ) صراف سخن باشيد- كار ديگر عقل آينده نگرى است ، كسى از حضرت رسول خدا خواست كه او را موعظه كند فرمود اگر بگويم عمل مى كنى ؟ عرض كرد بلى : فرمود: كارى را كه مى خواهى انجام دهى اول نتيجه آخر آن را فكر كن .(473)
((اذا هممت بامر فتدبر عاقبته )).(474)

هوش و درايت مرحوم ملا على كنى در حفظ حرمت عالم
آيت الله آقاى حاج شيخ محسن حرم پناهى امام جماعت مسجد محمديه قم نقل كرد از مرحوم جدشان عالم الهى مرحوم آقاى شيخ حسن حرم پناهى كه از شاگردان مرحوم ملا على كنى است كه گفته است ناصرالدين شاه يكى ازعلماى شهرستانى را كه مرتكب خلافى شده بود به تهران احضار كرده بود كه او را تنبيه نمايد مرحوم كنى كه از قضيه خبردار شد با همكارى و مشورت يكى ديگر از علماى معروف تهران دستور دادند در آن روزى كه آن عالم خلافكار مى خواست وارد تهران شود اهالى و تجار و بزرگان تهران به استقبال آن عالم رفتند و او را با سلام و صلوات و احترام زياد وارد منزل مرحوم كنى كردند و چند روزى مردم تهران به زيارت آن عالم مى آمدند ناصرالدين شاه وقتى وضع را چنين ديد از تصميم قبلى خود منصرف شد وقتى آمد و رفتها تمام شد مرحوم كنى دستور داد چوب و فلكى حاضر كردند و آن عالم را خواستند و فرمودند: ما براى حفظ حرمت و حيثيت روحانيت كه به وسيله شاه لكه دار مى شد اين نقشه را كشيديم و نقشه شاه را نقش بر آب كرديم و نگذاشتيم شاه شما را تنبيه نمايد ولى اكنون به خاطر آن خلافى كه خلاف مقام روحانيت بوده در لباس روحانيت انجام داده اى بايد تنبيه و تعزير شوى پس پاهاى او را به فلك گذاشته يك سرفلك را من گرفتم و سر ديگرش را شخصى گرفت و مرحوم كنى خود چوب بر پاهاى او زد و بدين وسيله حرمت علم و عالم در نظر عامه مردم محفوظ ماند وهم حكم الهى و تعزير شرعى و تنبيه و گوشمالى بر آن شخص ‍ خلافكار انجام گرفت .
(اين داستان را در روز هفتم ماه صفر 1418 مطابق 1377 در منزل آيت الله شيخ محسن حرم پناهى از ايشان شنيدم .)